تفرّق شيعيان بعد از امام حسين

 

تفرّق شيعيان بعد از امام حسين


بعد از شهادت امام حسين شيعيان او به سه گروه تقسيم شدند: گروهي به امامت محمّدبن حنفيّه (برار ناتني امام حسين) معتقد شدند و گفتند كه بعد از حسنين كسي نزديكتر از او به اميرالمؤمنين نيست، پس او به امامت شايسته ‌تر است.
گروهي مدّعي شدند كه محمّد بن حنفيّه رحمه الله تعالي مهدي موعود و وصيّ عليّ‌بن ابي طالب عليه السّلام مي باشد. هيچكس از اهل بيت او حقّ مخـالفت و خروج از امامت و رفع شمشير ندارد جز به اذن او، امّا حسن بن علي با اجازهء او با معاويه جنگ و صلح نمود و حسين با اجازهء او با يزيد جنگيد، و اگر بدون اجازهء او خروج مي‌كردند، گمراه مي‌شدند، و هر كس مخالفت با محمّد بن حنفيّه نمايد كافر و مشرك است، و محمّد بعد از قتل حسين از مختار بن أبي عبيد كمك گرفته و به او دستور داده‌است كه انتقام خون حسين را گرفته و قاتلانش را بكشد، و آنها كيسانيّه و يا مختاريّه ناميده مي‌شوند.[1]
و كيسانيّه در اصل بعد از قتل علي رضي الله عنه پيدا شدند. ليكن اين اسم بعدها بر مختاريّه غلبه نمود و فرقه‌هاي متعدّدي از كيسانيّه منشعب شد كه عبارتند از كرابيّه و حربيّه و رزارميّه و بيانيّه و راونديّه و ابومسلميّه و هاشميّه و حارثيّه و فرقه‌هاي ديگر.[2]
همهء اين فرقه‌ها در اعتقاد به امامت محمّدبن حنفيّه و اعتقاد به باورهايي كه سبأيّه و عبدالله بن سبا در ميان مسلمين كاشتند، مثل غيبت و رجعت و تناسخ، ... اشتراك داشتند. و شگفت‌آور اينكه امامت (مورد پندارشيعيان) از كيسانيّه به بني عبّاس منتقل شد و بعضي از فرق آن معتقد شد كه امامت از ابوهاشم بن محمّد بن حنفيّه به محمّد بن عليّ بن عبّاس و از او به فرزندش ابراهيم و از ابراهيم به ابوالعبّاس و از او به ابوجعفر منصور ...منتقل شده‌است!![3]
و از ميان همهء اين فرقه‌هاى متعدّد فرقهء مختاربن ابي عبيد ثقفي شهرت فراوان يافت چرا كه به ادّعا و دست آويزى قصاص خون حسين قدرت و سر وصدايى پيدا كرد.[4]
ولهازن شخصيّت مختار را اينگونه ترسيم مي‌كند:
«مختار به ساحر و دجّال[5] و معمولا به كذّاب نام برده مى ‌شد و اين اوصاف به او اطلاق مى ‌شده‌است نه به خاطر اينكه به زعم خود از طرف ابن حنفيّه مكلّف شده‌است، بلكه تظاهر به اين مي‌كرده‌است كه پيامبر است. ولي حقيقت اينست كه خود او اين ادّعا را نمي‌كرده، ليكن كارهاي انجام مي‌داد كه اين فكر را تقويت مي‌كرد. مثلاً به شكلي سخن مي‌گفته كه گويا در حضرت الهي است و يا غيب مي‌داند و مثل رمّالان غيب‌گويي مي‌كرده‌است و مي‌خواسته كه شخصيّت خود را بر ديگران برتر نمايد و در اين كار موفّق هم بوده‌است، اگرچه در ميان عقلا موفقيّت او كمتر از عوام بوده‌است و هنگامي كه شكست خورد، دنيا نيز به او پشت نمود. و دوزي دربارهء او مي‌گويد كه او خارجي بوده سپس زبيري و بعد از آن شيعي گرديد و بدعت "بداء" را ايجاد كرد تا تقلّب خود از يك مذهب به ديگري را توجيه كند.
ازهمهء انتقادهايي كه به مختار شده مهمتر و خطيرتراينست كه او در پشت شخصيّت خيالي (محمّدبن حنفيّه) پنهان شده‌بود و از خود هيچ چيزي اظهار نمي‌كرد، و وجدان او از اين ناحيه تميز نبود، ليكن شرايط او در آن وقت به او اجازه نمي‌داد كه -به عنوان يك مسلمان شيعه- نام اصلي خود را اظهار كند! بلكه بايد براي خود جايگاه مهم و مطمئني از مهدي مستور ايجاد مي‌نمود.
مختار آغاز كارش را از بدعت غامض و مشكوكي آغاز نمود كه نقشهء آن را كشيد و آن سبأيّه بود و سبأيّه مسيري را پيموده‌بود كه عقايدش در ميان طبقه‌هاي وسيعي از شيعيان رواج پيدا كرده‌بود، تا حدّي كه شيعيان عموماً در صدد اتخاذ مواضع تندتري در مقابل اسلام سنّي مي‌شدند و اختلاف‌ها بين شيعه و سنّي مي‌آوردند. و سبأيّه كيسانيّه نيز ناميده مي‌شوند، چون رهبر آنها كيسان رهبر موالي و در همان وقت رهبر سبأيّه نيز بود و از اين موضوع چنين برداشت مي‌شود كه سبأيّه و موالي تقريباً يك چيز بوده‌اند و بر مبناي اين برداشت بعضي‌ها بر اين گمان رفته‌اند كه تشيّع يك مذهب دينى است كه اصالت ايراني دارد چرا كه موالي كوفه غالباً ايراني بودند، به هر حال اينكه آراء شيعه مناسب ايرانيان بود قابل ترديد نيست امّا اينكه منشأ اين آراء ايراني‌ها بودند دليل محكمي ندارد.[6]
ما اندكي روي اين فرقه شيعه و اين شخص (مختار) توقّف كرديم چرا كه او و پيروانش وارث حقيقي سبأيّه هستند و شيعياني كه بعداً آمدند به افكار و آراء آنها چنگ زدند و تشيّع اصلي شروع به ذوب شدن و نابود شدن نمود.[7] و از شيعيان اوليّه جز اندكي كه در رأس آنها اولاد علي و بني هاشم بودند باقي نماند. چرا كه افكار و آراء سبأيّه در ميان شيعيان رواج پيدا كرد، به ويژه بعد از شهادت حضرت امام حسين كه بسياري از دوستان علي و فرزندانش و حتي بعضي از طالبيّه‌ها احساس حرمان و نوميدي نموده و خود را در معرض انتقام و سرنگوني توسّط نظامي مي‌ديدند كه متّهم به قتل حسين رضي الله عنه بودند.
وبعضى از سبك سران ونادانان شروع به انتقاد از هر چيزى نمودند كه مرتبط  به حكام وهمفكران آنها بود حتى معتقدات وباورها، حتى آنچه را كه در مساجد وبر بالاى منبرها مى شنيدند با آن مخالفت مينمودند، ولهذا امام ذهبى نقل مى كند كه:
سلف اين امت بر تفضيل ابوبكروعمر بر على وديگران اتفاق نظر داشتند، وبا سند خود از ابو اسحاق سبيعى كوفى نقل مى كند كه گويد: من از كوفه خارج شدم وهيچ كس ترديد در أفضليت ابوبكر وعمر وتقديم آندو –بر ديگران- نداشت، ولى حال كه به آنجا بازگشته ام آنها چنين وچنان ميگويند، نه والله نمى دانم كه چه ميگويند...
بخارى از محمدبن حنفيه –فرزند على- نقل مى كند كه ميگويد: به پدرم –على- گفتم : اى پدر برترين فرد بعد از رسول خدا-صلى الله عليه وآله وسلم-كيست؟ گفت: اى پسرم مگر نميدانى؟ گفتم: نه، گفت: ابوبكر ، سپس گفتم بعد از او  چه كسى؟ گفت عمر،
اين سخن را فرزندش وبين دو نفر ميگويد كه تقيه-بر حسب زعم شيعيان- توسط آنها جايز نيست، وهمچنين از او روايت است كه هركس كه مرا بر ابوبكر وعمر ترجيح دهد حدّ افتراء بر او جارى ميكنم   امام محب الدين خطيب در حاشيهء اين متن عظيم تاريخى در تعيين وقت تحول تشيع از مسير اصلى خودش مينويسد كه:
ابو اسحاق سبيعى شيخ وعالم كوفه بوده است ...، كه سخن اورا سابقا نقل نموديم، ولى جاى شگفتى اينجاست كه خوارج واباضيه مثل بقيهء مسلمين در بارهء ابوبكر وعمر  برعقيدهء اوليهء خود باقى ماندند، ولى شيعيان مخالفت امام خود نموده وبعد از قرن اول به عقيدهء ديگرى رفتند، يعنى در اواخر عهد ابواسحاق سبيعى.[8]

تحوّل تشيّع به چنان حدّي رسيد كه مسلّمات و اساس اوّليه‌اي را كه دين حنيف اسلام و شريعت آسان او بر آن بنا شده‌است را انكار مي‌نمودند، فقط بدين خاطر كه حكّام آن زمان بر آن بوده و بدان اعتقاد داشتند.
بعد از شهادت حضرت حسين –رض- خرافات و خزعبلات در ميان شيعه به حدّي رسيد كه بعضي از مخلصان از اشراف و از شيعيان اوليّه سعي مي‌كردند كه مانع رواج اين خرافات در ميان مردم باشند، ليكن در اين كار شكست خوردند و لهذا بعد از اينكه از رجوع شيعيان به حق نااميد گشتند و از دست برداشتن آنها از ضلالت‌ها مأيوس شدند، از تشيّع دوري اختيار نمودند.[9]
به عنوان نمونه يكي از آنها ابن الاشتر ابراهيم مي‌باشد كه ولهازن ضمن شرح تسلّط مختار بر شيعيان و امتناع ابراهيم از انضمام به آنها او را ذكر مي‌كند و مي‌گويد:
«بر مختار بود كه براي خود در كوفه شخص ديگري را پيدا كند كه بدون او رؤساي شيعه موفقيّتي بر ضدّ اشراف و حكّام بدست نمي‌آوردند و اين شخص ابراهيم بن أشتر بود و شخصي سياست باز وحيله گرو مستقل‌الرّأي بود، و مثل پدرش از مخلصان علي بود و با ابن‌الحنفيّه در ارتباط بود، ليكن ايمان به تشيّع به صورتي كه بعدها در آمده‌بود نداشت».[10]
و هنگامي كه مختار متحول شده و افكار سبأيّه را در دشمني با سلف صالح و ياران رسول خدا –ص- كه مخفي نموده‌بود اظهار مي‌كرد، ابراهيم بن أشتر شروع به انتقاد از او نمود كه بدون رضاي آنها و بدون اذن ابن‌حنفيّه بر آنها امارت نموده و اظهار سبأيّت در برائت از بزرگان گذشته نموده‌است.[11]
اين اشراف كه مراكز اصلي شهر كوفه را اشغال كرده‌بودند مختار را در قصر و مسجد محاصره نموده و ارتباط او را با خارج قطع نمودند، ليكن مختار براي شكست برنامهء آنها پيشنهاد نمود كه هم آنها و هم او گروهي را پيش ابن الحنفيّه بفرستند تا از تأييد ابن الحنفيّه مطمئن گردند و در اين تدبير موفق شد. ولهازن مي‌گويد: مختار هم در قله بود و هم در مقابل درّه، شيعيان نسل قديم به او اعتماد نداشته و از او دوري مي‌كردند.[12]
اين مقدار براي بيان كشمكش و درگيري بين تشيّع قديم و تشيّع جديد و تحوّل و دگرگوني تشيّع در اين مرحله كافي مي‌باشد.
بعد از قتل مختار فرقه‌بازي و مذهب‌بازي آغاز شد. گروهي به انقطاع امامت بعد از حسين معتقد شدند و اينكه ائمّه سه نفر بوده‌اند و ديگر امامي نيست. گروهي گفتند كه امامت در فرزندان حسن و حسين مي‌باشد و گروهي آنرا فقط در ميان فرزندان حسن مي‌دانستند و بعضي‌ها قائل به نبوّت بعد از پيامبر شدند.[13] و بعضي قائل به الوهيّت و خدايي غير از خدا گشتند، و گروهي به نبوّت علي رفتند و گروهي به نبوّت محمّدبن اسماعيل بن جعفر رفتند كه آنها را قرامطه گويند و گروهي به نبوّت علي و سه فرزندش حسن و حسين و محمّدبن حنفيّه رفتند كه آنها گروهي از كيسانيّه هستند و ده‌ها فرقهء كفرآميز ديگر كه نقل معتقدات و اسماء آنها از ميدان بحث ما خارج است و همهء اين فرقه‌ها و بسياري از آنها را اشعري و بغدادي و ملطي و اسفرايني و ديگر ائمّه فرق ذكر نموده‌اند.
عليّ بن الحسين با ولاء واطاعت كامل به حكام بني اميّه از دنيا رفت و از هر گونه كمك به مخالفان آنها در مكّه و مدينه خودداري نمود.[14] زيرا به وفاداري مدّعيان تشيّع اميدوار نبود و فرزندان زيادي به جاي گذاشت. گروهي از شيعيان از محمّدبن علي و گروهي ديگر از زيدبن علي پيروي نمودند كه زيد همان امام مذهب زيديّه مي‌باشد كه در واقع شيعيان اصلي هستند كه از افكار سبأيّه متأثّر نشدند و بگذريم از اينكه حتّي در تاريخ نيز مواضع بهتري داشته‌اند، و دولت‌ها تشكيل داده‌اند و بعضاً سرزمين‌هايي فتح كردند، وتاريخ بياد ندارد كه مثل اماميه آلت دست دشمنان اسلام باشند، امّا جعفريّهء اثناعشريّه نه تنها يك وجب خاك درتاريخ خود فتح نكردند كه هيچ بلكه هميشه با مسلمانان جنگيدند، وبا هر دشمنى كه به سرزمين اسلام حمله كرد از مغول وصليبيان كمك وهمكارى نمود، وادارسه در مغرب كه از پادشاهان مغرب (مراكش) بودنــد از نوادگان امام زيد مي‌باشند و در خراسان و ديلم نيز زيديان حكومت تشكيل دادند.
گروهي كه به امامت محمّدبن باقربن علي معتقد شده‌بودند، بعد از وفات محمّد گرد فرزندش جعفربن محمّد جمع شدند كه در ايّام او تغيير و تحوّل تشيّع به وسيلهء راويان دروغگو كامل شد و به طور كلّي از ريشه تغيير كرد كه بدايت آن تقريباً پس از كشته شدن حسين رضي الله عنه و به دست سبأيّه انجام شد، اينها توانستند بعد از شصت سال از قتل حسين و بعد از نود سال از نشأت خود گروهي از مسلمانان را از نظر اعتقادي كاملاً جدا نمايند.
سبأيّه و فريب خوردگان آنها، ازانتقام و كينه‌اي كه نسل به نسل از رنج‌ها و محنت‌هاي بعضي ازاهل بيت ازدست حكّام به ارث برده مي‌شد سوء استفاده مي‌كردند و درجنب اين توطئه‌هاي فكري و عقيدتي و سياسي كه مخفيانه چيده مي‌شد، اجتماع ايرانيان و موالي و بابليان و عاشوريان و كلدانيان و بقيّهء فرزندان تمدّنهاي قديم بود و نياز همه اينها به سازماني انقلابي كه برحكّام وعقايد ديني آنها شورش نموده ‌باشد، سبأيّه از همهء  اين شرايط بهترين سوء استفاده نمود و تمام اين شرايط، شيعه و تشيّع را در يك قالب جديد قرار داد و از آن مذهب ديگري ساخت و بنا براين هر چه را كه موجود بود بايد با آن مخالفت مى ‌كردند و درمقابل آن  قانون جديدي جعل مي‌نمودند. ببينيم روايتي را كه به امام جعفر نسبت مي‌دهند چگونه گواه اين ادّعا مي‌باشد:
 «شخصي سئوال كرد كه اگر دو فقيه باشند و حكم مسئله‌اي را از كتاب و سنّت پيدا كردند و ديديم كه يكي موافق عامّه – عموم مسلمين – است و ديگر مخالف آنهاست، به كدام يك بايد چنگ زد؟ امام پاسخ داد كه: آنچه را كه مخالف –عموم- عامّه است، بگير كه هدايت و رشد در آن مي‌باشد. گفت: فدايت شوم اگر هر دو خبر موافق آنها باشد، گفت: بايد ديد كه آنها و حكّام و قاضيان آنها به كداميك ميل بيشتري دارند بايد آنرا ترك و به خبر ديگر عمل كرد».[15] يعني به هر حال بايد اختلافي ايجاد كرد.
هنگامي كه اين افكار سبأيّه و عقايد متعدّدي كه مخالف تعاليم اسلام بود، از طرف كساني اختراع شد كه مدّعي دوستي و تشيّع علي و فرزندانش بودند، آنگاه بايد آنرا در شكل و قالب مذهب در مي‌آوردند چون در تضادّ با مذهب و معتقدات عموم بود و اين پديده‌اي بود كه از زمان امام جعفر به وسيلهء راويان جعّال در تشيّع رخ داد.
دراينجا بود كه شيعيان سبأي زده شروع به علني نمودن اين باورهاي ضدّ اسلامي نموده و مدّعيان تشيّع در پرتو افكار ابن سبأ و ايدئولوژي جديد، شروع به ساختن مذهبي با مسائل فروع و اصول و روش استنتاج فروع از اصول در عقايد و معاملات و ... نمودند و همهء اين مذهب سازي و دكّان‌بازي‌ها را در تأسيس مذهبي جديد و تكوين دين مستقلّي با فقه نوين و قوانين و تشريفاتي تازه در اصول و فروع و قواعد استنباطي، بكار گرفتند و ديني ساختند كه به كلّي با ديني كه محمّد –ص- براي بشر آورد، بيگانه است و آن را به علي و ائمّه اهل بيت نسبت دادند. از اينجا بود كه مبناي تشيّع اقوال و افعال افراد شد، چه اينكه اين اقوال و افعال از آنها صادر شده باشد يا خير. همين نسبت دادن به آنها كافي بود و اگر اين منسوبات در تعارض با فعل و قول ثابتي از آنها باشد مي‌گويند: اين تقيّه بوده‌است و اگر در مخالفت با كتاب آسماني باشد، مي‌گويند: كتاب خدا تحريف شده‌ است و در آن تبديل و تغيير رخ داده‌است و اگر در مخالفت با سنّت پيامبر باشد مي‌گويند آن سنّت از كساني نقل شده‌است كه بعد از رسول خدا مرتدّ شدند – يعني صحابه – و راويان قرآن و سنّت را مرتدّ مي‌دانند.[16]
بدين خاطر بود كه فرزندان نيك علي رضي الله عنه از اين مدّعيان دروغگو و جعّالان و دكّان‌سازان مذهبي و تفرقه‌اندازاني كه كارشناسان جعل و تحريف و تبديل و توطئه بودند، شديداً هشدار مي‌دادند از امام جعفر صادق-امام معصوم ششم برحسب زعم شيعيان- روايت است كه مي‌گويد: «ما دشمني شديدتر از كساني كه تظاهر به دوستي ما مي‌كنند نداريم».[17]
و ار او همچنين روايت است كه مي‌گويد:
«ما خانواده‌اي راستگو مي‌باشيم ليكن دروغگوياني بر ما دروغ مي‌بندند تا با دروغ خود سخن راست ما را در ميان مردم بي‌اثر كنند، رسول خدا راستگوترين فرد بود و مسيلمه، كذّاب بر او دروغ مي‌بست، و اميرالمؤمنين(ع) از راستگوترين افراد بعد از رسول خدا(ص) بود و شخصي كه بر او دروغ مي‌بست عبدالله بن سبأ لعنه الله بود و ابوعبدالله حسين بن علي(ع) به مختار مبتلا شد، سپس ابوعبدالله حارث شامي و بنان را نام برده و گفت كه آن دو بر علي بن حسين(ع) دروغ مي‌بستند، سپس از مغيره بن سعيد و بزيع و سري و ابوالخطاب و معمر و بشّار أشعري و حمزه يزيدي و صائب نهدي – يعني اصحاب خود – نام برده و گفت: خدا اينها را لعنت كند، ما از دست دروغگويان خلاص نمي‌شويم و بر ما دروغ مي‌گويند خداوند ما را از شرّ كذّابان راحت نموده و آنها را آتش جهنّم نصيب نمايد».[18]
و از نوهء او عليّ بن موسي الرّضا – امام هشتم معصوم بر حسب زعم آنها – روايت است كه مي‌گويد: «بنان كذّاب بود و بر عليّ بن حسين(ع) دروغ مي‌بست، خداوند او را در آتش بيندازد و مغيره بن سعيد بر عليّ بن جعفر(ع) دروغ مي‌بست، خدا او را در آتش بيندازد و محمّد بن بشر بر ابوالحسن علي بن موسي الرّضا(ع) دروغ مي‌بست خداوند او را در آتش بيندازد، و ابوالخطّاب بر ابو عبدالله(ع) دروغ مي‌بست، خداوند او را در آتش بيندازد و كسي كه بر من دروغ مي‌گويد محمّد بن فرات مي‌باشد».[19]
و ابو جعفر محمّد باقر مي‌گويد:«خداوند، بنان را لعنت كند، بنان لعنه الله بر پدرم دروغ مي‌گفت، به خدا كه پدرم مردي صالح بود».[20]
و آل بيت از آنها بيزاري جسته و پيروان خود را از افتادن در دام آنها هشدار مي‌دادند، چنانكه كشّي از جعفر نقل مي‌كند كه در پيش او از جعفربن واقد و گروهي از اصحاب ابوالخطاب ياد شد، و گفته شد كه: از جملهء آنها شده‌است و گفته است كه:
«او كه در آسمان اله و در زمين اله است، او امام است»، ابوعبدالله (ع) گفت: نه به خدا قسم من و او در زير سقف يك خانه جمع نخواهيم شد، اينها از يهود و نصاري و زرتشتيان و مشركان بدتر هستند، به خدا قسم كسي مثل اينها عظمت الهي را تحقير نكرده‌است، بـــــه خدا قسم كه اگر چيـــزي از آنچه كه يهود مي‌گفت در خاطر عزيز – پيامبر آنها – مي‌گذشت اسمش از نبوّت محو مي‌شد، به خدا قسم كه اگر آنچه را كه نصراني‌ها دربارهء عيسي مي‌گفتند اقرار مي‌نمود خدا تا روز قيامت او را كر مي‌نمود و به خدا قسم اگر آنچه را كه اهل كوفه دربارهء من مي‌گويند اقراد و تأييد نمايم زمين مرا فرو مي‌برد، من جز بنده‌اي مملوك نيستم كه قادر بر ضرر دادن و نفع دادن به چيزي نمي‌باشم.
ابوعبدالله مي‌گفت: بعضي‌ها گمان مي‌كنند كه من امام آنها هستم، به خدا كه من امام آنها نيستم، اينها را چه شده‌است؟ خدا لعنتشان كند، هر چه را كه مي‌پوشم آنرا فاش مي‌كنند كه خداوند شرّ آنها را فاش كند، من گويم اينطور، مي‌گويند مقصودش چنين است، من امام كسي هستم كه از من پيروي و اطاعت كند.[21]
ليكن كوشش‌هاي مخلصانهء اين بزرگان شكست خورد و شيعيان به خاطر وجود دروغگويان فراوان و مدّعيان مودّت اهل بيت، مثل ابوالخطّاب و ابو بصير مرادي و زراره بن اعين و جابر جعفي و مغيره بن سعيد و هر دو هشام و ابوجارود و غيره، روز به روز بر غلوّ و افراط‌گرى ‌شان افزوده شد و آراء و فرق و تفرّق فراوان يافتند و بعضي‌ها حتّي از سبأيّه نيز جلوتر رفتند و يكي از مورّخان شيعه اين مطلب را چنين ترسيم مي‌كند:
«صادق - در آن شرايط سخت كه زيديّه ظاهر شد – نتوانست بااينها در مورد چيزي از امامت مناظره كند ... و با مخفي‌كاري شديد يك روز منصور او را احضار نمود و گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم در كشور من الحاد مي‌كني؟ صادق(ع) به او گفت: به خدا قسم كه نه كرده‌ام و نه اراده‌اش را داشته‌ام و اگر به شما رسيده از دروغگويي بوده‌است».[22]

 

 
[1] فرق الشّيعه: نوبختي ص 47-48.
[2] فرق الشّيعه ص 48، مقالات الاسلاميّين ص 89، الفرق بين الفرق ص 38، مقدّمه ابن خلدون ص 199.
[3] فرق الشّيعه: ص 69، مقدّمه ابن خلدون ص 199.
[4] رجال الكشّي ص 117.
[5] تاريخ طبري 2/730 و 7/686.
[6] الخوارج و الشّيعه ص 165-169.
[7] الشّيعه و التّشيّع: احسان الهي ظهير ص 195. ومنبع اين مبحث همين كتاب ميباشد از ص 192 به بعد
[8]  المنتقى : ذهبى ص 360-361 اين كتاب مهم توسط علامه برقعى بفارسى ترجمه شده ودر سايت ما موجود ميباشد
[9] الشّيعه و التّشيّع، احسان الهي ظهير ص 197.
[10] الخوارج و الشّيعهء ولهازن ص 147-148.
[11] الخوارج و الشّيعه ص 156.
[12] الخوارج و الشّيعه ص 159. 
[13] به اينها غرابيّه گفته مي‌شود.
[14] الفصل في الملل و الاهواء و النّحل: ابن حزم ص 183.
[15] اصول كافي 1/68.
[16] الشّيعهء و التّشيّع: شيخ احسان الهي ظهير ص 216-215.
[17] رجال الكشّي ص 259: «لقد أمسينا و ما أحد أعدي لنا ممّن ينتحل مودّتنا».
[18] رجال الكشّي ص 257-258.
[19] رجال الكشّي ص 256.
[20] رجال الكشّي ص 254-255.
[21] رجال الكشّي ص 254-255.
[22] الشّيعه في التّاريخ ص 107-108.

0 نظرات:

ارسال یک نظر