عبدالله بن سبا و سبأيّه

عبدالله بن سبا و سبأيّه

              
امام ابوالحسن أشعري راجع به ابن سبا مي‌گويد:
عبدالله بن سبا از يهوديان يمن بود كه به خاطر اينكه دين جديد نفوذ و سلطهء يهوديان را در مدينه و حجاز از بين برد، ناراضي بود. در زمان عثمان اسلام آورد، سپس سرزمين‌هاي حجاز و بصره و كوفه و شام را در نورديد و هر جا كه مى ‌رفت سعي در گمراهي سبك ‌سران و بي‌عقلان مي‌نمود، ليكن موفق نمي‌شد تا اينكه وارد مصر شد و نظر آنها را به گفته‌هاي خود جلب نمود و گفت: من در شگفتم كه شما مي‌گوييد عيسى ‌بن مريم به اين دنيا باز مي‌گردد و رجعت محمّد را تكذيب مي‌كنيد، همچنان اين گفته را تكرار مي‌كرد تا اينكه بعضي‌ها را قانع نمود، و او اوّلين كسي بود كه در ميان اين امّت قول به رجعت را طرح نمـــــود، سپس گفت: هر پيامبري يك وصيّ داشته‌است و عليّ بــن ابيطالب وصيّ محمّد -صلّي الله عليه و سلّم بوده‌است، و ظالم‌تر از كسي كه به وصيّت رسول عمل نكرده و جاي وصيّ رسول نشسته‌است، نيست. و بعد اضافه نمود كه عثمان خلافت علي را بدون حق قبضه كرده‌است، به پا خيزيد و اسلوب شما انتقاد از واليان عثمان باشد وتظاهر به أمر به معروف و نهي از منكر نمائيد، بدينوسيله دل مردم را به دست مي‌آوريد. و براى نشر اين انديشه‌ها ونقشه ها همفكراني پيدا نمود و آنها را روانهء شهرها كرد، تا اينكه تقدير به وقوع پيوست و خليفه مظلومانه در حالي كشته‌شد كه كتاب خدا در مقابلش بود[1]

طبري شيخ مورّخان نيز همين موضوع را مفصّلاً در تاريخ خود ذكر كرده و اضافه مي‌كند كه همفكران او نامه‌هايي در انتقاد و عيبجوئي واليان عثمان جعل كرده و به شهرهاي ديگر مي‌فرستادند و همفكران آنها در شهرهاي ديگر نيز همين كار را انجام مي‌دادند، تا اينكه مدينه و بقيّهء‌ شهرها را از اين اخبار پر كردند. و هدف آنها غير از آن چيزي بود كه اعلان مي‌كردند، و ساكنان هر شهري مي‌گفتند كه ما از ابتلاء برادران ما در شهرهاي ديگر در امان هستيم، جز اهل مدينه كه اين اخبار از همهء شهرها بدانجا مي‌آمد و پيش عثمان ‌رفتند و پرسيدند كه آيا اخباري كه شنيده‌ايم برايتان آورده‌اند؟ پاسخ داد كه جز سلامتي چيزي نمي‌دانم و به آنها گفت كه شما شركاي من مي‌باشيد و اظهار نظر بنمائيد، گفتند به نظر ما افراد مطمئني به شهرها بفرست تا اخبار را برايت بررسي كرده و بياورند، پس محمّد بن مسلمه را به كوفه و اسامهء بن زيد را به سوي بصره و عمّار بن ياسر را به سوي مصر و عبدالله بن عمر را به سوي شام فرستاد و افراد ديگري را نيز به اين طرف و آن طرف روانه نمود، همگي بازگشتند به جز عمّار و گفتند: اي مردم ما هيچ منكري را نديديم و بزرگان اسلام و حتي عوام آنها مي‌گفتند كه امراي آنها در ميانشان به عدالت رفتار مي‌كنند، اما عمّار تأخير نمود و گمان بردند كه شايد ترور شده‌باشد تا اينكه نامه‌اي از عبدالله بن أبي سرح به آنها خبر داد كه افرادي از مصر از جمله عبدالله بن السّوداء ابن سبا و خالدبن ملجم و سودان بن حمران و كنانهء بن بشر، عمّار را به سوي خود جلب كرده‌اند[2] و ابن كثير و ابن الاثير نيز همين گفته را نقل كرده‌اند.[3]
و ابن خلدون بنيانگذار فلسفهء تاريخ نيز همين موضوع را ذكر كرده و اضافه مي‌كند كه ابن سبأ ابوذر را بر عليه معاويه برانگيخت، و با ابوالدّرداء و عبادهء‌بن صامت نيز همين كار را كرد و عباده ابن سبأ را پيش معاويه آورده و گفت اينست كه ابوذر را بر عليه تو برانگيخته‌است.[4]
و اسفرايني نيز دربارهء او آورده‌است كه: «ابن سوداء ابن سبأ فردي يهودي بود كه تظاهر به اسلام مي‌كرد و مي‌خواست دين مسلمين را خراب كند».[5] و طبري نيز پاره‌اي از اخبار ابن سبأ را دربارهء شهر به شهر رفتن او و اجتماع با افراد ناباب ذكر كرده‌است.[6] ابن سبأ در مصر ماند تا اينكه قاتلان عثمان را با خود به مدينه آورد، با چهار گروه از مصر خارج شد كه حدّاقل تعداد آنها را ششصد نفر و حدّاكثر هزار نفر ذكر كرده‌اند، وليكن جرأت نكردند كه اعلان نمايند كه براي جنگ به سوي مدينه مي‌روند و بنا براين تظاهر به قصد حجّ نمودند.[7]
و دكتر احمد امين مصري نويسندهء سرشناس مصري بعد از نقل اين اخبار و تأييد آنها مي‌گويد كه احتمال بسيار مي‌رود كه ابن سبا اين افكار را از مزدكيان عراق و يمن فرا گرفت.[8] و اضافه مي‌كند كه اين ابن سبأ بود كه ابوذررا به سوى سوسياليسم تحريك و مردم را بر عليه عثمان برمي‌انگيخت، و آنچه از سرگذشت ابن سبأ بر مي‌آيد اينست كه اصول وفروعى را براي ويران نمودن اسلام گذاشت و جمعيّت مخفى اى را بنيان گذاشت تا بدعت هاى او را منتشر نمايند.[9]

 
[1] مقالات الاسلامييّن، أشعري: 1/50.
[2] تاريخ طبري 5/99098. (البته مقام عمّار ياسر و خدمات او به اسلام جاي شبهه نيست و نمي‌توان گفت او يا ابوذر فريب خوردند. آن دو به فهم و اجتهاد خود عمل كردند. سوء نيّت در كار ابن سبا بود نه در كار ايشان).
[3] البدايهء و النّهايهء 7/167.
[4] تاريخ ابن خلدون 2/13.
[5] التّبصير في الدّين: ابوالمظفّر اسفرايني ص 109.
[6] تاريخ طبري 5/90.
[7] تاريخ طبري 5/103 و 104.
[8] فجر الاسلام ص 110-111.
[9] فجر الاسلام ص 269.

0 نظرات:

ارسال یک نظر