ماجرای مشرف شدن خدیجه به دین اسلام از مسیحیت




داستان من به طور خلاصه این گونه است:

من دختری هستم که در یک خانواده ی مسیحی متولد شدم و به همین دلیل از آئین مسیحیت پیروی می کردم تا اینکه در 15 ژانویه 2006 به اسلام روی آوردم، و از این بابت خداوند را بسیار شاکرم. من در یک خانواده ی نه چندان پایبند به مذهب مسیحی بزرگ شدم. پدرم یک فرد بی دین بود بااینحال او هیچ وقت تلاش نکرد که ما را تحت تاثیر افکار خود قرار داده یا حتی در انتخاب ما هم دخالت کند، و مادرم از یک مسیحی بر اساس تولد و روال قراردادی جامعه بود و ما را هم به این ترتیب بار آورد.

چنین شد به مدرسه ی راهبه ها رفتم که در آن فراگیری مذهب مسیحیت اجباری بود و می بایست در مراسم عشای ربانی یکشنبه ها و مراسم ویژه ی دانش آموزان در روزهای چهارشنبه همراه دیگر اهالی کلیسا شرکت می کردیم. هیچوقت از تشریفات مذهبی را دوست نداشته و در حین آن مراسم هرگز احساس نزدیکی و ارتباط با خدا نمی کردم، با این وجود با علاقه در آن شرکت می نمودم البته بخاطر این عقیده ام که دعا و مراسم تنها راه ارتباط با خداوند و یگانه راه ابراز احترام و تضرع و زاری در برابر پروردگار می باشد. اما در اعماق وجودم هرگز حس دلگرمی به این عملکرد را نداشتم، شاید به این دلیل آنهمه ظاهر جشن مانند آن در کلیسا و بازدیدکنندگان ان و همچنین شیوه ی دعا و مراسم مذهبی که مرا مجذوب خود نمی ساخت. چرا باید نیاز به شخص ثالثی برای ارتباط با خداوند داشته باشم، جدا از آنکه آن شخص ثالث خود نیز مانند من یک موجود انسانی بود؟

حتی از زمانی که یک بچه بودم یک خدمتکار خانم مسلمان داشتیم که برای کمک به مادر من در تمیز کردن خانه کمک می نمود او نیز عادت داشت که در زمان های معین نماز بخواند. من هم با جذبه به او نگاه می کردم و نورانیت ایمانی او را می دیدم. حتی زمانی به تنهایی و بیرون از سالن عبادت به راز و نیاز می پرداخت. یکبار از او پرسیدم: "آیا هنگامی که دعا می کنی احساس می کنی خدا به تو نزدیک است؟" او پاسخ داد: "آری، زمانی که دعا می کنی حس می کنی که او نزدیک توست." با تمام سادگی آن پاسخ در عمق قلب و جان من اثر کرد. تا جایی که در هر اذانی که داده می شد و با اندیشیدن به این که اکنون دارند نماز می خوانند به مسلمانان و نزدیکی ایشان به خداوند رشک می بردم.

با عادات مسیحیت بزرگ شده و به نحوی تا اوایل سی سالگی ام بدان گردن نهادم، زمانی که به عضویت حزب کمونیست درآمدده و از دین و مذهب کناره کشیدم و افکاری به اندیشه های الحادی نزدیک تر گردید. با اینجال هرگز نمی توتنستم وجود خدا را کاملاً انکار کنم. تا چند سال و آنگاه که از حزب بیرون آمدم بدین نحو گذشت. ارتباط من با خدا گسسته بود و تنها در روزهای کریسمس و عید پاک جهت شرکت در مناسبت های اجتماعی به کلیسا می رفتم.

تا آنزمان کم کم حس می کردم تنها اعتقاد داشتن به خداوند کافی نیست و از این ارتباط سطحی با او دلزده بودم. به این ترتیب نتیجه گرفتم که برای مستحکم تر نمودن گره خویش با وی باید رابطه ام را با دین و مذهب خود استحکام ببخشم. بازهم جانکندن دوباره آغازشد و هربار که با دین و آموخته های آن نزدیک تر می شدم با همان پرسش های رنج آور پیشین مواجه می گشتم.

خدا کیست؟

آیا او پدر است؟

آیا پسر است؟

یا آنکه او روح القدس می باشد؟

خدا یکیست و هر سه نیز می باشد، این پاسخی بود که همیشه دریافت می نمودم. اما هرگز مرا متقاعد نمی کرد چگونه خداوند ممکن است دارای پسر باشد؟ و چگونه می توان گفت او خود همان پسر نیز می باشد؟ چرا او نیازمند داشتن یک پسر است تا خداوندی خویش را به اثبات برساند؟

چرا من که مسیحی هستم برای ارتباط با خداوند به عیسی مسیح نیازمندم؟ اگر او پیامبر بوده پس انسانی چون من است گرچه در مراتب بسیار بالاتری نیز باشد. من برای ارتباط با خدا نیازی به او ندارم. درنهایت او تنها پیام آوری از جانب خداند است که پیام های خداوند را برای ما می آورده است. اگر او خدا بوده است، چگونه می توانم دو خدا را پرستش نمایم؟

ناامیدانه شروع به مطالعه ی بیشتر دینی که با آن به دنیا آمده بودم کردم تا شاید به خداوند نزدیک تر شوم. اما نگرانی هایم شروع شدند، بیشتر آموخته های مسیحیت و بویژه مسائل اولیه ی آن برای من پذیرفتنی نبودند. احساس می کردم کتاب مقدس همان کلام خداوند که نازل نموده است نمی باشد. در کتاب مقدس نشانه های بسیاری را می یافتم که بیان می کرد *عیسی مسیح تنها پیامبری است که با پیامی فرستاده شده تا آنچه پیش از او بوده را کامل گرداند.* در واقع نشانه ها و اشارات بسیاری در این زمینه از کتاب مقدس قابل برداشت بودند.

انجیل متی 18:11 : "و پسر انسان می آید تا آنچه را از دست رفته نجات دهد."

یوحنا 12:19 : "برای آنکه من از جانب خویش سخن نگفته ام." "بلکه پدر مرا فرستاده است."

متی 5:17 : "فکر نکن که من آمده ام تا قانون پیامبران را نسخ نمایم؛ من نیامده ام تا آن ها را منسوخ کنم بلکه تا آن ها را به انجام رسانم."

مارک 10:18 : "عیسی به او گفت: چرا مرا نیک خواندی؟ هیچ انسانی جز یک کس نیک نمی باشد و آن هم خداست."

مارک 9:37 : "هرکس کودکی را با نام من حاصل کند مرا حاصل کرده است. و آنکه مرا حاصل کند مرا حاصل ننموده بلکه آن را که من را فرستاد."

یوحنا 17:3 : "این زندگانی ابدی است، که آنان شاید ترا ای خدای یگانه بشناسند، و آن را که تو فرستاده ای عیسی مسیح را."

و نمونه های بسیار دیگری در کتاب مقدس که بیانگر آن است که عیسی مسیح هرگز ادعا نکرده که او خدا است بلکه همواره تاکید نموده است که او فرزند انسان است.

بنابراین این دیدگاه تثلیث از کجا آمده است، و اینکه مسیح خدا است و فرزند خدا؟!

معمای بغرنجی که سال ها ذهن مرا آشفته کرده بود.

موضوع مهم دیگری نیز ذهن مرا سردرگم کرده بود؛ چرا باید خداوند به صورت یک انسان به زمین بیاید؟ چرا می بایست بگذارد تا "پسرش" را بکشند تا گناهان ما را دور کند؟ چرا برای آنکه او را دوست بداریم باید به ما رشوه بدهد؟ مگر اینکه ما نسبت به او تعبد داریم تنها به خاطر وجود داشتن ما و آفرینش وی نیست؟ چنانچه زندگی فارغ از گناهی داشته باشیم چه هدفی از این زندگی می تواند موجود باشد؟ این چگونه عدالت الهی خواهد بود که یک نفر بار گناههان و اشتباهات دیگران را برعهده بگیرد؟

چنانچه مسیح بر صلیب جان داده باشد، معنی آن مرگ خداوند نخواهد بود؟!! این امر چگونه ممکن است؟

تنها پاسخی که از کسانی که درصدد اثبات الوهیت عیسی مسیح بودند دریافت نمودم این بود که وی معجزاتی داشته است، اما پیامبران دیگر نیز معجزه داشته اند!!

می گویند اینکه او پس از سه روز مردن برخاسته است کاری است که تنها از خدا برمی آید ولی مگر برطبق کتاب مقدس عهد عتیق الیاس بر محملی از نور به آسمان برده نشد؟ هرگز با این پاسخ ها مجاب نشدم.

* تنها پاسخی که برای من قابل باور بوده و متقاعدم می کند از دل این نظر بیرون می آید که عقیده ی رستگاری و تثلیث در آغاز گسترش مسیحیت در قسطنطنیه به مسیحیت افزوده شد. آنگاه بود که کتاب مقدس در مجلدهایی در شکل کنونی چاپ شدند تا مردم را راحت تر به پیروی از دیانت جدید متمایل سازد و در آن وقت ایده ی تک خدایی رواج نداشت، بنابراین تغییر آن به سه خدا باعث می شد دین جدید که گناهان را از مردم می زدود برای مردم قابل پذیرش و فهم گردد.

* **

موضوع مهم دیگر این بود که آیا کتاب مقدس کلام خدا بود؟ با توجه به وجود تفاوت های بسیار در نسخه های جداگانه ی کتاب مقدس تردیدهای من درباره ی صحت و سقم کتاب مقدس به عنوان کلام الهی بیشتر شد و به تحقیق در مورد آن پرداختم. تا آنکه مجادله ای مابین مرحوم شیخ احمد دیدات و یک کشیش آمریکایی تحت عنوان "آیا انجیل کلام خدا است؟" را شنیدم و تمام نکاتی که وی بدان اشاره می نمود برای من بسیار محسوس و قابل درک بودند. با مطالعه ی آثار شیخ دیدات متوجه شدم که به چه سان آن همه نشانه های موجود در کتاب مقدس عهد عتیق که بیانگر پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) بودند به طور کامل نادیده گرفته شده بودند و چنین بود که ماجرای اسلام آوردن من شروع شد.

چیزی که به من در کاوش هرچه بیشتر آن یاری رساند این بود که در همان حین هجوم بین المللی بر دین اسلام شدیدتر شده بود و با توجه به اینکه تمام عمرم با یک جامعه ی اسلامی زیسته ام تفاسیر بسیاری از جانب برخی فرقه های اسلامی به گوشم می خورد که با برداشت من از اسلام متعارض بودند. بنابراین شروع کردم به کنکاش درباره ی حقیقت و اساس چنان تعابیری از اسلام تنها برای آنکه حقیقت اسلام را بشناسم که دریافته بودم دینی است که می تواند هرکسی را مجذوب خود نماید و به پرستش خدای یکتا و صلح و بخشش فرامی خواند و بر تمام جنبه های زندگی احاطه دارد. این ویژگی باعث شده بود که اسلام برای من دینی واقع گرا تر از مسیحیت باشد که دینی بیشتر روحانی به نظر می رسید. البته تفاوت های اساسی دیگری نیز بودند که توان تصدیق یا درک آن ها را نداشتم.

اسلام را دینی یافتم که مردم را به ستایش خداوند به خاطر آنچه هست فرامی خواند و بدلیل آنچه هستیم و بدون نیاز به هیچ واسطه ای و دینی با دستوراتی صریح که کل زندگی مسلمانان را می پوشاند.

بی اختیار حس کردم که اسلام در اعماق قلب و روح من بدون هیچ مقاومتی لانه کرده و سهل و آسان با عقل و فکرم گفتگو نموده است. چنان خود را در آن راحت و جور می دیدم که انگار از بدو تولد مسلمان بوده ام. نماز مرا نیاز من به نزدیکی با خداوند خرسند می ساخت و ماه رمضان اخیر را روزه گرفته و قرآن را ختم نمودم. خود را روحاً درگیر این دین می بینم و آن را از تمام زوایا قابل پذیرش می دانم. اعماق درونم با آن احساس آرامش می کرد و پس از ماه رمضان کریسمس و سپس عید قربان فرارسید که آزمون خوبی برای اعتقاد راسخ من به شمار می رفت. طی کریسمس هیچ گونه حس روحانی و معنوی یا حس ارتباط با پروردگار در من ایجاد نشد. موقع عید قربان، در روز عرفه روزه گرفته و به این تصمیم خود رسیدم که اسلام دین من است. سرانجام در روز 15 ژانویه کلمه ی شهادتین را بر زبان جاری ساختم. الحمدلله.





ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.com

 

0 نظرات:

ارسال یک نظر