تعريف شيعه و تشيّع[1]


تعريف شيعه و تشيّع[1]
شيعهنها را آنها و تشيّع و مشايعه در زبان عربي همگي در گرد معناي متابعت و نصرت و موافقت در رأي مي‌چرخد، و اين اسم غالباً بر كساني غلبه كرده ‌است كه به زعم خود ولايت علي و اهل بيت او را دارند، ليكن همچنانكه دكتر قفاري مي‌گويد اگر به معناي لغوي كلمهء شيعه دقّت شود بر اكثر فرقي كه ادّعاي پيروي از علي و آل بيت او را مي‌كنند صدق نمي‌كند.[2]

لفظ شيعه در قرآن كريم و سنّت و معناي آن:
مادهء شيع در قرآن كريم در دوازده موضع آمده‌است كه امام ابن جوزي معاني آن را خلاصه كرده و مي‌گويد مفسّران گفته‌اند كه معاني شيع در قرآن بر چهار وجه است:
اوّل: تفرّق و فرق، مثل اين آيه شريفه «انّ الّذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعا = آنهايي كه در دين تفرقه آورده و شيعه شيعه و گروه گروه شدند»[3] و «جعل أهلها شيعا = اهل آن را دسته دسته و فرقه فرقه كرد»[4] و «من الّذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعا = از آنهايي كه در دين تفرقه آورده و متفرّق (شيعه) گشتند».[5]
دوّم: اهل و نسب: مثل آيه «هذا من شيعته و هذا من عدّوه = اين از اهل و شيعهء او و ديگري از دشمنانش مي‌باشد»[6]
سّوم: اهل ملّت: مثل اين آيه: «ثمّ لننزعنّ من كل شيعه = آنگاه از هر گروه كساني را جدا مي‌كنيم»[7] و «لقد أهلكنا أشياعكم = كساني را كه همانند شما بودند هلاك كرديم»[8] «كما فعل بأشياعهم = همچنانكه با كساني كه امثال ايشان بودند نيز چنين شد»[9]«و انّ من شيعته لابراهيم = همانا از پيروان او (نوح) ابراهيم است».[10]
چهارم: أهواء متعدّد و گوناگون، مثل آيه: «أو يلبسكم شيعاً= يا شما را گروه‌گروه در هم افكند».[11]
و علامه ابن قيّم[12] در يك سخن مهم به اين معنا اشاره مي‌كند كه لفظ شيعه و أشياع در قرآن كريم غالباً در سبيل مذمّت و نكوهش آمده‌است، و دليل او اينست كه لفظ شيعه و شياع  و اشاعه ضدّ اجتماع و ائتلاف و وحدت مي‌باشد و لهذا لفظ شيَع و فرَق جز بر فرقه‌هايي كه متفرّق و مختلف هستند اطلاق نمي‌شود.[13]
اينست الفاظ شيعه كه در قرآن كريم آمده‌است و هيچكدام دلالت بر مذهب و عقيده معروف شيعي نمي‌كند، و اين امري است كه بالبداهه شناخته مي شود، ليكن تعجّب در اينست كه كساني از شيعيان با هر مكر و حيله‌اي كه شده الفاظ وارده در قرآن را بر حسب اهواء خود تفسير نموده و آن را معطوف به فرقه‌ خود معني مي‌كنند، و تأويل به رأي دقيقاً همين است، و تحريف آيات الهي و تفسير به رأي جز اين نيست. در روايات شيعيان آمده‌است كه آيه 83 سوره صافّات را (انّ من شيعته لابراهيم) اينطور معني نموده‌اند كه ابراهيم عليهالسّلام از شيعيان علي بوده‌است.[14] و اين مخالف سياق قرآن و اصول اسلام است كه منبع آن عقيدهء غُلات-افراطيون--افراطيون- رافضى است و ائمّه را بر انبياء ترجيح مي‌دهند. و اين تفسير كه پيامبر بزرگي مثل حضرت ابراهيم را شيعهء علي بدانند، موضوعي است كه بطلان آن بالضّروره معلوم است، و نيز بطلان آن عقلاً و به لحاظ تاريخي روشن و واضح است.[15]
و آنچه كه واضح است و مفسّران بزرگ اسلام برآنند كه از سلف و خلف نقل شده‌است اينست كه ابراهيم از شيعيان و پيروان نوح عليهماالسّلام بوده يعني بر سنّت و منهاج او گام مى ‌زده‌است و اين تفسير مطابق سياق آيه و ماقبل و مابعد آن مي‌باشد، چون آيه‌هاي سابق راجع به نوح عليه‌السّلام مي‌باشد.
لفظ شيعه در سنّت نيز به معناي پيرو و تابع آمده‌است. همچنانكه پيامبر دربارهء مردي كه به او گفت: مي‌بينم كه عدالت نكردي، گفت: او داراي شيعيان خواهد بود كه در دين چنان زياده ‌روي كرده و راه مي‌روند كه از آن خارج مي‌شوند[16] كه شيعه در اينجا مرادف اصحاب و انصار و اتباع مي‌باشد.
و شيخ دكتر ناصر القفاري مي‌گويد كه در خلال مراجعه به منابع سنّت، استعمال لفظ شيعه را به معناي فرقهء موجود جز در آثاري واهي و ضعيف و جعلي نديده‌است.[17]

لفظ شيعه در تاريخ اسلامي:
در تاريخ صدر اسلام لفظ شيعه به معناي لغوي آن كه عبارتست از پيروي و ياري و دوستي آمده‌است و در سند تحكيم بين علي رضي الله عنه و معاويه لفظ شيعه به همين معني آمده‌است كه پيروان علي را شيعيان علي و پيروان معاويه را شيعهء معاويه نام برده‌است و در وثيقهء تحكيم چنين آمده‌است: اين همان چيزي است كه علي بن أبي طالب و شيعيان او و معاويهء‌بن أبي سفيان و شيعيان او دربارهء آن دادرسي نموده‌اند، و علي و شيعيان او به «حكميّت» عبدالله بن قيس و معاويه و شيعيان او به «حكميّت» عمروبن عاص راضي شده‌اند. و اگر يكي از دو حكَم فوت نمود شيعيان و انصار او مي‌توانند به جاي او كسي ديگر را انتخاب نمايند، واگريكي ازدو امير قبل ازپايان رسيدن مدت معيّن دراين قضيّه فوت نمايد، شيعيان او مي‌توانند ديگري را كه بدان راضي شوند برگزينند.[18]
و حكم بن افلح گفت كه من عائشه را نهي كردم كه دربارهء اين دو شيعه چيزي بگويد.[19]
و شيخ الاسلام ابن تيميّه اين متن تاريخي را نقل نموده تا از آن دلالت تاريخي مهمّي بر عدم اختصاص پيروان علي به اسم شيعه در آنوقت اخذ نمايد.[20]
و نيز در تاريخ آمده‌است كه معاويه به بسربن أرطاهء كه او را به سوي يمن روانه نمود گفت: برو به سوي صنعاء كه ما در آنجا شيعياني داريم[21] همهء اين متون دلالت دارد بر اينكه در آنوقت لفظ شيعه ويژهء پيروان حضرت علي نبوده‌است.
و چنانكه از گفتهء مسعودي[22] شيعي بر مي‌آيد: آغاز تجمّع فعلي مدّعيان تشيّع و آغاز تمييزآنها به اين اسم بعد از قتل مظلومانهء حضرت حسين آغاز گشته‌است. مسعودي مي‌گويد: در سال شصت و پنج هجري شيعيان در كوفه به حركت در آمدند و جنبش توّابين و سپس جنبش مختار كيسانيّه پيدا شد. در اين وقت بود كه شيعه تكوين يافت و براي خودش اصول ويژه‌اي گذاشت كه بدان شهرت پيدا كرد.
از تمام اين متون به روشني بدست مي‌آيد كه نام شيعه لقب هر گروهي مي‌بوده كه به گرد رهبرشان جمع مي‌شده‌اند امّا اگر بعضي از شيعيان تجاهل نموده و حقايق تاريخي را پشت سر گذاشته و ادّعا مي‌كنند كه آنها اوّلين كساني هستند كه در ميان اين امّت لقب شيعه به خود گرفته‌اند، حقايق تاريخي به ادّعاي آنها قلم باطل مي‌كشد. بلكه اين لقب بعد ازكشته شدن على و يا بعد از كشته شدن حسين بر حسب اختلاف آراء مخصوص آنها متداول گشته‌است.[23]

معناي تشيّع در كتب اماميّه اثنا عشريّه:
1- شيخ و عالم شيعي سعدبـــن عبدالله قمي [24] مي‌گويد شيعيان پيروان علي در زمان پيامبر صلّي الله عليه و سلّم مي‌باشند كه بعد از پيامبر به سوي علي رفته و قائل به امامت او گشته‌اند[25]و نوبختي [26] نيز همين الفاظ را تكرار مي‌كند.
اينست تعريف تشيّع در مهمترين و قديمي‌ترين كتب شيعه كه مخصوص فرق و مذاهب مي‌باشد، و اين تعريف هيچ اشاره‌اي به اصول تشيّع در نزد اثناعشري نمي‌نمايد كه در نظر آنها لبّ و اساس تشيّع است، مثل نصّ بر علي و فرزندانش، جز اينكه فقط به امامت علي اشاره نموده بدون اينكه يادي از فرزندانش نمايد.
واين تعريف ، بسيارى از مدعيان تشيع را كه بعدها اصول وفروعى بدان اضافه نموده وامروزه بدان مشهور گشته اندبطور كلى از ميدان تشيع بيرون مينمايد، ولهذا برحسب مقياس اماميه اثناعشرى اين تعريف كامل نيست اگر چه قمى ونوبختى آنرا گفته باشند،
امّا عجيب اينجاست كه اين تعريف بدون هيچ دليلي منطقي فرض نموده كه شيعيان علي در زمان پيامبر اكرم وجود داشته‌اند، و از آنها نام هم مي‌برد[27] ليكن هيچ دليلي از قرآن و سنّت و وقايع درست تاريخي بر اين مدّعا نيست، بلكه خداوند متعال مي‌فرمايد: «انّ الدّين عندالله الاسلام = دين نزد خدوند اسلام است» (آل عمران 19) و نه تشيّع و نه چيزي ديگر و ياران رسول خدا كه به گرد او بودند همگي يك ملّت و يك گروه و يك دسته و يك طائفه بودند كه ولاء ومحبت  همهء آنها براي رسول خدا صلّي الله عليه و سلّم بود.

دوّمين تعريف را از تشيّع، شيخ و عالم بزرگ شيعه در زمان خود يعني شيخ مفيد بدست مي‌دهد كه مي‌گويد لفظ شيعه به اتباع اميرالمؤمنين به عنوان ولاء و اعتقاد به امامت بلافصل او بعد از رسول خدا صلوات الله و سلامه عليه و علي آله و نفي امامت ديگران مي‌باشد.[28]

باز هم در اين تعريف اگرچه شامل اماميّه و جاروديّه از فرق شيعه مي‌گردد و امّا بقيّهء فرق شيعه از آن جمله شيعيان زيديّه را شامل نمي‌شود و در اين تعريف ايمان به امامت اولاد علي نيست.

اگرچه مفيد در اين تعريف بر مسألهء نصّ و وصيّت انگشت نمي‌گذارد ولي مي‌بينيم كه شيخ شيعيان طوسي[29] وصف تشيّع را به اعتقاد به امامت علي به وصيّت پيامبر و به ارادهء خدا مي‌داند.[30] طوسي در تعريف خود اعتقاد بر نصّ را اساس تشيّع مي‌شمارد. تعاريف متعدّد ديگري نيز در كتب اسماعيليّه و بقيّهء شيعيان آمده‌است.

تعريف امام ابن حزم از تشيّع: دقيق‌ترين تعريف از تشيّع، گفتهء ابن حزم[31] مي‌باشد كه مي‌گويد: هر كس كه قائل به أفضليّت علي از بقيّهء صحابه رسول خدا و أحقّيّت او و فرزندانش به امامت باشد او شيعي است اگر چه در بقيّهء امور با آنها اختلاف داشته‌باشد و اگر در اين مورد با آنها اختلاف نمايد او شيعي نخواهد شد.[32]

تعريف راجح و برگزيده در معناى تشيّع

همانطور كه شيخ ناصر القفاري مي‌گويد تعريف شيعه اساساً مرتبط به مراحل تحوّل عقيدتي آن بوده و بر اساس تحوّل و دگرگوني آن مي‌باشد. و همچنانكه بر هر محقّقي هويداست عقايد شيعه هميشه دستخوش تغيير و تحوّل بوده‌است و لهذا تشيّع در عصر اوّل نشأت خودش غير از تشيّع فيمابعد مي‌باشد.
و بدينخاطر است كه درصدر اوّل شيعه به كساني اطلاق مي‌شده‌است كه علي را بر عثمان مقدّم مي‌داشته‌اند و بنا براين مي‌گفتند شيعي و عثماني، و شيعي به كسي گفته مي‌شد كه علي را افضل بر عثمان مي‌دانست، و عثماني به كسي گفته مي‌شد كه عثمان را بر علي ترجيح مي‌داد.[33]
ولهذا ابن تيميّه مي‌گويد كه شيعيان اوّليّه كه در عهد علي بودند ابوبكر و عمر را بر علي ترجيح مي‌دادند.[34] و شريك بن عبدالله كه خود شيعي بود به خاطر نص متواتر از خود على از تفضيل علي بر شيخين منع مي‌نمود، چون تشيع يعنى پيروى ونصرت نه مخالفت ودو دستگى.
ابن بطّه با اسناد خويش از شيخ معروف خود ابوالعبّاس بن مسروق روايت مي‌كند كه: ابواسحاق سبيعي كوفي وارد بغداد شد، شمر بن عطيّه گفت كه برويم به جلسهء او، پيش او رفتيم و ابواسحاق گفت: من وقتي كه از كوفه خارج شدم هيچكس در تقديم و أفضليّت ابوبكر و عمر ترديد نداشت و الان كه آمده‌ام مردم چنين و چنان مي‌گويند.[35]
امام محب الدين خطيب ميگويد كه:
 اين متن تاريخى بسيار مهمى براى تحديد ومشخص نمودن تغيير وتحول در مسير تشيع ميباشد،چون ابواسحاق سبيعى كه شيخ وعالم كوفه بوده است، در زمان خلافت اميرالمؤمنين عثمان وسه سال قبل از شهادتش متولد شده است وتاسال 127هـ مى زيسته است، ودر زمان خلافت اميرالمؤمنين على دوران كودكى را مى گذرانده است كه دربارهء خودش ميگويد، پدرم مرا بلند نموده تا اينكه على بن ابى طالب را در حال خطبه خواندن ميديدم كه موى سر وريشش سفيد بود، واگر بدانيم كه او چه زمانى  كوفه را ترك نموده وكى دوباره بدانجا بازگشته است، به شناخت زمانى دست مى يابيم كه اهل كوفه شيعهء علوى بوده ورأى آنها رأى امام شان در تفضيل ابوبكر وعمر بر او بوده است ، وچه وقت از راه امام خود بيرون رفته ومخالفت آراء او نموده اند؟ چون على بربالاى منبر كوفه أفضليت دو يار رسول خدا صلى الله عليه وسلم را ودو وزير ودوخليفهء اورا بارها اعلام نموده است.وليث بن ابراهيم گويد كه من شيعيان اوليه را ديده ام وبه هيچ وجه على را بر ابوبكر وعمر ترجيح نمى دادند.
ليكن تشيع با اين تفاوت وسلامت وبى آلايشى خود باقى نماند، بلكه مبدأ تشيع بكلى متحول شد وشيعه شيعه ها گشت وخود تشيع بهانه وپرده اى شد براى هركسى كه در صدد كيد ومكر وتوطئه برعليه اسلام  ومسلمين ميشد، ولهذا بعضى از ائمه كسانى را كه از شيخين بدگويى كنند شيعه نناميده وآنهارا رافضى مى نامند چون شايستگى وصف تشيع را ندارند،
اگر كسي از مراحل دگرگوني و تحوّل تشيّع مطلّع باشد، از اينكه به تعداد زيادي از محدّثين و غير محدّثين سرشناس، شيعه گفته شده‌است تعجب نمي‌كند، اگر چه آنها از بزرگان اهل سنّت باشند، چون تشيّع در زمان سلف مفهوم و معنايي غير از تشيّع در زمان خلف و متأخّر داشته‌است.
امام ذهبي گويد: شيعي غالي (تندرو) در زمان گذشته و در عرف آنها به كساني اطلاق مي‌شده‌است كه از عثمان و زبير و طلحه و معاويه و كساني كه با علي ‌جنگيدند بدگويي كنند و امّا شيعهء غالي و تندرو در زمان و عرف ما به كساني گفته مي‌شود كه اين بزرگان را تكفير نموده و از شيخين (ابوبكر و عمر) تبرّي جويد، كه اينها گمراه و افتراگو هستند.[36]
پس تشيّع داراي درجه‌هاي متعدّد و تحوّلات و دگرگوني‌هايي مي‌باشد، همچنانكه داراي فرق و مذاهب متعدّد مي‌باشد.

 

 

[1] مصدر اينجانب در اين بحث دو كتاب الشّيعه و التّشيّع از شهيد احسان الهي ظهير و أصول مذهب الشّيعه الاماميّهء الاثني عشريّه مي‌باشد كه كتاب اخير رساله دكتراى شيخ ناصربن عبدالله بن علي القفّاري مي‌باشد.
[2] لسان العرب: ماده شيع و تاج‌العروس 5/405، القاموس: فيروز‌ آبادي 3/47 (ماده شيع): دكتر القفاري: اصول مذهب الشّيعه ج 1/1.
[3] الانعام آيه 159.
[4] الحجر آيه 10.
[5] القصص آيه 4.
[6] القصص آيه 15.
[7]  مريم آيه 69.
[8]  القمر آيه 51.
[9]  سبا آيه 54.
[10]  الصّافّات آيه 83.
[11]  الانعام آيه 65.
[12]  امام محمّدبن ابيبكر دمشقي معروف به ابن قيّمالجوزيّه درسال 751 هـ وفات نمود واز شاگردان برجسته امام ابنتيميّه مي‌باشد كه خود نيز از نوادر زمان بوده‌است، ابنكثير: البدايهء و النّهايهء14/234، ابنحجر: الدّرر الكامنهء: 3/400.
[13]  بدائع الفوائد 1/155.
[14]  بحراني: تفسير البرهان 4/220، تفسير قمي 2/323، مجلسي بحار الانوار 68/12، 13، عباس قمي: سفينهء البحار 1/732. البحراني: المعالم الزلفي ص: 304، الطريحي: مجمع الابحرين: 2/356. و اين تفسير را به كذب و افتراء به امام جعفر صادق نسبت داده‌اند و در مناظره‌اي كه دكتر ابوزاهر و عبدالحميد نجدي رافضي در سال 98 با ما در لندن داشت و بعد از آن فرار كرد نيز همين تفسير را نمود.
[15] اصول مذهب الشّيعهء الاثناعشريهء: د. القفاري ج 1 ص 34 و 35.
[16] همانطور كه قبلاً اشاره كرديم، اين اصل جوهر خوارج بود كه در دين غلوّ مي‌كردند. و اسم اين فرد ذوالخويصره نميمي مي‌باشد كه اصل خوارج است: مسند احمد 12/4 و 3-5، ابن ابي عاصم، السنه: 2/452: آلباني مي‌گويد: سند آن صحيح است.
[17] اصول مذهب الشّيعه ج 1/36.
[18] الاخبار الطّوال، دينوري ص 196-194، تاريخ الطّبري 5/53-54، محمّد حميدالله: مجموعهء الوثائق السياسيّه ص 281-282.
[19] صحيح مسلم 2/168-170، جزئي از حديث مي‌باشد.
[20] منهاج السّنّه 2/67.
[21] تاريخ يعقوبي شيعي 2/197.
[22] مروج الذّهب: مسعودي 3/100.
[23] محمّد ابوزهره: الميراث عند الجعفريّه ص 22، د. علي سامي النشار: نشأهء الفكر الفلسفي ص 352.
[24]  سعدبن عبدالله القمي از علماي بزرگ اماميّه و كثير التّصنيف مي‌باشد كه در سال 301 هـ و به قولي در سال 299 فوت نموده‌است: الطّوسي الفهرست: ص 105، الاردبيلي/ جامع الرّواهء 1/355.
[25]  المقالات و الفرق ص 3 و 15.
[26]  حسن بن موسي نوبختي فيلسوفي است متكلّم و از اماميّه بوده كه بعد از سال 300 هـ وفات يافته است. نگاه شود به طوسي: فهرست ص 75، القمي: الكني و الالقاب 1/148، ذهبي: سير أعلام البغداد 15/327.

[27] مثل مقداد بن اسود و سلمان و ابوذر و عمّاربن ياسر المقالات و الفرق ص 15، فرق الشّيعه نوبختي ص 18.
[28] اوائل المقالات: ص 39.
[29] ابوجعفر محمدبن الحسن بن علي الطّوسي ملقّب به شيخ الطّائفه رئيس فقهاي شيعه است، وي در سال 385 تولد و در سال 460 وفات يافت: الفهرست ج2/ ص 357، لسان الميزان: ابن حجر 5/135.
[30] تلخيص الشّافي 2/56.
[31] ابوعلي محمّد علي بن أحمد بن سعيد بن حزم ظاهري امام اندلس (اسبانيا) مي‌باشد كه در سال 384 در قرطبه تولد و در سال 456 هـ وفات يافت: المقري/ نفخ الطّيب 2/283.
[32] الفصل: 2/107.
[33] د. شيخ ناصر القفاري: اصول الشّيعه ج 1 ص 53 و نشوان الحميري/ الحورالعين ص 179.
[34] منهاج السّنّه 2/60، تحقيق د. رشاد سالم.
[35] المنتقي، ذهبي ص 360.و 361 اين كتاب مهم را علامه برقعي به عنوان «رهنمود سنّت در ردّ أهل بدعت» ترجمه نموده كه چاپ و منتشر شده‌است و در سايت ما موجود مي‌باشد و خوانندگان محترم مي‌توانند در سايت ما بدان دسترسي پيدا كنند  (WWW.ISL.ORG.UK).
[36]  ذهبي: ميزان الاعتدال 1/506، ابن حجر: لسان الميزان 1/9/10.

0 نظرات:

ارسال یک نظر