تجربه ای کم نظیر
ترجمه: ابوعمر انصاری
نویسنده: المسیطیر
برادران گرامی
از شما اجازه میخواهم تجربهای کمنظیر و برجسته را برای شما بازگو کنم... از دوستم به نام سعید... و امیدوارم بازگو کردن این تجربه به نویسنده، خواننده و نقلکنندهی آن نفع برساند.
سعید جوانی است تقریبا 37 ساله ... یعنی جوانی در عنفوان جوانی – به قول معروف- دربارهی سعید شاید بتوان گفت که جوانی بسیار عادی است... وضع ظاهریش و کارهایش...
سعید در مسجدی که کمی از مسجد محلهی ما دور تر است نماز میخواند
حدود یک ماه پیش برای خواندن نماز به مسجد سعید رفتم ، او در صف اول و کنار مؤذن ایستاده بود!!
بعد از آن دوهفته قبل در مسجد آنها نماز خواندم... دیدم سعید در صف نماز کنار مؤذن ایستاده!!
دوباره چند روز پیش آنجا نماز خواندم. سعید را دیدم که کنار مؤذن است!!
اشتیاق او من را شگفتزده کرد... از اهمیتی که به نماز میداد تعجب کردم...
مخصوصا که افرادی مثل او اینگونه در نماز پیشقدم نیستند...
با یکی از جماعت مسجدش صحبت کردم... در بارهی سعید از او پرسیدم. لبخندی زد و گفت:
سعید... اسم او را کبوتر مسجد گذاستهایم
گفتم: سبحان الله... چرا؟
گفت: هیچ نماز فرضی نیست که به مسجد بیایی مگر این که میبینی سعید قبل از تو به مسجد آمده...
حتی او چند دقیقه قبل از مؤذن میآید... در همهی نمازها... بدون استثناء.. قبل از اذان و نه قبل از اقامه...
از کار او تعجب کردم... از خودم سوال کردم:
سعید چگونه توانسته بر نفس خود غلبه کرده و با آن جهاد کند و در پیشقدمی به سوی نماز او را شکست دهد؟!
تصمیم گرفتم که به طور غیر مستقیم از او سؤال کرده تا استفاده ببرم ... و روش او را برای هرکس که می خواهد این کار را انجام دهد بگویم.
شنبهی گذشته 26/2/1430 هـ با سعید نماز خواندم.... مثل همیشه کنار مؤذن ایستاده بود!!
بعد از نماز او را نگه داشتم... و سخنهای زیر بین ما رد و بدل شد:
به او گفتم: ما شاء الله به تو... چندین بار در مسجدتان نماز خواندم... و همیشه تو را کنار مؤذن میبینم... چگونه توانستهای بر شیطان، نفس اماره و هوای نفست غلبه کنی؟!
(با سختی) گفت: الحمدلله... از وقتی که پایبند نماز شدم... من بر این راه هستم.
به او گفتم: چگونه و با چه چیزی؟
گفت: من، خدا را شکر، خودم را عادت دادهام که قبل از اذان به مسجد بیایم... ساعت را ده دقیقه قبل از اذان تنظیم میکنم ... بهطوری که بتوانم وضو گرفته لباس بپوشم و به مسجد بیایم... و وقتم را به گونهای تنظیم کردهام که قبل از اذان وارد مسجد شوم... و اگر دیر شد، همراه مؤذن!!
گفتم: چگونه میتوانی کارهایی را که قبل از نماز انجام میدهی رها کنی؟
گفت: همانطور که گفتم... باید با وقت کافی از خانه بیرون بیایم تا اینکه قبل از اذان در مسجد باشم... اگر با فرزندانم باشم... آنها خود میدانند که من قبل از اذان بلند میشوم... و اگر با دوستانم باشم آنها هم میدانند که من قبل از اذان باید بروم.
گفتم: آنها تو را از این کار منع نمیکنند؟
گفت: بله... ولی من با خودم عهد بستهام که به هیچ کس توجهی نکنم... و الحمدلله من بر این کار استمرار دارم... و برایم پیش نیامده که با کسی قطع رابطه کنم... و برتری مطلق از آن الله است
گفتم: اگر از نماز جا بمانی چه میکنی؟
گفت: منظورت چیست؟!
گفتم : اگر دیر به نماز بیایی حالت چگونه میشود؟
گفت: از الله میخواهم که آن روز را نیاورد...!!
ولی اگر اتفاق افتاد... آن روز حالم خیلی بد میشود!!
به او گفتم: با این حال... در یک ماه چند بار قرآن را ختم میکنی؟
با حرج گفت: الحمدلله هر دو هفته 3 بار قرآن را ختم میکنم.
یعنی 6 ختم در یک ماه... کمتر یا بیشتر...
گفتم: با نماز صبح چه کار میکنی؟
گفت: قبل از اینکه بخوابم... به اندازه توان نماز می خوانم!! .. سپس می خوابم... و جوراب می پوشم و ساعت را 15 دقیقه قبل از اذان تنظیم می کنم تا بتوانم به نماز برسم... سپس به مسجد می روم...
بعد لبخند زد و گفت:
و بعضی وقتها تو سرما دم این در – اشاره به در مسجد کرد- منتظر مؤذن می ایستم
گفتم: جوراب برای چیست؟
گفت: مسح بر جوراب کمتر از شستن پا وقت میگیرد... و این کار وقت کافی برای بیرون آمدن قبل از اذان را به من میدهد!!
گفتم: اگر شب تا دیروقت بیدار بودی چه میکنی؟
گفت: الحمدلله... الحمدلله من شبنشینی نمیکنم و اگر دیر بخوابم ساعت 11 میخوابم.
گفتم: روابط اجتماعی ... با آن چه کار میکنی؟
گفت: در مناسبتها و جشنها شرکت میکنم... ولی بعد از ساعت ده دیگر نمینشینم تا بتوانم در برنامهی روزانه ی خود استمرار داشته باشم.
گفتم: کسی مسخرهات نمی کند؟
با لبخند گفت: زیاد... ولی الحمدلله... به آنها توجهی نمیکنم.
به او گفتم: در مسجد چه میکنی؟
گفت: الحمدلله... کارهایش را انجام میدهم، قرآنها را مرتب میکنم ، خوشبو کننده می زنم، بعضی وقتها دستشوییهایش را تمیز میکنم، دستمال کاغذی می آورم و اگر چیزی احتیاج به تعمیر داشت دنبال کارش را میگیرم.
گفتم: در این مدت طولانی که در مسجد مینشینی چیزی از قرآن را هم حفظ کردهای؟
گفت: الحمدلله سورهی الکهف، یوسف، هود، إسراء، مریم، طه، جزء عم، قسمتی از جزء تبارک و قسمت زیادی از سورهی بقره را حفظ کردهام و بعضی از اوقات که امام در نماز چیزی را فراموش می کند به او میگویم. خودم هم نمیدانم که چه آیهای است یا در کدام سوره است؟ ... و این از فضل الله است.
سپس به من گفت:
تمام اینها اولا به توفیق الله بستگی دارد
سپس به عزم و ارادهی راستین و محکم
به او گفتم: راست گفتی، الله حال همهی ما را اصلاح کند.
از الله می خواهم که به سعید توفیق دهد، او را حفظ کرده، یاریش نماید و کارهایش را آسان گرداند و به ما و او از فضل خود عطا بفرماید
و بهتر است که من با نماز جمعه بحث خود را کامل کنم که از عجیب ترین عجیب هاست.. و الله المستعان
برادران گرامی
از زمانی که سعید داستان خود را به من گفته و راه روش خودش را... وقت نماز که نزدیک میشود به یاد او میافتم و وقتی مؤذن اذان میگوید به یاد صحبتهای او میافتم، وقت رفتن به نماز، هنگام بیدار شدن و آماده شدن برای نماز صبح!! حرفهایش همچنان درگوشم هستند، اشتیاقش و پیشقدمیش پیوسته من را توبیخ و تنبیه میکنند ... چرا مثل او نباشم؟
سه شنبه ی گذشته 6/3/1430 هـ ... بار دیگر پیش او رفتم تا بقیه ی تحقیقاتم را کامل کنم، و از او دربارهی نماز جمعهاش سؤال کنم و تفکر در باره ی قرآن... سعی کردم که زود به مسجد بروم، بعد از مؤذن وارد مسجد شدم، و او را مثل همیشه در مسجد یافتم!! ماشاءالله
بعد از نماز او را نگه داشتم و کنار در مسجد با هم مشغول صحبت شدیم
بعد از مقدمه به او گفتم: با نماز جمعه چه میکنی ، چه وقت میروی؟
گفت: حدودا ساعت 9.45 دقیقه به نماز جمعه می روم!!.... و الحمدلله
گفتم : چگونه؟
گفت: از ساعت 9 تقریبا برای نماز آماده می شوم.. بعد از ساعت 9.30 تا 9.45 به مسجد جامع میروم و مهمترین چیز این است که قبل از ساعت 10 در مسجد باشم.
گفتم: خانواده، آیا چیزی به تو نمی گویند؟
گفت: بله می گویند چرا الان میروی؟ هنوز خیلی زود است!!.. ولی همان طور که به تو گفتم: وقت را مشخص کرده و بر عهد با خودم ملتزم هستم.
گفتم: آیا کسی غیر از تو هم هست؟
گفت: بله بعد از من دو نفر میآیند... قبل از ساعت 10.30
گفتم: چقدر قرآن می خوانی؟
گفت: 3 تا 4 جزء الحمدلله
گفتم: آیا شیطان نمی گوید چرا زود میروی؟
لبخند زد و گفت: اگر شیطان بیاید... بر خلاف او کمی زودتر هم می روم... حتی بعضی اوقات ساعت 9 یا قبل از وقتی که مشخص کردهام میروم. و به من قاعدهی زیبایی را در این خصوص گفت که وقت خودش ان شاء الله می گویم
بعد از این ملاقات به خودم گفتم: وای به حال ما. الله حال ما را اصلاح کند
آیا کسی از ما هست که نماز جمعهی بعدی از سعید سبقت بگیرد؟
نکته:
بزرگواران، می خواستم بدانید، من این قصه را برای این ننوشتم که فقط از کار سعید تعجب کنید!!
ولی آن را برای شما بازگو کردم تا تشویقی برای پیشقدم بودن به سوی نماز و حرص بر عبادات، خواندن قرآن، و حفظ و تدبر آن باشد.
و همچنین باید بدانیم که کار سعید توفیقی از جانب رب العالمین است.
و اگر با الله صادق باشیم و صادقانه از او بخواهیم که قلب و اعمال ما را اصلاح کند و ما را در پیشگامی به سوی آن چه برادرمان سعید توفیق یافته، توفیق دهد، خیر فراوانی را به اذن الله به دست میآوریم.
درخواست:
نگو بعد از چند روز این کار را می کنم... به تو می گویم " الان"
و نگو دشوار است!! .... که به تو میگویم : خوب.. امتحان کن
و نگو چگونه؟... می گویم کارت را جدی بگیر!
به نقل از: سایت بیداری
از شما اجازه میخواهم تجربهای کمنظیر و برجسته را برای شما بازگو کنم... از دوستم به نام سعید... و امیدوارم بازگو کردن این تجربه به نویسنده، خواننده و نقلکنندهی آن نفع برساند.
سعید جوانی است تقریبا 37 ساله ... یعنی جوانی در عنفوان جوانی – به قول معروف- دربارهی سعید شاید بتوان گفت که جوانی بسیار عادی است... وضع ظاهریش و کارهایش...
سعید در مسجدی که کمی از مسجد محلهی ما دور تر است نماز میخواند
حدود یک ماه پیش برای خواندن نماز به مسجد سعید رفتم ، او در صف اول و کنار مؤذن ایستاده بود!!
بعد از آن دوهفته قبل در مسجد آنها نماز خواندم... دیدم سعید در صف نماز کنار مؤذن ایستاده!!
دوباره چند روز پیش آنجا نماز خواندم. سعید را دیدم که کنار مؤذن است!!
اشتیاق او من را شگفتزده کرد... از اهمیتی که به نماز میداد تعجب کردم...
مخصوصا که افرادی مثل او اینگونه در نماز پیشقدم نیستند...
با یکی از جماعت مسجدش صحبت کردم... در بارهی سعید از او پرسیدم. لبخندی زد و گفت:
سعید... اسم او را کبوتر مسجد گذاستهایم
گفتم: سبحان الله... چرا؟
گفت: هیچ نماز فرضی نیست که به مسجد بیایی مگر این که میبینی سعید قبل از تو به مسجد آمده...
حتی او چند دقیقه قبل از مؤذن میآید... در همهی نمازها... بدون استثناء.. قبل از اذان و نه قبل از اقامه...
از کار او تعجب کردم... از خودم سوال کردم:
سعید چگونه توانسته بر نفس خود غلبه کرده و با آن جهاد کند و در پیشقدمی به سوی نماز او را شکست دهد؟!
تصمیم گرفتم که به طور غیر مستقیم از او سؤال کرده تا استفاده ببرم ... و روش او را برای هرکس که می خواهد این کار را انجام دهد بگویم.
شنبهی گذشته 26/2/1430 هـ با سعید نماز خواندم.... مثل همیشه کنار مؤذن ایستاده بود!!
بعد از نماز او را نگه داشتم... و سخنهای زیر بین ما رد و بدل شد:
به او گفتم: ما شاء الله به تو... چندین بار در مسجدتان نماز خواندم... و همیشه تو را کنار مؤذن میبینم... چگونه توانستهای بر شیطان، نفس اماره و هوای نفست غلبه کنی؟!
(با سختی) گفت: الحمدلله... از وقتی که پایبند نماز شدم... من بر این راه هستم.
به او گفتم: چگونه و با چه چیزی؟
گفت: من، خدا را شکر، خودم را عادت دادهام که قبل از اذان به مسجد بیایم... ساعت را ده دقیقه قبل از اذان تنظیم میکنم ... بهطوری که بتوانم وضو گرفته لباس بپوشم و به مسجد بیایم... و وقتم را به گونهای تنظیم کردهام که قبل از اذان وارد مسجد شوم... و اگر دیر شد، همراه مؤذن!!
گفتم: چگونه میتوانی کارهایی را که قبل از نماز انجام میدهی رها کنی؟
گفت: همانطور که گفتم... باید با وقت کافی از خانه بیرون بیایم تا اینکه قبل از اذان در مسجد باشم... اگر با فرزندانم باشم... آنها خود میدانند که من قبل از اذان بلند میشوم... و اگر با دوستانم باشم آنها هم میدانند که من قبل از اذان باید بروم.
گفتم: آنها تو را از این کار منع نمیکنند؟
گفت: بله... ولی من با خودم عهد بستهام که به هیچ کس توجهی نکنم... و الحمدلله من بر این کار استمرار دارم... و برایم پیش نیامده که با کسی قطع رابطه کنم... و برتری مطلق از آن الله است
گفتم: اگر از نماز جا بمانی چه میکنی؟
گفت: منظورت چیست؟!
گفتم : اگر دیر به نماز بیایی حالت چگونه میشود؟
گفت: از الله میخواهم که آن روز را نیاورد...!!
ولی اگر اتفاق افتاد... آن روز حالم خیلی بد میشود!!
به او گفتم: با این حال... در یک ماه چند بار قرآن را ختم میکنی؟
با حرج گفت: الحمدلله هر دو هفته 3 بار قرآن را ختم میکنم.
یعنی 6 ختم در یک ماه... کمتر یا بیشتر...
گفتم: با نماز صبح چه کار میکنی؟
گفت: قبل از اینکه بخوابم... به اندازه توان نماز می خوانم!! .. سپس می خوابم... و جوراب می پوشم و ساعت را 15 دقیقه قبل از اذان تنظیم می کنم تا بتوانم به نماز برسم... سپس به مسجد می روم...
بعد لبخند زد و گفت:
و بعضی وقتها تو سرما دم این در – اشاره به در مسجد کرد- منتظر مؤذن می ایستم
گفتم: جوراب برای چیست؟
گفت: مسح بر جوراب کمتر از شستن پا وقت میگیرد... و این کار وقت کافی برای بیرون آمدن قبل از اذان را به من میدهد!!
گفتم: اگر شب تا دیروقت بیدار بودی چه میکنی؟
گفت: الحمدلله... الحمدلله من شبنشینی نمیکنم و اگر دیر بخوابم ساعت 11 میخوابم.
گفتم: روابط اجتماعی ... با آن چه کار میکنی؟
گفت: در مناسبتها و جشنها شرکت میکنم... ولی بعد از ساعت ده دیگر نمینشینم تا بتوانم در برنامهی روزانه ی خود استمرار داشته باشم.
گفتم: کسی مسخرهات نمی کند؟
با لبخند گفت: زیاد... ولی الحمدلله... به آنها توجهی نمیکنم.
به او گفتم: در مسجد چه میکنی؟
گفت: الحمدلله... کارهایش را انجام میدهم، قرآنها را مرتب میکنم ، خوشبو کننده می زنم، بعضی وقتها دستشوییهایش را تمیز میکنم، دستمال کاغذی می آورم و اگر چیزی احتیاج به تعمیر داشت دنبال کارش را میگیرم.
گفتم: در این مدت طولانی که در مسجد مینشینی چیزی از قرآن را هم حفظ کردهای؟
گفت: الحمدلله سورهی الکهف، یوسف، هود، إسراء، مریم، طه، جزء عم، قسمتی از جزء تبارک و قسمت زیادی از سورهی بقره را حفظ کردهام و بعضی از اوقات که امام در نماز چیزی را فراموش می کند به او میگویم. خودم هم نمیدانم که چه آیهای است یا در کدام سوره است؟ ... و این از فضل الله است.
سپس به من گفت:
تمام اینها اولا به توفیق الله بستگی دارد
سپس به عزم و ارادهی راستین و محکم
به او گفتم: راست گفتی، الله حال همهی ما را اصلاح کند.
از الله می خواهم که به سعید توفیق دهد، او را حفظ کرده، یاریش نماید و کارهایش را آسان گرداند و به ما و او از فضل خود عطا بفرماید
و بهتر است که من با نماز جمعه بحث خود را کامل کنم که از عجیب ترین عجیب هاست.. و الله المستعان
برادران گرامی
از زمانی که سعید داستان خود را به من گفته و راه روش خودش را... وقت نماز که نزدیک میشود به یاد او میافتم و وقتی مؤذن اذان میگوید به یاد صحبتهای او میافتم، وقت رفتن به نماز، هنگام بیدار شدن و آماده شدن برای نماز صبح!! حرفهایش همچنان درگوشم هستند، اشتیاقش و پیشقدمیش پیوسته من را توبیخ و تنبیه میکنند ... چرا مثل او نباشم؟
سه شنبه ی گذشته 6/3/1430 هـ ... بار دیگر پیش او رفتم تا بقیه ی تحقیقاتم را کامل کنم، و از او دربارهی نماز جمعهاش سؤال کنم و تفکر در باره ی قرآن... سعی کردم که زود به مسجد بروم، بعد از مؤذن وارد مسجد شدم، و او را مثل همیشه در مسجد یافتم!! ماشاءالله
بعد از نماز او را نگه داشتم و کنار در مسجد با هم مشغول صحبت شدیم
بعد از مقدمه به او گفتم: با نماز جمعه چه میکنی ، چه وقت میروی؟
گفت: حدودا ساعت 9.45 دقیقه به نماز جمعه می روم!!.... و الحمدلله
گفتم : چگونه؟
گفت: از ساعت 9 تقریبا برای نماز آماده می شوم.. بعد از ساعت 9.30 تا 9.45 به مسجد جامع میروم و مهمترین چیز این است که قبل از ساعت 10 در مسجد باشم.
گفتم: خانواده، آیا چیزی به تو نمی گویند؟
گفت: بله می گویند چرا الان میروی؟ هنوز خیلی زود است!!.. ولی همان طور که به تو گفتم: وقت را مشخص کرده و بر عهد با خودم ملتزم هستم.
گفتم: آیا کسی غیر از تو هم هست؟
گفت: بله بعد از من دو نفر میآیند... قبل از ساعت 10.30
گفتم: چقدر قرآن می خوانی؟
گفت: 3 تا 4 جزء الحمدلله
گفتم: آیا شیطان نمی گوید چرا زود میروی؟
لبخند زد و گفت: اگر شیطان بیاید... بر خلاف او کمی زودتر هم می روم... حتی بعضی اوقات ساعت 9 یا قبل از وقتی که مشخص کردهام میروم. و به من قاعدهی زیبایی را در این خصوص گفت که وقت خودش ان شاء الله می گویم
بعد از این ملاقات به خودم گفتم: وای به حال ما. الله حال ما را اصلاح کند
آیا کسی از ما هست که نماز جمعهی بعدی از سعید سبقت بگیرد؟
نکته:
بزرگواران، می خواستم بدانید، من این قصه را برای این ننوشتم که فقط از کار سعید تعجب کنید!!
ولی آن را برای شما بازگو کردم تا تشویقی برای پیشقدم بودن به سوی نماز و حرص بر عبادات، خواندن قرآن، و حفظ و تدبر آن باشد.
و همچنین باید بدانیم که کار سعید توفیقی از جانب رب العالمین است.
و اگر با الله صادق باشیم و صادقانه از او بخواهیم که قلب و اعمال ما را اصلاح کند و ما را در پیشگامی به سوی آن چه برادرمان سعید توفیق یافته، توفیق دهد، خیر فراوانی را به اذن الله به دست میآوریم.
درخواست:
نگو بعد از چند روز این کار را می کنم... به تو می گویم " الان"
و نگو دشوار است!! .... که به تو میگویم : خوب.. امتحان کن
و نگو چگونه؟... می گویم کارت را جدی بگیر!
به نقل از: سایت بیداری
0 نظرات:
ارسال یک نظر