يهوديان را بهتر بشناسيم




اقتباسی از کتاب "اليهود فی القرآن"
نوشته: سيد سابق

يهوديان در واقع همان بنی‌اسرائيل هستند. اسرائيل لقب حضرت يعقوب عليه‌السلام می‌باشد. ايشان يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم هستند که کمتر از هزار سال قبل از مسيح می‌زيستند.
به يهوديان "عبرانيون" نيز می‌گويند. عبرانی‌ها، يهوديانی بودند که قبل از حضرت موسی عليه‌السلام می‌زيستند.
کلمه اسرائيل مرکب از دو کلمه است. اسرا، بمعنی بنده، برگزيده و يا هجرت‌کننده است و "ايل" بمعنی "الله" است.
فرزندان حضرت يعقوب را اسباط می‌گفتند. نژاد اسباط سامی است و تاريخشان از زمان مهاجرت حضرت ابراهيم از شهر اور - يکی از شهرهای قديمی در عراق که امروزه به اسم "مغير" شناخته می‌شود - آغاز شده است. دليل اين مهاجرت اين بود که حضرت ابراهيم عليه‌السلام نمی‌خواستند در سرزمينی زندگی کنند که بت‌ها در آن مورد پرستش قرار می‌گرفتند. در نهايت حضرت ابراهيم در شهر حبرون ماندند. در آن زيست و در همانجا وفات يافت. اين شهر را امروزه "الخليل" می‌نامند که در فلسطين قرار دارد.
حضرت ابراهيم عليه‌السلام صاحب فرزندی شدند که وی را اسماعيل نام نهادند. اسماعيل عليه‌السلام کسی است که عربهای مستعربه از ايشان بوجود آمدند. حضرت اسماعيل عليه‌السلام صاحب فرزندی بنام اسحاق شد. اسحاق عليه‌السلام را خداوند پسری داد که وی را يعقوب نام نهاد و يعقوب عليه‌السلام را ملقب به اسرائيل کردند. و اسرائيلی‌ها به ايشان منتسب هستند.
قوم بنی‌اسرائيل در زمان حضرت يوسف عليه‌السلام به سرزمين مصر مهاجرت کردند و تقريبا چهار قرن در آنجا زندگی کردند، زاد و ولد کردند تا جمعيتشان زياد شد. آنها از پادشاهان مصر ستمهای فراوانی ديدند. خداوند حضرت موسی عليه‌السلام را بعنوان پيامبر بسوی آنان فرستاد. حضرت موسی عليه‌السلام بعد از تلاش فراوان آنها را از ظلم فرعون نجات داد. فرعون زمانِ حضرت موسی عليه‌السلام رامسس دوم، منفتاح بود که هنگام تعقيب حضرت موسی و قوم بنی‌اسرائيل در آب دريا غرق شد.
حضرت موسی عليه‌السلام به اتفاق بنی‌اسرائيل به منطقه طور رفتند. حضرت موسی عليه‌السلام با قومش چهل سال در منطقه طور سينا ماندند. خداوند شريعت تورات را در اين منطقه بر حضرت موسی عليه‌السلام وحی کرد. حضرت موسی عليه‌السلام بعد از مدتی درگذشت. وفاتشان هنگامی رخ داد که بنی‌اسرائيل در منطقه "التيه" سرگردان بودند.
بعد از وفات حضرت موسی عليه‌السلام شاگرد و خادمشان يوشع بن نون امور بنی‌اسرائيل را به عهده گرفتند. يوشع بن نون بنی‌اسرائيل را به وادی کنعان که همان سرزمين مقدس بود برد. پس از مرگ يوشع، اختلافات و فتنه‌هايی در ميان بنی‌اسرائيل اتفاق افتاد که باعث اخراج آنان از سرزمينشان شد. امور بنی‌اسرائيل را دراين هنگام قضاتی به عهده داشتند.
مدتی طولانی بنی‌اسرائيل پيامبری نداشتند تا اينکه خداوند از اولاد انبياء سابقين که از نسل بنی‌اسرائيل بود شمويل را به عنوان پيامبر برای آنان فرستاد. بنی‌اسرائيل از حضرت شمويل عليه‌السلام خواستند تا برای مقابله پادشاه ظالمی بنام "جالوت" از خدا بخواهد که برای آنان پادشاهی انتخاب کند.
خداوند "طالوت" را به عنوان پادشاه بر آنان برگزيد. آنان به اين امر اعتراض کردند چراکه طالوت از قوم اسباط نبود. حضرت شمويل عليه‌السلام به آنان گفت که اگر ثابت شود که او از جانب خداوند است آيا می‌پذيرد؟ آنان اين امر را پذيرفتند. خداوند تابوت عهد را که نسخه‌ای از تورات و بقايای وسايل حضرت موسی عليه‌السلام بود، بوسيله ملائکه به درخانه طالوت رساند. با ديدن اين علامت بنی‌اسرائيل طالوت را به عنوان پادشاه خود پذيرفتند و به جنگ با جالوت رفتند. در جنگ نوجوانی بنام "داود" حاضر بود که خداوند جالوت را بدست او کشت.
بعد از مرگ طالوت، حضرت داود عليه‌السلام هم به عنوان پادشاه و هم به عنوان پيامبر، زمام امور بنی‌اسرائيل را بدست گرفت.
پس از حضرت داود عليه‌السلام پسرش "سليمان" پادشاه بنی‌اسرائيل شد. بعد از وفات سليمان بنی‌اسرائيل به دو حکومت اسرائيل و يهوذا تقسيم شد که نزديک به "سيصد و هشتاد و نه" سال حکومتشان بطول انجاميد. سپس بابلی‌ها و آشوری‌ها حکومت بنی‌اسرائيل را سرنگون کردند. بعد از فروپاشی حکومت اسرائيل بدست بابلی‌ها و آشوری‌ها ديگر هيچ‌گاه آنان نتوانستند حکومتی برپا کنند.

صفات اخلاقی يهوديان
يهوديان دارای رفتار و صفاتی هستند که آنها را از ملل ديگر جدا می‌سازد و باعث شده است دست به کارهای ننگينی در دنيا بزنند و باعث رنجش هزاران هزار انسان بر روی کره خاکی گردد. ما به ذکر برخی از آنان می‌پردازيم.


(1) تکبر و خودبرتری.
از آنجايی که يهوديان خود را ملت برگزيده خدا می‌دانند اين صفات در آنان بوجود آمده است. آنها نژاد يهود را برتر از نژاد ديگران می‌دانند چنانچه قرآن اين عقيده باطل آنان را مذموم شمرده و آن را رد می‌کند:
﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمُ بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾ [مائده 18].
يهوديان و مسيحيان می‌گويند ما پسران خدائيم! بگو (ای محمد) پس (الله) چرا شما را برابر گناهانتان عذاب می‌دهد، بلکه شما انسانهايی همچون ساير انسانها هستيد.

(2) فريبکاری و وابستگی آنان به خواسته‌های غيرواقعی.
مبنای اين اعتقاد هم بر مبنای همان اعتقاد سابقشان که خود را برتر از ساير انسانها می‌دانند و گمان می‌برند که خداوند همه گناهانشان را می‌بخشد، استوار است.
آنها گمان می‌کنند که جز آنها هيچ انسان ديگری به جنت داخل نمی‌شود. خداوند متعال اين افکار باطل آنان را نکوهش کرده می‌فرمايد:
﴿وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. [بقره: 111]
و (يهوديان و نصاری) می‌گويند: جز کسی که يهودی يا مسيحی باشد هرگز (کس ديگری) به بهشت وارد نمی‌شود. اين آرزو دلخوشی ايشان است. بگو (ای محمد) اگر راست می‌گوييد دليل خويش را بياوريد.

(3) حرص و طمع به زندگی دنيا.
اساس اين اخلاق آنان سستی در عقيده و غرق شدن در حوض ماديات است. خداوند متعال در اين مورد می‌فرمايد:
﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ [بقره: 96].
و آنان را حريص‌ترين مردم بر زندگی (اين دنيا) خواهی يافت. حتی طمع‌کارتر از مشرکان (که به زندگی دوباره و بهشت و دوزخ ايمان ندارند. (لذا) هر يک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند. در حالی که اگر اين عمر (طولانی) بدو داده شود، او را از عذاب به دور نمی‌دارد و خداوند نسبت بدانچه انجام می‌دهد، بيناست (و ستمگران را به پاداش کارهای ناشايستشان می‌رساند) ...

(4) گناه و فساد بر روی زمين، ظلم و انحطاط اخلاقی، برافروخته کردن آتش جنگ و کشتن انبياء و صالحين.
﴿كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾.
«آنان هر زمان که آتش جنگی (عليه) پيغمبر و مؤمنان) افروخته باشند، خداوند آن را (با شکست ايشان و پيروزی پيغمبر و مؤمنان) خاموش ساخته است. آنان به خاطر ايجاد فساد در زمين می‌کوشند (وبا نيرنگ‌بازی و فتنه‌گری و جنگ‌افروزی در پخش فساد می‌کوشند، آنان مفسدند) و خداوند مفسدان و تبهکاران را دوست ندارد.
﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾ [مائده: 70].
ما از (يهوديان) بنی‌اسرائيل پيمان گرفتيم ( که احکام تورات را مراعات دارند، و برای تبليغ آن به مردمان) پيغمبرانی به سوی ايشان فرستاديم. (اما آنان پيمان‌شکنی کردند و) هر زمانی که پيغمبری چيزی را می‌آورد که با هواها و هوس‌های آنان سازگار نبود، دسته‌ای (از پيغمبران) را تکذيب می‌کردند و گروهی را می‌کشتند.

تعاليم يهود
آموزه‌های يهوديان و علمايشان آلوده به انواع شرارت‌هاست. بطور مثال بعضی از گفتارشان را بيان می‌داريم.
1) يهوديان نزد الله از ملائکه محبوب‌ترند و همانگونه که فرزند از نسل پدر است يهوديان نيز فرزندان خدايند. پس هرکس بر يهودی سيلی زند گويا به خدا سيلی زده است.
2) آنان ميان خود و ديگران در مجازات تفاوت قائلند به طوريکه اگر انسان غيريهودی يک اسرائيلی را مضروب کند مستحق مرگ خواهد بود.
3) وجود همه چيزها وابسته به وجود يهود است. اگر خداوند يهود را خلق نمی‌کرد برکت از روی زمين برداشته می‌شد و خورشيد و باران خلق نمی‌شد. تفاوت بين يهود و ديگر انسانها وجود دارد مانند تفاوت انسان و حيوان.
4) در تعاليم يهود تصريح شده است که روزهای عيد، شخص يهودی می‌تواند به سگ غذا دهد و شايسته نيست که به غير‌يهودی غذا بدهد بلکه بهتر است آن را به سگ بدهد!
5) بهشت مخصوص يهوديان است و نه غير آنها، ملت يهود ملتی برگزيده از جانب خداوند است و مستحق زندگی ابدی است و ساير ملتها مثل چهارپايان هستند.
6) علت خلق شدن ساير انسانها اين است که آنان خدمت يهود را کنند.
7) برخوردشان با مردم اينگونه است که اگر يکی از غير‌يهوديان (که همه آنان مشرکند) در چاهی افتاد بايد آن چاه را با سنگ ببندی (تا وی هلاک شود). انسانهای صالح غير‌بنی‌اسرائيل را به قتل برسان. بر يهودی حرام است که فرد غير‌يهودی را از مرگ نجات دهد.
و هزاران تفکر و انديشه خرافی، غيراخلاقی و پست ديگر ...

نافرمانی بنی‌اسرائيل در زمان حضرت موسی عليه‌السلام
با وجود اينکه حضرت موسی عليه‌السلام بنی‌اسرائيل را از زير ظلم و ستم فرعون نجات داد و برای آنان شريعتی الهی را به ارمغان آورد، اما هيچ‌گاه بنی‌اسرائيل در نقش يک امت و ملت گوش به ‌فرمان و هدايت شده ظاهر نشد و همواره در نافرمانی پيغمبر خود بودند.

نمونه‌هايی از نافرمانی بنی‌اسرائيل:
(1) وقتی خداوند فرعون را در دريا غرق کرد و بنی‌اسرائيل را به اتفاق پيامبرشان نجات داد، با قومی برخوردند که بت‌پرستی می‌کردند. آنها به جای اينکه از پروردگار يکتا برای نجاتشان تشکر کنند و شکرش را بجای آورند، از حضرت موسی عليه‌السلام تقاضا کردند تا بتهايی را مانند بتهای آن قوم برايشان قرار دهد تا عبادت کنند. حضرت موسی عليه‌السلام آنان را به شدت سرزنش کرد. خداوند درباره اين خطای بنی‌اسرائيل می‌فرمايد:
﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ( ) إِنَّ هَـؤُلاء مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ( ) قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَـهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾ [اعراف: 140 - 139 - 138].
«بنی‌اسرائيل را (از دست فرعون و فرعونيان نجات داديم و سالم) از دريا (ی قلزم نزد خليج سويس) گذرانديم. (در مسير خود) به گروهی رسيدند که بتهايی داشتند و مشغول پرستش آن بودند. (در اين هنگام بنی‌اسرائيل به موسی) گفتند: ای موسی برای ما معبودی بساز (تا به پرستش آن بپردازيم) همانگونه که آنان دارای معبودهايی هستند (و به پرستش آنها مشغول می‌باشند! موسی) گفت: شما گروه نادانی هستيد (ونمی‌دانيد عبادت راستين چيست و خدايی که بايد پرستش شود کيست). اينان (را که می‌بينيد به بت‌پرستی مشغولند) کارشان (مايه) هلاکت و نابودی (خودشان و معبودهايشان) است، و آنچه می‌سازند و می‌کنند پوچ و نادرست است. (سپس) گفت: آيا جز خدا (که آفريدگار همه کائنات است) معبودی برای شما جستجو کنم؟! و حال اينکه اوست که شما را (با دادن نعمت فراوان) بر مردمان (هم عصرتان) برتری داده است.
(2) حضرت موسی عليه‌السلام طبق وعده‌ای که با پروردگار داشت به کوه طور رفت و چهل شب را در آن‌جا ماند تا با کتاب طورات و شريعتی که از سوی خداوند يکتا نازل می‌شد برگردد.
هارون برادر حضرت موسی عليه‌السلام به جانشينی ايشان برای بنی‌اسرائيل تعيين شده بود. بنی‌اسرائيل که حضرت موسی عليه‌السلام را دور ديدند به گذشته جاهلی خود بازگشتند و از زيورآلات گوساله‌ای ساخته و به عبادتش مشغول شدند. خداوند متعال اين عمل شنيع آنان را مورد نکوهش قرار می‌دهد:
﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُ لاَ يُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَالِمِينَ ( ) وَلَمَّا سُقِطَ فَي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ [اعراف: 148-149].
«بعد از (رفتن) موسی (به کوه طور برای مناجات رب غفور)، قوم او از زيورهايشان گوساله‌ای ساختند و آن را معبود خود گرفتند که پيکر (بی‌جانی) بود و (تنها با مهارتی که سامری در آن به‌کار گرفته بود) صدای گاو داشت. مگر نمی‌ديدند که چنين پيکر گوساله‌گونه‌ای با آنان سخن نمی‌گويد و به راهی ايشان را راهنمايی نمی‌کند. (به هرحال، انديشه گاوپرستی پيشين و بت‌پرستی پسين گل کرد و غيبت موسی را غنيمت شمردند و ) گوساله را به خدايی گرفتند و (به خود) ستم کردند.
هنگامی که پشيمان و سرگردان شدند و دانستند که گمراه گشته‌اند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحم نکند و ما را نيامرزد بيگمان از زيانکاران خواهيم بود.
(3) بعد از اينکه بنی‌اسرائيل مرتکب گناه بت‌پرستی شدند و از سوی حضرت موسی عليه‌السلام مورد سرزنش و عتاب قرار گرفتند از حضرت موسی عليه‌السلام خواستند تا آنها را برای توبه به کوه طور ببرد. حضرت موسی عليه‌السلام هفتاد نفر از ميان قومش برگزيد و به اتفاق آنان به کوه طور رفت. حضرت موسی عليه‌السلام در کوه طور مشغول گفتگو و راز و نياز با پروردگار شد. تعدادی از آنان گفتگو و مناجات حضرت موسی عليه‌السلام با پروردگار را تصديق نکردند و گفتند تا زمانی که ما خداوند را آشکارا و بدون پرده نبينيم نمی‌پذيريم و به دينت ايمان نمی‌آوريم.
﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ﴾[بقره:55]
و (به ياد آوريد) آنگاه را که گفتيد: ای موسی، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آنکه خداوند را آشکارا ببينيم، پس صاعقه آسمانی، شما را فرا گرفت، در حالی که می‌ديديد (که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه مصيبت بزرگی دچار آمده‌ايد).
خداوند عزيز و توانا به علت اين سرکشی قوم حضرت موسی عليه‌السلام آنان را تنبيه کرد و بوسيله صاعقه آسمانی روح همه آنان را گرفت و کوه طور را از جا کند و بر بالای سرشان آورد. اما حضرت موسی عليه‌السلام باز هم برای اين قوم متمرد دعا فرمودند و از خداوند خواستند که روحشان را بازگرداند و اين گستاخی آنان را ببخشد. خداوند هم دعای حضرت موسی عليه‌السلام را قبول کردند.

 
به نقل از:
 www.Shafaqe.com.

0 نظرات:

ارسال یک نظر