تولدى دوباره و زيستني نو با انديشه اى نو


تولدى دوباره و زيستني نو با انديشه اى نو
خدايا! تو را سپاس مى گويم كه نور هدايت را در قلب من نيز تاباندى.

الهى! تو را مى ستايم كه نعمت انديشيدن را به من دادى.

پروردگارا! تو را شاكرم كه شهامت را به من بخشيدي تا بتوانم در راه شهادت قدم بردارم.

آنچه پيش روى شما خواننده ي گرامى است، سوگنامه اى است از دوران گمراهي و ضلالت، گزارشى است از ظلم ظالمان دوران در مقابله با آزادى، درد نامه اى ست از دوران هدايت و وصل شدن به معشوق، محبوب و معبود حقيقى و بالاخره كلماتى است در مورد «تولدى دوباره و زيستني نو با انديشه اى نو» در پيمودن راهى صحيح و درست كه همانا راه رسيدن به معشوق و محبوب و معبود اصلى است.

پس چنانچه در نوشتن مطالب اشكالات و نقائص ادبى ديده مى شود، اميدوارم خوانندگان عزيز اين حقير را مورد عفو قرار دهند، چرا كه بنده تا به حال زمينة ادبى و داستان نويسى قلم نزده ام و رشته دانشگاهى ام نيز ادبيات نبوده است، پس پيشاپيش به خاطر عدم وجود ادبياتي خوب و استاندارد در نوشته ام پوزش می طلبم.

بنده در خانواده ای مذهبی در مشهد مقدس بدنیا آمدم. جد بزرگوارم رسول اکرم (ص) است. پدرم از محبان اهل بیت و شخصی متعصب به اصول مذهبی است. هر هفته با خانواده راهی حرم امام رضا می شدیم از همان کودکی همانند پدر و مادرم ارادت خاصی به آقا علی بن موسی الرضا داشتم و اکثر اوقات در استان قدس رضوی بودم.پدرم هر سال عاشورا تاسوعا که فرا میرسید در حیات خانه مان با کمک اقوام حلیم و اش نظری به همسایگان می دادیم و خویشاوندان را دعوت می کردیم.

با فرا رسیدن عاشورا تاسوعا در هیئت و در دسته های سینه زنی امام حسین بودم پیراهن مشکی را تا چهلم از تنم در نمی اوردم همیشه در مجالس کریمه اهل بیت بودم . دعای کمیل دعای ندبه یادش بخیر چه دورانی بود دوران جهالت.

همه حواسم به امامان و اهل بیت بود و در بیشتر مواقع خلفا را مذمت و مورد توهین قرار می دادم. ارادت خاصی به مرجع تقلید داشتم . در اکثر مواقع دعای زیارت عاشورا و مفاتیح الجنان را می خواندم .

یک شب یادم میاد در مجلس مداحی بودم مداح اهل بیت شروع به لعن خلفا کرد و بقیه حاضرین راهم تشویق به این امر کرد من هم طبق ارادت به مداح اهل بیت شروع به این کار کردم .چندان توجهی به مذاهب شیعه و سنی نمی کردم من معتقد بودم پدرم بر این اعتقاد بوده و من هم روی همین اصل استوار هستم. روزی به اداره پست در عدل خمینی مشهد رفتم تا به یکی از امور پدرم رسیدگی کنم شخصی مبدل به لباس اهل سنت از اقوام بلوچ را در ان مکان دیدم به طرفش رفتم و با حالتی بد بهش گفتم شما چرا حضرت علی را قبول ندارید؟ چرا امامان شیعه را قبول ندارید؟ چرا در نماز دست هایتان را می بندید این عمر ملعون حقّ امام علی را خورده..................


آن شخص سعی کرد توضیح بدهد اما من با حالت عصبانیت به سمت دیگری رفتم.

در شب شهادت حضرت فاطمه یکی از علما روی منبر شروع به لعن عمر کرد و توهین به خلیفه تا جایی که بقیه حضار نیز تشویق شدند من هم در حالی که خود را به ناراحتی زده بودم این کار را کردم حتی بعضی‌ها الفاظ رکیک و ناموسی به خلیفه دوم می دادند.

روزها پشت سر هم میگذشت و من به همین منوال کارم ادامه میدادم یک روز داخل دانشگاه سر کلاس بودم استاد که صحبتش در مورد غضب خلافت حضرت علی بود سخنانی ایراد کرد :اولین کسی که در ثقیفه با ابوبکر بیعت کرد شیطان بود. قبیح تر از عمر ندیدم که طاهره اهل بیت حضرت فاطمه را همراه با محسن بن علی شهید کرد.  عثمان که لیاقت خلافت را نداشت آن قدر دز زمان خلافت خود تند روی کرد که باعث طغیان دیگران شد و سر انجام کار کشتنش!

دانشجوی سنی مذهبی در آخر کلاس نشسته بود و از سخنان استاد به شدت خشمگین شده بود خطاب به استاد گفت: اگر شما ذره ای علم داشتید و تاریخ مطالعه کرده بودید همچنین حرفی نمیزدید. کسانی که با ابوبکر بیعت کردند صحابه پیامبر بودند که مورد تایید قرآن و رسول خدا بودند. شاید شما در رکاب پیامبر جنگیدید و اسلام را زنده نگه داشتید شاید شما با پیامبر داخل غار ثور بودید و آیه قران برای شما نازل شود و شما را یار پیامبر خطاب کند. آن زمان که عمر به ناموس علی حمله کرد فاتح خیبر و اسد الله غالب کجا بود که از ناموس خودش دفاع کند؟ چرا حضرت علی دخترش را به عقد عمر در آورد؟ چگونه ام کلثوم حاضر شد با قاتل مادرش زیر یک سقف زندگی کند؟

شما می گویید طغیان کردند و عثمان را کشتند! همان کسانی که عثمان را مضروب کردند با نام خوارج علی را در نماز شهید کردند.

و بعد آن دانشجو با حالت اعتراض کلاس را ترک کرد. چند دقیقه ای کلاس تحت تاثیر قرار گرفته بود که استاد سکوت را شکست و با بیان جملاتی اوضاع را آرام کرد و سپس پایان کلاس را به دانشجویان اعلام کرد.

روز شهادت حضرت رضا بود که مداح اهل بیت گفت ما هرچه می کشیم و هر مصیبتی بر اهل بیت وارد شده بخاطر عمر است و شروع به نفرین کردن کرد و من و  دیگران را ترغیب به این کار کرد و همه حضار خلفا را لعنت می کردیم شب خسته به خانه آمدم خسته از داد زدن، از تحرک و خود را به گریه زدن:

یک شب خواب دیدم در کوفه هستم در آفتاب سوزان. خبر دادند امیر مومنان علی در راه است ایشان آمدند نماز ظهر بر پا کردند دیدم امام علی(ع) دستان خود را بست و نماز خواند. بعد از نماز به سرعت نزد ایشان رفتم و گفتم من از یاران شما هستم. علی (ع) با عصبانیت گفت: شیعه از من نیست و با حالت غضبناک رفتند.
صبح سراسیمه از خواب پا شدم حیران و سر در گم بودم نمی تونم خوابم و واسه کسی تعریف کنم خانواده ام در مسائل مذهبی خیلی اعتقادی هستند تمامی آشنایان و دوستانم هم افرادی مذهبی هستند و مخصوصا از پدرم میترسم بگم و مورد سر زنش قرار بگیرم چند روزی کاملا گیج و متحیر بودم قادر به صحبت کردن و گفت و شنود در جمع نبودم. نمی دانستم چه باید بکنم جرأت اقرار و بازگويي این موضوع را نداشتم می دانستم با بیان این داستان برای دیگران مورد مذمت و تمسخر قرار می گیرم.

با یکی از علمای تسنن در تربت جام به نام عبدالظاهر ارتباط برقرار کردم و در مورد عقاید اهل سنت از ایشان سوالاتی کردم.

و در مشهد با مرجع تقلیدم و چند تن از علما در مورد عقاید صحبت کردم.

یکی از سوالات مجهول برای من طریقه نماز اهل سنت و بستن دست ها در نماز بود :
 
در مورد نماز تسنن با چند تن از علما صحبت کردم در جوابم گفتند: خلیفه دوم در زمان حمله اعراب به ایران تحت تاثیر موبدان زرتشتی که برای ادای احترام در جلوی پادشاه دست های خودشونو می بندند به مسلمانان امر کرد از این به بعد دست خود را در نماز ببندند! نگاهی به کتب تاریخ انداختم و در زمان ساسانیان و طریقه ادای احترام موبدان به جستجو پرداختم اما چیزی با این عنوان نیافتم با یکی از برادران تسنن در تربت جام ارتباط بر قرار کردم و دلیل روش نمازشان را پرسیدم گفت سنت پیامبر بوده، حدودا بیشتر از ۲۰ـ۲۵ حدیث در این زمینه هست.

من مردد بودم نمی دانستم چکار کنم چند کتاب از اهل سنت به اسم زندگینامه خلفای راشدین و چند کتاب از شیعه به اسم شب های پیشاور را مطالعه کردم ..................

اما چه کنم؟ آن خوابی که دیدم؟ به هر حال از آن جا که خداوند یار و یاورم بود تصمیمم را گرفتم و به مذهب حقه تسنن گرویدم

*

دوستان از شما تقاضا دارم بدون دید تعصب به من نظر بیندازید چه شد که من آن شیعه متعصب دست از خرافات کشیدم؟

من که روزی برای دیگران مداحی می خواندم و آنان را می گریاندم، چرا اینک دگرگون شده ام؟

منی که در ایام شهادت خود زنی می کردم و به ظاهر خود را گریان نشان می دادم.

هر چه تقدیر خداوند باشد
 
چرا سنی شدم؟

هر چند که خواب و شواهد حاکی در خواب تاثیری بسزایی در تغییر مذهب بنده داشت اما من تمام تلاش خویش را برای پی بردن به حقایق کردم و متوجه مطالبی شدم که تا قبل از ان چندان توجهی به انان نکرده بودم سوالاتی در ذهن من بود که برای ان جوابی نیافتم در پیشگاه چند تن از علما حضور یافتم جواب معقول و صحیحی(بنا به قران) نمی دادن و توانایی پاسخ منطقی به سوالات بنده را نداشتن .

به محضر مرجع تقلید خویش رفتم ایشان توجه چندانی نکردن فرمودن وقت ندارم کتاب شب های پیشاور را بخوان بصورت تلفنی با چند تن از بزرگان تماس برقرار کردم پاسخ واضحی نمی دادن طفره می رفتن و از بازگو حقایق شانه خالی می کردن به عنوان مثال دو سوال می کردم در جواب سوال سوم می گفتن از طریق تلفن نمی شه بیا اینجا ان جا می رفتم قادر به پاسخ گویی نبودن می گفتن این سوالات شما باید مورد تحلیل قرار بگیرد وقت نیست برو کتاب ان گاه هدایت شدم یا المراجعات را بخوان.........

--------------------------
به نقل از وبلاگ علي مرا سني كرد:
http://alisoni.blogfa.com/
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر