جنگ بزرگ قادسيه (فتح ايران) (14 شعبان سال 14 ه ق )



 

قادسيه اگر بزرگترين پيكار مسلمانان بعد از عهد نبوت نباشد يقينا يكي از بزرگترين نبردهاي مسلمانان خواهد بود. در توصيف اين جنگ هيچ سخني باريكتر و دقيق تر از توصيف صحابي جليل القدر حضرت جابربن عبدالله انصاري نيست. ايشان فرموده: قسم به خدايي كه هيچ معبودي قابل پرستش غير از او وجود ندارد!ما نديديم كه هيچ يك از مسلماناني كه در قادسيه حضور داشتند، طالب دنيا باشند. سبب اين پيكار آن بود كه حكومت ايران (ساسانيان)در صدد بود با يك جنگ بزرگ، كار مسلمانان را بسازد و شكست هاي پي در پي خود از مسلمين را جبران كرده، روحيه سربازان و مردم ايران را كه در اثر شكست هاي متوالي به شدت آسيب ديده بود، بهبود بخشد. تا اين زمان مسلمانان بسياري از نقاط مرزي ايران را تصرف كرده و سرزمين عراق را از سلطه ايران خارج كرده بودند لذا يزدگرد سوم پادشاه ايران دست به جمع آوري گسترده نيرو زده و فرماندهان عالي رتبه خود از تمام نقاط ايران را به پايتخت فراخواند. اين فرماندهان و بزرگان ايران اختلافات خود را كه چندين سال بود (از زمان كشته شدن خسرو پرويز) كنار گذاشته و بر مقابله با اعراب مسلمان متفق شدند. يزدگرد، فرمانده سپاه خراسان رستم فرخزاد[1] را كه برجسته ترين فرمانده آن زمان ايران بود و سپاه تحت امر وي، بزرگترين لشكر ايران بود به فرماندهي كل سپاه ايران در نبرد با مسلمانان تعيين كرد.[2]

به زودي وقتي كه ايرانيان ساكن عراق اين اخبار تازه را شنيدند، جسور شده و سر از طاعت مسلمين پيچيدند و پيمان شكني كردند. در آن هنگام فرمانده سپاهيان مسلمان حاضر در عراق «مثني بن حارثه شيباني» بود كه طي نامه اي تحولات جديد را به عرض اميرالمومنين عمر فاروق رضي الله عنه رساند. او نوشته بود كه ارتش ايران، بيش از دويست هزار نفر برآورد مي شود. خليفه مسلمين براي جمع آوري نيرو، اعلان عمومي كرد و براي اولين بار حكومت اسلامي، سرباز گيري اجباري را به كار گرفت يعني به قبائل «ربيعه»، «بجيله» و «نخع» دستور داد كه هر كدام تعداد معيني سربازبه مدينه بفرستند. قبائلي را هم كه در زمان حضرت ابوبكر مرتد شده و سركوب شده بودند و اكنون توبه كرده به اسلام بازگشته بودند؛ براي اولين بار اذن جهاد داد و آنها را به مدينه فراخواند. پس از آماده شدن لشكر در مدينه، اميرالمومنين خودش مي خواست كه فرماندهي لشكر را بر عهده گرفته به سوي عراق حركت كند ولي بزرگان صحابه رضي الله عنهم وي را از اين كار بازداشتند. و به وي گفتند كه امت اسلامي به وي نياز دارد و او بايد در مدينه بماند.

صحابه به اميرالمومنين پيشنهاد دادند كه فردي از بزرگان اصحاب را به فرماندهي لشكر برگزيند كه ايشان سرانجام پس از شور و مشورت، حضرت سعد بن ابي وقاص رضي الله عنه را انتخاب كرد.

در ماه صفر سال 14 ه نزديك به سي و شش هزار نفر تحت فرمان سعد در قادسيه[3] جمع شدند. اين لشكر به امر خليفه در قادسيه مراقب اوضاع و تحركات ارتش ايران بود ولي براي حمله پيش دستي نمي كرد و عجله اي نداشت. اما خيلي زود براي تأمين مايحتاج لشكر به مشكل بزرگي رو برو شده و در تنگنا قرار گرفتند زيرا اهالي عراق كه قبلا تابعيت مسلمين را پذيرفته بودند، چنانكه گفتيم پس از شنيدن اخبار تحولات تازه دربار ايران جسور شده، مسلمانان را در محاصره اقتصادي قرار دارند از دست يابي آنها به مواد غذايي جلوگيري كردند. با معجزه الهي اين گرفتاري مسلمانان رفع شد.چنانكه يك حيوان چهارپايي نزدمسلمانان آمده و به اذن خداوند سخن گفته و مسلمانان را به محل اختفاي لاشه هاي گوشت ايرانيان راهنمايي كرد. مسلمانان با تصرف آنجا از گوشت ها بهره مند شده و در برابر دشمنان خود تقويت شدند.

دو سپاه ايران و مسلمانان در برابر هم اردو زده بودند و در اين مدت چندين مرتبه، نمايندگاني از دو طرف بين طرفين مبادله شده و با يكديگر مذاكره كردند. مسلمانان مطابق قانون اسلام، قبل از هر جنگ كوشش مي كردند كه هدف از اين لشكر كشي و جهاد خود را به طرف مقابلشان توضيح داده و او را به اسلام فرا بخوانند. از جمله سعد يك هيأت مركب از شش نفر را براي گفتگو به مدائن پايتخت ايران نزد يزدگرد فرستاد. يزدگرد با ديدن اين هيات آنها را به باد اهانت گرفته و بي ادبي را از حد گذراند. اين هيأت هدف خود از لشكر كشي به ايران را براي يزدگرد توضيح داده و از وي خواستند كه يا اسلام آورد يا جزيه بدهد و يا آماده جنگ شود. اين هيات بدون گرفتن نتيجه، بازگشت. مدتي بعد، رستم فرمانده سپاه ايران از سعد خواست كه نماينده اي به نزد وي بفرستد تا با وي گفتگو كند. لذا سعد سه نفر يكي پس از ديگري را نزد وي فرستاد. نخست ربعي بن عامر آنگاه حذيفه بن محصن و سپس مغيره بن شعبه ولي منظور رستم گفتگو نبود بلكه هدفي شرورانه را دنبال مي كرد مي خواست كه روحيه مسلمانان را تضعيف كند. مي خواست كه مسلمانان با ديدن هيبت و شكوه ارتش ايران، روحيه خود راباخته و از جنگ منصرف شوند. غافل از اينكه اين سه مسلمان مذكور در مدرسه نبوي صلي الله عليه وسلم تربيت شده بودند لذا اين زرق و برقهاي تختگاه رستم و عظمت سپاه ايران در نظر آنها هيچ نبود. چون آنها بزرگي و عزت را از آن خدا مي دانستندو اوست كه به هركس بخواهد عزت مي دهد. اين حيله رستم نقش بر آب شد. رستم از اين مذاكرات هدف ديگري هم داشت. او مي خواست كه اين جنگ را تا آنجا به تأخير اندازد كه مسلمين خسته شوند و در اثر طول مدت در ميانشان اختلاف بروز كند و آن گاه بر آنان بتازد. شايد هم رستم كه مردي عاقل و دورانديش بود اطميناني به كار سپاه خود نداشت و با نگاه به پيشرفتهايي كه مسلمانان در مدتي كوتاه بدست آورده بودند، او را از پايان كار سپاهش بيمناك كرده بود. لذا صلاح مي ديد كه در مقابل لشكر اسلام با احتياط قدم بردارد.

شايد بسياري از خوانندگان عزيز ندانند كه جنگ بزرگ قادسيه چندين روز طول كشيده و در اين مدت بارها كفه جنگ به نفع هر كدام از طرفين تغيير مي كرده است. شرح حوادث اين چند روز از قرار زير مي باشد:

نخستين روز نبرد كه به روز ارماث شهرت دارد در 14 شعبان 14 هـ:

تعداد سپاه ايران نزديك به 240 هزار نفر (به روايتي 120 هزار نفر) به فرماندهي «رستم فرخزاد» اين سپاه از حيث تجهيزات اصلا قابل مقايسه با لشكر سعد نبود بعلاوه سي و سه فيل غول پيكر در پيشاپيش سپاه ايران حركت مي كردند. لشكر ايران با تمام نيروهاي خود بر سپاه مسلمانان تاختند و جنگي هولناك در گرفت. جنگجويان قبيله بجيله به فرماندهي صحابي جرير بن عبدالله بجلي رضي الله عنه كه يك پنجم لشكر اسلام را تشكيل مي دادند مورد هجوم سهمگين سپاه ايران قرار گرفتند. علت اين تاكتيك سپاه ايران در حمله همه جانبه به گردان لشكر بجيله آن بود كه مردي از قبيله ثقيف در سخت ترين لحظات به مسلمانان خيانت كرد و از دين برگشت و به سپاه دشمن پيوست. و دشمنان را به نقطه قوت لشكر مسلمانان كه محل تجمع لشكريان بجيله بود راهنمايي كرد. سعد كه از روي بام اقامتگاهش ناظر صحنه بود فورا به قبايل اسد و بني تميم دستور داد تا پيادگان بجيله را كه در خطر نابودي بودند، نجات دهند ولي فيلها و تيراندازاني كه سوار برآنهابودند همچنان زيان مي رسانيدند زيرا اسبهاي مسلمانان كه تا آن موقع فيلي نديده بودند، سخت به وحشت افتادند و از ميدان فرار نمودند. لذا سعد براي دفع اين خطر به يك گردان كه از بهترين سواركاران تشكيل شده بود دستور داد تا پيش تاخته و طنابهاي كجاوه هايي كه بر پشت فيلها بود را قطع نمايند. لهذا «عاصم بن عمرو تميمي» با افرادش به اين امر موفق شد و فيل بانان را به زمين انداخته و به قتل رساندند و موقتا فيلها را از ميدان نبرد راندند.

روز ارماث به سبب خيانت آن فردي كه مرتد شده و به دشمن پيوست و وجود فيلها به نفع سپاه ايران به پايان رسيد.

دومين روز نبرد مشهور به روز اغواث 15 شعبان:

بهترين وصفي كه از اين روز مي توان كرد آنكه، اين روز، روز نيرنگهاي جنگي بود. حضرت عمر، نيروهاي امدادي از شام براي سپاه اسلام در عراق فرستاد. نيروهاي كمكي در حدود شش هزار جنگجو بودند. در مقدمه اين كمكي ها، «قعقاع بن عمرو» مرد نامدار جنگي عرب قرار داشت كه نيروهاي خود را به گروههاي صد نفري تقسسيم نمود و دستور داد هر گروهي جدا از ديگري به فاصله زماني معين به محل برسند تا با رسيدن اين گروههاي متعدد، از دور گرد و غبار بر پا كرده به دشمن بفهمانند كه مسلمين نيروهاي كمكي بسياري در پشت سردارند كه به تدريج مي رسند. رسيدن قعقاع در تقويت روحيه مسلمين بسيار مؤثر بود. او قهرمان دلاوري بود كه وجود وي در هر جنگي باعث افزايش روحيه و عزم و اراده سياه مي شد. از اين جهت روز اغواث، روز شجاعان و روز قعقاع بود. رشادت ابو محجن دلاور معروف ثقيف در اين روز اتفاق افتاد. سعد او را به سبب آنكه در وصف خمر شعري سروده بود در يكي از اتاقهاي محل اقامتش حبس كرده بود ولي او با توسل به زن سعد، بي خبر از سعد از محبس خارج شده و سوار بر اسب معروف سعد به دشمن تاخت و رشادتها كرد كه روحيه مسلمانان بالا رفته و در تضعيف روحيه دشمن بسيار موثر بود. و همچنين چهار پسر خنساء (شاعره معروف عرب) در اين روز شهيد شدند. بزرگترين فرمانده ايرانيان بعد از رستم يعني بهمن هم بوسيله قعقاع كشته شد. و هم در اين روز، قعقاع خدعه اي جنگي پياده كرد كه اثرات فراوان داشت قعقاع دستور داد كه به شتران جامه هاي كهنه پوشاندند و سر و صورت آنها را هم با پارچه هايي به شكل روبند پوشيدند. اين وضعيت، منظره اي هراسناك از شتران ايجاد كرد كه وقتي اسبهاي ايرانيان اين صحنه را ديدند پا به فرار گذاشتند. اين روز به نفع مسلمانان به شب رسيد.

سومين روز نبرد مشهور به روز عماس

در اين روز قعقاع حيله جنگي ديگري بكار بست. وي نيروهايش را نزد خود فراخوانده و دستور داد بدون اينكه بقيه سپاه مسلمانان بفهمند، مانند روز گذشته دسته دسته شوند و مسافتي دور از اردوگاه رفته و چنانكه گويي از جايي كمك مي رسد به سوي ميدان بتازند تا باز هم قلوب مسلمين كه از ماجرا خبر ندارند، تقويت شود. سعد، فرمانده كل سپاه اسلام كه از دور ناظر كار بود از خرابكاري و تلفاتي كه ممكن بود از فيلها به مسلمين برسد، سخت مي ترسيد لذا به تعدادي از دلاوران سپاه اسلام از جمله قعقاع و عاصم پيغام داد تا دو فيل بزرگ را كه در پيشاپيش سپاه ايران قرار دارند و بقيه فيلها پيرو آن دو هستند را با حمله به چشم و خرطوم آنها به قتل برسانند. اين مهم انجام شد ولي روز سوم هم بدون پيروزي نهايي به پايان رسيد.

ليله الهرير: روز سوم هر دو لشكر مي دانستند كه سرنوشت قطعي اين جنگ در اين روز معين مي شود، با از خود گذشتگي تمام مي جنگيدند تا پيروزي را به آغوش كشند. جنگ در اين شب به حدي به اوج رسيده بود كه صداي به هم خوردن و چكاچك شمشيرهاي طرفين مانند صداي چكش آهنگران در فضا طنين افكن بود. تا كنون نه اين مردم و نه تاريخ چنين جنگ شديدي را نديده بودند براي هر دو طرف چنين جنگي بي سابقه بود. اين جنگ بعدها ضرب المثل شد. شدت جنگ در آن شب را از اين مي توان فهميد كه تا قبل از آن مسلمان 2500 شهيد داده بودند ولي در آن شب 6000 نفر شهيد شدند.

سرانجام آن لحظه سرنوشت ساز در اين جنگ به يادماندني فرا رسيد. در گرما گرم جنگ يك قهرمان مسلمان بنام «هلال بن علقمه» خود را به خيمه رستم رساند و او را كه قصد فرار داشت به قتل رساند. همين كه لشكر ايران از قتل رستم سپه سالار خود اطلاع يافتند غرق در اندوه شدند و روحيه خود را به كلي از دست دادند طوري كه يك جوان مسلمان مي توانست چندين نفر از آنها را اسير كند و حتي بعضي تواريخ نوشته اند مسلمانان هنگام فرار سپاهيان ايران بر آنها دست مي يافتند و به خودشان امر مي كردند كه يكديگر را بكشند و آنها هم اطاعت مي كردند.

اين جنگ، پيروزي مهم و قاطعي براي مسلمانان بود و شوكت و هيبت امپراطوري ساساني را در هم شكست و هم از افول ستاره اقبال اين امپراطوري خبر مي داد. همه عربها و ايرانيان و روميان به يك اندازه منتظر نتيجه اين جنگ بودند تا جايي كه گفته شده جن ها مژده پيروزي مسلمانان را به تمام نقاط جهان بردند.

مترجم: ابو يحيي
مصدر: سايت نواراسلام
IslamTape.Com



 
[1] براي آگاهي بيشتر رجوع كنيد: تاريخ طبري، اللكامل في التاريخ، البدايه و النهايه، القادسيه وفتوح العراق، ايام الاسلام.
[2] توجه داشته با سيد كه اين رستم غير از آن رستم دستان است كه از پهلوانان اساطيري شاهنامه فردوسي مي باشد. (مترجم)
[3] قادسيه محلي بوده در سمت غربي شهر امروزي نجف در عراق به فاصله حدودا 45 كيلومتري غرب كوفه اكنون از اين منطقه بنام استان قادسيه ياد مي شود كه شهر كربلا مركز آن است. (مترجم)
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر