کشته شدن سَلاّم بن ابي الحقيق در ذيقعده يا ذيحجّة سال پنجم هجرت


کشته شدن سَلاّم بن ابي الحقيق در ذيقعده يا ذيحجّة سال پنجم هجرت

سلام بن ابي الحقيق که کنيه‌اش ابورافع بود يکي از بزرگترين جنايتکاران يهود بود که احزاب را بر ضدّ مسلمانان به راه انداخته بود، و اموال و اسباب و وسايل فراوان به آنان رسانيده بود[1]، و سابقاً رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- را بسيار آزرده بود. وقتي که مسلمانان از کار بين‌قريظه پرداختند، خزرجيان از رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- اجازه خواستند که عازم قتل وي شوند، پيش از آن، قتل کعب بن اشرف به دست مرداني از طايفة اوس صورت پذيرفته بود، و اينک مردان طايفة حزرج مي‌خواستند فضيلتي همسان فضيلت آنان به دست آورند؛ اين بود که در اين اجازه خواستن پيشدستي کردند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اجازه دادند که بروند او را بکشند، ولي از کشتن زنان و کودکان نهي فرمودند. دسته‌اي از رزمندگان مسلمان خزرج متشکّل از پنج مرد که هر پنج تن از بني‌سلمه بودند، به فرماندهي عبدالله بن عتيک به اين منظور اعزام شدند.
اين گروه پنج نفري از مدينه خارج شدند و آهنگ خيبر کردند؛ زيرا قلعة ابورافع در آنجا قرار داشت. زماني که به نزديکي قلعة او رسيدند آفتاب غروب کرده بود و مردم به خانه و کاشانة خود بازمي‌گشتند. عبدالله بن عتيک به يارانش گفت: سرجاي خودتان بنشينيد، من مي‌روم و با دروازه‌بان قلعه وارد صحبت مي‌شوم؛ شايد بتوانم داخل شوم! جلو رفت تا به نزديکي دروازة قلعه رسيد. آنگاه جامه بر سر کشيد، چنانکه گويي مشغول قضاي حاجت است. مردم همه داخل قلعه شدند. دروازه‌بان او را صدا کرد: اي بندة خدا، اگر مي‌خواهي وارد شوي وارد شو، که من مي‌خواهم دروازه را ببندم!
عبدالله بن عتيک گويد: داخل قلعه شدم و درجايي کمين کردم. وقتي همه داخل شدند، دروازه‌بان دروازه با را بست و کليدها را بر روي ميخي آويخت. گويد: من برخاستم و کليدها را برگرفتم، و دروازه را دوباره باز کردم. ابورافع روي طاق‌نمايي در بالاي قلعه با عده‌اي از اطرافيانش گفت و شنود داشتند. وقتي نديمانش رفتند، بالا رفتم تا به سراغ او بروم. هر دري را که باز مي‌کردم، از داخل، آن را بر روي خودم مي‌بستم. با خود گفتم: اين جماعت به فرض آنکه نسبت به من مشکوک شوند، دستشان به من نخواهد رسيد تا او را بکشم! خودم را به او رسانيدم. وي درون يک اتاق تاريک در ميان خانواده‌اش جاي گرفته بود و من نميدانستم کجاي اتاق قرار دارد. گفتم: ابارافع! گفت: کيست؟ خود را به سمت صدا افکندم، و ضربتي با شمشير بر او فرود آوردم، اما من جايي را نمي‌ديدم، نتيجه‌اي نگرفتم، و او فرياد زد: از اتاق خارج شدم، و اندکي درنگ کردم و دوباره نزد او به درون اتاق آمدم و گفتم: اين صدا چيست اي ابارافع؟ گفت: واي بر مادرت! مردي درون اتاق بود و اندکي پيش مرا با شمشير زد! گويد: ضربت ديگري بر او زدم که او را از پاي درآوردم، اما او کشته نشد. آنگاه نوک شمشير را در شکمش فرو بردم و فشار دادم تا از گرده‌اش بيرون آمد. دريافتم که ديگر او را کشته‌ام! درها را يکي پس از ديگري باز کردم، تا به پله‌اي برخوردم. پايم را به حساب اينکه به زمين رسيده‌ام، پايين گذاشتم؛ در آن شب مهتابي بر زمين افتادم و ساق پايم شکست. با عمامه‌ام آنرا بستم و به راه افتادم و بر سر دروازه نشستم. آنگاه با خود گفتم: امشب از اينجا نمي‌روم تا دريابم که او را کشته‌ام يا نه؟ هنگام خروسخوان، خبر مرگ او را بر بالاي باروي قلعه اعلام کردند. اعلام کنندة خبر مرگ وي گفت: خبر مرگ ابورافع بازرگان اهل حجاز را اعلام مي‌کنم! نزد يارانم رفتم و گفتم: بگريزيم! خدا ابورافع را کشت! خودم را به پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- رسانيدم و ماجرا را براي ايشان بازگفتم: فرمودند: (اُبسُط رجلَک) «پايت را دراز کن!» پايم را دراز کردم؛ آن حضرت دستي بر پايم کشيدند، چنان که گويي هيچگاه درد نداشته است [2].
اين بود روايت بخاري. به گفتة ابن اسحاق همگي آنان بر ابورافع وارد شدند، و در قتل او شرکت جستند، و آن کسي که با شمشير با او درگير شد تا او را به قتل رسانيد، عبدالله‌بن اُنيس بود. و در ذيل اين روايت آمده است: وقتي شب هنگام او را کشتند، و ساق پاي عبدالله بن عتيک شکست؛ او را بر دوش گرفتند و از طريق راه آبي که به يکي از چشمه‌هايشان منتهي مي‌شد، از قلعه بيرون آمدند. يهوديان آتش روشن کردند و به اين سوي و آنسوي شتافتند. وقتي که نااميد شدند به نزد جنازة رفيقشان بازگشتند. همچنين در اين روايت آمده است که خزرجيان وقتي بازمي‌گشتند، عبدالله بن‌عتيک را بر دوش خود حمل کردند تا بر رسول ‌خدا -صلى الله عليه وسلم- وارد شدند [3].
اعزام اين سريه در ذيقعده يا ذيحجّة سال پنجم هجرت صورت پذيرفته است [4].


[1]- نکـ: فتح‌الباري، ج 7، ص 343.
[2]- صحيح البخاري، ج 2، ص 577.
[3]- سيرةابن‌هشام، ج 2، ص 274-275.
[4]- رحمةللعالمين، ج 2، ص 223؛ و ديگر منابع.



به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي



0 نظرات:

ارسال یک نظر