نكاح موقت از ديدگاه اهل بيت

نكاح موقت از ديدگاه اهل بيت 
پس از آن كه نظريه صحابه بزرگوار و گرانقدر آن حضرت ص را پيرامون نكاح موقت ايراد كرديم مي‌طلبد تا موقف اهل بيت و خاندان آن حضرت را پيرامون نكاح موقت نيز مطرح سازيم، احاديث و رواياتي را كه در كتابهاي تشيع ذكر شده است را با ذكر حواله و سند روايات نقل مي‌نماييم:
1- عالم بزرگ شيعي همچون طوسي در كتاب التهذيب 2/186 والاستبصار 3/142 والحر العاملي در كتاب وسائل شيعه 14/441 نقل مي‌نمايند: از زيد بن علي روايت است كه ايشان از پدرانشان و آنان نيز از حضرت علي نقل مي‌كنند كه ايشان فرمودند: پيامبر اكرم ص در روز فتح خيبر گوشت الاغ و نكاح موقت و متعه را حرام گرداندند.
مسئله بسيار عجيب و شگفت‌آوري كه هر عالمي پس از اين روايت در كتاب خويش نقل كرده است و با خواندن آن هر انسان عاقلي پي به بطلان توجيه و تاويل او مي‌برد، اين است كه اين روايت را بر تقيه حمل نموده است، ولي هيچ انسان عاقلي با اين توجيه موافق و قانع نمي‌شود زيرا كه در آن لحظه هيچ‌گونه نيازي به تقيه نبوده است و علاوه بر آن راويان كثير ديگري نيز از او در مواضع متعدد و گوناگوني رواياتي كه دال بر حرمت متعه هستند را نقل نموده‌اند، اگر در اخبار و روايات تشيع بنگريم و آنها بدون ضرورت و نياز حمل بر تقيه نماييم در آن صورت دين و مذهب تشيع مذهبي باطل، مشكوك و متردد مي‌گردد زيرا كه در پذيرش روايات به مشكل بر مي‌خورند و كليه اقوال و روايات آنان جنبه يقين و شك را به خود مي‌گيرد كه ترجيح آن بر صاحبانش مشكل مي‌گردد چون احتمال دارد يك سخن هم يقيني با شد، و هم با تقيه ذكر شود.
2- محمد بن يعقوب كليني در كتاب الكافي روايتي را از علي بن يقطين نقل مي‌كند كه ايشان از حضرت علي بن ابي طالب درباره حلت و حرمت نكاح موقت و متعه پرسيدند ايشان «حضرت علي» در جوابشان فرمودند: شما به آن هيچ نيازي نداريد خداوند متعال به وسيله نكاح دائم شما را از آن مستغني گردانده است([1]).
در روايتي ديگر از امام جعفر صادق چنين نقل مي‌كنند كه ايشان فرمودند: من بر آن فرد مسلماني كه در طول حيات و زندگي‌اش متعه ننمايد بسيار خشمگين و ناراحت مي‌شوم([2]).
اگر به هر دو روايت كه به نظر آنان توسط معصومين نقل شده‌اند بنگريم در مي‌يابيم هر دو روايت به طور كلي با يكديگر متفاوت و متضاد هستند در روايتي يک امام از آن نهي و در روايتي ديگر يك امام ديگر آن را دستور و به آن تشويق مي‌نمايد، و علاوه بر آن از امام جعفر صادق نظر ديگري را كه مخالف با اين نظر است را اين گونه نقل مي‌كنند كه ايشان به ياران و اصحابي كه مرتكب نكاح متعه مي‌شوند مي‌گفت: آيا شما شرم و حيا نمي‌كنيد كه مرتكب چنين عملي شده‌ايد!
3- در روايتي كه هشام بن حكم آن را از ابي عبدالله نقل مي‌كند چنين مي‌فرمايد: كه حضرت ابوعبدالله فرمودند: زنان فاجره و فاسقه مرتكب نكاح موقت مي‌شوند، و زنان پاكدامن و محصنه از آن پرهيز مي‌نمايند([3]).
4- در روايتي ديگر كه توسط عبدالله بن سنان نقل شده است چنين وارد شده است كه ايشان مي‌فرمايند از حضرت ابو عبدالله درباره‌ي نكاح موقت پرسيدم ايشان فرمودند: خود را با آن چركين و كثيف نگردان([4]).
امام جعفر صادق فقط به رجز و توبيخ مرتكبين نكاح موقت اكتفا ننموده‌اند بلكه تحريم آن را نيز بيان داشته.
5- در روايتي كه از حضرت عمار نقل شده است ايشان مي‌فرمايند حضرت ابو عبدالله بر من و سليمان بن خالد متعه را حرام گرداندند و فرمودند: من متعه را بر شما حرام گردانده‌ام([5]).
چگونه امكان دارد كه امام جعفر صادق معتقد به حلت نكاح موقت باشد ولي آن را بر اصحاب و ياران خويش حرام گرداند! چگونه ممكن است كه ايشان آن را با وجود روايات متعدد ديگري كه دال بر حلت هستند آن را بر اصحاب خويش نهي و حرام گرداند، تشيع روايات ديگري را كه به شرح ذيل هستند نیز از او نقل نموده‌اند:
1- هر فرد و شخصي كه ازدواج موقت نمايد و سپس غسل نمايد خداوند متعال با هر قطره‌ي آبي كه از آن مي‌چكد هفتاد فرشته مي‌آفريند كه تا روز قيامت براي او طلب مغفرت مي‌نمايند و بر پرهيز كنندگان از نكاح موقت تا قيامت لعنت و نفرين مي‌فرستند([6]).
2- در روايتي ديگر سائلي از امام جعفر صادق پرسيدند: نظريه شما درباره‌ي نكاح موقت چيست؟ ايشان فرمودند: خداوند آن (نكاح موقت) را در قرآن و پيامبرش در احاديث را حلال گردانده‌اند و تا روز قيامت متعه جايز و حلال است، سائل به امام جعفر صادق روي گرداند و گفت: آيا شما نيز چنين سخني را مي‌گوييد در حالي كه حضرت عمر از آن نهي كرده‌اند، امام جعفر صادق فرمودند ولو اينكه ايشان نهي و تحريم كرده‌اند من آن را جايز مي‌دانم كه آنچه پيامبر فرموده حق است و آنچه دوستت (عمر) گفته باطل است.
سائل گفت: پناه بر خداوند كه حضرت عمر چيزي را حرام و شما آن را حلال گردانيد، امام جعفر صادق فرمود: شما نظريه او را بپذيريد و من نظريه پيامبر و اهل بيت را مي‌پذيرم بيا تا با شما در نزد خدا ملاعنه نمايم.
در اين لحظه عبدالله بن عمير به امام جعفر صادق گفتند: آيا شما نكاح موقت را براي زنان، دختران، خواهران و دختر عمه‌هايت مي‌پذيريد؟
در اين لحظه امام جعفر صادق از آن رويگردان شدند([7]).
اگر واقعا متعه حلال و جايز بود و داراي ثواب كثير و زيادي كه ملك از آن آفريده مي‌شود بود پس چرا امام جعفر صادق به آن تن ندادند و بر اهل و خاندان خويش آن را نپسنديدند آيا او نمي‌خواست تا خاندان او به آن ثواب برسد؟ و آيا او از رسيدن آنان به آن ثواب ناراحت مي‌شد؟ پس چرا آن را نپسنديدند؟ علاوه بر انكار امام جعفر صادق امام رضا نيز آن را بر اصحاب خويش نهي و حرام گردانده و آنان را از ارتكاب نكاح موقت باز داشتند.
3- از محمد بن حسن بن شمون روايت است كه ايشان مي‌فرمايند امام ابوالحسن به موالي خويش نوشتند: متعه و ازدواج موقت را حلال نگردانيد و به سنت پيامبر كه همان نكاح دائم است مشغول شويد و توسط نكاح موقت خانواده‌يتان را ناراحت نگردانيد كه ما را نفرين نمايند.
از مجموعه‌ي روايات گذشته حرمت نكاح موقت به اثبات مي‌رسد كه حتي اهل بيت و ائمه نيز آن را در طي روايات گوناگوني كه برخي در اينجا درج گرديد حرام گردانده‌اند و حرمت ازدواج موقت راهي به سوي زندگي و ازدواج دائم است، اگر جوانان هر روز به ازدواج موقت مشغول گردند و به راحتي غريزه‌ي شهواني خويش را دفع نمايند نيازي به ازدواج دائم نمي‌يابند و مي‌توانند غريزه‌هاي جنسي و شهواني خويش را در روزهاي متفاوت با خانمهاي گوناگون دفع نمايند كه اين بسيار زشت و ناپسند است كه زشتي آن بر هر انسان عاقل و دانايي آشكار است ولي اهل تشيع به خاطر مخالفت و عنادي كه با صحابه و ائمه دارند به آن روي آورده‌اند، اينك به نقد و بررسي رواياتي مي‌پردازيم كه تشيع توسط آن حلت و جواز متعه را صادر نموده‌اند، لازم به ذكر است كه نقد و بررسي روايات را از كتابهاي رجال شيعه مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
بررسي روايات
اولين روايتي كه تشيع از آن بر حلت متعه استدلال مي‌نمايند اين است كه مي‌گويند:
مفضل بن عمر از امام جعفر صادق پرسيدند نظريه شما پيرامون نكاح موقت چيست؟
ايشان فرمودند: متعه بنا به آيه كريمه‌ي الهي زير حلال و جايز است: ﴿وَلا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرّاً إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾
اولاً: اگر به سند روايت به دقت بنگريم در مي‌يابيم كه اين روايت توسط مفضل بن عمر كه در نزد علماي شيعه فردي غير معتبر و حتي از غلات خطابيه نيز است نقل شده است، لذا روايت فاقد اعتبار است، علماي شيعه درباره‌ي اين راوي سخنان زيادي را گفته‌اند كه در اينجا به نظريات برخي از آنها اشاره مي‌شود.
1) نجاشي در كتاب رجالش در صفحه 295 درباره‌ي مفضل بن عمر ابو عبدالله چنين مي‌نويسد: كوفي فاسد المذهب مضطرب الروايه لايعبأ به و قيل: انه كان خطابيا وقد ذكر له مصنفات لا يعول عليها.
او فردي كوفي است كه داراي نظريات و مذهب فاسد و مضطرب الروايه است كه هرگز روايات او اعتبار و ارزش ندارد و برخي معتقدند كه او فردي خطابي است كه مصنفات او هرگز معتبر نيستند.
2) ابن غضائري درباره‌ي مفضل بن عمر ابو عبدالله چنين مي‌گويد: ضعيف متهافت مرتفع القول خطابي وقد زيد عليه شيء كثير وحمل الغلاة في حديثه حملاً عظيما ولا يجوز أن يكتب حديثه([8]).
او فردي ضعيف الاحول و متروكي است كه اقوال او فاقد اعتبار است كه غلات از او روايت زيادي را نقل مي‌نمايند كه كتابت آن احاديث هرگز جايز نيست.
3) حسن بن علي بن داود حلي در كتاب رجالش در صفحه 56 چنين مي‌نويسد: ضعيف متهافت خطابي او فردي ضعيف الاحوال و متروكي است كه از گروه خطابيه مي‌باشد.
4) كشي در كتاب رجال خويش در صفحه 272-278 درباره‌ي او چنين مي‌نويسد: إنه من الغلاة وإنه لم تثبت رواية في مدحه بل إنه ملعون على لسان ائمته. او از غلاتي است كه هيچ گونه روايتي در مدح و ستايش او وارد نشده است بلكه او توسط ائمه نيز ملعون و نفرين شمرده شده است.
5) محمد علي اردبيلي در كتاب جامع الرواه 2/258 مي‌نويسد: الأولي عدم الاعتماد، والله اعلم بحاله.
اولي و افضل اين است كه روايات او روايات غير متعمد و غير موثق است.
6) امام جعفر صادق در روايتي كه از حماد بن عثمان نقل شده است مفضل بن عمر الجعفي را چنين توصيف مي‌نمايد:
يا كافر يا مشرك مالك ولا بني.
اي كافر و اي مشرك، شما را با فرزندم «اسماعيل بن جعفر» چه كار است؟ امام جعفر صادق اين راوي را كافر قلمداد نموده است و روايت كفار فاقد اعتبار است.
7) از اسماعيل بن جابر روايت است كه امام جعفر صادق به مفضل بن عمر چنين خطاب نمودند: أنت المفضل وقل له يا كافر يا مشرك ما تريد إلى ابني تريد أن تقتله. اي كافر و اي مشرك از فرزندم چه مي‌خواهي آيا مي‌خواهي او را به قتل برساني؟([9]).
ثانيا: مفضل بن عمر يكي از افرادي است كه به نماز و امور ضروري دين اهميت نمي‌داد از معاويه بن وهب و اسحاق بن عمار روايت است كه ايشان مي‌فرمايند ما براي زيارت امام حسين خارج شديم و گفتيم با خود مفضل بن عمر را به همراهي ببريم نزد او رفته و او را نيز با خود برديم، در بين راه چهار فرسخي كوفه فجر طلوع كرد و ما نماز صبح را ادا نموديم ولي مفضل ايستاد و نماز را ادا نكرد وقتي كه از او پرسيديم چرا نماز نمي‌خواني به ما گفت من قبل از آمدن شما در منزل نماز خوانده بودم.
وي داراي عقايد بسيار شنيع و زشت ديگري همچون به شهادت نرسيدن امام حسين و پرواز او به آسمانها و عدم ازدواج حضرت عمر با ام كلثوم بنت علي است.
مرويات مفضل بن عمر در كتب اربعه.
مرويات مفضل بن عمر در كتب اربعه تشيع به تعداد 106 روايت مي‌رسد كه كليه آن روايات توسط راوياني كه اسامي آنان در ذيل درج مي‌گردد نقل و ثبت شده‌اند.
1- از او صاحب كتاب الفقيه در صفحه1/438، 842 ، و صفحه 2/119، 241، 313، صفحه 4/869، و صاحب كتاب التهذيب صفحه 2/142 نقل نموده است.
از او ابوسعيد خيبري در الكافي ج1 ك2 ب17 ح11 روايت نقل كرده است.
2- ابن رباط در التهذيب 2/103 الاستبصار 1/924 ابن سنان در كافي ج 5 ك 3، 96 ج 4، ابراهيم بن خلف بن عباد الانماطي در كتاب الكافي ج 1 ك 4 ب 8 ج 11، ابراهيم بن هاشم در كتاب الكافي ج 2 ك 2 ب 49 ج 11 – اسحاق بن عيسي در الكافي ج 2 ك 1 ب 2 ك 1 ب 107 ج21، بشر بن جعفر در الكافي ج 1 ك 4 ب 37 ج5، بكار بن كردن در الكافي ج1 ك3 ب29 ج3، جعفر بن بشير درالكافي ج2 ك1 ب99، 23، و راويان ديگري از او نقل روايت كرده‌اند كه در صفحه 58 ،59 ،60 كتاب الشيعه والمتعه نوشته محمد مال الله مذكوراند براي كسب اطلاع بيشتر به آنجا مراجعه نماييد.
دومين روايتي كه از آن بر حلت نكاح موقت استدلال مي‌نمايند روايتي است كه توسط ابوبصير نقل شده است كه ايشان مي‌فرمايند: از حضرت ابوجعفر درباره‌ي حلت و حرمت نكاح موقت و متعه پرسيدم! ايشان فرمودند: در قرآن آيه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ﴾.
گويا حضرت ابوجعفر از اين آيه بر حلت متعه استدلال نموده و آن را قرائت فرمودند- اگر به دقت به سند اين روايت بنگريم در مي‌يابيم كه راوي آن ابوبصير است كه در نزد تشيع در روايتهاي آنان ابوبصير كينه چهار نفر ذكر شده است كه آن چهار نفر عبارتند از:
- يحيي بن القاسم.
- ليث البختري كه در اين روايت او راوي حديث است.
- عبدالله بن محمد الأسدي.
- حماد بن عبدالله بن اسيد الهروي.
اسم ابوبصير در كتابهاي رجال به نام ابوبصير ليث بن البختري المرادي نقل شده است چنانكه در كتاب الرجال الكشي در صفحه 151 آن را با اسم و كنيه يادآوري نموده است، اين راوي كسي است كه به ائمه اتهام وارد نموده است و درباره‌ي آنان مخصوصاً ابو جعفر مي‌گويد: اگر دنيا به سوي آنان مي‌رفت آن را با دندانهاي نواجذ مي‌گرفتند.
از ابن ابي يعفور روايت شده است كه ايشان مي‌فرمايند من به همراه جماعتي كه در بين آنان ابو بصير بود براي اداي حج خارج شدم و به ابو بصير گفتم: از خداوند بترس و با مال خودت براي اداي حج برو زيرا كه شما داراي ثروت زيادي هستي و از آن استفاده نما، نه از مال ديگران ايشان در جواب من به من گفت: اگر دنيا به سوي صاحب تو (امام جعفر) بيايد او را با رداء خود جمع‌آوري مي‌نمايد.
ايشان چنان فردي بودند كه هميشه امام جعفر صادق را به تمسخر و استهزاء مي‌گرفتند و او را فردي طماع و دنيا دوست معرفي مي‌نمودند.
از حماد الناب روايت است كه ايشان مي‌فرمايند: روزي ابو بصير بر دروازه امام ابو عبدالله نشستند تا به او اجازه دخول دهند ولي امام به او اجازه نداد و گفت: اگر به همراه ما مال و ثروت مي‌بود حتما به ما اجازه مي‌داد كه ناگهان سگي به سوي او آمد و چهره‌ي او را با زبان ليسيد او گفت: اف اف اين ديگه چيست؟ يكي از همنشينان او به او گفت اين سگي بود كه چهره‌ي شما را ليسيد.
و در جايي ديگر امام جعفر صادق را فردي ناآگاه و نادان و جاهل قلمداد مي‌كند از شعيب العقرقوفي روايت است كه ايشان مي‌فرمايند ابو بصير به من گفت: از ابو عبدالله درباره‌ي زني كه شوهر دارد و دوباره ازدواج مي‌نمايد پرسيدم ايشان به من گفت: زن رجم شود و آن مرد را صد ضربه تعزيرا بزنند, شعيب مي‌گويد همين سوال را من از امام جعفر صادق پرسيدم ايشان به من گفتند: زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي‌گردد پس از چند روزي با ابو بصير ملاقات كردم و به او گفتم من از امام جعفر صادق همين سوال را پرسيدم او به من گفت زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي‌گردد، ابوبصير بر سينه‌ي خود دستي كشيد و گفت من اطلاع نداشتم كه حكم و دستور و فتواي او هر لحظه تغيير مي‌كند.
و در روايتي ديگر از حماد بن عثمان روايت است كه ايشان مي‌فرمايند من به همراه ابي يعفور و فرد ديگري به سوي خيره رهسپار شديم كه در بين راه از دنيا سخن به ميان آمد و ما درباره‌ي او سخن گفتيم ابوبصير مرادي به ما گفت: اگر امام جعفر صادق آن دوست شما دنيايي گيرش مي‌آمد حتما به سوي آن مي‌رفت.
و در احوال او نوشته‌اند كه ايشان در حالت جنب و جنابت ائمه را ملاقات مي‌كرد، و از بكير روايت است كه ايشان مي‌فرمايند ابوبصير مرادي را ملاقات كردم و از او پرسيدم: كجا مي‌خواهي بروي او گفت: به ملاقات امام جعفر صادق مي‌روم من به او گفتم من نيز با شما به همراهي مي‌آيم او به همراه من با امام ملاقات كرد و امام به سوي او نظر كرد و گفت آيا در منازل انبياء و صلحاء با جنابت داخل مي‌شوي. او گفت: پناه بر خدا از غضب و خشم او و غضب شما استغفار نمود و گفت: ديگر به اين حال بر نمي‌گردم.
از شعيب بن يعقوب العقرقوفي روايت است كه ايشان مي‌فرمايند: از ابوالحسن درباره‌ي مردي كه با زن شوهردار ازدواج مي‌كند و از احوال آن زن اطلاع كامل ندارد پرسيدم؛ ايشان در جواب گفت: زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي‌شود من اين سوال و جواب را براي ابوبصير مرادي تعريف نمودم ايشان گفت قسم به خدا امام جعفر به من گفت زن رجم و مرد شلاق زده شود، سپس دستش را بر سينه خود كوبيد و گفت گمان مي‌برم امام جعفر هنوز علمش تكميل نشده است و از نظر علمي رشد ننموده است.
مرادي چنان فردي است كه به خاطر اطفاء غريزه‌ي شهواني خود كلاس تعليم و تعلم خواهران را رايج گرداند چنانچه از حسن بن مختار روايت است كه ايشان از ابوبصير نقل مي‌نمايند كه ايشان گفتند: در زماني كه خواهران و زنان را تدريس مي‌نمودم با يكي از آنان مزاح و شوخي نمودم. روزي به نزد امام جعفر صادق مشرف شدم كه ايشان به من گفت: اي ابوبصير شما به آن زن چه چيزي گفته بوديد گفتم: به او گفتم دستت را به من بده. امام جعفر صادق به من گفت: هرگز به او نزديك مشو و با او سخن مگو.
از ابوبصير به تعداد 57 روايت از راويان مختلف و گوناگوني در كتابهاي اربعه نقل شده است كه براي آشنايي بيشتر به صفحه 56 و 66 كتاب الشيعه والمتعه نوشته محمد مال الله مراجعه نماييد.
روايت سوم:
سومين روايتي كه از آن بر حلت نكاح موقت استدلال مي‌كنند روايتي است كه از ابن مسكان نقل شده است كه ايشان مي‌فرمايند از حضرت امام جعفر شنيدم كه ايشان مي‌فرمودند: اگر حضرت عمر نكاح موقت را حرام نمي‌گرداند به غير از افراد شقي و بدبخت هيچ كسي مرتكب زنا نمي‌شد.
اگر واقعاً نكاح متعه جايز و حلال بود پس چرا حضرت علي در دوران خلافت خويش به آن دستور ندادند و به نشر و ترويج آن نپرداختند؟ و چرا بر منبر علنا حلت آن را بيان نداشتند؟ آيا او كتمان علم نمودند و از نشر آن شرمنده مي‌شدند؟ پس چرا آن را بيان نداشتند. اگر به دقت بنگريم در مي‌يابيم كه عدم بيان ايشان نيز دليل ديگري بر حرمت نكاح موقت است.
اين روايت نيز كه توسط ابن مسكان نقل شده است مردود و باطل است زيرا كه ابن مسكان معروف به عبدالله بوده كه اكثر علماي شيعه آن را مردود و مستور الحال معرفي نموده‌اند كه در اينجا به نظريات بخشي از آنها اشاره مي‌شود.
1- نجاشي مي‌گويد: ابن مسكان از ابو عبدالله روايت نقل مي‌كند ولي روايات او فاقد اعتبارند.
و از طرفي ديگر تشيع درباره‌ى ابن مسكان مي‌گويد: ايشان به خاطر احترام و اجلال ابو عبدالله بر آن وارد نمي‌شدند و از ايشان سماع حديث نداشتند و فقط از اصحاب ابوعبدالله روايت نقل مي‌كردند.
كليه رواياتي كه از ايشان نقل شده‌اند به 35 روايت مي‌رسد اگر واقعا ايشان سماع نداشته‌اند و آن سخن درست و به جا است پس چرا 35 روايت نقل نموده است، ايشان جزو افرادي هستند كه از گروه واقفه شمرده شده‌اند چنان چه ابن عقده از علي بن الحسن بن فضال نقل مي‌كند كه ايشان فرمودند: عثمان بن عيسي الرؤاسي به ما گفت: زياد قندي و ابن مسكان به من گفتند: ما نزد ابو ابراهيم بوديم كه ناگهان به ما گفت: اينك بهترين فرد روي زمين بر شما وارد مي‌شود كه در آن لحظه ابوالحسن الرضا در حالي كه كودكي بيش نبود داخل شد ما گفتيم او بهترين فرد روي زمين است او را در بغل گرفت و بر آن بوسه زد و گفت اي فرزندم آيا مي‌داني كه اين دو القندي و ابن مسكان چه گفتند: گفت بله اين دو بر من مشكوك‌اند.
واقفه گروهي هستند كه تا موسي بن جعفر ائمه را قبول دارند و بعد از آن به امامت هيچ امامي قائل نيستند مرويات ابن مسكان در كتب اربعه تشيع به 279 روايت مي‌رسد كه مجموعه كساني كه از آنان روايت نقل كرده است به طور مجموع و كلي در كتاب الشيعه والمتعه نوشته محمد مال الله در صفحه 70 الي 82 نقل شده‌اند.




 ([1]) الفروع من الكافي 2/43 وسائل الشيعه 14/449.
 ([2]) بحار الانوار 100/299.
 ([3]) بحار الانوار 100/318 و السراير 483.
 ([4]) بحار الانوار 100/318 السراير 66.
 ([5]) فروع كافي 2/48 وسائل شيعه 14/450.
 ([6]) وسائل شيعه 14/444.
 ([7]) فروع كافي 2/42 التهذيب 2/186.
 ([8]) معجم رجال الحديث ابوقاسم خوي 18/293.
 ([9]) رجال الكشي 274 تنقيح المقال 3/241.

0 نظرات:

ارسال یک نظر