وقتي يک اسرائیلی از اسلام دفاع مي کند!!!




وقتي يک اسرائیلی از اسلام دفاع مي کند!!!
بقلم: يوري اونري               
                            برگردان: سيد احمد هاشمی 

یوری اونری مسئول جنبش
 Gush Shalom
در زبان عربی ضرب المثلی هست که می گويد:«الفضل ما شهد به الأعداء» يعنی فضيلت  آنست که دشمنان بر آن گواهی دهند. مطلبی که در پیش رو دارید مصداق همين ضرب المثل است، اين مطلب ترجمه مقاله ای است بعنوان: (The  Pope's Evil Legend & Mohammed's Sword) یعنی:"افسانه شرارت پاپ و شمشير محمد" بقلم:يوري اونري (URI AVNERY) که بمناسبت سخنرانی چندماه پيش پاپ در دانشگاه آلمان به رشته تحریردر آمده است.
 يوري اونري (Uri Avnery) کيست؟
يوري اونري نويسنده چپ گرای اسرائيلي به سال ۱۹۲۳ در يک خانواده يهودي آلماني به دنيا آمد. با قدرت رسيدن آدولف هيتلر در آلمان، خانواده اونري در سال ۱۹۳۳ به فلسطين مهاجرت کرد.
يوري اونري از پانزده سالگي به جنبش مسلحانه صهيونيستي براي تشکيل دولت اسرائيل پيوست. او از سال ۱۹۴۷ حرفه روزنامه نگاري را برگزيد.
در حال حاضر وی مسئول جنبش "Gush Shalom" (بلوک صلح يا کتله السلام) يکي از فعال ترين جنبش هاي صلح طلب ويکي از نمايندگان «صداي ديگر» در اسرائيل است. جنبش وي از منتقدين قاطع سياست تجاوزکارانه اسرائيل و طرفدار تشکيل دولت مستقل فلسطين در کنار کشور اسرائيل است، او همچنين از مخالفان سرسخت سياستهای فعلی توسعه طلبانه آمريکا وجناح محافظه کار می باشد.
در سال ۲۰۰۱، اونري و همسرش، براي تلاش هاي صلح جويانه، جايزه (جنبي) صلح نوبل را دريافت كردند
 او اكنون ۸3 سال دارد و در بيت المقدس زندگي مي کند.
مقالات او مرتباً در سايت اين جنبش و نيز برخي رسانه ها منتشر ميشود، اصل اين مقاله بزبان انگليسی بوده كه از سايت کاونترپانچ گرفته ام، وآنرا به فارسی برگردانده ام، او در اين مقاله گرچه با انگيزه ايمانی از اسلام و رسول اکرم صلی الله عليه وسلم دفاع نمی کند، ولی از آنجا که بفرموده سرور کائنات صلی الله عليه وسلم:«الحکمة ضالة المؤمن، أني وجدها فهو أحق بها»:(حکمت گمشده مؤمن است هر جا که آنرا پيدا کند، اوبه آن سزاوارتر است)، شايسته است ما مسلمانان از گفته های او اطلاع پيدا کنيم.

افسانه شرارت پاپ و شمشير محمد

از زماني که امپراطوران روم باستان مسيحيان را بنزد شيران درنده مي انداختند تا آنان را بدرند، روابط ميان امپراطوران و سران کليسا دستخوش تغييرات زيادي گرديد. 
کنستانتين کبير که در سال 306 - درست 1700 سال پيش- امپراطور گرديد،ايمان آوردن به مسيحيت را در امپراطوري خود، از جمله در فلسطين، تشويق نمود.
قرنها بعد؛ کليسا به بخش شرقي (ارثودوکس) وبخش غربي (کاثوليک) تقسيم گرديد، در غرب اسقف رم  که لقب پاپ را احراز کرده بود، ازامپراطور درخواست نمود، تا سلطه او را بپذيرد.
کشمکش ميان امپراطوران وپاپها، نقش مرکزي را در تاريخ اروپا بازي کرد، و مردم  را متفرق نمود. اين کشمکشها داراي فراز ونشيب بود، گاهي امپراطورها، پاپها را برکنار يا طرد مي کردند، و گاهي هم پاپها، امپراطوران را برکنار و يا از (نجات ابدي)تحريم مي نمودند. يکي از امپراطورها بنام "هنري چهارم" با پاي پياده به "کانوسا" (مقر پاپ) رفت، و سه روز تمام با پاي پياده بر روي برف درجلو قصر پاپ ايستاد، تا پاپ حاضر شد حکم تحريمش را لغو کند.
ولي دوره هايي هم بوده است که امپراطوران و پاپها، همزيستي مسالمت آميزي داشته اند، وما امروزه شاهد اين دوره هستيم.
بين پاپ فعلي "بنديکت شانزدهم" وامپراطور فعلي "جورج بوش دوم"هماهنگي عجيبي وجود دارد.
سخنراني هفته گذشته پاپ، که طوفاني را در سراسر جهان برانگيخت،با جنگ صليبي بوش بر عليه" فاشيسم اسلامي" در سياق "برخورد تمدنها" هم آواز شده است.  
* * *
دويست و پنجاه وششمين پاپ در سخنراني خود در دانشگاه آلمان، ديدگاه خود را در تفاوت عمده بين اسلام ومسيحيت چنين توصيف کرد: در حالي که مسيحيت بر عقلانيت بنا شده است، اسلام عقلانيت را انکار مي کند. در حالي که مسيحيت افعال خداوند را منطقي مي داند، مسلمانان انکار مي کنند که چنين منطقي در افعال خدا وجود داشته باشد.
من بعنوان يک يهودي ملحد، قصد ندارم  وارد معرکه اين جروبحث شوم، درک منطق پاپ بسيار فراتر از توان متواضع من است. ولي  از يک بخش از سخنان پاپ، که شخصا به من مربوط مي شود،نمي توانم چشم پوشي نمايم، چرا که من بعنوان يک اسرائيلي، نزديک خط مقدم  "جنگ تمدنها" زندگي مي کنم.
پاپ براي اينکه عدم عقلانيت اسلام را اثبات نمايد، مدعي شد که پيامبراسلام به پيروانش دستور داد، تا دينشان را با شمشير به پيش ببرند.
بنابر ادعاي پاپ، اين امر با عقل جور در نمي آيد،  زيرا که ايمان از روح زاده مي شود، نه از جسم! چطور شمشير مي تواند در روح نفوذ کند؟
پاپ براي اينکه پشتوانه اي براي ادعاي خود داشته باشد، جمله اي را از امپراطور بيزانسي نقل کرد، که البته متعلق به کليساي شرقي رقيب (کلیسای ارثودوکس) بود.
 در اواخر قرن چهاردهم،گفته شده که ظاهراً امپراطور مانوئل پالئولوگوس دوم، مناظره اي با يک عالم مسلمان گمنام پارسي انجام داده است(که البته وقوع  اين مناظره مشکوک است)، در گرماگرم گفتگو ومناظره، امپراطور(بنا به ادعاي پاپ) عبارتهاي زير را به طرف مقابل خود شليک مي کند، ومي گويد:
"فقط به من نشان بده که محمد چه چيز جديدي را با خود آورده است؟ وآنگاه شما چيزهايي را خواهيد يافت که بد وغيرانسانيست، از آن جمله دستور او به پيروانش تا براي گسترش عقيده اي که تبليغ مي کرد، به شمشير متوسل شوند."
اين گفته سه سؤال را درذهن  بر مي انگيزاند:
أ‌-   چرا امپراطوراين سخنان را برزبان آورد؟
ب‌-  آيا اين گفته حقيقت دارد؟
ت‌-  چرا پاپ فعلي اين جمله را نقل کرد؟
* * *
وقتي مانوئل دوم تزش را نوشت، در رأس امپراطوریي قرار داشت، که در حال مرگ بود، او در سال 1391 زماني قدرت را بدست گرفت، که تنها تعداد کمي از ايالتهاي مشهور امپراطوري، در قلمرو او باقي مانده بود، حتي اين ايالتها هم تحت تهديد عثمانيها بود.
در آن برهه از زمان، ترکهاي عثماني به کرانه هاي رود دانوب رسيده بودند، وبلغارستان و شمال يونان را فتح کرده بودند، و نيروهاي کمکي را ،که توسط اروپا براي نجات امپراطوري شرقي فرستاده شده بود، دو بار شکست داده بودند.  
در سال 1453، درست چند سالي پس از مرگ مانوئل، پايتختش "کونستانتينوپل"(استانبول فعلي) بدست ترکها افتاد، وبدينسان به امپراطوري که بيش از هزار سال بطول انجاميده بود، پايان داده شد.
مانوئل در دوران حکمرانيش، براي جلب حمايت اروپا، سفرهايي را به پايتختهاي اروپايي انجام داد، او قول داد که کليساي (شرق وغرب) را دوباره متحد کند.
شکي نيست که او تز ديني اش را از آن جهت نوشت تا کشورهاي مسيحي را عليه ترکها تحريک نمايد، و آنها را به شروع يک جنگ صليبي جديد متقاعد کند.هدف يک اقدام عملي بود: دين در خدمت سياست.
با اين حساب، استشهاد پاپ دقيقاً در خدمت خواسته هاي امپراطور فعلي "جورج بوش دوم" انجام وظيفه مي کند، او نيز مي خواهد جهان مسيحيت را بر عليه "محورهاي شرارت" که عمدتاً مسلمانند، متحد کند. علاوه بر اين، ترکها دوباره دارند دروازه هاي اروپا را مي کوبند، اما اينبار بطور مسالمت آميز. بخوبي معلوم است که پاپ پشتيبان نيروهايي است، که به ورود ترکيه به اتحاديه اروپا، اعتراض دارند.
* * *
آیا حقيقتی در مناظره مانوئل وجود دارد؟
خود پاپ سخنانش را با عبارتی محتاطانه مطرح کرد، چرا که او به عنوان يک روحانی باوقار ومعروف، نمی توانست متون مکتوب(قرآن کریم) را تحريف نماید، لذا اعتراف کرد که قرآن مشخصاً گسترش دين را با زور قدغن نموده است. او به سوره دوم (البقرة)، آيه 256 قرآن استدلال نمود (برای پاپ عجيب است که اشتباه کند، چرا که او منظورش آيه 257 بود)،  اين آیه می گويد:(لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ( يعنی: در قبول دین، اجبارى نیست.
چطور کسی می تواند چنین عبارت واضحی را ناديده بگيرد؟
پاپ بسادگی استدلال می کند که اين حکم بوسیله پیامبر اسلام زمانی پیاده شده است، که او در آغاز رسالتش همچنان ضعيف و ناتوان بوده است، اما بعدها دستوراستفاده از شمشیر در خدمت دين را صادر کرد.
چنین دستوری در قرآن وجود ندارد، درست است که محمد هنگامی که دولتش را تأسیس می کرد، یارانش رابه استفاده از شمشیر در جنگهایش علیه قبایل مسیحی، یهودی و غيره در عربستان فراخواند، ولی اين کار يک اقدام نظامی بود، نه اقدام دينی، اساساً اين جنگها برای سرزمین گشایی بود نه برای نشر دین.
مسیح گفت: "شما از میوه هایشان آنها را خواهيد شناخت". رفتار اسلام با دیگرادیان  را می توان با يک آزمايش ساده مورد قضاوت قرار داد:
عملکرد فرمانروایان مسلمان در طول بیش از هزار سال، زمانی که قدرت گسترش دین با شمشیررا داشتند، چگونه بود؟
خوب، آنها انصافاً چنين کاری نکردند.
مسلمانان قرنها بر یونان حکومت کردند، آیا یونانیها مسلمان شدند؟ آیا کسی حتی سعی کرد آنها را مسلمان کند؟ در مقابل، یونانیهای مسیحی بالاترین پستها را در حکومت عثمانیها در اختیار داشتند. 
 بلغارها، صربها، رومانیها، مجارها و دیگر ملتهای اروپایی در دوره های مختلف تحت قلمرو عثمانیها زندگی کردند، ولی به دین مسیحیت خود متمسک و پایبند بودند.هیچکس آنها را مجبور نکرد که مسلمان شوند، و همه آنها به مسیحیت وفادار ماندند.
درست است كه آلبانها و بوسني ها به اسلام گرويدند، اما هيچکس بحث نمی کند که آنها زير فشار مسلمان شده اند.
آنها اسلام را از آن جهت قبول کردند تا مورد توجه دولت قرار بگیرند واز ثمرات آن بهره مند شوند.
در سال 1099 صلیبیان، بیت المقدس را اشغال کردند، و ساکنان مسلمان و یهودی آنرا بدون تبعیض و به نام عیسی مسیح مهربان، قتل عام نمودند. آن زمان، 400 سال از اشغال فلسطين بوسیله مسلمانان می گذشت، وهنوز مسیحیان اکثریت کشور را تشکیل می دادند. در طول این دوره طولانی، هیچگونه تلاشی جهت تحمیل اسلام را به آنها انجام نشد. فقط بعد از طرد صلیبیان از کشور، اکثريت ساکنان فلسطین شروع به قبول زبان عربی و دین مسلمانان کردند، که آنها أجداد بیشتر فلسطینیان امروزند.
* * *
تاکنون هيچ مدرکی دال بر تلاشی برای تحمیل اسلام به یهودیان وجود ندارد، بخوبی معلوم است که یهودیان اسپانیا، تحت حکومت مسلمانان، از چنان شکوفایی بهره مند شدند، که یهودیان در هیچ جای دیگر، حتی در زمان ما هم بهره مند نشده اند. شاعرانی مانند "یهودا حلیوی" همانند میمونیان بزرگ (منسوب به موسی بن میمون متکلم مشهور يهودی-مترجم) به عربی شعر می نوشتند، در اسپانیای مسلمان، يهوديان وزیر، شاعر ودانشمند بودند. در تولدوی مسلمان (طلیطله=Toledo) عالمان مسلمان، مسیحی ويهودی، با هم  کار می کردند، و فلسفه یونان باستان ومتون علمی را ترجمه می کردند. در واقع اين يک عصر طلایی بود. اگر پیامیر اسلام  حکم نشر دین را با شمشیر صادر کرده بود، چگونه اين امر ممکن بوده است؟
آنچه بعد از اين اتفاق افتاد از اين هم گوياتر است، وقتی کاتولیکها اسپانیا را از مسلمانان بازپس گرفتند، حکومتی از ترور دینی تشکیل دادند، مسلمانان ویهودیان با گزینه بیرحمانه ای مواجه شدند:یا اینکه مسیحی شوند، یا قتل عام شوند، و یا اسپانیا را ترک کنند و وقتی صدها هزار یهودی، رها کردن دین خود را نپذیرفتند، به کجا گریختند؟ تقریباً همه آنها با آغوش باز در کشورهای اسلامی مورد استقبال قرار گرفتند. یهودیان سفاردیم (اسپانیائيها) در همه جهان اسلام اقامت گزيدند، از مراکش در غرب تا عراق در شرق، از بلغارستان در شمال (که بخشی از قلمرو خلافت عثمانی بود) تا سودان در جنوب. آنها در هيچ جايي مورد آزار واذیت واقع نشدند. آنها از شکنجه های تفتیش عقاید، قتل عام، شکنجه با آتش، اخراجهای دسته جمعی وحشتناک، که آخرينش واقعه هولوکوست در عصر حاضربود، و تقريباً در تمام کشورهای مسیحی اتفاق افتاد، (درکشورهای اسلامی) چیزی نمی دانستند.
چرا؟ زيرا اسلام صراحتاً هرگونه آزار واذیتی به اهل کتاب(یهودیان، مسیحیان وزرتشتیان) را قدغن نموده است. در جوامع اسلامی مکان ويژه ای  برای يهوديان و مسيحيان در نظر گرفته شده بود، گرچه آنان کاملاً از حقوق مساوی برخوردار نبودند، ولی تقريبا چنین بود. آنها بایستی مبلغ ویژه ای مالیات(جزیه) را پرداخت می کردند، ولی در عوض از خدمت نظامی معاف بودند، که همین امر برای بسیاری از یهودیان کاملاً خوشایند بود. گفته شده که فرمانروايان مسلمان، به تلاش برای مسلمان کردن یهودیان - حتی با متقاعد کردن ملایمت آميز- روی خوش نشان نمی دادند، زيرا اينکار باعث می شد آنها از گرفتن مالیات(جزیه)، محروم شوند.
هر یهودی منصف که تاريخ ملتش را می داند، نمی تواند مگر اينکه احساس عمیقی از قدر شناسی به اسلام داشته باشد، اسلامی که پنجاه نسل از يهوديان را حمايت کرد. اين در حالی بود که دنیای مسیحیت یهودیان را مورد آزار واذیت قرار داد، و بارها سعی کرد با شمشیر آنها را از دین خود منصرف کند.
* * *
داستان گسترش دین (اسلام) با شمشیر یک افسانه شرارت باراست، اين يکی از افسانه هایی است که در اسپانیا در خلال جنگهای بزرگی همچون  تصرف مجدد اسپانیا توسط مسیحیان، جنگهای صلیبی و طرد ترکها که تقريباً وین را فتح کرده بودند، عليه مسلمانان رشد پیدا کرد.
من ترديد دارم که پاپ آلمانی نيز صادقانه اين افسانه را باور اشته باشد، زيرا اين بدین معناست که رهبر کاثولیکهای جهان، که براستی يک عالم دينی مسیحی است، تلاش کافی برای مطالعه دیگر ادیان انجام نداده است.
چرا او این سخنان را در ملأ عام بر زبان آورد؟ و چرا حالا؟
هیچ گریزی از نگرش به این سخنان وجود ندارد، مگر در چارچوب سابقه جنگ صلیبی جدید بوش وطرفداران انجیلی اش، با شعار اسلام فاشیستی و جنگ جهانی علیه تروریسم، آنهم وقتی که تروریسم مترادف با مسلمانان شده است. برای مشاوران بوش اين یک تلاش بدبینانه برای توجیه سلطه بر منابع نفتی جهان است.اين اولین بار در تاریخ نیست که جامه ی دین گسترده میشود تا برهنگی منافع اقتصادی را بپوشاند. اين اولین بار نیست که دسته راهزنان به جنگجویان صلیبی تبدیل شده اند.
سخنرانی پاپ آمیخته با این تلاشهاست، چه کسی می تواند عواقب شوم این سخنان را پیش بینی کند؟    
بقلم: يوري اونري               
                            برگردان: سيد احمد هاشمی 

0 نظرات:

ارسال یک نظر