کجائیم من و تو از این عشق و محبت برسول پاک خداوند؟!
سایت عقیده نت
محبت و عشق سبوئی است که تا کسی از آن ننوشیده باشد طعم آنرا درک نمیکند.
شیدائی و محبت یاران رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به او را در تاریخ بشریت هیچ مثالی نیست!
بدین تصاویر زیبای شیدائی و عشق بی ساحل آنان بنگر و خود را دریاب که تو کجائی از رسول پاک یزدان..
ابوبکر قطرهای در اقیانوس بی انتهای محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)!
حضرت ابوبکر رضی الله عنه از حکایت تاریخ ساز هجرت چنین میگوید:
در مسیر راه تشنگی بر من چیره گشته بود، نای راه رفتن نداشتم. از چوپانی مقداری شیر گرفته برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آوردم. و به ایشان گفتم: یا رسول الله، میل بفرمائید. رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کاسه شیر را برگرفته نوشیدند. تا اینکه من سیر شدم!!...
آری! من سیر شدم!!...
نه... اشتباه نشنیدی، و نه من غلط نگاشته ام. ابوبکر عاشق و شیدای محمد چنین فرمودند، و بخدا سوگند که راست گفتهاند...
آیا زیبایی و جمال و جلال چنین محبت و صداقتی را هرگز چشیدهای؟!..
این عشق و محبتی است بیمانند!! عشق و محبتی که از زیر سایه عرش الهی سرچشمه میگیرد!
عشق و محبتی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) میفرمایند؛ از جمله آنانکه در روز قیامت در زیر سایه عرش الهی جای میگیرند، دو برادرند که در راه خدا همدگر را دوست گرفتند...
راستی ای برادر!..
کجائیم من و تو از این عشق و محبت برسول پاک یزدان؟!....
****
تصویری دیگر از عشق و محبت برسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)...
حیرت انگیز است، ولی در مقام عشق یاران رسول به او هیچ جای حیرت و تعجب در آن نیست!...
ایثار شادمانی پیامبر برآرزوهای خویشتن!
روز فتح مکه آرزوی دیرینهی ابوبکر برآورده شد. پدر پیرش که در آنروزها کور شده بود پس از گذشت سالها بر دعوت اسلامی، بالآخره اسلام آورد. ابوبکر از فرط شادی پردرآورده بود. شادمان و خوشحال دست پدر پیر را گرفته او را به محضر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم آورد تا اسلامش را آشکار ساخته با پیامبر خدا بیعت کند...
پیامبر رأفت و رحمت و شفقت به نرمی به ابوبکر فرمود: پیرمرد را در خانه میگذاشتی، ما بخدمتشان میرسیدیم.
ابوبکر با صراحت و جدیت خاص لحظههای حساس گفت: هرگز! یا رسول خدا شما از هر کس دیگر سزاوارترید تا مردم بخدمتتان شرفیاب شوند.
ابو قحافه اسلام آورد...
در یک لحظه گل شادی بر لبان ابوبکر پژمرده شد، و باران سیل آسای اشک بر گونههایش جاری گشت.
مردم اطراف پیرمرد جمع شده بودند و بدو تبریک میگفتند. بناگاه با گریهی ابوبکر حیران و پریشان شده به او گفتند: ابوبکر، امروز روز شادی تو و خاندانت است. آرزوی دیرینهات برآورده شده، پدر عزیزت از آتش سوزان جهنم رهایی یافته و مشرف به اسلام گشته، پس گریه از برای چیست؟!
عجب حکایتی است. در بهترین روز شادی ابوبکر به سوگ مینشیند. بهار شادی در یک لحظه بر صورت زیبای ابوبکر بخزان غم تبدیل میگردد.
آخر چرا؟...
میدانی چرا؟..
ابوبکر چه گفت؟..
ابوبکر بزرگ، دانشجوی اول مدرسه رسالت، تربیت یافتهی دستان پاک پیام آور آسمان، یار غار مصطفی علیه الصلاة و السلام با قلبی آکندهی عشق و محبت برسول پاک گفت: بخدا سوگند آرزو داشتم، آن کسی که امروز شرفیاب اسلام شد بجای پدرم عموی پیامبر ابوطالب میبود. چونکه با اسلام او پیامبر الله صلی الله علیه و آله وسلم بیش از این شادمان میگشت...
سبحان الله....
عجب ایمانی دارد این مرد سترگ!..
عجب دانش آموزانی تربیت کردهای ای رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم!..
عجب عشق و محبتی است این!...
خوشحالی پیامبر را بر رهایی پدر عزیزش از آتش سوزان جهنم ترجیح میدهد!...
راستی ای برادر مؤمن...
کجائیم من و تو از این عشق و محبت برسول پاک خداوند؟!...
www.aqeedeh.net
0 نظرات:
ارسال یک نظر