آیا تشیع نصوص صحیحی برای امامت 12 ائمه دارند(8)

آیا تشیع نصوص صحیحی برای امامت 12 ائمه دارند(8)

نویسنده: 
ابو مالک
                                                   (بررسی احادیثی که در مورد امامت در کتب شیعه آمده است)
بررسی سایر احادیثی که در مورد دوازده امام از امامان شیعه آمده بررسی ده حدیث دیگر را از کتب معروف آنان دنبال می کنیم تا وضعیتش برای برادران عوام شیعه که از این موضوعات خبر ندارند، مشخص شوند و بدانند بر احادیث چه راویانی روایت عقاید خود را بنا نهاده اند و از چه کسانی اعتقادات خود می گیرند. شاید با این وجود در تحقق وحدت امت اسلامی برداشته باشیم!!
بخاطر اینکه مبحث طولانی نشود فقط به سند حدیث اکتفاء کرده و از اگر نیاز بود به برخی از آنها اشاره می کنیم. همانطور که قبلا گفتیم برای رد یک حدیث کافی است یکی از راویان ثقه نباشد. و نیازی نیست همه جانب آن را بررسی کنیم.
حديث اول:
مهمترین حدیثی که در معرفی ائمه‌ی اثنی عشر در کتب شیعه آمده است حدیث مشهور به حدیث لوح جابر است، این حدیث به چند عبارت و چند طریق آمده که ما همگی را از نظر خوانندگان می‌گذرانیم:
   در کتاب اکمال الدین(1) صدوق و نیز در کتاب عیون اخبار الرضا این حدیث با این سند آمده:
   «حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحق الطالقاني قال: حدثنا الحسن بن إسمعیل قال: حدثنا أبو عمرو سعید بن محمد بن نصر القطان قال: حدثنا عبید الله بن محمد السلمي قال: حدثنا محمد بن عبدالرحمن قال: حدثنا محمد بن سعید قال: حدثنا العباس أبي عمرو عن صدقه بن أبي موسى عن أبي نصرة قال: لما احتضر أبو جعفر محمد بن علی الباقر ؛ عند الوفاة
  
   بررسی سند حديث –    هیچ یک از روات این حدیث از سعید بن محمد بن نصر القطان تا ابو نصره نامی در کتب رجال ندارند و معلوم نیست صدوق این راویان را از کجا آورده و از که گرفته، و این روایت را از کجا کشف کرده است؟!! اما در حاشیه‌ی کتاب اکمال الدین نوشته شده ابو بصره و اگر ابو بصره باشد نام او محمد بن قیس اسدی است که شهید ثانی او را در کتاب الدرایه ضعیف شمرده و فرموده است: «کلما کان فیه محمد بن قیس عن أبي جعفر فهو مردود»! هر روایتی که از محمد بن قیس از ابی جعفر باشد مردود است! اما یقینا او محمد بن قیس نیست و اگر او باشد از قول او چنین دروغی بافته‌اند و نیز در حاشیه‌ی همین کتاب گفته است اگر ابو بصره باشد اسم او حُمیل (به ضم حاء) و به هر حال مجهول است. و اصلا خود حدیث به قدری رسوا است که ما هیچ گونه احتیاجی به صحت و سقم حدیث از جهت رجال آن نداریم، اینک به متن حدیث توجه می‌‌کنیم:
  
   بررسی متن و مضمون حديث 
   - ابو بصره یا ابو بصر که هر که باشد مجهول و بی‌‌نام و نشان است گفته است: «لما احتضر أبو جعفر محمد بن علي الباقر عند الوفاة» ( احتضار و وفات حضرت امام محمد باقر بر طبق تمام تواریخ از سال 114 تا سال 118 است) و فاصله‌ی بین وفات حضرت باقر ؛ و جابر بن عبدالله حد متوسط چهل سال است و کمتر نیست. کسی به حدیث‌ساز کذّاب نگفته هنگامی که حضرت ابو جعفر محمد باقر محتضر بود، جابر کجا بود که تو از قول او حدیث لوح را آوردی و اثبات امامت اثنی عشر با نام و نشان پدر و مادر کردی؟ جابر که چهل سال قبل از احتضار حضرت باقر از دنیا رفته چگونه آمد و زید بن علی را به امامت حضرت صادق قانع کرد؟! 
   اینک برویم سراغ زید، شیخ طوسی در رجال خود (ص 195) فرموده: «قتل سنة إحدى وعشرین ومائة وله اثنتان وأربعون سنة»: او سال 121 و در سن 42 سالگی کشته شد در این صورت آن جناب در سال 79 یا 80 متولد شده زیرا در سال 121 شهید شده در حالی که چهل و دو ساله بوده در تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 (ص 18) زید بن علی بن الحسین در سال 78 یعنی چهار سال یا حداقل یک سال بعد از فوت جابر متولد شده، و سید علی خان شوشتری در شرح صحیفه‌ی سجادیه تولد او را در سال 75 آورده است یعنی یک سال بعد از فوت جابر، پس زید بن علی بن الحسین در کجا بوده که جابر در سال 114 یا سال 117 در حالی که خود در سال 74 فوت کرده برای اقناع و اسکات او آمده است؟!!
   به فرموده‌ی شهید ثانی رسواترین حدیث آن است که تاریخ، آن را رسوا کند
   البته معایب این روایت بسیار است اما چون به لحاظ تاریخی بسیار رسوا بود، آن را ذکر کردیم.
  
حديث دوم:
حدیثی دیگر که در آن نام ائمه‌ی اثنی عشر آمده و همان حدیث لوح است که در کتاب اکمال الدین و عیون اخبار الرضا و کافی کلینی بدین سند است و ما آن را از اکمال الدین نقل می‌‌کنیم:
   «حدثنا أبي ومحمد بن الحسن قالا: حدثنا سعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر الحمیري جمیعا عن أبي الخیر صالح بن أبي حماد والحسن بن ظریف جمیعا عن بکر بن صالح عن عبدالرحمن بن سالم عن أبي بصیر عن أبي عبدالله ؛ قال: ......ه»(2)
  
   بررسی سند حديث – 
   در سند این حدیث ما را  به راویان نزدیک به معصوم که اتفاقا همه‌ی آنها ضعیف‌‌اند کاری نداریم، هر چند بکر بن صالح را طبق نقل تنقیح المقال (1/178) جماعتی تضعیف کرده‌اند و به فرموده‌ی ابن الغضائری بکر بن صالح جدا ضعیف وکثیر التفرد به غرائب، و رجال نجاشی (ص 84) نیز او را ضعیف دانسته و علامه‌ی حلی در خلاصه (ص 207) او را در قسم دوم آورده و با ابن الغضائری هم عقیده است و در رجال ابن داوود قسم دوم (ص 432) می‌گوید: بکر بن صالح جدا ضعیف است و در نقد الرجال تفرشی (ص 59) نیز او ضعیف شمرده شده و همچنین درباره‌ی عبدالرحمن بن سالم در تنقیح المقال (2/143) می‌نویسد: علی کل ضعیف او مجهول: به هر حال او ضعیف یا مجهول است و در خلاصه‌ی علامه‌ی حلی (ص 229) فرموده عبدالرحمن بن سالم بن عبدالرحمن الاشل کوفی مولی روی عن أبي بصیر ضعیف عبدالرحمن بن سالم از ابی بصیر روایت کرده و ضعیف است، و نقد الرجال (ص 185) نیز او را ضعیف و پدرش را ثقه دانسته، آنچه مسلّم است اینکه این حدیث ساخته و پرداخته‌ی اشخاص بعد از بکر بن صالح و عبدالرحمن بن سالم است از قبیل کسانی چون صالح بن ابی حماد که در اواخر قرن سوم می‌زیسته که یا تمام حدیث را خود ساخته و یا اینکه پاره‌ای از آن را با جعلیات خود تکمیل کرده است. اینک صالح بن ابی حماد را بشناسیم:
   در تنقیح المقال (2/91) از قول نجاشی درباره‌ی او آمده است که: أمره ملتبسا یعرف وینکر: کار صالح بن ابی حماد پوشیده است و روشن نیست گاهی سخن خوب دارد و گاهی سخن زشت، و ابن الغضائری او را ضعیف دانسته
    علامه‌ی حلی در خلاصه فرموده: المعتقد عندی التوقف فیه لتردد النجاشی وتضعیف الغضائری: عقیده‌ی من آن است که به سبب تردید نجاشی درباره‌ی او و تضعیف غضایری باید درباره‌ی او توقف کرد،
   در نقد الرجال (ص 296) نیز این اقوال درباره‌ی او آمده است و در تنقیح المقال (ص 180) او را احمق دانسته‌اند! چنین شخصی که در نزد علمای بزرگ شیعه مردود است مسلما از هیچ دروغی مضایقه ندارد چنانکه متن حدیث نیز چنین گواهی می‌‌دهد.
  
   بررسی متن و مضمون حديث: 
   کلمات و عبارات حدیث ناهموار است زیرا می‌‌گوید حضرت باقر ؛ به جابر فرمود: «انظر في کتابک لأقرأه» نوشته‌ات را بنگر تا من آن را بخوانم جابر به تصدیق تمام مورخین و ارباب رجال در سنین آخر عمر حتی به تصریح پاره‌ای در سنه‌ی 60 و 61 کور بوده است. پس چگونه می‌توانسته به نوشته‌ی خود نظر کند. فنظر جابر بما في نسخته: جابر به آنچه در نسخه‌اش بود نگریست!! چگونه جابر نابینا به نسخه‌ی خود نظر کرده؟ دروغ به این واضحی؟!
   جناب جاعل در عربیت نیز ناشی بوده و گفته است «ومن غير آية من الکتابي» و هر که آیتی از کتابم را تغییر دهد. و مضاف را با حرف تعریف قرین کرده و اگر این خطا فاحش را به کاتب نسبت دهیم، مشکل دیگر را چه کنیم که مقصود از این جمله معلوم نیست، زیرا اگر همین نامه مقصود اوست که جملات نامه را عرفا آیه نمی‌‌نامند و حتی احادیث قدسی را نیز آیه نمی‌گویند و آیه‌ی غیر تکوینی فقط به جملات قرآن اطلاق می‌‌شود و آیا ممکن است پیامبر جملات نامه‌ی خصوصی را تغییر دهد؟ و اگر مقصودش قرآن کریم است، در این صورت چنان که قبلا اشاره کردیم در نامه‌ای که برای پیامبر ص فرستاده شده و دیگران رسما مخاطبش نیستند، این تهدید زائد و نابجاست.
   هر چند چنانکه قبلا گفتیم این قبیل احادیث خود بنفسه رسوا است تا چه رسد که رسوایانی چون افراد مزبور یا صالح بن حماد راویان آن باشند.
  
حدیث سوم:
این حدیث را با سند دیگر شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و عیون اخبار الرضا آورده است و آن سند بدین شرح است:
حدثنا أبو محمد الحسن بن حمزة العلوی قال: حدثنا أبو جعفر احمد بن الحسین بن درست السروی عن جعفر بن محمد بن مالک قال: حدثنا محمد بن عمران الکوفي عن عبدالرحمن بن نجران عن صفوان بن یحیی عن إسحق بن عمار بن أبي عبدالله الصادق ؛ إنه قال: یا إسحاق ألا أبشرک؟ قلت: بلى جعلت فداک فقال: وجدنا صحيفة بإملاء رسول الله وبخط أمیر المؤمنین فیها: بسم الله الرحمن الرحیم هذا کتاب من الله العزیز الحکیم وذکر الحدیث مثله سواء إلاّ أنه قال في آخره: ثم قال الصادق ؛: یا إسحق هذا دین الملائکة والرسل فصنه عن غیر أهله(3) یصنک الله ویصلح بالک».
   بررسی سند حدیث
   در این سند نام جعفر بن محمد بن مالک است که شاید در حدود قرن چهارم به بعد می‌‌زیسته زیرا «ابو علی محمد بن الهمام» از او روایت می‌کند هم‌چنین «ابو غالب الزراری» و اینان در قرن چهارم بوده‌اند زیرا تولد «ابو علی محمد الهمام» در سال 258 و مرگش در سال 336 بوده و ابو غالب الزراری در سال 368 فوت نموده است. جعفر بن محمد بن مالک در کتب رجال مردی ملعون و بد نام است نجاشی در رجال خود (ص 225) فرموده: «کان ضعیفا في الحدیث » `
   قال احمد بن الحسین: کان یضع الحدیث وضعا و یروي عن المجاهیل و سمعت من قال: کان أیضا فاسد المذهب و الرواية و لا أدري کیف یروي عنه شیخنا النبیل الثقة أبو علي بن همام وشیخنا الجلیل الثقة أبو غالب الزراری».
   رجال ابن داوود (ص 434) او را در ردیف مجهولین و مجروحین آورده و عبارت غضائری و نجاشی را تکرار کرده.
   او هم ضعیف الحدیث است و هم در وضع حدیث دست قوی دارد و به علاوه از مجهولین روایت می‌‌کند و از همه بدتر آنکه فاسد المذهب و فاسد الروایه است! اما غضائری در مجمع الرجال (ص 42) درباره‌ی او فرموده: «کان کذابا متروک الحدیث جملة، وکان في مذهبه ارتفاع وروی عن الضعفاء والمجاهیل وکل عیوب الضعفاء مجتمعة فیه» علامه‌ی حلی نیز در خلاصه (ص 210) با این قول همداستان است و در آخر می‌‌فرماید: «فعندي في حدیثه توقف ولا أعمل بروایته» به نظر من باید درباره‌ی او توقف کرد و من به روایت او عمل نمی‌‌کنم.
   پس او هم بسیار دروغگو و هم متروک الحدیث و هم در مذهبش غلوّ و ارتفاع بوده و هم از ضعفاء و مجهولین روایت می‌‌کند و بالاخره تمام عیوبی که ضعفاء در حدیث دارند در این شخص جمع بوده!! آری این حدیث از تحفه‌هائی است که چنین شخصی به شیعیان هدیه کرده است!
    و اسحاق بن عمار به فرموده‌ی شیخ طوسی در الفهرست و ابن شهرآشوب در معالم العلماء و علامه‌ی حلی در خلاصه الرجال فطحی مذهب بوده و عجیب است که این شخص طبق این روایت که خود از حضرت صادق این حدیث را شنیده و امام او را به یافتن این حدیث بشارت داده و در این حدیث نه تنها امام موسی کاظم را برای او معلوم کرده بلکه تمامی ائمه را برای او معلوم کرده مع هذا بعد از امام صادق فطحی شده و عبدالله افطح را امام دانسته است!!
حدیث چهارم
شیخ صدوق باز هم حدیث دیگری با سندی دیگر از همین جعفر بن محمد بن مالک کوفی که هویتش در بررسی حدیث سوم معلوم شد، آورده بدین ترتیب:
   «حدثنا علي بن الحسین بن شاذویه المؤدب وأحمد بن هرون القاضی (ره) قالا: حدثنا محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیري عن أبیه جعفر بن محمد بن مالک الفزاري الکوفي عن مالک السلولي عن عبدالحمید عن عبدالله بن القاسم بن عبدالله بن جبلة عن أبي السفایح عن جابر الجعفي عن أبي جعفر محمد الباقر ؛ عن جابر بن عبدالله الأنصاري قال: دخلت علی مولاتي فاطمه ‘  قدامها لوح یکاد ضوئه یغشي الأبصار فیه اثني عشر اسماء ثلاثة في ظاهره وثلاثة في باطنه وثلاثة أسماء في آخره وثلاثة أسماء في طرفه فعددتها فإذا هي اثني عشر فقلت: من أسماء هولاء؟ قالت: هذه أسماء الأوصیاء ....(4).
  
   بررسی سند حدیث:
    با معرفی راوی آن جعفر بن محمد بن مالک که هم کذاب است و هم قهرمان حدیث‌سازی و هم فاسد المذهب و هم فاسد الروایه دیگر احتیاجی به شرح حال دیگران و رسیدگی به متن حدیث نداریم و معلوم است که چنین شیطانی چه کارهائی می‌کند.
    راوی دیگر یعنی عبدالله بن قاسم نام چند نفر است و بنا به قول قاموس الرجال (6/103) و تنقیح المقال (2/203) و نقد الرجال (ص 204) ضعیف و غالی و کذاب بوده و قابل اعتناء نیست.
    از دو راوی قبل از او یعنی مالک السلولی و عبدالحمید نامی در کتب رجال نیست و مالک بن حصین که در تنقیح المقال (2/149) آمده نیز با او تطبیق می‌‌کند. به هر صورت هر حدیثی که در کتب رجال و حدیث از جابر بن عبدالله در موضوع لوح موجود است به لحاظ ارزش همسنگ این احادیث چهارگانه است!!
حدیث پنجم:
از دیگر احادیثی که شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و عیون اخبار الرضا آورده که در آن نام أئمه‌ی اثنی عشر به صراحت قید شده این حدیث است:
   «حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحق قال: حدثنا محمد بن همام قال: حدثنا أحمد بن مابندار قال: حدثنا أحمد بن هلال عن محمد بن أبي عمیر عن المفضل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمد عن أبیه عن آبائه ی عن أمیر المؤمنین ؛ قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: ....».
   بررسی سند حدیث:
   این حدیث که از مضمون آن دروغ می‌‌بارد باز از کسی نقل شده که خود مطعون بزرگان تشیع و موسوم به احمد بن هلال (متولد سال 180 و متوفی به سال 267) و مذموم تمام کتب رجال است:
   1-  شیخ طوسی در الفهرست گفته: أحمد بن هلال مات سنة 267 کان غاليا متهما: احمد بن هلال سال در 267 مرده و متهم به غلو بوده است.
   2-  در تهذیب فرموده: «أحمد بن هلال مشهور باللعنه والغلو» مشهور است که او اهل غلو و مورد لعنت بوده.
   3-  در رجال طوسی آورده: «أحمد بن هلال بغدادي غال»: احمد بن هلال غالی است.
  
   بررسی متن و مضمون حديث:
    از لحن حدیث بر می‌آید که در معراج اولیه‌ی رسول خدا (معلوم نیست که پیامبر بیش از یک معراج داشته است) این گفتگو بین خدا و پیغمبر صلی الله علیه وسلم رخ داده و خدا در اولین برخورد به رسول خدا فرموده من یک سری به زمین زدم (خدایی که محیط به کل شئ است، چنین سخنی نمی‌‌گوید) و تو را از آن اختیار کرده و پیغمبرت قرار دادم و از نام خدا نامی برای تو مشتق کردم، پس من محمودم و تو محمد!
   البته اسمائی که خدا در قرآن برای خود آورده محمود در میانشان نیست که این منت را بر پیغمبر گذاشته و نام او را محمد کرده است!! و اساسا باید گفت چهل سال قبل از آنکه خدا سری به زمین بزند!! و محمد را انتخاب کند بت‌ پرستان نام محمد را می‌‌شناخته‌اند و قبل از این محمد ص، ده‌‌ها محمد در میان اعراب جاهلیت بوده‌اند و این امری نیست که از میان رحمت‌های خداوند نسبت به پیامبر، برای یادآوری بیان شود.
   ثانیا چرا خداوند این اشتقاق را از حمد یا لا اقل از حمید که از اسماء مذکور در قرآن است، انجام نداد؟ واضح است که جاعل حدیث، عربی‌ نمی‌‌دانسته زیرا به خداوند حمید می‌‌گویند زیرا دلالت بر امری ذاتی و با دوام دارد. ولی محمود نمی‌‌گویند چون چنین دلالتی در آن نیست و یا ضعیفتر است.
   دیگر از مطالبی که ساختگی بودن حدیث را می‌‌رساند آن است که در آخر حدیث از علامات قائم ذکر می‌‌کند و می‌‌گوید: او لات و عزی (نام دو بت) را در حالی که تر و تازه‌اند از خاک بیرون آورده و آتش می‌زند و این اشاره به حدیثی مجعول است که گفته‌اند حضرت قائم ابوبکر و عمر را از قبر بیرون آورده و آتش می‌‌زند.( تنها اولیاء خداوند جسمشان بعد از گذشت زمانهای طولانی تر و تازه است. و این دلالت بر خلاف عقاید شیعیان دارد.)
   مثل اینکه خدا هم در اینجا - نعوذ بالله - تقیه کرده و به نام مستعار لات و عزی از آن دو زمامدار نام برده است!! آری این است آنچه دستاویز و مستمسک مدعیان دوستی اهل بیت است!!
حدیث ششم:
حدیث دیگر که در آن اسماء ائمه‌ی اثنی عشر به صراحت هست، حدیثی است که شیخ صدوق آن را در «اکمال الدین» آورده و در «بحار الانوار» چاپ تبریز (2/158) و در «اثبات الهداه» شیخ حر عاملی (2/372) نیز مذکور است:
   «حدثنا غیر واحد من أصحابنا قالوا: حدثنا محمد بن همام عن جعفر بن محمد بن مالک الفزاري قال: حدثنا الحسن بن محمد بن سماعة عن أحمد بن الحرث قال: حدثني الفضل بن عمر عن یونس بن ظبیان عن جابر بن یزید الجعفي قال: سمعت جابر بن عبدالله الأنصاری یقول: ...».
   در ذیل این حدیث قضیه‌ی ملاقات جابر را با حضرت باقر آورده است ما سند حدیث را بررسی کرده سپس کمی به متن می پردازیم.
  
   بررسی سند حديث-
    در سند این حدیث «محمد بن همام» راوی اول است در قاموس الرجال (8/428) در مذمت او آورده است که «احمد بن الحسین» حدیث جعل می‌کرد و محمد بن همام از او روایت می‌کرد، یعنی مروّج جعلیات! او بود!!
   باری، محمد بن همام روایت کرده از جعفر بن محمد بن مالک که شرح حال او در ذیل حدیث سوم گذشت که هم ضعیف الحدیث است «وکان یضع الحدیث وضعا»: در وضع حدیث دست قوی داشت. و هم از مجاهیل و ضعفاء روایت می‌کند و هم فاسد المذهب و فاسد الروايه است و بالأخره تمام عیوب راویان غالی و ضعیف در او جمع شده و مصداق این گفته‌ی شاعر است که هرچه خوبان همه دارند، تو تنها داری!
    او روایت کرده از «حسن بن محمد بن سماعه» و این حسن را شیخ طوسی در رجال خود واقفی شمرده که در سال 263 یعنی سه سال پس از فوت حضرت امام حسن عسکری ؛ در گذشته است. مؤلف «الفهرست» نیز او را واقفی المذهب دانسته. نجاشی نیز او را واقفی دانسته بلکه فرموده: «الحسن بن محمد بن سماعة أبو محمد الکندري الصیرفي من شیوخ الواقفة کان یعاند في الوقف ویتعصب»: او در مذهب وقف از بزرگان واقفیه است که در این مذهب عناد می‌‌ورزید و متعصب بود. آیا ممکن است چنین کسی اینگونه حدیث از جابر نقل کند آنگاه خود بدان ایمان نداشته باشد و در مذهب واقفی بماند؟!
   سند حدیث در «اکمال الدین» مختلف ذکر شده و آورده است که حسن بن محمد بن الحرث از سماعه روایت می‌کند که اگر این نسخه را نپذیریم، باز هم اشکال برجاست زیرا «سماعه بن مهران» نیز واقفی است! هرگز کسی که چنین روایتی از صادقین دارد در مذهب وقف نمی‌‌ماند. پس یقینا آقای جعفر بن محمد بن مالک این حدیث را ساخته و او همان دزد نابلدی است که سراغ کاهدان رفته و این حدیث را به کسانی نسبت داده که اصلا ایمانی نداشته‌اند!
   بررسی متن و مضمون حديث – 
   در این حدیث که سر تا پا ساخته و پرداخته‌ی دروغگویان است، جابر بن یزید جعفی (که بعید است وی جابر بن عبدالله انصاری را در سن رشد و تمییز دریافته باشد زیرا جابر بن عبدالله در سال 74 یعنی در حدود شصت سال قبل از فوت جابر بن یزید، در گذشته است) می‌‌گوید من از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که می‌‌گفت: هنگامی که خداوند آیه‌ی:
    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا [النساء/59] را به رسول خود نازل فرمود، من گفتم یا رسول الله، ما خدا و رسولش را شناختیم، اما این اولواالامر که اطاعت ایشان را به طاعت تو قرین کرده کیان‌اند؟ رسول خدا فرمود: آنان جانشینان من‌‌اند، و ائمه‌ی مسلمین پس از من‌‌اند، ..... ای جابر این از پوشیده‌های اسرار الهی و از خزائن علم خداوند است، پس آن را جز از اهلش کتمان کن!(5).
   در این حدیث علائمی که رسول خدا برای شناختن امام قائم داده به دلایل زیر کوتاه و نارسا است:
در حدیث می‌‌گوید این همان کسی است که غیبت چنین و چنان می‌‌کند پس از فتح مشارق و مغارب آن، یعنی غیبت حضرت بعد از فتح زمین خواهد بود، آری این عبارت حدیث است و کسی که از اعتقادات شیعه خبر نداشته باشد نمی‌تواند از این حدیث در یابد که امام قائم اول غیبت و پس از آن مشارق و مغارب زمین را فتح می‌‌کند و چنین می‌‌فهمد که آن جناب ابتداء فتح مشرق و مغرب می‌کند و سپس غیبت!! حالا یا رسول الله که افصح من نطق بالضاد(یعنی فصیح‌ترین کسی که به زبان عربی صحبت کرده) است نتوانسته مطلب را درست برساند، و یا جابر نتوانسته بیان آن حضرت را چنانکه بوده برساند، و یا خودش هم نفهمیده، و یا اینکه جعفر بن محمد بن مالک، واضع و جاعل حدیث از دست پاچگی ندانسته چه ببافد؟ و آن را هم از قول فردی که شاید احمد بن الحسین الاهواری غالی باشد، جعل کرده و محمد بن همام هم بدون توجه به این اشکالات آن را نقل نموده است. چون حسن بن محمد بن سماعه که خود در مذهب وقف متعصب بوده، محال است چنین حدیثی بیان کند.
 غریب‌تر از همه آن است که آیه‌ی 59 سوره‌ی نساء خطاب به جمیع مسلمین است که باید خدا و رسول و اولوالامر را اطاعت کنند و ناچار باید آنان را بشناسد تا اطاعت خدا کنند و گرنه دچار عصیان خدا و رسول می‌‌شوند و آن موجب ضلالت و دخول در آتش ابدی است چنانکه خدا فرموده:
 وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ  [النساء/14]
 «کسی که خدا و رسولش را نافرمانی کند و از حدود الهی تجاوز کند خداوند او را به آتش دوزخ در آورد که در آن مخلد است».
   پس امری بدین مهمی را چگونه رسول خدا تنها برای جابر بیان کرده؟ زیرا لحن روایت که می‌‌گوید: «یا جابر هذا من مکنون سر الله ومخزن علم الله فاکتمه» ای جابر این از پوشیده‌‌های اسرار الهی و از خزائن علم خداوند است پس آن را جز از اهلش پنهان کن! می‌‌رساند که جابر در تنهائی و خلوت از رسول خدا پرسیده که آن حضرت هم پس از آنکه اولی الامر را بیان کرده، فرموده است: این مطلب از اسرار پنهانی است آن را کتمان کن! آیا ممکن است خدا و رسول احکام شرع را برای مردم چنین بیان کنند؟! آری دروغگویانی چون جعفر بن محمد بن مالک و یا احمد بن الحسین نمی‌‌توانند حدیثی بهتر از این جعل کنند و ببافند! و حجت مخفی برای مردم می‌تراشند!
حديث هفتم:
شیخ صدوق در «اکمال الدین» و «عیون اخبارالرضا» حدیثی به این سند آورده و ما خلاصه‌ی آن را از کتاب اثبات الهداه شیخ حر عاملی (2/328) می‌‌آوریم:
«حدثنا أبو الحسن علي بن ثابت الدوالیبي بمدینة السلام سنه 352 قال: حدثنا محمد بن الفضل النحوي(مجهول) قال: حدثنا محمد بن علي بن عبدالصمد الکوفي( مجهول) قال: حدثنا علي بن عاصم عن محمد بن علي بن موسی ؛ عن أبیه علي بن موسی عن أبیه موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمد عن أبیه محمد بن علي عن أبیه علي بن الحسین عن أبیه الحسین بن علي بن أبي طالب ، .....».
   در آخر این حدیث می‌‌گوید: «قال أبي یا رسول الله کیف حال بیان هذه الأئمة عن الله عزوجل؟ أنزل علي اثنا عشر صحیفه اسم کل إمام في خاتمه وصفته في صحیفة»: ابی گفت: بیان حال این ائمه از جانب خداوند چگونه است؟ فرمود: همانا خدای عزوجل بر من دوازده صحیفه نازل فرمود که نام هر امامی بر مهرش مکتوب و وصف هر یک از آنان در صحیفه‌ی خودش مذکور است.
   بررسی سند حديث –
    محمد بن الفضل النحوی و محمد بن علی بن عبدالصمد الکوفی از هیچ کدام نامی در کتب رجال شیعه نیست و ما نمی‌دانیم چه کسانی بوده‌اند.
   اما علی بن عاصم در کتب رجال شیعه و هم در کتب رجال جمهور مسلمانان( اهل سنت و جماعت) نامی دارد و هر دو طائفه او را به شیعه بودن نسبت می‌دهند، ممقانی در جلد دوم تنقیح المقال (ص 294)، شرح حال او را آورده که وی از شیوخ متقدمه‌ی شیعه بوده و در زمان المعتضد بالله عباسی او را با جماعتی از اصحابش به جرم تشیع، در غل و زنجیر به بغداد آورده و زندانی کردند و او در زندان جان سپرد و ابن حجر عسقلانی در التقریب نیز گفته‌اند که به تشیع متهم است و در سال 201 هجری فوت نموده اما هیچ یک از این سخنان با علی بن عاصم راوی این حدیث موافق نیست زیرا هر گاه وی مورد غصب و تعقیب معتضد عباسی باشد چون معتضد هفتاد و هشت سال پس از مرگ علی بن عاصم، یعنی در سال 279 هجری به خلافت رسیده!!! پس چگونه علی بن عاصم را گرفته و حبس کرده؟!! و چون مدت خلافت او تا سال 289 می‌‌باشد و از زمان وفات حضرت امام محمد تقی در سال 220 هجری، که علی بن عاصم ظاهرا این حدیث را بلاواسطه از او گرفته در حدود هفتاد سال می‌‌شود و لا اقل در زمانی که عاصم این حدیث را از آن حضرت شنیده باید بلوغ را پشت سر گذاشته باشد. بنابراین سن علی بن عاصم باید نزدیک به هشتاد و پنج سال باشد و هیچ کس چنین سنی درباره‌ی او نگفته و چون معتضد عباسی نسبت به شیعیان رفتاری نسبتا ملایم داشته هرگز باور نمی‌‌شود که یک مرد هشتاد و پنج ساله را گرفته و در زندان کرده باشد. بنابراین وجود چنین شخصی در زمان معتضد بسیار بعید است. در قاموس الرجال (7/10) و در مجمع الرجال (ص 202) نامی از وی آمده که معاصر معتضد عباسی بوده است و در زندان او جان سپرده است این شخص غیر از علی بن عاصم است که در تاریخ بغداد (11/446-448) شرح حال او آمده است که فضل بن شاذان نیز در الایضاح (ص 45) او را از مرجئه (که یکی از فرق ضاله است) شمرده.
    دلیل دیگر اینکه  در این سال حضرت رضا حیات داشته و در خراسان بوده و علی بن عاصم که ظاهرا در کوفه بوده هرگز برای حدیث به حضرت جواد ؛ که در سال فوت علی بن عاصم شش ساله بوده رجوع نمی‌کند، چون مرجع شیعه در آن زمان حضرت رضا ؛ بوده است، پس انتساب این حدیث به علی بن عاصم، هر که باشد نسبت دروغ است. 
   بررسی مضمون و متن حدیث: 
   این حدیث دارای اشکالاتی زیادی است فقط یکی از آنان که افتضاح است را خدمت دوستان عرض می کنیم
   نکته خیلی جالب:
   جاعل حدیث که معلوم است ایرانی بوده و از عربی اطلاعی نداشته به جای آنکه بگوید: اغفر لهم الکبائر گفته است هب لهم الکبائر حال آنکه در زبان عربی برای آمرزش گناهاه «هب لهم» استعمال نمی‌‌شود بلکه از ماده‌ی غفران استفاده می‌‌شود. زیرا هبه به معنای اعطاء امور خیر و مطلوب است. 
   و ... ولی صحیح نیست که گفته شود: ربنا هب لنا الفواحش وکبائر الذنوب: پروردگارا به ما کارهای زشت و گناهان کبیره ببخش!!
   پر واضح است که در زبان عربی بین الفاظی که مفهوم اعطا و اهداء و بخشش و ... را می‌‌رساند یعنی ماده‌ی وهب – عطی - هدی - منح و ... و الفاظی که دال بر معنای غفران و آمرزش و بخشایش و ... است یعنی ماده‌ی غفر، عفی، تجاوز عن و ... هیچگونه تشابه و تجانسی نیست و طبعا ممکن نیست عربی هر چند بی‌‌سواد، به چنین اشتباه و التباسی دچار شود زیرا در ذهنش هیچگونه تقاربی بین الفاظی که این دو معنای متفاوت را می‌‌رساند وجود ندارد.
   اما فی المثل در زبان فارسی مفهوم هبه و مفهوم غفران هر دو با لفظ بخشیدن و بخشودن ادا می‌گردد که فعل امر مخاطب آن می‌‌شود ببخش یا ببخشا، مثلا می‌گوییم: گناه او را ببخش یا ببخشا معادل: اغفر له ذنبه، یا می‌گوییم: این لباس را به او ببخش معادل هب له هذا الثوب.
   وجود این تشابه و تجانس می‌‌تواند موجب چنین خطای فاحشی در استعمال کلمه‌ی هب، ببخش با کلمه‌ی اغفر، ببخشا شود!! زیرا چنانکه ملاحظه می‌‌شود در ذهن فارسی زبانان تقارب شدیدی بین این الفاظ هست و همین تشابه زمینه‌‌ساز خطای مذکور در افرادی است که فاقد تسلط به زبان عربی هستند و جناب جاعل نیز در متن حدیث به آن دچار شده؟!! به راستی که چراغ دروغ بی‌‌فروغ است.
  
اما حديث هشتم:

حدیث دیگری که در آن به صراحت نام ائمه‌ی اثنی عشر آمده حدیثی است که شیخ صدوق آن را در کتاب اکمال الدین آورده و مجلسی در جلد نهم بحار الانوار چاپ تبریز (ص 158) نقل کرده و شیخ حر عاملی در اثبات (الهداة بدین) سند ثبت کرده است:
   حدثنا محمد بن موسى المتوکل قال: حدثني محمد بن أبي عبدالله الکوفي الأسدي قال: حدثنا موسى بن عمران النخعي عن عمه الحسین بن یزید عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبیه عن الصادق جعفر بن محمد .... وبهم یحفظ الأرض أن تمید بأهلها».
   
   بررسی سند حديث: 

   محمد بن ابی عبدالله الکوفی همان محمد بن جعفر بن محمد بن عون الاسدی است که به او محمد بن عبدالله می‌گویند و طبق نقل تنقیح المقال ممقانی (2/95) و نقد الرجال تفرشی (ص 298) نجاشی فرموده کان ثقة صحیح الحدیث إلاَّ أنه روی عن الضعفاء وکان یقول بالجبر والتشبیه: هر چند او در بیان حدیث ثقه است لیکن از ضعفاء روایت می‌کند و مذهب جبر و تشبیه دارد،
   علامه‌ی حلی در خلاصه الرجال فرموده: أنا في حدیثه من المتوقفین: من درباره‌ی حدیث او متوقفم، یعنی حدیث او را قبول ندارد.
    ابن داود نیز درباره‌ی او می‌‌گوید: فیه طعنا أوجب ذکره في الضعفاء: در او طعنی زده‌اند که باید او را در ردیف ضعفاء آورد،
    مرحوم ممقانی درباره‌ی او نظر می‌‌دهد که قوله بالجبر والتشبیه فاهه لو کان على حقیقته لأوجب فسقه بل کفره: اگر او واقعا معتقد به جبر و تشبیه باشد موجب فسق بلکه کفر اوست.
   موسی بن عمران یا موسی بن عبدالله این حدیث را از :
   حسین بن یزید نقل کرده است که عموی او بوده و حسین بن یزید در کتب رجال به غلو مشهور است زیرا وی در آخر عمر به غلو مبتلا شده و طبق احادیث معتبره، اهل غلو از یهود و نصاری و مشرکین بدترند.
   چنانکه در تنقیح المقال (1/349) می‌نویسد: قال النجاشی حسین بن یزید بن محمد بن عبدالملک النوفلي غلا في آخر عمره وقد روی عن الحسن بن علي بن أبي حمزة، یعنی نجاشی فرموده او در آخر عمرش غالی شده. ما نیز هر روایتی از او دیده‌ایم دلالت بر غلو دارد. حسین بن یزید از حسن بن علی بن ابی حمزه روایت می‌‌کند،
   این حسن فرزند علی بن ابی حمزه‌ی بطائنی است، در پاره‌ای از نسخ کلمه‌ی الثمالی را اشتباها به آن اضافه کرده‌اند، زیرا ابو حمزه‌ی ثمالی نوه‌ای به نام حسن ندارد و در کتب رجال چنین نامی نیست بلکه این حسن بن علی بن ابی حمزه البطائنی است چنانکه نجاشی بدان تصریح کرده و درباره‌ی ابو حمزه‌ی ثمالی در رجال خود (ص 89) می‌‌نویسد: وأولاده نوح ومنصور وحمزة قتلوا مع زید: پسرانش نوح و منصور و حمزه با زید کشته شدند. پس او فرزندی به نام علی نداشته.
   درباره‌ی حسن بن علی بن ابی حمزه‌ی بطائنی 
   بنا به نقل اردبیلی در جامع الرواه (1/208) و تفرشی در نقد الرجال (ص 92) کشی در رجال خود فرموده: قال محمد بن مسعود سألت علي بن الحسین بن فضال عن الحسن بن علي بن أبي حمزة البطائني فقال: کذاب ملعون ... إني لا أستحل أن أروي عنه حدیثا واحدا، حکی لي أبو الحسن حمدویه بن نصیر عن بعض أشیاخه أنه قال: الحسن بن علي بن أبي حمزة رجل سوء(6): علی بن فضال گفته حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار دروغگوی ملعونی است تا آنجا که من جائز نمی‌دانم حتی یک حدیث از او روایت کنم. ابو الحسن حمدویه بن نصیر برایم از بعضی از مشایخ خود نقل کرده که حسن مرد بدی است.
   ابن الغضائری نیز درباره‌ی او فرموده: أبو محمد واقف بن واقفي ضعیف في نفسه وأبوه أوثق منه وقال الحسن بن علي بن فضال إني لأستحي من الله أن أروي عن الحسن بن علي فلازم ترک روایات الرجل: حسن بن علی که کنیه‌اش ابو محمد است واقفی پسر واقفی است و پدرش از او اوثق است و ابن فضال گفته من از خدا شرم دارم که از حسن بن علی بن ابی حمزه روایت کنم؛ پس ترک روایات این مرد لازم است او از پدرش علی بن ابی حمزه روایت کرده است و پدرش
   علی بن ابی حمزه یکی از بزرگان مذهب واقفی است،    در رجال نجاشی و در خلاصه الرجال، حلی از قول ابن الغضائری آورده که: علي بن أبي حمزة لعنه الله أصل الوقف وأشد الخلق عداوة للولي من بعد أبي إبراهیم: خدا لعنت کند علی بن ابی حمزه را، او پایه‌گذار مذهب واقفیه است و شدیدترین خلق خدا از حیث عداوت به ولی خدا پس از حضرت کاظم است یعنی دشمن بزرگ حضرت رضا ؛ بوده است. در کتب رجال مذمت‌‌های فراوانی از او شده است که می‌‌توان به آنها رجوع کرد.
   اما چرا این حدیث‌‌ها را از قول جابر بن عبدالله انصاری وضع می‌‌کنند؟
   سفیان ثوری گفته است تنها از قول جابر بن عبدالله انصاری سی هزار حدیث ساخته‌اند که خود جابر جائز نمی‌‌داند که حتی یکی از آنها را به وی نسبت دهند. باری، در این حدیث معلوم نکرده که رسول خدا در کجا آن را بیان فرموده است چرا تنها جابر برخاسته و چنین سؤالی کرده در حالی که جابر قاعدتا باید از چنین سؤالی بی‌‌نیاز باشد زیرا بنابر نقل این واضعین و جاعلین جابر خود لوح فاطمه را دیده و نام‌های اولواالامر را از رسول خدا شنیده است آیا چنین کسی باز هم باید از رسول خدا از امامان از فرزندان علی پرسش نماید؟ جاعل دروغگوی جاهل، خوشنام‌‌تر از جابر انصاری نمی‌شناخته لذا حدیث خود را از زبان آن مظلوم وضع کرده است! 
   متن این حدیث از سندش مفتضح تر است لذا به بررسی سند اکتفا کردیم.
حديث نهم:
حدیث دیگری که در آن اسامی ائمه‌ی اثنی عشر به صراحت آمده حدیثی است که شیخ طوسی آن را در کتاب الغیبه(7) آورده است با این سند:
   «أخبرنا جماعة (معلوم نیست کیستند) عن أبي عبدالله الحسین بن علي بن سفیان البروفري عن علي بن سنان الموصلي العدل(مجهول) عن علي بن الحسین(مجهول) عن أحمد بن محمد بن الخلیل( ضعیف) عن جعفر بن أحمد المصري عن عمه الحسین بن علي عن أبیه عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عن أبیه الباقر عن أبیه ذي الثفنات عن أبیه الحسین الزکي الشهید عن أبیه أمیر المؤمنین قال: قال رسول الله ..... هو أول المؤمنین».
   بررسی سند حديث: 
   1- درباره‌ی علی بن سنان الموصلی در تنقیح المقال (2/291) آمده است: لیس له ذکر في کتب الرجال: از این شخص اصلا نامی در کتب رجال نیست، معلوم نیست شیخ طوسی این حدیث را از کجا پیدا کرده است! علامه‌ی شوشتری در قاموس الرجال فرموده: یستشم من وصفه بالعدل عامیته، شاید او از مخالفین باشد. این عجیب است که مردی مخالف و غیر شیعی حدیث برای اثبات امامت ائمه‌ی اثنی عشر آورده ولی خود قبول نکرده است؟!!
   2- علی بن الحسین، از این شخص نیز در کتب رجال نامی نیست زیرا علی بن الحسین که از احمد بن محمد بن الخلیل روایت می‌‌کند مجهول است.
   3- احمد بن محمد بن الخلیل نجاشی فرموده: أبو عبدالله الآملي الطبري ضعیف جدا لا یلتفت إلیه: ابو عبدالله بسیار ضعیف است که به او اعتنا نمی‌‌شود غضائری فرموده أحمد بن محمد الطبري أبو عبدالله الخلیلي کذاب وضاع للحدیث فاسد لا یلتفت إلیه: او هم بسیار دروغگو و هم حدیث‌ساز و فاسد است که اصلا نباید به او التفات داشت. او روایت کرده از جعفر بن احمد مصری و جعفر از عموی خود حسن بن علی بن ابی حمزه که شرح حال او در بررسی حدیث هشتم گذشت و او از پدرش که هر دو واقفی و دشمن امام رضا ؛ بوده‌اند! و ارزش این حدیث هم از راویان واقفی آن آشکار می‌‌شود.
   خوانندگان عزیز ملاحظه می‌‌فرماید که سند امامت را که گروهی مردم مجهول از یک عده واقفی که دشمن امام هشتم شیعیان بوده‌اند به دستشان داده‌اند!!!
حديث دهم:
مجلسی این حدیث را در جلد چهارم بحار الانوار، چاپ تبریز (ص 54) و سید هاشم بن سلیمان البحرانی در کتاب غایة المرام خود در باب 62 (ص 60) با این سند آورده است:
   ابن بابویه قال حدثنا الحسن بن علي قال: حدثنا هارون بن موسی قال: أخبرنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید عن محمد بن أبي عمیر عن هشام قال کنت عند الصادق ... في هذا أصلا فاعمل علیه ... .
   در این حدیث ما به سند آن کاری نداریم، از بس مطالب واضح و رسوا است، احتیاج به صحت و سقم سند ندارد همین قدر می‌گوییم همین آقای محمد بن الحسن الصفار که این حدیث را از قول هشام بن سالم می‌‌آورد ( زیرا روایت ابن عمیر فقط از هشام بن سالم است از آن جهت که وی اختلافی شدید با هشام بن الحکم داشت و از وی اعراض می‌‌نمود و صاحب تنقیح المقال در (2/93) و (3/302) می‌‌نویسد: ومن المعلوم روایة ابن عمیر عن هشام بن سالم: معلوم است که روایت ابن عمیر از هشام بن سالم است.) آری همین آقای صفار در کتاب بصائر الدرجات (ص 250) خود حدیث حیرت را از محمد بن ابی عمیر از هشام روایت کرده حال محمد بن ابی عمیر که حدیث معرفی ائمه‌ی اثنی عشر را از هشام روایت می‌کند همان محمد بن ابی عمیر است که حدیث حیرت را از هشام روایت می‌‌کند!! کدام یک از آنها راست است؟
   آری، اینها است حجت‌هائی که قائلین به نصوص آورده‌اند!! در آخر این حدیث می‌گوید: والحجة من ولد الحسن: و حجت از فرزندان حسن است که ظاهرا کلمه‌ی وُلد به ضم (واو) و سکون (لام) جمع وَلَد به فتح (واو) و (لام) است، یعنی حجت صاحب الزمان از فرزندان امام حسن عسگری است در حالی که اکثر فرق شیعه که بعد از حضرت عسگری به پانزده فرقه رسیدند - قائل بودند که اصلا آن حضرت فرزندی ندارد تا چه رسد به اینکه فرزندانی داشته باشد! چه می‌‌شود کرد، دروغگو کم حافظه است!!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
(1)- نام این کتاب کمال الدین و تمام النعمه است ولی چون به اکمال الدین شهرت یافته ما نیز همان را ذکر کرده‌ایم.
(2)- آنچه در قلاب آورده‌ایم مطابق نقل «کافی» است.
(3)- خداوند متعال تمام دین خود را از کفار و مشرکین پنهان نفرمود و وظیفه رسول خود را «بلاغ مبین» اعلام فرموده، پس چرا یکی از اصول دین یعنی امامت، علنا و به همه اعلام نشود؟
(4)- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 51.
(5)- آیا خداوند متعال که رسول خود را به عدم ضنّت در وحی، مدح می‌فرماید : (تکویر: 24) و از کتمان حقایق دین نهی فرموده و آن را موجب لعنت و دخول در آتش دوزخ دانسته (بقره : 140-174 و آل عمران: 187) و به پیامبر اکرم فرمود: (انبیاء: 109). «پس بگو که همه شما را یکسان هشدار دادم» ؛ در این مورد، عدم ابلاغ آشکار و اتمام حجّت بر خلائق را بر هادیان امت می‌پسندد و راضی است که معصوم یکی از حقائق مهم شریعت را فقط به جابر اعلام فرماید و دیگران از آن بی‌‌خبر بمانند؟ و آن لوح عجیب را که دیدنش باعث ایمان آوردن عدّه زیادی می‌شد، کسی جز جابر نبیند؟
(6)- رجال کشی، چاپ کربلا، ص 462.
(7)- الغیبة، شیخ طوسی، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ص 150.

0 نظرات:

ارسال یک نظر