چه کسی حضرت زهرا سلام الله عليها را اذيت کرد؟





به قلم : آیت الله محسنی بسطامی


این حدیث معروف از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بارها شنیده اید …قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : فاطمه بضعه منی من آذاها آذانی(1) ……فاطمه سلام الله عليها پاره تن من است ..هر کس اورا بیازارد مرا آزرده است …این حدیث از جمله احادیث معتبر و مورد قبول است اما هم اینجا وهم در بسییاری از جاهای دیگر یک سوال مهم باقی است ..سوالی که گاه اصلا پرسیده نمیشود یا کمتر به ذهن می آید ..

سوال این است که چرا پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم این سخن را گفتند؟ اگر منظور ایشان ابراز علاقه به دخترشان بود که خوب باید چنین جملاتی در مورد رقیه وزینب هم میگفتند ..مگر آنها دختران پیامبر نبودند؟ ومگر میشود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه را دوست داشته باشد اما به زینب و رقیه علاقمند نباشد؟ و سوال دوم اینکه ..چه اتفاقی روی داده بود؟ چه شده بود که پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آزار زهرا سلام الله عليها سخن میگویند؟ چه کسی زهرا سلام الله عليها را آزار داده است یا میتواند زهرا سلام الله عليها را بیازارد؟ خطاب این جمله به کیست؟ آیا عموم مردم مخاطبند یا فرد خاصی مورد نظر است؟

اگر نگاهی به کتب حدیث شیعه بیاندازیم ..این حدیث و ماجرای فدک در کنار هم ذکر میشود …از آنجا که پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه سلام الله عليها با خشم وعصبانیت به سوی ابوبکر آمد و از او خواست تا باغ فدک را که متعلق به رسول خدا بود به او بدهد و ابوبکر از این کار امتناع کرد. این حدیث را به آن ماجرا وصل کرده اند تا نتیجه بگیرند که ابوبکر باعث غضب زهرا شد پس پیامبر را آزرده است و… بقیه داستان را خودتان میتوانید حدس بزنید .. اما واقعیت این است که این دو ماجرا هیچ ارتباطی بایکدیگر ندارند …باغ فدک پس از رحلت پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم به بیت المال بر گردانده شد چون پیامبر بارها فرموده بودند نحن معاشر الانبیاء لا نورث … یا بزبانی ساده چیزی از پیامبران به ارث نمیرسد و بر همین مبني ابوبکر باغ را به بیت المال برگرداند ..اگر ابوبکر اینکار را نمی کرد خود او نیز وضعیت بهتری پیدا می‌کرد چرا که اولا باغ فدک تنها به فاطمه نمیرسید بلکه بقیه دختران پیامبر و همسرانش هم از این باغ سهمی بدست می آوردند .. در اینصورت بخشی از باغ فدک به همسر عثمان میرسید و بخشی هم به عایشه دختر ابوبکر که همسر رسول خدا بود لذا برای ابوبکر نیز وضعیت بهتری پیش می آمد هم دخترش صاحب بخشی از باغ میشد و هم رابطه عاطفی او و زهرا بسیار خوب میشد ..اما ابوبکر از همه این منافع گذشت ورضای خدا را بالاتر از همه رضایت ها دانست …بگذریم که سالها بعد زمانی که علي رضي الله عنه به خلافت رسید میتوانست باغ فدک را به صاحبانش یعنی فرزندان زهرا که فرزندان خود او هم بودند بر گرداند اما نه ابوبکر نه عمر نه عثمان و نه علی هیچکدام چنین کاری نکردند زیرا آن سخن پیامبر برایشان حجت بود .. البته در کتب شیعه گاه آیاتی که در آنها کلمه یورث یا ورث آمده است مورد استناد قرار میگیرد ..مثلا اینکه خداوند میفرماید و ورث سلیمان داوود …. منظور این نیست که اموال پیامبر خدا به ارث رسیده است ..بلکه سخن از علم ودانش است و این موارد در قرآن زیاد است …بگذریم … زندگی علي رضي الله عنه و فاطمه سلام الله عليها نیز مانند همه افراد بشر شادیها و غمهایی داشته است اگر چه دوران زندگی حضرت زهرا مانند بقیه دختران پیامبر کوتاه بود اما دوران کوتاه زندگی مشترک زهرا سلام الله عليها وعلي رضي الله عنه نیز فراز ونشیبهایی داشته است ..گاهی اوقات فقر وکمبود های مالی مشکلاتی ایجاد میکرد وگاه بیماریها مشکل ساز میشد اما با صبوری زهرا سلام الله عليها این مشکلات چندان موثر واقع نمیشد ..در این میان یک موضوع با بقیه موضوعات متفاوت بود …

علي رضي الله عنه در دوران زندگی مشترک با زهرا سلام الله عليها عاشق دختر ابوجهل شده بود .. و این عشق علی را به سمتی کشانده بود که در آستانه ازدواج با او قرار داشت … زمزمه هایی در شهر پیچیده بود وپچ پچ سخنان زنان کم کم به خانه زهرا نیز کشیده شد….زهرا باور نمیکرد که علي رضي الله عنه ممکن است همسر دیگری هم داشته باشد …..

زهرا در غم و اندوه فرورفت و در گوشه اطاق خانه آرام میگریست ….پیامبر طبق عادت معمول سراغ دخترشان آمدند .. فاطمه برای پیامبر بسیار عزیز بود تا آنجا که او را ام ابیها یا مادر پدرش نام نهاده بودند ….. او یادگار بزرگ خدیجه بود وخدیجه نام زنی بود که هر گاه به زبان کسی می‌آمد اشک در چشمان پیامبر حلقه میزد ….پیامبر به خانه فاطمه آمدند اما اینبار دخترشان را محزون و اندوهگین یافتند ….از او علت را پرسیدند اما فاطمه سخنی نمی گفت …با اصرار زیاد پیامبر فاطمه لب گشود و موضوع را بیان کرد …..چهره پیامبر خشمگین شده بود ….رسول خدا خانه فاطمه را ترک کرد و به مسجد آمد …. نماز ظهر نزدیک بود و مومنین آرام آرام جمع میشدند و صفهای نماز یکی از پس از دیگری شکل میگرفت ….پیامبر به جمعیت خیره شده بود و علی را در آن میان جستجو می‌کرد …..

علي رضي الله عنه وارد مسجد شد و در صف نخست جای گرفت ….موقع نماز بود ..اما اینبار پیامبر قبل از نماز سخنی داشتند …رسول خدا رو به جمعیت حاضر کرد ..جمعیتی که همگی از این سخن مطلع بودند اما آنرا در دل پنهان نگاه داشته بودند …رسول خدا لب به سخن بازکرد ….ای مردم شنیده ام که فرزند ابیطالب می خواهد به خواستگاری دختر ابوجهل برود …این حق اوست و خداوند این حق را به همه مردان داده است .. اما دختر دشمن خدا و دختر رسول خدا در یک مرد جمع نمیشوند …من اجازه نمیدهم فرزند ابیطالب چنین کاری بکند .. و علي رضي الله عنه سر به زیر انداخته بود و سخنی نمیگفت ….پیامبر ادامه دادند ….من اجازه نمیدهم …فاطمه پاره تن من است واگر کسی او را بیازارد من را آزرده است ……و آنگاه پیامبر به نماز ایستاد …..علي رضي الله عنه در خانه رسول بزرگ شده بود ..او از کودکی در آغوش پیامبر بود و مگر میشد رسول خدا چیزی بخواهد و علی انجام ندهد؟ هرگز …

علي رضي الله عنه دختر ابوجهل را فراموش کرد وتا زمان رحلت زهرا هرگز به فکر ازدواج با زنان دیگر نیفتاد ..ششماه آخر عمر زهرا تنها در کنار اوبود تا به گفته رسول خدا عمل کرده باشد ..اما آنگاه که زهرا رحلت کرد علی نیز با زنان زیادی ازدواج کرد و طبق تواریخ موجود ابتدا زنی از حنفیه را به عقد خود در آورد که حاصل آن ازدواج محمد ابن حنفیه است .. سپس با زنان دیگری ازدواج کرد که حاصل آنها ۳۶ فرزند بود وعباس نیز از فرزندان آن حضرت از ام البنین بود. حتی اسماء همسر ابوبکر نیز پس از رحلت ابوبکر به همسری علی در آمد و محمد ابن ابوبکر نیز فرزند خوانده علی بود .. این حدیث تنها به داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل مربوط میشود و مخاطب آن شخص علی است …

حال ببینید این حدیث چگونه معنا شده وبه چه صورتهایی تحریف شده است ….. استناد این واقعیت تاریخی به کتاب سیره ابن هشام است که در کشور ما توسط انتشارات امیر کبیر بنام سیرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم چاپ شده است ..اما مشابه این داستان در اغلب کتب تاریخی دیگر هم یافت میشود …



(1) أَنَّ رسولَ الله قالَ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي ، مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي ». رواه البخاري في الصحيح عن أبي الوليدِ. ورواه مسلم عن أبي مَعْمَرٍ عن سفيانَ




 

0 نظرات:

ارسال یک نظر