اهانت شيعيان به خود على علیه السلام



على –امام معصوم برحسب پندارمدعيان تشيع-  هم  باتمام ادعاهيى كه در مورد او دارند،مثل بقيه مورد اهانت وتحقير شيعيان قرار گرفته وبه او نسبت ترس وذلت داده وبه بيچارگى ومسكينى متهمش نموده اند، ومدعى شده اند وقتى كه ابوبكر رضى الله عنه به خلافت رسيد وبيعت مردم به اتمام رسيد، وعلى منكر خلافتش شده واز بيعت با او سرزد، ابوبكر به قنفذ گفت: بسوى او برو ، اگر بيرون نيامد خانه اش را بازنمائيد واگر بازهم امتناع كند خانه اش را آتش بزنيد، قنفذ ملعون بسوى او رفت، وبدون اجازهء او ويارانش به خانه هجوم آوردند، وعلى –ع- به طرف شمشيرش رفت لكن آنها از او سبقت گرفته وشمشيررا شكسته بودند، وبعضى ها با شمشير به او حمله كرده وريسمانى بر گردن او انداختند- ببينيد كه نمايشنامه شيعى على را چقدر ذليل ترسيم ميكند- وبين او وبين فاطمه –ع- كه در نزد درب بود مانع شدند،!وقنفذ ملعون با شلاق به فاطمه زد، ووقتى كه فوت كرد هنوز آثار-دانه- ضربت قنفذ ملعون بر بازويش بود، سپس على را كشان كشان بسوى ابوبكر بردند، -تا اينكه اين نمايشنامهء مضحك ادامه داده وميگويد- على قبل از بيعت كه ريسمان هنوز درگردنش بود فرياد ميكشيد، اى فرزند مادرم ، اين آيه را ميخواند" فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند; و نزديك بود مرا بكشند، ...» اعراف (150) [1]
اينست على در جعليات شيعه كه بدان تجارت نموده ومردم ساده ومقلدان جاهل را ميبفريبند، على را ترسو وذليل وخائف و پريشان وخوار جلوه داده ودر اينباره افسانه ها جعل نموده اند، واز طرف ديگر سخن از قوت وشجاعت ودليرى او ميزنند، !!
به اين هم اكتفا ننموده بلكه اورا متهم به ترسويى وجبن نموده و از زبان همسرش دختر رسول اكرم فاطمه رضي الله عنها جعل نموده اند، كه اورا سرزنش نموده وبر او عصبانى شده، وبه او طعنه زده، چرا كه او در طلب فدك با فاطمه يارى ننموده است! وبرحسب بافته هاى جعلى شيعيان، فاطمه گفته است:  چون جنين خودرا مخفى نمودى و چون متهم خودرا در خفا قرار دادى![2] واينكه بزعم شيعيان فاطمه ازاو دليرتر بوده واورا بخاطر سكوت و نشستنش ملامت كرده است [3]  وبيشتراز اين باكمال وقاحت وبيشرمى مدعى شده اند كه عمربن خطاب دختر اورا غصب نموده-براى اينكه منكر ازدواج ودوستى بين على وعمر باشند- وعلى نتوانسته از دخنر خودش دفاع كند،! – چه اتهام وافتراء واهانتى بالاتر از اين- وكلينى از قول ابوعبدالله روايت جعل نموده كه ميگويد: "آن فرجى بود كه غصب شد" [4] ولهذا على نميخواست دخترش ام كلثوم را به ازدواج عمر در بياورد، ليكن از او ميترسيد، ولهذا عموى خود عباس را براى ازدواج وكيل خود نمود![5]- پس چراغصب-؟
واين على كه خلافت وامارت را وقتى كه به او پيشنهاد شد رد كرده و گفت: مرا رهاكنيد وديگرى را بجوئيد، وقبل وبعد ازوفات عمر خلافت را فقط بخاطر اينكه اجتهاد خودرا ترك نكند، چنين شخصيت عظيمى را از يك طرف برايش به خاطر عوام فريبى سينه ميزنند ونوحه ميخوانند و از طرف ديگر اينگونه به او اهانت ميكنند، واورا با دروغ هاى خود اينگونه ترسيم ميكنند، كه مثل يك عامى قدرت طلب به هرشكلى بدنبال قدرت ميباشد، ودر راه آن ازهر وسيله اى استفاده ميكند، كه حتى در اين راه از خانواده وحسب ونسب وهمسر وفرزندانش نيز نميگذرد ،!! به اهانت بيشرمانه آنها دقت بنما كه در كتاب مورد اعتماد خود چگونه به اين سرور اهل بيت اهانت كرده وجعل نموده اند كه: وقتى كه با ابوبكر بيعت  شد، خبر به گوش على رسيده و گفت: اين اسمى است كه جز براى من شايسته نيست، ودر آنروز ساكت شد  وقتى كه شب رسيد، فاطمه عليها السلام وحسن وحسين عليهما السلام را برداشته ودربدر هركدام از اصحاب رسول خدا رفته و حق خودرا به خاطر خدا طلب ميكرد، واز آنها كمك مى طلبيد كه هيچكس  كمكى نكرد! [6]
آيا اهانتى بزرگتر از اين ممكن است كه به او افترا بزنند كه  زن وبچه هايش را بر خرى نشانده ومنزل بمنزل گدايى كرده و در ميزند تا بر او رحم نموده واورا به خلافت برسانند! چه دروغ حقير و زشتى! ودوباره اضافه نموده كه :
على وقتى ديد مردم به او كمك نكردند وبه نفع ابوبكر وتعظيم او متفق شدند خانه نشين شد،[7] به اين تصوير پست وحقيرى كه از على ترسيم ميكنند دقت بفرمائيد كه چگونه از طرف مردم تحقير شده وهمه از او دورى ميكنند،
ابن بابويه محدث شيعى اين روايت پراز افتراء را در كتاب خودش در ضمن افسانه اى طولانى نقل كرده است كه عوان و انصار على اندك بوده و چگونه اينها برعليه ابوبكر موضع گرفته وخلافتش را رد نموده اند، وعلنا ودر مقابل مردم برعليه او حرف ميزده اند، ووقتى كه ياران ابوبكر اين خبر را شنيدند با شمشيرهاى كشيده آمده! وگفتند بخدا قسم اگر دوباره اينطورى حرف بزنيد اين شمشيرهارا بر سرتان فرود خواهيم آورد، بعد از آن ياران على در منزل هاى خود نشسته وساكت شدند! وحرف نزدند![8]
واز طرف ديگر با تمام وقاحت حتى ازمزاج وطبيعت على هم خرده گيرى كرده وبه او اهانت نموده واورا بخاطر افلاس وفقر عيبجوئى نموده اند! " از خانوادهء فقير وناچيزى بود كه همهء فرزندانش را ديگران پرورش دادند تا بار خرج اورا سبك نمايند!"[9]
وبدين خاطر وقتى كه پدر فاطمه ، على را براى ازدواج با او پيشنهاد كرد فاطمه قبول نكرد! " وقتى كه –رسول الله صلى الله عليه وعلى آله وسلم- خواست اورا به ازدواج على در آورد، مخفيانه با او در ميان گذاشت،- فاطمه- گفت: اى رسول خدا  رأى رأى شما است ، ليكن زنان قريش راجع به او ميگويند كه او داراى شكمى بزرگ و بازوهاى طولانى وكتف هاى ضخم و وكله طاس و چشم بزرگ ، كتف هايش مثل كتف شتر ماده! و دندان هايش بيرون آمده است كه مالى هم ندارد"[10]
وروايتى در كافى جعل كرده اند كه فاطمه رضى الله عنها حتى بعد از ازدواج از على راضى نبوده واز ته دل اورا نپذيرفته است! اين هم روايت جعلى كافى" بعد از اينكه رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم  فاطمه را به ازدواج على در آورد پيش او رفت، اورا درحالت گريه ديد! سبب گريه را جويا شد، وگفت بخدا اگر در ميان اهل من بهتر از او ميبود تورا به ازدواج او در نميآوردم من تورا به ازدواج او در نياورده ام بلكه خدا تورا به ازدواج او در آورده!"[11]
وأربلى از بريده نقل ميكند كه: رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم به بريده گفت بيا برويم بزيارت فاطمه! وقتى كه پيش از رفتيم پدرش را ديده و چشمهايش پر از اشك شد، از او پرسيد دخترم چرا گريه ميكنى؟ گفت: كمبود خوراك! وغم فراوان واندوه زياد،-ودر روايت جعلى ديگرى- ميگويد: بخدا قسم كه غم من طولانى وفقرم زياد ومرضم طولانى شده است!"[12]
اينها هستند مدعيان تشيع كه سنگ ولايت على را به سينه ميزنند، واينست روش آنها ، آرى از كسانى كه از صحابهء رسول خدا واز خود رسول خدا وبقيهء پيامبران الهى آنهمه جسارت كرده اند انتظارديگرى نميتوان داشت، ليكن فقط اندكى شعور كافى است كه انسان فريب روضه خوانى ونمايش هاى بچه گانهء آنهارا نخورد ،آيا چنين كسانى كه به پيامبران الهى اهانت ميكنند  احترام على واهل بيتش را بجا خواهند آورد؟
در يك روايت خرافى و پست وحقير كه لايق خودشان است هم على وهم پيامبر وهم همسرش عايشه را مورد اهانت قرار داده وميگويند:" رسول خدا يك لحاف بيشتر نداشت وعائشه با او بود، ورسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بين على وعايشه ميخوابيد ولحاف ديگرى نداشتند، وقتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم در شب بيدار ميشد، با دست خودش لحاف را بين خود وعايشه ميگذاشت!" [13]
آيا اهانتى بزرگتر و پست تر از اين وجود دارد؟ آيا اينها از يك پيامبر عظيم الشأن حرف ميزنند يا از يك انسان پستى مثل خودشان كه در اين حوزه هاى جنس ولواط تربيت شده است، لعنهم الله
آرى در كتب مدعيان تشيع اهانت هاى بزرگتر وحقيرتر از اين هم وجود دارد، وآن اينكه روايت كرده اند كه على در نزد پيامبر آمده وابوبكر وعمر پيش او بودند، گفت : من بين پيامبر وعائشه نشستم! عائشه به او گفت : جايى جز روى زانوى من وزانوى رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم پيدا نكردى؟ پيامبر گفت آرام باش عائشه!
وبار ديگرعلى آمد وجايى نيافت، رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم به او اشاره كرد كه اينجا-يعنى به پشت سرش- وعائشه پشت سر او ايستاده و عبايى پوشيده بود، على-ع- آمدوبين عائشه و پيامبر نشست، عائشه عصبانى شده و گفت براى مقعدت جايى جز در دامن من پيدا نكردى؟ رسول خدا عصبانى شده وگفت اى حميراء در بارهء برادرم مرا اذيت نكن![14]  آيا اينست اسرار آل محمد كه شيعيان دارند؟ كدام نامرد بى غيرت اين ديوثى را براى خود مى پسندد كه براى پيامبر غيور و پاكدامن اسلام چنين بگويد؟ كدام دشمن علنى اسلام چنين جسارت ها نموده است؟
واز طرف ديگر وقتى كه على به خلافت رسيد واميرالمؤمنين شد، باز هم از اهانت او دست برنداشته ووقتى كه به جنگى ميرفت به بهانه هاى مختلف كوتاهى نموده وعذرها ميتراشيدند، وكتب تاريخ پر از اين خيانت ها ميباشد، وبارها در جنگ ها وفتنه هايى كه خود همين ها آتش بيار معركه اش بودند اورا تنها ميگذاشتند، وبدين سبب بود كه فرياد كشيده و به شيعيانش –البته آنها هنوز منحرف نشده ودر دام سبأيه وغُلات-افراطيون- نيفتاده بودند-ميگفت:
"خدا شمارا بكشد، دلم را پر از چرك نموديد، وسينه ام را پر از غيظ نموديد، ونفس مرا كنديد، وفكر مرا با نافرمانى نامردى خراب كرديد، تا اينكه قريش ميگويد فرزند ابو طالب مرد شجاعى است ليكن درجنگ بى تجربه است،....آرى كسى كه فرمانش برده نشود رأيى ندارد"[15]
خطبه هاى متعدد نهج البلاغهء شاهد خون دلى على از شيعيانش ميباشد، البته آن شيعيان بزرگوار هيچ پيوندى با اين مدعيان تشيع كه همگى افراطى وغُلات-افراطيون- ميباشند ندارند.

 
[1]  كتاب سليم بن قيس كه آنرا اسرار آل محمد ميدانند! ص 84و89
[2]  الأمالى از طوسى ص 259 وحق اليقين از مجلسى ص 203و204 والاحنجاج از طبرسى
[3]  اعيان الشيعهء ص 26 قسم اول
[4]  الفروع من الكافى 2/141
[5]  حديقهء الشيعهء از مقدس اردبيلى ص 277
[6]   كتاب سليم بن قيس ص 82و83
[7]  كتاب سليم بن قيس ص 83
[8]  كتاب الخصال از قمى 2/465
[9]  مقاتل الطالبيين از ابوالفرج اصفهانى ص 26
[10]  تفسير قمى 2/336
[11]  الفروع من الكافي
[12]  كشف الغمة1/149-150
[13]  كتاب سليم بن قيس ص 221
[14]  كتاب سليم بن قيس العامرى ص 179
[15] نهج البلاغه ص 70-71

0 نظرات:

ارسال یک نظر