حضرت عمر رضي الله عنه و ازدواج موقت (صيغه)
سخن زيبا و دلنشين حضرت عمر بن خطاب كه در بسياري از كتابهاي حديث اهل سنت نقل شده است سبب آن شده است تا كور دلان و نافهمان در مقابل سخن گرانقدر او قد علم نمايند و به دشمني و كينه توزي با وي بپردازند، ايشان در عهد خلافت خويش چنين فرمودهاند: (متعتان كانتا على عهد رسول الله ص وأنا أنهى عنهما وأعاقب عليهما، متعة الحج ومتعة النساء)([1]).
اگر به محتواي كلام حضرت عمر بن خطاب بنگريم در مييابيم كه ايشان هرگز از جانب خود آن را نهي نكرده است بلكه همان نهي قبلي كه از جانب رسول الله ص صورت گرفته است را به كليه بلاد و سرزمينهاي اسلامي ابلاغ مينمايد و چون ابلاغ توسط ايشان و در دوران خلافت او به صورت اكمل و اتم صورت گرفت آن نهي را به خود نسبت دادهاند، حضرت عمر بن خطاب رضي الله عنه بنا به آيه كريمه الهي كه در قرآن مجيد به حج تمتع اشاره دارند به حج تمتع معتقد بودند چنانچه كه از حضرت عبدالله بن عباس از ايشان نقل شده است كه فرمودند: (والله إني لا أنهاكم عن المتعة وإنها في كتاب الله وقد فعلها رسول الله).
حضرت عمر بن خطاب هرگز از آن نهي ننموده و نسبت تحريم به او نسبتي بيجا و ناروا است كه به آن منسوب مينمايند بلكه ايشان معتقد بودند كه حج عمره به طور جداگانه اوليتر و افضلتر است چنان كه امام شافعي و سفيان ثوري و اسحاق بن راهويه و غيره به آن معتقدند، در آيات الهي خداوند متعال هدي را بر متمتع به خاطر جبران نقصان حج او واجب گردانده است چنانچه كه ميفرمايد: آيه: ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ﴾ بيانگر همين مطلب ميباشد آن حضرت ص با وجود اينكه مهلت و فرصت زيادي در حجه الوداع داشتند فقط به اداي حج مفرد و در اداي عمره قضاء و عمره جعرانه فقط به اداي عمره پرداختند، علامه ابوالفتح مقدسي ميفرمايد: حضرت عمر بن الخطاب از آن متعهاي كه در قرآن مجيد مذكور است نهي نفرمودهاند بلكه در بين حج مفرد و عمره با احرام جداگانه فسخ انداختهاند كه آن دو با دو احرام صورت گيرد و عمره به تنهايي انجام پذيرد، شيخ الاسلام علامه ابن تيميه : مينويسد: در دوران خلافت حضرت ابوبكر صديق و اوايل خلافت حضرت عمر فاروق زائرين و حجاج در ايام حج به اداي عمره و حج ميپرداختند و از اداي عمره در ماههاي ديگر سال اجتناب ميورزيدند. و اندكي از حجاج به آن عمل ميكردند لذا حضرت عمر رضي الله عنه به خاطر اينكه حج عمره نيز به صورت جداگانه انجام ميپذيرد از جمع حج و عمره نهي كردند لذا فرمودند اگر هر يك جداگانه انجام پذيرد بهتر و افضل است لذا از جمع آن دو نهي فرمودند تا در ماههاي ديگر سال نيز حجاج براي زيارت بيت الهي قصد سفر نمايند، اما آنچه دربارهي متعه زنان و نكاح موقت به او نسبت دادهاند كه ايشان نكاح موقت را حرام گردانده است نسبتي غلط و نابجايي است زيرا كه ايشان همان ابلاغ و نهي قبلي آن حضرت ص را به عموم مسلمانان ابلاغ و بر آن تاكيد داشتهاند چنان چه كه از ايشان روايت است كه فرمودند: آن حضرت ص سه بار متعه را جايز و سپس آن را حرام گرداندند و قسم به ذات باريتعالي اگر بنده از حال كسي كه ازدواج نموده و محصن است اطلاع يابم كه اقدام به عقد نكاح موقت نموده است او را رجم (سنگسار) مينمايم مگر اينكه چهار شاهد و گواه بر حلت نكاح موقت ارائه دهد و در روايتي ديگر از او چنين نقل شده است:
اگر فرد غير محصن اقدام به عقد نكاح موقت نمايد او را صد ضربه شلاق خواهم زد مگر اينكه گواهاني را بر من ارائه دهد كه آنان بر حلت نكاح موقت گواهي و شهادت دهند.
حضرت عمر بن خطاب پس از آنكه آن حضرت بر حرمت نكاح موقت پافشاري و تاكيد نموده بودند آن را علناً اعلام و ابلاغ نمودند و بر تاكيد آن افزودند و ايشان مبلغ و نافذ شريعتاند نه اينكه او را مخترع شريعت بدانيم، اعلام رجم افراد محصن از جانب وي دليل واضح و روشني است كه حرمت نكاح موقت به طور قطع و ثبوت از آن حضرت ص ثابت گرديده است كه هيچ مخالفي نيز به مخالفت با آن نپرداخته است لذا عدم مخالفت و سكوت صحابه دليل واضح و روشني است كه آن حرمت بالقطع و اتفاق ثابت گرديده است و هيچ فردي از صحابه به حلت آن معتقد نيست ولي در مورد حج تمتع پس از سخنان حضرت عمر بن خطاب جمع كثيري از صحابه با وي به مخالفت پرداختند.
علامه محمد حامد در كتاب (نكاح المتعه حرام في الاسلام) چنين مينويسد: آنچه بنده آن را بيان مينمايم و بلكه هر مصنف و مولف ديگري نيز اذعان به آن دارد اين است كه حضرت عمر بن خطاب رضي الله عنه از جانب خويش هرگز نكاح موقت را حرام نگرداندهاند زيرا كه ايشان در قرآن مجيد آيه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾
(ترجمه: اي مومنان حرام نكنيد آنچه را كه خدا حلال ساخته است شما را و از حد مگذريد هر آينه خدا دوست نميدارد كه حد گذرندگان را). قرائت و به آن عشق ميورزيد و همچنين آيهاي كه در بيان كفار و عاقبت آنان نازل شده است را نيز قرائت نموده است آن آيهاي كه خداوند متعال در آن ميفرمايد:
﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾.
ترجمه: هر آينه زيان كار شدند آنان كه كشتند فرزندان خود را به غير دانش و حرام كردند آنچه روزي داد ايشان را به سبب دروغ بستن بر خدا به تحقيق گمراه شدند ايشان و نه شدند راه يافتگان.
و همچنين آيه ديگري كه خداوند متعال در آن به پيامبر اكرم ص ميفرمايد اگر كفار چيزهايي را حرام گرداندهاند از آنان شاهد و گواه بر حرمت آن چيز طلب نما، چنانچه ميفرمايد:
﴿قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾.
ترجمه: بگو بياوريد علماي خود را آنان كه گواهي ميدهند كه خدا حرام ساخته است اين را سپس يا محمد به فرض گواهي دهند تو معترف مشو با ايشان و پيروي مكن خواهش كساني كه به دروغ نسبت كردهاند آيات را و كساني كه اعتقاد ندارند به آخرت و ايشان با پروردگار خود برابر ميكنند.
علامه فخرالدين رازي در تفسيرش در صفحه 3/287 نهي حضرت عمر رضي الله عنه از نكاح موقت را بسيار جالب و زيبا پاسخ دادهاند كه در اينجا به دفاعيات و نظريه او به طور اختصار ميپردازيم:
حضرت عمر بن خطاب اين سخن نهي و تحريم نكاح موقت را در محضر صحابه بيان داشتند و هيچ كسي از صحابه به مخالفت با او نپرداخت در اينجا صحابهاي كه در نزد او حاضر بودند يكي از اين سه گروه بودهاند كه سه احتمال در آن وجود دارد:
1- صحابه نسبت به حرمت نكاح موقت مطلع بودند و با بيان حضرت عمر كه موافق حديث پيامبر بود مخالفت نكردند.
2- صحابه به حلت و جواز نكاح موقت معتقد بودند ولي از خوف و ترس با او مدارا و مداهنت نمودند و به مخالفت با او بر نخواستند.
3- صحابه به حرمت و حلت آن يقين نداشتند و در بين حرمت و حلت آن متردد بودند لذا سكوت كردند، نظريه و احتمال اول بهترين و پسنديدهترين احتمالات است زيرا كه دو احتمال بعدي به طور كلي منتفي هستند، احتمال دوم به اين دليل منتفي است كه اگر حضرت عمر به حلت آن معتقد بود و آن را حرام گرداند و ديگران نيز با او هم صدا شدند كليه آنان كافر و از اسلام خارج ميگردند و مصداق آيه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ قرار نميگيرند لذا در آن لحظه چه كسي مصداق اين آيه بود آيا آنان حلت نكاح موقت را بيان داشتند يا خير و چرا سكوت را اختيار نمودند، سومين احتمال نيز مردود و منتفي است زيرا كه امكان ندارد صحابه از حلت و حرمت آن اطلاع نداشته باشند، اگر واقعاً همچون نكاح دائم حلال ميبود كليه صحابه از آن مطلع ميگشتند زيرا كه اين در آن صورت جزو ضروريات و نيازهاي آنان بود و هرگز آنان از ضروريات و نيازهاي خود غافل و بيخبر نبودهاند.
علامه ابوالفتح مقدسي در كتاب تحريم نكاح المتعه در صفحه 77 چنين مينويسد:
با توجه به اينكه عمر رضي الله عنه بر منبر حرمت نكاح موقت را بيان داشتهاند و بر عاملين و مرتكبين آن جرم سنگين را گذاشتهاند دليل بر اين است كه نكاح موقت در زمان پيامبر حرام گرديده است و صحابه نيز آن را پذيرفتهاند و هيچ يك از مهاجرين و انصار به مخالفت با او نپرداخته است و اين در حالي اتفاق افتاده است كه برخي از صحابه همچون ابي بن كعب در حرمت حج تمتع و معاذ بن جبل در فتواي رجم زن حامله با او به مخالفت پرداختهاند و آزادي در دور خلافت او به اوج خود رسيده بود لذا اگر ايشان از جانب خود آن را نهي و حرام ميكردند صحابه با او به مخالفت ميپرداختند علاوه بر نهي حرمت عمر رضي الله عنه عده كثيري از راويان و صحابه حرمت نكاح موقت را بيان داشتهاند كه در اينجا به برخي از آن روايات اشاره ميشود:
1- از حضرت حسين بن محمد بن علي و برادرش عبدالله روايت شده است كه حضرت علي به ابن عباس فرمودند: آن حضرت ص از متعه و گوشت الاغ در جنگ خيبر نهي فرمودند([2]).
2- از حضرت اياس بن سلمه روايت شده است كه ايشان از پدر خويش نقل مينمايند كه آن حضرت در سال اوطاس نكاح متعه و موقت را جايز و پس از آن نهي كردند([3]).
3- از حضرت ربيع بن سبره الجهني روايت شده است كه ايشان ميفرمايند پدرم به من گفت من به همراه آن حضرت بودم كه ايشان فرمودند: اي انسانها من قبلاً به شما نكاح موقت و متعه را اجازه داده بودم و امروز خداوند متعال آن را تا قيامت حرام گردانده است و هر كسي كه زني را به صورت نكاح موقت و متعه ازدواج كرده است رها نمايد و از آن چيزي تحويل نگيرد([4]).
4- از عبدالملك بن ربيع بن سبره جهني روايت است كه ايشان از پدرشان روايت ميكنند كه ايشان فرمودند: آن حضرت در سال فتح مكه نكاح موقت را هنگامي كه داخل شهر مكه شديم جايز قرار دادند و هنوز از آن شهر خارج نشده بوديم كه ما را از آن نهي كرد([5]).
5- از ربيع بن سبره الجهني روايت است كه ايشان از پدرشان روايت ميكنند كه آن حضرت ص فرمودند: بدانيد و آگاه باشيد كه نكاح موقت و متعه از امروز به بعد تا روز قيامت حرام گرديده است([6]).
6- از عبدالرحمن بن نعيم الأعرجي روايت است كه ايشان ميفرمايند: شخصي از حضرت عبدالله بن عمر درباره نكاح موقت پرسيدند ايشان بسيار خشمگين و ناراحت شدند و فرمودند قسم به ذات باريتعالي ما در زمان پيامبر زناكار و افراد بد كردار نبوديم([7]).
7- از حضرت موسي بن ايوب روايت است كه ايشان از عمويش علي و او از حضرت علي بن ابي طالب نقل ميكند كه آن حضرت فرمودند: نكاح موقت ابتداء براي كساني جايز بود كه ثروتي نداشتند و هنگامي كه حكم نكاح دائم، طلاق و ميراث در ميان زوجين بيان شد حكم نكاح موقت منسوخ گشت([8]).
8- از حضرت ربيع بن سبره روايت است كه ايشان از پدرشان نقل ميكنند كه ايشان فرمودند: ما به همراه آن حضرت در سال حجه الوداع از شهر مدينه خارج شديم تا اينكه به مكان عسفان رسيديم كه آن حضرت ص فرمودند: حج عمره با حج مفرد آميخته شده است در اين لحظه حضرت سراقه فرمودند: اي رسول خدا به ما مانند نوآموزان تعليم بده گويا ما امروز به دنيا آمدهايم و از هيچ چيز خبر نداريم عمره فقط مخصوص امسال است يا اينكه تا ابد و براي هميشه خواهد بود آن حضرت فرمودند: تا روز قيامت و براي هميشه است هنگامي كه به مكه رسيديم به طواف بيت الله و سعي صفا و مروه مشغول شديم و پس از آن به عقد نكاح موقت به ما دستور (اجازه) دادند و براي روزهاي مشخصي ازدواج صورت گرفت كه من و يكي از دوستان روزي براي ازدواج موقت از منزل بيرون رفتيم و در نزديك زني خود را براي عقد موقت معرفي كرديم آن زن به قطيفههاي (چادرهاي) هر دويمان نگاه كرد قطيفه من بهتر بود ولي من جوانتر بودم او مرا در قبال قطيفهاي كه به او دادم انتخاب و با من به ازدواج موقت راضي گشت آن شب در نزد او بودم و هنگام صبح براي اداي نماز صبح به مسجد رفتم آن حضرت ص پس از نماز صبح بر روي منبر رفت و چنين به ايراد سخنراني پرداخت: هر شخصي كه با زني عقد نكاح موقت بسته است بهاي آن را بپردازد و هرگز به نكاح موقت روي نياورد زيرا كه خداوند متعال آن را براي هميشه بر شما حرام گردانده است([9]).
تابعين نكاح موقت را زنايي بيش نميدانستند علامه سعيد بن منصور در سنن خويش در صفحه 3/1/211 از حضرت عروه بن زبير چنين نقل ميكند: حضرت عروه بن زبير از نكاح موقت نهي ميكردند و ميفرمودند: نكاح موقت و متعه زنايي بيش نيست. ابن ابي شيبه در مصنف خود در صفحه 4/293-294 از حضرت هشام بن الغار چنين نقل ميكند كه ايشان فرمودند: من از حضرت مكحول شنيدم كه ايشان دربارهي شخصي كه مبتلا به نكاح موقت شنيده بود گفت: ايشان زنا كارند.
باز هم روايتي ديگر در مصنف ابن ابي شيبه در صفحه 7/502-503 از حضرت عمر رضي الله عنه نقل شده است كه ميفرمايد: قاسم بن محمد فرمودند بنا به آيه كريمه الهي نكاح موقت حرام گرديده است و براي حرمت آن آيه ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ﴾ (المؤمنون: من الآية 6-5) را قرائت نمودند.
ترجمه: و آنان كه ايشان شرمگاه خود را نگاه دارندگانند مگر بر زنان يا كنيزان خود. علامه خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد در صفحه 14/199 و علامه ابن خلکان در كتاب وفيات الأعيان در صفحه 5/199 نظريه قاضي فقيه يحيي بن اكثم را چنين نقل مينمايد: ما به همراه مامون در مسير جاده شام بوديم كه ايشان با آواز و نداي بلند به حلت متعه ابراز نظر نمودند يحيي بن اكثم به من و ابي العيناء گفت: صبح زود نزد او برويد و اگر مناسب دانستيد با او سخن بگوييد و حرمت متعه را بيان داريد و الا تا زمان تشريف فرمايي من سكوت را رعايت فرماييد، ما نزد او رفته و او را در حالت خشم يافتيم بنابراين تا رسيدن يحيي بن اكثم سكوت را اختيار نموديم تا اينكه حضرت يحيي بن اكثم تشريف آوردند و به همراه او در مجلس مامون نشستيم مامون به حضرت يحيي گفت: چرا رنگت پريده است و چرا ناراحت به نظر ميآييد؟ حضرت يحيي در پاسخ فرمودند: به خاطر بدعتي كه رايج ميشود ناراحت هستم آن قضيه مرا پريشان كرده است مامون از او پرسيد: آن بدعت چيست؟ ايشان فرمودند: آن حلت نكاح موقت و دستور به انجام آن است كه در حقيقت آن زناي صريحي است.
مامون گفت: متعه زنا است؟ حضرت يحيي فرمودند آري متعه زناي صريحي است سپس مامون از او پرسيد: شما اين فتوي و نظر را از كجا ميگوييد؟ ايشان فرمودند: خداوند متعال آن را در سوره مباركه مومنون حرام قرار دادهاند آن جايي كه ميفرمايند: ﴿فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾.
ترجمه: پس هر كه طلب كند سواي اين دو (زن و كنيز) آن جماعت از حد گذرندگانند. سپس از مامون پرسيدند نكاح موقت و آن زني كه توسط نكاح موقت صيغه شده است جزو ملك يمين است؟ ايشان گفت: خير سپس از وي پرسيد آيا جزو ازواج است كه زاد و ولد از او صورت ميگيرد و نسب ثابت و ميراث برقرار ميگردد؟ ايشان گفتند: خير، سپس فرمودند پس ايشان متجاوز حدود الهياند و سخن را ادامه داده فرمودند: امام زهري از عبدالله و حسن دو فرزند محمد بن الحنفيه و ايشان از محمد بن علي و او از حضرت علي چنين نقل مينمايند كه حضرت علي فرمودند: آن حضرت به من دستور دادند تا با صداي بلند به مردم بگويم كه نكاح متعه حرام و ناجايز است سپس مامون به سوي ما نگاه كرد و گفت: آيا اين روايت در احاديث مامون يافته ميشود؟ ما گفتيم آري اي اميرالمومنين اين روايت وجود دارد مامون پس از آن استغفار كرد و دستور به نهي نكاح موقت دادند، از آن چه تاكنون گفته شده بود اين مطلب به اثبات ميرسد كه نهي و حرمت نكاح موقت از طرف حضرت اميرالمومنين عمر بن الخطاب صورت نگرفته است بلكه خداوند متعال آن را نهي و حرام گردانده است ولي روافض ميگويند حضرت عمر آن را حرام گردانده است، چنان چه در كتابهايشان روايات جعلي متعددي را نقل نمودهاند ميگويند: هنگامي كه حضرت عمر در نزد خواهرش عفراء تشريف آوردند كودكي را در بغل و دامان خواهرش يافتند كه از آن شير مينوشيد كودك را گرفته و به سرعت به مسجد آمدند و نداي الصلاه جامعه را سر دادند مردم نيز در آن لحظه به مسجد تشريف آوردند ايشان بر منبر رفته و به ايراى سخنراني پرداختند و فرمودند: اي گروه مهاجرين و انصار و اي اولاد فرزندان قحطان كيست از شما كه مرتكب عمل زنا شود و صاحب چنين فرزندي گردد عدهاي از مردم گفتند ما آن روز دوست نداريم آيا شما نميدانيد خواهرم عفراء بنت خنتمه هنوز ازدواج نكرده است ايشان گفتند: آري. وي گفت من بر او داخل شده و به منزلش رفتم كه ناگهان اين طفل و كودك را در دامانش يافتم از او پرسيدم اين كودك را از كجا و چگونه آوردهاي او گفت من متعه كردهام. بدانيد و آگاه باشيد اي مسلمانان متعه و نكاح موقتي كه در زمان پيامبر اكرم حلال بوده است من آن را حرام ميگردانم و هر كسي كه مرتكب آن شود او را با شلاق خواهم كوبيد هيچ كسي از افراد بر او خرده نگرفت و سخنان او را رد نكردند بلكه در مقابل سخن او سر تسليم فرود آوردند و به آن رضايت دادند([10]).
تشيع با اين روايت معتقد است كه حضرت عمر بنا به راي و نظر خويش نكاح موقت را به خاطر مسئله شخصي حرام گردانده است اين روايت از جهات مختلفي مردود است به بخشي از آن ميپردازيم. در هيچ كتابي از كتابهاي تاريخ و تراجم نقل نشده است كه حضرت عمر خواهري بنام عفراء داشته باشد، خواهران او به نامهاي صفيه و اميمه بودهاند كه از خنتمه دختر هاشم بن مغيره بن عبدالله بن مخزوم ميباشند.
عجبتر و تمسخرتر از آن روايات و داستانهايي است كه ابراهيم موسوي در كتاب حدائق الأنس نقل مينمايد: او در كتاب حدائق الأنس در صفحه 210 چنين مينويسد:
محمد علي قاضي تبريزي از امام صادق نقل مينمايد: سبب تحريم نكاح موقت اين است كه عمر در نزد خواهرش خضراء طفل كوچكي را يافتند كه در نزد او وجود داشت او خشمگين شده از او پرسيد اين فرزند را از كجا آوردهاي او گفت: از نكاح موقت است بنابراين حضرت عمر آن را حرام گرداند.
روايات متعددي نقل كردهاند كه در يك روايت عفراء در روايتي خضراء و در روايتي صفراء و در روايتي آن را به نام زرقاء معرفي كردهاند و اين دال بر اين است كه كليه اين روايات جعلي و كاذبانه است.
از آقاي موسوي هيچگونه انتظاري نبايد داشت زيرا كه ايشان به آيات الهي توهين نموده و آن را استهزاء مينمايد وي در صفحه 210 كتاب خويش در قالب لطيفه چنين مينويسد:
هارون الرشيد كنيزي را خريداري كردند و هنگامي كه آن كنيزك در مقابل وي قرار گرفتند از او پرسيدند آيا از آيات الهي نيز چيزي بلد هستند آن كنيز گفت آري، هارون الرشيد پرسيد آيا ميداني آيه ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ﴾ در چه سورهاي است او گفت آري آخر سوره فتح است و خواند ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ و در كنار آن حل سراويلها را اضافه نموده و قرائت كردند هارون الرشيد خوشحال شده و او را از نزديكان و خواص خويش قرار دادند.
و آيا ممكن است كه زني كه هنوز ازدواج نكرده حامله شود و خانواده آن تا وضع حمل اطلاع نيابند؟
و در صورت اطلاع چنين خبري را در جمع عمومي اعلان كنند؟ آيا عقل چنين چيزي را ميپذيرد؟
اي رافضي خبيث النفس آيا به خدا و آيات الهي تمسخر مينمايي؟ و آيا ارزش آيات الهي اين قدر پايين و بيارزش شدهاند كه آنها را اين گونه به تمسخر ميگيري بنابراين هرگز از شما نبايد تعجبي داشت كه چنان دو زبان و بهتاني را ببنديد زيرا كه شما قرآن الهي را نميشناسيد و آن را نديدهايد و منتظر صحيفه آينده هستيد كه آن را مهدي منتظر به همراه ميآورد:
قوم إذا استنبح الأضياف كلبهم
فضيقت فرجها بخلا ببولتها
قالوا لأمهم بولي على النار
فلا تبول لهم إلاَّ بمقدار
اينها كساني هستند وقتي سگشان بر ميهمانان به صدا در بيايد به مادرشان ميگويند كه بر آتش ادرار كن (تا ميهمانان با روشني آتش ما را نبينند) پس نگاه ميدارد مادر عضو مخصوصش (فرجش) را و نميشاشد براي آنها مگر به اندازه.
در روايتي ديگر در كتابهاي شيعي سبب تحريم متعه توسط حضرت علي جريان ديگري را نقل كردهاند، آقاي جزايري در كتاب الانوار النعمانيه صفحه 2/320 چنين مينويسد: روايتي نقل شده است در علت تحريم متعه توسط (حضرت) عمر، كه ايشان شبي حضرت علي بن ابي طالب را به منزل خودش فرا خواندند صبح زود (حضرت) عمر سر را از پنجره منزل بيرون برده و به صورت اعتراض به (حضرت) علي گفت: شما معتقد بوديد كه مرد نبايد شب را به تنهايي بدون زن بگذراند و شما ديشب، شب را به تنهايي سپري كرديد، حضرت علي بن ابي طالب گفت: شما از كجا خبر داريد كه من ديشب تنها بودهام؟ من ديشب خواهرت را متعه نمودم و او نزد من بوده است.
ايشان اين سخن را مخفي داشته و به همان علت نكاح متعه را حرام قرار دادند، اين روايت بنا به چند دليل مردود است.
اولا: اين روايت توسط موسوي زنجاني در كتاب حدائق الأنس مردود شمرده شده است.
ثانيا: اين رويات بر عليه تشيع است زيرا كه توسط آن حضرت علي خائن معرفي ميشود چنان خائني كه به مكرم و صاحب منزل احترام نميگذارد و به او اهانت ميكند.
ثالثا: چگونه امكان دارد كه حضرت عمر با حضرت علي عداوت و دشمني داشته باشد و دشمن خود را به منزل دعوت نمايد و حضرت علي در نزد دشمن برود و ضيافت او را بپذيرد.
عداوت و دشمني تشيع با حضرت عمر بن الخطاب به حدي رسيده است كه هيچ چيزي را مراعات نمينمايند و بر خلاف منطق و شعور عقلاني داستانهاي جعلي زيادي را ساخته و پرداختهاند و بوسيله آن به زعم خويش مقام و مكانت حضرت عمر را ميكاهند، غافل از آنكه به مقام و منزلت او افزوده خواهد شد. يكي از داستانهاي دروغين آن را كه در اينجا به بخشي از آن اشاره ميشود ذكر مينماييم از وليد امين ابوالمبارك احمد بن محمد بن اردشير روايتي نقل شده است كه ميگويد: كه هيبه الله از احمد ابن اسحاق و او از فقيه حسن سامري روايت ميكند كه من و يحيي بن احمد به قصد منزل احمد بن اسحاق قمي رهسپار شهر قم شديم پس از آنكه به شهر قم رسيدم دروازهي درب او را كوبيدم ناگهان كنيزكي عراقي در را باز كرد احوال شيخ را از او پرسيديم گفت: او بسيار مشغول است و امروز روز عيد است ما به او گفتيم سبحان الله اعياد چهاراند:
1- عيد فطر.
2- عيد اضحي.
3- عيد غدير.
4- جمعه آن كنيزك گفت: سرورم احمد بن اسحاق روايتي نقل كرده است كه امروز روز عيد است و اين عيد در نزد اهل بيت بر بقيه اعياد برتري دارد، به او گفتيم: برو نزد شيخ و اجازهي ملاقات ما را با او بگير.
گفت: او هم اكنون از نزد ما در حالي كه غسل كرده بود خارج گشت و در نزد مولايم ابوالحسن عسكري رفت و راجع به عيد امروز روز نهم ربيع الاول از او پرسيد و او نيز آن عيد را تاييد فرمود.
و در روايتي ديگر نقل شده است كه حضرت حذيفه در چنين روزي نهم ربيع الاول بر آن حضرت ص وارد شدند حضرت حذيفه ميفرمايند حضرت علي و دو فرزند او حسن و حسين را ديدم كه به همراه آن حضرت مشغول خوردن چيزي هستند و با يكديگر تبسم ميزنند و آن حضرت به آنان ميگويد: بخوريد و خوشحال باشيد امروز روز خوشبخت و نيكي براي شما است كه در آن خداوند متعال دشمنان خود و دشمنان شما را و دشمنان جدتان را ميستاند و در آن روز دعاي مادرتان پذيرفته ميشود زيرا كه آن روزي است كه در آن شوكت و دبدبه مبغضين جد شما و ناصران دشمنانتان ميشكند، بخوريد آن روزي است كه فرعون و هامان زمان اهل بيت من از دنيا خواهند رفت و در آن روز خداوند شما را خوشحال و قلبتان را مالامال از شادي مينمايد، حذيفه فرمود من گفتم اي رسول خدا چه كسي از امت و اصحاب شما اين حرمت را ميشكند؟ آن حضرت ص فرمودند: گروهي از منافين بر اهل بيت ظلم مينمايد و امت را به رياء و تظاهر و خود پسندي دعوت ميدهد اموال بيت المال را تصاحب و در امور خويش صرف مينمايند و بر خود رياء مياندازند و امت را گمراه ميسازند سنت مرا و كتاب الهي را تغيير و تبديل ميدهند و ارث مرا غصب و مرا تكذيب مينمايند و به تكذيب و مخالفت با برادر و وحي و جانشين و دامادم ميپردازند و حق دخترم را غصب آن را ناديده ميگيرند، حضرت حذيفه رضي الله عنه فرمودند: من گفتم اي رسول خدا از خدا بخواه كه مرا در حيات شما هلاك بگرداند ايشان فرمودند: اي حذيفه من دوست ندارم كه حرمت الهي را بشكنم ولي از خداوند ميخواهم كه فضيلت و برتري اين روز را بيشتر نمايد و آن را سنت و روش خوبي براي احباب و دوستان من قرار دهد، در اين لحظه بود كه خداوند متعال به آن وحي كرد: اي محمد در علم و تقدير من مشكلات و مصائب اهل بيت ثبت گرديده است و در آن ظلم منافقين و معذبين بر خانواده و خواصان شما نيز درج گرديده است و من به حول و قدرت خويشتن آن را بر غاصبين حق حضرت علي و وحي شما آشكار خواهم كرد و آنان را به عذاب اليم و دردناك گرفتار خواهم كرد و آنان را با ابليس محشور ميگردانم و به همراه ابليس براي هميشه در جهنم قرار ميدهم، اي محمد من از آن كسي كه بر من افتراء و بهتان ميبندد و با من شريك ميگيرد، انتقام ميگيرم و در آسمانها براي محبان و شيعيان شما فرشتگاني را مقرب كردهام و براي آنان طلب استغفار نمايند، اي محمد به ملائكه كاتبين گناهان و ثوابها دستور دادهام كه در اين روز و سه روز بعد از آن قلم عفو بر گناهان كشند و هيچ عملي را ثبت ننمايند، اي محمد اين روز روز عيد شما و خانواده و اهل بيت شما است و آن عيد بزرگي است براي شيعيان و محبان شما، به عزت و جلالم قسم كه اگر كسي در اين روز بر خانوادهاش آسان بگيرد و بر آنان خرج نمايد در مال و جان و عمر او بركت مياندازم و او را از عذاب خويش مصون و محفوظ ميدارم، سپس آن حضرت ص بر خاستند و در منزل ام سلمه داخل شدند([11]).
([1]) صحيح مسلم 8/168 مسند امام احمد 1/52.
([2]) فتح الباري 9/166
([3]) مسلم به شرح نووي 9/184.
([4]) مسلم 9/186.
([5]) مسلم 9/187
([6]) مسلم 9/189.
([7]) الفتح الرباني للساعاتي 16/191.
([8]) دارقطني 3/259.
([9]) مصنف عبدالرزاق 7/504 سنن بيهقي 7/203.
([10]) بحار الانوار مجلسي 53/ 28-29.
([11]) الانوار التعمانيه – نعمت الله جزايري 1/108 تا 111.
سخن زيبا و دلنشين حضرت عمر بن خطاب كه در بسياري از كتابهاي حديث اهل سنت نقل شده است سبب آن شده است تا كور دلان و نافهمان در مقابل سخن گرانقدر او قد علم نمايند و به دشمني و كينه توزي با وي بپردازند، ايشان در عهد خلافت خويش چنين فرمودهاند: (متعتان كانتا على عهد رسول الله ص وأنا أنهى عنهما وأعاقب عليهما، متعة الحج ومتعة النساء)([1]).
اگر به محتواي كلام حضرت عمر بن خطاب بنگريم در مييابيم كه ايشان هرگز از جانب خود آن را نهي نكرده است بلكه همان نهي قبلي كه از جانب رسول الله ص صورت گرفته است را به كليه بلاد و سرزمينهاي اسلامي ابلاغ مينمايد و چون ابلاغ توسط ايشان و در دوران خلافت او به صورت اكمل و اتم صورت گرفت آن نهي را به خود نسبت دادهاند، حضرت عمر بن خطاب رضي الله عنه بنا به آيه كريمه الهي كه در قرآن مجيد به حج تمتع اشاره دارند به حج تمتع معتقد بودند چنانچه كه از حضرت عبدالله بن عباس از ايشان نقل شده است كه فرمودند: (والله إني لا أنهاكم عن المتعة وإنها في كتاب الله وقد فعلها رسول الله).
حضرت عمر بن خطاب هرگز از آن نهي ننموده و نسبت تحريم به او نسبتي بيجا و ناروا است كه به آن منسوب مينمايند بلكه ايشان معتقد بودند كه حج عمره به طور جداگانه اوليتر و افضلتر است چنان كه امام شافعي و سفيان ثوري و اسحاق بن راهويه و غيره به آن معتقدند، در آيات الهي خداوند متعال هدي را بر متمتع به خاطر جبران نقصان حج او واجب گردانده است چنانچه كه ميفرمايد: آيه: ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ﴾ بيانگر همين مطلب ميباشد آن حضرت ص با وجود اينكه مهلت و فرصت زيادي در حجه الوداع داشتند فقط به اداي حج مفرد و در اداي عمره قضاء و عمره جعرانه فقط به اداي عمره پرداختند، علامه ابوالفتح مقدسي ميفرمايد: حضرت عمر بن الخطاب از آن متعهاي كه در قرآن مجيد مذكور است نهي نفرمودهاند بلكه در بين حج مفرد و عمره با احرام جداگانه فسخ انداختهاند كه آن دو با دو احرام صورت گيرد و عمره به تنهايي انجام پذيرد، شيخ الاسلام علامه ابن تيميه : مينويسد: در دوران خلافت حضرت ابوبكر صديق و اوايل خلافت حضرت عمر فاروق زائرين و حجاج در ايام حج به اداي عمره و حج ميپرداختند و از اداي عمره در ماههاي ديگر سال اجتناب ميورزيدند. و اندكي از حجاج به آن عمل ميكردند لذا حضرت عمر رضي الله عنه به خاطر اينكه حج عمره نيز به صورت جداگانه انجام ميپذيرد از جمع حج و عمره نهي كردند لذا فرمودند اگر هر يك جداگانه انجام پذيرد بهتر و افضل است لذا از جمع آن دو نهي فرمودند تا در ماههاي ديگر سال نيز حجاج براي زيارت بيت الهي قصد سفر نمايند، اما آنچه دربارهي متعه زنان و نكاح موقت به او نسبت دادهاند كه ايشان نكاح موقت را حرام گردانده است نسبتي غلط و نابجايي است زيرا كه ايشان همان ابلاغ و نهي قبلي آن حضرت ص را به عموم مسلمانان ابلاغ و بر آن تاكيد داشتهاند چنان چه كه از ايشان روايت است كه فرمودند: آن حضرت ص سه بار متعه را جايز و سپس آن را حرام گرداندند و قسم به ذات باريتعالي اگر بنده از حال كسي كه ازدواج نموده و محصن است اطلاع يابم كه اقدام به عقد نكاح موقت نموده است او را رجم (سنگسار) مينمايم مگر اينكه چهار شاهد و گواه بر حلت نكاح موقت ارائه دهد و در روايتي ديگر از او چنين نقل شده است:
اگر فرد غير محصن اقدام به عقد نكاح موقت نمايد او را صد ضربه شلاق خواهم زد مگر اينكه گواهاني را بر من ارائه دهد كه آنان بر حلت نكاح موقت گواهي و شهادت دهند.
حضرت عمر بن خطاب پس از آنكه آن حضرت بر حرمت نكاح موقت پافشاري و تاكيد نموده بودند آن را علناً اعلام و ابلاغ نمودند و بر تاكيد آن افزودند و ايشان مبلغ و نافذ شريعتاند نه اينكه او را مخترع شريعت بدانيم، اعلام رجم افراد محصن از جانب وي دليل واضح و روشني است كه حرمت نكاح موقت به طور قطع و ثبوت از آن حضرت ص ثابت گرديده است كه هيچ مخالفي نيز به مخالفت با آن نپرداخته است لذا عدم مخالفت و سكوت صحابه دليل واضح و روشني است كه آن حرمت بالقطع و اتفاق ثابت گرديده است و هيچ فردي از صحابه به حلت آن معتقد نيست ولي در مورد حج تمتع پس از سخنان حضرت عمر بن خطاب جمع كثيري از صحابه با وي به مخالفت پرداختند.
علامه محمد حامد در كتاب (نكاح المتعه حرام في الاسلام) چنين مينويسد: آنچه بنده آن را بيان مينمايم و بلكه هر مصنف و مولف ديگري نيز اذعان به آن دارد اين است كه حضرت عمر بن خطاب رضي الله عنه از جانب خويش هرگز نكاح موقت را حرام نگرداندهاند زيرا كه ايشان در قرآن مجيد آيه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾
(ترجمه: اي مومنان حرام نكنيد آنچه را كه خدا حلال ساخته است شما را و از حد مگذريد هر آينه خدا دوست نميدارد كه حد گذرندگان را). قرائت و به آن عشق ميورزيد و همچنين آيهاي كه در بيان كفار و عاقبت آنان نازل شده است را نيز قرائت نموده است آن آيهاي كه خداوند متعال در آن ميفرمايد:
﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾.
ترجمه: هر آينه زيان كار شدند آنان كه كشتند فرزندان خود را به غير دانش و حرام كردند آنچه روزي داد ايشان را به سبب دروغ بستن بر خدا به تحقيق گمراه شدند ايشان و نه شدند راه يافتگان.
و همچنين آيه ديگري كه خداوند متعال در آن به پيامبر اكرم ص ميفرمايد اگر كفار چيزهايي را حرام گرداندهاند از آنان شاهد و گواه بر حرمت آن چيز طلب نما، چنانچه ميفرمايد:
﴿قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا وَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾.
ترجمه: بگو بياوريد علماي خود را آنان كه گواهي ميدهند كه خدا حرام ساخته است اين را سپس يا محمد به فرض گواهي دهند تو معترف مشو با ايشان و پيروي مكن خواهش كساني كه به دروغ نسبت كردهاند آيات را و كساني كه اعتقاد ندارند به آخرت و ايشان با پروردگار خود برابر ميكنند.
علامه فخرالدين رازي در تفسيرش در صفحه 3/287 نهي حضرت عمر رضي الله عنه از نكاح موقت را بسيار جالب و زيبا پاسخ دادهاند كه در اينجا به دفاعيات و نظريه او به طور اختصار ميپردازيم:
حضرت عمر بن خطاب اين سخن نهي و تحريم نكاح موقت را در محضر صحابه بيان داشتند و هيچ كسي از صحابه به مخالفت با او نپرداخت در اينجا صحابهاي كه در نزد او حاضر بودند يكي از اين سه گروه بودهاند كه سه احتمال در آن وجود دارد:
1- صحابه نسبت به حرمت نكاح موقت مطلع بودند و با بيان حضرت عمر كه موافق حديث پيامبر بود مخالفت نكردند.
2- صحابه به حلت و جواز نكاح موقت معتقد بودند ولي از خوف و ترس با او مدارا و مداهنت نمودند و به مخالفت با او بر نخواستند.
3- صحابه به حرمت و حلت آن يقين نداشتند و در بين حرمت و حلت آن متردد بودند لذا سكوت كردند، نظريه و احتمال اول بهترين و پسنديدهترين احتمالات است زيرا كه دو احتمال بعدي به طور كلي منتفي هستند، احتمال دوم به اين دليل منتفي است كه اگر حضرت عمر به حلت آن معتقد بود و آن را حرام گرداند و ديگران نيز با او هم صدا شدند كليه آنان كافر و از اسلام خارج ميگردند و مصداق آيه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ قرار نميگيرند لذا در آن لحظه چه كسي مصداق اين آيه بود آيا آنان حلت نكاح موقت را بيان داشتند يا خير و چرا سكوت را اختيار نمودند، سومين احتمال نيز مردود و منتفي است زيرا كه امكان ندارد صحابه از حلت و حرمت آن اطلاع نداشته باشند، اگر واقعاً همچون نكاح دائم حلال ميبود كليه صحابه از آن مطلع ميگشتند زيرا كه اين در آن صورت جزو ضروريات و نيازهاي آنان بود و هرگز آنان از ضروريات و نيازهاي خود غافل و بيخبر نبودهاند.
علامه ابوالفتح مقدسي در كتاب تحريم نكاح المتعه در صفحه 77 چنين مينويسد:
با توجه به اينكه عمر رضي الله عنه بر منبر حرمت نكاح موقت را بيان داشتهاند و بر عاملين و مرتكبين آن جرم سنگين را گذاشتهاند دليل بر اين است كه نكاح موقت در زمان پيامبر حرام گرديده است و صحابه نيز آن را پذيرفتهاند و هيچ يك از مهاجرين و انصار به مخالفت با او نپرداخته است و اين در حالي اتفاق افتاده است كه برخي از صحابه همچون ابي بن كعب در حرمت حج تمتع و معاذ بن جبل در فتواي رجم زن حامله با او به مخالفت پرداختهاند و آزادي در دور خلافت او به اوج خود رسيده بود لذا اگر ايشان از جانب خود آن را نهي و حرام ميكردند صحابه با او به مخالفت ميپرداختند علاوه بر نهي حرمت عمر رضي الله عنه عده كثيري از راويان و صحابه حرمت نكاح موقت را بيان داشتهاند كه در اينجا به برخي از آن روايات اشاره ميشود:
1- از حضرت حسين بن محمد بن علي و برادرش عبدالله روايت شده است كه حضرت علي به ابن عباس فرمودند: آن حضرت ص از متعه و گوشت الاغ در جنگ خيبر نهي فرمودند([2]).
2- از حضرت اياس بن سلمه روايت شده است كه ايشان از پدر خويش نقل مينمايند كه آن حضرت در سال اوطاس نكاح متعه و موقت را جايز و پس از آن نهي كردند([3]).
3- از حضرت ربيع بن سبره الجهني روايت شده است كه ايشان ميفرمايند پدرم به من گفت من به همراه آن حضرت بودم كه ايشان فرمودند: اي انسانها من قبلاً به شما نكاح موقت و متعه را اجازه داده بودم و امروز خداوند متعال آن را تا قيامت حرام گردانده است و هر كسي كه زني را به صورت نكاح موقت و متعه ازدواج كرده است رها نمايد و از آن چيزي تحويل نگيرد([4]).
4- از عبدالملك بن ربيع بن سبره جهني روايت است كه ايشان از پدرشان روايت ميكنند كه ايشان فرمودند: آن حضرت در سال فتح مكه نكاح موقت را هنگامي كه داخل شهر مكه شديم جايز قرار دادند و هنوز از آن شهر خارج نشده بوديم كه ما را از آن نهي كرد([5]).
5- از ربيع بن سبره الجهني روايت است كه ايشان از پدرشان روايت ميكنند كه آن حضرت ص فرمودند: بدانيد و آگاه باشيد كه نكاح موقت و متعه از امروز به بعد تا روز قيامت حرام گرديده است([6]).
6- از عبدالرحمن بن نعيم الأعرجي روايت است كه ايشان ميفرمايند: شخصي از حضرت عبدالله بن عمر درباره نكاح موقت پرسيدند ايشان بسيار خشمگين و ناراحت شدند و فرمودند قسم به ذات باريتعالي ما در زمان پيامبر زناكار و افراد بد كردار نبوديم([7]).
7- از حضرت موسي بن ايوب روايت است كه ايشان از عمويش علي و او از حضرت علي بن ابي طالب نقل ميكند كه آن حضرت فرمودند: نكاح موقت ابتداء براي كساني جايز بود كه ثروتي نداشتند و هنگامي كه حكم نكاح دائم، طلاق و ميراث در ميان زوجين بيان شد حكم نكاح موقت منسوخ گشت([8]).
8- از حضرت ربيع بن سبره روايت است كه ايشان از پدرشان نقل ميكنند كه ايشان فرمودند: ما به همراه آن حضرت در سال حجه الوداع از شهر مدينه خارج شديم تا اينكه به مكان عسفان رسيديم كه آن حضرت ص فرمودند: حج عمره با حج مفرد آميخته شده است در اين لحظه حضرت سراقه فرمودند: اي رسول خدا به ما مانند نوآموزان تعليم بده گويا ما امروز به دنيا آمدهايم و از هيچ چيز خبر نداريم عمره فقط مخصوص امسال است يا اينكه تا ابد و براي هميشه خواهد بود آن حضرت فرمودند: تا روز قيامت و براي هميشه است هنگامي كه به مكه رسيديم به طواف بيت الله و سعي صفا و مروه مشغول شديم و پس از آن به عقد نكاح موقت به ما دستور (اجازه) دادند و براي روزهاي مشخصي ازدواج صورت گرفت كه من و يكي از دوستان روزي براي ازدواج موقت از منزل بيرون رفتيم و در نزديك زني خود را براي عقد موقت معرفي كرديم آن زن به قطيفههاي (چادرهاي) هر دويمان نگاه كرد قطيفه من بهتر بود ولي من جوانتر بودم او مرا در قبال قطيفهاي كه به او دادم انتخاب و با من به ازدواج موقت راضي گشت آن شب در نزد او بودم و هنگام صبح براي اداي نماز صبح به مسجد رفتم آن حضرت ص پس از نماز صبح بر روي منبر رفت و چنين به ايراد سخنراني پرداخت: هر شخصي كه با زني عقد نكاح موقت بسته است بهاي آن را بپردازد و هرگز به نكاح موقت روي نياورد زيرا كه خداوند متعال آن را براي هميشه بر شما حرام گردانده است([9]).
تابعين نكاح موقت را زنايي بيش نميدانستند علامه سعيد بن منصور در سنن خويش در صفحه 3/1/211 از حضرت عروه بن زبير چنين نقل ميكند: حضرت عروه بن زبير از نكاح موقت نهي ميكردند و ميفرمودند: نكاح موقت و متعه زنايي بيش نيست. ابن ابي شيبه در مصنف خود در صفحه 4/293-294 از حضرت هشام بن الغار چنين نقل ميكند كه ايشان فرمودند: من از حضرت مكحول شنيدم كه ايشان دربارهي شخصي كه مبتلا به نكاح موقت شنيده بود گفت: ايشان زنا كارند.
باز هم روايتي ديگر در مصنف ابن ابي شيبه در صفحه 7/502-503 از حضرت عمر رضي الله عنه نقل شده است كه ميفرمايد: قاسم بن محمد فرمودند بنا به آيه كريمه الهي نكاح موقت حرام گرديده است و براي حرمت آن آيه ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ﴾ (المؤمنون: من الآية 6-5) را قرائت نمودند.
ترجمه: و آنان كه ايشان شرمگاه خود را نگاه دارندگانند مگر بر زنان يا كنيزان خود. علامه خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد در صفحه 14/199 و علامه ابن خلکان در كتاب وفيات الأعيان در صفحه 5/199 نظريه قاضي فقيه يحيي بن اكثم را چنين نقل مينمايد: ما به همراه مامون در مسير جاده شام بوديم كه ايشان با آواز و نداي بلند به حلت متعه ابراز نظر نمودند يحيي بن اكثم به من و ابي العيناء گفت: صبح زود نزد او برويد و اگر مناسب دانستيد با او سخن بگوييد و حرمت متعه را بيان داريد و الا تا زمان تشريف فرمايي من سكوت را رعايت فرماييد، ما نزد او رفته و او را در حالت خشم يافتيم بنابراين تا رسيدن يحيي بن اكثم سكوت را اختيار نموديم تا اينكه حضرت يحيي بن اكثم تشريف آوردند و به همراه او در مجلس مامون نشستيم مامون به حضرت يحيي گفت: چرا رنگت پريده است و چرا ناراحت به نظر ميآييد؟ حضرت يحيي در پاسخ فرمودند: به خاطر بدعتي كه رايج ميشود ناراحت هستم آن قضيه مرا پريشان كرده است مامون از او پرسيد: آن بدعت چيست؟ ايشان فرمودند: آن حلت نكاح موقت و دستور به انجام آن است كه در حقيقت آن زناي صريحي است.
مامون گفت: متعه زنا است؟ حضرت يحيي فرمودند آري متعه زناي صريحي است سپس مامون از او پرسيد: شما اين فتوي و نظر را از كجا ميگوييد؟ ايشان فرمودند: خداوند متعال آن را در سوره مباركه مومنون حرام قرار دادهاند آن جايي كه ميفرمايند: ﴿فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾.
ترجمه: پس هر كه طلب كند سواي اين دو (زن و كنيز) آن جماعت از حد گذرندگانند. سپس از مامون پرسيدند نكاح موقت و آن زني كه توسط نكاح موقت صيغه شده است جزو ملك يمين است؟ ايشان گفت: خير سپس از وي پرسيد آيا جزو ازواج است كه زاد و ولد از او صورت ميگيرد و نسب ثابت و ميراث برقرار ميگردد؟ ايشان گفتند: خير، سپس فرمودند پس ايشان متجاوز حدود الهياند و سخن را ادامه داده فرمودند: امام زهري از عبدالله و حسن دو فرزند محمد بن الحنفيه و ايشان از محمد بن علي و او از حضرت علي چنين نقل مينمايند كه حضرت علي فرمودند: آن حضرت به من دستور دادند تا با صداي بلند به مردم بگويم كه نكاح متعه حرام و ناجايز است سپس مامون به سوي ما نگاه كرد و گفت: آيا اين روايت در احاديث مامون يافته ميشود؟ ما گفتيم آري اي اميرالمومنين اين روايت وجود دارد مامون پس از آن استغفار كرد و دستور به نهي نكاح موقت دادند، از آن چه تاكنون گفته شده بود اين مطلب به اثبات ميرسد كه نهي و حرمت نكاح موقت از طرف حضرت اميرالمومنين عمر بن الخطاب صورت نگرفته است بلكه خداوند متعال آن را نهي و حرام گردانده است ولي روافض ميگويند حضرت عمر آن را حرام گردانده است، چنان چه در كتابهايشان روايات جعلي متعددي را نقل نمودهاند ميگويند: هنگامي كه حضرت عمر در نزد خواهرش عفراء تشريف آوردند كودكي را در بغل و دامان خواهرش يافتند كه از آن شير مينوشيد كودك را گرفته و به سرعت به مسجد آمدند و نداي الصلاه جامعه را سر دادند مردم نيز در آن لحظه به مسجد تشريف آوردند ايشان بر منبر رفته و به ايراى سخنراني پرداختند و فرمودند: اي گروه مهاجرين و انصار و اي اولاد فرزندان قحطان كيست از شما كه مرتكب عمل زنا شود و صاحب چنين فرزندي گردد عدهاي از مردم گفتند ما آن روز دوست نداريم آيا شما نميدانيد خواهرم عفراء بنت خنتمه هنوز ازدواج نكرده است ايشان گفتند: آري. وي گفت من بر او داخل شده و به منزلش رفتم كه ناگهان اين طفل و كودك را در دامانش يافتم از او پرسيدم اين كودك را از كجا و چگونه آوردهاي او گفت من متعه كردهام. بدانيد و آگاه باشيد اي مسلمانان متعه و نكاح موقتي كه در زمان پيامبر اكرم حلال بوده است من آن را حرام ميگردانم و هر كسي كه مرتكب آن شود او را با شلاق خواهم كوبيد هيچ كسي از افراد بر او خرده نگرفت و سخنان او را رد نكردند بلكه در مقابل سخن او سر تسليم فرود آوردند و به آن رضايت دادند([10]).
تشيع با اين روايت معتقد است كه حضرت عمر بنا به راي و نظر خويش نكاح موقت را به خاطر مسئله شخصي حرام گردانده است اين روايت از جهات مختلفي مردود است به بخشي از آن ميپردازيم. در هيچ كتابي از كتابهاي تاريخ و تراجم نقل نشده است كه حضرت عمر خواهري بنام عفراء داشته باشد، خواهران او به نامهاي صفيه و اميمه بودهاند كه از خنتمه دختر هاشم بن مغيره بن عبدالله بن مخزوم ميباشند.
عجبتر و تمسخرتر از آن روايات و داستانهايي است كه ابراهيم موسوي در كتاب حدائق الأنس نقل مينمايد: او در كتاب حدائق الأنس در صفحه 210 چنين مينويسد:
محمد علي قاضي تبريزي از امام صادق نقل مينمايد: سبب تحريم نكاح موقت اين است كه عمر در نزد خواهرش خضراء طفل كوچكي را يافتند كه در نزد او وجود داشت او خشمگين شده از او پرسيد اين فرزند را از كجا آوردهاي او گفت: از نكاح موقت است بنابراين حضرت عمر آن را حرام گرداند.
روايات متعددي نقل كردهاند كه در يك روايت عفراء در روايتي خضراء و در روايتي صفراء و در روايتي آن را به نام زرقاء معرفي كردهاند و اين دال بر اين است كه كليه اين روايات جعلي و كاذبانه است.
از آقاي موسوي هيچگونه انتظاري نبايد داشت زيرا كه ايشان به آيات الهي توهين نموده و آن را استهزاء مينمايد وي در صفحه 210 كتاب خويش در قالب لطيفه چنين مينويسد:
هارون الرشيد كنيزي را خريداري كردند و هنگامي كه آن كنيزك در مقابل وي قرار گرفتند از او پرسيدند آيا از آيات الهي نيز چيزي بلد هستند آن كنيز گفت آري، هارون الرشيد پرسيد آيا ميداني آيه ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ﴾ در چه سورهاي است او گفت آري آخر سوره فتح است و خواند ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ و در كنار آن حل سراويلها را اضافه نموده و قرائت كردند هارون الرشيد خوشحال شده و او را از نزديكان و خواص خويش قرار دادند.
و آيا ممكن است كه زني كه هنوز ازدواج نكرده حامله شود و خانواده آن تا وضع حمل اطلاع نيابند؟
و در صورت اطلاع چنين خبري را در جمع عمومي اعلان كنند؟ آيا عقل چنين چيزي را ميپذيرد؟
اي رافضي خبيث النفس آيا به خدا و آيات الهي تمسخر مينمايي؟ و آيا ارزش آيات الهي اين قدر پايين و بيارزش شدهاند كه آنها را اين گونه به تمسخر ميگيري بنابراين هرگز از شما نبايد تعجبي داشت كه چنان دو زبان و بهتاني را ببنديد زيرا كه شما قرآن الهي را نميشناسيد و آن را نديدهايد و منتظر صحيفه آينده هستيد كه آن را مهدي منتظر به همراه ميآورد:
قوم إذا استنبح الأضياف كلبهم
فضيقت فرجها بخلا ببولتها
قالوا لأمهم بولي على النار
فلا تبول لهم إلاَّ بمقدار
اينها كساني هستند وقتي سگشان بر ميهمانان به صدا در بيايد به مادرشان ميگويند كه بر آتش ادرار كن (تا ميهمانان با روشني آتش ما را نبينند) پس نگاه ميدارد مادر عضو مخصوصش (فرجش) را و نميشاشد براي آنها مگر به اندازه.
در روايتي ديگر در كتابهاي شيعي سبب تحريم متعه توسط حضرت علي جريان ديگري را نقل كردهاند، آقاي جزايري در كتاب الانوار النعمانيه صفحه 2/320 چنين مينويسد: روايتي نقل شده است در علت تحريم متعه توسط (حضرت) عمر، كه ايشان شبي حضرت علي بن ابي طالب را به منزل خودش فرا خواندند صبح زود (حضرت) عمر سر را از پنجره منزل بيرون برده و به صورت اعتراض به (حضرت) علي گفت: شما معتقد بوديد كه مرد نبايد شب را به تنهايي بدون زن بگذراند و شما ديشب، شب را به تنهايي سپري كرديد، حضرت علي بن ابي طالب گفت: شما از كجا خبر داريد كه من ديشب تنها بودهام؟ من ديشب خواهرت را متعه نمودم و او نزد من بوده است.
ايشان اين سخن را مخفي داشته و به همان علت نكاح متعه را حرام قرار دادند، اين روايت بنا به چند دليل مردود است.
اولا: اين روايت توسط موسوي زنجاني در كتاب حدائق الأنس مردود شمرده شده است.
ثانيا: اين رويات بر عليه تشيع است زيرا كه توسط آن حضرت علي خائن معرفي ميشود چنان خائني كه به مكرم و صاحب منزل احترام نميگذارد و به او اهانت ميكند.
ثالثا: چگونه امكان دارد كه حضرت عمر با حضرت علي عداوت و دشمني داشته باشد و دشمن خود را به منزل دعوت نمايد و حضرت علي در نزد دشمن برود و ضيافت او را بپذيرد.
عداوت و دشمني تشيع با حضرت عمر بن الخطاب به حدي رسيده است كه هيچ چيزي را مراعات نمينمايند و بر خلاف منطق و شعور عقلاني داستانهاي جعلي زيادي را ساخته و پرداختهاند و بوسيله آن به زعم خويش مقام و مكانت حضرت عمر را ميكاهند، غافل از آنكه به مقام و منزلت او افزوده خواهد شد. يكي از داستانهاي دروغين آن را كه در اينجا به بخشي از آن اشاره ميشود ذكر مينماييم از وليد امين ابوالمبارك احمد بن محمد بن اردشير روايتي نقل شده است كه ميگويد: كه هيبه الله از احمد ابن اسحاق و او از فقيه حسن سامري روايت ميكند كه من و يحيي بن احمد به قصد منزل احمد بن اسحاق قمي رهسپار شهر قم شديم پس از آنكه به شهر قم رسيدم دروازهي درب او را كوبيدم ناگهان كنيزكي عراقي در را باز كرد احوال شيخ را از او پرسيديم گفت: او بسيار مشغول است و امروز روز عيد است ما به او گفتيم سبحان الله اعياد چهاراند:
1- عيد فطر.
2- عيد اضحي.
3- عيد غدير.
4- جمعه آن كنيزك گفت: سرورم احمد بن اسحاق روايتي نقل كرده است كه امروز روز عيد است و اين عيد در نزد اهل بيت بر بقيه اعياد برتري دارد، به او گفتيم: برو نزد شيخ و اجازهي ملاقات ما را با او بگير.
گفت: او هم اكنون از نزد ما در حالي كه غسل كرده بود خارج گشت و در نزد مولايم ابوالحسن عسكري رفت و راجع به عيد امروز روز نهم ربيع الاول از او پرسيد و او نيز آن عيد را تاييد فرمود.
و در روايتي ديگر نقل شده است كه حضرت حذيفه در چنين روزي نهم ربيع الاول بر آن حضرت ص وارد شدند حضرت حذيفه ميفرمايند حضرت علي و دو فرزند او حسن و حسين را ديدم كه به همراه آن حضرت مشغول خوردن چيزي هستند و با يكديگر تبسم ميزنند و آن حضرت به آنان ميگويد: بخوريد و خوشحال باشيد امروز روز خوشبخت و نيكي براي شما است كه در آن خداوند متعال دشمنان خود و دشمنان شما را و دشمنان جدتان را ميستاند و در آن روز دعاي مادرتان پذيرفته ميشود زيرا كه آن روزي است كه در آن شوكت و دبدبه مبغضين جد شما و ناصران دشمنانتان ميشكند، بخوريد آن روزي است كه فرعون و هامان زمان اهل بيت من از دنيا خواهند رفت و در آن روز خداوند شما را خوشحال و قلبتان را مالامال از شادي مينمايد، حذيفه فرمود من گفتم اي رسول خدا چه كسي از امت و اصحاب شما اين حرمت را ميشكند؟ آن حضرت ص فرمودند: گروهي از منافين بر اهل بيت ظلم مينمايد و امت را به رياء و تظاهر و خود پسندي دعوت ميدهد اموال بيت المال را تصاحب و در امور خويش صرف مينمايند و بر خود رياء مياندازند و امت را گمراه ميسازند سنت مرا و كتاب الهي را تغيير و تبديل ميدهند و ارث مرا غصب و مرا تكذيب مينمايند و به تكذيب و مخالفت با برادر و وحي و جانشين و دامادم ميپردازند و حق دخترم را غصب آن را ناديده ميگيرند، حضرت حذيفه رضي الله عنه فرمودند: من گفتم اي رسول خدا از خدا بخواه كه مرا در حيات شما هلاك بگرداند ايشان فرمودند: اي حذيفه من دوست ندارم كه حرمت الهي را بشكنم ولي از خداوند ميخواهم كه فضيلت و برتري اين روز را بيشتر نمايد و آن را سنت و روش خوبي براي احباب و دوستان من قرار دهد، در اين لحظه بود كه خداوند متعال به آن وحي كرد: اي محمد در علم و تقدير من مشكلات و مصائب اهل بيت ثبت گرديده است و در آن ظلم منافقين و معذبين بر خانواده و خواصان شما نيز درج گرديده است و من به حول و قدرت خويشتن آن را بر غاصبين حق حضرت علي و وحي شما آشكار خواهم كرد و آنان را به عذاب اليم و دردناك گرفتار خواهم كرد و آنان را با ابليس محشور ميگردانم و به همراه ابليس براي هميشه در جهنم قرار ميدهم، اي محمد من از آن كسي كه بر من افتراء و بهتان ميبندد و با من شريك ميگيرد، انتقام ميگيرم و در آسمانها براي محبان و شيعيان شما فرشتگاني را مقرب كردهام و براي آنان طلب استغفار نمايند، اي محمد به ملائكه كاتبين گناهان و ثوابها دستور دادهام كه در اين روز و سه روز بعد از آن قلم عفو بر گناهان كشند و هيچ عملي را ثبت ننمايند، اي محمد اين روز روز عيد شما و خانواده و اهل بيت شما است و آن عيد بزرگي است براي شيعيان و محبان شما، به عزت و جلالم قسم كه اگر كسي در اين روز بر خانوادهاش آسان بگيرد و بر آنان خرج نمايد در مال و جان و عمر او بركت مياندازم و او را از عذاب خويش مصون و محفوظ ميدارم، سپس آن حضرت ص بر خاستند و در منزل ام سلمه داخل شدند([11]).
([1]) صحيح مسلم 8/168 مسند امام احمد 1/52.
([2]) فتح الباري 9/166
([3]) مسلم به شرح نووي 9/184.
([4]) مسلم 9/186.
([5]) مسلم 9/187
([6]) مسلم 9/189.
([7]) الفتح الرباني للساعاتي 16/191.
([8]) دارقطني 3/259.
([9]) مصنف عبدالرزاق 7/504 سنن بيهقي 7/203.
([10]) بحار الانوار مجلسي 53/ 28-29.
([11]) الانوار التعمانيه – نعمت الله جزايري 1/108 تا 111.
0 نظرات:
ارسال یک نظر