داستانهای جانفدایی صحابه در فتح شام

داستانهاي جانفدايي صحابه در فتح شام
داستانهای جانفدایی صحابه در فتح شام


تاريخ اسلام داراي فرازونشيبهايی است که مسلمين، از زمان رسالت محمدی صلی الله عليه وسلم تا امروز با آن مواجه بوده اند.
عصري که اصحاب رسول اکرم رضوان الله عليهم اجمعين، در آن مي زيستند،عصر پيشرفت اسلام و مسلمين بوده است. اين پيشرفت از زمان هجرت مسلمين به مدينه آغاز، و تا بعدازخلافت خلفاي راشدين خصوصاً خلافت حضرت ابوبکرصديق وعمرفاروق رضوان الله عليهم اجمعين،ادامه داشته است. بعدها نيز مسلمين به پيشرفتهايي دست يافتند.
دراين مدت اسلام به سراسردنيامنتشر گشت. وبيش از نيمي ازکره زمين تحت قلمرو اسلامي درآمد.
اين فتوحات بدست تواناي، تربيت يافتگان مکتب محمد رسول الله (ص) انجام شد. رسول عربي عليه الصلوه والسلام در طول 23سال رسالت، انسانهايی را تربيت نمود که در جهان شگفتي آفريدند و با شهامت وشجاعتي که از ايمان راسخ آنان سرچشمه مي گرفت، با نداي أينقص الدين وأنا حی، وباندای حی علی الجهاد، بر ابر قدرتهاي زمان تاختند وبا آزاد کردن سرزمينها ازیوغ ظلم وستم آنها آزادانه دعوت اسلامي را آغاز نمودند.
دراين مقاله بنده قصد دارم تا گوشه ای ازمبارزات مسلمين را درشام که اززمان رسالت رسول مکرم اسلام (ص) آغاز وتا سال17 ‍ه ق. خلافت عمر فاروق (رض) ادامه داشت، جمع آوري نمايم، از خداوند منان خواستار موفقيت هستم.


آغاز بحث
بعد از صلح حدبييه، سال 6هجري مسلمين گروه گروه در اسلام داخل مي شدند. اسلام در شبه جزيره عربستان،رسوخ پيدا نموده بود. وسير ترقی وپيشرفت خويش را طی می کرد. اينجابود که پيامبر اکرم(ص) جهت دعوت وتبليغ دين، اراده ارسال نامه هايی رابه سران کفر در بلاد مختلف نمود، هرقل شاه روم از جمله کسانی بود که نسبت به نامه رسول الله(ص) احترام خاصی قائل شد وهدايايی همراه قاصد پيامبر(ص) به مدينه فرستاد اماازترس مخالفت پيروان خويش واز دست دادن مقام و منصبشُ اسلام نياورد.
حضرت رسول الله (ص) هميشه آرزوداشتند تا پیش گوییهای فتح شام که سرزميني جليل الشان ومهبط انبياء وصالحين در طول تاريخ بوده است وهم چنين قبله اول مسلمين مسجد الا قصی در آنجا قرار دارد،ازتحت استعمار ظالمين آزاد شده ويکی ازسرزمينهای اسلامی قرار گيرد.
آن حضرت هميشه بشارتهايی را در مورد فتح شام، عراق و يمن به اصحابش مي دادند. در حديثی ازعبدالله بن حواله روايت شده است که آن حضرت (ص) فرمودند: به زودي سپاهيانی را به سوی عراق وشام و يمن اعزام خواهيد نمود، راوی می گويد: من گفتم یا رسول الله، مکانی را برايم انتخاب کنيد تا آنجا مسکن گزينم، آن حضرت فرمودند عليکم باالشام، شام را لازم بگير. تاريخ ابن عساکر احاديث زيادی رادراین مورد روايت نموده است.
سال یازدهم ه ق بود که حضرت رسول اکرم (ص) روزهاي آخر زندگي خويش را سپري مي نمودند. روميان با مشاهده نمودن تشکيل حکومت اسلامی وبه قدرت رسيدن مسلمين، بيم آنرا داشتند که مبادا مسلمين، فردا بر آنان حمله آور شوند. لذا سپاهي را مجهز نموده وقصد حمله به مدينه مرکز حکومت اسلامي را نمودند

تشکیل سپاه اسامهبعدازاينکه خبربه مدينه رسيد، حضرت پيامبر(ص) تعداد زيادی ازمسلمين ومجاهدين جان نثاررا تحت فرماندهی اسامه بن زيد، بسوی فلسطين که مستعمره دولت روم (بيزانس) بود فرستادند.
اعزام سپاه اسامه درزمانی که مسلمين ازهر طرف درفتنه وآشوب مبتلا بودند، رعب و وحشتی عجیب را دردل قبائل مختلف درداخل وخارج انداخت، آنان را به اين فکر وا داشت که اگر حکومت مرکزی اسلام قوی نمی بود وبه اندازه کافی سرباز وتجهيزات جنگی در اختيار نمی داشت، هرگزدراين هنگام فتنه وآشوب، چنين سپاه بزرگی را عازم شام نمی کردند اين سياست صديقی بود که توانست دست دشمنان را کوتاه کند.
 

خلافت ابوبکرصدیق وآغازلشکر کشی به شامسال سیزدهم هجري بود، حضرت صديق اکبر(رض) خواست با اعزام لشکری عظيم به شام، بطور کلي آنرا از تحت استعمار روم آزاد نمايد. بدين منظور بزرگان صحابه از قبيل حضرت عمر، عثمان، علي، عبدالرحمن بن عوف و غيره را جمع نمود. بعد از ايراد خطبه، فرمودند، حضرت رسول الله(ص) هميشه آرزو داشتند تا شام را جزء قلمرو اسلام قرار دهند اما قبل از اين کار به ملاقات الله شتافتند وآرزويشان تحقق نيافت. حالا من مي خواهم سپاهياني را براي جهاد به شام اعزام نمايم. لذا مشورت شما دراين مورد چيست. حضرت عمر(رض) لب به سخن گشود وگفت: ای خليفه رسول الله، من قبلاً می خواستم چنين مشورتی را به شما بدهم.

مشورت اصحاب درمورد لشکرکشی به شامحضرت عثمان (رض)فرمودند ای خليفه رسول الله. من شمارا خيرخواه مسلمين مي دانم وقتی شما صلاح وخيرمسلمين را درچنين کاری می بينيد، حتماً دراين خير خواهد بود. اينجا که حضرت ابوبکر(رض) رو به حضرت علی(رض) نمود وگفت: شما چرا ساکتید.
حضرت علی گفت من معتقدم اگر شما لشکری را اعزام کنيد يا خودتان برويد، از جانب الله انشاء الله نصرت خواهيد شد، بعد از اين حضرت ابوبکر مسلمين را جمع نمود وسخنانی بدين مضمون ايراد نمودند.بعد از حمد ودرود، به اطلاعتان می رسانم که من اراده لشکرکشی به طرف شام را نموده ام تا اين سرزمين را از تصرف کفار ونا اهلان آزاد کنيم. پس کسانی که اراده جهاد درراه الله را دارند هرچه سريعتر برای لبيک گفتن به اين فرمان الهی آماده بشوند.
«انفروا خفافاً وثقالاً وجاهدوا باموالکم وانفسکم في سبيل الله»
بعدازآن نامه هایی به سران قبائل، توسط حضرت انس بن مالک(رض) خادم رسول الله(ص) فرستادند ودر انتظار جواب آنها و آمدن لشکر نشستند.
جابر بن عبدالله(رض) مي گويد: هنوز چند روزي نگذشته بود که حضرت انس(رض)خوشخبری آمدن اهل يمن را به حضرت ابوبکر صديق(رض) رساند وچنين گفت: نامه شمارا براي هرکس که خواندم فوراً حکم الله وفرمان شما را قبول کرد وعنقريب همه آنهابا ساز وبرگ جنگی،زره پوش به مدينه منوره خواهند رسيد.

ورود قبائل به مدینهصبح روز بعد، آثار رسيدن مهاجرين نمايان شد. اهل مدينه فوراً حضرت ابوبکر صديق(رض) را مطلع نمودند، ايشان نيز به همراهي مردم بر اسبها سوار شده وبرای استقبال از مجاهدين بيرون شهر رفتند.
از آنجايي که اين مجاهدين به همراه اهل وعيال وحيوانات وسواريهاي خود آمده بودند جمعيت بسيار زيادي در اطراف مدينه منوره جمع شد، به حدي که در تامين ضروريات خورد ونوش خود وحيوانات خود دچار مشکل شدند.
لهذا سرداران اين قبائل جمع شده وپس از مشورت در بين خود به خدمت حضرت ابوبکر صديق حاضر شده عرض کردند: ای خليفه رسول الله(ص)! ما حکم وفرمان شما رابه نيت اطاعت از الله ورسولش وبه شوق جهاد في سبيل الله فوراً قبول کرديم وبه فضل الله اکنون لشکر ما آماده حرکت است. واگر از تصميم خود منصرف نشده ايد، اجازه حرکت مارا بدهيد، چرا که شهر شما گنجايش ما و افراد وحيوانات ما را ندارد، در غير اين صورت (و اگر از تصميم قبلی خود منصرف شده ايد) پس به ما اجازه بازگشت به وطنمان را بدهيد.
حضرت ابوبکر صديق پس از شنيدن اين سخنان، خطاب به آنها فرمودند: علت تاخير من ونگه داشتن شمااين بود که می خواستم لشکر شما را تکميل کنم.
مجاهدين عرض کردند: حضرت! قبيله دیگرباقی نمانده است وهمگی حاضر شدند. لهذا شما بر الله توکل نموده وما را راهی نمائيد.

«حرکت لشکر اسلامي»حضرت ابوبکر صديق به مجرد شنيدن اين مطلب از جای خود بلند شده وبه همراهی برزگان مهاجرين وانصار براي بازديد و ملاقات با لشکر مجاهدين به خارج مدينه رفتند، مجاهدين به محض ديدن خليفه رسول الله (ص) از فرط خوشحالی با تکبيری فلک بوس از ايشان استقبال کردند.
هنگا حرکت لشکر،حضرت يزيدبن ابی سفيان وربيعه بن عامر سواربراسب پيشاپيش مجاهدين حرکت می کردند وحضرت ابوبکر صديق پای پياده آنها را بدرقه نمود، يزيد بن ابی سفيان عرض کرد، ای خليفه رسول الله! ما از خشم خدا می ترسيم که ما سوار باشيم وشما پياده را برويد لهذا يا شما سواربشويد ويا اجازه بدهيد ما پياده شويم. حضرت ابوبکر فرمودند: نه من سوار می شوم ونه شما اجازه داريد پياده شويد، اميدوارم که رب کريم اجراين پياده روی را به من بدهد.
سپس فرمودند: حالا من شما را به الله مي سپارم «والسلام»
اين را گفت وبا او مصافحه ومعانقه نمودند.
خبرحرکت مسلمانان توسط بعضی از قبائل مسيحی که در اطراف مدينه منوره زندگی می کردند به هرقل پادشاه روم رسيد! او هم وزراء وارگان دولت را جمع نموده به آنها گفت: ای بنی اصفر! با خبر باشيد که حکومت وسلطنت شما در شرف بربادی وخودتان در معرض هلاکت قرا گرفته ايد،ُ امروز شما احکام دين خود را تغيير داديد، ظلم اختيار نموديد وبه همين علت مجرم خدا شده ايد که دراثرآن الله تعالی چنان قومی را بر شما مسلط کرده است که در گذشته نه تنها عددی محسوب نمی شد بلکه در نظرما قومی ضعيف ترازآنها وجود نداشت، به حدی که ما اين تصوررا هم نمی کرديم که زمانی آنها درمقابل ما آنهم در سرزمين خودمان بايستند.
بعد از آن هرقل هر آنچيزی که از جاسوسها شنيده بود برايشان بيان نمود . که در جواب آن ارکان دولت يکصدا گفتند. شما ما را برای مقابله با آنها بفرستيد و مطمئن باشيد که آنها هرگز به مقصد نخواهند رسيد . لشکر ما آنها را تا شهر نبيشان عقب خواهد راند . کعبه شان ر ا از بيخ و بن خراب خواهيم نمود . حتی که يکی از آنها را هم زنده نخواهيم گذاشت.
هرقل با ديدن عزم آنها بسيار اميدوار شد و تعداد هشت هزار سربازجنگجو وچهارتن از سرداران و فرماندهان رزم ديده و با تجربه را برگزيد . سپس با طليق را به عنوان فرمانده کل قوا انتخاب نمود و سه سردار ديگر به نامهاي جرجيس ( برادر باطليق) شمعون (فرمانده شهر اوقابن) و صليا (حاکم غره و عسقلان ) را همراه او ساخت .
اين چهار پهلوان در شجاعت و مهارت و تاکتيکهای جنگی معروف بودند.
خلاصه اينکه لشکر رومی ها با ساز و برگ جنگی خود آماده حرکت شدند.
از آن طرف حضرت يزيد بن ابي سفيان با لشکر خود سه روز قبل از روميها به محل تبوک رسيده بودند . روز چهارم اصحاب رسول الله (ص) آماده حرکت بودند . که ناگهان از دور غباری را مشاهده کردند. مسلمانها با ديدن اين صحنه به حالت آماده باش درآمدند. حضرت يزيد بن ابی سفيان با استفاده از يک تاکتيک جنگی . حضرت ربيعه را با هزار نفر از مجاهدين که تحت فرمانش بودند . به عنوان نيروی کمکی در کمينگاه مخفي نمود و خودش به همراه هزارمجاهد باقی مانده پيش رفته وصفهای خود را برای مبارزه مرتب کردند .
ايشان قبل ازآغاز جنگ همراهانش را نصيحت کرده و متوجه ذات الله تعالی و نصرت های او نمودند . و آنها را تشويق به شجاعت و دلاوری وازجان گذشتگی کردند.
هنوز حضرت يزيد ابن ابی سفيان همراهانش را نصيحت می نمود که ناگهان لشکر روميها رسيدند. دشمن با ديدن تعداد اندک مسلمانان خوشحال شده و با لحنی متکبرانه به يکديگر گفتند کسانی که برای تصرف کشور شما و اسير کردن زن و فرزندانتان و به نيت از بين بردن پادشاهتان به سرزمين شما وارد شده اند . آنها رامحاصره بکنيد . از صليب کمک بخواهيد تا شما راياری کند و بعد از آن همه با هم حمله را آغاز نمودند.
اصحاب و ياران رسول الله (ص) با همت و دلاوری قابل و صفی حمله مسيحيان را دفع نمودند . جنگ آغاز شد و پس از گذشت ساعتها . پيش روی و غلبه رومی ها که تعدادشان هشت برابر مسلمانها بود نمايان شده رومی ها پنداشتند که ديگر کار مسلمانها تمام شده است . که ناگهان حضرت ربيعه بن عامر به همراه مجاهدين با نعره های الله اکبر از کمين گاه خود خارج شده و سوار بر اسبهای تيزروی عربی همچون ابری سياه نمودار شدند حضرت ربيعه بن عامر (رض) با چنان شدت و سرعتی حمله غافلگيرانه خود را انجام دادند که دوباره پرچم اسلام به اعتزاز در آمد.
روميها با ديدن اين صحنه روحيه خود را از دست دادند. و خداوند متعال چنان رعب و وحشتی دردلهای آنها انداخت که عقب نشينی کرده وپا به فرار گذاشتند. در اين هنگام نگاه حضرت ربيعه به باطليق فرمانده روميان افتاد که لشکريان فراری خود را به مقاومت و حمله مجدد تشويق مي کرد. حضرت ربيعه با ديدن هيئت ظاهريش فهميد که او فرمانده لشکر است، لذا براو حمله آورشد وبا تمام قدرت چنان نيزه ای به او زد که زره ولباس آهنينش را پاره کرد ونيزه از طرف ديگر پهلويش در آمد. وجنازه بی جان باطليق بر روی زمين افتاد.
روميها وقتی که اين صحنه را مشاهده نمودند بی درنگ گريختند و ميدان را برای صحابه رسول الله (ص) خالی گذاشتند. در اين جنگ حدود دوهزار رومی توسط مجاهدين به هلاکت رسيدندوتعداد شهدای مسلمين به صدوبیست نفرمی رسيد که اکثر انها از قبيله اسکاسک بودند
روزبعدجرجيس(برادرباطليق) لشکرشکست خورده روميهارادوباره جمع نمود وخطاب به آنهاگفت:من با چه روئی پيش پادشاه برگردم،جای بسی افسوس است که لشکراندک مسلمانها،تعدادزيادی ازدليران وسرداران ماراازدم تيغ گذراندندوباخون ما زمين را رنگين کرده وتپه ای ازلاشهای ما درست کردند،من تاوقتي که انتقام خون برادرم رانگيرم برنخواهم گشت،روميهاباشنيدن اين سخنان شروع به سرزنش يکديگر کردند.و براي دور کردن ننگ و عاراين شکست، تصميم به حمله مجددگرفتند.
ابتدالشکرخودرامرتب نموده به حالت آماده باش درآوردند،سپس يک عرب مسيحی به نام (قدح بن وائله)رابه عنوان قاصدنزدمسلمانهافرستادندتاازآنهابخواهدکه شخص زيرک وباتجربه اي رابرای مذاکره نزدرومیها بفرستند.
مسلمانها درمورداين مسئله با يکديگر مشورت مي کردندکه حضرت ربيعه بن عامر(رض)گفت:من برای مذاکره خواهم رفت.
حضرت يزيدبن ابی سفيان درجواب فرمودند: ای ربيعه!رفتن شمامناسب نيست زيراشمادرنبرد ديروزفرمانده آنها را ازپای درآوردید.
حضرت ربيعه گفت:الله تعالي درکلام پاکش مي فرمايد:ای رسول (ص)بگوئيدهيچ مصيبتی به مانمی رسد مگرآن چيزيکه الله تعالی درتقديرنوشته باشد.والله تعالی همراه ماست«قل لن يصيبنا الاماکتب الله لناهومولانا» من خواهم رفت ولی ازشماوهمه مجاهدين می خواهم که توجه شماکاملاً به طرف من باشد.اگرروميهاعهدکرده وخيانتی نمودند،من به آنهاحمله خواهم کردوشماهم فوراً به کمک من آمده وبرآنها حمله کنيد،اين را گفته،سواربراسب شدوبه طرف دشمن حرکت کرد.

مذاکره ربیعه بارومیان
پس ازرسيدن به لشکردشمن،قدح بن وائله به اوگفت: به احترام پادشاه ازاسب پائين بيا؟
حضرت ربيعه فرمودند: من شخصی نيستم که عزت رارهاکرده،ذلت اختيارکنم، اين غيرممکن است که اسبم راتحويل شخص ديگری بدهم، من غيرا زجلوی خيمه، درجای ديگرازاسبم پياده نمی شوم واگراين رانمی پذيريد من برمی گردم وبرای جنگ آماده می کنم،زيراشمامرانزدخود طلبيديد وماهيچ پيامی براي شما نفرستاديم.
قدح بن وائله،تمام اين واقعه را به اطلاع روميها رسانيد.آنهاهم پس ازمشورت بايکديگربه اين نتيجه رسيدند که قوم عرب بسيارمهم حق گواست،لهذاهرطوری که می خواهد به اواجازه ورود بدهيد.
چنانچه حضرت ربيعه همانطورکه گفته بود،سواربراسب تا نزديک خيمه رفت وپس ازرسيدن به خيمه اززين اسب پائين آمده برروي زمين دو زانونشست وافسار اسبش رادردست گرفت جرجيس گفت: ای برادر عرب! شما درديد ما خيلی حقيروضعيف بوديد و هرگز اين چيز به ذهن ما نمی آمد که شما زمانی با ما خواهيد جنگيد و بر ما حمله خواهيد کرد . حالا بگو . شما ازما چه می خواهيد حضرت ربيعه بن عامر(رض) درجواب فرمودند . خواسته قبلی ما اين است که شما آخرين دين الهی يعني اسلام را بپذيريد و با خواند ن کلمه لااله الاالله با ما براد رشويد واگراين را نمی پذيريد پس در قبال اينکه ما امنيت شما را تأمين می کنيم جزيه بدهيد و در غير اين صورت خوب متوجه باشيد که شمشير قضاوت عادلانه ای خواهد نمود.
جرجيس گفت . چرا شما به جنگ با ما آمده ايد ؟ آيا بهتر نيست که با ما صلح بکنيد . و به ملک فارس حمله کنيد .
حضرت ربيعه فرمودند. شما ازفارسها به ما نزديک تر هستيد ودستوراحکم الحاکمين است که . قاتلوا الذين يلونکم من الکفار و ليجدوا فيکم غلظة.
با کفاری که نزديک به شما هستند بجنگيد و مناسب است که آنها قوت و سختی شمارا مشاهده بکنند.
جرجيس گفت: آيا بر شما کتابی نازل شده است؟
حضرت ربيعه فرمودند:بله،همانگونه که انجيل مقدس بر پيامبر شما نازل شد.جرجيس گفت:آيا می پذيريد که به هر يک از سربازان دينار ويک بار شتر گندم و به سردارتان صد ديناروده بارشترگندم و به خليفه شماهزارديناروصد بارشترگندم برهيم و در قبال آن صلح نامه ای بدين مضمون در بين ما منعقد بشود که: در آينده نه شما بر ما حمله خواهيد کرد و نه ما با شما خواهيم جنگيد.
حضرت ربيعه فرمودند: اين غير ممکن است، من قبلا هم مرا حتما گفتم: که اول اسلام بعد جزيه و در آخر شمشير.
جرجيس گفت: تغيير مذهب و قبول دين اسلام چيز غير ممکن است، زيرا ما هيچ دين ومذهبی را بهتراز دين خود نمی دانيم،و مردن بهتراز جزيه دادن است، پس ما مردن را ترجيح می دهيم.
امّا خوب متوجّه باشيد که شما جنگجوترازما نيستيد، درلشکرما فرزندان بطارقه و عمارقه موجود است وهر يک ازآنها شمشيرزن و نيزه زن ماهری می باشد.
در این هنگام یکی ازدرباریان به جرجیس گفت: این دهاتی همان شخص است که دیروز برادرت را کشت. جرجیس با شنیدن این جمله با خشم وعصبانیت فوق العاده ای به حضرت ربیعه حمله کرد. امّا وی فوراً متوجه شد وهمانند برق ازجایش پرید، وشمشیرش را ازنیام کشید وبا دست دیگرش چنان ضربه ای به جرجیس زد که او برزمین افتاد، رومی ها بر حضرت ربیعه حمله آور شدند. ایشان فوراً سواربراسب شده ونعرۀ «هل من مبارزٍ»ا سرداند. در آن سوی میدان حضرت یزیدبن ابی سفیان با دیدن این صحنه فوراً فریاد زد: ای مسلمانها! دشمنان به صحابه رسول شما خیانت کردند؛ شما هم برآنها حمله کنید.
با شنیدن این جمله، مجاهدین چنان حمله برق آسایی نمودند که دریک چشم بهم زدن دو لشکر در یکدیگر مخلوط شدند. ورومیها با نظم وتاکتیک خاصی می جنگیدند که ناگهان لشکر کمکی فرستاده شده توسط حضرت ابوبکر(رض) به فرماندهي شرحبيل بن حسنه(رض)از دور نمایان شدرومیها به مشاهده این صحنه پا به فرار گذاشتند.
هنوزبخش عظيمی ازمجاهدين اسلام، اعم ازمهاجرين وانصار،درمدينه منتظر دستور خليفه مسلمين هستند. چند روزبعد حضرت ابوبكرصديق(رض)اين لشكررانيز به فرماندهی ابوعبيده بن جراح، امين امت،عازم شام نمودند. خالدبن سعید يكی ازشهسواران اسلام، دراين سپاه بود.
ولی هنوزهم مدينه خالی ازمجاهدين نيست. چون ازيمن ومناطق ديگر، مسلمانان برای سفر به شام به مدينه مي آيند.
حضرت عمربن عاص یکی ازدلاوران اسلام هست.رسول مكرم اسلام(ص) اورا مسئول جمع آوري صدقات قضاعه نموده بودند، بعدازوفات آن حضرت(ص) خليفه مسلمين نيز،اورا برهمين مسئوليت، گماشتند. اما وقتيكه حضرت ابوبكر صديق، مجاهدين اسلام را به شام اعزام نمود، خواست تا اورا نيز به همراه لشكری به شام بفرستد. لذا، برای او،نامه ای نوشت به اين مضمون:
ای عمرومن شما را برهمان مسئوليت گماشتم كه حضرت پيامبر(ص) به شما داده بودند،ولی الان می خواهم، مسئوليتی بهترازآن به شما بدهم، يعنی فرماندهی لشكری بسوی شام.
حضرت عمرو در جواب نامه نوشتند، إنی سهم من سهام إلاسلام وأنت عبدالله الرامی بها، من تيری ازتيرهای اسلام هستم وتو تيراندازآن هستی پس مرابسوی دشوارترين امور بينداز.بعد ازآن، وليدبن عقبه را جانشين خويش برصدقات قضاعه نهاده وعازم مدينه گشت.

فرستادن عمروبن عاص به شام
بعدازرسيدن عمربن عاص به مدينه خليفه مسلمين سپاهی را به فرماندهی او عازم شام نمودند اوازطرف ايله راهش را بسوی شام پيش گرفت، درحاليكه سپاهيان قبلی ازجانب تبوك رفته بودند. بدين ترتيب قوای اسلام به صورت چهار لشكر در نواحی مختلف شام مستقر شدند.
سپاه يزيدبن ابی سفيان به دمشق اعزام شد ودربلقاء مستقر گشت. سپاه شرحبيل حسنة به اردن اعزام ودر بصره اقامت گزيد.سپاه ابوعبيده بن جراح به حمص اعزام ودر جابيه مستقر ودر آخر سپاه عمروبن عاص به فلسطين اعزام ودربربات اقامت گزيد.
وقتي خبر تقسيم سپاهيان اسلام به مناطق مختلف شام به هرقل شاه روم رسيد، او نيز سپاهی عظيم در قالب 240 هزارجنگجو به چهارلشكرتقسيم وبرای مقابله با مسلمين فرستاد تذراق برادرخويش را با لشكری 90هزارنفری برای مقابله باعمروبن عاص به فلسطين اعزام كرد.جرجه بن نوذر را با40هزارسربازبه دمشق برای مقابله با يزيدبن أبی سفيان فرستاد، راقص را با50هزارجنگجوعازم اردن برای مقابله با شرحبيل بن حسنه كرد ودرآخرهم رقيقاربن نسطورس با لشكري قالب70 هزارنفردرمقابل ابوعبيده بن جراح به حمص اعزام نمود.وتعداد سپاهيان اسلام به سی هزار نفر نمی رسيد.

اجتماع لشکرهای اسلام دریک مکان
فرماندهان اسلام وقتيكه مطلع شدند كه سپاه روم به گرههای بزرگی تقسيم وبرای مقابله با مسلمين آماده شده اند با هم متفق شدند تا تمام سپاهيان را يكجا كنند، زيرا بصورت متفرّق در مقابل چنين لشكرهای بزرگی، پيروزی محال است.بنابراين، باارسال نامه ای به خليفه مسلمين در اين باره از او مشوره خواستند ونيزازاو تقاضای نيروهای كمكی كردند.
بعد از اينكه خليفه از اين موضوع مطلع گشت، نامه ای به خالدبن وليد كه فرمانده مسلمين در عراق بود فرستاد وازاوخواست تا نيمی ازسپاهيان عازم شام شود.حضرت خالد، مثني بن حارثه را جانشين خويش در سپاه، مقرّر نمود، وخود با ده هزارجنگجو عازم سرزمين شام شد، حضرت خالد در طول راه با قبائل مختلفی روبروگشت وبا صلح يا درگيری آنها را فتح نمود.


جنگ یرموک درسرزمين شام نيز، سپاهيان اسلام بنابردستورخليفه عازم يرموك شدندودرآنجامستقرّ گشتند.هرقل نيز بعد از متوجه شدن سياست مسلمين، دستور داد تا سپاهيانش يكجا شوند، وبه يرموك جهت مقابله با مسلمين بشتابندفرمانده سپاه روم تذراق بود.
هرقل، ماهان فرمانده شجاع را با لشكری، بعنوان كمك به يرموك اعزام كرد.حضرت خالدبن وليد در طول راه با اهالی بصری روبرو شدند وبعد از اينكه خالد فتح آنرا مشكل ديد، چون آنان دروازه های شهررا بسته بودند وخالد نيز فرصت ايستادن آنجا ومحاصره را نداشت، سياستی عجيب به خرج داد وازاستاندار بصری تقاضای فرصتی برای گفتگوكرد ودريك مجلس خصوصی با اودرمورداسلام صحبت كرد تا اينكه اومتأثرگشت واسلام را پذيرفت وراهی را برای حمله به شهر به خالد نشان داد.خالدبن وليد با سپاه از آن راه به شهر هجوم آوردند واهالی شهرراضی به صلح شدند وحضرت خالد نيز با آنان صلح نمود واز آنجا راهی يرموك شد.

پیوستن خالدبن ولید به سپاه مسلمین
زمانيكه نيروهای امدادی هرقل، به سپاه روم پيوست، خالدبن وليد با لشكرش به سپاه مسلمين پيوست. تذراق فرمانده روميان، سپاه خويش را به مكانی مستقر نمود كه از پشت كوه واز جلويشان دريا قرار داشت.
مجاهدين اسلام هنوز متفرّق بودند، وكل سپاه زير نظر يك فرمانده جمع نشده بود.خالدبن وليد زمانيكه اين بی نظمی را درسپاهيان اسلام مشاهده نمود لشكراسلام راجمع آوری كرد وسخنرانی ايراد فرمود كه گزيده سخنانش اين بود:
ای مجاهدين اسلام:شما كثرت سپاه دشمن وآگاهی شان را نسبت به تاكتيك های جنگی می بينيد، وتجهيزات پيشرفته نظامی، وعلاوه براينها، صفوف منظم شان را نيز مشاهده كنيد، وبر خلاف آن شما نه دارای تعداد زيادی هستيد، ونه آگاهی كافی در مورد تاكتيك های جنگی داريد، علاوه برهمه اين مشكلات، تفرّق شما در لشكرهای مختلف وبی نظمی تان در صفوف جنگ، چيزهايی است كه به دشمنان كمك خواهد نمود تا بر شما پيروز شوند، بنابراين شما تحت يك فرمانده جمع شويد. واگرمی خواهيد هرروزفرماندهی رابرای سپاه تعيين كنيد مشكلی نيست.
مختصراينكه به اتفاق سربازان اسلام دراوّلين روز، خالدبن وليد، بعنوان فرمانده كل قوی تعيين گشت. او سپاه را در دسته های کوچک تقسیم نمود ودر صفوفی منظم قرارداد.حضرت خالد خودش با گروهی در قلب سپاه قرار گرفتند گروهی در سمت راست وگروهی درسمت چپ قرار گرفتند.وبالأخره هردو لشکر درمقابل یکدیگرقرارگرفتند، وآماده درگیری شدند.در ابتداء لشکری عظیم جنگجو از رومیان، برسپاه اسلام حمله آورشدند، وجنگ سختی بین طرفین آغاز گشت.
اینجا بود که سستی وضعف برسپاه اسلام طاری گشت، قدمهایشان متزلزل شد. رعب ووحشت تمام وجود مجاهدین را فراگرفت تا جائیکه شکست امری حتمی گشت.
در این هنگام عکرمه بن ابی جهل، جنگجوی بهادر اسلام، شهامت خویش را اظهار نمود.وبا نعره ای بلند، فریاد زد، کیست که با من بیعت بر مرگ کند، اینجا بود که نزدیک به 400 هزارجنگجوی شجاع، با او بیعت کردند وبه قلب سپاه دشمن شتافتند.
مؤرخین ذکر می کنند، که حضرت خالد بن ولید، خطاب به عکرمه گفت، اینقدر بی باکانه جلو نرو، که از بین می روی، من در زمان کفر از سرسخت ترین دشمنان نسبت به اسلام بودم وحال باید ثابت کنم که از جمله سرسخت ترین دشمنان کفر هستم.این شهامت وبهادری عکرمه بن ابی جهل باعث گشت تا سپاه اسلام تقویت شود، مجاهدین، جان تازه گرفتند، وتا لحظه شهادت بر سپاهیان کفر تاختند، عکرمه وفرزندش عمروبن عکرمه، اینقدر جنگیدند تا جام شهادت را نوشیدند هجوم عاشقانه سربازان اسلام باعث شد تا قدمهای رومیان متزلزل شود ورعب وحشت در دلهایشان ایجاد گردد. بالأخره برای حفظ جان خویش پا به فرار گذاشتند ولی کجا فرار کنند.از پشت، کوه، از جلودریا، امّا باید از دم شمشیر گریخت تا اینکه از ترس جان گروهی به دریا زدند وباقی از دم شمشیرمجاهدین گذشتند.

در روایات می آید که زنان مجاهدین در این جنگ شمشیر به دست در صفوف سربازان با دشمنان می جنگیدند، هنوز جنگ به پایان نرسیده بودکه خلیفه مسلمین، ابوبکرصدیق(رض) وفات نمودند وحضرت عمر(رض) به خلافت رسیدند، حضرت عمر (رض) نامه ای را به شام فرستادند که درآن خبر وفات حضرت ابوبکرصدیق وعزل خالدبن ولیداز فرماندهی، ومتعین شدن، ابوعبیده بن جراح به فرماندهی مسلمین، بود.
نامه به دست خالدبن ولید رسید، او ابوعیده بن جراح را ازاین خبر مطلع ساخت وگفت از همین حالا، شما فرمانده سپاه هستی واین خبر را به کسی نده مبادا ضعف و سستی درمیان سپاهیان وارد شود ودر نتیجه با شکست مواجه گردند.
بالأخره جنگ یرموک در جمادی الاخری سال 13ه ق به پیروزی قوام اسلام بر کفر پایان یافت، گرچه در مورد فتوحات مسلمین در شام، اختلاف نظرات شدیدی بین مؤرخین است. اکثر مؤرخین بر این متفق اند که جنگ یرموک درسال15ه ق بعد از فتح دمشق رخ داده است امّا بنابر روایت سیف بن عمر، فتح یرموک در سال13 هق واقع شده است.
مؤرخین علل زیادی در مورد عزل خالدبن ولید از فرماندهی بیان کرده اند، که به یکی از آنها اشاره می کنم، حضرت عمر(رض) وقتی پیروزیهای خالدبن ولید را درعراق وشام مشاهده نمود از ترس اینکه مبادا مجاهدین به خالد اتکاء کنند واینچنین بپندارند که خالد است که سپاه را پیروز می کند وتوکل مجاهدین از الله قطع نشود او را عزل نمود.
ابوعبیده بن جراح که مجاهدی با تجربه، شجاع ودلیر بود به فرماندهی سپاه برگزیده شد.هرقل درحمص مقیم بود که خبر شکست رومیان به او رسید، بسیاری ازفراریان یرموک، به حمص پناه بردند، وبعضی در فحل ودمشق، جا گرفته بودند.
هرقل سپاه عظیمی را مجهّز نمود، ودر دمشق مستقر ساخت، ودستور داد تا دروازه های شهر را ببندند وشهر را درمحافظت خویش درآورند، دمشق پایتخت شام بود که دیوارهای بلند وقلعه های محکمی داشت، ودرهرجانب برجهای مرتفع ساخته بودند، سربازان رومی بر روی برجها وقلعه ها، سنگر گرفته واز بالا آماده دفاع از هر نوع حمله بودند.

ارسال نامه به خلیفه توسط فرمانده مسلمین
حضرت ابوعبیده بن جراح، نامه ای به امیرالمؤمنین عمر فرستاد واز وی کسب تکلیف نمود، خلیفه مسلمین، دستور داد، که گروهی از لشکر را به فحل اعزام کنید زیرا فراریان یرموک آنجا جمع شده اند، وشما با باقیمانده لشکر، دمشق را محاصره کنید.
حضرت ابوعبیده، وقتی مشاهده نمود که هرقل درحمص مقیم بوده ومراقب کارمسلمین هست. اگربردمشق حمله آور شوند، هرقل نیز، سپاهی از پشت برای کمک دمشق خواهد فرستاد ومجاهدین اسلام در محاصره دشمن واقع خواهند شد.
حضرت عمررا ازاین موضوع با خبر کردایشان نیزبه ابوعبیده بن جراح فرمان داد تا گروهی از لشکر را بین حمص ودمشق مستقر سازد وگروهی دیگر را بین دمشق وفلسطین مستقر کند. تا مانع نیروهای امدادی هرقل به دمشق شوند. حضرت ابوعبیده بن جراحنیز، این نقشه جنگی را بکار بست، وراه فحل به دمشق بوسیله ابوالا عوره بسته بود.
فرمانده مسلمین، لشکر اسلام را به چهارگروه تقسیم نمود، به چهاردروازه شهر دمشق مستقر ساخت. حضرت ابوعبیده بن جراح دروازه جابیه مستقر گشت، حضرت خالدبن ولید بر دروازه توما به همراه عمربن عاص مستقر شد، وحضرت شرحبیل حسنه بردروازه فرادیس؛ ویزیدبن ابی سفیان بر دروازه صغیرو باب کیسان، مستقر شدند.
هرقل که مقیم حمص بود، سپاهی را مجهّز نمود وبرای کمک به دمشق اعزام نمود، امّا، ذوالکللاع(رض) که به همراه لشکری از مجاهدین در بین حمص ودمشق مستقر بود، جلوی سپاه رومیان را گرفت، ونگذاشت تا به کمک اهالی دمشق بشتابند.بالأخره هرقل از هیچ جایی نتوانست، نیروهای امدادی خودش را به دمشق بفرستد.واهل دمشق نیز از رسیدن هر نیرویی ناامید شدند.بعضی از مؤرخین ذکر کرده اند که محاصره دمشق توسط مسلمین تا چند ماه به طول انجامید.
خالدبن ولید به همراه گروهی ازسربازان اسلام بردروازه شرقی دمشق مستقربود او جاسوسهایی تعیین کرده بود که، اموری که درشهررخ می داد با اطلاع خالد می رساندند.خالد هم فرماندهی بیدار وآگاه بود وهمیشه در جستجوی فرصتی برای حمله به دشمن بود.تا اینکه در شبی از شبها، جاسوسان به حضرت خالد خبر دادند که برای پیشوای روحانی مسیحیان فرزندی متولد شده است، وتمام اهالی شهر خوشحال هستند ودر مجلس پیشوی خویش به سرور وشادی وعیش ونوش مشغول هستند.وشور غوغای عجیبی در شهر حکمفرماست.
خالدبن ولید از این فرصت طلایی استفاده نمود بی آنکه کسیمتوجه شود، وهمینکه پاسی از شب گذشت، نردبانی از طناب را پشت یکی از کنگره های شهر آویخت وبا چند سرباز دلاور چون قعقاع بن عمرو ومذعوربن عدی، از نردبان بالا رفتند وخود را بر دیوار شهر رساندند، سپس همین نردبان رابه طرف شهرآویختنه وبا آن درشهرداخل شدند، نگهبانان را که سرمست واز خود بی خود بودند، کشتند وبه جانب دروازه شتافتند وتکبیر گویان دروازه را گشودند، وبه شهر حمله آور شدند.اهالی شهر پریشان شدندکه چه اتفاقی افتاده است، وشکست را در جلوی چشمان خویش مشاهده نمودند.وبه جانب دروازه جابیه که فرمانده کل قوی یعنی ابوعبیده بن جراح، آنجا مستقر بود شتافتند ودروازه را براو گشودند وتقاضای صلح نمودند.
ابوعبیده بن جراح صلح آنان را پذیرفت وبه همراه لشکر داخل شهر شدند.اهالی دمشق دروازه های دیگر شهر را نیز گشودند.وتمام سپاهیان اسلام پس ازصلح وارد شهر دمشق شدند، در وسط شهر بود که خالد بن ولید وابوعبیده بن جراح با هم ملاقات نمودند، یکی با جنگ داخل شده ویکی با صلح.
اینجا بود که خالد بن ولید گفت من شهر را با شمشیر فتح کردم ولی ابوعبیده بن جراح گفت من با آنها صلح نمودم. وچون ابوعبیده فرمانده سپاه بود به تمام اهالی شهرعنوان صلح داد وخالد نیز راضی گشت.بنابراین بین فرمانده مسلمین وفرمانده پادگان شهر دمشق صلحنامه مبادله شد. در رجب سال چهارده هق بود که دمشق بدست مسلمین فتح شد.وبدین ترتیب قوای روح تضعیف گشت.
بعضی از مؤرخین فتح دمشق را قبل ازفتح یرموک می دانند وآن را در زمان خلافت ابوبکر صدیق می آورند ممکن است، در زمان خلافت صدیقی فتح شده باشد. باز اهالی آن سرکشی کرده وصلح را شکسته باشند. ودر زمان خلافت فاروق اعظم دوباره فتح شده باشد.
خلاصه، ابوعبیده خبر فتح دمشق را به خلیفه ومسلمین در مدینه رساند وآنان بسیار خوشحال شدند.
فرمانده مسلمین، یزیدبن ابی سفیان را به همراه جمعی ازسربازان اسلام دردمشق برای انتظامات داخلی ومحافظت آن مستقر نمودند.وخود به همراه خالدبن ولید وعمروبن عاص با بخش اعظم سپاه، بنابردستورامیرالمومنین عمر(رض) عازم فحل درسرزمین اردن شدند.حضرت خالد بر مقدمة الجیش قرار گرفتند وابوعبیده وعمروبن عاص بر سمت راست وچپ لشکر استقرار یافتند.شرحبیل بن حسنة نیز در این لشکر موجود بود.
بیسان هم نزدیک فحل بود، سپاهیان روم، دربیسان مستقر شدند وزمینهای اطراف فحل وبیسان را به آب بستند بطوری که اطراف شهر را گل آلود نمود تا از ورود هر لشکری به شهر جلوگیری کنند.
حضرت شرحبیل بن حنسة، بیشتر امورات لشکر را برعهده داشت او یکی از فرماندهان کاردان وفهمیده سپاه بود، فرمانده سپاه روم سقلار بود.
سقلار با سپاهیانش به زعم اینکه شب هنگام، وقتیکه مسلمین به خواب غفلت به سر می برند، به آنان حمله آور خواهیم شد. وآنان را شکست خواهیم داد در انتظار شب بود امّا غافل از این بود که مسلمین بیدار وآگاه هستند.

هنگام تاریکی شب، سقلار با سپاهش به شهر جهت حمله نزدیک شدند.همینکه شرحبیل از دور متوجه سپاه شد با ندای الله اکبر مجاهدین اسلام را آگاه نمود وهمگی چون شیران درنده بر لشکر یان روم حمله آور شدند.
در این تاریکی درگیری شدیدی بین قوای اسلام وکفر شروع شد این جنگ وخونریزی تا شب دیگر ادامه داشت، مجاهدین اسلام تمام آن شب وفردایش را دلاورانه جنگیدند، تا اینکه در شب دوّم، لشکریان روم قوّت وهمّت خویش را از دست دادند، قدمهایشان متزلزل شد وتاب مقاومت در مقابل مسلمین را نیاوردندوقصد فرار کردند، امّا کجا فرار کنند، تمام زمینهای اطراف به گل آغشته است، چاره ای جز گذشتن از لب تیغ نیست. اینجا بود که همه پا به فرار گذاشتند، ومجاهدین اسلام در زمینهای گلی آنان را دنبال کردند ودر حملات شدید، بسیاری از آنان را از دم شمشیر گذراندند، مگر تعداد اندکی که موفق به فرار شدند، سقلار فذمانده سپاه در این جنگ کشته شد، برخی از مؤرخین کشته شدگان این جنگ را تا 80 هزار ذکر کرده اند.در این جنگ غنائم بسیاری بدست مسلمانان افتاد. فتح فحل درسال چهارده هق بعد از فتح دمشق اتفاق افتاد.
ابوعبیده بن جراح بعد ازفتح فحل گروهی ازلشکریان را تحت فرمان عمروبن عاص وشرحبیل بن حنسة به بیسان وگروهی دیگر را تحت فرمان ابوالاعور مسلمی به طبریه اعزام نمود.سپاه اسلام بیسان را محاصره کردند وقتی به شهروندن بیسان خبررسید که مسلمین، دمشق وفحل را فتح کرده اند وحال بیسان را تحت محاصره قرار دادند رعب و وحشت آنان را فراگرفت، بنابراین در خواست صلح نمودند.وبیسان بدون جنگ وخونریزی فتح شد.اهل طبریه که تحت محاصره لشکر اسلامی به فرماندهی ابوالاعور مسلمی، قرار گرفته بودند، وقتی متوجه شدند، اهالی بیسان با مسلمین صلح کرده اند. آنان هم تقاضای صلح نمودند، ابوالاعور مسلمی، صلح نامه را پذیرفت وبدین ترتیب بسیاری از شهرهای منطقه اردن، بوسیله صلح تحت تسلط مسلمین در آمد.
ابوعبیده فرمانده اسلام بعد از فتح اردن، مسلمین را به دو گروه تقسیم نمود، گروهی را تحت فرمان عمروبن عاص وشرحبیل بن حنسة بسوی فلسطین اعزام نمودوخود ابوعبیده بن جراح با بخشی دیگر از سپاه به همراهی خالدبن ولیدبسوی حمص حرکت کردند.
هرقل که در حمص مقیم بود وقتی خبر لشکرکشی مسلمین را بسوی حمص شنید بسوی انطاکیا حرکت کرد ودر انجا اقامة گزید.
فصل زمستان بود وهوا خیلی سرد، سپاهیان اسلام حمص را درمحاصره شدیدی قرار دادند، سربازان رومی به زعم اینکه، مسلمین توان مقاومت در این سرما را ندارند واینجا را ترک خواهند کرد دروازه های شهر را بستند. امّا بر خلاف گمان آنان سرمای شدید چیزی از قوّت مسلمین را کم نکرد بلکه براستقامت وپایداری شان افزود.حرارت ایمان چنان سراسر وجودشان را فراگرفته بود که سرمای زمستان برآن تأثیری نداشت. این محاصره تا پایان زمستان ادامه داشت.
بالاخره مسلمین از محاصره وماندن بر پشت دروازه های شهر به تنگ آمدند، ودر یکی از روزها تکبیر گویان بردروازه های شهرهجوم آوردند، براثرتکبیری قوی که از قوت ونیروی ایمانی سرچشمه می گرفت، دیوارهای شهررا به لرزه افتاد وبا نعرۀ بلند تکبیر دوّم، گوشه هایی ازدیوارها وساختمانها فرو ریخت، (بعضی از مؤرخین ذکرکرده اند که بر اثر زلزله شدید، دیوارهای شهر فرو ریخت وحمله مسلمین به شهر آسان شد).
ترس ووحشت سراپای اهالی شهر را فراگرفت، وتوان مقابله در برابر نیروهای مسلمین در خود نمی دیدند، تا اینکه راضی به صلح شدندحمص نیز بوسیله صلح تحت قلمرو اسلام در آمد.
هنگامیکه لشکر اسلام به مرج روم، شمال شرق دمشق رسیدند، با لشکرعظیم که هرقل آنرا به فرماندهی توذر برای مقابله بامسلمین مستقر کرده بود روبروشدند. ابوعبیده فرمانده لشکر، آنجا توقف نمود تا بیندیشد چکار باید بکند، در این هنگام لشکری دیگر به فرماندهی شمس به کمک لشکر توذر شتافت وآنجا استقرار یافت، بدین صورت گذرگاه حمص بر مسلمین بسته شد. شبانگاه، ابوعبیده وخالد با یکدیگر دراین موضوع مشورت کردند. وقرار براین شد تا اوّل صبح ابوعبیده با گروهی بر شمس وخالد بر توذر حمله آور شوند امّا برخلاف این هنگام صبح هیچ خبری از لشکر توذر نبود.
توذر به گمان اینکه، سپاه شمس بخش اعظم لشکر اسلام را در اینجا به خود مشغول خواهند کرد فرصت را غنیمت شمرده وبا لشکرش راه دمشق را درپیش گرفت.تادمشق را از مسلمین باز پس گیرد. خالدبن ولید که بزرگ شده جنگ بود متوجه حیله سپاه روم شد. وبدستور ابوعبیده با لشکری از پشت روانه دمشق شد.
یزیدبن ابی سفیان، استاندار دمشق متوجه حمله سپاه روم گشت، بنابراین او سربازان خود را بر قلعه ها وبرجها ی شهر مستقر نمود ودروازه های شهر را بست وخودش با گروهی از سربازان از شهر خارج شد تا در مقابل سپاه توذر قرار گیرد. بالاخره سپاه توذر حمله کنان از گرد راه رسید وجنگی میان طرفین آغاز گشت. شکست سپاه یزید قطعی بود چون تعدادشان در مقابل سپاه توذر بسیار اندک بودند ویزید هیچ امیدی به رسیدن کمک دراین وقت نداشت.
بنابراین شمشیرها را انداخته وپا به فرار گذاشتند. بسیاری از آنان درزیرشمشیرهای سربازان اسلام کشته شدند وفقط گروه اندکی توانستند فرارکنند. توذر فرمانده سپاه نیز به قتل رسید یزیدبن ابی سفیان با پیروزی به دمشق برگشت وخالدبن ولید با لشکر خود به کمک ابوعبیده شتافت در آنجا نیز ابوعبیده بر سپاه شمس با جنگی که بینشان واقع شده بود پیروزشده وشمس را به قتل رسانده بود ولشکرش را تارومار کرده بود بدین ترتیب راه خویش را بسوی حمص باز نمودند، روانه حمص شدند، در طول راه سپاه اسلام با اهالی شهر بعلبک تاب مقاومت در مقابل مسلمین نیاوردند وتن به صلح دادند.

فتح قنسرین
بدین ترتیب مجاهدین اسلام خود را به حمص رساندند وحمص را تحت محاصره قرار دادند بعد از فتح حمص، ابوعبیده بن جراح، سپاهی را به فرماندهی خالدبن ولید عازم قنسرین نمود خالد طی جنگی سخت با اهل قنسرین آنان را شکست داد.
مؤرخین ذکر می کنند وقتیکه خبر فتح قنسرین بدست خالدبن ولید به امیر المومنین عمربن خطاب(رض) رسید، خوشحال شد وگفت خداوند ابوبکر را رحمت کند، او دراستان شناسی از من داناتر بود.
ابوعبیده بن جراح که درحمص مقیم بود بعد از فتح قنسرین به همراه لشکری عازم حلب شد. عیاض بن غنم در مقدمة لشکر قرار داشت آنان حلب را محاصره کردند، واهل حلب بعد از کمی مقاومت در مقابل مسلمین، دچار ضعف وسستی شدند وتقاضای صلح نمودند. ابوعبیده بن جراح نیز با آنان صلح کرد واز آنجا مسلمین به فرماندهی ابوعبیده راهی انطاکیا شدند. این شهر بعد از دمشق پایتخت دولت روم (بیزانس) در شام بود.
هرقل که درانطاکیا مقیم بود خبرپیروزی مسلمین در حلب به او رسید ویقین کرد که مجاهدین اسلام به انطاکیا حمله خواهند کرد ودیگر شهری امن برای اقامت خویش در شام نیافت بنابراین قصد پایتخت اصلی خویش قستنطنیه را کرد وبرای همیشه سرزمین شام را ترک نمود.
درمسیرراه بر فراز تپه ای بالا رفت وگفت: سلام بر تو ای سوریه، سلامی که بعد از این با هم ملاقات نخواهیم کرد ورومیانپس ازاین بسویت نخواهند آمد مگراینکه درحالت ترس بیایند. هرقل برای همیشه سرزمین شام را ترک کرد.
سپاه اسلام به فرماندهی ابوعبیده، بسوی انطاکیه، شتافتند فراریان رومی از هر جا به انطاکیا پناه برده بودند.مسلمین وقتی به انطاکیه رسیدند، مسیحیان رومی برای مقابله با مسلمین از انطاکیه بیرون شدند وبعد ازاینکه به شکست مواجه شدند به شهر فرار کردند ودروازه های شهر را بستند مسلمین انطاکیه را محاصره کردند. بعدازچند روز اهالی شهرانطاکیه به صلح شدند وجزیه بر آنان لازم گشت. بعضی ازمسیحیان جلاوطن شدند، بعد ازفتح انطاکیه، بسیاری از نواحی، با طیب خاطر با مسلمین صلح کردند.
یزیدبن ابی سفیان، استاندار دمشق بنابر دستور امیرالمومنین(رض) سپاهی را به فرماندهی برادرش معاویه به قیساریه اعزام نمود.
لشکریان اسلام شهر قیساریه را تحت محاصره خویش در آوردند، اهالی شهر گاهی اوقات جهت مقابله با سپاه اسلام از شهر بیرون می آمدند امّا چون تاب مقاومت را نداشتند به قلعه های خویش پناه بردند تا اینکه روزی جنگی سخت بین مجاهدین اسلام وسپاه روم آغاز شد وسربازانبا دلاوری وشهامت جنگیدند تا اینکه جنگ به پیروزی مسلمین به پایان رسید، وقساریه به تصرف مسلمین در آمد.
بعضی از مؤرخین ذکر می کنند که هرقل وقتی مشاهده نمود لشکریانش در تمام معرکه ها شکست می خورند بزرگان قوم خویش را جمع نمود وعلّت امر را جویا شد. او در یک سخنرانی بزرگان راخطاب کرد، ببینیدعربها از لحاظ تعدادنفرات وتجهیزات جنگی وامکانات رفاهی از شما کمتر هستند، من از هیچ کوششی برای شما دریغ نورزیدم افراد شما چندین برابر مسلمین در جنگها بوده است پس علت شکست شما در جنگ ها چیست؟
تمام جمع ازشرمندگی، سر تکان می دادند وخاموش بودند ودر این میان پیر مردی با تجربه بلند شد وبا یک سخنرانی تاریخی مجلس را در هم شکست اوعلت شکست روم را بدین گونه شرح داد.
مسلمین ازلحاظ اخلاق ازما بالاتر هستند، شبها پروردگارشان را عبادت می کنند وروزها عاشقانه در حالت روزه می جنگیدند، آنان بر هیچ کس ظلم نمی کنند، اگر فرزند پادشاه آنان دزدی کند، دستش را قطع می کنند، امّا چون ما شراب می نوشیم، کارهای زشت زشت وناپسند انجام می دهیم، ظلم می کنیم.
در نتیجه مسلمین هرکاری را باعزم آهنین وبا ایمان راسخ شروع می کنند وبا موفقیت به پایان می رسانند،امّا ما کارهای خویش را با سستی ودلسردی شروع می کنیم وبالاخره شکست می خوریم.او با شنیدن این سخنان اراده به پایان دادن جنگ بین خود ومسلمین متسلیم درمقابل مسلمین را کردامّا بنابربرخورد شجاعانه لشکرش ازتصمیم خویش منصرف گشت.هرقل از قستنطنیه برای سپاهیانش در شام فرمان می داد.
اوبه سپه سالارمشهورخویش ارطبون دستورداد تابا سپاهی عازم اجنادین درسرزمین فلسطین شود اجنادین یکی ازمراکز مهم نظامی فلسطین بود.

قبلاً خاطر نشان کردم که فرمانده مسلمین، بعد از فتح اردن، سپاهیان اسلام را به دو گروه تقسیم نمود وگروهی را به فرماندهی عمروبن عاص وهمراهی شرحبیل بن حسنة عازم فلسطین کرد.
لشکر عمروبن عاص درراه فلسطین مواجه با مشکلی شدند آن اینکه ارطبون که فرماندهی فهمیده وکاردان بود، لشکر بزرگی را فراهم کرد وبرای مقابله با مسلمین آماده کرده بود. آنان تصمیم داشتند به هر صورت شده بر سپاه اسلام پیروز شوند ونگذارند خاک فلسطین بدست مسلمین افتد.
او قسمتی از لشکر را در رمله وعده ای زیادی را در شهر قدس مستقر نمود وهمچنین گوههای کوچکی را در دو بندی تجاری ونظامی قساریه وغزه وجاهایی دیگر برای دفاع از هجوم مسلمین مستقر کرد وخودش با بخش اعظم لشکر به اجنادین اقامت گزید.
ارطبون قصد آغاز حمله را نداشت زیرا او از پیشرفت سریع، سپاه اسلام در شام با خبر بود وبه همین خاطرمطمئن نبودکه درصورت شروع حمله، پیروز می شود یا شکست می خورد،  وفقط وظیفه خویش را دفاع از فلسطین می دانست.
عمروبن عاص فرمانده مسلمین، با این وضع پیش آمده متردد بود، چکار کند.زیرا عمرو، به پیروزی اطمینان نداشت که جنگ را آغاز کند.وصلاح نمی دانست بدون جنگ فلسطین را رها کند وبرگردد، بنابراین نامه ای به امیرالمومنین عمربن خطاب فرستاد واو رااز مشکل کارش مطلع ساخت، ونیز مهارت ودرایت نظامی ارطبون را به گوش خلیفه رساند. امیرالمومنین وقتیکه نامه را خواند تبسمی نمود وگفت من ارطبون عرب را به جان ارطبون روم می اندازم تا ببینم چکار می شود.
حضرت عمر دستور داد تا لشکری به فرماندهی معاویه به بند قیساریه وگروهی دیگر را به فرماندهی علقمه بن مجزر بسوی بندر غزه اعزام نماید، تا به هر صورتی شده این دو بندر را از تصرف ارطبون درآورند زیرا با تصرف این دو بندر، از رسیدن نیروهای کمکی با ارطبون جلوگیری می شود.ودستور داد تا خودش با بخش اعظم لشکر در مکان خویش اقامت کنند ومراقب حال گروههای اعزام شده باشند تا در صورت لازم به کمک آنان بشتابد.
حضرت معاویه با لشکری از مسلمین عازم قیساریه شد وآن را محاصره نمود، هرروز گروهی ازسربازان قیساریه ازشهرخارج می شدند وحملاتی برمسلمین می آوردند امّا با ناامیدی به شهربرمی گشتند، آنان درانتظاراین بودند که از جانب ارطبون نیروهای امدادی برسد وسپاه معاویه را با شکست مواجه کنند.
چندی بر این منوال گذشت واز کمک خبری نبود وبالاخره اهل قیساریه تصمیم گرفتند از شهر خارج وبا مسلمین مقابله کنند ودرراه دفاع از وطن یا بمیرند ویا پیروزشوند، با این اراده، برسپاهیان اسلام حمله آور شدند.
در آغازکار تلفاتی برلشکرمعاویه وارد کردند ولی به پیروزی نهایی ایمان نداشتند، چون ترس ووحشت مسلمین بنابرپیروزیهای پیاپی آنان دردلشان موجود بود.با این وجود خوب جنگیدند وتا اندازه ای پیشروی کردندامّا درآخر کارصفوفشان درهم شکست ومجاهدین اسلام برآنان پیروز شدند وبندر قیساریه را متصرف شدند.
از جانب دیگرسپاه علقمه نیز براهالی غزه وارد جنگ شده بود وبندرغزه را فتح نموده بود با سقوط این دو بندرخاطر عمروبن عاص از رسیدن کمک به دشمن آسوده گشت وبا این طریق قوای ارطبون ضعیف شد.
درهمین روزها بود که نیروهای امدادی از مدینه پیاپی برعمروبن عاص می رسید ووقت آن رسیده بود که کار ارطبون را تمام کند. وفلسطتین را فتح نماید.اینجا بود که عده ای از سپاه خویش را با دو سردار نامی، علقمه بن حکیم ومسروق بسوی ایلیا(شهر قدس) اعزام نمود وگروهی دیگر را به فرماندهی ابوایوب مالکی، به رمله فرستاد. تا پادگانهای این دو شهر را مشغول نمایند واز رسیدن نیروی کمکی به ارطبون جلوگیری نمایند وخودش با بخش عمدۀ لشکر راه اجنادین را در پیش گرفت ودر کنار شهر مستقرّ شد.
شهر اجنادین دارای استحکامات مهمی بود، دورادورآن خندق کشیده بود وحصار محکمی با برجهای بلندی داشت که سربازان می توانستند به راحتی از نزدیک شدن دشمن جلوگیری کنند.ارطبون می توانست تا مدت طولانی درحصر بماند ومنتظر رسیدن نیروهای کمکی از جانب هرقل باشد.

عمروبن عاص نیز نمی توانست با تجهیزات نظامی جزئی، این شهر محکم نظامی را تسخیر کند.تنها کاری که می توانست بکند محاصره شهر بود.ارطبون سپه سالار لشکر نمی خواست در مقابل سپاه اسلام، ضعف وسستی از خود نشان دهد ودر شهر بماند لذا با لشکر عظیم خود از شهر خارج ودر مقابل مسلمین قرار گرفت. او بخوبی می دانست که این اولین جنگ مهّمی است که در خاک فلسطین انجام می شود واگر رومیها شکست بخورند دیگر توان مقابله با مسلمین را نخواهند داشت، در نتیجه فلسطین نیز بدست مسلمین خواهد افتاد. ودر صورت پیروزی می توا نند مسلمین را از خاک شام بیرون کنند بنابر این جنگ اجنادین را برای خویش سرنوشت ساز می دانستند.عمروبن عاص فرمانده دلیر اسلام نیز از این اندیشه غافل نبود که این جنگ برای مسلمین هم سرنوشت ساز است.
برای تحقیق همین اندیشه بود که دوسپاه با شدت حملات را آغاز کردند، جنگی چون جنگ یرموک بین دو لشکر آغاز شد. هرلحظه کفه پیروزی برجانبی بود ولی با این وجود سربازان اسلام فعالتر وپایدارتر می جنگیدند.آنها نمی خواستند از لشکرهای اسلامی که در نقاط شام به پیروزیهایی دست یافتند کمتر باشد لذا از خود ثبات وپایمردی نشان دادند تا اینکه در لحظات پایانی روز سپاه ارطبون را مجبور به عقب نشینی کردندوتلفات سنگینی بر آنان وارد ساختند وارطبون با تعدادی از لشکرش با ایلیا(شهر قدس) فرار نمود وبالاخره از شهر قدس، خارج به مصر فرار کرد.
سپاه اسلام تا سرزمین بیت المقدس پیشروی نمودند، فرمانده کل قوی به حضرت ابوعبیده بن جراح وقتیکه از نواحی مهم شام فارغ گشت، با سپاه خویش عازم بیت المقدس شد.سربازان اسلام بیت المقدس را محاصره کردند، اهالی شهر در ابتداء از خود پایداری نشان دادند ودر مقابل مسلمین تسلیم نشدند،امّابعدازاینکه سپاه ابوعبیده به جمع مجاهدین پیوست، ترس ووحشت عجیبی سراپای مسیحیان را فراگرفت بالاخره مسیحیان راضی به صلح شدند مشروط به اینکه صلحنامه بدست امیرالمومنین عمربن خطاب نوشته شود.

مشوره خلیفه با فرمانده درمورد رفتن به شام
حضرت ابوعبیده نامه را برای امیرالمومنین فرستاد با این مضمون که فتح بیت المقدس موقوف برتشریف فرمایی شماست.وقتی نامه بدست امیرالمومنین رسید واز موضوع با خبر شد بزرگان صحابه را جمع نمود وبا آنان دررابطه با موضوع مشوره نمود.حضرت عثمان (رض)فرمود: ای خلیفه شما تقاضای مسیحیان را رد کنید، چون ذلت آنان با این وابسته است.
ولی حضرت علی(رض)بر خلاف حضرت عثمان مشوره دادند وگفتند بهتر است شما جهت بیت المقدس عازم شوید، بنابراین حضرت عمر بنابر مشوره حضرت علی(رض) قصد سفر بسوی فلسطین را نمود وحضرت علی را جانشین خویش در مدینه تعیین نموند.
حضرت عمر با گروهی ازاصحاب(رض) بسوی جابیه حرکت نموند وبعد ازچند روزبه جابیه رسیدند، حضرت یزیدبن ابی سفیان، ابوعبیده بن جراح، خالدبن ولید اوّلین کسانی بودند که امیرالمومنین استقبال نمودند وامیرالمومنین عمربن خطاب مدتی را درجابیه اقامت گزیدند.

حرکت حضرت عمر(رض) بسوی شام و فتح بیت المقدس
اهالی بیت المقدس بعد ازاینکه خبرآمدن حضرت عمر(رض) با آنان رسید چند تا از سران خویش را عازم جابیه نمودند تا جهت صلحنامه با امیرالمومنین صحبت کنند.به هر صورت صلحنامه بدست توانای عمربن خطاب نوشته شد وچند تا از بزرگان صحابه آنرا امضاء نمودند.بعد ازتکمیل صلحنامه حضرت عمر(رض) قصد بیت المقدس را نمودند.
مختصراینکه حضرت عمر(رض) باهمراهی فرماندهان اسلام وبزرگان صحابه(رض) بسوی بیت المقدس حرکت نمودند واز آن طرف بزرگان شهربیت المقدس که قبلاً از تشریف فرمایی امیرالمومنین مطلع شده بودند مقابل دروازه بزرگ شهر به استقبال آن حضرت(رض) آمده بودند.
بالاخره امیرالمومنین عمربن خطاب با بزرگان صحابه(رض) به دروازه شهر رسیدند وبا بزرگان شهر ملاقات نمودند.برخورد حضرت عمر(رض) با مسیحیان، چنان با نرمی وشفقت بود که بجای آنکه اورا فاتحی پیروزمند بدانند اورا بعنوان فرمانروایی عادل به آغوش گرفتند.حضرت عمر(رض) قبل از همه به محراب داود تشریف بردند وسجده شکر ادا نمودند اسقف اعظم که با حضرت عمر بود مکانهای مهم شهر را به آن حضرت نشان داد.
روزی حضرت عمر به مسجد الاقصی تشریف بردند واز اسقف خواستند تا نمازم را کجا ادا کنم، او گفت : اینجا یک سنگ که یادکار انبیاء گذاشته شده است که به او صخره می گویند ویهودیان او را چنان تعظیم می کنند که مسلمانان حجرالاسود را تعظیم می کنند چنانچه حضرت در نزدیکی صخره نماز را ادا کردند.بعداً مسلمین درمحل هیکل مسیحیان مسجدی ساختند که صخره در داخل مسجد قرار گرفت.
حضرت عمر(رض) فلسطین را به دو قسمت تقسیم نمود.حضرت علقمه بن حکیم را استاندار قسمتی وعلقمه بن محرز را استاندار قسمتی دیگر قرار دادند.
خلیفه مسلمین در حدود10 روز در بیت المقدس اقامت گزیدند وبعد از آن بسوی جابیه حرکت کردند وچند روز درآنجا ماندند ودستورات لازم را به سپاه اسلام دادند وبا جماعتی از صحابه عازم مدینه شدند.
بنابر دستور حضرت عمر(رض) یزیدبن ابی سفیان استاندار دمشق وابوعبیده استاندار
وخالدبن ولیداستاندار قنسرین شدند درآن هنگام ازجنوب شام(فلسطین)تاانتهای شمال شام(مرزسوریه)جز قلمرواسلام قرار گرفت وامراء مسلمین این سرزمین را با کمال عدالت اداره نمودند.
این مختصری از لشکرکشی هایی در زمان خلافت شیخین بود که اصحاب رسول اکرم(ص) بخاطر اعلاء کلمة الله، دعوت اسلام، به شام انجام دادند ودست قیصر روم را برای همیشه از شام کوتاه کردند واو را با حسرت وپشیمانی از سرزمین شام خارج کردند.

به نقل از:
www.sunnionline.com

 

0 نظرات:

ارسال یک نظر