نزول نور برظلمتکده خاک

نزول نور برظلمتکده خاک




نوشته:صدیق الله توحیدی
تیمی که ناکرده قران درست
کتب خانه هفت ملت بشست
پیامبربزرگوار اسلام دردوازدهم ماه ربیع الاول درکلبه ی زن بیوه ی بنام آمنه در خانۀ عبدالمطلب در شهر مکه چشم به جهان گشود.
زن کاهنه ی فریاد برداشت که های مردم مکه! شما دیشب به خواب غفلت فرورفته بودید که آسمان مکه نور باران بود و ستاره گان به خانۀ آمنه بنت وهب فرومیرفتند،
کاهنی دیگری گفت: های مردم دیشب آسمان حالتی دیگری داشت گویی ناجیی به دنیا آمد.
قلب آمنه بعد از مرگ شوهر دوباره آگنده از گلهای آرزو وامید گردید وفرزندی را در کنار گرفت که به او امید ادامۀ حیات را بدون عبدالله میداد وهر بار که  به کودک نورانی نظر می افگند موهبت بزرگی را حس می کرد.
آمنه نمیداست که فرزندش تاریخ را تعویض می کند بردگان را رهایی می بخشد ، به زنان حق زندگی وکار میدهد، دستگیر فقرا می گردد و در جوانی ندا برمیدارد که الفقر فخری (فقر برای من افتخار است) رسوم زنده به گور کردن دختران را قدغن می کند، عدالت را برمبنای دین توحیدی برای مردم آلوده به شرک وظلم ارزانی میدارد.
شاید آمنه نمیدانست که روزی این کودک یتیم قصرهای قیصر وکسرا را به لرزه درمیآورد و بانی دین جدیدی میشود که آلودگی هرنوع شرک وبت پرستی را از سرزمین حجاز وبسیاری از کشور ها با تلقین کلمۀ توحید میزداید و یکتا پرستی را به ارمغان میآورد.
شاید آمنه نمیدانست که فرزند کوچکش روزی خانۀ کعبه را قبلۀ یک ملیارد مسلمان از هر قوم وملیت از هر رنگ وزبان میسازد.
آمنه درنخستین ساعات ولادت این مولود ارجمند به دیدگانش مینگریست وذوق زده چشم ازاو برنمیداشت اما نمیدانست که این نوزاد روزی پشت امپراتوران و جباران زمانرا به خاک می مالد و مستعضفین را حاکم بر سرنوشت خودشان میسازد.
آمنه به دیدگان محمد"صلى الله عليه وسلم" چشم دوخته بود و برچهرۀ نورانی این کودک والا مقام مینگریست و آرزوهای دورودراز ذهن وضمیرش را پر کرده بود هر آرزویکه یک مادر برای فرزندنش دارد، اما این را نمیدانست که با آمدن این کودک به جهان وجدان بشریت خفته درجهل ونادانی یک باره بیدار میشود وجنگ های عصبیت جایش را به دعوت به وحدانیت و اخلاق حسنه میبخشد.
آمنه این را نمیدانست که درخانه ی او کودکی گریه می کند که روزی برلب های فقیران ، زنان وجوانان لب خندۀ امید را میکارد.
آمنه برای فرزندنش آروزی خوشبختی ورفاه داشت ویا شاید می خواست فرزندش بزرگ مکه بشود وجای عبدالمطلب را احراز کند، اما آمنه این را نمیدانست که به قدم بوسی این نوزاد، جبرئیل امین باردیگرنازل میشود و ادیان خرافی و ادیان دیگر همه منسوخ می گردند وفرزندنش بزرگ تاریخ جهان می گردد.
شاید آمنه این را نمیدانست که روزی نام نامی این کودک در بزرگترین ودورترین شهر های جهان برقلب ها حکومت خواهد کرد.
آمنه این را نمیدانست کودکی را در اغوش دارد که یکهزاروچهارصد واندی از آن تاریخ بسیارها در آرزوی زیارت تربت این نوزاد شب وروز دقیقه شماری خواهند کرد.
آمنه فرزندش را تنگ درآغوش میگرفت اما این را نمیدانست که آغوش دین این نوزاد به فراخنای جهان بشریت خواهد بود و جایگاه نا امیدان و بی پناهان دنیا.
 آمنه این را نمیدانست که هزران شاعر درمدح این نوزاد به زبان های گوناگون شعر خواهند سرود و هزاران عارف در اشتیاق دیدار این موجود فخر کائینات مشتاق شتافتن به سرای باقی خواهند بود.
شاید آمنه این را نمیدانست که آخرین مسافر کاروان نزول انبیاء به خانۀ او اطراق کرده و در اتاق آن زن بیوه ونا امید رحل اقامت افگنده است.
شاید آمنه اینرا نمیدانست که این فرزند، تمدن دیگری را بارنگ و بوی عشق وخدا پرستی بنیان می نهد که دشمنانش را یارای مقابله به آن نخواهد بود. 
آمنه فرزند کوچکش را بوسید ومحبت مادرانه را نثارش کرد اما این را نمیدانست که روزی صدها هزار مرد وزن خواستار بوسیدن رکاب این نوزاد خواهند بود و صد ها هزار انسان بنام نامی این موجود گرانقدر مشتاقانه شهادت را پذیرا خواهند بود تا دین این نوزاد وکلمۀ توحید اعلا وعتلا یابد.
آمنه این را نمیدانست که فرزندش محبوب خالق جهان ویک ملیارد مسلمان خواهد شد یا شاید اومی خواست فرزندش را مردم مکه دوست داشته باشند اما این را نمیدانست که کودکی در آغوش او شیر می نوشد روزی محبوب صد ها وهزاران انسان دیانت شعار دنیا خواهد بود.
آمنه این را نمیدانست که محمد کوچکش سرخیل انبیاء اولوالعظم خواهد شد و خدای بزرگ با او به رمز عاشقانه لقب یاسین خواهد بخشید.
 آمنه این را نمیدانست که کودک او روزی به لقب فخرالموجودات مفتخر خواهد شد ونام آمنه در تاریخ جهان به عنوان مادر پیامبر گرامی اسلام  ثبت خواهدگردید وزنان مسلمان یک هزارچهار واندی ازآن تاریخ آمنه را بانوی گرانقدر خواهند گفت وبه او بعد از همه این قرون ، سال ، ماه وروز بانو و بی بی خطاب خواهند کرد.
 آمنه شاید آرزومند این بود که فرزندش با اخلاق حسنه بارآید، اما این را نمیدانست که این فرزند معلم اخلاق بشریت و برای تکمیل اخلاق انسانی به پیامبری مبعوث خواهد گردید.
آمنه شاید می خواست که جد این نوزاد ولادت اورا در میان خانوادۀ بنی هاشم جشن بیگرد، اما این را نمیدانست که روز ولادت این کودک همیشه برای قرن ها در همه کشورهای اسلامی وهر خانوادۀ مسلمان برای همیش جشن گرفته خواهد شد.
شاید آمنه میترسید که فرزندنش به دشمنی های جاهلانۀ زمان گرفتار نگردد، اما اینرا نمیدانست که برای ابد جباران ، مفسدان، جاهلان، وکافران دشمن این نوزاد خواهند بود ویک هزارو چهارصد و بیست و نه سال بعد انسانی باقلب مکدر، کارتون این موجود گرامی را خواهدکشید ودر یکی از گوشه های این کرۀ خاکی روزنامه ها این کارتون مستهجن را چاپ خواهند کرد.
شاید آمنه می خواست که فرزندش از مکر وحیلۀ مکاران مکه در امان باشد اما این را نمیدانست انسان مستکبری دیگری در هالند با تولید فلمی می خواهد به ساحت مقدس دین این نوزاد اهانت نماید.
 آمنه کودکش را درآغوش می فشرد وبا وی عشق میورزید، اما این را نمیدانست که در طول این زمان یعنی 1429 سال این کودک عاشقان، وارسته ی خواهد یافت و شب ها بیاد او بنام او تا سحرگاهان حضرت خالق متعال را پرستش خواهند کرد.
آمنه بسیار چیز ها را درمورد آتیۀ محمد صلى الله عليه وسلم حدس میزد و میخواست، اما انچه گفته شد اینها نمیتوانست حدس بزند زیرا این ها رافقط خداوند مهربان میدانست وبس.

برگرفته از سرنوشت


0 نظرات:

ارسال یک نظر