نبرد بزرگ ارک




زمان : چهارشنبه 9 شعبان ـ 591 هجري
مکان : قلعه ارک ـ شمال قرطبه (کوردبا) ـ آندلس ( اسپانيا )
موضوع : پيروزي خيره کننده سپاه مسلمانان به فرماندهي يعقوب المنصور بر صليبيون در آندلس

در تاريخ ما مسلمانان روزهايي وجود دارد که شايسته است با آب طلا نوشته شود و به جاي صفحه کاغذ بر صفحات حافظه تاريخي ما ثبت شود، از آن رو که اين روزها بهترين شاهد بر عزّت و عظمت دين اسلام و شجاعت بي نظير سربازانش مي باشد . جاي بسي تعجب است که بيشتر مسلمانان از آن روزهاي به ياد ماندني و حوادث سرنوشت ساز اطلاعي ندارند . در حالي که آن روزها مايه افتخار و عزّت و کرامت ماست و مي بايست هميشه در خاطرمان بماند و نسل به نسل به فرزندانمان يادآور شويم تا بدانند که ما هم براي خودمان روزهاي بزرگ و پرغروري داشته ايم تا اينکه ناکسان بر ضد ما فراهم آمدند و اتفاق ما به جدايي بدل شد و بر روي يکديگر شمشير کشيديم و فرصت به دشمنان مان داديم تا بر ما بتازند از اين رو ضروري است در اين ظلمات دردناک حال حاضر امت اسلامي شمعي روشن کنيم تا تاريخ اسلامي خود را بهتر ببينيم و با آن مأنوس شويم ، باشد که روزي روزگاري اين شمع به خورشيدي فروزان بدل گردد تا براي ما نورافشاني کند و دشمنان ما را بسوزاند .

علت رخداد اين جنگ خود بسيار شگفت انگيز مي باشد و عيناً مصداق آن ضرب المثل معروف است که مي گويد « چلچله آتش را براي سوزاندن خود شعله ور مي کند. »

وقتي که سستي و خوشگذراني به ارکان دولت مرابطون راه يافت و جهاد را ترک کردند، موحدين آن دولت قدرتمند را در سال 539 هجري برانداخته و بر امور مملکت مغرب و آندلس مسلط شدند.
موحدين مرکز حکومت خود را به آندلس منتقل نکردند بلکه از طريق والياني که بر آنجا مي گماشتند ، امور آن سرزمين را اداره مي کردند و پايتخت حکومتشان مانند مرابطين در مغرب قرار داشت . همين امر باعث شد صليبياني که در شمال آندلس در انتظار فرصت بودند ، قصد سرزمينهاي اسلامي را نمايند بخصوص که همت و اراده مسلمانان قديمي ساکن آندلس بعد از چند قرن که سرگرم خوشگذراني و مال اندوزي شده بودند به سستي گراييده بود و از جهاد فاصله گرفته بودند. تا جايي که مردان مانند زنان خوش نشين بي درد شده بودند . در آن زمان بزرگترين فرمانرواي مسيحي ، شاه آلفونسوي هشتم ، فرمانرواي قشتاله(كاستيل) بود . امير يعقوب المنصور ؛ فرمانرواي موحدين با اين آلفونسو ، پيماني داشت . ولي آلفونسو پيوسته به دنبال بهانه اي بود تا پيمان خود را بشکند و فرصت هجوم به سرزمينهاي مسلمين را بدست آورد . بر اين اساس وي مطران ـ کاردينال ـ طليطله ( تولدو ) به نام مارتين لوپز را براي تاراج اراضي آندلس برانگيخت . اين مهاجمان به غارتگري پرداخته و فساد بسيار کردند . به دنبال اين حادثه ، آلفونسو نامه اي تحريک آميز که مملو از نخوت و غرور او بود براي امير يعقوب فرستاد . اين نامه را « ابن فخار » وزير يهودي آلفونسو نوشته بود . متن کامل نامه که نهايت کينه و عداوت صليبي از آن نمايان مي باشد از اين قرار است : « فرمانروا ! بر هيچ خردمند تيزبين و هيچ انديشمند روشن بين پوشيده نيست که تو فرمانرواي مسلمانان هستي چنانکه من فرمانرواي مسيحيان هستم و تو مي داني که واليان آندلس در امور رعبت خود بي توجهي کرده و ملت را به حال خود رها کرده اند . من بر آنها شبيخون مي زنم و زنان را اسير مي کنم و پيران را مثله مي کنم و جوانان را مي کشم و تو اکنون صاحب قدرت و مکنتي بنابراين از ياري رساندن به مسلمانان آندلس تو را عذري نيست . شما اعتقاد داريد که خداوند هر يک نفر از شما را بر دو نفر از ما در جنگ ياري مي دهد ولي اکنون يک نفر از ما چند نفر از شما را مي کشد و شما نمي توانيد از خود دفاع کنيد و خود را نجات دهيد . به من خبر رسيده که تو دست به بسيج نيرو زده اي و هزار ، هزار مرد جنگي فراهم آورده اي ولي هر سال از شروع جنگ با ما درنگ مي کني ، و دل دل مي کني . نمي دانم آيا ترس باعث درنگ تو شده يا آنچه را که اکنون تو را فرو گرفته دروغ مي پنداري و باز به من خبر رسيده که تو بهانه اي براي آغاز جنگ نداري شايد هم نمي خواهي براي جنگ با ما پيش دستي کني ، پس بدان که من تو را براي جنگ دعوت مي کنم و تو را معذور مي دارم و پيمان نامه هاي صلحي که بين ما هست را ملغا کردم بنابراين تو مي تواني با همه نيروهاي زميني و دريايي ات به سوي من آيي تا پذيراي يورش من باشي و من در نزديکترين سرزمين به تو به جنگت خواهم آمد . در اين صورت اگر تو پيروز شوي پس غنيمت بزرگي که با پاي خود به سويت آمده به چنگت خواهد افتاد و اگر من ظفر يابم بر تو سروري خواهم يافت و فرمانروايي دو ملت را به دست خواهم آورد و بر دو گروه سيادت خواهم يافت » با نگاهي به متن نامه شدت تعصب صليبي از آن پيداست و معلوم مي شود که اين جنگ ، نبردي بر سر سرزمين و دارايي ها نبود بلکه يک جنگ ديني خالص بود که آغازگر آن آلفونسوي هشتم به دنبال بزرگي نداشته خود و يک فرمانروايي پوشالي و افتخاري مي گشت که وي را به يک قديس نزد مسيحيان تبديل کند به هر صورت مهم آن است که وقتي المنصور اين نامه را خواند ، در بالاي آن جوابي در يک خط نوشت . آن يک خط فرموده خداوند بود : « ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِينَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (٣٧نمل) « برگرد پيش فرستادگانت ، ما بر سر آنها لشکرهايي را بياوريم که نمي توانند با آنها کنار بيايند و آنها را از آنجا با ذلتي بيرون مي کنيم که آنها خوار مي گردند . » المنصور پس لشکري بزرگ فراهم کرده و تصميم گرفت در خاک آندلس به صليبي ها حمله کند . وي سربازانش را از دريا عبور داده و وارد اندلس کرد . تعداد سربازان مسلمان آنقدر زياد بود که عرصه را تنگ کرده بود . اين سپاه در 20 جمادي الآخر سال 591 هجري به اندلس رسيد و تا اشبيليه ( سويل) به راه خود ادامه داد و دو هفته در آنجا اردو زد تا اينکه سربازان ذخيره و کمکي به آن ملحق شوند . براي هر دسته يک فرمانده تعيين شد و نيز براي سربازان اندلسي و سربازان عرب و سربازان بربر و جنگجويان داوطلب هر کدام يک فرمانده معين شد . سپس شيخ ابويحيي هفتاني بعنوان فرمانده کل سپاه منصوب شد . خود المنصور فرماندهي لشکر موحدين را بر عهده گرفت. لشکر غلامان بعنوان سپاه پشتيباني و احتياط در عقب سپاه قرار گرفت تا در صورت لزوم به کمک سپاه بشتابد . آلفونسو از رسيدن سپاه مسلمانان با خبر شد ، پيکهايي براي ديگر صليبيان دور و نزديک فرستاد . هم از شاه نافارا و پادشاه ليون تقاضاي کمک کرد. اما به خاطر غرور و خودپسندي و خود بزرگ بيني که داشت منتظر نيروهاي کمکي نماند و با سپاه بسيار بزرگي که خود تدارک ديده بود به سرعت به جنگ مسلمانان شتافت وي آنقدر به پيروزي خود اطمينان داشت که تاجران يهودي را براي فروش اسيران مسلمان ، همراهش آورده بود. پناه بر خدا اين کار آلفونسو چقدر به گفتار خداوند نزديک است . آنجا که مي فرمايد: «  لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يعْمَهُونَ (٧٢ حجر) « بلکه آنها در مستي خود سر و سرگردان شده بودند.»

هنوز مسلمانان در اردوگاه خود در کنار قلعه ارک مستقر نشده بودند که ناگهان نيروهاي سواره پيش قراول آلفونسو که براي جمع آوري خبر جلو آمده بودند؛ در 3 شعبان سال 591 هجري ديده شدند . سربازان مسلمان با آنها درگير شدند و شکست دادند . همين اتفاق ميمون، مژده پيروزي تلقي شد.

در شب جمعه 4 شعبان ، المنصور براي نماز شب برخاست و به درگاه پروردگار يکتا بسيار زاري و تضرع نمود و از خداوند پيروزي مسلمانان را درخواست کرد. در همين حين که مشغول نماز بود ، ناگهان خواب بر چشمان او غلبه کرد و در خواب ديد که گويا دري در آسمان باز شد و يک سوار سفيد پوش و زيباروي از آن در بيرون آمد که يک پرچم سبز رنگ گسترده بدست داشت . پرچم آنقدر بزرگ بود که تمام افق را پوشانده بود . المنصور به او سلام کرده و پرسيد خداوند بر تو ببخشايد کيستي ؟ گفت من فرشته اي هستم از آسمان آمده ام تا تو را از جانب پروردگار جهانيان به فتح و پيروزي مژده دهم به خاطر خداوند و براي اين گروه مجاهدين که زير پرچم تو براي جهاد آمده اند . المنصور که نويد فتح و پيروزي را دريافت کرده بود؛ از خواب پريد اندکي قبل از پيکار اصلي چند رويداد تأثير انگيز در سپاه اتفاق افتاد از جمله وزير ابويحيي ؛ فرمانده کل سپاه در ميان سربازان برخاسته و ندا کرد: « همانا امير المؤمنين از شما حلاليت مي طلبد و طلب بخشش دارد زيرا که اکنون موقع بخشش است و در بين خود هم يکديگر را عفو کنيد » سپس قاضي عسکر ابو علي بن حجاج برخاسته و خطبه رسايي ايراد نمود و غيرت همگان را به جوش آورده و به جهاد تشويق نمود و فضائل و ارزش جهاد در نزد الله متعال را براي مجاهدين بيان نمود . همين رويدادها تأثير شگرفي در برانگيختن غيرت مسلمانان و دميدن روح حماسه در آنان داشت ، و وجدانهاي خفته آنان را بيدار کرد و اراده آنان را استوار نمود. در چاشتگاه روز چهارشنبه 9 شعبان سال 591 هجري نبرد سهمگين شعله ور شد و صليبي ها به سختي حمله ور شدند و در همان اوائل صدماتي بر سپاه مسلمانان وارد کردند . مرکز حمله آنها متوجه قلب سپاه مسلمانان بود که گمان مي کردند امير يعقوب در آن قسمت حضور دارد . صدماتي که به اين قسمت وارد کردند چنان شديد بود که حتي فرمانده کل ابو يحيي هم به شهادت رسيد . در اين هنگام مسلمانان يکديگر را به جنگ بر انگيختند و قبايل عرب و جنگجويان داوطلب و کمانداران به جلو آمدند و حمله صليبي ها را به شدت دفع کردند و مانند شيران گرسنه بر صليبي ها تاختند . بعد از شهادت ابويحيي فرماندهي کل را قهرماني ديگر بنام ابن صناديد بر عهده گرفت و به زيرکي جنگ را اداره کرد و با لشکرهاي اندلس و زناته و بربر از پشت سر صليبي ها بر سر آنها تاخت . بدين ترتيب صليبي ها در حلقه محاصره مسلمانان گرفتار آمدند و اين ميدان به قتلگاه آنان تبديل شد . خداوندY مؤمنان را پيروز کرد و صليب و پيروان آن را در هم شکست و آلفونسوي مغرور فقط توانست با 20 نفر از سربازانش در دل تاريکي شب بگريزد . بر حسب اختلاف راويان در آن روز ما بين 30 هزار تا 146 هزار سرباز دشمن کشته شدند و مسلمانان آنقدر غنيمت به چنگ آوردند که هر اسب جنگي به 5 درهم و هر اسير به يک درهم و هر شمشير به يک چهارم درهم فروخته مي شد.

در اين جنگ 20 هزار سرباز مسلمان هم به شهادت رسيدند . وقتي که سربازان صليبي ديدند که فرمانده آنها آلفونسو گريخته و آنها را تنها گذاشته از ميدان جنگ گريختند و در قلعه ارک متحصن شدند . امير يعقوب آنها را تعقيب کرده و قلعه را محاصره کرد و تا زماني که صليبي ها همه اسيران مسلماني را که قبلاً در جنگها اسير کرده بودند آزاد نکردند؛ دست از محاصره برنداشت . پس از اين واقعه امير يعقوب به شهر اشبيليه بازگشت .

اين حماسه بزرگ به همين جا خاتمه نيافت . فصل ديگري از اين حماسه گشوده شد که عظمت و شکوه آن از فصل قبلي کمتر نبود . آلفونسوي صليبي بعد از اين شکست فاجعه آميز، سرو ريش خود را تراشيد و صليب خود را شکست و از زنان و متاع دنيا کناره گرفت و بر خري نشست و سوگند خورد که تا زماني که مسيحيان او را ياري نکنند ، بر همان حالت باقي خواهد ماند . در همان حال به ملاقات شاهان مسيحي رفت و تقاضاي کمک کرد . با وي براي جنگ با مسلمانان هم پيمان شدند و سپاهي بزرگتر از قبل فراهم گشت . خبر به امير يعقوب رسيد و براي بسيج نيرو، اعلان عمومي کرد . و پيک هايي به بلاد مغرب فرستاد تا مسلمانان را براي جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام دعوت کنند . بدون اينکه اجباري درکار باشد ، جمعيت انبوهي براي جهاد به آندلس آمدند و در ربيع الآول سال 592 دو سپاه با يکديگر روبرو شدند در اين رويارويي ، صليبيان مجال حمله را نيافتند و به سختي شکست خوردند و مسلمانان به شدت آنها را دفع کردند . هر چه سلاح و تجهيزات داشتند به غنيمت مسلمانان درآمد . مسلمانان آنها را تعقيب کرده و شهر طليطله ـ که در آن موقع پايتخت مسيحيان اندلس بود ـ را به محاصره درآوردند و امير يعقوب تصميم گرفت تا زماني که صليبيان به کلي از اندلس ريشه کن شدند ، حمله و جهاد را ادامه دهد و بار ديگر مانند سابق تمام آنرا به اختيار مسلمانان درآورد ولي متأسفانه خيانت در هر زمان و مکاني عامل مصيبت است . خيانت ، امير يعقوب را از ادامه جهاد منصرف کرد. جريان از اين قرار بود که امير يعقوب ناچار شد که به خاطر شورش يک خائن به اسم علي بن اسحاق الملثم ، سريعاًٌ به مغرب برگردد . الملثم شر و فساد زيادي برپا کرده بود و مي خواست که دولت موحدين را براندازد . امير يعقوب ناچار شد براي سرکوب و دفع شورش بازگردد . خدا مي داند که اگر آن شورش اتفاق نيفتاده بود ، بار ديگر اندلس تماماً مملکتي اسلامي مي شد و کسي چه مي داند ، چه بسا تا امروز هم اسلامي باقي مي ماند ولي با تأسف بسيار ، امان از خيانت!!   

ترجمه: ابويحيي
مصدر: سايت نوار اسلام
IslamTape.Com

0 نظرات:

ارسال یک نظر