افكار ويران كننده و مخرّب يهودي
از انديشههاي توطئهگرانهء ابن سبأ كه آنها را از يهوديان به ارث بردهبود، يكي از قديميترين مورّخان شيعه يعني نوبختي كه اوّلين كتاب فرقهشناسي در ميان شيعيان را نوشتهاست، چنين ميگويد:
«سبأيّه: طرفداران عبدالله بن سبأ ميباشند و او بود كه از ابوبكر و عمر و عثمان و صحابه بدگويي نمود و اظهار برائت از آنها ميكرد و ميگفت كه علي – عليهالسّلام – او را چنين دستور دادهاست، علي او را گرفته و از اين گفتهاش بازخواست نمود، و او اقرار كرد، پس دستور به قتل او داد، مردم اعتراض كرده و گفتند كه اي اميرالمؤمنين، آيا كسي را كه طرفدار حكومت اهل بيت و ولايت شما و برائت از دشمنان شماست ميكُشيد؟ پس او را به طرف مدائن روانه نمود، و گروهي از اهل علم از ياران علي(ع) گفتهاند كه: عبدالله ابن سبأ يهودي بوده و مسلمان شد و ولايت علي – عليه السّلام – را اختيار كرد و هنگامي كه يهودي بود قائل به وصيّ بودن يوشع بن نون بعد از موسي – عليه السّلام – بود، و بعد از اسلام خود دربارهء علي – عليه السّلام – همان مقوله را اظهار نمود و او اوّلين فردي[1] است كه فرضيّت امامت علي – عليه السّلام – را مشهور نمود و از دشمنانش – يعني صحابه – تبرّي جسته و مخالفتش را علني نمود، و از اينجاست كه كساني كه با شيعيان مخالفت نمودهاند گفتهاند كه اصل رافضيان – يعني تشيّع – از يهوديّت گرفته شدهاست.[2]
و هنگامي كه خبر وفات علي در مدائن به ابن سبأ رسيد گفت: دروغ ميگوييد، اگر رأس او را در هفتاد كيسه برايمان بياوريد و هفتاد شاهد عادل نيز اقامه كنيد باز هم ميگوييم كه او نمرده[3] است و نميميرد تا اينكه مالك زمين گردد».[4]
ابو عمروبن عبدالعزيز الكشّي از علماي رجال قرن چهارم شيعه كه قديمترين كتب رجالي آنها را به رشتهء تحرير درآورده است روايتهاي متعدّدي دربارهء عبدالله بن سبأ و افكار او را نقل كردهاست:
با اسناد خود از ابان بن عثمان نقل ميكند كه ميگويد از ابوعبدالله(ع) شنيدم كه ميگفت: لعنت خدا بر ابن سبأ باد كه دربارهء اميرالمؤمنين عليهالسّلام ادّعاي ربوبيّت ميكرد. به خدا قسم كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام بندهء مطيع خداوند بود، واي بر كسي كه بر ما دروغ بگويد، افرادي دربارهء ما چيزهايي ميگويند كه ما خود دربارهء خودمان نميگوييم، ما در پيشگاه خداوند از آنها تبرّي ميجوييم.[5] و با اسناد خود از ابوحمزهء ثمالي نقل ميكند كه علي بن الحسين – صلوات الله عليهما – ميگفت: لعنت خدا بر كسي كه بر ما دروغ بگويد، من ذكر عبدالله ابن سبأ نمودم و موي بدنم راست شد، مدّعي امر عظيمي گشتهاست، خدا لعنتش كند، والله علي عليهالسّلام بندهء نيكي بودهاست كه ارزش و كرامت او جز در اطاعت خدا و رسول نبودهاست و پيامبر و آل او كرامت را جز به اطاعت الهي حاصل نكردهاند. و كشّي دوباره با اسناد خود از ابوعبدالله نقل ميكند كه گفتهاست: ما اهل بيتي راستگو هستيم و دروغگوياني پيدا ميشوند كه بر ما دروغ ميگويند تا با دروغ خود سخن راست ما را در ميان مردم بياعتبار كنند. رسول خدا – ص – از راستگوترين مردم و از صادقترين خلق بود و مسيلمهء كذّاب بر او دروغ ميبست و امير المؤمنين(ع) بعد از رسول خدا از راستگوترين افراد بود و عبدالله بن سبأ بر او دروغ ميبست و در تكذيب سخنان صدق او فعّاليّت ميكرد، و بعد از آن همان سخن نوبختي را تكرار كرده كه ابن سبأ اوّلين كسي است كه قائل به فرضيّت امامت گشتهاست … الخ.[6]
حسن بن علي حلّي شيعي در كتاب رجالي مشهور خود ميگويد: عبدالله بن سبأ غلوّ نموده و به كفر بازگشته و مدّعي نبوّت شده و ادّعا كرده كه علي(ع) خدا ميباشد، علي(ع) سه روز به او مهلت داد تا توبه كند ليكن توبه نكرد، و همراه با هفتاد نفر كه دربارهء او چنين ادّعا كردند آنها را آتش زدهاست.[7] و مامقاني كه از ائمّهء متأخّر شيعه در علم رجال ميباشد همين مطالب را نيز نقل كردهاست.[8]
مؤلّف ايراني روضهء الصّفا نيز ميگويد: عبدالله بن سبأ به سوي مصر رفت و تظاهر به علم و تقوي نمود تا اينكه مردم فريب او خوردند، .و بعد از اطمينان آنها به او شروع به اظهار مسلك و مذهب خود نمود به اينكه: هر پيامبري خليفه و وصييّ داشتهاست و وصيّ و خليفهء رسول خدا جز علي كسي نيست، و اينكه مردم بر علي ظلم نموده و حقّ او را غصب كردهاند و بايد همهء مردم از بيعت عثمان دست كشيده و علي را ياري كنند و بسياري از مصريان از آراء و اقوال او متأثّر گشتند و بر عثمان شوريدند.[9]
و استرآبادي عالم رجالي شيعي نيز همين مطلب را آورده و اضافه ميكند كه: عبدالله بن سبأ ادّعاي نبوّت نموده و ميپنداشت كه علي خداست، وقتي كه خبر به اميرالمؤمنين رسيد او را خواسته و سؤال نمود، او اقرار كرده و گفت تو او هستي، اميرالمؤمنين به او گفت شيطان تو را تسخير كردهاست، از اين گفته بازگرد و توبه كن ليكن او امتناع نمود، سه روز او را زنداني نمود، او توبه نكرد، سپس او را آتش زد.[10]
ليكن ابن ابي الحديد-شيعى غالى بقول شيخ احسان الهى ظهير- معتزلي شارح نهج البلاغه مخالف اين است و ميگويد ابن سبأ ألوهيّت علي را بعد از وفات علي مطرح نمود و گروهي از او پيروي كردند كه سبأيّه نام گرفتند[11]، يعني آتش زدن آنها را منكر ميشود، و از علماي اهل سنّت عبدالقادر بغدادي تا حدودي تأييد او نموده و ميگويد كه به خاطر شماتت اهل شام، و اختلاف اصحابش، بعضي را در آتش انداخته و از سوزاندن بقيّه امتناع نمود. ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعيد نمود و هنگامي كه علي شهيد شد ابن سبأ مدعى شد كه مقتول شيطاني بودهاست در صورت علي و علي به آسمان رفتهاست، همچنانكه عيسي بن مريم – عليه السّلام – به آسمان رفتهاست و ادّعا نمود، همچنانكه يهوديان و نصرانيان در ادّعايشان راجع به قتل عيسي دروغ گفتهاند، خوارج و نواصب[12] نيز در ادّعاء خود دربارهء قتل علي دروغ گفتهاند، بلكه يهود و نصاري شخصي را بر سر دار ديدهاند كه با عيسي بر ايشان متشبه شدهاست و همچنين معتقدان قتل علي نيز كار بر ايشان مشتبه شدهاست شخصي را كشته ديده و بر ايشان با علي مشتبه شدهاست بلكه علي به آسمان صعود كردهاست و به دنيا باز ميگردد و از دشمنانش انتقام خواهد گرفت. و بعضي از سبأيّه پنداشتهاند كه علي در ميان ابرهاست و رعد صداي او و برق شلاق او ميباشد و پندار اين طايفه اينست كه مهدي منتظر خود علي ميباشد، و شيخ عبدالقادر بغدادي اضافه ميكند كه امام شعبى گفتهاست كه عبدالله بن السّوداء (ابن سبأ) از يهوديان اهل حيره بود كه تظاهر به اسلام نمود و درصدد دستيابي رياست و آوازهاى در كوفه بودهاست، و به مردم ميگفت كه در تورات ديدهاست كه هر پيامبري داراي يك وصيّ بودهاست و علي وصيّ محمّد – ص – ميباشد، وقتي كه شيعيان علي اين حرف را شنيدند به علي گفتند او از دوستدارانت ميباشد و علي منزلت او را بالا برد و او را در زير منبرش نشاند، ليكن وقتي كه اصل گفتهء او را شنيد، قصد قتل او كرد ولي ابن عبّاس او را از اين كار بازداشت و به او گفت كه: كشتن او سبب اختلاف پيروانت ميشود و شما اينك قصد بازگشت به قتال اهل شام داريد، و نياز به مداراي يارانت داريد و هنگاميكه مثل ابن عبّاس از فتنه و قتل او بيمناك شد، او را به مدائن تبعيد نمود، ليكن بعد از قتل علي سبب فتنهء عوام گرديد و ابن سبأ به آنها گفت كه به خدا قسم دو چشمه براي علي در مسجد كوفه بيرون خواهد آمد كه يكي از عسل و ديگري روغن خواهد بود كه شيعيانش از آن خواهند خورد. و محقّقان اهل سنّت گفتهاند كه ابن سوداء (ابن سبا) هواي يهوديّت در سر داشت، و با تأويلات خود دربارهء علي و فرزندانش درصدد افساد دين اسلام بود، تا مردم دربارهء علي همان باورهايى را پيدا كنند كه نصرانيها دربارهء عيسي(ع) پيدا كردند، و بنا براين سبأيّه وقتي رافضيان را عميقترين فرقه از هويپرستان ديدند به آنها منتسب شدند و با تأويلات خود ضلالتهاي خود را بر آنها تلبيس مينمودند.[13]
تمام اين تفصيلات را كه ذكر شد، علماي بزرگ شيعه دربارهء ابن سبأ مفصّلاً نقل كردهاند، از آن جمله سعد بن عبدالله أشعري قمي[14] و شيخ الطّائفه طوسي[15] و التّستري (شوشتري) در قاموس الرّجال[16] و عبّاس قمي در تحفهء الاحباب[17] و خوانساري در روضهء الجنّات و اصفهاني در ناسخ التّواريخ و صاحب روضهء الصّفا در تاريخ خود.[18]
ما فهرست كامل از منكران و قائلان به ابن سبأ را تهيّه خواهيم نمود تا ثابت كنيم كه چرا بعضي از قلم به دستان معاصر شيعه فقط در اين قرن منكر ابن سبأ گشتهاند، و حتي يك نويسنده در ميان شيعيان در چهارده قرن گذشته پيدا نشد كه منكر ابن سبأ شود. ولي قبل از اينكه به موضوع ديگري بپردازيم، بد نيست آنچه كه احمد امين دربارهء ابن سبا و گروه او نوشتهاست براي خوانندگان محترم نقل كنيم، او ميگويد:
«در آخر عهد عثمان گروهي مخفي و سرّي تشكيل شد كه دعوت به خلع عثمان و خلافت كسي ديگر مينمود، و از ميان اين جمعيّتهاي سرّي، بعضيها دعوت به علي ميكردند، كه از مشهورترين افراد آن عبدالله بن سبا بود كه از يهوديان يمن بود و مسلمان شدهبود …»[19] و ادامه ميدهد كه «او افكاري را براي ويران نمودن اسلام پايهريزي كرد و جمعيّتي مخفيانه تشكيل داد و اسلام را پردهاي قرار داد تا منويّاتش را بپوشاند. بعد از تظاهر به اسلام به بصره رفت تا دعوتش را منتشر كند، ليكن از آنجا طرد شد و به كوفه آمد، از آنجا نيز اخراج شد و به مصر رفت. بعضيها در آنجا اطرافش را گرفتند و از مهمترين افكار او قول به وصيّت و رجعت بود».[20]
اين بود عبدالله بن سبأ ابن السّوداء يهودي كه تشيّع را دستاويز خود قرار داد و اين بود افكار و آراء او، كه اصل اين افكار را از يهوديّت و مجوسيّت –مزدكيت- گرفته بود كه خود يك توطئه محكم بپا كرد و افكار مسموم خود را ميان مسلمين و به خاطر افساد و شكست اسلام منتشر نمود و خواهيم ديد كه چگونه بعدها شيعيان افكار او را تا حد زيادى پيروي كرده و از عقايد و آراء او دفاع نمودند، و چگونه تشيّع اوّليّه تغيير يافت و همين افكار بيگانه و دور از اسلام كه علي به مبارزه با آنها برخاست در ميان آنها رواج يافت.
ليكن جاي تعجّب است كه بعضي از افراد مخصوصاً از شيعيان در قرن چهاردهم هجري قد برافراشته[21] و منكر ابن سبا گشته اند ليكن انكار آنها از اين مكّار يهودي بر مبناي دليل و برهان[22]- همچنانكه شيخ احسان الهي ظهير مي گويد - نيست، و انكار آنها مثل انكار آفتاب در روز روشن است، چرا كه ماجراي ابن سبا را فقط يك يا دو تن غير شيعي ذكر نكردهاند، بلكه تمام كساني كه در مورد فرق و مذاهب چه در تاريخ و چه در سيرت بحث كرده و نوشته اند، از او ياد كرده اند، و بنا براين شيخ احسان الهي ظهير مي پرسد آيا قبل از قرن چهارم هجري حتّي يك نفر از شيعيان منكر ابن سبا شده است؟
چرا كتبي كه از ملل و فرق و تاريخ سخن مي گويند حتّي در الفاظ در مورد اين شخص متّفق مي باشند؟
يك شيعي معاصراندكى انصاف به خرج داده و مى گويد:
«به هر حال اين شخص در عالم وجود داشته و واقعيّت بوده و راه غلوّ پيش گرفته است، و اگر كساني در وجود او ترديد كرده اند ما بعد از استقراء در اين موضوع در وجود و غلوّ او شك نداريم، كه افكار او در ميان گروههايي منتشر شد و به اسم او مذهب سبأيه نام گرفتند، و بعدها اين افكار به سرعت متحوّل شد تا اينكه قائل به الوهيّت دو يا سه يا چهار يا پنج يا بيشتر از اهل بيت عليهم السّلام گشتند.»[23]
بسياري از سرشناسان شيعه مثل مظفّري[24] و سيّد محسن امين[25] و بسياري ديگر وجود ابن سبأ را قبول داشته و در مورد او قلم فرسايي كرده اند.
اينست ابن سبأ و اينست افكار و آراء او كه آنها را در ميان مسلمانان و خصوصاً شيعيان رواج داد و يا به تعبير دقيق تر، شيعيان زمينهء مناسب براي بذرهاي غلوّآميز او بودند و او به نام رهبر آنها توانست تخم كينه را در ميان مردم بيافشاند، و در واقع توانست بسياري از مردم را به خود جذب كرده و در مورد خليفهء مظلوم داستانها بتراشد، و به وسيلهء آنها جمعيّتي سرّي تشكيل دهد كه قائل به وصايت علي و وراثت او بود، و توانست در ميان شيعيان افرادي بسازد كه علي را تقديس نموده و صفات الهي را به او مي دادند، و امروزه اين عقايد شرك آميز و مملوّ از غلوّ از عقايد قريب به اتفاق اماميه از شيعيان گشته است.
همهء اينها همچنانكه شيخ احسان الهي ظهير مي گويد[26] زير پرچم تشيّع گرد آمدند، و آراء مسمومانهء خود را بين دوستان و همنشينان خود منتشر نمودند كه بسياري از آن آراء متأثّر شدند، و هر كس كه غلوّ خود را اظهار مي كرد علي او را اعقاب مي كرد و علناً اعلان مي نمود كه او جز بندهء خدا نيست.
زيدبن وهب از سويدبن غفله روايت مي كند كه در امارت علي پيش او رفت و به او گفت كه من پيش افرادي گذر كردم كه گمان مي كنند شما راجع به ابوبكر و عمر گمان بدي داريد، و از جملهء اينها ابن سبأ مي باشد، علي فرمود : مرا چه به ابن سباي خبيث، و فرمود : پناه بر خدا اگر من جز مدح و ثناء براي شيخين در سر داشته باشم، سپس عبداللّه بن سبأ را به مدائن تبعيد نمود و فرمود كه او هرگز نبايد جايي كه من هستم ساكن شود، سپس بر منبر رفته و اين داستان را ذكر نمود و در آخر فرمود اگر بشنوم كسي مرا بر شيخين ترجيح مي دهد بر او حدّ مفتري جاري مي كنم.[27]
همداني معتزلي متوفّاي سال 415هـ نيز اين روايت را ذكر نموده و در روايت او اضافاتي هست كه در جاي ديگر نيست مي گويد : ابن سبا به اصحاب خود مي گفت كه اميرالمؤمنين به او گفته است كه او داخل دمشق خواهد شد و مسجد آنها را سنگ به سنگ ويران خواهد كرد و بر اهل زمين غلبه نموده و اسراري را فاش خواهد نمود تا بدانند كه او خداي آنهاست –العياذباللّه- و چنين شخصي مثل ابوبكر و عمر و عثمان نيست ، و سويد بن غفله كه از ياران خاصّ علي بود پيش او آمد و به او خبر داد كه بعضي از شيعيان برعكس بقيّهء أمت بدگويي ابوبكر و عمر مي كنند و فكر مي كنند كه گمان تو نيز همين است، علي گفت : پناه بر خدا، پناه بر خدا، پناه بر خدا، من جز اينكه خود مي خواهم بر آن باشم دربارهء آنها گمان ديگري ندارم، لعنت خدا بر كسي كه بر ايشان غير از ثنا و نيكي گمان ديگري داشته باشد، آندو برادران پيامبر و وزيران و ياران او بودند، خداوند آندو را رحمت نمايد، سپس در حالي كه گريه مي كرد و چشمانش پر از اشك بود، دست سويد را گرفت و داخل مسجد شد، بالاي منبر رفت و صبر كرد تا اينكه مردم جمع شدند، برخاست و خطبهء مختصر و بليغي ايراد نمود و گفت : چه شده است افرادي را كه دربارهء سادات قريش و پدر مسلمانان چيزهايي مي گويند كه من از گفته شان بيزارم، و دربارهء آنچه گفته اند عقاب مي بينند، قسم به ذات آنكه دانه را شكافت و روح را آفريد[28]، جز مؤمن پرهيزكار آندو را دوست نخواهد داشت و جز انسان فاجر و پست از آندو بدشان نخواهد آمد، آندو با صدق و وفاء همراهي رسول خدا –صلّي اللّه عليه و سلّم- نمودند، امر به معروف و نهي از منكر كردند ، و از آنچه كه رسول خدا –ص- انجام مي داد تجاوز ننمودند، و رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم از دنيا در حالي چشم فروبست كه از آندو راضي بود، و آندو چشم از دنيا فرو بستند و مؤمنان از آندو راضي بودند، رسول خدا –ص- ابوبكر را پيشنماز مردم قرار داد، و در آن روزها و در حيات رسول خدا بر مردم نماز گزارد و هنگامي كه خداوند پيامبرش را قبض روح نمود مؤمنان او را برگزيدند، و زكات را به او پرداخت مي كردند چرا كه نماز و زكات مقرون به همديگر مي باشند، و مردم با او بدون هيچ اكراهي بيعت نمودند، و من اوّلين كسي هستم از آل ابي طالب كه با اكراه و بي ميلي با مردم بيعت مي كنم - يعني دنبال خلافت نيستم – و دوست داشتم كه كسي ديگر اين كار را بر دوش مي گرفت ، به خدا قسم كه او (ابوبكر) مهربانترين و نرم دل ترين كسي بود كه وجود داشت ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم او را در رأفت و رحمتش به ميكائيل ، و در عفو و وقار و سنگيني به ابراهيم تشبيه نموده بود، در ميان ما با سيرت و عملكرد رسول خدا –ص- رفتار ميكرد تا اينكه خداوند روح او را قبض نمود، سپس عمر وليّ امر شد، و با مسلمانان شور و مشورت مي نمود، بعضي ها در آغاز با او موافق و بعضي ها مخالف بودند، ليكن دنيا را وداع ننمود مگر اينكه همانهايي كه با او موافق نبودند، موافق او شدند، و در كارها بر روش پيامبر –ص- مي رفت و مانند بچّه شتر كه دنبال مادرش مي رود، پيروي از پيامبر مي نمود، به خدا كه او براي ضعفاء مسلمانان مهربان و نرم دل بود، و يار و ياور مؤمنان در مقابل ظالمان بود، در راه خدا از هيچ سرزنشي بيم نداشت ، خداوند حقّ را بر زبان او جاري نموده بود، و راستي را روش او كرده بود، تا حدّي كه ما گمان مي كرديم كه فرشته اي بر زبان اوست، خداوند با اسلام آوردن او به اسلام عزّت داد ، و هجرت او را سبب قدرت دين گردانيد، و خداوند در دلهاي مؤمنين براي او رحمت و در دلهاي منافقان و مشركان ترس و بيم قرار داده بود، رسول خدا –ص – در شدّت بر دشمنان او را به جبرئيل و در بغض و بيم كفّار به نوح تشبيه كرده بود، سختي در طاعت الهي را بر آساني در معصيت ترجيح مي داد، چه كسي مثل آندو را پيدا مي كند –رحمهء اللّه عليهما- خداوند به ما راه آندو را نصيب فرمايد، هيچ كسي به اندازهء آندو نمي رسد مگر به دوستي آندو و پيروي از آثار آندو، هركس مرا دوست دارد آندو را دوست داشته باشد، و هر كس بر آندو بغض داشته باشد و آندو را دوست نداشته باشد من از او بيزارم، هركس از آندو بدگويي كند دچار سخت ترين عقوبت خواهد شد. و بعد از امروز هر كس مرا از آندو أفضل بداند جزاء او حدّ مفتري مي باشد، آگاه باشيد كه نيكوترين فرد اين أمّت بعد از پيامبر ابوبكر و عمر مي باشند، و بعد از آن خدا داند كه خير در كجاست، أقول قولي هذا واستغفر اللّه لي و لكم.[29]
و اين خطبهء شيوا را بسيارى از شيعيان و سنيّان نقل نموده اند، و سخن نوبختي شيعي هم بخشي از آنرا تأييد نموده كه علي خواستار عقوبت بدگويان شيخين بوده است. و از اينجا بود كه سبأيّه كارشان را پنهان نموده و در چاه تقيّه فرو رفتند.[30]
علي اين چنين سعي كرد تا پيروان و شيعيان راستين خود را از عقايد يهودي و مجوسي دور نگه دارد، ليكن به مجرّد اينكه به دست ابن ملجم مرادي جام شهادت نوشيد سبأيّه با تمام قدرت سر از چاه تقيّه بيرون آورده و ابن سبأ با بيشرمي اظهار داشت كه اگر سر علي را در ميان هفتاد كيسه و همراه با هفتاد شاهد عادل بياوريد ما مرگ او را باور نمي كنيم، سپس به سوي خانهء علي رفتند و مانند كسي كه از حيات او مطمئن است اجازهء دخول خواستند، كساني از اهل و اصحاب كه آنجا بودند، گفتند : سبحان اللّه، مگر نشنيده ايد كه اميرالمؤمنين شهيد شده است؟ آنها گفتند: ما مي دانيم كه كشته نشده است و نمي ميرد تا اينكه با عصا و شمشير خود عرب را مطيع نمايد، همچنانكه سابقاً با حجّت و برهان خود اين كار را كرد، او صداي مخفي و نجواها را مي شنود، و زير پرده ها را مي داند و در تاريكي ها مثل شمشير برّنده مي درخشد.[31]
اين گروه مكّار و خبيث و توطئه گر و خارج از دين به رهبري عبداللّه بن سبأ ادّعا مي كرد كه اين تعاليم را علي –رضي اللّه عنه- به آنها داده است، ليكن همچنانكه بسياري از علماي فرق و تاريخ و مذهب خاطرنشان نموده اند اين تعاليم و توطئه ها را خود ابن سبأ چيده بود. هرچند با كمال تأسّف بسياري از ساده دلان شيعه فريب او را خورده و به اقوال و عقايد بافتهء او چنگ زدند، و در اينجا بود كه تشيّع اوّل دگرگون شد وشيعيان اوّليّه از بين رفتند و تشيّع از يك حزب سياسي محض بيرون آمده و يك مذهب ديني و ديدگاه جديدي گرديد.
خاورشناس آلماني ولهوزن كه نسبت به شيعيان هم بسيار خوش بين است بر سبيل تأييد مي گويد: شيعيان در اصل يك فرقهء ديني نبودند، بلكه در تمام اين اقليم (عراق) بيانگر يك رأي سياسي بودند، چرا كه همهء ساكنان عراق، مخصوصاً اهل كوفه با درجات متفاوتي شيعه بودند. اين موضوع فقط در مورد افراد نبود بلكه شامل قبائل و رؤساي آنها هم مي شد، فقط ميزان تشيّع در ميان آنها متفاوت بود ، علي در نظر آنها رمز سيادت از دست رفتهء شهرشان بود، و از اينجا بود كه تمجيد از شخص او و اهل بيت او ايجاد شد، تمجيد و تعريفي كه او در حيات خود از آن راضي نبود، ليكن طولي نكشيد كه اين موضوع در دامن يك مذهب مخفي به عبادت حقيقي شخص علي انجاميد.[32]
حقّ نيز همين است كه علي –رضي اللّه عنه- خود را با ابوبكر و عمر و عثمان-رضي الله عنهم أجمعين- در يك خطّ دانسته وآنهارا برخود وفرزندانش ترجيح ميداده است و به راه و روش آنها عمل مي كرده و خلافتش را امتداد راه آنها مي دانست و همچنانكه در خطبهء شهير او ذكر شده سند و مدرك خلافتش را بيعت مهاجرين و انصار دانسته و هرگز فكر امامت منصوص كه بعدها برايش جعل شد، در خاطرش خطور نميكرد. ملاحظه شود كه چقدر روشن در خطاب به معاويه اين موضوع را شرح مي دهد:
«انّه با يعني القوم الّذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشّاهد أن يختار و للغائب أن يردّ و انّما الشّوري للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا علي رجل و سمّوه اماما كان ذلك لله رضي، فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعهء ردّوه الي ما خرج منه، فان أبي قاتلوه علي اتّباعه غير سبيل المؤمنين و ولاه الله ما تولّي، ولعمري، يا معاويه، لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني أبرأ النّاس من دم عثمان، و لتعلمنّ أنّي كنت في عزلهء عنه الا أن تتجني فتجن ما بدا لك. السّلام»[33]
ترجمه : « همانا با من كساني بيعت نمودند كه با ابوبكر و عمر و به همان شرايط بيعت كردند، حاضر توانايي اختيار ديگري نداشت و غائب توانايي ردّ آن را نداشت، همانا شوري از آن مهاجرين و انصار است، اگر در مورد فردي اتّفاق كنند و او را امام نمايند رضاي الهي در همان است، اگر كسي با بدعت و بدگويي از امر آنها خارج شود او را به راه اولي -راست – دعوت ميكنند و اگر امتناع نمايد به خاطر خروج از راه مؤمنان با او مي جنگند، به خدا قسم اي معاويه، اگر بدون هوي و با عقل خودت بنگري مي داني كه من مبرّي ترين شخص از خون عثمان مي باشم و مي داني كه من عزلت و گوشه نشيني اختيار كرده بودم و از آن خونريزي دور بودم، مگر اينكه تجاوز و جنايت نمائي كه اختيار خودداري ……»
قبل از ادامهء مطلب توجّه به چند نكتهء مهم در اين خطبه ضروري است كه آنها را به نقل از شيخ احسان الهى ظهير [34] نقل مي كنم :
1- از ميان ياران رسول خدا -ص – شورى از آن مهاجران و انصار است و حلّ وعقد در دست آنهاست، آيا موضع مدّعيان تشيّع با اين سخن علي رضي الله عنه يكي است؟
2- اتّفاق آنها سبب خشنودي الهي و علامت موافقت او است.
3- امامت در زمان آنها بدون اختيار و رضاي آنها منعقد نمي شود، آيا چنين امامتي آسماني و منصوص است يا حق و اختيار مردم است؟.
4- قول آنها را جز مبتدع و باغي ردّ نمي كند.
5- مخالف اجماع صحابه در نظر علي حقّش شمشير است.
6- بالاتر از اين، چنين مخالفي، به خاطر مخالفت با ياران رسول خدا و دوستانش از مهاجرين و انصار، در پيشگاه خداوند محاسبه خواهد شد.
اينست رأي علي و آيا شيعيان امروز واقعاً مي توانند كلاه خود را قاضي كنند و ببينند كه آيا آنان پيروان و شيعهء علي هستند يا قرباني آراء و دسيسه هاي ابن سبا؟
بعد از اين نكات مهمّ و حسّاس بازگرديم به سخن خاورشناس ولهوزن، او ميگويد كه: انصار قديمي علي او را در يك مرتبه از بقيّهء خلفاء راشدين قرار مي دادند، و او را با ابوبكر و عمر و همچنين با عثمان –مادامي كه در خلافتش به عدالت رفتار ميكرد- در يك ديد مينگريستند، و او را در مقابل امويان قرار مي دادند كه خلافت او را كه استمرار خلافت شرعي بود غصب كرده بودند، و منشأ حقّ او در خلافت از اينجا سرچشمه مي گرفت كه او از بزرگان صحابه بود و او را در قلّه قرار مي دادند و أهل مدينه با او بيعت نموده بودند، و منشأ اين حقّ –براي خلافت- از اين سرچشمه نمي گرفت كه او از آل بيت رسول مي باشد يا حدّاقلّ اين امر سبب مستقيم حقّ وي نمي بود.[35]
آرى اين حقائق روشن وثابت را جز معاند يا جاهل انكار نمى نمايد
اينك بايد ديد چرا تشيّع حقيقي تغيير يافته و سبأيّه توانست پيشرفت كند؟ پاسخ اينست كه امام حسن كه به وسيلهء همين شيعيان تضعيف شد وحتّي مورد حمله قرار گرفت، نتوانست سيطرهء كامل بر امور داشته باشد به ويژه كه برخي از ياران او خيانت كرده و به معاويه پيوستند. از طرف ديگر توطئه هاي شبانه روزي يهوديان كه مجوسيان شكست خورده نيز با آنان همراه شده بودند، و نيز موالي و بقيّهء افرادي كه در مقابل مسلمين شكست خورده بودند و أصحاب منافع و مصالح از ملل متعدّد، دنبال فرصت مي بودند تا بر ضدّ فاتحان جديد قد برافرازند.
امام حسن –رضي الله عنه- نيروي كافي و شرايط لازم در مقابل اينها نداشت و نتوانست كه از انتشار افكار آنها در بين شيعيان خود و پدرش جلوگيري كند، مخصوصاً بعد از اينكه ضعف و اوهام و ترس در دل آنها فرورفته و اكاذيب به اسم اهل بيت رائج گشته و عقايد نادرست در ميان آنها منتشر شده بود. عالم مشهور شيعي سيّد محسن امين نيز در دائرهءالمعارف خود بعد از نقل قول يكي از ائمه بدين امر اعتراف مي كند و مي گويد :
«سيّدعلي خان شيعي دركتاب رفيع الدّرجات درطبقات الاماميّه آورده است كه ابوجعفر محمّدبن باقر –عليهما السّلام- به بعضي از از اصحابش گفته است كه اي فلاني، چه ظلمي از قريش ديديم كه بر ما پشت پا زدند. و شيعيان و دوستان ما، از مردم چه آسيب ها كه نديدند؟ رسول خدا –ص- قبض روح شد و خبر داده بود كه ما اولي ترين مردم بر ايشان هستيم، قريش اتّفاق نمود تا اينكه امر حكومت را از معدن خود خارج نمود و انصار به حقّ و حجّت ما احتجاج نمودند، سپس يكي بعد از ديگري اين امر در ميان قريش قرار گرفت تا اينكه به ما بازگشت، آنگاه بيعت ما را نقض كردند، و بر عليه ما جنگيدند، و صاحب امر همچنان در جنگ و جدال بود تا اينكه كشته شد، و با فرزندش حسن بيعت شد و به او عهد وپيمان داده شد سپس به او خيانت گرديد و أهل عراق بر او شوريدند تا اينكه بر او خنجر زده و پايگاهش را چپاول كردند و دست بندهاي زنانش را چاپيدند، پس خون خود و اهل بيتش را حفظ نموده و با معاويه صلح نمود ….. سپس بيست هزار نفر از أهل عراق با حسين بيعت نمودند و سپس به او خيانت نمودند در حالي كه بيعت در گردنشان بود و بر او خروج كردند و او را كشتند و بعد از آن ما اهل بيت همچنان در ذلّت و خواري و حرمان بوديم و نصيب ما خوف وقتل بوده است و بر ارواح و اموال خود اطمينان نداريم، و دروغگويان و منكران فرصت يافته و براي تقرّب به اولياء و حكمرانان احاديث جعلي درست نموده و از زبان ما نقل كردند كه ما نه آنها را گفته ايم و نه انجام داده ايم، تا اينكه ما را مورد خشم مردم قرار دهند.»[36]
پس دروغگويان دروغ بافته و اقوال و رواياتي از زبان أئمّه جعل نموده اند تا ضلالتها و اباطيل خود را رواج دهند و علي و اولاد پاك او از آنها بيزار مي باشند، و در رأس اين جاعلان دجّال و سخن چين ، سبأيّه مي باشند كه رهبرشان عبدالله بن سبا بود ، و بعد از مدّتي و پس از حوادث متعدّدي آنها توانستند كه بسياري را فريفته و از اسلام صحيح و صريح خارج سازند و داخل يك مذهب غريب و اجنبي نمايند، و از عقايد ساده و بي غلّ وغش اسلامي كه عبارتست ازوحدانيّت خداوند عزّوجلّ و آزادي و عدالت و كرامت انسان و عدم تفريق بين مردم بر حسب جاه و مقام، خارج نمايند و آنها را به سوي شرك و وثنيّت و بت پرستي و قبرپرستي و امام پرستي و مرجع بازى وشخصيّت پرستي بكشانند.
آري ازاسلام ساده و فطري كه منبع آن قرآن ميباشد مردمان را به سوي فلسفهبافي يهودي و وثنيّت و مجوسيّت و پيچيدگيهاي مسيحيّت تحريف شده و به سوي شرك به خداوند و بردگي بشر و تفريق بين مسلمين بنابر حسب ونسب وجاه ومال خارج ساختند. سبأيّه اصل تمام فرق و مذاهبي گشت كه از تشيّع ناشي شدند و آراء سبأيّه عقايد اكثرقريب به اتفاق اين فرقهها گرديد، و اختلافشان برحسب دوري و نزديكي به آن باورهاي سبأيّه بود، و در صفحات آينده – ان شاء الله – با دليل و برهان بيشتري و با رجوع به كتب معتمد و موثق خوانندگان خواهند ديد كه چگونه افراد پيرو همين مجعولاتي گشتند كه آل بيت عليهم السّلام از آنها ناليده و بيزاري ميجستند و لهذا حكيم دهلوي در كتاب مهّم خود بعد از ذكر فرق شيعه ميگويد:
«طبقه دوّم: گروهي هستند از سست ايمانهاي منافق صفت كه قاتلان عثمان و پيروان عبدالله ابن سبا بودند و هم اينها بودند كه به صحابهء كرام ناسزا گفته و در لشگر امير جاي گرفته و خود را بعد از ارتكاب آن جنايات عظيم از شيعيان ميشمردند و بعضي از آنها به خاطر مقام و مال به دامن امير چنگ زدند، و با اين حال به امير اظهاراتي مينمودند كه داراي كمال خباثت و لئامت بود و به دعوت امير گردن ننهادند و بر مخالفت او اصرار ميورزيدند و خيانتهايشان روشن و ظاهر بود و بر مردم و اموال آنها دست درازي ميكردند و بر صحابه زبان درازي مينمودند. اين گروه رؤساي اوّليه رافضيان هستند. چرا كه بناي دين و ايمان خود را در اين طبقه بر اين فاسقان و منافقان و منقولات آنها گذاشتند و سبب كثرت روايت اين مذهب از امير – كرّم الله وجهه – به واسطهء اين افراد همين است و مورّخان سبب دخول منافقان از اين باب را ذكر نموده و ميگويند كه آنها قبل از وقوع حادثهء تحكيم به خاطر كثرت و قدرت شيعيان اوّليه و راستين در لشگر امير، ضعيف بودند، ليكن وقتي كه تحكيم رخ داد و از قدرتگيري دوبارهء خلافت نوميد شدند، شيعيان راستين و اوّليه از دومهءالجندل كه محلّ تحكيم بود با يأس و نوميدي به اوطان و مساكن خود بازگشتند، و سعي در ترويج احكام شريعت و ارشاد و روايت احاديث و تفسير قرآن مجيد نمودند، همچنانكه خود امير – كرّم الله وجهه – در داخل كوفه به همين كارها مشغول شد، و در اين وقت از شيعيان اوّليه جز اندكي كه در كوفه منزل داشتند در ركاب او باقي نماندند. هنگاميكه آن فرقهء ضالّه مجال را براي اظهار ضلالتهاي خود مناسب ديد، آن جسارت و گستاخيهاي بيادبانه را كه سابقاً در مورد امير و سبّ اصحاب و پيروان زندهء او مخفي نمودهبودند، اظهار نمودند و معهذا طمع در مناصب نيز داشتند. چرا كه عراق و خراسان و سرزمين فارس و حيره هنوز در تصرّف امير بود و امير – كرّم الله وجهه – همچنانكه موسي(ع) با يهود و پيامبر عليه السّلام با منافق رفتار نمود با آنها رفتار كرد».[37] و نوبختي شيعي نيز اين دگرگوني و تحوّل را تأييد مي كند و ميگويد:
«وقتي علي(ع) كشته شد، قائلان به امامت او سه گروه شدند: گروهي گفتند كه علي نمرده و نميميرد و كشته نميشود تا اينكه با عصاي خود بر عرب مسلّط شده و زمين بعد از اينكه پر از ظلم و جور شدهاست پر از عدل و داد نمايد. و اين اوّلين فرقه در اسلام بعد از پيامبر(ع) است كه قائل به توقّف ميباشد، و اوّلين گروهي است كه غلوّ و افراط نمود و اين گروه سبأيّه ناميده شد و از پيروان عبدالله بن سبأ ميباشد و او كسي بود كه ناسزاگويي از ابوبكر و عمر و عثمان و صحابه را علني نموده و از آنها اظهار بيزاري ميكرد و ميگفت كه علي اينها را به او ياد دادهاست». و بقيّهء سخناني را كه سابقاً از ايشان و ديگران نقل كرديم، نقل ميكند، تا اينكه ميگويد: «بدين خاطر است كه كساني كه با شيعيان مخالفند ميگويند كه اصل رفض (تشيّع) از يهوديّت گرفته شدهاست» .[38] و كشّي نيز همين روايت را همچنانكه سابقاً آورديم، ذكر نمودهاست.
اين عبارات را خصوصاً اعاده كرديم چون ارتباط مستقيم با فهم شيعه و تشيّع و مراحل تحوّل و دگرگوني آن دارد تا شيعيان بدانند كه چطور مذهبشان تغيير كرده. و بدانند كه حتّي مراجع و منابع قديم آنها نيز به اين امر خطير اتّفاق دارند.
اين اوّلين حادثهء مهمّ تغيير عقيدتي و ديني و فكري و اساسي و ريشه اي بود كه در تشيّع رخ داد كه فكر و روش تشيّع را در خلال قرون متمادي تغيير داد، همچنانكه نوبختي و كشّي شيعه و قبل از آنها قمي و بسياري ديگر اعتراف دارند. از اينجا بود كه رهبري فكري تشيّع به دست سبأيّه و يهوديان افتاد و احزاب مخفي و مخوف يهود با تشيّع همان بازي را كردند كه قبلاً با مسيحيّت به دست پولس كردهبودند و هر كس كه از مسلمانان و غير مسلمانان كتب تاريخ را تحقيق و بررسي كرده و همهء مورّخان و علماي رجال و فرق از سنّي و شيعه و مستشرق و يهود و نصاري و غيره، بر اين امر اتّفاق رأي دارند.[39]
يوليوس ولهازن در ذكر سبأيّه ميگويد:
«منشأ سبأيّه به زمان علي و حسن باز ميگردد و به عبدالله بن سبأ منسوب ميباشند …. جز اينكه مذهب شيعه كه به عبدالله بن سبأ منسوب است و او مؤسس آن ميباشد، بيشتر از اينكه به ايرانيان باز گردد به يهود نزديكتر است».[40]
و قابل ذكر است كه گروهي از شيعيان اوّليه كه هيچ فرقي با بقيّهء مسلمين در عقايد نداشتند، پس از آنكه آن تحوّلات رخ داد، همچنان بر سر عقايد اوّليهء خود ماندند، كه در رأس اينها فرزندان علي(ع) مثل حسن و حسين و محمّد و ابوبكر و عمر و عثمان و بقيّهء فرزندان علي و بقيّهء بنيهاشم از فرزندان عبّاس و عقيل و جعفر و طالب و ديگر از عموزادگان حسنين و غيره ميباشند كه همچنان بر سر عقايد خود ماندند، ليكن ما در اينجا درصدد بيان بدعتها و تغييرات و تحوّلاتي هستيم كه به دست توطئهگران يهودي و غير يهودي در تشيّع رخ داد.
[1] ملاحظه شود كه عالم و مورّخ شيعي خود ميگويد و اعتراف ميكند كه ابن سبا اوّلين فردي است كه فرضيّت امامت علي را مشهور نمودهاست!!
[2] چه اعترافي صريحتر از اين.
[3] چون ابن سبا اهداف شوم ديگري را دنبال ميكند و برايش مرگ و حيات علي مهم نيست.
[5] آيا اين سخن به خميني و امثال او صدق نميكند كه درباره أئمه غلوّميكنند و آنها را متصرّف در هستي ميدانند، آيا تبرّي آنها شامل اينها نيز نميشود؟
[6] رجال الكشّي ص 100-101.
[7] كتاب الرّجال: حلّي ص 469 چاپ ايران. مجازات آتش زدن چنانكه پيش از اين گفتيم مورد ترديد است به ويژه كه در پارهاي از روايات آمده كه ابن سبا بعد از شهادت علي زنده بودهاست!البته آنهايى كه اين روايت را قبول ميكنند مى گويند كه ابن سبأ مكار بوده واين شايعه را ايجاد نمود ولى برعليه خودش ادلهء كافى بدست نيامد ولهذا حضرت على اورا تبعيد نمود.
[10] منهج المقال ص 203.
[11] شرح نهج البلاغه ج 2 ص 309.
[12] نواصب در منطق غلاهء شيعه يعني اهل سنّت، و هر كس كه در منطق آنها ابوبكر و عمر را بر علي ترجيح دهد ناصبي خوانده ميشود ولي شيعيان معتدل و اصيل كه همان زيديّه باشند چنين عقيدهاي را نپذيرفته و با آن مخالفت كردهاند.
[13] الفرق بين الفرق: عبدالقادر بغدادي ص 233-235 چاپ مصر.
[14] المقالات و الفرق: سعدبن عبدالله أشعري قمي كه در سال 301 هـ فوت نمودهاست، ص 21، چاپ تهران.
[15] رجال الطّوسي ص 51 چاپ نجف ط 1961 م.
[16] ج 5 ص 463.
[17] ص 184.
[18] ج 3 ص 393 چاپ ايران.
[19] فجر الاسلام: ص 354 احمد امين.
[20] فجرالاسلام: ص 269-270.
[21] از جمله مرتضي عسكري كتابي در اين مورد نوشته و منكر ابن سبا شده است كه مالامال است از تدليس وتلبيس.
[24] تاريخ الشّيعه ، محمّد حسين المظفّري ص 10.
[25] اعيان الشّيعه ، محسن الامين ، قسم اوّل جزء اوّل
[26] الشّيعه و التّشيّع ص 65.
[27] لسان الميزان : ابن حجر عسقلاني ج3 ص290 چاپ بيروت.
[28] علي هميشه اين طور قسم ياد ميكرد : واّلذي فلق الحبّه و برأ النّسمه.
[30] و همانطور كه بعدها خواهيم ديد تقيّه انحرافي نيز از يهوديان به تشيّع سرايت كرده است، تثبيت دلائل النّبوّه ج2 ص549-550.
[31] المقالات و الفرق : سعدبن عبداللّه شيعي قمي ، تثبيت دلائل النّبوّه ج2 ص 549، الشّيعه و التّشيّع ص 68-67.
[32] الخوارج و الشّيعه ، ولهوزن ص 113.
[33] نهج البلاغه : ص 366-367 : در ناسخ التّواريخ آمده است: شما با من بيعت نموديد بر همان چيزي كه با پيشينيان من بيعت كرديد. البتّه كه مردم قبل از بيعت اختيار دارند ، امّا بعد از اينكه بيعت نمودند ديگر اختياري ندارند : ناسخ التّواريخ، ج3، جزء 2.
[34] الشّيعه و أهل البيت ، احسان الهي ظهير ص 39-38، چاپ لاهور.
[35] الخوارج و الشّيعه : ص 171.
0 نظرات:
ارسال یک نظر