آيا پیروی از مذهب اماميه واجب است؟

 

آيا پیروی از مذهب اماميه واجب است؟


شيخ الإسلام أبو العباس أحمد بن تيميه
ترجمه: اسحاق دبيري

و مضمون کلامش ]اماميه[ در این فصل چنین است: مردم بعد از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دچار اختلاف شدند، بنابراین باید حقیقت را جستجو کرد و انصاف داشت. و مذهب امامیه واجب‌الاتباع است، به چهار دلیل و از چهار منظر: چون از همه به حقیقت نزدیکتر و صحیح‌ترین و صادق‌ترین مذهب است. و چون این گروه در اصول عقاید از همه فرقه‌ها جدا شدند. و چون اینان به نجات و رستگاری خودشان یقین دارند. و چون دینشان را از ائمه معصوم گرفته‌اند.
عین عبارت مؤلف رافضی چنین است: «با وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مصیبت فراگیر شد و مردم دچار اختلاف شدند و به میزان تفاوت امیالشان، آراء متفاوتی پدیدار گردید: بعضی به ناحق امارت را برای خود خواستند و اکثریت مردم نیز به خاطر دنیاخواهی بیعت نمودند، همچنانکه عمر بن سعد به عنوان پاداش قتل حسین مدت کوتاهی به حکومت ری رسید، خودش در شعرش در این باره می‌گوید:
سوگند به خدا! صادقانه می‌گویم که در مورد کاری که بین دو امر خطرناک واقع شده است، درمانده‌ام.
نمی‌دانم که آیا حکومت ری را رها کنم در حالی که همیشه آرزویم بوده است، و یا اینکه گناه قتل حسین را به دوش بکشم.
در حالی که کشتن او باعث افتادن در آتشی است که هیچ حجابی ندارد، و حکومت بر ری نیز روشنی چشم من است.
رافضی می‌افزاید: بر بعضی نیز حقیقت مشتبه گردید، زیرا شخص می‌دید که طرفدار دنیا مورد تأیید و بیعت قرار گرفته است. بنابراین او نیز مقلدانه بیعت کرد و تأمل ننمود و حق بر او پوشیده ماند، و مستحق مواخذه الهی گردیده است، زیرا با اهمال خود حق را به غیر مستحق داده است. بعضی نیز به خاطر قصور نظر بیعت کردند: می‌دیدند که اکثریت بیعت کرده‌اند پس آنها نیز بیعت کردند و گمان کردند حق با اکثریت است و از این آیات غفلت ورزیدند که: ﴿ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ ﴾. (ص: 24).
«ولی چنین کسانی بسیار کم و اندک هستند».
و ﴿ وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ. (سبأ: 13).
«و (بدانید که) اندکی از بندگانم سپاسگزارند».
بعضی هم بنا به حقی که داشتند امر [امامت] را برای خود طلبیدند و گروه اندکی با او بیعت کردند که از دنیا و زیباییهای آن رویگردان بودند، و در راه خدا از ملامت هیچ سرزنش‌کننده‌ای نهراسیدند و بلکه خود را برای خدا خالص نموده و از دستور صادر شده مبنی بر اطاعت از شخص لایق پیروی کردند.
و از آنجا که مسلمانان دچار این مصیبت شده‌اند بنابراین بر هر شخصی لازم است که حقیقت را جستجو کند و جانب انصاف را نگه دارد و حق را سر جای خودش بنشاند و به مستحقانش ظلم نکند زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾. (هود: 18). «اى لعنت خدا بر ظالمان باد».
و همانا مذهب امامیه از وجوهی واجب‌الاتباع است».
در جواب این رافضی گفته می‌شود: این رافضی مسلمانان را بعد از پیغمبر به چهار صنف تقسیم نموده است! و این از بزرگترین دروغهاست، زیرا حتی یک صحابه شناخته شده نیز جزو یکی از این چهار صنف قرار نمی‌گیرد چه برسد به اینکه بگوییم: هیچ صحابه‌ای خارج از این چهار صنف نبوده است.
مرادش از آنکه به ناحق طالب حکومت بود، ابوبکر است، و مرادش از آنکه به حق طالب حکومت بود، علی است. و این دروغ است علیه ابوبکر و علی، زیرا نه علی قبل از قتل عثمان طلب امامت نمود، و نه ابوبکر امارت را برای خودش طلبید، چه برسد به اینکه به ناحق آن را خواسته باشد.
و دو صنف دیگر را مقلد می‌داند که تعدادی از آنها به خاطر دنیاطلبی و بعضی هم به خاطر قصور نظر تقلید نموده‌اند. در حالی که بر انسان واجب است که حق و حقیقت را بشناسد و از آن تبعیت کند که عبارت است از صراط مستقیم و راه کسانی که نعمتهای الهی بر آنها سرازیر شده است مثل پیغمبران، راستگویان، شهداء و صالحان، و غیر راه کسانی است که مورد غضب خدا قرار گرفته‌اند و یا به گمراهی رفته‌اند.
این راه همان راهی است که به ما امر شده که هدایت به آن را در هر نمازی و بلکه در هر رکعتی از خدا بخواهیم.
از طرفی امت اسلامی بهترین امت است و بهترین این امت، نیز نسل نخستین آن است، و نسل نخستین در اطلاع بر علم نافع و انجام عمل صالح بر سایر امت تفوق و برتری دارند. با این وجود این روافض افتراء زننده آنها را به خلاف این توصیف می‌‌نمایند و می‌گویند: آنها حق را نمی‌شناختند و از آن پیروی نمی‌کردند، و بلکه اکثریت نسل نخستین به گمان روافض حق را می‌دانستند و با آن مخالفت می‌ورزیدند، همچنانکه در مورد خلفای سه‌گانه و جمهور صحابه و امت اسلامی این تصور را دارند. از دیدگاه روافض بسیاری نیز حق را نمی‌دانستند و مقلدانه از ظالمین پیروی می‌کردند، زیرا اهل تأمل نبوده‌اند، و کسی که اهل تأمل و نظر نباشد یا به خاطر هوی‌پرستی و دنیاطلبی ترک تأمل می‌کند، و یا به خاطر قصور و نقص ادراک.
مؤلف ادعا نموده که: بعضی از صحابه – علی – امارت را برای خودش خواست در حالی که بطلان این قول مسلم است.
بنابر قول روافض همه امت اسلامی باید بعد از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گمراه و بدور از هدایت باشند و بنابراین باید گفت: مسیحیان و یهودیان با وجود نسخ و تبدیل و تحریف از مسلمانان بهتر بوده‌اند، زیرا خداوند در مورد امت موسی می‌فرماید: ﴿ وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ. (الأعراف: 159).
«و از قوم موسى، گروهى هستند كه به سوى حق هدايت مى‏كنند; و به حق و عدالت حكم مى‏نمايند».
پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نیز فرموده‌اند: مسیحیان و یهودیان به بیشتر از هفتاد فرقه تقسیم شدند که یکی از آنها فرقه ناجیه می‌باشند. ولی بنابر قول روافض در بین امت اسلامی بعد از وفات پیغمبر گروه خاصی وجود نداشتند که حق را برپا دارند و از آن عدول نکنند، و اگر در بین بهترین نسل امت اسلامی وجود این گروه منتفی باشد، در بین سایر نسلها به طریق اولی منتفی است. لازمه این سخن این است که یهودیان و مسیحیان با وجود نسخ و تحریف کتابهای آسمانی خودشان از بهترین امت، بهتر باشند.
مؤلف حکایت حوادث و وقایعی را که بلافاصله بعد از وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روی داده است، اینگونه تحریف می‌کند. پس در مورد سایر حوادث چکار می‌کند! ما دروغ و بهتان‌های موجود در این حکایت مؤلف را از وجوه بسیاری برمی‌شماریم:
مؤلف می‌گوید: بلا و مصیبت با وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فراگیر شد، و مردم دچار اختلاف شدند، و آراء و اقوالشان به تعداد امیالشان متعدد گردید، بعضی امارت را برای خود خواستند و آنان که دنیا طلب بودند، از او پیروی کردند. همچنانکه عمر بن سعد به سبب قتل حسین توانست ایام محدودی به امارت ری برسد، با وجود اینکه می‌دانست قتل حسین باعث عذاب در آتش خواهد شد.
در جواب وی گفته می‌شود: این احکام از وجوهی متضمن کذب و دروغ و مذمت به ناحق بهترین امت می‌باشد که بر کسی پوشیده نیست و از جمله:
وجه اول: اینکه گفته است: به تعداد امیال، آراء متعدد برگزیدند. به این معنی که همه پیرو هوی و هوس بوده‌اند، و هیچ یک از آنها طالب حقیقت نبوده است، و هیچ یک برای رضای خدا و ترس از قیامت موضعش را اتخاذ نکرده است و هیچ یک قولش بر حسب اجتهاد و استدلال نبوده است.
عمومیت لفظ مؤلف همه را و از جمله علی را شامل می‌شود. در حالی که همین صحابه مورد ستایش خدا و پیامبرش صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفته‌اند، خداوند از آنها رضایت داشته و وعده بهترین پاداش را به آنها داده است، همچنانکه می‌فرماید: ﴿ ‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (التوبه: 100).
«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند; و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و اين است پيروزى بزرگ».
و می‌فرماید: ﴿ ‏ مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً ‏). (الفتح: 29).
«محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند (تا آنان را به بهشت وارد نمايد); نشانه (اطاعت) آنها (از خداوند) در صورتشان از اثر سجده (و عبادت) نمايان است مراد اين‌ است‌ كه‌ اثر عبادت‌ و صلاح‌ و اخلاص‌ براي ‌خداوند متعال‌، بر چهره‌ مؤمن‌ آشكار مي‌شود; اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و بقدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى‏دارد; اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، (يعني: حق‌ تعالي‌ مسلمانان‌ را بسيار نيرومند مي‌گرداند تا مايه‌ خشم‌ و غيظ كافران‌ گردند، ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته‏ انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى (كه بهشت است) داده است. (البته‌ اين‌ مثل‌، شامل‌ صحابه‌ رسول‌ الله صلي الله عليه و آله و سلم و ن و همه‌ كساني‌ از افواج ‌ايمان‌ و لشكريان‌ اسلام‌ در گذار عصرها و نسلها مي‌شود كه‌ نقش‌ قدمشان‌ را دنبال،‌ و بر راه‌ و روش‌ ايشان‌ رهرو باشند)».
و باز می‌فرماید: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ...). (الأنفال: 72).
«كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنها ياران يكديگرند».
(... أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ(74) ‏ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ ...). (الأنفال: 74-75).
«و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى‏اند; براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته‏اى است. و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند; و خويشاوندان نسبت به يكديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند; خداوند به همه چيز داناست».
و می‌فرماید: (وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى...). (الحديد: 10).
«كسانى كه قبل از پيروزى فتح مكه انفاق كردند و جنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند; آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد از فتح مكه انفاق نمودند و جهاد كردند; و خداوند به هر دو وعده نيك داده است».
و در جای دیگر: (‏ لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ‏(8) ‏ وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏
(9) ‏ وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏(10)). (الحشر: 8-10).
«اين اموال براي فقيران مهاجراني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل خداوند و رضاي او را مي‌طلبند و خدا و رسولش را ياري مي‌كنند، آنها راستگويانند. و براي كساني است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند، هر مسلماني را به سويشان هجرت كند دوست دارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمي‌كنند، و آنها را بر خود مقدم مي‌دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كساني كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده‌اند، رستگارانند. (همچنين) كساني كه بعد از آنها (مهاجران و انصار) آمدند و مي‌گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حس و كينه‌اي نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي».
این آیات متضمن ثنا و ستایش مهاجرین و انصار و پیروان [و تابعانی] می‌باشد که برای آنها استغفار می‌کنند و از خداوند می‌خواهند که هیچ کینه و غل و غشی در درونشان نسبت به آن بزرگواران قرار ندهد.
و نیز بیان می‌کنند که این اصناف مستحق‌ غنایم هستند.
و شکی نیست که روافض از این سه قسم – مهاجرین، انصار و تابعان استغفارکننده برای آن‌ها – نیستند، زیرا نه تنها برای آنها استغفار نمی‌کنند، بلکه قلوبشان پر از کینه نسبت به آنهاست. بنابراین آیات فوق صحابه و اهل سنت دوستدار آنها را شامل می‌شود، و روافض را از دایره شمول خود خارج می‌کند. ابن بطه و غیره از ابوبدر نقل می‌کنند که او از عبدالله بن زید، از طلحه بن مصرف، از مصعب بن سعد، از سعد بن ابی‌وقاص روایت می‌کند که گفت: «مردم [مورد رضای خدا] سه منزلت دارند که دو منزلت تمام شده و تنها یکی باقی مانده است و بهترین مرتبه‌ای که شما می‌توانید بیابید، ماندن بر این منزلت است و سپس آیه: (لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً). (الحشر: 8).
را خواند و گفت: اینها مهاجرین هستند و منزلت اینان تمام شده و دیگر کسی به آن منزلت نمی‌رسد و سپس خواند: (وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ ...كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ.... (الحشر: 9).
و گفت: اینها انصار هستند و منزلت اینان نیز تمام شده است و سپس ادامه داد: (‏ وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ ... رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ). (الحشر: 10).
و گفت این منزلت باقی مانده است و بهترین مرتبه و جایگاهی که شما می‌توانید داشته باشید، ماندن بر این جایگاه و استغفار برای آنان است»[1].
و همچنین با اسناد خودش از مالک بن انس روایت کرده که ایشان فرمودند: «هر کس سلف صالح را دشنام دهد، نصیبی در غنایم ندارد» زیرا خداوند می‌فرماید: (‏ وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ ...). (الحشر: 10)[2].
و این از مالک و دیگران مثل ابوعبید قاسم بن سلام مشهور است[3].
و همچنین ابوحکیم نهروانی که از اصحاب احمد بن حنبل می‌باشد، و نیز فقهای دیگری این مطلب را ذکر کرده‌اند. از حسن بن عماره، از حکیم، از مقسم، از ابن عباس رضي الله عنه  نیز روایت شده که گفت: «خداوند دستور داده که برای اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم استغفار شود در حالی که خدا خودش می‌دانست آنها با یکدیگر خواهند جنگید»[4].
عروه می‌گوید: عایشه به من گفت: «ای خواهرزاده! آنها به استغفار برای اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم امر شدند ولی اصحاب را دشنام و ناسزا گفتند»[5].
و در صحیحین از ابوسعید خدری نقل شده که پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «لا تسبوا أصحابي فلو أن أحدكم أنفق مثل أحد ذهباً ما بلغ مد أحدهم ولا نصيفه»[6].
یعنی: اصحاب مرا دشنام ندهید، زیرا چنانچه یکی از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق نماید باز هم ارزش کارش به اندازه انفاق یک پیمانه و حتی نیم ‌پیمانه توسط صحابه نیست»[7].
و در صحیح مسلم نیز از جابر بن عبدالله نقل شده که به عایشه گفته شد: بعضی از مردم در مورد صحابه پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و حتی ابوبکر و عمر ناسزا می‌گویند. عایشه فرمودند: آیا تعجب می‌کنید؟
انجام عمل صالح از آن بزرگان [با وفاتشان] قطع گردیده ولی خداوند دوست دارد رسیدن اجر و ثواب به آنها منقطع نگردد».
و ابن بطه با سند صحیحی از عبدالله بن احمد نقل می‌کند که گفت: پدرم از معاویه، از رجاء، از مجاهد، برایم روایت کرده که ابن عباس رضي الله عنه  گفت: «اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم را دشنام ندهید، زیرا خداوند به ما دستور داده که برای آنها استغفار نماییم در حالی که خداوند خودش می‌دانست که آنها با یکدیگر می‌جنگند»[8].
و از طریق احمد به نقل از عبدالرحمن بن مهدی و نیز از طریق غیر احمد به نقل از وکیع و ابونعیم که هر سه طریق به سفیان ثوری می‌رسد و سفیان از نسیر بن ذعلوق روایت می‌کند که گفت: از عبدالله بن عمر شنیدم که می‌گفت: «اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم را دشنام ندهید، زیرا مقام و منزلت یک ساعت آنها – یعنی یک ساعت با پیغمبر بودن – بهتر از چهل سال کار [نیک] شما می‌باشد».
و در روایت وکیع آمده که: «بهتر از یک عمر عبادت توسط شماست».
خداوند می‌فرماید: (‏ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً ‏(18) وَمَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(19) ‏ وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً ‏(20) ‏ وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً ‏(21)) (الفتح: 18-21).
«خداوند از مؤمنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت (بيعه‌الرضوان‌ كه‌ در حديبيه‌ انجام‌ گرفت) با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد; خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى‏دانست; از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى (يعنى فتح‌ خيبر) بعنوان پاداش نصيب آنها فرمود. و (همچنين) غنايم بسيارى كه (از اموال يهود) به دست مى‏آوريد; و خداوند شكست ناپذير و حكيم است. خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده بود كه آنها را به دست مى‏آوريد، ولى اين يكى (غنايم خيبر) را زودتر براى شما فراهم ساخت; و دست تعدى مردم (دشمنان) را از شما بازداشت تا نشانه‏اى براى مؤمنان باشد و شما را به راه راست هدايت كند. و نيز غنايم و فتوحات ديگرى (نصيبتان مى‏كند) كه شما توانايى آن را نداريد، ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد; و خداوند بر همه چيز تواناست».
خداوند متعال بیان فرموده که خداوند از آنان راضی است و به آنچه در درونشان وجود دارد واقف است، و فتح و پیروزی و گشایش نزدیکی به آنها ارزانی می‌فرماید:
این مؤمنانی که آیه فوق در مورد آنها صحبت می‌کند، بزرگان صحابه‌ای هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، و در بین مسلمانان کسی بر آنها مقدم نبود، بلکه همه مسلمانان به فضل و برتری اینان نسبت به خودشان اعتراف می‌کردند، زیرا خداوند برتری آنها را در قرآن بیان کرده است: (‏ ... لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى ...) (الحديد: 10).
«كسانى كه قبل از پيروزى فتح مكه انفاق كردند و جنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند; آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد از فتح مكه انفاق نمودند و جهاد كردند; و خداوند به هر دو وعده نيك داده است.
به این ترتیب خداوند آنان را که قبل از صلح حدیبیه جهاد نموده‌اند، برتر شمرده است. از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال شده که: آیا صلح حدیبیه فتح است؟ فرمودند: آری فتح است[9]. و علماء می‌گویند: آیات زیر در مورد همین فتح نازل شده است: (‏ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً ‏(1) ‏ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً ‏(2) ‏ وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً  (3)). (الفتح: 1-3).
«ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم. (از نظر جمهور مفسران‌، مراد از (فتح‌ مبين) در اين‌ آيه‌ صلح‌ حديبيه‌ است‌ و خداوند متعال‌ از آن‌ رو آن‌ را فتح‌ ناميد كه‌ صلح‌ حديبيه‌ سبب‌ فتح‌ مكه‌ و فتوحات ‌بعدي‌ گرديد، و اين‌ از باب‌ اطلاق‌ سبب‌ بر مسبب‌ مي‌باشد). تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏اى را كه به تو نسبت مى‏دادند ببخشد (و حقانيت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو (با آشكار كردن دينت و پيروزي بر دشمنان) تمام كند، و به راه راست هدايتت فرمايد. و پيروزى شكست‏ناپذيرى (كه‌ هيچ‌ ذلتي‌ در پي‌نداشته‌ باشد) نصيب تو كند».
بعضی از مسلمانان گفتند: ای رسول خدا! این آیات که خطاب به شماست، در مورد ما چه چیزی نازل شده است؟ که خداوند آیه زیر را نازل فرمود: (‏ هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ ... ‏). (الفتح: 4).
«او خداوند متعال است كه آرامش را (در صلح حديبيه) در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند».
این آیه نص صریحی است در بیان برتری انفاق‌کنندگان مجاهد قبل از فتح – صلح حدیبیه – نسبت به انفاق‌کنندگان مجاهد بعد از فتح و به همین دلیل جمهور علماء بر این باورند که در آیه: (‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ ... ‏). (التوبه: 100). «پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار».
مراد از سابقین، همانهایی هستند که قبل از فتح انفاق‌کننده و مجاهد بوده‌اند، و اهل بیعت رضوان همگی از این دسته‌اند که تعدادشان بیش از هزار و چهارصد نفر بوده است. بعضی از علماء نیز بر این باورند که مراد از سابقین در این آیه، آنهایی هستند که به سوی هر دو قبله (بیت‌المقدس و کعبه) نماز خوانده‌اند، ولی این رأی، قول ضعیفی است. زیرا نمازخواندن به سوی قبله‌ای که بعداً حکم آن نسخ می‌گردد، به تنهایی هیچ فضیلتی ندارد، و نیز به این دلیل ضعیف است که نسخ حکم نماز به سوی قبله اولی ربطی به کار آنها که به سبب آن برتری یافته‌اند، ندارد. به علاوه هیچ دلیل شرعی گویای برتری نمازخواندن به سوی دو قبله نیست آن چنانکه دلایل شرعی فضیلت انفاق، جهاد و بیعت زیر آن درخت را بیان می‌کنند.
بسی بدیهی است که ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر از زمره همین سابقین اولیه هستند؛ پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با دست چپ خودش به جای عثمان با خودش بیعت فرمود زیرا در هنگام بیعت عثمان غایب بود، چون به دستور پیغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به سوی اهل مکه فرستاده شده بود تا رسالت پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به آنها ابلاغ نماید و وقتی که به پیغمبر گزارش رسید که عثمان  رضي الله عنه  را کشته‌اند مردم با پیغمبر تجدید بیعت نمودند.
و در حدیث صحیحی که مسلم روایت کرده از جابر بن عبدالله رضي الله عنه  نقل شده که پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «لا يدخل النار أحد بايع تحت الشجرة»[10].
یعنی: هیچ یک از افرادی که در زیر این درخت بیعت نموده‌اند وارد آتش جهنم نمی‌شوند.
و خداوند می‌فرماید: (‏ لَقَد تَّابَ الله عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ). (التوبه: 117).
«مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود; بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است».
و آنها را در وصف توبه با پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم داستان می‌شمارد.
و می‌فرماید: (‏ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ ...).(الأنفال: 72).
تا آنجا که می‌فرماید: (‏ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ ... )‏ (الأنفال: 75).
«كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنها ياران يكديگرند; و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند، هيچ گونه ولايت ( دوستى و تعهدى) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند! و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد، جز بر ضد گروهى كه ميان شما و آنها، پيمان (ترك مخاصمه) است; و خداوند به‏آنچه عمل مى‏كنيد، بيناست ... و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند; و خويشاوندان نسبت به يكديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند; خداوند به همه چيز داناست».
و به این ترتیب وجود دوستی بین آنها را مورد تأیید قرار می‌دهد.
و به مؤمنان می‌فرماید: (‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏). (المائده: 51).
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصارى را ولى (و دوست و تكيه‏گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند; و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند; خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند».
(‏ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (55) ‏ وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ‏(56))
(المائده: 55-56).
«سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده‏اند; همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند (مراد از ركوع‌: خشوع‌ و خضوع‌ براي‌ الله است. يعني‌: نماز را در حالي‌كه‌ خاشع‌ وخاضع‌اند برپا مي‌دارند و زكات‌ را در حالي‌ كه‌ بر فقرا تكبر نورزيده‌ و برآنان ‌برتري‌ نمي‌جويند، مي‌پردازند پس‌ ايشان‌ پيوسته‌ فروتن‌اند) و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند; (زيرا) حزب و جمعيت خدا پيروز است».
و باز می‌فرماید: (‏ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏) (التوبه: 71).
«مردان و زنان باايمان، ولى (و يار و ياور) يكديگرند».
به این ترتیب وجود موالات (دوستی) در بین آنها را تأیید نموده و آنها را به دوستی با یکدیگر امر می‌کند، ولی روافض از آنها بیزاری می‌جویند، و با آنها دوستی نمی‌کنند، اصل موالات محبت، و اصل دشمنی بغض است، و شیعه صحابه را دوست ندارند، و بلکه نسبت به آنها بغض می‌ورزند.
و بعضی از افترا زنندگان حدیثی را جعل نموده‌اند مبنی بر اینکه آیه ولایت در مورد علی نازل شده است؛ هنگامی که در نماز انگشترش را داد این آیه نازل شد. کذب و بطلان این روایت مورد اجماع علمای حديث می‌باشد و کذب آن از وجوه بسیاری مشخص است:
1- «الذین» در آیه به صیغه جمع آمده، ولی علی مفرد است.
2- واو در «وهم راکعون» واو حالیه نیست، زیرا در این صورت تنها ولایت و دوستی کسانی مقبول است که در حال رکوع زکات می‌دهند، و بنابراین دوستی با سایر نزدیکان و صحابه پیغمبر ناروا خواهد بود.
3- مدح در پی عملی متصور است که آن عمل واجب و یا مستحب باشد، در حالی که به اجماع علمای اسلامی زکات‌دادن در داخل نماز نه واجب است و نه مستحب، زیرا باعث عدم تمرکز در نماز می‌شود.
4- چنانچه دادن زکات در نماز یک حُسن می‌بود، نمی‌بایست تفاوتی بین دادن آن در حال رکوع و غیررکوع وجود داشته باشد، و بلکه دادن آن در حالت ایستاده و نشسته راحت‌تر است.
5- در زمانی که پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم زنده بود، هنوز زکات بر علی فرض نشده بود.
6- چیزی غیر از انگشتر برای زکات بهتر از انگشتری است، و اکثر فقهاء می‌گویند: دادن انگشتری برای زکات کافی نیست [و به تنهایی زکات محسوب نمی‌شود].
7- در حدیث مورد استشهاد روافض آمده که گدایی درخواست کمک کرد و علی انگشتری‌ را به او داد در حالی که شایسته است زکاتی مورد مدح واقع گردد که بدون درخواست‌ گدا و ابتداءاً انجام شده باشد، نه اینکه شخص منتظر درخواست گدا بماند.
8- کلام با سیاق نهی از دوستی با کفار و امر به دوستی مؤمنان با یکدیگر نازل شده است، همچنانکه سیاق آیه بر این مطلب دلالت می‌کند.
ان شاءالله در جای مناسب خودش به صورت کامل در مورد این آیه صحبت خواهیم کرد. روافض به هیچ حجتی استناد نمی‌کنند مگر اینکه آن حجت به جای اینکه دلیلی برای ادعایشان گردد، دلیلی در رد ادعای آنهاست، مثلا این آیه را دلیل ولایت به معنی امارت و حکومت می‌دانند، در حالی که این آیه به معنی ولایتی است که نقیض عداوت و دشمنی است، و روافض از آن بی‌بهره و بلکه مخالف چنین ولایتی می‌باشند.
و اسماعیلیه و نصیریه و امثال اینان با کفاری همچون یهودیان، مسیحیان و منافقان رابطه دوستی برقرار می‌کنند، و با مؤمنانی همچون مهاجران و انصار و پیروان آنها دشمنی می‌ورزند، و این در بین آنها رایج و مشهور است.
با بهترین بندگان خدا یعنی مؤمنان دشمنی می‌ورزند و با یهودیان، مسیحیان و مشرکانی از ترک و غیره رابطه دوستی برقرار می‌کنند، در حالی که خداوند می‌فرماید: (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).(الأنفال: 64).
«اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند، براى حمايت تو كافى است (;فقط بر آنها تكيه كن)».
یعنی خداوند برای تو و پیروان مؤمن تو کفایت می‌کند و صحابه در بین مؤمنانی که تا قیام قیامت می‌آیند، بهترین و سزاوارترین هستند.
و می‌فرماید: (‏ إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ‏(1) وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً(2) ‏ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً ‏(3)). (النصر: 1-3).
«هنگامي كه ياري خدا و پيروزي (فتح مكه) فرا رسد. و ببيني مردم گروه گروه وارد دين خدا مي‌شوند. پس (به شكرانهء اين نعمت بزرگ و اين پيروزي و نصرت الهي) پروردگارت را تسبيح و حمد كن، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه‌پذير است».
آنهایی که پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم می‌دید دسته‌دسته وارد دین اسلام می‌شوند همانهایی بودند که با او معاصر بودند، همچنانکه در جای دیگر نیز می‌فرماید: (...هُوَ الَّذِيَ أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (62)‏ وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ...). (الأنفال: 62-63).
«او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان، تقويت كرد و دلهاى آنها را با هم، الفت داد».
همانا این تأیید و حمایت در زمان حیات پیغمبر و به وسیله صحابه بوده است.
و می‌فرماید: (وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) ‏ لَهُم مَّا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاء الْمُحْسِنِينَ ‏(34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ(35) ). (الزمر: 33-35).
«اما كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است; و اين است جزاى نيكوكاران تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده‏اند (در سايه ايمان و صداقت آنها) بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند پاداش دهد».
و این صنفی که راستگو بوده و راستی و حقیقت را تصدیق می‌کنند برخلاف صنفی که دروغ می‌گویند و یا حق را تکذیب می‌کنند همچنانکه – ان شاء الله – در مورد این دو صنف مفصل صحبت خواهیم کرد.
و صحابه‌ای که به وحدانیت خدا، رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حقانیت قرآن شهادت می‌دادند، بعد از پیغمبران برترین کسانی هستند که به راستی روی می‌آورند و راستی را تصدیق می‌کنند، و در بین طوایف منتسب به اسلام هیچ گروهی افتراء و دروغ به اندازه روافض بر خدا نه بسته است، و هیچ گروهی به اندازه اینها حقیقت را تکذیب نکرده‌ است، و به همین دلیل می‌بینیم که غلو موجود در بین اینها از سایر طوایف و مذاهب بیشتر است: بعضی از ایشان ادعای الوهیت بشر را می‌کنند، و ادعای نبوت غیر پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و عصمت ائمه و امثال اینها را می‌کنند، که در هیچ مذهبی با این شدت وجود ندارد، و علماء در این مورد اتفاق‌نظر دارند که دروغ در بین پیروان هیچ مذهبی به اندازه روافض رواج ندارد.
و خداوند متعال می‌فرماید: (قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى ...). (النمل: 59). «بگو: «حمد مخصوص خداست; و سلام بر بندگان برگزيده‏اش!».
بعضی از سلف گفته‌اند: مراد از آیه، اصحاب پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم می‌باشد و شکی نیست که آنها برترین برگزیدگان این امت می‌باشند، امتی که خداوند در مورد آن می‌فرماید: (‏ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ‏(32) ‏ جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ (33) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) ‏ الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ ‏ (35)). (فاطر: 32-35).
«سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم; (اما) از ميان آنها عده‏اى بر خود ستم كردند، و عده‏اى ميانه رو بودند،و گروهى به اذن خدا در نيكيها (از همه) پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است. (پاداش آنان) باغهاى جاويدان بهشت است كه در آن وارد مى‏شوند در حالى كه با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته‏اند، و لباسشان در آنجا حرير است آنها مى‏گويند: «حمد (و ستايش) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت; پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان كسى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان) جاى داد كه نه در آن رنجى به ما مى‏رسد و نه سستى و واماندگى».
امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم همان کسانی هستند که بعد از دو امت قبل از خود، یعنی بعد از یهودیان و مسیحیان کتاب را به ارث بردند، و خداوند می‌فرماید: اینها همانهایی هستند که خدا آنها را برگزیده است. و به صورت متواتر از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روایت شده که فرمودند: بهترین قرون، قرنی است که من در آن مبعوث شده‌ام، سپس مردمانی که بعد از آنها می‌آیند، و سپس مردمان بعد از آنها و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابش برگزیدگانی هستند که خدا آنها را برگزیده است. خداوند می‌فرماید: (‏ مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ ... ‏).  (الفتح: 29).
«محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند ...». تا آخر سوره.
و باز می‌فرماید: (‏ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏). (النور: 55).
«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد كه قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد; و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه‏دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى‏كند، آنچنان كه تنها مرا مى‏پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت. و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند».
به این ترتیب خداوند به کسانی که ایمان آورده‌اند و اعمال صالح انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنها را جانشین سازد، همچنانکه مغفرت و اجر عظیم را وعده داده است و خداوند خلاف وعده نمی‌کند.
این آیات بیان می‌کند کسانی که خداوند آنها را جانشین ساخته همچنانکه پیشینان را جانشین ساخته بود، و دین اسلام را برایشان تمکین بخشید که عبارت از دینی است مورد رضای خدا، همچنانکه می‌فرماید: (وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً. (المائده: 3). «و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».
و خوف و ترسشان را به امنیت تبدیل کرد، این افراد مورد مغفرت خدا قرار می‌گیرند و پاداش عظیم خواهند دید.
این آیه بر دو مطلب هم دلالت می‌کند: اول اینکه جانشینان مؤمنانی هستند که عمل صالح انجام می‌دهند، زیرا جانشینی به چنین افرادی وعده داده شده، و نه غیر آنان. و دوم اینکه این جانشینان مورد مغفرت قرار گرفته و به پاداش بزرگ می‌رسند، زیرا ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام داده‌اند. بنابراین دو آیه نور و آیه فتح آنها را در برمی‌گیرد.
بدیهی است این اوصاف بر صحابه ن زمان ابوبکر و عمر و عثمان منطبق است، زیرا در این دوران خلافت محقق شد، و دین تمکن یافت، و با غلبه بر فارس و روم و فتح شام و عراق و مصر و خراسان و افریقا، ترس و هراس به امنیت تبدیل شد.
ولی وقتی عثمان کشته شد و فتنه بر پا گردید، دیگر سرزمینی از سرزمینهای کفار فتح نشد، و بلکه کفار در شام و خراسان به آنها طمع ورزیدند، و ترس از یکدیگر در بین مسلمانان پدیدار شد.
بنابراین قرآن بر ایمان ابوبکر و عمر و عثمان وهمراهانشان در دوره خلافت و تمکین و امنیت دلالت می‌کند، و کسانی هم که دوره خلافت و تمکین و امنیت را درک کردند ولی دوره فتنه را نیز دیدند، مثل: علی، طلحه، ابوموسی اشعری، معاویه و عمرو بن عاص، اینان نیز در حکم آیه داخل‌اند، زیرا اینان نیز در جانشینی و تمکین و ایمان نقش داشتند.
ولی آنهایی که به هنگام فتنه تولد و ظهور یافتند مثل روافضی که هم‌زمان با فتنه ظهور کردند، و مثل خوارج که از حق خارج شدند: نص آیه این مذاهب را شامل نمی‌شود، زیرا آنها از زمره کسانی نیستند که در آیه مذکور به ایمان و عمل صالح توصیف شده‌اند، زیرا آنها اولاً: از زمره صحابه‌ای نیستند که آیه آنها را مورد خطاب قرار داده است. و ثانیاً: جانشینی و تمکین و امنیت بعد از هراسی که برای صحابه حاصل شده بود، نصیب آنها نگردیده است، و بلکه همیشه در خوف و هراس و اضطراب به سر می‌برند. اگر گفته شود: خداوند فرموده: (‏ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ ... ).‏ (النور: 55).
«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد كه قطعا آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد».
یعنی خداوند نفرموده به همه آنها چنین وعده‌ای می‌دهد و بلکه با آوردن «من» بعضیه بیان کرده که بعضی از آنها چنین‌اند.
جواب: می‌توان این سؤال را نیز پرسید که چرا خداوند نفرموده «وعدکم» یعنی به شما وعده می‌دهد و بلکه آیه را با تفصیل بیان فرموده است.
«من» در آیه برای جنس است و نه برای بیان بعضی از کل دامنه شمول، بنابراین همه را شامل می‌شود، همچنانکه فرموده: (‏ ... فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ ...). (الحج: 30). «و از پلیدیها (یعنی بتها) اجتناب کنید».
و مرادش همه انواع اوثان است، و آیه اقتضاء نمی‌کند که بعضی از «اوثان»ها نجس نمی‌باشند، همچنانکه گفته می‌شود: «ثوب من حریر» و مراد «ثوب حریر» یعنی لباسی ابریشمی می‌باشد و گفته می‌شود: «باب من حدید» که مراد «باب حدید» یعنی دری آهنی می‌باشد.
به این ترتیب اگر «من» برای بیان جنس باشد تقدیر آیه چنین خواهد شد که خداوند به کسانی که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند و از جنس شما هستند وعده‌ می‌دهد ... . اگرچه این جنس همه مؤمنان صالح را شامل شود و این آیه بدین معنی نیست که جمیع این جنس مؤمن صالح نباشند.
همچنانکه خداوند خطاب به همسران پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم می‌فرماید: (‏ وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً كَرِيماً). (الأحزاب: 31).
«و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزى پرارزشى براى او آماده كرده‏ايم».
این آیه مقتضی این مطلب نیست که تعدادی از زنان پیغمبر از خدا و پیغمبرش صلي الله عليه و آله و سلم فرمانبرداری نمی‌کنند و عمل صالح انجام نمی‌دهند.
و آیه: (‏ وَإِذَا جَاءكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏). (الأنعام: 54). «هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو: «سلام بر شما پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى‏شود چرا كه) او آمرزنده مهربان است».
این آیه نیز این مفهوم را که همه متصف به این صفت باشند، رد نمی‌کند و جایز نیست گفته شود: اگر آنها از روی جهالت کار نادرستی را انجام دهند، سپس توبه کنند و راه اصلاح در پیش گیرند، خداوند تنها بعضی از آنها را مورد مغفرت قرار می‌دهد.
و به همین دلیل «من» در نفی موجود در آیات زیر برای نفی جنس است، و نه نفی بعضی از آن: (‏... وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ ...). (الطور: 21).
«و از (پاداش) عملشان چيزى نمى‏كاهيم».
و آیه: (... وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ اللّهُ ...). (آل عمران: 62).
«و هیچ معبودی به حق جز خداوند یگانه نیست».
و آیه: (فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ). (الحاقه: 47).
«و هيچ كس از شما نمي‌توانست از (مجازات) او مانع شود».
به همین دلیل اگر «من» به صورت تقدیری و یا قطعی در سیاق نفی بیاید، نفی جنس را مسلم و قطعی می‌نماید، ذکر «من» به صورت قطعی مثل مثالهای فوق و ذکر تقدیری آن مثل آیات: (‏ فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ...). (محمد: 19).
«معبودى بحق جز «الله‏» نيست».
و آیه: (لاَ رَيْبَ فِيهِ . (البقره: 2). «هیچ گمانی در آن نیست».
و امثال این آیات.
و اگر «من» در احکام نباشد مثل «ما رأيت رجلاً» اگرچه ظاهر کلام نفی کل جنس را می‌رساند، ولی می‌تواند مراد یک نفر از آن جنس باشد، همچنانکه سیبویه می‌گوید: جایز است بگوییم: «ما رأيت رجلاً بل رجلين» یعنی یک نفر را ندیدم، بلکه دو نفر را دیدم. پس در صورت نبود «من» می‌توان یک نفر از آن جنس را اراده کرد، اگرچه ظاهر عبارت نفی جنس است. ولی چنانچه «من» ذکر شود نفی جنس قطعی و مسلم خواهد بود. به همین دلیل اگر اربابی به غلامانش بگوید: هر کس از شما هزار [درهم] به من بدهد او را آزاد می‌کنم و «مِن» بیان جنس را در عبارت خود بیاورد و سپس هر یک هزار [درهم] به او بدهد، همه آزاد می‌شوند.
بنابراین مراد از «من» در آیه مورد نظر بیان جنس است.
اگر گفته شود: سیاق آیه همچنانکه شمول همه مذکورینی را که دارای این صفت هستند، رد نمی‌کند، شمول همه را نیز واجب نمی‌سازد، به عبارت دیگر آیه اقتضا نمی‌کند همه اینگونه باشند.
جواب: آری، ما نیز ادعا نمی‌کنیم که مجرد این لفظ بر این مطلب دلالت دارد که همه افراد متصف به ایمان و عمل صالح را شامل می‌شود، و مقصود ما تنها این است که «من» منافی شمول جمیع افراد متصف به این صفت نیست. و گفته نمی‌شود که مدح در آیه: (‏ مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ ...). (الفتح: 29).
همه را شامل می‌شود. و شکی نیست این مدحی است برای آنها و به سبب صفات مذکور اینگونه مدح شده‌اند، صفاتی مثل سختگیری بر کفار و مهربانی با یکدیگر، و خشوع و خضوع در برابر خدا، و خواستار فضل و رضایت خدا بودن، و خصوصاً نشانه‌ای که در اثر سجود بر پیشانی‌هایشان نقش بسته بود و اینکه از ضعف شروع نموده و به کمال قدرت و استواری رسیده بودند، دقیقاً مثل کشتزار. و وعده مغفرت و پاداش عظیم به خاطر صرف وجود این صفات نبوده، بلکه به خاطر ایمان و عمل صالح بوده است.
و به این ترتیب صفاتی را بیان کرده که آنها با دارا بودن آن صفات مستحق این وعده شده‌اند، و شاید همه دارای این اوصاف بوده‌اند و اگر این را ذکر نمی‌کرد، تصور می‌شد که آنها تنها به خاطر آنچه که ذکر شده مستحق مغفرت و پاداش عظیم گشته‌اند و در این صورت سبب و علت این پاداش پوشیده می‌ماند ولی با ذکر ایمان و عمل صالح مسأله تبیین شده است.
بنابراین وقتی حکمی به اسم مشتقی معلق گردید مفهوم آن مشتق سبب آن حکم می‌باشد.
اگر گفته شود: منافقان نیز در ظاهر مسلمان بودند.
در جواب می‌گوییم: منافقان این اوصاف را نداشتند و با پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان نبودند و از آنها نیز نبودند، همچنانکه خداوند می‌فرماید: (فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ). (المائده: 52).
«شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پيش بياورد; و اين دسته(منافقان)، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشيمان گردند».
(‏ وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ ). (المائده: 53).
«آنها كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند: «آيا اين (منافقان) همانها هستند كه با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه با شما هستند؟! (چرا كارشان به اينجا رسيد؟!)» (آرى،) اعمالشان نابود گشت، و زيانكار شدند».
و می‌فرماید: (‏ وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِن جَاء نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ ‏
(10) ‏ وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ ‏ ). (العنكبوت: 10-11).
«و از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: «به خدا ايمان آورده‏ايم!» اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى‏بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى‏شمارند (و از آن سخت وحشت مى‏كنند); ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد، مى‏گويند: «ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم)»!! آيا خداوند به آنچه در سينه‏هاى جهانيان است آگاه‏تر نيست؟ مسلما خداوند مؤمنان را مى‏شناسد، و به يقين منافقان را (نيز) مى‏شناسد».
به این ترتیب بیان می‌کند که منافقان نه از زمره مؤمنان بودند، و نه از زمره اهل کتاب. و البته این منافقان در بین پیروان هیچ مذهبی مثل روافض و امثال روافض فراوان نیستند. به هر حال منافقان از زمره مؤمنان نبودند، و باید به این نکته نیز اشاره کرد که منافقانی بودند که از نفاق توبه کردند و طبق آیه زیر باید اکثریت توبه کرده باشند، زیرا می‌فرماید: (لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً(60) ‏ مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً ‏(61)). (الأحزاب: 60-61).
«اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى‏اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان مى‏شورانيم، سپس جز مدت كوتاهى نمى‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند. و از همه جا طرد مى‏شوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد».
از آنجا که خداوند پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر علیه آنها نشورانید و آنها را گرفتار کشتار و هلاکت نکرد، بلکه آنها در مدینه همسایه پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شدند، همه اینها بر این حقیقت دلالت دارند که منافقان از نفاق دست کشیدند. و همه کسانی که در حدیبیه با او بودند، در زیر آن درخت با او بیعت کردند، به جز جد بن قیس که در پشت یک شتر سرخرنگ مخفی شده بود. و در حدیث آمده که «آن‌ها همگی وارد بهشت می‌شوند مگر کسی که در پشت شتر سرخرنگ مخفی شده بود».
خلاصه اینکه منافقان ضعیف، پست و بی‌نفوذ بودند، مخصوصاً در اواخر حیات پیغمبر و در غزوه تبوک، زیرا خداوند می‌فرماید: (‏ يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ). (المنافقون: 8).
«آنها مي‌گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مي‌كنند، عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولي منافقان نمي‌دانند».
این آیه بیان می‌کند که عزت مخصوص مسلمانان بود و نه منافقان، بنابراین مؤمنان اقتدار داشتند و منافقان ضعیف و ناچیز بودند.
بنابراین منطقی نیست که گفته شود صحابه‌ای که مقتدرترین مسلمانان بوده‌اند، منافق بودند، و بلکه آیه می‌گوید: هر کس که مقتدرتر باشد، ایمانش قوی‌تر است. و بدیهی است که سابقان نخستین مهاجر و انصار – خلفای راشدین و غیره – مقتدرترین مردم بوده‌اند، و همه این مطالب بیان می‌کنند که منافقان در بین مؤمنان ضعیف بودند. بنابراین روا نیست که صحابه قدرتمند منافق باشند، بلکه این صفت بر افرادی که دارای این اوصافند منطبق است، مثل روافض و امثال روافض. و نفاق و دین‌ستیزی در بین روافض از سایر مذاهب شدیدتر می‌باشد.
و بلکه هر کدام از مذاهب روافض حتماً شعبه‌ای از نفاق دارند، زیرا نفاقی که اساس آن بر کذب و دروغ بنا نهاده شده است، و عبارت است از اینکه شخص چیزی بر زبان بیاورد که خلاف آن چیزی باشد که در درونش و در قلبش می‌باشد، همچنانکه خداوند در مورد منافقان فرموده که چیزی را می‌گویند که در قلبشان نیست. روافض با نهادن نام تقیه بر همین اصل، آن را از اصول دین خود قرار داده‌اند و روایاتی دال بر این مطلب را به دروغ به اهل بیت نسبت می‌دهند و حتی از امام جعفر صادق نقل می‌کنند که: تقیه دین من و دین پدران من است، در حالی که خداوند مؤمنان – اهل بیت و غیر اهل بیت – را از تقیه مبرا ساخته است.
و بلکه صحابه از سایر مسلمانان راستگوتر بوده و در تحقق ایمان راسختر بوده‌اند و دین آنها براساس تقوی بوده و نه تقیه. خداوند می‌فرماید: (‏ لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً ...). (آل عمران: 28). «افراد باايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند; و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود); مگر اينكه از آنها بپرهيزيد(و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد). (لذا از ترس‌ مردم ‌آن‌ سخن‌ را بر زبان‌ مي‌آورد، در حالي‌كه‌ قلبش‌ به‌ ايمان‌ مطمئن‌ است، چنين‌تقيه‌اي‌ به‌ وي‌ زياني‌ در دين‌ نمي‌رساند. ولي‌ بايد دانست‌ كه‌ تقيه‌ فقط به‌ زبان‌ است‌)».
این آیه به در امان‌ ماندن از شر کفار امر می‌کند و نه دروغ و نفاق.
خداوند متعال برای کسی که مجبور می‌شود، مباح ساخته که کلمه کفر را بر زبان بیاورد به شرط اینکه قلبش بر ایمان اطمینان و پایدار باشد، ولی هیچ یک از اهل بیت مجبور نبوده‌اند. حتی ابوبکر رضي الله عنه  هیچ کسی – نه اهل بیت و نه غیر ایشان – را مجبور به بیعت با خودش نساخت تا چه برسد به اینکه آنها را به تمجید و ستایش خود وادارد.
علی و سایر اهل بیت فضایل صحابه را اظهار می‌کردند، و آنها را ستایش می‌کردند، و برای آنها دعا می‌کردند، و بر آنان رحمت می‌فرستادند، و به اتفاق و اجماع همه، کسی آنها را مجبور به این کار نمی‌کرد.
در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس جمعیت بسیاری که در ایمان و تقوی مرتبه‌ای پایین‌تر از علی و غیره داشتند، مجبور به کارهایی می‌شدند، ولی آنها [خلفاء را] مدح و ستایش نمی‌کردند، و به آنها تقرب نمی‌جستند، و با این وجود حکومت آنها را تهدید نمی‌کرد، و به این کار وا نمی‌داشت. حال آنکه به اتفاق و اجماع همه، خلفای راشدین در زورگویی بر مردم و عقوبت آنها به خاطر عدم اطاعت از حکومت، از بنی‌امیه و بنی‌عباس بهتر بودند.
با این وجود چگونه می‌توان گفت: مردم در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس مجبور به گفتن چیزی نمی‌شدند که خلاف نیت و درونشان باشد، ولی در زمان خلفای راشدین مجبور می‌شدند؟ حتی می‌گویند: خلفای راشدین آنها را به دروغ، شهادت دروغین و اظهار کفر وامی‌داشتند.
به این ترتیب مشخص می‌گردد که آنچه شیعه بدان معتقد است و از اصول دین خود می‌شمارد، دروغ و نفاق و اظهار خلاف واقع است، و در محدوده مجازی که خدا مباح دانسته است، جایی ندارد.
می‌بینیم مسلمانانی که در سرزمینهای کفار زندگی می‌کنند، اغلب دین خود را اظهار می‌نمایند، و خوارج با وجود اینکه قائل به تکفیر جمهور مسلمانان و تکفیر عثمان و علی و دوستداران آن دو می‌باشند، ولی دین خود را اظهار می‌نمایند، و وقتی در بین عموم مردم سکونت می‌گزینند، موافقت و مخالفت را ملاک سکونت قرار می‌دهند. ولی کسی که در شهرهای رافضی مذهب سکونت گزیند، می‌تواند اظهار رفض نکند، و حتی اگر ضعیف هم باشد. غایت امر این است که از ذکر مذهب خودش خودداری می‌ورزد، و نیازی به اظهار سب خلفاء و صحابه ندارد، مگر تعدادشان بسیار اندک باشد.
بنابراین چگونه می‌توان گمان کرد که علی رضي الله عنه  و سایر اهل بیت از افرادی که در بلاد کفر مانده‌اند و نیز از عوام اهل سنت و نواصب، ترسوتر و دارای ایمانی ضعیف‌تر بوده‌اند؟ در حالی که به صورت متواتر نقل شده که هیچ کسی نه علی و نه اولادش را به ذکر فضایل خلفاء و رحمت فرستادن بر آنها مجبور نکرده است، و بلکه آنها بدون اجبار و اکراه فضایل صحابه را می‌گفتند، و حتی بعضی از آنها این فضایل را در جمع خواص خودشان بیان می‌کردند، همچنانکه این مطلب به صورت متواتر نقل شده است.
و به علاوه باید گفت: آیه: (‏ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...). (النور: 55). «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد».
متضمن توصیف جمیع آنهاست به صفتی که در آنها غالب است، مثل همین مسأله در آیه:
(‏ مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً ‏). (الفتح: 29).
«(اما توصيف ایشان در انجیل چنین است) همانند زراعتى كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و بقدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى‏دارد; اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، (يعني: حق‌ تعالي‌ مسلمانان‌ را بسيار نيرومند مي‌گرداند تا مايه‌ خشم‌ و غيظ كافران‌ گردند)».
مغفرت و پاداش اخروی در آخرت برای تک‌تک افرادی که آیه شامل آنها می‌شود، حاصل می‌گردد. بنابراین باید سبب این مغفرت و پاداش ذکر گردد که عبارت است از ایمان و عمل صالح، وگرنه احتمال وجود یک منافق در بین آنها نیز وجود دارد.
خلاصه اینکه هر جای قرآن که خطاب به مؤمنان، متقیان و محسنان می‌باشد و آنها را ستایش و تمجید می‌کند، صحابه اولین مصادیق این آیات از بین امت می‌باشند، همچنانکه به صورت مستفیض از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روایت شده که «خير القرون القرن الذي بعثت فيهم، ثم الذين ييلونهم، ثم الذين يلونهم»[11].
یعنی: بهترین مردم، مردمی هستند که من در میان آنها مبعوث شده‌ام، سپس مردمی که بعد از آنها می‌آیند، و سپس مردمی که بعد از آنها می‌آیند.
وجه دوم: که بیان دروغ مؤلف و تحریف منقولات تاریخی در مورد احوال صحابه بعد از وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم می‌باشد.
مؤلف رافضی می‌گوید: «بعضی از آنها حکومت را برای خودشان طلب نمودند و اکثر مردم به خاطر دنیاطلبی با او بیعت کردند».
جواب: مرادش ابوبکر است، زیرا اکثریت مردم با او بیعت نمودند.
بدیهی است که ابوبکر خواستار به حکومت‌رسیدن خودش – نه به حق و نه به ناحق – نبود، بلکه گفت: من به یکی از این دو نفر یعنی عمر بن خطاب و ابوعبیده به عنوان امیر راضی‌ام.
عمر گفت: به خدا سوگند! اگر خود را پیش بکشم تا گردنم زده شود و این کار مرا از نزدیک‌شدن به گناه بازدارد، برایم خوشایندتر از آن است که امیر قومی ‌باشم که ابوبکر در بین آنهاست. و این الفاظ حدیث در صحیحین ثبت شده است[12].
و از او نقل شده که گفت: مرا رها کنید، مرا رها کنید. مسلمانان او را برگزیدند و با او بیعت کردند زیرا به بهترین بودن وی واقف بودند. همچنانکه عمر در سقیفه در حضور مهاجران و انصار به ابوبکر گفت: تو سرور ما و بهترین ما و محبوب‌ترین ما در نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم می‌باشی. و کسی این کلام عمر را رد نکرد. این مطلب نیز در صحیحین آمده است[13].
مسلمانان ابوبکر را برگزیدند همچنانکه پیغمبر به عایشه فرموده بود: «ادعي لي أباك وأخاك حتى أكتب لأبي بكر كتاباً، لا يختلف عليه الناس من بعدي، ثم قال: يأبى الله والمؤمنون أن يتولى غير أبي ‌بكر»[14].
یعنی پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به عایشه فرمودند: پدرت (ابوبکر) و برادرت را صدا بزن تا برای ابوبکر نوشته‌ای بنویسم، مبادا مردم بعد از من در مورد او اختلاف پیدا کنند، سپس فرمود: خداوند و مؤمنان ولایت غیر ابوبکر را برنمی‌تابند.
بنابراین خداوند با تقدیر خود و به صورتی مشروع او را والی گردانید و به مؤمنان دستور داد، ولایتش را بپذیرند و آنها را به پذیرش ولایت او ارشاد نمود بدون اینکه ابوبکر طالب آن باشد.
وجه سوم: اینکه گفته شود: به فرض که ابوبکر خود طالب ریاست بود و اکثریت نیز با او بیعت نمودند، ولی باز علت بیعت را دنیاطلبی دانستن دروغی آشکار است. زیرا ابوبکر متاعی دنیایی به آنها نداد و خودش در زمان پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اموالش را انفاق نموده بود، وقتی پیغمبر خواست صدقه جمع‌آوری کند، ابوبکر کل اموالش را آورد و چون پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از او پرسید: برای اهل و عیالت چه چیزی باقی گذاشته‌ای؟ جواب داد: خدا و پیغمبر را برای آنها باقی گذاشته‌ام[15].
آنهایی که با او بیعت کردند نیز نسبت به متاع دنیایی بی‌رغبت‌ترین مردم بودند و همان کسانی بودند که خداوند آنها را ستایش کرده است، و هر کسی زهد عمر و ابوعبیده و امثال آن دو را می‌داند و به انفاق انصار مثل أسید بن حضیر و ابوطلحه و ابوایوب آگاهی دارد.
و به هنگام وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بیت‌المالی وجود نداشت تا ابوبکر چیزی از آن را به آنها بدهد، و نه دیوانی داشتند که حقوقی برای آنها مشخص کرده باشد، و انصار و نیز مهاجران هر کس دارایی خودش را داشت و بس.
و سیره ابوبکر در تقسیم اموال نیز تساوی بین جمیع مردم بود که علی نیز همین سیره را دنبال نمود، و علی نیز در قبال بیعت مردم همان چیزی را به آنها داد که ابوبکر داده بود، در حالی که از شریف‌ترین قبایل بود و بنی عبدمناف که شریف‌ترین طایفه قریش بودند به بنی‌امیه - مثل ابوسفیان بن حرب و غیره - از همه نزدیکتر بودند و بنی‌هاشم مثل عباس و غیره، همه با او بودند.
ابوسفیان و غیره خواستند بنابر عادت جاهلیت امارت را نصیب بنی ‌عبدمناف گردانند، ولی نه علی و نه عثمان و نه سایرین به ندای آنها لبیک نگفتند، و این لبیک‌ نگفتن یا به خاطر علمشان بود و یا به خاطر دین‌داری‌شان.
بنابراین جمهور مسلمانان از طریق بیعت با ابوبکر به چه ریاست و ثروتی رسیدند؟ مخصوصاً که ابوبکر حقوق و مزایای سابقان اولیه مهاجر و انصار را با سایر مسلمانان مساوی می‌دانست و می‌گفت: اینان – سابقان – برای رضای خدا ایمان آورده‌اند، و اجرشان به عهده خداست و این کالای دنیوی باید به همه برسد.
و وقتی عمر به او گفت: تفاوت قائل‌شدن در تقسیم حقوق بین سابقین و غیرسابقین کار خوبی است. ابوبکر در جواب فرمود: آیا ایمانشان را از آنها بخرم؟
به این ترتیب ابوبکرحقوق سابقین مهاجر و انصاری که قبل از همه دنباله‌رو آنها شدند مثل عمر، ابوعبیده و أسید بن حضیر و غیره را با حقوق طلقاء که در عام‌الفتح ایمان آوردند، یکسان قرار داد، و بلکه حقوق آنها را با کسانی که بعد از وفات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ایمان آوردند، یکسان گردانید. پس آیا ولایت ایشان سود و منفعتی دنیوی برای بیعت‌کنندگان به همراه داشت؟
وجه چهارم اینکه گفته شود: اهل سنت نسبت به روافض مثل مسلمانانند نسبت به مسیحیان؛ مسلمانان به عیسی ؛ به عنوان بنده و پیغمبرخدا ایمان دارند، ولی نه مثل مسیحیان در مورد او غلو می‌کنند، و نه مثل یهودیان در مورد او جفا می‌ورزند. و مسیحیان در مورد او ادعای الوهیت می‌کنند، و می‌خواهند او را بر محمد و ابراهیم و موسی برتر شمارند، و بلکه حواریون او را نیز بر این پیغمبران برتر می‌دانند، همچنانکه روافض ادعا می‌کنند کسانی که در رکاب علی جنگیدند مثل محمد بن ابوبکر و اشتر نخعی بر ابوبکر و عمر و عثمان و جمهور مهاجران و انصار برترند، ولی مسلمان در مورد عیسی جز حقیقت را نمی‌گوید. اما اگر می‌خواهی به جهالت مسیحیان در این باره پی ببری و بی‌استدلال‌بودن اقوالشان را کشف کنی به مناظره مسیحیان با یهودیان نگاه کن.
مسیحیان جز با منطق مسلمانان نمی‌توانند شبهات یهودیان در مورد عیسی را رد نمایند[16] و اگر دین اسلام را نپذیرند، جوابی برای رد شبهات یهودیان نخواهد داشت، و لذا به ایمان به دین اسلام نیز امر شد‌ه‌اند: اگر در مورد نبوت محمد صلي الله عليه و آله و سلم قدحی وارد کند، یهودیان قدحی بزرگتر از همان جنس در مورد عیسی مطرح کرده‌اند و دلایل رد شبهه در مورد محمد صلي الله عليه و آله و سلم بزرگتر و قوی‌تر از دلایلی است که آنها را در شبهه واردشده به عیسی ؛ ذکر می‌کنند. و مبرا بودن و دور بودن محمد از شبهه به مراتب بدیهی‌تر از مبرا بودن عیسی در مورد مشابه است. پس اگر شبهه در موردی که دلیل رد شبهه‌اش قوی‌تر است، وارد باشد شبهه در مورد پایین‌تر به طریق اولی وارد است، و اگر ایراد شبهه بر عیسی باطل باشد، ایراد شبهه در مورد محمد به طریق اولی باطل است. زیرا اگر شبهه قوی‌تر باطل باشد، شبهه ضعیف‌تر از آن به طریق اولی باطل است، و اگر چیزی بنابر استدلال ثابت شود، چیز دیگری که استدلالش قوی‌تر است، به طریق اولی ثابت می‌شود.
به همین دلیل مناظرات بسیاری از مسلمانان با مسیحیان در این باب است، مثل حکایت معروف قاضی ابوبکر بن طیب که از طرف مسلمانان به قسطنطنیه نزد پادشاه مسیحیان فرستاده شده بود: مسیحیان او را بزرگ می‌شمردند و به قدر و منزلت او واقف بودند و ترسیدند که هنگام ورود برای پادشاه سجده نکند و به همین دلیل او را از در کوچک و کم‌ارتفاع به سمت داخل راهنمایی کردند. ابوبکر بن طیب به مکر آنان پی برد و پشت به داخل وارد شد و به این ترتیب به آنچه می‌خواستند، نرسیدند. وقتی نشست و سر صبحت باز شد، بعضی از آنها خواستند شبهه‌ای بر مسلمانان وارد سازند: یکی از آنها گفت: در مورد عایشه، همسر پیغمبرتان، چه چیزی گفته شده است؟ و مرادش قضیه افک بود که روافض نیز آن را می‌گویند.
قاضی جواب داد: دو نفر مورد طعن قرار گرفتند و به دروغ مورد افتراء واقع شده و به زنا متهم شدند، آن دو مریم و عایشه بودند: مریم بدون اینکه ازدواج کرده باشد، فرزندی آورد ولی عایشه با وجود اینکه شوهر هم داشت فرزند به دنیا نیاورد. مسیحیان مبهوت شدند.
و مضمون کلامش این بود که برائت عایشه از برائت مریم آشکارتر است و شبهه وارده بر مریم قوی‌تر است، و اگر با این وجود بطلان شبهه مریم ثابت شود، بطلان شبهه عایشه به طریق اولی ثابت می‌شود.
مناظرات شبیه این ماجرا مناظراتی هستند که برتری یکی از دو طرف آشکار باشد، و محاسن وی بیشتر و بزرگتر و بدی‌هایش کمتر باشد. حال اگر طرف مقابل بدی‌های او را بازگو کند، می‌تواند بگوید: بدی‌های تو بزرگتر و بیشتر است، همچنانکه خداوند می‌فرماید: (‏ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ... ‏). (البقره: 217).
«از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى‏كنند; بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است; ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهمتر از آن است; و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان بازمى‏دارد) حتى از قتل بالاتر است».
این آیه زمانی نازل شده که کفار، مسلمانان را بدان سبب سرزنش و شماتت می‌کردند که در یکی از ماههای حرام در سریه‌ای ابن حضرمی را کشته بودند. خداوند می‌فرماید: این بد است ولی کارهای مشرکان از قبیل کفر به خدا و بازداشتن مردم از راه خدا و از مسجد حرام و اخراج اهل مسجدالحرام از آن در نزد خدا بدتر از آن است، زیرا کار مشرکان ممانعت از اموری است که نجات و خوشبختی جز در پرتو آن امور میسر نیست، و هتک حرمت مسجدالحرام نیز از هتک حرمت ماههای حرام ناپسندتر است.
در این مثال هر دو طرف دارای یک ویژگی مذموم می‌باشند، ولی در مثال قبلی هیچ یک از دو گروه دارای ویژگی مذموم نبودند، بلکه در مورد دیدگاه هر دو گروه شبهه و یا شبهاتی وارد است، و در پاسخ به شبهه، هر دو گروه ادله‌ای ارائه می‌دهند که ادله یکی از آنها قوی و محکم‌تر و شبهه وارد شده به آن ضعیف‌تر است، و طرف دوم مورد شبهه‌ای قوی‌تر قرار می‌گیرد که با دلایل ضعیف‌تری می‌خواهد شبهه را رد نماید، بدیهی است در این مورد ثبوت حقانیت طرف اول مسلم‌تر و واضح‌تر است.
موضع مسلمانان در برابر یهودیان و مسیحیان اینگونه است و نیز موضع اهل سنت در مقایسه با موضع مذاهب بدعت‌آور و خصوصاً روافض همین گونه است. موضع اهل سنت و روافض در مورد ابوبکر و علی نیز چنین است، زیرا روافض بدون اثبات ایمان و عدالت و بهشتی‌بودن ابوبکر و عمر و عثمان نمی‌توانند آن را برای علی ثابت کنند، چه برسد به اینکه امامت او را اثبات کنند. چون هر دلیلی که برای اثبات ایمان و عدالت علی ارائه دهند، همان دلیل و بلکه قوی‌تر از آن در مورد سه خلیفه نخست صادق است. همچنانکه مسیحیان جز در صورت پذیرش نبوت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نمی‌توانند نبوت عیسی را اثبات کنند.
اگر خوارج که علی را تفکیر می‌کنند، و نواصب که او را تفسیق می‌کنند، به روافض بگویند: علی ظالم و طالب دنیا بود و خلافت را برای خودش می‌خواست و با همین نیت شمشیر کشید و باعث کشته‌شدن هزاران مسلمان شد به گونه‌ای که از عهده‌داری آن درمانده گردید و اصحاب و یارانش از پیرامونش متفرق شدند و بر علیه او دست به یکی کردند و با او جنگیدند.
این کلام اگر فاسد باشد، فساد گفتار روافض در مورد ابوبکر و عمر واضح‌تر است، و اگر آنچه روافض در مورد ابوبکر و عمر می‌گویند، صحت داشته باشد، گفتار خوارج و نواصب در مورد علی مقبول‌تر و صحیح‌تر است. زیرا بدیهی است صحیح‌تر از خلافت علی، خلافت کسی است که مردم با اختیار و رضایت خودشان و بدون زور شمشیر و طمع ثروت او را برای زعامت و خلافت برمی‌گزینند و در انتخاب او به اتفاق نظر می‌رسند، و او هیچ یک از خویشاوندان و نزدیکان خودش را به هیچ کار و مسئولیت حکومتی نمی‌گمارد، و از اموال مسلمانان میراثی برای بازماندگانش بجا نمی‌گذارد، و دارایی خودش را در راه خدا انفاق می‌نماید، بدون اینکه عوض آن را از بیت‌المال بازستاند، و وصیت می‌کند هر چیزی از بیت‌المال که در نزد او بوده، به همانجا برگردانده شود، که البته این وسایل چیزی جز جامه‌ای کهنه و ساییده شده و یک کره شتر و یک کنیز سیاهپوست و ... نبوده است.
حتی عبدالرحمن بن عوف به عمر گفت: آیا اینها را از بازماندگان ابوبکر بازمی‌ستانی؟ جواب داد: نه، سوگند به خدا! ولی آیا من بار گناه آن را به دوش بکشم در حالی که ابوبکر خودش از آن کناره گرفت. و عمر گفت: ای ابوبکر! خدا تو را رحمت کند که امرای بعد از خودت را به زحمت انداختی.
با این وجود ابوبکر هیچ مسلمانی را بر سر ولایت خودش نکشت، و باعث جنگ هیچ مسلمانی با دیگری نشد، و بلکه به کمک مسلمانان با مرتدین و کفار جنگید، به گونه‌ای که فتح سرزمینها شروع گردید، و شخص امین و قوی و نابغه‌ای را جانشین خود کرد که سرزمینها را فتح، و دیوان را بر پا نمود، و عدل و احسانش همه را در برگرفت.
اگر با وجود همه این حقایق، روافض مجاز باشند که بگویند: ابوبکر طالب دنیا و ریاست بود، پس ناصبی هم می‌تواند بگوید: علی ظالم و طالب مال و ریاست بود، و بر سر ولایت خودش شمشیر کشید، و مسلمانان را به جان هم انداخت، و در نتیجه نتوانست با هیچ کافری بجنگد، و در مدت ولایت او جز شر و فتنه در دین و دنیا چیز دیگری نصیب مسلمانان نشد.
اگر جایز باشد که روافض در پاسخ به نواصب بگویند: علی خواستار رضایت خدا بود و کوتاهی از ناحیه سایر صحابه دیگر بود. و یا بگوید: علی اجتهاد کرد و در اجتهادش راه درست را برگزید و دیگران به خطا رفتند. ما نیز می‌توانیم بگوییم: ابوبکر و عمر خواستار رضای خدا بودند و راه درست را نیز برگزیدند، ولی روافض از معرفت حق و حقیقت قاصرند و به طریق اولی در مذمت و نکوهش آنها به خطا رفته‌اند.
زیرا ابوبکر وعمر به گونه‌ای بودند که شبهه ثروت‌طلبی و ریاست‌طلبی از آنها نسبت به علی دورتر و بعیدتر است، و شبهه خوارج که علی و عثمان را مذمت و نکوهش نمودند و آن دو را تکفیر کردند، از شبهه روافض در مورد ابوبکر و عمر که آن دو را تکفیر می‌کنند، منطقی‌تر و مستدل‌تر است. حال اگر اضافه کنیم که تعدادی از صحابه و تابعین نیز از بیعت با علی خود داری ورزیده و بلکه با او جنگیدند، در این صورت چه قضاوتی باید کرد؟!
شبهه این صحابه و تابعین قوی‌تر از شبهه و خرده‌گیری از ابوبکر و عمر و عثمان است، زیرا آنها می‌گفتند: ما تنها با کسی بیعت می‌کنیم که با ما عادلانه رفتار نماید، دست ظالم را از ما کوتاه کند، و حق ما را از او بستاند، و کسی که از عهده این کار برنیاید، یا عاجز است و یا ظالم، و ما موظف نیستیم با عاجز و یا ظالم بیعت کنیم.
اگر این کلام باطل باشد، کلام کسی که می‌گوید: ابوبکر و عمر ظالم و طالب ثروت و ریاست بودند، به طریق اولی باطل است، و هر کس کمترین نصیب را از عقل و شعور برده باشد در این حقیقت مسلم تردید نمی‌ورزد. و شبهه امثال ابوموسی اشعری که در عزل علی و معاویه و شورایی‌کردن امر خلافت بین مسلمانان با عمر موافق بود، چگونه با شبهه عبدالله بن سبأ و امثال او قابل قیاس است که ادعا می‌کنند علی امامی معصوم و یا خدا و یا پیغمبراست؟ و بلکه حتی شبهه کسانی که معاویه را حق به جانب می‌دیدند چگونه با شبهه آنهایی که می‌گفتند: علی خدا و یا پیغمبر است، قابل قیاس است؟! زیرا اینان برخلاف دسته اول به اتفاق مسلمانان کافرند. و چیزی که مطلب را روشن می‌سازد این است که روافض بر اساس مذهب خود نمی‌توانند ایمان علی را اثبات کنند، و جز در صورت هم‌نوایی با اهل سنت از عهده اثبات این امر عاجزند. اگر خوارج و یا دیگرانی که علی را تکفیر و یا تفسیق می‌کنند، به روافض بگویند: ایمان علی بر ما ثابت نشده است، و بلکه به نظر ما او کافر و یا ظالم است – همچنانکه روافض در مورد ابوبکر و عمر این را می‌گویند – روافض هیچ دلیلی مبنی بر ایمان و عدالت علی ندارند مگر آنکه آن دلیل، ایمان و عدالت ابوبکر و عمر و عثمان را به طریق اولی ثابت می‌کند:
اگر به اخبار متواتر دال بر اسلام و هجرت و جهاد او احتجاج بورزند، در مورد سه خلیفه نخست نیز اخبار متواتری نقل شده، و بلکه حتی در مورد اسلام معاویه و یزید و خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس و نماز و روزه و جهاد با کفار توسط آنان نیز اخبار متواتری نقل شده است. پس اگر در مورد هر یک از این افراد ادعای منافق بودن را بکنند، خوارج نیز می‌توانند ادعای منافق‌بودن علی را بکنند، و اگر آنها شبهه‌ای در مورد سه خلیفه اول مطرح کنند، خوارج می‌تواند شبهه بزرگتری را در مورد علی مطرح کنند. و اگر روافض با دروغگویان هم‌نوا شده و بگویند: ابوبکر و عمر در باطن منافق و دشمن پیغمبر بودند و دین او را تا آنجا که ممکن بود به تباهی کشاندند، خوارج می‌توانند بگویند: علی اینگونه بود، و چنین استدلال کنند که علی به پسر عمویش – پیغمبر – حسادت می‌ورزید، و در صدد تباه‌کردن دین او بود، ولی در هنگام حیات پیغمبر و در دوره خلافت سه خلیفه از انجام این کار عاجز بود، به گونه‌ای که برای رسیدن به مقصود خود در قتل خلیفه سوم نقش داشت، و فتنه را برافروخت و کار را به جایی کشاند که در کشتار صحابه و امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم زیاده‌روی و افراط ورزید، زیرا با محمد دشمن بود، و در درون با منافقانی که در مورد او ادعای الوهیت و نبوت را می‌کردند، موافق بود، ولی از باب تقیه خلاف حقیقت را اظهار می‌کرد، و وقتی آنها را به آتش کشید در ظاهر کار آنها را منکر شده بود، ولی در باطن با آنها بود.
به همین دلیل باطنیه از پیروان او هستند، و سر او در نزد آنهاست، و آنها از او مسایلی باطنی را نقل می‌کنند که اظهار نمی‌شود.
مراد این بود که خوارج نیز می‌توانند در مورد علی این را بگویند که رواج آن از رواج کلام روافض در مورد ابوبکر و عمر بیشتر است، زیرا بطلان شبهه روافض از بطلان شبهه خوارج بدیهی‌تر است و خود خوارج نیز در مقایسه با روافض از عقل سالم‌تر و نیتی پاک‌تر برخوردارند و روافض دروغگوتر بوده و مذهبشان فاسدتر است.
اگر روافض برای اثبات ایمان علی به قرآن استناد کنند. گفته می‌شود: قرآن عام بوده و به همان اندازه علی را شامل می‌شود که غیر او را نیز شامل می‌شود، و هیچ آیه‌ای در قرآن وجود ندارد که روافض ادعا کنند مختص به علی است، و در مورد او نازل شده است مگر اینکه می‌توان اختصاص آن و یا مثل آن و یا صریح‌تر از آن را برای ابوبکر ادعا نمود. بنابراین باب ادعای بدون حجت و برهان باز است و ادعای فضیلت شیخین – ابوبکر و عمر – از ادعای فضیلت غیر آن دو ممکن‌تر است.
اگر روافض بگویند: ایمان علی از طریق نقل و روایت قابل اثبات است. نقل و روایت در مورد سه خلیفه نخست بیشتر و مشهورتر است، و اگر ادعای تواتر کنند، تواتر در مورد آن سه صحیح‌تر است، واگر به نقل صحابه استناد کنند، فضایل بیشتری در مورد ابوبکر و عمر توسط صحابه نقل شده است.
روافض می‌گویند: جز تعداد اندکی از صحابه، بقیه مرتد شدند. در این صورت می‌توان پرسید: روایت این افراد در مورد علی چگونه می‌تواند قابل قبول باشد؟ در بین صحابه روافض به حدی نبوده‌اند که از روایت آنها تواتر حاصل شود، بنابراین طریق نقل بر روافض مسدود است، مگر اینکه طریق اهل سنت را بپیمایند. همچنانکه مسیحیان اگر راه مسلمانان را نپیمایند، در اثبات نبوت مسیح به بن‌بست می‌رسند.
و این کار مثل کار کسی است که می‌خواهد فقه و علم ابن عباس را ثابت کند بدون اثبات فقه علی و یا فقه ابن عمر را بدون اثبات فقه پدرش اثبات نماید، و یا فقه علقمه و اسود را بدون اثبات فقه ابن مسعود، اثبات کند. و امور دیگری از این قبیل که در آن حکمی برای چیزی ثابت شود بدون اینکه آن حکم برای چیزی شایسته‌تر به این حکم ثابت گردد. این کار در نزد کسانی که راه علم و عدالت را می‌پیماید، تناقضی ممتنع شمرده می‌شود.
به همین دلیل روافض جاهل‌ترین و گمراه‌ترین مردم هستند، همچنانکه مسیحیان گمراه‌ترین‌اند. و روافض خبیث‌ترین مردم می‌باشند، همچنانکه یهودیان خبیث‌ترین‌اند یعنی نوعی از ضلالت مسیحیان و نوعی از خباثت یهودیان در روافض رخنه کرده است.
وجه پنجم اینکه گفته شود: آیا داستان عمر بن سعد به عنوان کسی که طالب ثروت و ریاست بود و برای این منظور به حرم [مکه] پناه برد، اثبات می‌کند که سابقان اولیه اینگونه بوده‌اند؟
پدرش سعد بن ابی‌وقاص در مورد ولایت و امارت از همه مردم زاهدتر و گوشه‌گیرتر بود و وقتی فتنه برپا شد در عقیق در قصر خود ماند و گوشه‌گیری کرد و وقتی پسرش همین عمر بن سعد نزد او آمد و او را به خاطر گوشه‌گیری ملامت کرد و گفت: آیا اینجا نشسته‌‌ای در حالی که مردم در مدینه بر سر امارت نزاع می‌کنند؟ جواب داد: برو، زیرا من از پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: «إنَّ الله يحب العبد التقي الغني الخفيّ»[17]. یعنی: خداوند بنده پرهیزکار و قانع (راضى و خشنود به قسمت و بهره) و گمنام را دوست دارد.
این گوشه‌گیری سعد در حالی بود که از اهل شورای تعیین خلیفه سوم تنها او و علی باقی مانده بودند، و این سعد همان کسی است که عراق را فتح و لشکر ایران را به زانو درآورد، و آخرین متوفی عشره مبشره می‌باشد.
چنانچه شایسته نیست حتی پدر عمر بن سعد را بر او قیاس و به او تشبیه نماییم، در این صورت آیا تشبیه ابوبکر و عمر و عثمان به او رواست؟
این در حالی است که روافض محمد بن ابوبکر را از پدرش برتر می‌دانند و او را تعظیم می‌کنند و دوست می‌دارند، زیرا از زمره کسانی است که عثمان رضي الله عنه  را اذیت نمودند، و از خواص اصحاب علی بوده است، چرا که در دامان علی پرورش یافته بود. و پدرش ابوبکر را فحش و ناسزا می‌گویند و بر او لعنت می‌فرستند.
آیا اگر نواصب چنین کاری را با عمر بن سعد می‌کردند یعنی او را به خاطر اینکه از طرفداران و خون خواهان عثمان بود و در قتل حسین دست داشت، می‌ستودند و پدرش سعد بن ابی‌وقاص را به خاطر عدم همکاری با معاویه و عدم خون‌خواهی لعن و نفرین می‌کردند، آیا در این صورت کار نواصب دقیقاً از جنس کار روافض نمی‌بود؟
و بلکه روافض – حتی در این صورت نیز – از آنان بدتر خواهند بود، زیرا ابوبکر از سعد برتر است، و قتل عثمان از قتل حسین شدیدتر است، اگرچه هر دو مظلوم می‌باشند. به همین دلیل فسادی که به دنبال قتل عثمان در بین امت پدید آمد بزرگتر از فسادی بود که به دنبال قتل حسین پدیدار گردید.
به علاوه، عثمان از سابقان نخستین بود و خلیفه مظلومی بود که به ناحق از او خواسته شد از سمت خود کناره‌گیری کند، و او کناره‌گیری نکرد، و در دفاع از خودش دست به کشتار نزد، تا جاییکه کشته شد. ولی حسین  رضي الله عنه  خلیفه و والی نبود و بلکه خواستار ولایت بود به گونه‌ای که نیل به آن را مشکل و سخت می‌دید و به بن‌بست رسید، و از او خواسته شد که خود را تسلیم کند تا به عنوان اسیر پیش یزید برده شود ولی او از این کار استنکاف ورزید و به نبرد پرداخت تا اینکه مظلومانه به شهادت رسید. بنابراین ظلم وارد شده بر عثمان از ظلم به حسین بزرگتر است، و صبر و بردباری او کامل‌تر بود، اگرچه هر دو مظلوم و شهید هستند.
چنانچه شخصی طلب ریاست توسط علی  رضي الله عنه  و حسین رضي الله عنه  را به طلب ریاست توسط اسماعیلیه مثل حاکم و امثال او تشبیه کرده و بگوید: علی و حسین مثل حاکم و سایر پادشاهان بنی‌عبید به ناحق طالب ریاست بودند. آیا این شخص دروغگو و افترا زننده شمرده نمی‌شود؟ چراکه صحت ایمان علی و حسین و دین و فضیلت این دو و نفاق و الحاد آن پادشاهان اثبات شده است.
و همچنین هر کس علی و حسین را به سایر طالبان ریاست و غیره که در حجاز و شرق و غرب ظهور کرده و به ناحق طالب ریاست بودند و به مردم و اموالشان ظلم و تعدی نموده‌اند، تشبیه کند، چنین تشبیه‌کننده‌ای ظالم و دروغگو خواهد بود. به همین ترتیب هر کس ابوبکر و عمر را به عمر بن سعد تشبیه نماید دروغگوتر و ظالم‌تر خواهد بود. به علاوه در مورد عمر بن سعد و امثال او باید گفت: غایت امر اینان این است که این افراد از طریق معصیتی که خودشان به معصیت‌بودن آن اعتراف کرده‌اند، خواستار دنیا بوده‌اند، و این گناهی است که بسیاری از مسلمانان مرتکب آن می‌شوند و در مورد شیعه وضعیت از این خیلی بدتر است، زیرا بسیاری از آنان اعتراف می‌کنند که هدفشان از به قدرت‌رسیدن، افساد دین اسلام و دشمنی با پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم می‌باشد. همچنانکه از بیانات باطنیه و امثال آنها که داخل در مذاهب شیعه‌اند، می‌توان به این حقیقت پی برد: اینها اعتراف می‌کنند که به اسلام معتقد نیستند و تنها در ظاهر تشیع را به خاطر قلت عقلانیت شیعه و جهلشان می‌پذیرند، تا از این طریق به اغراضشان برسند.
و اولین و بلکه بهترین اینها مختار بن ابی‌عبید کذاب است، این شخص امیر شیعیان بود و عبيدالله بن زیاد را کشت و پرچم خونخواهی حسین را برافراشت تا اینکه قاتل او را کشت و از این طریق به محمد بن حنفیه و اهل بیت تقرب جست، سپس ادعای نبوت کرد و گفت: جبرئیل بر من نازل می‌شود و در صحیح مسلم حدیثی نقل شده که بنابر آن پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «سيكون في ثقيف كذاب ومبير»[18].
یعنی: در قبيله ثقیف شخصی کذاب و شخص هلاک‌کننده ظهور خواهند کرد.
شخص کذاب همین مختار بن ابی‌عبید بوده و هلاک‌کننده و سفاک نیز حجاج بن یوسف ثقفی بوده است، و بدیهی است که اگرچه عمر بن سعد امیر سپاهی بود که حسین را کشت و با وجود ظالم‌بودن وی و ترجیح دنیا بر دین، ولی باز هم گناهش از گناهان مختار بن ابی‌عبید کوچکتر است، مختاری که پرچم خونخواهی حسین را برافراشت و قاتل حسین را کشت، از عمر بن سعد دروغگوتر و گناهش بزرگتر بود.
پس این شیعی از آن ناصبی بدتر بود، و بلکه حتی حجاج بن یوسف از مختار بن أبی عبید بهتر بود، زیرا حجاج سفاک بود، همچنانکه پیغمبر او را «مبیر» به معنی کسی که به ناحق خونریزی راه می‌اندازد، نامیده بود، ولی مختار کذابی بود که ادعای نبوت و نزول جبرئیل بر خود را می‌کرد، و این گناه از گناه قتل به ناحق بزرگتر است، زیرا این کار کفر بوده و اگر مرتکب آن توبه نکند، مرتد محسوب می‌شود و فتنه‌گری گناهی است از قتل بزرگتر.
این قصه طولانى است، زیرا روافض هیچ کسی را به حق و یا به ناحق نکوهش نمی‌کنند، مگر اینکه در بین خودشان شخصی بدتر از او دارند، و هیچ کسی را نمی‌ستایند، مگر اینکه در بین افرادی که مورد ستایش خوارجند، شخصی بهتر از او یافت می‌شود. چراکه روافض از نواصب بدترند و افرادی که توسط روافض تکفیر و تفسیق می‌شوند، بهتر از افرادی هستند که توسط نواصب تفکیر و تفسیق می‌شوند.
ولی اهل سنت همه مؤمنان را دوست دارند، و از روی علم و انصاف موضعگیری می‌کنند، و از جهالت و هوی‌پرستی بدورند، و از طریق و روش روافض و نواصب دوری می‌جویند، و تمام سابقین نخستین را دوست دارند، و به منزلت و فضیلت و مناقب صحابه واقف‌اند، و حقوق اهل بیت را که خدا مشروع ساخته، رعایت می‌نمایند، و به افعال مختار و سایر کذابین دیگر مثل او راضی نیستند، و ظلم حجاج و امثال او را برنمی‌تابند.
و با این وجود مراتب سابقین نخستین را مدنظر قرار می‌دهند، و می‌دانند که در تقدم و فضیلت ابوبکر و عمر در رأس قرار دارند، و برتری و فضایلی دارند که هیچ یک از صحابه دیگر ندارند، نه عثمان، نه علی  نه غیر این دو، و این مسأله امری است که در صدر اسلام مورد اتفاق همه بوده، و جز مخالفان شاذ و بی‌تأثیر نداشته است. و حتی شیعیان نخستینی که اصحاب علی بودند در تقدیم ابوبکر و عمر بر علی تردیدی نداشتند، و به صورت متواتر از خود علی نیز روایت شده که می‌گفت: بهترین این امت بعد از پیغمبر ص، ابوبکر و عمر هستند. و گروهی از شیعیان تنها او را بر عثمان مقدم می‌شمردند، و تقدیم عثمان بر علی از وضوح کمتری برخوردار است. به همین دلیل ائمه اهل سنت بر تقدیم ابوبکر و عمر اتفاق نظر دارند، همچنانکه در مذهب حنفیه، شافعیه و مالک و احمد بن حنبل و ثوری و اوزاعی و لیث بن سعد و سایر ائمه اهل فقه و حدیث و زهد و تفسیر در بین متقدمان و متأخران این رأی وجود دارد.
ولی در مورد عثمان و علی، گروهی از اهل مدینه قائل به توقف در مورد این دو بودند و این دیدگاه در یکی از روایتهای منقول از مالک به چشم می‌خورد، و گروهی از اهل کوفه علی را مقدم می‌شمردند، و این دیدگاه در یکی از روایتهای منقول از سفیان به چشم می‌خورد که گفته می‌شود او بعدها از این دیدگاه منصرف و پشیمان شد، و این پشیمانی زمانی بود که ایوب سختیانی را ملاقات نمود و از او شیند که می‌گفت: هر کس علی را بر عثمان مقدم شمارد، مهاجرین و انصار [و دیدگاهشان] را سبک شمرده است، و نیز دیدگاه سایر ائمه عالم به سنت مبنی بر تقدیم عثمان بر علی را که دیدگاه گروههای بسیاری از اهل حدیث بوده و نص و اجماع و ملاک گویای آن است، سبک شمرده است.
ولی آنچه از بعضی از متقدمان مبنی بر تقدیم جعفر و یا طلحه و غیره نقل شده است، مراد تقدیم آنها در امور خاصی است، و نه تقدیم مطلق آنها، و مراد از بعضی از منقولات مبنی بر تقدیم علی نیز اینگونه است.
مولف رافضی می‌افزاید: «حقیقت امر بر بعضی مشتبه گردید و می‌دیدند که مردم با طالب دنیا بیعت می‌کنند، بنابراین آنها نیز بیعت کرده و مقلد او شدند و در آن تأمل نکردند و به همین سبب حقیقت بر آنها پوشیده ماند. بنابراین مستحق مؤاخذه خداوند گردیدند چرا که حق را به غیر مستحق دادند.
مؤلف افتراگر می‌افزاید: «و بعضی هم به خاطر قصور فهم و درک و شعور تقلید نمودند و دیدند که اکثریت بیعت کرده‌اند، بنابراین آنها نیز بیعت کردند و گمان کردند که حق با اکثریت است».
جواب: این رافضی که به افتراء صحابه بیعت‌کننده با ابوبکر را به سه دسته تقسیم می‌کند که اکثریت به خاطر طلب دنیا بیعت کردند و گروهی به سبب قصور فهم و گروهی به دلیل عجز از آن.
شر و بدی و فساد یا به خاطر سوءنیت است، و یا به خاطر جهل و جهل خودش دو سبب دارد: یا تفریط و کوتاهی در تأمل، و یا عجز و ناتوانی در تدبر. مؤلف نیز قصد داشته شر و بدی و فساد جمیع بیعت‌کنندگان را ثابت کند. و می‌گوید: بعضی از صحابه و غیر صحابه به خاطر قصور تأمل و تدبر بیعت کردند، چنانچه تأمل می‌نمودند، به حقیقت پی می‌بردند و بنابراین به خاطر تفریط و ترک نظر واجب مورد مؤاخذه قرار می‌گیرند، و بعضی هم به خاطر ناتوانی در تدبر و تأمل از اکثریت تقلید کرده و بیعت نمودند و به این ترتیب سبب بیعت مردم با ابوبکر را بیان کرده است.
در جواب باید گفت: کلام مؤلف کذب و دروغی آشکار است، و رافضه قومی بی‌منطق‌اند و چنانچه ازاین مؤلف افتراءزننده بخواهیم دلیلی بر کلام خودش ارائه دهد، هیچ دلیلی ندارد. و خداوند قول بدون علم را حرام شمرده است، و زمانی که قول معروف ضد قول ارائه شده باشد، حرمت آن بدیهی‌تر است. به عبارت دیگر: اگر ما از احوال صحابه بی‌اطلاع می‌بودیم باز هم جایز نبود بدون علم و آگاهی آنها را به سوءنیت و جهل نسبت به شخص مستحق خلافت متهم سازیم، همچنانکه خداوند می‌فرماید: (وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً). (الإسراء: 36). «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسؤولند».
و می‌فرماید: (‏ هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ...). (آل عمران: 66). «شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاه بوديد، گفتگو و ستيز كرديد; چرا درباره آنچه آگاه نيستيد، گفتگو مى‏كنيد؟! و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد».
حال که می‌دانیم صحابه از نظر عقلانیت و علم و دینداری از جمیع امت برترند، چگونه جایز است آنها را متهم سازیم؟ ابن مسعود در مورد صحابه می‌فرماید: «هر کس از شما می‌خواهد سنتی را در پیش گیرد، سنت کسانی را در پیش گیرد که از دنیا رفته‌اند، زیرا زنده از فتنه در امان نیست، رفتگان اصحاب محمد هستند و به خدا سوگند! برترین این امت، نیکوترین آنها و عالم‌ترین و بی‌تکلف‌ترین می‌باشند، قومی هستند که خداوند آنها را برای مصاحبت پیغمبرش صلي الله عليه و آله و سلم و بر پاساختن دینش برگزید، پس به فضیلت آنها پی ببرید و از آثارشان پیروی نمایید و تا آنجا که در توان دارید به اخلاق و دیانتشان تمسک جویید، زیرا آنها بر راه مستقیم هدایت بودند[19]». این اثر را چندین نفر و از جمله ابن بطه از قتاده نقل نموده‌اند.
و همین ابن بطه و غیره با اسانید معروفی از زر بن حبیش روایت کرده‌اند که عبدالله بن مسعود می‌گفت: «خداوند – تبارک وتعالی – به قلوب بندگان نظر افکند، قلب محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بهترین قلب بندگان خودش یافت، پس او را برای خودش برگزید و به رسالت مبعوث کرد. سپس به قلوب بندگان دیگر نظر افکند و قلوب اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بهترین قلوب بندگان یافت، بنابراین آنها را وزرای پیغمبرش صلي الله عليه و آله و سلم گردانید تا به خاطر دین خدا به جهاد بپردازند، پس هر چیزی که [این] مسلمانان نیک شمارند، در نزد خدا نیز نیک است، و هر چه ناپسند شمارند، در نزد خدا نیز ناپسند است»[20].
و در روایتی دیگر، ابوبکر بن عیاش راوی این اثر آن را از عاصم بن ابی‌النجود، از زر بن حبیش، از عبدالله بن مسعود نقل می‌کند.
این صحابه، با این اوصاف بودند که ابوبکر را به عنوان خلیفه برگزیدند.
کلام ابن مسعود که صحابه نیکوکارترین، عالمترین و بی‌تکلف‌‌ترین طبقه این امت هستند، کلام جامعی است که حسن نیت و نیک سرشتی صحابه را بیان می‌نماید و کمال معرفت و دقت و عمق علم آنها را نمایان می‌سازد و بیان می‌نماید این امر برای آنها ساده بوده و آنها به خاطر بی‌تکلف‌بودن از قول بدون علم خودداری می‌ورزیدند. و این مخالف مطالبی است که این افتراءزننده می‌گوید و اکثریت را به دنیاطلبی و بعضی را به جهالت – به سبب عجز یا تفریط – متهم می‌کند. کلام عبدالله بن مسعود صحیح است. چراکه صحابه بهترین این امت بودند، همچنانکه احادیث متواتری گویای این واقعیت‌اند، مثل حدیث صحیح: «خير القرون الذي بعثت فيهم، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم[21]».
یعنی: بهترین مردم، مردمی هستند که در بین آنها مبعوث شده‌ام و بعد از آنها مردمی که بعد از آنها می‌آیند و در مرتبه بعدی نسلی که بعد از این دو می‌آیند، قرار دارند.
صحابه برترین این امت میانه‌رو و گواه بر مردم می‌باشند، و خداوند آنها را به اذن خود به حقیقت مورد اختلافشان راهنمایی نمود و خداوند هر کس را که خود بخواهد به راه راست هدایت می‌کند. بنابراین صحابه از زمره افرادی نیستند که از امیال و آرزوهایشان پیروی کردند و مورد خشم و غضب خدا واقع شدند، و نه از زمره افرادی هستند که گمراه شدند و به بیراهه رفتند، چنانکه روافض افتراءزننده آنها را متهم می‌سازند، بلکه صحابه از کمال علم و کمال حسن نیت برخوردار بوده‌اند.
اگر اینگونه نمی‌بود می‌بایست این امت بهترین امت نباشد، و آنها بهترین امت نباشند، و این دو طلب هر دو مخالف قرآن و سنت هستند، به علاوه منطق و عقل سلیم نیز به همین واقعیت حکم می‌کند، زیرا هر کس در احوال امت محمد و یهودیان و مسیحیان و ستاره‌پرستان و مجوسیان و مشرکان تأمل نماید، در می‌یابد که فضیلت این امت نسبت به سایر امتها در علم سودمند و عمل صالح می‌باشد که بحث از آن در این مقال نمی‌گنجد، و صحابه از بین امت اسلام بر اساس قرآن و سنت و اجماع و منطق، کامل‌ترین طبقه این امت در این مورد – علم و عمل – می‌باشند. به همین دلیل تک‌تک بزرگان امت به برتر بودن صحابه نسبت به خود و امثال خود اعتراف می‌کنند، و کسانی هم که مثل روافض در این مورد تنازع می‌نمایند، نادان‌ترین مردم می‌باشند. به همین سبب هیچ یک از ائمه فقه و حدیث و زهد و عبادت رافضی نبوده‌اند، و هیچ یک از امامان و سرداران سپاهان مورد تأیید و یاری‌شده و نیز هیچ یک از پادشاهانی که اسلام را یاری کرده‌اند و آن را بر پا نموده‌اند و با دشمن اسلام به نبرد پرداخته‌اند، رافضی نبوده‌اند، و نیز هیچ یک از وزرایی که سیره و روشی پسندیده داشته‌اند، رافضی نبوده‌اند.
و اکثر روافض یا از زمره زنادقه منافق و ملحد هستند، و یا جاهلانی هستند که نه از علوم عقلی و نه از علوم نقلی بهره‌ای نبرده‌اند، و مذهبشان در صحراها و کوهها نشأت گرفته است. و خود را از مسلمانان برتر دانسته‌اند، به همین دلیل از مجالست اهل علم و دین دوری گزیده‌اند. و یا اینکه هوی‌پرستانی هستند که از طریق اظهار رفض به ثروت و ریاستی رسیده‌اند، و یا اینکه به خاطر تعصب نژادپرستانه جاهلی به این مذهب روی آورده‌اند. و در بین علمای مسلمان رافضی مذهب دیده نمی‌شود، زیرا جهل و ظلم در آراء روافض موج می‌زند. بدترین گروهها و مذاهب نیز داخل در روافض‌اند مثل نصیریه و اسماعیلیه و دین‌ستیزان. و دروغگویی و خیانت و خلاف وعده در بین روافض به حدی زیاد است که گویای نفاق آشکار آنهاست. همچنانکه در صحیحین آمده که پیغمبر فرمودند: «آية المنافق ثلاث: إذا حدث كذب، وإذا وعد أخلف، وإذا أوتمن خان»[22].
یعنی: نشانه منافق سه چیز است: وقتی صحبت می‌کند، دروغ می‌گوید، و وقتی وعده می‌دهد خلاف وعده می‌کند، و وقتی چیزی به امانت به او سپرده می‌شود، خیانت می‌کند.
و مسلم ادامه حدیث را چنین ذکر کره که: «وإن صام وصلى وزعم أنَّه مسلم». یعنی: اگرچه شخص روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است.
این صفات در بین روافض بیش از سایر مذاهب اهل قبله وجود دارد.
و همچنین در جواب این رافضی گفته می‌شود: به فرض اینکه بیعت‌کنندگان با ابوبکر صدیق همان‌گونه بوده‌اند که شما رافضی مذهب گفتید، یعنی یا طالب دنیا بودند، و یا جاهل. ولی آیا مگر بعد از طبقه صحابه نسل تابعین ظهور نکردند که تمام امت به ایمان و ذکاوت آنها اعتراف می‌کنند؟ تابعینی مثل: سعید بن مسیب، حسن بصری، عطاء بن أبی‌رباح، ابراهیم نخعی، علقمه، اسود، عبیده سلمانی، طاوس، مجاهد، سعید بن جبیر و ابوالشعثاء، جابر بن زید، علی بن زید، علی بن حسین، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، عروه بن زبیر، قاسم بن محمد بن ابوبکر، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام، مطرف بن شخیر، محمد بن واسع، حبیب عجمی، مالک بن دینار، مکحول، حکم بن عتبه، یزید بن ابی‌حبیب و افراد دیگری که تعدادشان را جز خدا، کسی نمی‌داند.
سپس بعد از اینها علمای دیگری امثال: ایوب سختیانی، عبدالله بن عون، یونس بن عبید، جعفر بن محمد، زهری، عمرو بن دینار، یحیی بن سعید انصاری، ربیعه بن ابوعبدالرحمن، ابوالزناد، یحیی بن ابی‌کثیر، قتاده، منصور بن معتمر، اعمش، حماد بن ابی‌سفیان، هشام دستوائی و سعید بن أبی عروبه.
و بعد از اینها علمایی امثال: مالک بن أنس، حماد بن زید، حماد بن سلمه، لیث بن سعد، ازواعی، ابوحنیفه، ابن أبی‌لیلی، شریک، ابن أبی ذئب و ابن ماجشون.
و بعد از اینها نیز علمایی از قبیل: یحیی بن سعید قطان، عبدالرحمن بن مهدی، وکیع بن جراح، عبدالرحمن بن قاسم، أشهب بن عبدالعزیز، ابویوسف، محمد بن حسن، شافعی، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، ابوعبید و ابوثور و دیگرانی که از حد شمارش خارجند و نمی‌توان در مورد آنها گفت به خاطر رسیدن به ثروت و قدرت کسی را به ناحق بر دیگری – یعنی ابوبکر را بر علی – ترجیح داده‌اند.
اینها علمایی هستند که بیشتر از سایرین در علم غور نموده‌اند و به حقایق آن پی برده‌اند و همگی بر برتری ابوبکر و عمر اتفاق‌نظر دارند.
و بلکه حتی خود شیعیانی که با علی رضي الله عنه  معاصر بوده‌اند نیز ابوبکر و عمر را برتر می‌دانستند. ابن قاسم می‌گوید: از مالک در مورد ابوبکر و عمر پرسیدم؟ جواب داد: شخص عالم و لایقی را ندیده‌ام که در تقدیم و برتری آن دو تردید نماید. و اجماع اهل مدینه را مبنی بر تقدیم آن دو بر غیره بازگو نمود.
و اهل مدینه مثل اهل شام به سمت بنی‌امیه گرایش نداشتند، و بلکه از بیعت با یزید سر باز زدند و یزید در «عام الحره» با آنها محاربه نمود و باعث آن حادثه مشهور و وقایع مدینه در آن سال گردید.
و اهل مدینه مثل اهل بصره و شام نبودند که علی مردانی از آنها را کشته باشد و بلکه اهل مدینه علی را تا زمان خروجش از شهر، از علمای مدینه به حساب می‌آورند. با این وجود اهل مدینه بر تقدیم ابوبکر و عمر اتفاق‌نظر دارند.
بیهقی با إسناد خود از شافعی نقل می‌کند که گفت: صحابه و تابعین در تقدیم و برترشمردن ابوبکر و عمر اختلاف‌نظر نداشتند. و شریک بن أبی‌نمر در جواب کسی که از او پرسیده بود: ابوبکر مقدم است یا علی؟ می‌گوید: ابوبکر. سؤال‌کننده می‌گوید: آیا تو در حالی که شیعه هستی، چنین چیزی را می‌گویی؟ جواب می‌دهد: بله و شیعی تنها کسی است که ایـن را بگوید و بـه خـدا سوگند! علی ایـن تکلیف - قائل‌شدن به برتری ابوبکر – را بر دوش من انداخت، زیرا گفته است: همانا! بهترین این امت بعد از پیغمبر ص، ابوبکر و عمر می‌باشند. آیا ما کلام علی را رد کنیم؟ آیا او را تکذیب نماییم؟ به خدا سوگند! علی دروغگو نبود[23].
قاضی عبدالجبار نیز این مطلب را در کتاب «تثبیت‌ النبوه» به نقل از کتاب ابوالقاسم بلخی ذکر می‌کند که بلخی کتابش را در پاسخ به اعتراضات ابن راوندی بر جاحظ تألیف کرده بود[24].
بنابراین چگونه رواست که بیعت‌کنندگان با ابوبکر را به دنیاطلبی و جهالت متهم سازیم. بلکه این صفت در بین روافض وجود دارد، زیرا در بین اهل قبله جاهل‌تر از روافض و دنیا‌طلب‌تر از آنها وجود ندارد. من در آنها به تدبر پرداخته‌ام و دیده‌ام که هیچ عیبی را به صحابه نسبت نمی‌دهند مگر اینکه خودشان بیشتر از هر کس دیگری دارای آن عیب می‌باشند، و صحابه از هر کس دیگری از آن عیب دورترند. بنابراین روافض دروغگوترین مردم هستند، مثل مسیلمه کذاب که ادعا کرد و گفت: من پیغمبر راستگویی هستم. و از همین جاست که می‌بینیم روافض صحابه را به نفاق متهم می‌سازند و خود را مؤمن می‌پندارند، در حالی که صحابه بالاترین درجات ایمان را دارند و روافض منافق‌ترین مردم هستند.
مؤلف رافضی می‌افزاید: و بعضی – که مرادش علی است – به حق خواستار حکومت بودند و تعداد اندکی که از دنیا و زیباییهای آن رویگردان بودند و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسیدند و بلکه خود را برای خدا خالص کرده بودند و از امر خداوند مبنی بر اطاعت از فرد مستحق و شایسته پیروی می‌کردند، تنها این افراد با علی بیعت نمودند.
با پدیدآمدن این مصیبت در بین مسلمانان، هر کسی باید جویای حقیقت باشد و از عدالت و انصاف فاصله نگیرد و حق را سر جای خودش بنشاند و به مستحق آن حق ظلم نکند، زیرا خداوند می‌فرماید: (‏...أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ‏). (هود: 18).
«اى لعنت خدا بر ظالمان باد».
در جواب او باید گفت: اولاً: می‌بایست بگوید: وقتی که گروهی به این سمت و گروهی به آن سمت گرویدند، لازم و واجب است در دو رأی و دو دیدگاه تأمل شود تا صحیح‌ترین آنها انتخاب گردد، ولی وقتی که گروهی به پیروی از حق و گروه دیگر به پیروی از باطل تن داده‌اند، چنانچه باطل آشکار باشد، تدبر و تأمل لازم ندارد، و اگر آشکار نباشد، قابل ذکر نیست تا اینکه وضوح آن مهم باشد.
و ثانیاً: اینکه علی امارت را برای خود بخواهد و تعداد اندکی با او بیعت نمایند، دروغی است بر علی، زیرا علی در دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان خواستار امارت نبود و ادعای آن را نکرد و تنها زمانی خواستار آن شد که عثمان به قتل رسید و در آن هنگام بیشتر مردم با او بیعت نمودند و نه تعداد اندکی. اهل سنت و شیعه در این مسأله اتفاق‌نظر دارند که علی در دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان کسی را به بیعت با خودش نخواند و هیچ کسی هم در آن دوران با او بیعت نکرد.
و روافض تنها ادعا می‌کنند که علی می‌خواست این کار را بکند و معتقد بود که امامی که مستحق امامت باشد تنها خود اوست، ولی نتوانست این کار را بکند و این مطلب اگر صحت هم داشته باشد و حقیقت هم باشد، فایده‌ای به حال روافض ندارد، زیرا علی امارت را برای خودش طلب نکرد، و هیچ کسی بر این اساس با او بیعت ننمود. و اگر این ادعا باطل باشد، وضعیت مشخص‌تر است.
و همچنین اینکه می‌گوید: تعداد اندکی با او بیعت کردند، دروغی است بر صحابه، زیرا هیچ یک از صحابه در دوره خلافت سه خلیفه نخست با علی بیعت نکردند، و هیچ کس نمی‌تواند چنین ادعایی را بکند و غایت چیزی که مدعی می‌تواند بگوید، اینکه: بعضی از صحابه در درون خود بیعت با او را ترجیح می‌دادند، همچنانکه در دوره خلافت علی بسیاری از مردم عملاً ولایت و خلافت معاویه را پذیرفتند، و بعضی خلافت شخص دیگری غیر از این دو را پذیرفتند. و وقتی با عثمان بیعت شد در دل بعضی از مردم گرایش به غیر عثمان وجود داشت، این قبیل گرایشات درونی همیشه وجود داشته‌اند.
و حتی زمانی که پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در مدینه بود، در داخل خود مدینه و اطراف شهر منافقانی وجود داشته است، همچنانکه خداوند می‌فرماید: (‏ وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... ). (التوبه: 101). «و از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى‏شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. بزودى آنها را دو بار مجازات مى‏كنيم (:مجازاتى با رسوايى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ); سپس بسوى مجازات بزرگى (در قيامت)فرستاده مى‏شوند».
و در مورد مشرکان می‌فرماید: (وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ). (الزخرف: 31). «و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكه و طائف) ناز ل نشده است؟!»
مشرکان دوست داشتند قرآن بر شخصی از اهالی مکه و طایف نازل می‌شد که در نزد آنها جایگاه اجتماعی ویژه‌ای داشته باشد، خداوند می‌فرماید: (‏ أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ ...). (الزخرف: 32). «آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟! ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (و با هم تعاون نمايند); و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‏آورى مى‏كنند بهتر است».
ولی اینکه گفته شود بیعت‌کنندگان با علی افرادی بودند که از دنیا و لذات دنیوی رویگردان بوده و از سرزنش‌ سرزنش‌کنندگان نمی‌هراسیدند، این آشکارترین دروغ است، زیرا روافض در عرصه زهد و جهاد از همه کمترند و حتی خوارجی که حقیقت را رها کردند، از روافض پرهیزگارتر و مجاهدتر می‌باشند و حمله و هجوم آنها مثال‌زدنی است و جنگهایشان با بنی‌امیه و بنی‌عباس و غیره در عراق، جزیره، خراسان، مغرب و جاهای دیگر معروف است و حتی خوارج سرزمین مخصوصی داشتند که هیچ کسی قدرت نفوذ به آنجا را نداشت.
ولی شیعه همیشه مغلوب و مقهور و شکست خورده بوده‌اند و دنیاطلبی و حرصشان آشکار است و به همین دلیل شیعیانی که برای حسین نامه نوشته بودند و حسین پسرعمویش را به سوی آنها فرستاده بود و سپس خودش راه آنجا را در پیش گرفت، مورد خیانت شیعیان قرار گرفت و شیعیان دنیا را بر آخرتشان ترجیح دادند و حسین را تسلیم دشمن کردند و حتی در رکاب دشمن با او جنگیدند. این چنین افرادی از زهد و جهاد بویی نبرده‌اند.
و خود علی بن ابی‌طالب  رضي الله عنه  نیز تلخی‌های زیادی از آنها دید که خارج از حد احصاء و شمارش‌اند، به گونه‌ای که علی را وادار به دعا بر علیه خود کردند، همچنانکه علی می‌فرماید: خداوندا! من آنها را به ستوه آوردم و آنها مرا به ستوه آوردند، پس بهتر از آنان را قرین من و بدتر از من را بر آنها مسلط بگردان. این دعا در حالی بود که شیعیان علی با او دورویی می‌کردند و با دشمنان او نامه‌نگاری داشتند و در ولایات و اموال خیانت می‌نمودند. این افراد البته رافض نامیده نشدند و بلکه به شیعیان علی مشهور بودند، چراکه مردم در آن دوره به دو دسته تقسیم شده بودند: دسته‌ای شیعیان عثمان نامیده می‌شدند و دسته‌ای شیعیان علی. بنابراین، این افراد بهترین شیعیان بوده‌اند که با علی و دو پسرش یعنی دو نوه و ریحانه رسول خدا – حسن و حسین – بدترین رفتار را داشتند و بیشتر از هر کس دیگری از سرزنش سرزنش‌کنندگان به خاطر گفتن حق هراس داشتند و زودتر از همه از فتنه استقبال می‌کردند و در حل و رفع فتنه از همه ناتوان‌تر بودند، با اظهار حمایت خود افرادی از اهل بیت را فریب داده و مغرور می‌ساختند تا اینکه آن شخص از اهل بیت بر آنها اعتماد می‌کرد و کسی آنها را به خاطر این حمایت سرزنش می‌نمود. به دنبال این سرزنش، آن شخص حمایت شده را خوار می‌نمودند و او را تسلیم دشمن می‌کردند و دنیا را بر او ترجیح می‌دادند. به همین دلیل عقلاء و ناصحان امت مثل: عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام و غیره، به حسین رضي الله عنه  توصیه کردند که به سوی آنها نرود، زیرا می‌دانستند او را خوار کرده و یاری نمی‌کنند و به آنچه برایش نوشته و عهد بسته بودند، پایبند نیستند. و همین گونه هم شد و دعای عمر بن خطاب و بعد از او دعای علی بن ابی‌طالب در مورد آنها برآورده شد و خداوند حجاج بن یوسف را بر آنها مسلط نمود که کار نیک نیکوکار آنها را نمی‌پذیرفت و از گناه گناهکارشان گذشت نمی‌کرد. شر و بدی شیعیان در بین غیرشیعیان نیز نفوذ کرد تا جایی که فراگیر شد. کتابهای مسلمانان که مشتمل بر سرگذشت پارسایان این امت می‌باشند، هنوز موجود است. که حتی یکی از آنها رافضی نبوده است.
چگونه ممکن است یکی از آنها رافضی باشد در حالیکه روافض از جنس منافقان بوده و مذهبشان تقیه می‌باشد.
آیا این اوصاف شیعیان، اوصاف افرادی است که به ادعای مؤلف رافضی در راه خدا از سرزنش سرزنش‌کنندگان نمی‌هراسند؟ خیر، این حال و اوصاف کسانی است که خداوند در مورد آنها می‌فرماید: (‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏). (المائده: 54). «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى‏رساند; خداوند جمعيتى را مى‏آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند; آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد; و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست».
و این قومی که می‌آیند و با این مرتدان مبارزه می‌کنند، اوصافشان در صحابه‌ای متبلور است که اولین آنها ابوبکر صدیق می‌باشد و نیز در پیروان آنها تا روز قیامت متجلی است. زیرا آنها بودند که با مرتدانی مثل حامیان مسیلمه کذاب و نیز با مانعان زکات و غیره به نبرد پرداختند و همان کسانی‌اند که سرزمینهایی را فتح و بر ایران و روم غلبه کردند، و در عین حال پرهیزگارترین مردم بودند، همچنانکه عبدالله بن مسعود به یارانش می‌گوید: شما بیشتر از اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم نماز اقامه می‌کنید و روزه می‌گیرید ولی آنها از شما بهتر بودند. پرسیدند: چرا ای اباعبدالرحمن؟ جواب داد: زیرا آنها در مورد دنیا زاهدتر، و در مورد آخرت راغب‌تر بودند، و از کسانی بودند که در راه خدا از سرزنش سرزنش‌کنندگان نهراسیدند.
برخلاف اینان، روافض بیشتر از هر کس دیگری از سرزنش هراس دارند و از دشمنشان می‌ترسند و شبیه افرادی هستند که خداوند در مورد آنان می‌فرماید: (‏ وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ‏). (المنافقون: 4). «هر فريادي از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مي‌پندارند، اينها دشمنان واقعي تو هستند، پس از آنها برحذر باش، خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مي‌شوند».
روافض در بین اهل قبله شبیه یهودیان در بین اهل ادیان می‌باشند.
به علاوه می‌توان از این مؤلف رافضی پرسید: این افراد پرهیزکار که از سرزنش هراسی نداشتند و با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نکرده، و با علی بیعت کردند، چه کسانی بودند، زیرا بدیهی است که در زمان خلافت سه خلیفه نخست کسی از آن سه رویگردان نبود، و کسی اظهار مخالفت ننمود، و با علی بیعت نکرد. بلکه همه مردم با آن سه بیعت کردند، و در نهایت مؤلف جز این نمی‌تواند بگوید که: آنها تقدم علی را کتمان می‌کردند. که البته کتمان چنین امر مهمی ویژگی کسانی نیست که از سرزنش نمی‌هراسند.
در زمان خلافت علی  رضي الله عنه  نیز، شخص امام بیشتر از هر کس دیگری روافض را به خاطر پرهیز از جهاد و خودداری از قتال سرزنش کرده‌ است. پس چگونه می‌توان گفت: آنهایی که از سرزنش نمی‌هراسند، از شیعیان‌اند.
بعضی به دروغ در مورد تعداد اندکی از صحابه مثل ابوذر و سلمان و عمار و غیره ادعا می‌کنند که اینها علی را بر غیره مقدم می‌دانستند، در حالیکه متواتراً نقل شده که این صحابه بیش از دیگران ابوبکر و عمر را بزرگ می‌شمردند و از آن دو پیروی می‌کردند و تنها از بعضی از آنها حوادثی نقل شده که بر عثمان سختگیری می‌کردند و نه بر ابوبکر و عمر. و در ادامه در مورد حوادثی که بر عثمان گذشت بیشتر صحبت می‌کنیم.
بنابراین در عهد ابوبکر و عمر و عثمان هیچ کس شیعه نامیده نمی‌شد، و نه شیعه به اسم شخص خاصی – نه عثمان، نه علی و نه غیر آن دو – اضافه می‌شد. و با قتل عثمان مسلمانان متفرق شدند: گروهی به عثمان و گروهی به علی متمایل شدند، و این دوگروه با هم جنگیدند، و شیعیان عثمان، شیعیان علی را کشتند، و در صحیح مسلم از سعد بن هشام نقل شده که می‌خواست در راه خدا جهاد کند و به مدینه رفت تا زمینی که داشت، بفروشد و به جای آن اسلحه و مرکب تهیه کند و به جهاد با روم برود تا هر وقت که زنده بماند. وقتی وارد مدینه شد، بعضی از مردم او را از این کار بازداشتند و به او گفتند: شش نفر می‌خواستند در زمان حیات پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم این کار را بکنند که پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آنها را از این بازداشت و فرمود: «آیا من اسوه شما نیستم؟» وقتی این ماجرا را برای او بازگو کردند، به همسرش که او را طلاق داده بود، رجوع کرد و بر رجعت خودش گواه گرفت. پس نزد ابن عباس رفت و از او در مورد وِتر رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم پرسید. ابن عباس جواب داد: آیا می‌خواهی آگاه‌ترین شخص روی زمین در مورد وِتر رسول خدا را به تو معرفی نمایم؟
گفت: بله. ابن عباس گفت: عایشه (ك) نزد او برو و از او بپرس، و سپس پیش من بازگرد و جواب او را برای من بازگو کن. سعد می‌گوید: به سوی او روانه شدم و قبل از آن نزد حکیم بن افلح رفتم و از او خواستم که با من نزد عایشه بیاید. حکیم گفت: من نزد او نمی‌آیم زیرا من از او خواسته‌ام در مورد این دو شیعه چیزی نگوید ولی او نپذیرفت.
سعد می‌گوید: او را سوگند دادم که با من بیاید. و با هم نزد او رفتیم و ...[25] و معاویه از ابن عباس پرسید: آیا تو بر آیین علی رضي الله عنه  هستی؟ جواب داد: نه، من نه بر آیین علی و نه بر آیین عثمان هستم، بلکه بر آیین محمد صلي الله عليه و آله و سلم می‌باشم.
و شیعه‌ای که اصحاب علی بودند، ابوبکر و عمر را از او برتر می‌شمردند و نزاع تنها بر سر ترجیح علی بر عثمان بود، و در آن زمان هیچ کس نه امامیه نامیده می‌شد و نه رافضی. اصطلاح روافض زمانی رایج شد که زید بن علی بن حسین در زمان خلافت هشام علیه حکومت خروج نمود. شیعه در مورد ابوبکر و عمر از او سؤال کردند: او بر آن دو رحمت فرستاد و به دنبال این ماجرا، گروهی از شیعیان او را مردود شمردند. زید گفت: «رفضتمونی، رفضتمونی» یعنی مرا نپذیرفتید و رد کردید. و این گروه روافض نامیده شدند و گروه دیگری که از او حمایت کردند، زیدیه نامیده شدند، زیرا به او منتسب هستند.
از آن زمان شیعه به دو فرقه تقسیم شدند: رافضه امامیه و زیدیه. و هرچه بیشتر بدعت آوردند، باعث شر و فساد بیشتری شدند. زیدیه از روافض بهتر، عالم‌تر، راستگوتر، پارساتر و شجاع‌ترند.
بعد از ابوبکر، عمر بن خطاب کسی بود که در راه خدا از سرزنش نهراسید و به اتفاق جمیع مردم پارساترین مردم بود، همچنانکه در مورد ایشان گفته شده: خداوند به عمر رحم کند، یکه‌تاز حقیقت‌جوی روزگار خودش بود.
و ما برای هیچ صنفی از اهل سنت ادعای عصمت نمی‌کنیم و تنها ادعا می‌کنیم که آنها بر ضلالت اتفاق نکرده‌اند و هر مسأله‌ای که اهل سنت با روافض در مورد آن اختلاف‌نظر پیدا کرده‌اند، حق با اهل سنت می‌باشد.
و هر وقت روافض حق و صوابی را بگویند، حتماً گروهی از اهل سنت نیز آن دیدگاه را [قبل از روافض] ارائه کرده‌اند و روافض اشتباهات و دیدگاههای نادرستی دارند که منحصر به خودشان بوده و هیچ یک از مذاهب اهل سنت با آنها هم رأی نیستند، روافض در مورد هیچ مسأله خاصی صاحب دیدگاه منحصر به فرد و مخالف اهل سنت نیستند، مگر اینکه به اشتباه رفته‌اند، مثل امامت ائمه دوازده‌گانه و عصمت آنها.

به نقل از: مختصر منهاج السنة ، تأليف: شيخ الإسلام أبو العباس أحمد بن تيمية، اختصار : الشيخ عبدالله بن محمد الغنيمان (استاد تحصيلات عالي دانشگاه اسلامي مدينه منوره و مدرس در مسجد نبوي شريف)، ترجمه: إسحاق دبيرى، چاپ اول 1428/1386هـ

 


 
[1]- احتمالاً این اثر در ابانة الکبری باشد، زیرا آن را در ابانة الصغری نیافتم.
[2]- این اثر در ابانة الصغری، ص 162 به صورت مختصر آمده و ظاهراً مولف آن را از ابانة الکبری نقل کرده است.
[3]- نگا: همان، 162.
[4]- نگا: همان، 119.
[5]- نگا: همان، 120.
[6]- بخاری، 5/8 و مسلم، 4/1967.
[7]- مسلم، 4/1967.
[8]- نگا: الإبانة، 119.
[9]- نگا: سنن أبی‌داود، 3/101.
[10]- مسلم، 4/1942، حدیث شماره 2496.
[11]- نگا: بخاری، 3/171 و مواضع دیگری از کتاب و مسلم، 4/1962.
[12]- نگا: بخاری، 8/140-142.
[13]- نگا: همان.
[14]- منابع این حدیث قبلاً بیان گردید.
[15]- نگا: بخاری، 2/112 و غیره.
[16]- مثلاً یهودیان مریم ‘ را به فجور و ناپاکی متهم می‌کنند و اگر مسیحی به دین محمد معتقد نباشد، نمی‌تواند دراین مورد پاسخگوی شبهه باشد. عیسی ؛ به پیروانش امر کرد به محمد ص ایمان بیاورند و در صورتی که مسیحیان از انجام این امر امتناع ورزند، عیسی را تکذیب کرده‌اند.
[17]- نگا: المسند، 3/26، تحقیق احمد شاکر، نگا: صحیح مسلم، 4/2277.
[18]- مسلم، 4/1917.
[19]- نگا: المسند، 5/211، تحقیق: احمد شاکر. هیثمی می‌گوید: احمد و بزار و طبرانی در الکبیر این را روایت کرده‌اند: مجمع‌الزوائد، 1/177.
[20]- نگا: همان.
[21]- قبلاً منابعی که این حدیث را نقل کرده‌اند، بیان گردید.
[22]- نگا: بخاری، 1/12 و مواضع دیگر و مسلم، 1/78.
[23]- قبلاً منابعی که این مطلب را ذکر کرده‌اند، مورد اشاره قرار گرفتند.
[24]- نگا:تثبیت دلائل النبوة، 2/549.
[25]- نگا: مسلم، 2/512.

0 نظرات:

ارسال یک نظر