ماجرای شهادت حسين، از کتابهای اهل سنت (1)

ماجرای شهادت حسين، از کتابهای اهل سنت (1)


نویسنده: 
محمد باقرسجودی
دوستان شیعه،شما درباره قتل حسین،راست و دروغ زیاد شنیده اید. اینک ما میخواهم حقیقت را هماطور که بود، برایتان بازگو کنیم:مقام حسین حضرت حسین در سال 4 هجری به دنیا آمد، پیامبرصلی الله علیه وسلم ما به او علاقه زیادی داشت.
در مسند احمد نوشته شده که حضرت یعلی العامری رضی الله عنه روایت کرده که روزی رسول الله صلي الله عليه وسلم با من ميامدند، ( برای دعوت به میهمانی ) در راه حسین را دیدند که دارد با کودکان بازی میکند، جلوی مردم، پیامبر صلی الله علیه وسلم دست هایش را باز کرد تا حسین را بگیرد و حسین از جلویش فرار میکرد و به اینسو و آنسو میدوید، تا بلاخره رسول الله صلي الله عليه وسلم او را گرفت و یک دستش را زیر چانه و دست دیگرشان را بر سر حسن گذاشت و لبهایش را بوسید و فرمود :
<من از حسین و حسین از من است ، خداوندا،دوست بدار هرکس که حسین را دوست میدارد.>
در کتاب بخاری روایت آمده که مردی از اهل عراق از پسر عمر عبدالله رضی الله عنه درباره کشتن مگس در حالت احرام پرسید که آیا جایز است یا نه ؟!!
ابن عمر در جواب گفت : مردم عراق از خون مگس میپرسند، در حالیکه پسر دختر رسول الله را کشته اند!! کسی را کشته اند که درباره او رسول الله فرمود :حسن و حسین شاخه های ریحان ( گل خوشبوی )من در این دنیا هستند.
در مسند احمد و کتب دیگر،حدیث صحیح داریم که رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند:< حسن و حسین آقا و سید جوانان دربهشت هستند>و این همان حدیثی است که تا امروز ائمه اهل سنت در بسیاری از نماز های جمعه؛ در خطبه نماز؛ آنرا ذکر میکنند، تا بزرگی مقام حسن و حسین را برای مردم، بازگو و تکرار کرده باشند
.
پس زمینه قیام حسین بر علیه یزید ماجرا برمیگردد به شهادت حضرت عثمان و به خلافت رسیدن حضرت علی و مخالفت معاویه با علی و جنگ آندو با یک دیگر و حمله حضرت علی به شام و عدم توفیق او در شکست دادن معاویه بخاطر کار شکنی لشکریانش .
اما پس از آنکه علی رضی الله عنه، مخالفان داخلی (شیعه های خوارج شده ) را قتل عام کرد، دوباره تصمیم حمله به شام را گرفت تا کار معاویه رضی الله عنه را یکسره کند، که دست ناپاک ابن ملجم ایشان را مهلت نداد و شهید شد، پس از شهادت ایشان، لشکر علی با حسن بن علی رضی الله عنهما بیعت کردند، اما حسن که در زمان حیات پدر نیز با جنگ مخالف بود، حالا که اختیار در دستش بود با معاویه صلح کرد و شرط گذاشت و توافق کردند که امیر معاویه بعد از خود خلافت را بشورا بسپارد.
حسین بشدت با این صلح مخالف بود و خواستار ادامه راه پدر، یعنی تداوم جنگ بود، اما مجبور به اطاعت از برادر بزرگترش شد، و بعد از مرگ حضرت حسن، حسین چون با امیر معاویه بیعت کرده بود، ساکت بر جای خود نشست و حلم و روش حکومتداری معاویه نیز بهانه ای برای شورش به دست کسی نمیداد، تا امیر معاویه وفات یافت، ولی قبل از وفات فرزندش را ولیعهد کرده بود، بزرگان اسلام با این انتخاب موافق نبودند اما چاره ای جز بیعت ندیدند، تا مبادا خونریزی و فتنه ای بزرگتر رخ دهد.
اما پسران علی و زبیر رضی الله عنهم،یعنی حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اصلا زیر بار بیعت نرفتند و تصمیم به قیام گرفتند.
از سوی دیگر یزید به والی مدینه؛ ولید بن عتبه؛؛ دستور داد که از هردو بیعت بگیرد و اگر بیعت نکردند آنها را تحت فشار قرار دهد اما آندو حاضر به بیعت نشدند و راه مکه را در پیش گرفتند.
ماه شعبان بود که حسین به مکه رسید و در آنجا به او خبر رسید که مردم کوفه نیز بیعت با یزید را قبول ندارند و خواهان خلافت حسین هستند.
تصمیم حسین برای رفتن به عراق
حسین رضی الله عنه، برای پی بردن به حقیقت ماجرا، پسر عموی خود را که مسلم نام داشت، مامور کرد که به کوفه برود و از اوضاع آنجا برایش گزارشی بفرستد،و نامه ای هم توسط او، به بزرگان کوفه فرستاد و در آن نوشت:
بدرستیکه برادرم و پسر عمویم و مردی از اهل بیتم را بسوی شما فرستادم تا حقیقت امر را ببیند و مرا آگاه کند که اکر راغب به خلافت من باشید، سوی شما حرکت کنم.

مسلم، پسر برادر ناتنی حضرت علی، یعنی پسر عیقل بود.مسلم از مکه بسوی کوفه حرکت کرد،در راه کوفه به مدینه رسید،همراهان او در اين سفر3 نفر بودند.
در مدینه دو راه بلد را باخود برداشت که یکی از این راهنماها خودش،راه را گم کرد و از تشنگی هلاک شد! مسلم بخاطر سختی سفر پیش رو، دلش نمیخواست به کوفه برود پس از نیمه راه به حسین نامه داد که مرا از این ماموریت معذور بدار .اما حضرت حسین نیذیرفت و نوشت که بسفرت ادامه بده.
اینجا باز ثابت میشود که امامان شیعه غیب نمیدانستند،اگر حسین غیب میدانست،نیازی نبود که مسلم را برای کسب خبر به کوفه بفرستد .
باری، مسلم به کوفه رسید و به خانه مختار ابی عبید رفت.
همزمان با این، یزید والی نرمخوی کوفه را برکنار کرده و مرد زیرک و بیرحمی بنام عبید الله بن زیاد را به کوفه فرستاده بود .
زیرا یزید هم از کوفه خبرهای نگران کننده میشنید.
ترس از عبیدالله بن زیاد باعث شد که مسلم هی جای خود را در کوفه عوض کند تا مبادا دستگیر شود،
نخست در خانه یکی از بزرگان کوفه، بنام هانی بن عروه مخفی شد، اما وقتی شک عبیدالله را دید به خانه یکی از مبلغان شیعه بنام مسلم بن عوسجه رفت.
و در پنهان کار خود را ادامه داد و 12000 نفر با او مخفیانه بیعت کردند.
و او این را که دید، نامه ای به این مضمون برای حسین فرستاد:
دیدبان قوم به قوم خود دروغ نمیگوید، تمام مردم کوفه با تو هستند، همینکه نامه مرا دیدی فورآ حرکت کن.حسین نامه را که دید، تصمیم به حرکت گرفت.
اما او تنها نمی رفت،و همراه خویش، همه قبیله خود؛ از زن و مرد و کودک را به کوفه میبرد، پس خبر پنهان نماند و همه دانستند که حسین میرود به کوفه، تا به کمک کوفیان بر علیه یزید بجنگد.مخالفت اصحاب و تابعین و فامیل حسین با حرکت او به سوی کوفه
حسین از کسی نظر نخواست اما ناصحان آمدند و ایشان را نصیحت کردند از جمله برادرش، محمد حنیفه
به او گفت چنین نکن و خودت نرو بلکه نمایندگانت را به شهرها بفرست. اگر مردم با تو بیعت کردند که خوب،اگر نکردند در دین تو نقصانی و کمی واقع نمیشود اما حسین نپذیرفت .

در روایت آمده که وقتی حسین تصمیم به قیام گرفت به اولاد عبد المطلب در مدینه نامه نوشت که به او ملحق شوند و آل عبدالمطلب آمدند و محمد بن الحنیفه هم آمد و گفت بنظر من حالا زمانی مناسب برای خروج و قیام نیست و حسین رضی الله عنه گفت ایا میترسی به پسرت آسیبی برسد ؟محمد بن حنیفه گفت به تو که آسیب برسد، مصیبتش برایم بزرگتر است از آسیب رسیدن به بقیه.
مخالفت پسر عموی حسین با قیام او
حسین میدانست که ابن عباس با قیام او مخالف است پس سعی کرد تا کارش را از او مخفی کند تا زیاد با نصایح آزارش ندهد،پس وقتی که این عباس شتابان پیش او آمد و گفت: ای پسر عمو شنیدم میخواهی بروی کوفه ؟
ای پسر عمو اگر آنها امیر شهر را کشته باشند و شهر را گرفته باشند پس کارت درست است، اما اگر امیر منتخب یزید در کوفه زنده و مسلط بر شهر کوفه باشد پس اونها ترا برای قتل و فتنه دعوت کرد ه اند و دروغ میگویند! نرو!!
حسین گفت :باشد، استخاره میکنم.
اما ابن عباس دریافت که میخواهد برود، فردایش باز آمد و گفت ای پسر عمو، نمیتوانم صابر باشم اگر رفتنی هستی برو یمن، آنجا شیعه های پدرت هنوز هستند و دست یزید بتو نمیرسد، ای پسر عمو،مردم عراق اهل حیانت و پیمان شکنی هستند، میترسم ترا بکشند اما چون حسین را مصمم به رفتن دید، گفت:
پس کودکان و زنان را نبر، میترسم ترا و آنها را بکشند همانطور که عثمان و زن و بچه اش را کشتند.
حتی که ابن عباس گفت :قسم به خدایی که غیر از او الهی نیست، اگر میتوانستم موی سرت را میکشیدم و نمیگذاشتم بروی .... اما حسین مصمم بود که برود
خواننده گرامی همانطور که دیدید هر دوی این ها یعنی هم محمد الحنیفه برادر حسین، و هم ابن عباس پسر عموی حسین،با فکر او مخالف نبودند. آنها هم قبول داشتند کار حسین در مخالفت با یزید درست است،اما با روش او مخالف بودند، محمد حنیفه گفت نرو نمایندگان بفرست و ابن عباس گفت به یمن برو،آنجا جایی مناسبتر است.
و آینده نشان داد که نظر آنها ظاهرا درستتربود.
اما شیعه، چون امامان را عقل کل میداند، هرگز قبول نمیکند که حرکت حسین به کوفه، از لحاظ نظامی یک حرکت مناسب نبود .
و حضرت ابن عمر نیز وقتی شنید، حسین و ابن زبیر قصد قیام دارند، هر دو را نصحیت کرد که چنین نکنند و وقتی از قصد حسین برای رفتن به عراق با خبر شد، خود را به او رساند و گفت کجا میروی؟ گفت عراق، اینها اوراق بیعت مردم کوفه است!!
حضرت ابن عمر گفت :ای حسین! الله پیامبرش را بین دنیا و آخرت مخیر کرد که یکی را انتخاب کند و ایشان آخرت را برگزید و شما از خون و گوشت رسول الله هستید این دنیا بشما نمیرسد، برگرد!
و حضرت حسین قبول نکرد و ابن عمر او را در آغوش گرفت و گفت: با تو خداحافظی میکنم، مثل خدا حافظی کردن با یک مقتول!!
و بعد از واقعه کربلا، ابن عمر گفت حسین را نصحیت کردم، لازم نبود بعد از ان کارهای که اهل عراق با پدر و برادرش کرده بودند، به آنجا میرفت .
حتی ابن زبیر که خودش مخالف سرسخت یزید بود و بیعت نمیکرد و قصد قیام داشت، باز با رفتن حسین به عراق مخالف بود و به او گفت:
کجا میروی؟ به جایی که پدرت را کشتند و برادرت زخمی کردند؟!! و حسین نصحیت او را هم قبول نکرد
امیر مدینه، به حسین بن علی امان نامه داد.
جعفر طیار برادر حضرت علی را حتما میشناسید او پسری بنام عبدالله داشت همینکه عبدالله از تصمیم حسین برای رفتن به کوفه آگاه شد، پسرانش محمد و عون را با نامه ای پیش حسین فرستاد که برگرد مدینه و دست از این کار بردار.
و وقتی انکار حسین را دید، عبدالله بن جعفر با خود فکر کرد شاید حسین از والی مدینه میترسد! پس پیش او رفت و از او خواست که به حسین سخت نگیرد، و به او امان بدهد.
عمرو بن سعید بن عاص والی مدینه به عبدالله گفت: هرچی میخواهی بنویس من امضاء میکنم .
و نامه ای با این مضمون، با و مهر و امضای والی برای حسین در مکه فرستادند:
بسم الله الرحمن الرحیم
از طرف عمرو بن سعید بن عاص به حسین بن علی بن ابی طالب اما بعد :من دعا میکنم که از این کار منصرف شوی و کاری شایسته کنی .
خبر بمن رسید که میخواهی به عراق بروی،چنین مکن! من ترا از شر اختلاف به خدا میسپارم، در این کار برای تو هلاکت است .من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را با این نامه بسوی تو فرستادم، به پیش من بیا، نزد من برای تو امان و نیکویی و هدیه و حسن همسایگی است
و الله را بر این عهدنامه شاهد میگیرم
و سلام بر تو .
اما حسین رضی الله عنه امان والی مدینه را نیز نپذیرفت.
حضرت ابو واقد الیثی میگوید خبر از نیت قیام حسین علیه یزید و به عراق رفتنش که بمن رسید، شوکه شدم و به او گفتم: نکن که هلاک میشوی. گفت من حتما چنین میکنم!
ابوبکر بن عبدالرحمن حارث میگوید: به حسین گفتم میدانی که دوستت دارم ولی نمیدانم که نصحیت من پیش تو چقدر ارزش دارد؟!
حسین گفت :ای ابوبکر تو از کسانی هستی که نه خیانت میکنی، نه کسی بتو بدگمان است.
ابوبکر بن عبدالرحمن گفت: دیدی که اهل عراق با پدر و برادرت چه کردند! آنها بندگان دنیا و و نوکران درهم و دینار هستند. همان کس که بتو وعده کمک داده با تو خواهد جنگید! از تو میخواهم به خودت رحم کنی.
حسین گفت: ای پسر عمو میروم و هرچه الله اراده کرده،خواهد شد .
فرزدق شاعر معروف میگوید: حسین را در مکه دیدم گفت: از مدینه چه خبر ؟
گفتم تو محبوبترین شخص در پیش مردمانی،و تقدیر در آسمان است و شمشیر با بنی امیه است! و گفتم اونها ترا ذلیل خواهند کرد نرو. اما حسین حرفم را نپذیرفت.عبدالله بن مطیع به حسین گفت : ای حسین!پدر مادرم به فدایت، مارا از وجود خودت محروم نکن و به عراق نرو، که اگر اینها ترا بکشند مارا نیز به بردگی خواهند گرفت!
                                                          سخن درباره قیام حسین هنوز تمام نشده....

0 نظرات:

ارسال یک نظر