حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنه سرور شهیدان


حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنه سرور شهیدان
دکتر مصطفی سباعی
ترجمه: امیر صادق تبریزی

در سالگرد شهداء آنگاه که فرشتگان در آسمانها ضیافت آنان را ستایش و تمجید می کنند و مومنین در زمین در راه جهاد و فداکاری تجدید عهد می کنند، و شهداء شادمانه در باغهای بهشت برین همراه با کسانی که در آن باغ ها جاودانه بسر می برند؛ خوش و خرم اند، در این سالگرد با یاد سیدالشهداء، شیر خدا و رسول خدا صلی الله علیه و سلم حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و سلم سخن عطر آگین می شود. آن قهرمان دعوتگری که در وسط میدان جنگ به یکباره نقش بر زمین شد. شهادتش آتش دلهای مجاهدین را بر افروخته نمود و راهی شد برای ساختن کاخ استوار ایمان و حق، در حالی که ستم پیشگان گمان می کردند که می توانند این بنیان را فرو ریزند.

{و اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافرونَ} [صف آیه ی 8] «خداوند نور دین خود را کامل می کند اگر چه کافران دوست نداشته باشند».

اسم و کنیه ی او:
نامش حمزه، پسر عبدالمطلب ابن هاشم ابن عبد مناف قریشی است. کنیه اش ابوعماره و عموی پیامبر صلی الله علیه و سلم و برادر شیری حضرت صلی الله علیه و سلم است. مادرش هامه دختر أهیب ابن عبد مناف بن زهیره است. مادر حمزه رضی الله عنه دختر عموی آمنه بنت وَهَب مادر رسول خدا صلی الله علیه و سلم است. صفیه دختر عبدالمطلب عمه ی پیامبر صلی الله علیه و سلم و مادر زبیر بن عوام رضی الله عنه خواهر حمزه است.

زمان و مکان تولد حمزه و وضعیت او در دوران جاهلیت
دو سال و به قولی چهار سال قبل از رسول خدا صلی الله علیه و سلم در مکه چشم به جهان گشود. تاریخ نویسان راجع به زندگی پیش از اسلام وی مطلب زیادی بیان نکرده اند. مهمترین مطلبی که در سیره ی ابن هشام آمده است:

«حمزه با عزت ترین جوانان قریش و از سرسخت ترین آنان بود. سرگرمی اش شکار و تیراندازی بود. هر گاه که از شکار باز می گشت به خانه نمی رفت تا اینکه کعبه را طواف می کرد و در راه به هرکس می رسید می ایستاد و سلام می کرد و با او سخن می گفت». (1)

از گزارش ابن هشام معلوم می شود که حمزه قبل از اسلام به خوش خلقی و ثبات در رفتار و منش و بخشش و سخاوت مشهور بوده است این مطلب را در مرثیه ای که حذیفة بن غانم در رثاء عبدالمطلب و فضائل اولاد او سروده است می یابیم آنجا که در وصف حمزه می گوید:

وَ حَمزَةُ مِثلُ البُدرِ یَهتَزُّ لِلندی/ نَقِیُّ الثیابِ و َالذِّمامِ مِنَ الغَدرِ
حمزه چون ماه من است حرکت او برای بخشش است/پاکدامنی که از غدر و خیانت مبرّا است. (2)
قبل از بعثت حمزه رضی الله عنه همراه با دیگر برادرانش، خدیجه رضی الله عنها را از پدرش خُویلد؛ برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم خواستگاری نمود. (3)

مسلمان شدن حمزه رضی الله عنه
روزی ابوجهل در «صفا» به پیامبر صلی الله علیه و سلم برخورد- یک سال پس از بعثت یا اندکی بیشتر- حضرت صلی الله علیه و سلم را سخت بیازرد و دشنام داد، و از دین وی عیب جوئی کرد و به قصد تضعیف دعوتش سخنانی زشت به وی گفت، اما رسول خدا صلی الله علیه و سلم پاسخش را نداد.

کنیز عبدالله بن جدعان در خانه ی خود حرفهای او را شنید، همین که حمزه در حالی که کمانش را به گردن آویخته بود از شکار برگشت؛ به نزد وی رفت و گفت: ای ابوعماره! کاش می دیدی که اندکی پیش از این ابوالحکم ابن هشام (ابوجهل) چه ها که به برادرزاده ات نگفت. محمد آنجا نشسته بود که ابوالحکم او را آزار داد و سخنان زشتی را به او زد اما محمد صلی الله علیه و سلم پاسخش را نداد.

حمزه ناراحت و خشمگین شد و به سرعت نزد ابوجهل رفت و وی را در جمع قریشیان یافت، او را با کمانش چنان زد که کمان شکست و به او گفت: آیا محمد را دشنام می دهی در حالی که من دین او را پذیرفته ام و همان چیزی را می گویم که او می گوید؟ چند نفر از قبیله ی بنی مخزوم به قصد کمک به ابوجهل برخاستند که حمزه را بزنند، اما ابوجهل با آنان گفت: ابوعماره را رها کنید، به خدا سوگند من به برادرزاده اش سخنانی زشت گفتم. سپس حمزه به خانه رفت و نسبت به آنچه که انجام داده بود به فکر فرو رفت.

گمان غالب این است که قبل از این حادثه حمزه رضی الله عنه راجع به دین برادرزاده اش فکر کرده و قلباً بدان متمایل شده بود، اما هرگز به فکرش نرسیده بود که اینگونه به سرعت در برابر قریش با زدن ابوجهل ایمان خود را اعلام کند. از این رو تا صبح بیدار ماند و خواب به چشمانش نرفت، چون صبح شد به کعبه رفت و به درگاه خداوند تضرع و زاری نمود تا که او را به راه حق هدایت نماید و شک و تردید را از وی بزداید، چون دعایش به پایان رسید باطل از قلبش رخت بربست و به اسلام اطمینان یافت.

پس نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم رفت و آنچه را که برایش پیش آمده بود برای وی بازگفت. حضرت صلی الله علیه و سلم او را اندرز داد و آیات قرآن را تلاوت نمود، ناگهان حمزه را خشوع فرا گرفت و چشمانش پر از اشک شد...

در حالی که می گریست می گفت: «شهادت می دهم که در دعوتت صادق و راستگوئی، ای برادر زاده دینت را آشکار کن، به خدا قسم دوست ندارم دنیا را داشته باشم اما بت پرست باشم». از آن به بعد حمزه رضی الله عنه بر اسلام و اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و سلم پایدار ماند و در شناسنامه ی جاودان خود صفحاتی درخشان را ثبت نمود.

موقعیت حمزه رضی الله عنه با رسول خدا صلی الله علیه و سلم
مسلمان شدن حمزه در میان قریش انعکاسی وسیع داشت زیرا چنانکه گفتیم وی از با عزت ترین جوانان قریش و سرسخت ترین آنها بود. قریش متوجه شد که محمد صلی الله علیه و سلم قدرت یافته و نمی توانند مانع او شوند لذا از اقدامات قبلی خود دست کشیدند و بعد از اینکه تعداد مسلمانان زیاد شد و حمزه رضی الله عنه نیز مسلمان شد سعی کردند با مال و مقام و... او را بفریبند به این امید که از دعوت خود دست بردارد اما رسول خدا صلی الله علیه و سلم همچنان به دعوت خود ادامه داد، تا اینکه خداوند مقدر کرد که عمر بن خطاب رضی الله عنه مسلمان شود.

قصه ی مسلمان شدن عمر مشهور است و فرصت آن نیست که آن را به طور مفصل بیان کنیم تنها آن بخشی که به حمزه رضی الله عنه و شدت و پایمردی اش مربوط می شود را بیان می کنیم:

هنگامی که خبّاب بن اَرَتٌ (4) در خانه ی فاطمه خواهر عمر رضی الله عنه و همسر سعید بن زید قرآن را به آنان می آموخت، عمر رضی الله عنه آیات الهی را شنید و به آن راغب گشت از آنان خواست که او را به اقامتگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم راهنمائی کنند. خباب گفت: حضرت صلی الله علیه و سلم در خانه ی ارقم ابن ارقم در صفاست.

عمر رضی الله عنه در حالی که شمشیرش را بسته بود به خانه ی ارقم رفت، در زد، یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و سلم برخاست و از روزنه ی در نگاه کرد دید عمر رضی الله عنه است در حالی که شمشیرش را بر کمر آویخته است، با نگرانی به نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم برگشت و آمدن عمر رضی الله عنه را به او خبر داد، در این موقع حمزه رضی الله عنه گفت ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم اجازه بدهید وارد شود، اگر به قصد خیر آمده باشد او را یاری می دهیم و اگر قصد بدی داشته باشد با شمشیر خودش او را خواهیم کشت، حضرت صلی الله علیه و سلم اجازه داد که وارد شود. (5)

عمر رضی الله عنه مسلمان شد و موقعیت یاران مستضعف پیامبر صلی الله علیه و سلم قوت یافت و مبارزه علیه باطل با تمام قدرت ادامه یافت تا اینکه هجرت به مدینه پیش آمد، حمزه رضی الله عنه همراه با دیگر مهاجران به مدینه هجرت کرد و رسول خدا صلی الله علیه و سلم در بین او و زید بن حارثه (غلام آزاد شده ی پیامبر صلی الله علیه و سلم) عقد برادری بست.

اولین پرچم اسلام بعد از استقرار در مدینه را پیامبر صلی الله علیه و سلم به حمزه رضی الله عنه داد و او را با سی تن از مهاجرین به سریه «سیف البحر» روانه کرد، حمزه رضی الله عنه با ابوجهل و همراهان وی که سیصد نفر بودند مواجه شد، با آن تعداد کمی که همراه وی بود خواست که با آنان بجنگد، اما «مَجدِیّ ابن عُمَر جَهَنی» واسطه شد و میان آنان مصالحه نمود و لذا جنگی رخ نداد. (6)

حمزه رضی الله عنه در جنگ بدر:
جنگ بدر اولین جنگ مسلمانان بود، در این جنگ حمزه شیر خدا؛ دلاورانه و بی باک به دشمنان یورش می برد اسود بن اسود مخزومی که مردی تندخو و بد اخلاق بود را به قتل رساند سپس شیبه بن ربیعه از پهلوانان مشرکین را به هلاکت رساند، و هم چنان به هر سو روان بود و با دلاوران و پهلوانان مشرکین نبرد می کرد گوئی که تا آن زمان چنین مبارزی را ندیده بودند تا آنجا که امیه بن خلف (از سران قریش همان کس که بلال را شکنجه داد و سمیه را به شهادت رساند) وقتی که دستگیر شد پرسید: آن مردی که پر شتر مرغ بر سینه اش نصب کرده است کیست؟ عبدالرحمن بن عوف (کسی که او را دستگیر کرده بود) گفت: او حمزه پسر عبدالمطلب است. امیه گفت: او چه ها که با ما نکرد؟!

جنگ احد:
یک سال بعد از جنگ بدر، جنگ احد پیش آمد. در احد حمزه نیز چون بدر مبارز طلبید و دلاوری ها کرد و بسیاری از مشرکان را به هلاکت رساند به طوریکه گفته اند بیش از سی تن از (بزرگان) آنان را از پای درآورد. سپس چنان مقدر بود که شیر خدا به یک باره نقش بر زمین گردد و بدست «وحشی» غلام جبیر بن مُطعَم به شهادت برسد. (7)

وحشی نیزه را به شکم حمزه رضی الله عنه فرو کرد، شیر خدا به یکباره نقش بر زمین شد، هِند همسر ابوسفیان خود را به او رساند و سینه اش را شکافت و قلبش را (به روایتی جگرش را) درآورد و آن را به دندان گرفت تا اینکه انتقامش را از او گرفته باشد و کینه اش را تسکین داده باشد. سپس مشرکان او را مثله کردند، و گوش و بینی اش را بریدند. (8)

غصه ی پیامبر صلی الله علیه و سلم از شهادت حمزه رضی الله عنه
رسول خدا صلی الله علیه و سلم در بین کشته ها به دنبال حمزه رضی الله عنه گشت، در پائین درّه او را با آن شکل فجیع یافت، سخت متأثر و اندوهگین شد و فرمود: «هیچ کس به مصیبتی که تو گرفتار آن شدی گرفتار نشد، و هرگز با چنین صحنه ی آزار دهنده ای مواجه نشدم، (9) جبرئیل به نزدم آمد و گفت: که نام حمزه رضی الله عنه در آسمان های هفتگانه چنین نوشته شد که، حمزه شیر خدا و رسول اوست. (10)

سپس فرمود: « اگر خواهرش صفیه غمگین نمی شد و پس از من به صورت سنّتی در نمی آمد، او را رها می کردم که خوراک درندگان و پرندگان شود». (11) آنگاه حضرت صلی الله علیه و سلم قریش را تهدید کرد و فرمود: «اگر خداوند به او امکان دهد سی تن از آنها را مُثله خواهد کرد». (12) ولی خداوند وی را از مثله کردن کشته ها منع کرد فلذا آن حضرت صلی الله علیه و سلم صرف نظر نمود و صبر پیشه کرد. سپس دستور داد حمزه رضی الله عنه را با ردائی پوشاندند و بر او نماز خواند، و بعد کشته ها را کنار حمزه رضی الله عنه نهادند و بر آنها نماز خواندند و به اینگونه بر حمزه رضی الله عنه هفتاد و دو نماز خواند. (13)

صفیه رضی الله عنها خواهر حمزه رضی الله عنه آمد تا برادر را ببیند، رسول خدا صلی الله علیه و سلم به زبیر پسر صفیه گفت: «مادرت را برگردان تا نبیند با برادرش چه کرده اند» زبیر رفت و گفت: مادر جان! پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: که برگردی. صفیه رضی الله عنها گفت: چرا برگردم در حالی که به من گفته اند برادرم را مثله کرده اند؟ حمزه رضی الله عنه در راه خدا چنین شد، چگونه خداوند ما را بدان راضی نمی گرداند؟ ان شاء الله از صابران خواهم بود.

چون زبیر به نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم بازگشت و سخن مادرش را به وی بازگفت، حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: بگذار بیاید. صفیه رضی الله عنها بر بالین برادر آمد و او را نگریست و نماز بر وی خواند و انا لله و انا الیه راجعون گفت و برای وی طلب بخشش کرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود او را دفن کنند. این واقعه در نیمه ی ماه شوال سال سوم هجری رخ داد. (14)

چه زیبا و شگفت انگیز است این شهادت، و چه دل انگیز و زیباست این قهرمانی در تاریخ رسالت! و چه زیباست اقدام و موضع صفیه رضی الله عنها عمه ی پیامبر صلی الله علیه و سلم و خواهر حمزه رضی الله عنه.

اینها نمونه های همیشه جاودانی هستند که خداوند مقرر فرمود تا تاریخ اسلام ابتر نماید، درود و رحمت خداوند بر سید الشهداء حمزة بن عبدالمطلب (و دیگر شهیدان سرافراز ما) و با رسول خدا صلی الله علیه و سلم و یاران و همرزمانش رضی الله عنه محشور شوند.
{حَسبُنا اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلِ}. [آل عمران آیه ی 173] «خدا؛ ما را بس است و او بهترین حامی و سرپرست است».

______________________________________________
منبع: ستارگان هدایت در تاریخ اسلام
نوشته‌ی دکتر مصطفی سباعی. ترجمه: امیرصادق تبریزی
ناشر: انتشارات کردستان
چاپ اول سال 1382
______________________________________________
1- سیره ی ابن هشام: 1/292
2- سیره ی ابن هشام: 1/174
3- سیره ی ابن کثیر: 1/263 و الروض الأنف:2/232
4- وی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم و از جمله سابقین است. بنا به قولی ششمین نفری است که مسلمان شد و اولین کسی است که اسلام خود را آشکار کرد. در مکه در دوره جاهلیت آهنگری می کرد و چون مسلمان شد مشرکین او را تحت فشار قرار دادند و شکنجه کردند تا از دین خود برگردد اما وی صبر کرد تا اینکه به مدینه هجرت نمود. در تمام جنگ ها و حوادث حضور داشت. سپس به کوفه رفت و در آنجا اقامت کرد و در سال 37 هجری در سن هفتاد و سه سالگی در گذشت. وقتی علی رضی الله عنه از صفین برگشت بر قبر خباب گذر کرد و فرمود: خداوند خباب را رحمت کند که با میل و رغبت مسلمان شد و در راه اطاعت از خدا هجرت کرد و در تمام عمر جهاد کرد. بخاری و مسلم و دیگران از وی 32 حدیث روایت کرده اند. رک: اعلام زرکلی: 2/346
5- سیره ی ابن هشام: 1/345
6- سیره ی ابن هشام: 2/359
7- وقتی وحشی مسلمان شد پیامبر صلی الله علیه و سلم به او گفت:«خود را از من پنهان دار که من بعد تو را نبینم» این مطلب در شرح المواهب و صحیح بخاری: 5/37 و الإصابة: 3/594 و الاستیعاب اثر ابن عبدالبر: ص 608 آمده است. این فرمایش حضرت صلی الله علیه و سلم بیانگر آن بود که ممکن است وحشی از مجازات در امان نباشد. (زیرا پیامبر در آن موقع داغدار بود چون قبل از اینکه قشون اسلام از صحرای احد مراجعت نماید وحشی از قشون ابوسفیان گریخت و خود را به قشون اسلام رسانید و نزد محمد صلی الله علیه و سلم رفت و اعتراف کرد که وی قاتل حمزه می باشد. نگاه: محمد پیغمبری که باید از نو شناخت. ص 292 – مترجم) وحشی در جنگ یرموک شرکت داشت و در کشتن مسیلمه کذاب مشارکت داشت. گویند: با همان نیزه ای که حمزه رضی الله عنه را به شهادت رساند مسیلمه را به قتل رساند و خود او می گفت: با این نیزه بهترین ها را- یعنی حمزه- و بدترین مردم- یعنی مسیلمه- را به قتل رساندم. در حَمص سکونت کرد و در همانجا درگذشت. نگاه: سیره ی ابن هشام: 7/73
8- سیره ی ابن هشام: 3/91
9- سیره ی ابن کثیر: 3/79 و ابن هشام: 3/95
10- سیره ی ابن کثیر: 3/79 و ابن هشام: 3/95
11- سیره ی ابن کثیر: 3/79 و ابن هشام: 3/95
12- سیره ی ابن کثیر: 3/79 و ابن هشام: 3/95
13- سیره ی ابن هشام: 3/97 (امام نووی رضی الله عنه در منهاج می گوید: «وَ لا یُغَسِّلُ الشهیدُ وَ لا یُصَلّی علیهِ» «شهید غسل داده نمی شود و بر وی نماز خوانده نمی شود» خطیب شربینی در شرح این مطلب می نویسد: غسل و نماز بر شهید حرام است زیرا به نص قرآن شهید زنده است و نیز به این دلیل که بخاری از جابر روایت می کند که: «رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستور داد شهدای احد با همان لباس خون آلود دفن شوند و آنها را غسل ندادند و حضرت صلی الله علیه و سلم بر آنها غسل نداد» و امام شافعی رضی الله عنه می فرماید: «بنا به حدیث متواتر پیامبر صلی الله علیه و سلم بر شهدای احد نماز نخوانده است» اما این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و سلم در دسته های ده نفری بر شهدای احد نماز خواند و در هر دسته حمزه را در کنار آنان نهاد و به اینگونه هفتاد نماز بر وی خواند، حدیثی است ضعیف و حرفی است خطا. امام شافعی می گوید: سزاوار است هرکه آن را روایت کرده است از خود شرم کند. نگاه: مغنی المحتاج: 1/349 – مترجم) سیره ی ابن هشام: 3/97 (امام نووی رضی الله عنه در منهاج می گوید: «وَ لا یُغَسِّلُ الشهیدُ وَ لا یُصَلّی علیهِ» «شهید غسل داده نمی شود و بر وی نماز خوانده نمی شود» خطیب شربینی در شرح این مطلب می نویسد: غسل و نماز بر شهید حرام است زیرا به نص قرآن شهید زنده است و نیز به این دلیل که بخاری از جابر روایت می کند که: «رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستور داد شهدای احد با همان لباس خون آلود دفن شوند و آنها را غسل ندادند و حضرت صلی الله علیه و سلم بر آنها غسل نداد» و امام شافعی رضی الله عنه می فرماید: «بنا به حدیث متواتر پیامبر صلی الله علیه و سلم بر شهدای احد نماز نخوانده است» اما این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و سلم در دسته های ده نفری بر شهدای احد نماز خواند و در هر دسته حمزه را در کنار آنان نهاد و به اینگونه هفتاد نماز بر وی خواند، حدیثی است ضعیف و حرفی است خطا. امام شافعی می گوید: سزاوار است هرکه آن را روایت کرده است از خود شرم کند. نگاه: مغنی المحتاج: 1/349 – مترجم)
14- سیره ی ابن هشام: 3/97

0 نظرات:

ارسال یک نظر