اماميّهء اثنا عشريّه در خطّ سبأيّه

 

اماميّهء اثنا عشريّه در خطّ سبأيّه


اين فرقه گروهي از غُلات-افراطيون- شيعه مي‌باشند كه قائل به امامت فردى معدوم و موهومند و او را محمّد بن حسن عسكري نام گذاشته‌اند. امامت را در علي و اولاد او مي‌دانند[1] و اثنا عشري ناميده مي‌شوند چون معتقد به دوازده (اثناعشر) امام هستند. و جعفري نيز گفته مي‌شوند چون در فروع، خود را پيرو امام جعفر صادق مي‌دانند. اين همان فرقه‌اي است كه در كتب ملل و نحلل و فرقه‌شناسي، غالباً نزد علماي اسلام به ارفضيان ياد مي‌شوند، و رفض يعني امتناع. چون آنها غالباً از پيروي ائمّه خود امتناع –رفض– نموده و به آنها خيانت كرده‌اند، به رافضي شهرت يافته‌اند. به عنوان مثال علي(ع) بارها و بارها از خيانت و غدر آنها شكايت نموده، چنانكه مي‌گويد:
«اگر من شيعيانم را امتحان كنم جز مشبّهه (واصفه) و مرتدّ كسي را نمي يابم و از هزار نفر يك نفر خالص پيدا نمي‌شود».[2]
علي بن حسين ملقّب به زين العابدين نيز دربارهء شيعيان حسين مي‌گويد: «كسي از شيعيان حسين باقي نماند مگر اينكه به ترس و رسوايي و رفض و امتناع از كمك به او دست يازيد جز پنج نفر ...».[3]
آري، رفض و امتناع اثناعشريان از ياري به ائمّهء خود و تنها گذاشتن آنها در جنگهايي كه خودشان آتش‌بيار معركه بودند در تاريخ معروف و مشهور است. نمونه‌هاي بارز اين موضوع در كتاب «مقاتل الطّالبيّين» آمده است.
همچنين گفته مي‌شود كه چون با زيدبن علي بن حسين (امام زيديّه) در تعريف از ابوبكر مخالفت نمودند، به «رافضيان» شهرت يافتند، زيرا زيد به آنها گفت: امروز از ما امتناع –رفض- نموديد، و لهذا رافضه ناميده شدند.[4]

با تمام اين احوال فرقهء مزبور مدّعي است كه خود –خاصّه- و ديگران –عامّه- مي‌باشند كه اين، دقيقاً ديدگاه يهودى است. حال بعد از تفصيلاتي كه گذشت و بررسي سير تاريخي تفكّر شيعي و تحوّلات عجيب و غريب آن و تأثيري كه گفته شد از آراء سبأيّه يافته‌است، به شرح مطالبي دربارهء «اثنا عشريان» مي‌پردازيم تا براي منصفان سبب تأمّلي باشد و نيز ثابت شود كه جعفريّهء اثنا عشريّه كه به دروغ خود را معتدل مي‌نامند، وارثان همان غُلات-افراطيون- و افكار مخرّب و انديشه‌هاي ويران‌گر ابن سبأ مي‌باشند.
قبل از هر چيز يادآور مي‌شويم كه آراء و اعمال ابن سبأ عبارت بود از:
اوّل: قيام به تكوين جمعيّت‌هاي سرّي و مخفي يهودي به نام اسلام كه زير پرچم تازه مسلمان شده‌اي به نام عبدالله بن سبأ جمع شدند.
دوّم: تظاهر به محبّت و تشيّع و ولايت علي و فرزندانش.
سوّم: دشمني و بغض اصحاب رسول خدا –صلّي الله عليه و سلّم- و برائت و بيزاري از آنها مخصوصاً از ابوبكر و عمر و عثمان رضي الله عنهم و بدگويي و تكفير آنها.
چهارم: تشويق مردم بر شورش عليه عثمان و ابراز اتّهام‌هاي ناروا نسبت به او، تا خلافت اسلامي را بر انداخته و امّت را متفّرق نمايند.
پنجم: ترويج عقائد يهودي و نصراني و زرتشتي بين مسلمانان به لباس اسلامي.

اين خلاصهء افكار و برنامهء سبأيّه بود كه آنها را از كتب خود شيعيان استخراج و نقل نموديم.

در ارتباط با موضوع اوّل يعني تكوين گروه‌هاي سرّي زير فرماندهي عبدالله بن سبأ، براي ترويج فساد و فتنه، بعد از آنكه اقوال ائمّهء شيعه را نقل كرديم، و از اقوال ائمّه رجال و فرق و حديث استشهاد نموديم، ديگر نيازي به شرح بيشتر نيست.
ولي در ارتباط با موضوع دوّم يعني تظاهر به محبّت اهل بيت و ولايت آنها: اين همان چيزي است كه اثنا عشريان آنرا شعار خود قرار داده و هر كس را كه با آنها مخالفت نمايد به دشمني با اهل بيت متّهم مي‌كنند و چنان در اين مورد غلوّ نموده و احاديث جعلي از پيامبر و علي و اهل بيت نقل كرده‌اند كه حيرت‌انگيز است. مثلاً از ابو جعفر نقل مي‌كنند كه: «آيا دين جز محبّت(علي) است؟»[5] آري، مي‌گويند دين ولايت است و محبّت (ائمّه)، نه نماز  روزه و حج و بقيّهء عبادات و تكليف هايي كه شرع مقرّر داشته‌است! و ايمان عبارتست از محبّت خاندان علي، چنانكه از ابو جعفر باقر نقل مي‌كنند: «محبّت ما (ائمّه) ايمان و بغض ما كفر است»[6](نه ايمان به خدا و رسول و قرآن و ...). مفسّر شيعي بحراني در مقدّمهء تفسير خود نقل مي‌كند كه: اميرالمؤمنين (ع) گفت: خداوند ولايت ما را بر اهل آسمانها و زمين عرضه نمود، كساني آنرا پذيرفته و كساني آنرا ردّ كردند. يونس آن را نپذيرفت خداوند او را در شكم ماهي زنداني نمود! تااينكه به ولايت ما اقرار كرد[7] و از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن مسلم نقل نموده كه مي‌گويد از ابو جعفر(ع) شنيدم كه مي‌گفت: خداوند از پيامبران عهد و پيمان گرفته‌است براي ولايت علي.[8] به اين همه غلو و افراط‌گويي متناقض با شرع نيز اكتفا ننموده و مي‌گويد: در كنزالفوائد از خطّ شيخ طوسي از كتاب مسائل البلدان از جابر جعفي از يكي از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سلمان بر علي وارد شد و از او دربارهء خودش پرسيد. گفت: اي سلمان، منم كه همهء امّت‌ها را به پيروي از خود دعوت كرده‌ام و آنها كفر ورزيدند و داخل آتش شدند و من خازن آتش بر آنها هستم، اي سلمان هر كس مرا به درستي بشناسد با من خواهد بود و خداوند از مردم دربارهء من پيمان گرفته‌است ... سلمان گفت: اي اميرالمؤمنين من تو را در تورات چنين ديدم و در انجيل چنين ديدم، پدر و مادرم فدايت باد اي كسي كه در كوفه كشته مي‌شوي، تو حجّت خدايي كه به آن از آدم توبه پذيرفت و به وسيلهء تو يوسف را نجات داد و تو قصّهء ايّوب و سبب تغيير نعمت او هستي، اميرالمؤمنين گفت: مي‌داني قصّهء ايّوب چيست؟ گفت: خدا و اميرالمؤمنين داناتر هستند، گفت: ايّوب در مسلك من شك نمود و گفت اين كار بزرگي است، خداوند گفت: اي ايّوب در شكلي كه من آن را ايجاد مي‌كنم ترديد مي‌كني؟ من آدم را مبتلا نمودم و سپس با تسليم او به اميرالمؤمنين از او درگذشتم، تو مي‌گويي كه كار بزرگي است، قسم به عزّت خودم كه تو را عذاب خواهم نمود مگر اينكه توبه نموده و به پيروي از اميرالمؤمنين تسليم شوي، سپس سخت بيمار شد و تسليم شد!![9] و صدها كفريّات مانند اين و بدتر از اينها، كه كتب شيعه مالامال از آنهاست و عوام را بدانها مي‌فريبند. معني واقعي اين سخنان اينستكه طاعت و معصيت همه در قبول يا ردّ ولايت علي و يازده فرزندش خلاصه مي‌شود! آيا بهتر از اين مي‌شود اسلام را خراب كرد و با آن بازي نمود؟ اين ادّعاها دقيقاً همان چيزهايي است كه ابن سباي يهودي آنها را بين شيعيان رواج داد.
همهء اين عقايد و بسياري ديگر كه ما به خاطر اختصار ذكر نكرديم، عقايد جعفريّهء اماميّهء اثناعشريّه را تشكيل مي‌دهد كه دقيقاً همان افكار و آرائي است كه ابن سبأ آنها را رايج نمود. بنا براين ولهازن خاورشناس مي‌گويد:
«امّا دراينكه آراء شيعه مناسب ايرانيان بود مورد ترديد نيست، ليكن اين گفته كه اصل اين افكار ايراني است هيچ دليلي ندارد، بلكه روايت‌هاي تاريخي عكس آن را ثابت مي‌كند و نشان مي‌دهد كه تشيّع صريح و واضح ابتدا در محيط عربي پيدا شد و سپس به موالي منتقل گرديد و رابط بين اينها و آنها كساني بودند كه به گرد «كرسي مقدّس» مي‌گشتند و سبأيّه ناميده مي‌شدند و اينها از موالي نبودند بلكه از اعراب بودند و از قبائل: نهد و خارف و ثور و شاكر و شبام بودند و اين سبأيّه به خاطر مذهب عجيب خود روابط خوبي با افراد عشاير و قبائل خود نداشتند، مخصوصاً با شبامي‌ها، در صورتيكه ارتباط آنها با مختار خيلي خوب بود و به خاطر او جنگيده و در قبائل خود سخن‌چيني مي‌نمودند و روايتي از دو نفر شيعه وجود دارد كه در منزل دو زن مشهور جمع مي‌شدند و نام بعضي از آنها ذكر شده كه يكي ابن نوف همداني است كه با موالي و استاد خود «مختار» در غيب‌گويي و پيامبر بازي مسابقه مي‌داده‌است و در نزد «كرسي مقدّس» وحي مي‌ساخته، و اوّلين پرده‌دار اين كرسي موسي بن موسي أشعري و بعد از او حوشب برسمي بوده‌است و گفته مي‌شود كه مختار اين كرسي را به عنوان كرسي عليّ بن أبي طالب معرفي نمود، ليكن روايت‌هاي ديگري نيز وجود دارد كه عكس اين را مي‌گويد كه به باور نزديكتر است، به هر حال كرسي در دست يمني‌‌ها قرار داشت، ... در اصل، كرسي خدا و سپس كرسي علي است، چرا كه علي را به خدايي رساندند ... و منشأ سبأيّه به زمان علي و حسن باز مي‌گردد و منسوب به عبدالله بن سبأ مي‌باشند و همچنانكه از اسم عجيب او پيداست او نيز يمني و در واقع از پايتخت صنعاء بوده‌است و گفته مي‌شود كه در اصل يهودي بوده‌است».[10] سپس ولهازن اضافه مي‌كند كه:
«مذهب شيعه كه به عبدالله بن سبأ نسبت داده مي‌شود و اينكه او مؤسّس آنست، در حقيقت به يهود نزديكتراست تابه ايرانيان، و دليل اين مطلب آنست كه ... انصار قديمي علي او را در مرتبه‌اي مساوي با خلفاي راشدين و در يك نظر مي‌نگريستند و او را در مقابل امويان قرار مي‌دادند كه خلافت را غصب نموده و او را وارث شرعي خلافت مي‌دانستند و منشأ حقّانيّت خلافت او در اين بود كه او از بزرگان صحابه بود و اهل مدينه با او بيعت كردند و منشأ اين حق از آنرو نبود كه او از اهل بيت است يا حدّاقل حقّانيّت خلافت علي مستقيماً از اهل بيت بودنش نشأت نمي‌گرفت، ... به هر حال موضوع در اينجا محدود به ادّعاي خلافت بود، و بايد بين اين موضوع و ادّعاي نبوّت  و اين زعم كه نبوّت به محمّد ختم نگرديده بلكه در علي و فرزندانش استمرار پيدا كرده‌است، تميز قائل شويم چرا كه اين زعم در نهايت پيدا شد، ... ليكن اسلام سنّي مي‌گويد محمّد خاتم پيامبران است و بعد از وفات او بايد به شريعت او عمل كرد ... و نظريّات شيعي از همين جا آغاز شد و مبدأ اساسي كه مذهبشان بر آن بنا شده اينست كه: نبوّت كه شكل زندهء سلطهء الهي است، ضرورتاً به خلافت و استمرار آن مرتبط مي‌گردد و قبل از محمّد سلسله‌هاي طولاني از نبوّت به هم پيوسته بوده‌است چنانكه يهود مي‌گويند و در اصحاح 18 از سفر «ثنيه الاشتراع» آمده‌است كه زمانه هرگز بدون پيامبري نبوده كه يا جانشين موسي بوده و يا همنوع او بوده‌است، و مي‌گويند اين سلسله به محمّد توقف نمي نمايد و هر پيامبري در پهلوي خود خليفه‌اي دارد كه با او زندگي مي‌كند، و چنانكه موسي خليفه‌اي به نام يوشع داشت، محمّد نيز خليفه‌اي به نام علي و فرزندانش داشت كه نام «وصي» و يا «مهدي» و يا «امام» بر آنها گذاشته شده‌است، و اگر چه اين نامها بر آنها گذاشته نمي‌شد، مقصود از حقيقت فعلى اينها اينست كه آنها عارف به غيب بوده و نمود خلافت الهي هستند».
ولهازن دوباره اضافه مي‌كند كه: «خدايي و تأليه – الله قرار دادن- آل بيت پيامبر بر اساس فلسفي، به وسيلهء قول به رجعت و يا تناسخ ارواح بنا نهاده شده كه روح با مرگ جسمي به جسم ديگر منتقل شده و به همين شكل و به طور مستمر در مجراي طبيعي زندگي قيامت‌هاي متعدّد رخ مي‌دهد. و اين در تناقض شديد با بر پايي قيامت در وقت زوال دنيا مي‌باشد و اين مذهب مخصوصاً از طريق انتقال روح خدايي در انبياء الهي اهميّت عملي پيدا مي‌كند، چرا كه اين روح از يك پيامبر به ديگري منتقل مي‌شود و در يك وقت بيشتر از يك پيامبر وجود نخواهد داشت و تا هزار نفر هم پي در پي مي آيند و بنابراين با روح الهي كه در آنها دميده مي‌شود هميشه پي در پي مبعوث مي‌ شوند. و با اين نگرش بود كه گفتند محمّد در علي و آل علي برانگيخته مي‌شود و به آيه 85 سورهء 28 و آيه 8 سورهء 82 استناد مي‌جويند و اين تفكّر به احتمال زياد يهودي است، اگر چه از بدعت‌هاي يهود مي‌باشد و در مواعظ منسوب به كليمانس آمده‌است كه روح خدا در شخص انساني متّحد مي‌گردد كه به صف پيامبري راستين و در اشكال متعدّد مبعوث مي‌شود و سلطهء دائمي او بر ملكوت مقرّر شده ‌است ...
ليكن متأخّران رجعت را ظاهراً به شكل ديگري فهميده و آنرا ديالكتيكي تصوّر كرده‌اند. گاهي به «غيبت» مكرّر امام صادق از آن ياد كرده‌اند و در مقابل، ظهور تازهء او را رجعت به وضوح مرادف با تناسخ ارواح مي‌باشد و سيّد حميري به رجعت خودش ايمان دارد».[11]
سپس ولهازن خطبهء ابو حمزهء خارجي را بر منبر مدينهء منوّره دربارهء شيعه از اغاني نقل مي‌كند كه مي‌گويد: «شيعياني كه به كتاب خدا پشت نمودند و بر خداوند افترا زدند، نه با نگاه درستي به قرآن مي‌نگرند و نه عقل درستي براي فقه و فهم دارند و نه دنبال حقيقت هستند. براي كارهايشان از هوي و هوسشان پيروي كردند و دين خود را با تعصّب به حزبي مبدّل نموده و خود را پيروان آن حزب مي‌دانند. و هر چه از گمراهي و يا رشد باشد، از آن پيروي مي‌كنند و در رجعت مردگان انتظار حكومت دارند و ايمان به قيامت قبل از قيامت دارند و ادّعاي علم غيب براي افرادي مي‌كنند كه نمي‌دانستند در داخل خانهء آنها چه مي‌گذرد. خشكه مقدّساني در دين هستند كه عقلشان اندك است، و مقلّد اهل بيتي از عرب شدند و پنداشتند كه با تولاي آنها نيازي به اعمال صالح و نيك نداشته و اينها نجات دهندگانشان از عقاب كارهاي بد مي‌باشند».[12]
و شبيه اين قول را هشام بن عبدالملك اموي در نامه‌اي به يوسف بن عمر نيز گفته‌است:
«همانا عبادت شيعيان، بندگي بنى انسان مي‌باشد ونتيجهء آن قيصرى و كسروى و سلطهء پاپ ها ميباشد، آنها بر امامت موجود و سلطهء او اعتراض داشتند، ليكن امامت شرعي آنها كه بر مبناي ذرّيّهء آل بيت است بهتر از آن نيست چـــرا كه در نهايت به بي‌قانوني و خروج از شريعت مي‌انجامد، هر كس از او –امام- پيروي كند، تكاليف از او برداشته شده و از مسئوليت معاف مي‌شود».[13]
اينست تشيّعي كه مورّخان و مستشرقان و سايرين بر آن اتّفاق نظر دارند كه چيزى سواى اسلام مي‌باشد.

 
[1] امام سمعاني: الانساب.
[2] كتاب الرّوضه – كافي: كليني 8/338.
[3] مجالس المؤمنين ص 144.
[4] اعتقادات فرق المسلمين و المشركين: رازي ص 52.
[5] كليني: فروع كافي 8/80.
[6] اصول كافي: 1/188.
[7] بصائر الدّرجات 2/10.
[8] بصائر الدّرجات 2/10.
[9] تفسير البرهان: بحراني مقدّمه ص 27.
[10] الخوارج و الشّيعه: ولهازن ص 169-170.
[11] الخوارج و الشّيعه: ولهازن ص 169-173.
[12] الخوارج و الشّيعه: ولهازن ص 175.
[13] الخوارج و الشّيعه: ص 175 به نقل از طبري 2/882.

0 نظرات:

ارسال یک نظر