مفاهيم و معيارهاي قرآن کريم


مفاهيم و معيارهاي قرآن کريم

سيداحمد هاشمی

مقدمه
مدتي پيش وقتي مقاله عظمت پوشالين را به پايان رساندم و آنرا در وبلاگ کنکاش قرار دادم، برخي از دوستان بسيارعزيز، از بنده گلايه کرده بودند که  چرا درآن مقاله، عظمت تمدن ايران باستان را پوشالين خوانده اي، و به تاريخ پيش از اسلام ايرانيان کم لطفي نموده اي!؟ در حالي که از شما انتظار مي رفت تا عظمت تاريخ پيش از اسلام را با عظمت تاريخ بعد از اسلام ايران، بهم پيوند مي زدي و آنها را با هم آشتي مي دادي، نه اينکه آنها در مقابل هم قرار دهي؟!
… اين گلايه ها و ديگر انتقادها، انگيزه ای شد تا اين مقاله را به رشته تحرير در آورم، لذا تصميم گرفتم، با رجوع به قرآن کريم، که اصلی ترين مرجع ما مسلمانان بشمار می رود، هم به گلايه اين عزيزان پاسخی داده باشم، وهم به تبيين برخی قضايای ديگر بپردازم.
از خوانندگان اين مقاله ملتمسانه تقاضا دارم قبل از خواندن کامل مطلب از پيشداوری در باره آن خودداری فرمايند.

 

معيارهاي قرآنی رويارو با معيارهای ما
سؤالی که در اينجا مطرح می شود اين است که: آيا ممکن است معيارهای قرآنی با معيارهای ذهنی و فرهنگی ما همخوانی نداشته باشند؟


پاسخ اين است که بلی! اتفاقاً يکی از مشکلاتی که گهگاهی گريبانگير برخی از ما مسلمانان شده و می شود اين است که انتظار داريم بديهيات ذهنی و معيارهای عقلی وفرهنگی خود را مطابق معيارهای قرآن کريم بيابيم، اگر چنين بود که فبها، واگر چنين نبود با هزار ويک دليل سعی می کنيم نص قرآنی را به سوی باورها ومعيارهای خود سوق دهيم، بسياری از ما حتی اين زحمت را هم به خود نمی دهيم، برای خود معيارهايی ساخته ايم، وباورهايی بافته ايم، بدون اينکه بعنوان يک مسلمان در صدد باشيم که آيا اين معيارها با قرآن مطابقت دارد يا نه؟

برای مثال به مفهوم عبادت در ذهن ما و درقرآن کريم نظری بيفکنيد تا روشن شود ما کجاييم و قرآن کجا؟

آنچه ما از عبادت و عبوديت در ذهن داريم، مجموعه ای از شعائر عبادی مانند نماز و روزه وزکات و حج وذکر وامثال آنهاست، لذا وقتی با اين پيش زمينه ذهنی به سراغ قرآن می رويم و به اين فرموده خدای تعالی برمی خوريم که: (وَمَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالِإنسَ إِلاَّ لِيَعبُدُونَ) «ومن جن و انسان را نيافريدم مگر اينکه مرا عبادت کنند»، دچار حيرت و سردرگمی می شويم که: چطور ممکن است خداوند حکيم جن و انسان را با اين عظمت و گستردگی تنها برای نماز و روزه و…آفريده باشد؟ اگر قرار باشد انسان تمام عمرش به اين شکل عبادت کند، پس تکليف کار وزندگی اش چه می شود؟؟!!

شايد بپرسيد: مگر نماز و روزه و حج و… عبادت نيست؟ در پاسخ بايد عرض کنم که: بله همه اينها عبادتند ولی اينها عبادتهای ويژه اند، وکل عبادت نيستند، مفهوم عبادت در قرآن کريم بسيار گسترده تر از اينهاست.

عبادت آنطور که امام أبوالأعلی مودودی در کتاب ارزشمند (المصطلحات الأربعة) ذکر کرده اند در قرآن کريم غالباً به سه معنای أساسی بکار رفته است:

اول:بندگی وبردگی،مانند اين آيه مبارکه: (فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ) [المؤمنون : ۴۷]اين آيه جواب دارودسته فرعون به دعوت حضرت موسی وهارون عليهما السلام به يکتاپرستيست.ترجمه:(پس گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خود ايمان بياوريم، در حالی که قوم آنها(بنی اسرائيل) بندگی و بردگی ما را می کنند؟) که البته می تواند به معنای دوم هم باشد.

دوم:اطاعت وفرمانبرداری، مانند اين آيه مبارکه: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ) [يس : ۶۰]ترجمه:( ای بنی آدم! آيا با شما عهد نکرده بودم که شيطان را پرستش نکنيد (فرمانبرداری نکنيد)؟، براستی که او دشمن آشکار شماست)

سوم: خدا انگاری؛ مانند اين آيه مبارکه:( وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى) [الزمر : ۳]ترجمه:( کسانی که بجز او(الله) را يار وياورگرفتند،(می گويند:)آنها را پرستش نمی کنيم مگر برای اينکه آنها ما را به خداوند نزديک کنند.)

با اين حساب، شعائر عبادی از قبيل نماز وروزه و… تنها بخشی از عبادت پروردگار محسوب می شوند، و مفهوم عبادت بسيار فراتر از اينهاست.

آفرينش ما برای عبادت خداوند را می توان به هر سه معنا تفسير کرد، يعنی: بندگی و بردگی بی چون و چرای ذات باريتعالی، فرمانبرداری مطلق از اوامر وفرمانهای خداوند، واعتقاد به خداوندی خدای يکتا، وکفر آوردن به خدايان ديگر. وآنگاست که معنای آيه بر واقعيت منطبق می شود.

مثالی ديگر: اصطلاح مرگ وزندگی: ما معمولاً اين دو واژه را براي مرگ فيزيکی و زندگی فيزيکی بکار می بريم، مثلاً می گوييم: فلانی زنده است، يا فلانی مرده است، و منظورمان غالباً مرگ يا زندگی فيزيکی است.

ولی کاربرد اين دو واژه در قرآن کريم بسيار فراتر از مرگ يا زندگی فيزيکيست، اين آيه مبارکه را ببينيد: (أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؟..) [الأنعام : ۱۲۲] ترجمه: (آيا کسی که مرده بود،پس او را زنده گردانديم، وبرای او نوری را قرار داديم تا بدان در ميان مردم راه برود، مانند کسيست که در تاريکيهاست، و از آن بيرون نمی آيد؟)

علامه ابن کثير در تفسير اين آيه می فرمايد:”اين مثال را خداوند برای مؤمنی زده است که مرده بوده، يعنی در گمراهی کفر وشرک سرگردان بوده است، اما خداوند قلبش را با ايمان يا قرآن زنده نموده، او را هدايت کرده، وبه او توفيق پيروی از پيامبرانش را داده است.”

همانطور که ملاحظه می شود از ديدگاه قرآن، زندگی ومرگ تنها به مردن يا زيستن فيزيکی نيست، بلکه قرآن کريم کفر وشرک را مرگ وتاريکی، ويکتاپرستی و ايمان را زندگی و روشنايی قلمداد می کند.شهيد سيد قطب در تفسير اين آيه می فرمايد:

“براستی که عقيده(ايمان) در دل مرده ی انسان زندگی ايجاد می کند، ودر تاريکيهای آن نور می تاباند، زندگيي که مزه هر چيز، تصور هر چيز و نگرش به هر چيز را با حس ديگری جايگزين می کند، که قبل از اين نوع زندگی، انسان آنرا نمی شناخته است.”

سپس می فرمايد:” اين يک حقيقت است، بله! ولی حقيقت روحی وفکری، حقيقتی که با تجربه می توان آنرا چشيد، وکلمات و عبارات قادر نيستند اين تجربه را به ما بچشانند، و کسی می تواند آنرا بچشد که عملاً آنرا تجربه کرده است.”

واينچنين است مفاهيمی همچون:بينايي وکوری، شنوايي وکری، تاريکی وروشنايی، که قرآن کريم به آنها از ديد عقائدی وبينشی نگاه می کند و نه با ديد مادی محض.

با اين مقدمه نسبتا بلند برگرديم به بحث اصلی خودمان:

اجازه دهيد بحث را اول با اين سؤال مطرح کنيم که: آيا معيارهای عظمت در أذهان ما منطبق با معيارهای عظمت در قرآن کريم است؟ واگر جواب منفيست، آنگاه معيار قرآن کريم برای عظمت چيست؟

شايد بسياری از ما اگر در مقابل اهرام مصر، مجسمه ابوالهول، تخت جمشيد، نقش رستم، ديوار چين، مساکن قوم ثمود، مجسمه آزادی، برجهای دوقلوی فقيد، قرار بگيريم، با خود بگوييم:چه عظمتی!!

شکی نيست که همه اين آثار در مقياس مادی عظيمند، بله در مقياس مادی،وما هم غالباً منظورمان همان جنبه مادی قضيه است، اما در مقياس قرآنی چطور؟

اگر به قرآن کريم نگاهی بيندازيم، متوجه خواهيم شد که خداوند عزوجل داستان بسياری از اقوام و پادشاهانی را که در مقياس مادی عظيم بوده اند، برای ما نقل کرده است،مانند داستان فرعون، داستان قارون، داستان قوم ثمود، داستان قوم عاد، داستان اصحاب فيل، داستان ذوالقرنين، داستان حضرت سليمان، داستان ملکه سبأ و…

اين افراد را می توان به دو دسته عمده تقسيم نمود:

۱- انسانهای يکتاپرست ونيکوکار وعادل ودر عين حال قدرتمند وعظيم در مقياس مادی، مانند: حضرت داود، حضرت سليمان، طالوت، ذوالقرنين وملکه سبأ بعد از مسلمان شدنش.

۲- انسانهای کافر، ستمگر ومستکبری که آنها نيز در مقياس مادی قدرتمند وعظيم بوده اند، مانند: فرعون، هامان، قارون، جالوت، قوم ثمود، قوم عاد، اصحاب فيل و…

حال نگاهی بيندازيم به ديدگاه قرآن کريم در باره اين دو گروه، ونخست از گروه نيکان آغازکنيم:

أ- حضرت سليمان عليه السلام: خداوند درباره شخصيت آن بزرگوار می فرمايد:(وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) [صـ : ۳۰] وما سليمان را به داود بخشيديم ، چه بنده خوبى !زيرا همواره به سوى خدا بازگشت مى کرد( و به ياد او بود.)

ودر باره قدرت وتوان مادی او می فرمايد:(قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُo فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ o وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍo وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِo هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ o وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍo)]سوره ص:۳۵-۴۰[

يعنی:گفت:پروردگارا !مرا ببخشای وحکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هيچ کس نباشد، که تو بسيار بخشنده اىo پس ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش بنرمى حرکت کند و به هر جا او مى خواهد برودo و شياطين را مسخر او کرديم ، هر بنا و غواصى از آنها راo. و گروه ديگرى( از شياطين )را در غل و زنجير( تحت سلطه او )قرار داديمo(و به او گفتيم): اين عطاى ماست ، به هر کس مى خواهى (و صلاح مى بينى) ببخش، و از هرکس مى خواهى دريغ کن ، وحسابى بر تو نيست (تو امين هستى) oو براى او (سليمان) نزد ما مقامى ارجمند و سرانجامى نيکوست.

ودرهمين سياق در جای ديگر می فرمايد: (وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ o يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ، اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ ) [سبأ :۱۲ -۱۳]

يعنی: وبراى سليمان باد را مسخر ساختيم که صبحگاهان مسير يک ماه را مى پيمودو عصر گاهان مسير يک ماه را، و چشمه مس (مذاب )را براى او روان ساختيم ،و گروهى از جن پيش روى او به اجازه پروردگارش کار مى کردند،و هرکدام ازآنها که از فرمان ما سرپيچى مى کرد، او را از عذاب آتش سوزان مى چشانديم o! آنها هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى کردند:دژهای محکم، مجسمه ها، ظروف بزرگ غذا همچون حوضها، و ديگهاى ثابت ( که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتيم :اى آل داوود!شکر ( اين همه نعمت را ) به جا آوريد، ولى عده کمى از بندگان من شکرگزارند.

ويا در داستان ملکه سبأ زمانی که حضرت سليمان از اطرافيانش خواست تا تخت ملکه را قبل از اينکه او به خدمتش شرفياب شود، برايش حاضر کنند، يکی از اطرافيان در جواب عرض کرد: (قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ) ]النمل:۴۰[(

يعني:(اما)کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت:پيش از آنکه چشم بر هم زنى ،آن را نزد تو خواهم آورد!و هنگامى که ( سليمان ) آن ( تخت ) را نزد خود ثابت وپا برجا ديد گفت:اين از فضل پروردگار من است ، تا مرا آزمايش کند که آيا شکر او را به جا مى آورم يا کفران مى کنم ؟!و هر کس شکر کند، به نفع خود شکر مى کند، وهر کس کفران نمايد (به زيان خويش نموده است، که) پروردگار من ، بي نياز وکريم است .

از مجموع آيات بالا چنين بر می آيد که حضرت سليمان حتی در مقايسه با پيشرفت مادی امروز، قدرت خارق العاده ای در اختيار داشته است: در اختيار داشتن انرژی باد، در اختيار داشتن صنعت ذوب فلزاتی همچون مس، در اختيار داشتن نيروهای نامرئی جن برای ساختن دژهای محکم ومجسمه های غول پيکر وظرفها وديگهای عظيم، در اختيار داشتن قدرت انتقال أشياء از جايی به جای ديگر در يک چشم بهم زدن، برخی از امکانات مادی حضرت سليمان بوده است.

ب- حضرت داود عليه السلام: در باره آن بزرگوار چنين می فرمايد: (وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَo أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) [سبأ :۱۱ -۱۰]

يعنی: وما به داوود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم ، ( ما به کوهها و پرندگان گفتيم):اى کوهها و اى پرندگان !با او هم آواز شويد و همراه او تسبيح خدا گوييد .و آهن را براى او نرم کرديم. (و به او گفتيم) :زره هاى کامل و فراخ بساز، و حلقه ها را به اندازه و متناسب کن.وکار شايسته به جا آوريد که من به آنچه انجام مى دهيد بينا هستم”.

از آيات فوق چنين بر می آيد که حضرت داود(پدر سليمان) نيز دارای قدرت زيادی بوده است: در اختيار داشتن کوهها، در اختيار داشتن صنعت ذوب آهن، در اختيار داشتن صنعت زره سازی، برخی از توانهای مادی او بوده است.

پ- ذو القرنين: ذو القرنين پادشاه دادگستر ونيکوکاری بوده که خداوند داستان او را در سوره کهف برای ما نقل نموده است(فعلا باين که وی اسکندر بوده يا کورش يا کسی ديگر کاری نداريم، چون همه اين گمانه زنی ها از دايره حدس وگمان فراتر نمی رود، و شناخت ويا عدم شناخت او چندان مهم نيست، و گرنه قرآن آنرا ذکر می فرمود).

قرآن کريم در باره او چنين می فرمايد:(وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْراً o إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً) [الکهف :۸۳ -۸۴] يعنی:”و از تو درباره (ذوالقرنين) مى پرسند، بگو:بزودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد، ما به او در روى زمين ، قدرت و حکومت داديم ، و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم”.

سپس باختصار داستان سه سفر مهم او را براي ما نقل می کند:

۱- سفر به باختر زمين: در باره اين سفر مي فرمايد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماًo قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً o قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراًo وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً) [الکهف :۸۶-۸۸] يعنی:”تا به غروبگاه آفتاب رسيد، ( در آن جا ) احساس کرد ( و در نظرش مجسم شد) که خورشيد در چشمه تيره و گل آلودى فرو مى رود، و در آن جا قومى را يافت ،گفتيم :اى ذوالقرنين !يا ( آنان را ) مجازات مى کنى ، و يا روش نيکويى در مورد آنها انتخاب مى نمايى . گفت :اما کسى را که ستم کرده است ، مجازات خواهيم کرد،سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد، و خدا او را مجازات شديدى خواهد کرد! و اما کسى که ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيکوتر خواهد داشت ،و ما دستور آسانى به او خواهيم داد “.

۲- سفر به خاور زمين:در باره اين سفر مي فرمايد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً oكَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) [الکهف :۹۰-۹۲] يعنی:”تا به خاستگاه خورشيد رسيد، ( در آن جا ) ديد خورشيد بر جمعيتى طلوع مى کند که در برابر ( تابش ) آفتاب ، پوششى براى آنها قرار نداده بوديم ( و هيچ گونه سايبانى نداشتند.(آرى) اينچنين بود (کار ذوالقرنين !) و ما بخوبى از امکاناتى که نزد او بود آگاه بوديم”.

۳- سفر به بين السدين: قرآن کريم در باره اين سفر می فرمايد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً oقَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاًo قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماًoآتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراًoفَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباًoقَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً) [الکهف:۹۸-۹۳]

يعني:”تاوقتی که به ميان دو کوه(سد) رسيد، در کنار آن دوکوه قومى را يافت که هيچ سخنى را نمى فهميدند (زبانشان مخصوص خودشان بود)، (آن گروه به او) گفتند: اى ذوالقرنين! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى کنند،آيا ممکن است ما هزينه اى براى تو قرار دهـيم، که ميان ما و آنها سدى ايجادکنى ؟ (ذوالقرنين) گفت: آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده ، بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مى کنيد)،مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما و آنها سد محکمى قرار دهم. قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد ( وآنها را روى هم بچينيد تا وقتى که کاملاً ميان دو کوه را پوشانيد،گفت:(در اطراف آن آتش بيفروزيد، و) در آن بدميد (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد،گفت:(اکنون ) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم.(سرانجام چنان سد نيرومندى ساخت) که آنها(طايفه ياجوج و ماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند،و نمى توانستند سوراخي در آن ايجاد کنند.(آنگاه) گفت:اين از رحمت پروردگار من است ،اما هنگامى که وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى کوبد، ووعده پروردگارم حق است “.

از آيات فوق چنين بر می آيد که اين پادشاه دادگستر از تکنولوژی ساخت آلياژها بويژه آلياژ مس وآهن، وتکنولوژی ساخت سد وبتون مسلح برخوردار بوده است، وآشنايي با چنين دانشی در آن دوره بسيار جالب توجه است، نکته جالب تر آنجاست که اين تکنولوژی را در خدمت انسانهای نيازمند بکار می گيرد، وفضل اينکار را هم به خدا نسبت می دهد، نه به خودش.

ت- ملکه سبأ: در باره اين ملکه قدرتمند و عاقل از زبان هدهد می فرمايد:(إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن کُلِّ شَيْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ) [سبأ : ۲۳] يعنی:”من زنى را ديدم که بر آنان حکومت مى کند، و همه چيز در اختيار دارد، و ( بخصوص ) تخت عظيمى دارد.”

از عبارت” کُلِّ شَيْ‏ءٍ”-همه چيز- چنين برمی آيد که اين ملکه ازهمه ی امکانات مادی و تواناييهای لازمی که در خور يک پادشاه يا ملکه است، برخوردار بوده است.

و هنگامی که حضرت سليمان برای او نامه نگاشت، واز او خواست مسلمان شود، در باره سياستمداری وعقل وتدبير او می فرمايد:(قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي‏ تَشْهَدُونِ oقَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْکِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ oقَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذلِکَ يَفْعَلُونَ) [سبأ :۳۲-۳۴] يعنی:”(سپس) گفت: اى اشراف ( و اى بزرگان) نظر خود را در اين امر مهم به من بازگو کنيد،که من هيچ کار مهمى را بدون حضور ( و مشورت ) شما انجام نداده ام.گفتند :«ما داراى نيروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با توست، ببين چه دستور مى دهى.»

گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند، وعزيزان آنجا را ذليل مى کنند، ( آرى ) کار آنان همين گونه است”.

حال نگاهی بيندازيم به گروه دوم در قرآن کريم، که وجه مشترک آنها با گروه اول تنها قدرت مادی آنهاست.

أ- فـرعـون: فرعون لقب پادشاهان مصر باستان بوده است، وفرعون زمان حضرت موسی عليه السلام يکی از اين فراعنه است، که مؤرخان از او بنام “رامسس دوم” ياد می کنند، يکی از مسائلی که نظر هر خواننده ای را در قرآن کريم به خود جلب می کند، اين است که در قرآن داستان موسی وفرعون بيشتر از همه داستانهای ديگر تأکيد و به آن پرداخته شده است،خوب است بدانيد در قرآن نام فرعون ۷۴ بار ذکرشده است.

البته نه مناسب است ونه ممکن که در اين مختصر به همه اين آيات پرداخته شود، ولی به برخی از اين آيات اشاره می شود تا موضعگيری قرآن در مقابل فرعون تبيين گردد:

۱- (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ) [القصص : ۴] يعنی:”فرعون در زمين برترى جويى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مى کشاند، پسرانشان را سر مى بريد وزنانشان را ( براى کنيزى وخدمت )زنده نگه مى داشت ، او بيقين از تباه کاران بود.”

۲- (وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحاً لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ) [القصص : ۳۸] يعنی:”فرعون گفت:اى جمعيت اشراف !من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم (اما براى تحقيق بيشتر،) اى هامان ، برايم آتشى برگِلْ بيفروز ( و آجرهاى محکم بساز) ، و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم ، هر چند من گمان مى کنم او از دروغگويان است “.

۳- (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُواْ بآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ وَكُلٌّ كَانُواْ ظَالِمِينَ) [الأنفال : ۵۴]

يعنی:” اين،( درست) شبيه حال فرعونيان وکسانى است که پيش از آنها بودند، آيات پروردگارشان را تکذيب کردند،ما هم بخاطر گناهانشان، آنها را هلاک کرديم، و فرعونيان را غرق نموديم، و همه آنها ظالم (وستمگر) بودند”.

۴- (وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ o أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ o فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ o فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ oفَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَoفَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِينَo) [الزخرف : ۵۱-۵۶]

يعنی:”فرعون در ميان قوم خود ندا داد وگفت:اى قوم من آيا حکومت مصر ازآن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ !آيا نمى بينيد؟! مگر نه اين است که من از مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد، برترم؟! (اگر راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، يا اينکه چرافرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد کنند) ؟ (فرعون)قوم خود را سبک شمرد، در نتيجه از او اطاعت کردند، آنان قومى تبهکار بودند! اما هنگامى که ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق کرديم و آنها را پيشگامان(در عذاب) وعبرتى براى آيندگان قرار داديم”.

اين آيات مشت نمونه ای از دهها آياتيست که در باره فرعون سخن می گويد، ازاين آيات چنين برمی آيد که معيارهای فرعون در برتری وفروتری صرفاً مادی بوده است(درست مانند معيارهای حاکم بر جهان امروز)، اوبا اين معيارها حضرت موسی را فروتر از خود شمرد، وبا سبک شمردن رعيت خود، آنها را مطيع خود کرد، وخود را خدای آنها دانست، ودر جان ومال وناموس آنها طبق ميل خود رفتار نمود، وبا اين ذهنيت در مقابل حضرت موسی موضع گرفت، و رسالت او را تکذيب نمود.

ب- قـارون:قارون يکی از بستگان حضرت موسی بود، که ثروتهای افسانه ای داشت، قرآن کريم در باره حجم ثروت او می فرمايد: (إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ) [القصص : ۷۶] يعنی:”قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم کرد،ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم، که حمل کليدهاى آن براى يک گروه زورمند مشکل بود (!به خاطر آوريد ) هنگامى را که قومش به او گفتند:اين همه شادى مغرورانه مکن، که خداوند شادى کنندگان مغرور را دوست نمى دارد.”

سپس در باره سرنوشت او می فرمايد:(فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَاکَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ oوَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْکَأَنَّ اللَّهَ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ) [القصص : ۸۱-۸۲]

يعنی:”پس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم ، و اوگروهی نداشت که او را در برابر عذاب الهى يارى کنند،و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد.وآنها که ديروز آرزو مى کردند به جاى او باشند(هنگامى که اين صحنه را ديدند) گفتند:واى بر ما !گويى خدا روزى را بر هر کس ازبندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد.اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد .اى واى !گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند.”

سپس داستان قارون را با ذکراين معيار و قاعده قرآنی به پايان می برد که:(تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)[القصص:۸۳]

يعنی:”(آرى) اين سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهيم که اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند،و عاقبت نيک براى پرهيزگاران است.”

پ- قوم ثمود: ثمود از قوم‌هاي‌ عرب‌ است‌ كه‌ نسب‌ آنها به‌ثمود، فرزند آدم‌، فرزند سام‌، فرزند نوح‌مي‌رسد. قوم‌ ثمود در منطقه‌اي‌ بين‌ شام‌ (سوريه‌فعلي‌) و حجاز زندگي‌ مي‌كردند، ودارای قدرت خارق العاده ای در ساختن کاخ وقصر وخانه بودند، بطوری که دل کوهها را می تراشيدند، و از آن برای خود خانه می ساختند، خداوند حضرت صالح عليه السلام را براي‌ هدايت‌ اين قوم فرستاد.

خداوند در باره ميزان رفاه وقدرت مادی اين قوم می فرمايد: (وَاذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ) [الأعراف:۷۴] يعنی:”وبه خاطر بياوريد که شما را جانشينان قوم عاد قرار داد، ودر زمين مستقرساخت، که در دشتهايش ،قصرها براى خود بنا مى کنيد، ودر کوهها، براى خود خانه هامى تراشيد.بنابراين، نعمتهاى خدا را متذکر شويد، ودر زمين ، به تباهی نکوشيد.”

ت- قوم عاد: قوم عاد در منطقه ربع الخالي(بين يمن وعمان) ميزيستند و داراي تمدن بزرگي بوده اند. بنابر توصيفاتي که قرآن از آنها مي کند، مردم تنومند و پرهيبت بوده اند، تخته سنگ را جابجا مي کرده اند، و در معماري شهرسازي و سد سازي نمونه نداشته اند.تا پيش از اين برخي از تاريخ شناسان مي گفتند با توجه به اينکه منطقه محل زندگي قوم عاد، منطقه اي صحرائي و بي آب و گياه است، و از دير زمان نيز اينطور بوده، معقول و منطقي نيست که در آنجا قومي و تمدني وجود داشته باشد،وبر همين اساس داستان قرآن در مورد قوم عاد را دروغ مي پنداشتند، ووجود تاريخي آنها را تکذيب مي کردند. تا اينکه بالاخره در اوائل دهه ۹۰ ميلادي به کمک ماهواره ابتدا تصويري از منطقه مزبور گرفته شد که شبه رودخانه را نشان ميداد، يکي در غرب و ديگري در شرق منطقه. در مرحله بعدي تصوير از عمق بيشتري گرفتند، وديدند که دوتا رودخانه در آنجا جريان داشته که به درياچه مي ريخته، و درکنار آن بقاياي شهری با قلعه های ستوندار را مشاهده نمودند،اين ستونها، از نظر ارتفاع بی سابقه بوده است، يعني همان چيزي که قرآن ميگويد.

قرآن کريم در باره اين قوم می فرمايد:(أَلَمْ تَرَ کَيْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍoإِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِoالَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ) [الفجر: ۶-۸] يعنی:”آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ همان قبيله ی إِرَم که دارای ستونهابودند(يا دارای قدرت وعظمت) ،همان شهرى که مانندش در شهرها آفريده نشده بود؟

ودر جای ديگر خطاب به آنها می فرمايد:(أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونoوَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَoوَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ) [الشعراء : ۱۲۸-۱۳۰] يعني:”آيا شما بر هر مکان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازيد؟ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محکم بنا مى کنيد شايد دردنيا جاودانه بمانيد؟ و هنگامى که کسى را مجازات مى کنيد همچون جباران کيفر مى دهيد”.

نکته جالب توجه در اين آيات آن است که قرآن کريم با وجود اينکه به زبان عربی ودر ميان عرب نازل شده است، وقبائل عاد وثمود از قبائل عربی هستند (به قول معروف از بيخ عربند)، واز لحاظ تاريخی اجداد عربهای زمان نزول قرآن، و بخشی از تاريخ آنها محسوب می شوند، ولی قرآن کريم، هويت مسلمانان عرب زمان نزول قرآن را، با تاريخ عاد وثمود پيوند نمی زند، واز دست آوردهای مادی و عمرانی آنها، نه تنها به عنوان تاريخ و هويت عربها ومسلمانان ياد نمی کند، بلکه با همان لهجه ای که در باره فرعون وهامان وقارون سخن می گويد، با همان لهجه نيز در باره عاد وثمود سخن می راند.

قرآن کريم اگر ساخته دست رسول اکرم صلی الله عليه وسلم بود،می توانست باتحريک حس ناسيوناليستی مردم مکه و دامن زدن به تاريخ پرمجد وعظمت مادی عاد وثمود، عربها را براحتی متحد کند، وآنها را عليه هر دشمنی بشوراند.

بسياری از رهبران دنيا، هم در گذشته وهم در حال، برای اتحاد ملتهای تحت فرمان خود، از تحريک حس ملی وناسيوناليستی آنها بهره برده اند، ودر اين راه برای رسيدن به اهداف خود، بطور نسبی موفق هم شده اند، اسکندر، کورش وچنگيز در گذشته، وآتاتورک، جمال عبدالناصر ورضاشاه در عصر حاضر، نمونه ای از اين رهبران بوده اند، ولی رسول اکرم صلی الله عليه وسلم چنين نکرد!!می دانيد چرا؟ زيرا اسلام گرچه به زبان عربی ودر ميان عرب نازل شد، اما به هيچ فرد، قوم و ملتی تعلق ندارد، ولذا بر خلاف يهوديت ومسيحيت که نامشان از نام اشخاص گرفته شده اند،نام اسلام از هيچ فرد،قبيله ويا ملتی گرفته نشده است، ولذا خداوند نامش را اسلام گذاشت، تا معنای تسليم شدن در مقابل خدا را در اذهان مجسم کند. (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ) تنها دين مورد تأييد خدا، اسلام (تسليم بودن در برابر حق) است. [آل عمران : ۱۹]

ث- أصحاب فيل: اصحاب فيل يا همان سپاه ابرهه همان کسانی بودند، که در سالی که سرور کائنات صلی الله عليه وسلم پا به عرصه وجود گذاشتند، برای نابودی خانه کعبه بسوی مکه لشکر کشی نمودند، ولی نهايتاً با سرنوشتی مواجه شدند که در سوره فيل به آن اشاره شده است، خداوند می فرمايد: (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِoأَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍoوَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَoتَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍoفَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ)[الفيل:۱-۵] يعني:”آيا نديدى پروردگارت بافيل سواران (لشکر ابرهه که براى نابودى کعبه آمده بودند) چه کرد؟! آيا نقشه آنها را در گمراهی و تباهى قرار نداد؟!و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد،که با سنگهاى کوچکى آنان را هدف قرار مى دادند،سرانجام آنها را همچون کاه خورده شده( و متلاشى )قرار داد.”

از مقايسه دو گروه مذکور در آيات فوق چه برداشتی می کنيم؟

با مقايسه دو گروه بالا وآياتی که در باره آنها ذکر شد، می توان نکات زير را برداشت نمود:

۱- اسلام با پيشرفت وتمدن مادی نه تنها سر جنگ ندارد، بلکه همگام وهمجهت با آن حرکت کرده وآنرا تشويق هم می کند، اسلام با کفر وبی دينی، ظلم وسرکشی، فساد تباهی واستکبار واستبداد سر جنگ دارد.

قرآن کريم، انسان را جانشين ونماينده خدا در روی زمين می داند، ومی فرمايد: (وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً) [البقرة:۳۰] يعني:”(به خاطر بياور ) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت:من در روى زمين ، جانشينى [ نماينده اى ] قرار خواهم داد.”

ورسالت اين نماينده را، عمران وآباداني زمين مي داند: (هُوَأَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِيَها) [هود:۶۱]يعني: “اوست که شما را از زمين آفريد، واز شما خواست آنرا آباد کنيد.”

بر طبق اين آيه کريمه يکی از رسالتهای انسان در اين جهان، عمران وآبادانی زمين است.

۲- قرآن کريم گر چه از عمران وآبادانی وپيشرفت وترقی مادی جانبداری می کند، وبرای آن ارزش قائل است، اما آنرا معياری برای برتری وعظمت يک فرد، گروه، قوم وملت نمی داند، بلکه آنرا بخشی از فضل، رحمت ويا نعمتهای خدا می داند، که مستوجب شکر بندگان است. چون اگر اينها معيار برتری وعظمت بودند، در آنصورت از ديدگاه قرآنی، می بايست عظمت فراعنه مصر از عظمت حضرت سليمان وداود و ذوالقرنين و… بالاتر باشد، در حالی که آيات مذکور خلاف اين امر را يادآور شد.

۳- با اندکی تأمل در آيات فوق متوجه می شويم که علت اينکه خداوند از گروه اول(قدرتمندان با ايمان) به نيکی ياد کرده است، اين است که آنها از اين امکانات در راستای عبوديت وبندگی خدا، وخدمت به خلق خدا بهره جستند، و رزق وبرق زندگی مادی آنها را از ياد محبوب(خداوند) غافل ننمود،به عبارت ديگر آنها خليفه ويا نمايندگان واقعی خدا بر روی زمين بودند.

وعلت اينکه از گروه دوم(قدرتمندان بی ايمان) به بدی ياد می کند اين است که آنها از قدرت مادی خود برای بردگی خلق خدا، و موضعگيری مستکبرانه در مقابل خدا، وتکذيب پيامبران خدا بهره جستند، و زرق و برق زندگی مادی تاآنجا آنها را فريب داد، که بخود اجازه دادند بر کرسی خدايی تکيه زنند، وخلق خدا را به بندگی وبردگی بکشند، ودر مقابل خدا سر عصيان بلند کنند.

۴- از آيات فوق چنين بر می آيد که هر تمدنی که براساس کفر وبی دينی، ظلم وستم، انکار تعاليم الهی واستکبار بنا شده باشد، برای مدت طولانی دوام نخواهد آورد، و دير يا زود از هم خواهد پاشيد، يا بواسطه عوامل داخلی؛ چرا که عوامل سقوط در خود اين تمدنها نهفته است، و يا بواسطه عوامل خارجی وعذاب الهی؛ مانند آنچه برای اقوام پيشين اتفاق افتاد. نکته لازم به ذکر اينست که عمر ملتها وتمدنها را با عمر افراد مقايسه نمی کنند، اگر يک قرن حد اکثر عمر يک انسان است، برای يک تمدن يا يک ملت، دوران کودکی محسوب می شود.

۵- از آيات فوق چنين بر می آيد که معيار برتری و پست تری در عرف مستکبران و جباران وکافران، همواره معيارهايی مادي بوده است، و آنها تنها زرق و برق مادی انسانها وملتها را معيار عظمت و برتری آنان قلمداد می کنند، (به گفته فرعون در سوره زخرف دوباره نگاهی بيندازيد)، فرعون بر همين اساس ناهنجار، حضرت موسی را فروتر از خود دانست، و از پذيرش دعوت او سر باز زد.

متأسفانه همين معيارها وارزشها، معيارها وارزشهای حاکم بر جهان امروز است، وسايه شوم اين معيارهای فرعونی، خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته، بر طرز تفکر بسياری از ما سايه انداخته است، بسياری از ما تحت همين تأثيرات مادی، ملتی را که از آبادانی وامکانات مادی بيشتری برخوردار بوده يا هست،(بدون توجه به جهان بينی و ايدئولوژی حاکم بر آن ملت) با ديده تحسين نگاه می کنيم، وآنها سروگردنی از ملتهای ديگر بالاتر می دانيم.

لابد می پرسيد:بالاخره معيار قرآن کريم برای عظمت چيست؟ وقرآن کريم برای ما مسلمانان وبشريت چه عظمتی را به ارمغان آورده است؟

گمان می کنم با اين پيش زمينه، الآن وقت آن رسيده است تا به اين سؤال جواب دهيم:

همانطور که گذشت ديد قرآن کريم به عمران وآبادانيهای دست بشر با ديدگاه ما تفاوت اساسی دارد، ديدگاه ما به اين آثار وآبادانيها، غالباً ديدگاهی ظاهر بينانه است، ما غالباً مات و مبهوت ظاهر اين بناها می شويم و به سازندگان آن و مهارت آنها، بَه بَه و چَه چَه می گوييم، بدون اينکه فکر کنيم اين بنا برای چه ساخته شد؟ صاحبان آن چگونه انسانهايی بودند؟ سرنوشت آنها به کجا ختم شد، وچرا؟ اين بنا به چه قيمتی ساخته شد؟ چرا اکنون با اين روز افتاده است؟

درحالی که ديدگاه قرآن ديدگاهی عبرت بينانه ونعمت بينانه وبسيار عميق تر از اين ديدگاههاست. عبرت بينانه برای بينندگان آن ونعمت بينانه برای دارندگان آن.

همانطور که گفته شد، قرآن کريم با عمران وآبادانی مخالفتی ندارد، بويژه اگر بدست افراد نيکوکار وعادل ساخته شده باشد، ولی آن را هدف غايی و نهايی انسان نمی داند.

قرآن کريم همه امکانات مادی را نعمتی ازجانب خداوند می داند، که شکر آن برصاحبانش واجب، وبر بينندگان اين نعمتها لازم است تا از جوانب مثبت ومنفی آن درس عبرت بگيرند.

ذات يک بنا وآبادانی برای قرآن کريم چندان مهم نيست، آنچه از همه اينها مهمتر است، درس عبرتيست که آيندگان - هم در جوانب مثبت وهم در جوانب منفی- بايد از آن بگيرند.

از ديدگاه قرآن، جهان بينی وايدئولوژی صاحبان اين بناها، أهميت ويژه واساسی دارد، که آيا برای تحقق عبوديت وخلافت انسان بر روی زمين بوده، يا برای ارضای هوی وهوس شاهان و به بردگی کشاندن بندگان خدا؟ وبر همين اساس هم در باره آنها حکم صادر می کند، ونگاه ما را بسوی آن متوجه می سازد. به اين آيه وآيات مشابه نگاهی بيندازيد: (أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) [الروم : ۹] يعني:”آيا در زمين گردش نکردند تا ببينند عاقبت کسانى که قبل از آنان بودند چگونه بود؟!آنها نيرومندتر از اينان بودند، وزمين را( براى زراعت وآبادانى)بيش از اينان دگرگون ساختند،وآباد کردند،وپيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (اما آنها انکار کردند وکيفر خود را ديدند)، خداوند هرگز به آنان ستم نکرد، ولی آنها به خودشان ستم مى کردند.”

(أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُواكَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً)[فاطر : ۴۴]

(أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَاكَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ) [غافر:۲۱] (أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) [غافر:۸۲]

(أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا) [محمد : ۱۰]

نقل شده که مرحوم دکتر علی شريعتی وقتی از اهرام مصر ديدن نمودند، ملاحظه نمودند که بازديدکنندگان، قدرت وعظمت مادی فراعنه را تحسين می کنند، اما او در اين انديشه بود، که برای ساخت اين هرمها چند هزار برده در لای آنها مدفون گشته اند؟!

از ديدگاه قرآن کريم عظمت هيچ فرد يا ملتی به پيشرفتهای مادی صِرف آن فرد يا ملت نيست، ودرکنار آن جهان بينی وايدئولوژی توحيدی هم لازم است، زيرا اگر چنين بود، فرعون وهامان وقارون در رأس عظماء وبزرگان بشريت بودند، وپيامبران خدا در آخر اين ليست قرار می گرفتند، چرا که از اين بزرگواران هيچ اثر مادی قابل ذکری ازخود بجای نگذاشته اند.

لابد می پرسيد:پس پيامبران از خود چه عظمتی بجای گذاشته اند؟

واقعيت اين است که آنچه پيامبران از خود بجای گذاشتند، نه از جنس سنگ وگل بيجان، بلکه عظمت آنها از نوع ديگری بود. عظمت آنها زنده بوده، وتاکنون نيز زنده است، عظمت آنها در رسالتي بود که برای بشريت آوردند، رسالتی که انديشه ها، باورها، ارزشها، معيارها ودر يک کلام جهان بينی وايدئواوژی بشريت را نسبت به خويش وجهان آفرينش دگرگون نمود، و او را از بندگی جباران و ستمگران و بتها بيرون آورد، وبه بندگی خداوند سوق داد.

کوته سخن آنکه معيار قرآن برای عظمت وبزرگی، درقصر وکاخهای مجلل وساختمانهای محکم و بلند نيست، در قرآن کريم معيارعظمت هر فرد يا ملت به مقدار التزاميست که آن فرد يا ملت به نظام ربانی وبندگی خداوند دارد، و بر همان اساس مورد ارزيابی قرآن قرار می گيرد.

حال با اين توضيحات آيا باز هم فکر می کنيد می توان تاريخ پيش از اسلام ملتها از جمله ايران را، با تاريخ بعد از اسلام آنها پيوند زد، وآنها را با هم آشتی داد؟

اگر بگوييد:بله! لازمه اش آن است که رسالت پيامبران را با رسالت شاهان يکی بدانيد، ويا دومی را مکمل اولی حساب کنيد، در آنصورت ديگر چه نيازی به بعثت پيامبران وجود دارد؟ پيروز باشيد.
 

به نقل از:
khour.ir

0 نظرات:

ارسال یک نظر