پدیدهی زیاده روی در تکفیر
نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی
ترجمه: دکتر احمد نعمتی
سؤال- دو نامه به دستم رسید. اوّلی پس از مقدّمه نوشته بود:
«شاید آنچه را که بعضی از روزنامهها و مجلات دربارهی (قرائت جدیدی از دین) منتشر ساختهاند، یا بر زبانها جاری است، خوانده یا شنیده باشید. طرفداران این طرز تفکّر را با نامهای «جماعة التکفیر»، یا «جماعة الکهف» یا «جماعة الهجرة» معرفی مینمایند، گذشته از گروهها و جریانات دیگری که تحت عنوان و لقب خاصی شناخته نمیشوند، تمامی این جریانات را بطور کلی میتوان تحت عنوان «افراط در تکفیر» مورد بررسی قرار داد، هرچند ممکن است اسباب و موجبات تکفیر نزد هر یک از این گروهها متفاوت باشد.
گروهی از آنان بر این باورند که مرتکب گناه کبیره کافر است. همانطور که قبل از آنان خوارج نیز، چنین برداشتی را داشتند. و گروهی دیگر میگویند: مرتکب گناه کبیره به محض ارتکاب گناه کافر نمیشود، بلکه وقتی بر آن گناه اصرار ورزد، کافر بشمار میآید. گروهی دیگر میگویند: بسیاری از مردم که امروزه منتسب به اسلام هستند و خود را مسلمان مینامند، در حقیقت مسلمان نیستند.
هر یک از این گروهها به ادلّه و جَدَلهایی متوسل میشوند که شاید بعضی از آن دلایل را که برخی از دانشمندان اسلامی در روزنامهها به آنها پاسخ داده و دلایل آنان را رد کردهاند، خوانده باشید.
شاید مبالغه نکرده باشم اگر بگویم این پدیده، چنانکه بعضی از مردم پنداشتهاند، یا به نظرشان رسیده است، پدیدهی سادهای نیست؛ بلکه امری بینهایت مهم است که این گروهها با برپایی مجالس و محافل و حوزههای درس و انجمنهایشان افکار بسیاری از جوانان را به خود مشغول ساختهاند و جوانان در این زمینه سخنی قاطع و حکمیتی عادلانه را میطلبند.
از آن جهت که به علم، فهم، درک، تدین و اخلاص شما برای بیان حق و جانبداری نکردن از گروه خاصی بدون در نظرگرفتن گروههای دیگر، یا تعصّب نسبت به جناح خاصی بدون توجّه به جناحهای دیگر به خاطر تقلید و تعصّب و یا به منظور اقناع افکار عمومی، اعتماد داریم؛ از شما تقاضا میکنیم موضع اسلام واقعی را در پرتو نصوص و دلایل شرعی معتبر نزد علمای امّت، در این خصوص، برای همگان توضیح و تبیین فرمایید، لطفاً، در حدّی که شایسته است، با اهتمام و عنایت کامل آن را مورد تحقیق و بررسی قرار دهید؛ با توجه به این که میدانیم گرفتاریها و مشاغل فراوانی دارید، ولی این موضوع از نظر ما بسیار مهم است و بایستی آن را بر مسائل دیگر ترجیح داد، توفیق روزافزون شما را خواستاریم و منتظر ارشادات و راهنمایی شما هسیتم.
«گروهی از جوانان مسلمان در قاهره»
نامهی دوم را گروه دیگری از جوانان مسلمان، از کشور اسلامی دیگر، از صنعا پایتخت یمن نوشتهاند که عین عبارت آنان چنین است:
نظر شما دربارهی موضوع زیر چگونه است؟ فرد مسلمانی که معتقد باشد تمامی افراد امّت در یمن سایر ممالک اسلامی، دانا و نادان، زن و مرد، خواه ملتزم به احکام اسلام باشند یا نباشند، کافران مرتد هستند و کشور یمن و دیگر کشورهای اسلامی در حکم دارالحرب (جبههی جنگ) یا دارالردّه (سرزمین ارتداد) میباشد؛ برگزاری نماز جمعه و جماعت در مساجد صحیح نیست؛ زیرا، نمازگزاران پشتِ سرِ کافران مرتد، محسوب میگرد؛ و امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعه مرتد یا کافر واجب نیست بلکه قبل از هر چیز باید آنان به سوی «لا اله الاّ الله، محمد رسول الله» دعوت شوند؛ و امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعهی اسلامی و برای امّت مسلمان یعنی فقط در «دارالاسلام» معنا پیدا میکند.
آیا این اعتقاد درست است و برای آن سندی صحیح از قرآن و سنّت صحیح و عقیدهی سلف و اجماع امّت یافت میشود؟ یا اینکه به علّت نداشتن استناد به منابع فوق، فاسد و باطل میباشد؟ امید است پاسخ کافی به ما بدهید و ما منتظر جواب قانعکنندهای هستیم.
جواب: از بابت اعتمادی که جوانان مسلمان در قاهره و صنعا نسبت به بنده ابراز داشتهاند، تشکّر مینمایم، و از خداوند متعال خواستارم که مرا شایستهی این حُسن ظنّ آنان قرار دهد، و آنچه را که آنان دربارهی من نمیدانند ببخشاید، و در پاسخ میگویم: خطر موضوعی را که مورد سؤال قرار گرفته، و فکر بسیاری از جوانان را به خود مشغول ساخته، یعنی «پدیدهی زیادهروی در تکفیر» را در مییابم؛ زیرا بعضی از آثار آن را در برخی از جوانانی که از نیتی خالص و ضمیری سالم برخوردار بودهاند، در بیشتر کشورهای عربی احساس نمودهام؛ و بعضی از دلایل و شبهاتی را که به آن استناد میکنند، شنیدهام و بعضی دیگر را مطالعه کردهام؛ ولی دوست داشتم یک بار دیگر نوشتار مستقلی را که دیدگاه اینان را کاملاً توضیح دهد، و نیز، دلایل آنان را که بیانگر نظراتشان میباشد، مطالعه کنم. تنها در این صورت است که یک فقیه اسلامی قادر است بطور کتبی نه شفاهی، نظریات آنان را مورد نقد و بررسی قرار دهد.
بعلاوه، وقتی آنچه را که دوست دارم، تحقق نمییابد، نباید این مسئله موجب شود تا به بررسی هر چند اجمالی موضوع «تکفیر و افراط در آن» نپردازم.
این قضیه ریشه در تاریخ اسلام –از زمان پیدایش خوارج تاکنون- دارد، و شاید نخستین مسئلهای باشد که افکار مسلمانان را به خود مشغول ساخته است، و پیامدهای آنان بر مسائل نظری و عملی و حتی نظامی و سیاسی در طول چندین نسل اثر گذاشت. آنگاه، دیری نپایید که اندیشهی اسلامی از آنان فارغ گردید، و بر عقیدهی اهل سنّت و جماعت استقرار یافت.
جهت اطلاع برادران سؤال کنند؛ سالیان متمادی است در فکر تهیهی کتابی در خصوص قضیهی تکفیر هستم و علیرغم اصرار بسیاری از غیرتمندان دینی مبنی بر اینکه عجله در جهت نوشتن چنان کتابی واجب است، و با وجود اینکه خود نسبت به نیاز مبرم آن اطلاع داشتهام، ولی کثرت مشاغل روزمره از یک طرف، و از طرفی معتقدم که باید در تحقیق این موضوع صبر و تأنّی بخرج داد، و از جهت دیگر همواره ولعی شدید نسبت به شناخت رویکردهای این گروه که به «جماعت تکفیر» موسوم هستند، داشتهام؛ و همهی این مسائل مرا از نگارش آن برای مردم تا به امروز بازداشتهاند.
از خداوند میخواهم که مرا در نوشتن این کتاب، هرطور که خود میپسندد، توفیق و یاری فرماید.
در عین حال، موانع فوق باعث نشد که فعلاً در این قضیه هیچ مطلی ننویسم، تا هر چند تشنگان را سیراب نکند باشد که عطش آنان را تسکین بخشد.
لزوم تحقیق و بررسی پیرامون علل و اسباب این پدیده
نخستین مطلبی که لازم است در مورد پدیده افراط در تکفیر بیان کنم این است که این پدیده نیاز به تحقیق و بررسی و ریشهیابی تمام جوانب آن را دارد تا با این شیوه در جهت رفع مشکلاتی که در این زمینه ایجاد شده گامی سنجیدهتر بر داشته باشیم.
اگر قدرتمندان در این فکرند که میتوان با قلع و قمع یا اِعمال زور و زندان و سایر موارد تهدید به مبارزه با این پدیده پرداخت، سخت در اشتباهند؛ به دو دلیل که بدان اشاره میکنم:
اول اینکه تنها اندیشه است که قدرت ایستادگی در برابر اندیشه را دارد، و فکر را باید با فکر پاسخ داد. در برابر مبارزه با چنین پدیدههایی، از بکارگیری تهدید به تنهایی، جز اینکه آن را توسعهی بیشتری بخشد، و پیروانش را به اصرار و پافشاری وادارد، نتیجهی دیگری حاصل نخواهد شد. بنابراین، لازم و ضروری است که با اقامهی دلیل و برهان و رفع تشویش افکار، و با دلائل منطقی و قانعکننده به توجیه چنان افکاری پرداخته شود.
دوم اینکه این تکفیرکنندگان، در مجموع، مردمانی متدین و مخلص و روزهدار و شبزندهدار و غیرتمندی میباشند، و ارتداد فکری و بیبندوباری اخلاقی و فساد اجتماعی و استبداد سیاسی را که در جامعه میبینند، آنان را وادار میدارد تا چنین موضعی را انتخاب کنند.
آنان، اگر چه روش اشتباهی در پیش گرفتهاند و راه خود را گم کردهاند، ولی در واقع خواستار اصلاح و خواستار هدایت امّت اسلامی هستند.
بنابر این، شایسته است که خواستههای برحق و منطقی آنان را تقدیر نماییم، و فکر نکنیم که آنان درندگانی دارای نیش و چنگال هستند که گویا میخواهند جامعه را نابود کنند و آن را به صورت ویرانهای درآورند!
محقّق و پژوهشگر با ریشهیابی این قضیه در مییابد که پدیدهی افراط در تکفیر دارای علل و اسبابی به شرح زیر است:
1. شیوع کفر و ارتداد علنی و آشکار، در جوامع اسلامی، و برخورداری کافران و مرتدّان از مقام و منصب اجتماعی و افتخار آنان به کفریاتشان، و از طرف دیگر رسانههای گروهی بطور آشکار و پنهان برای ترویج کفر و ارتداد در میان همهی مسلمانان بکار گرفته بدون اینکه مورد تعرّض کسی قرار بگیرند، یا کسانی باشند که آنان را از این ضلالت و گمراهی بازدارند.
2. تساهل و کمکاری بسیار از علمای دین در خصوص این گونه افراد آنان را در زمرهی مسلمانان قرار دادن در حالی که اسلام، کاملاً از آنان بیزار میباشد.
3. تجاوز و حمله به افکار و اندیشههای اصیل اسلامی و دعوتگران دینی که ملتزم به قرآن و سنت هستند، و در فشار قرار دادن آنان و دعوتشان، و ظلم و سختگیری در حقّآزاداندیشان، طبیعی است که چنین گرایشهایی انحرافی را که بصورت زیرزمینی و در فضایی بدور از نور و روشنایی عمل کنند، ایجاد خواهد کرد.
4. توشهی اندکی که این جوانان مسلمان از فقه و اصول اسلامی دارند، و بدون تعمّق به مطالعهی علوم و ادبیات اسلامی میپردازند. و در نتیجه، بعضی نصوص را بدون توجّه به سایر نصوص به عنوان دلیل میگیرند، و یا غافل از محکمات به متشابهات میپردازند، یا بر اثر توجّه به جزئیات از قواعد کلّی شریعت غافل میمانند، و یا از بعضی نصوص بطور سطحی و به سرعت نتیجهگیری میکنند، بدون اینکه به شرایط لازم برای فتوا دادن توجّه کنند و بدون اهلیت کافی، فتوا میدهند.
باید دانست، اخلاص به تنهایی وقتی که قرین فهم عمیق از شریعت خداوند و احکام او نگردد، هرگز کفایت نمیکند. در غیر اینصورت، پیروان این اندیشهها به چاهی که قبل از آنان خوارج در آن افتاده بودند، خواهند افتاد، به گفتهی امام احمدبنحنبل، خوارج هم اگر چه حرص و ولع شدیدی نسبت به عبادت و مجادلات اعتقادی داشتند، از جهات بسیاری مورد مذمّت دهها حدیث صحیح نبوی قرار گرفتهاند.
در همین راستا، پیشوایان گذشته، همواره امّت اسلامی را به فراگیری علم قبل از تعبّد و اجتهاد قبل از جهاد سفارش نمودهاند تا مبادا ندانسته از برنامههای الهی منحرف گردند.
حسن بصری (رض) میفرماید: «عالمان بدون علم همچون رهروان بدون راهاند، که فساد چنین کسانی بیش از اصلاح آنان است. در طلب و جویای چنان علمی باشید که زیانی به عبادت نرساند، و چنان در طلب و جویای عبادت باشید که زیانی به علم نرساند؛ زیرا که گروهی بدون برخورداری از علم و دانش به عبادت پرداختند، و در اثر نداشتن علم و آگاهی، علیه امّت محمد(ص) شمشیر کشیدند! اگر آنان علم کافی میداشتند هرگز مرتکب چنان اعمالی نمیشدند.»
کسانی که استحقاق تکفیرشدن را دارند
بسی شایسته است کسانی را «کافر» بشماریم که بدون شرم و رو دربایستی کفر خود را آشکار میسازند، و از تکفیر کسانی که ظاهراً اسلام را پذیرفتهاند، خودداری کنیم اگر چه باطن آنان خالی از ایمان و اعتقاد باشد. این گونه اشخاص در عرف اسلام «منافق» نامیده میشوند. آنانکه با زبان خویش میگویند ایمان داریم در حالی که قلبهایشان خالی از نور ایمان است، یا رفتارشان گفتارشان را تصدیق نمیکند؛ در دنیا به مقتضای ظاهر، احکام اسلام را بر آنان جاری میکنیم، و در آخرت به واسطهی کفری که مرتکب شدهاند و بر آن سرپوش گذاشتهاند، به بدترین جایگاه فرستاده میشوند.
کافرانی که بدون هیچ شکّ و تردیدی بخاطر تکفیرشان واجب است از جامعه اسلامی طرد شوند، عبارتند از:
1. کمونیستهایی که بر عقائد خود اصرار میورزند، و علیرغم مخالفتهایی که مکتب کمونیستی با عقاید و شریعت و ارزشهای اسلامی دارند، آن را به عنوان یک فلسفه و نظام زندگی میپذیرند، و معتقدند که دین افیون جامعه است و بطور کلّی با دین دشمنی میورزند و از میان ادیان بیشتر اسلام را نشانه گرفتهاند چرا که دارای برنامهای فراگیر و همهجانبه است.
2. سیاستمداران لائیک و رجال سیاسی وابسته به احزاب علمان که آشکارا اسلام را رد میکنند، و نگرش آنان این است که دین باید از سیاست جدا گردد، و چون بسوی حکم خدا و رسولش فراخوانده شوند، سرباز میزنند و امتناع میورزند، و علاوه بر آن دعوتگران اسلامی و مجاهدین در راه تحکیم مبانی شریعت و منادیان بازگشت به اسلام میجنگند.
3. پیروان گروههایی که بطور آشکار از اسلام خارج شدهاند از جمله دروزیها؛ گروه نُصَیریه، اسماعیلیه و امثال آنان از گروههای باطنیه که امام غزالی و سایرین دربارهی آنان گفتهاند: ظاهرشان رفض، و باطنشان کفر محض است؟! و شیخ الاسلام ابن تیمیه در خصوص آنان گفتهاست: بخاطر انکار ضروریات اسلام و قطعیات اصول دین از کفار بدترند! نمونه اینان در عصر ما جریاناتی چون بهائیت است که دین جدیدی مبتنی بر سلیقهی خودشان آوردهاند، و از آن جهت که بعد از ختم نبوت از جانب خداوند، ادّعای نبوت میکنند، به قادیانیها نزدیکترند تا به مسلمانان.
لزوم فرق نهادن میان «نوع» و «شخص»
در اینجا مسئلهای مطرح است که ضروریست مورد توجه واقع شود. دانشمندان پژوهشگر بر این عقیدهاند که باید میان «شخص» و «نوع» در قضیهی تکفیر، فرق قائل شد. برای مثال میگوییم: وقتی کمونیستها و سیاستمداران لائیک که حکم خدا را رد میکنند مسلماً کافر هستند؛ یا اینکه میگوییم: اگر کسی فلان حرف را بزند، کافر میباشد؛ حکم به نوع کردهایم؛ ولی هر گاه حکم ما به شخص معینی تعلق گیرد، خواه منتسب به این گروه یا آن گروه باشد، لازم است در موضوع تکفیر وی به تحقیق و بررسی بپردازیم، و تا زمانیکه با دلیل و برهان، کفر آن شخص معین بر ما ثابت نشود و هیچ عذری برای او باقی نماند، باید از تکفیر او خودداری کنیم.
شیخالاسلام ابن تیمیه میگوید:
«گفتار انسان، گاه موجب کفر است و بدون شکّ و تردید باید به کفرِ قائلِ آن حکم صادر کرد و گفت: هر کس چنین بگوید کافر است. امّا، اگر شخص معینی همان سخن را گفت، حکم به کفر او داده نمیشود تا اینکه برهان بر او اقامه گردد؛ چنانکه در نصوص وعدههای عذاب الهی آمده است مثلاً خداوند متعال میفرماید:
اِنَّ الَّذینَ یاْکُلُونَ اَمْوالَ الْیتَامی ظُلْماً اِنَّمَا یاْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَیصْلَوْنَ سَعیراً[1]
«همانا آنانکه اموال یتیمان را ظالمانه میخورند جز این نیست که آتش را به شکمهای خود میریزند و بزودی در آتشی افکنده میشوند.»
این نصّ قرآنی و سایر نصوصی که متضمّن وعید میباشند، حقّاند؛ امّا، این وعده در مورد یک شخص معینی گواه گرفته میشود یعنی به استناد این آیه دربارهی یک شخص معین از اهل قبله نمیتوان حکم کرد که اهل آتش است؛ زیرا که ممکن است آن وعدهها به دلیل از میان رفتن شرط یا ثبوت مانعی بر او واقع نگردد. گاهی اوقات حکم تحریم به او نرسیده است؛ و گاه از عمل حرام توبه میکند؛ و گاه اعمال نیک بسیاری دارد که مجازات فعل حرامش را از میان میبرد؛ و گاه به مصائب و سختیهایی دچار میشود که گناهانش را میپوشاند؛ و گاه مورد شفاع شفیعی که شفاعتش را خداوند میپذیرد قرار میگیرد.
باز میگوید: «گاه این نصوص به او رسیده، امّا هنوز از نظر او به اثبات نرسیدهاند، با اینکه هنوز توان فهم آن را تحصیل نکرده است.
بعضی اوقات برای او شبهاتی پدید میآید که خداوند بدان جهت او را معذور میدارد.»
باز میفرماید: «نظر پیشوایان مذهب مبتنی بر همین تفکیک بین نوع و شخص میباشد.»[2]
بنابر این، وقتی همهی احتیاطات فوق در مورد افرادی که کفر آنان آشکار است، واجب میباشد، چگونه فرد مسلمان جرأت پیدا میکند گروه کثیری از ملّت اسلام را که به کلمه «اشهدانلا إله إلاّ الله و اشهد ان محمداً رسولالله» گواهی میدهند تکفیر کند؛ حتّی اگر اعمال صالح خود را با اعمالی نادرست درهمآمخته باشند.
کسانی که به شهادتین اقرار میکنند خون و مالشان در امان است مگر وقتی که قانون شریعت حکم کند، و حسابشان در آخرت با خداست و ما را دستور رسیده است که به ظاهر حکم کنیم، و خداوند برای رسیدگی به اسرار درونی بندگانش سزاوارتری است. در حقیقت، احادیث صحیح فراوان بلکه در حدّ تواتر، از رسول خدا(ص) وارد شده است مبنی بر اینکه:
(اُمرتُ أنْ اُقاتِلَ النّاسَ حَتّى یقُولوُا لاَ اِلَهَ اِلاَّالله؛ فَاِذا قَالُوها عَصَمُوا مِنّی دِمائَهُمْ و اَمْوالَهُمْ اِلاّ بِحَقِّها، وَ حِسابُهُمْ عَلَى اللهِ تَعالَى)
«به من دستور داده شده است با مردم به جنگ بپردازم تا زمانی که بگویند «لا إله إلاّ الله» و چون بگویند خون و مالشان در پناه آن از تعرًض من، مگر به حق، مصون میماند و حسابشان با خداست.»
پیامدهای تکفیر
مطلب دیگری که در اینجا شایسته است به عنوان یک اصل مورد بررسی قرار گیرد این است که نسبت دادن کفر به یک انسان حکم بسیار خطرناکی است؛ زیرا، آثاری بر آن در پی دارد که بسیار خطرناکند، از جمله:
1. برای همسرش دیگر جایز نیست که در قید نکاح او باقی بماند و واجب است که آن دو از هم جدا شوند؛ چرا که برای زن مسلمان جایز نیست در قید نکاح مرد کافر قرار گیرد، و این مطلب با اجماع یقینی فقهای اسلام به اثبات رسیده است.
2. جایز نیست که دیگر، فرزندان او تحت تکفّل وی باقی بمانند؛ زیرا در آن صورت مورد اعتماد نیست، و بیم آن میرود که کفر او بر فرزندانش تأثیر گذارد بویژه، هر گاه احتمال ارتداد در آنان بوجود آید؛ و باید دانست که فرزندان شخص مرتد به عنوان امانت در اختیار جامعهی اسلامی قرار میگیرند.
3. انسان پس از آنکه آشکارا کافر و مرتد گردید؛ و از دین اسلام خارج شد، دیگر از حقّ ولایت و سرپرستی جامعهی اسلامی خارج خواهد شد، یعنی با چنین اشخاصی قطع رابطه میشود، و میان آنان و جامعهی اسلامی حصار و سدی محکم ایجاد میگردد تا انیکه به خود آیند و به راه حق بازگردند.
4. چنین اشخاصی باید به دادگاه اسلامی احضار گردند و از آنان خواسته شود که توبه کنند و شبهات آنان زایل گردد، و دلایل لازم برایشان اقامه شود، و بعد از این مراحل است که حکم ارتداد در مورد آنان صادر میگردد.
5. وقتی شخصِ مرتد بمیرد احکام اسلام بر او جاری نمیگردد، یعنی غسل و نماز بر او گذارده نمیشود؛ و در گورستان مسلمانان دفن نمیگردد؛ و کسی از او ارث نمیبرد، همچنانکه او از کسی ارث نمیبرد.
6. اگر بر همان حالت کفر بمیرد مستوجب دوری از رحمت خداوند و خلود ابدی در آتش جهنم میگردد. احکام و موارد قاطع فوق الذکر ما را بر آن وا میدارد که در تکفیر افراد باید جانب احتیاط و دقت و رعایت تقوا را در نظر داشت.
وجوب رجوع به قرآن و سنّت نبوی
در امر تکفیر واجب و لازم است که به نصوص قرآنی و سنت نبوی رجوع کنیم تا در پرتو آن، قواعد و اصولی را که پذیرش حکمیت آنها در مسألهی بزرگی همچون تکفیر که در دین خدا و زندگانی مردم جایگاه مهمّی دارد، مقرر داریم، و اعتماد اساسی ما در حقیقت بایستی بر نصوص ثابت و معصوم از قرآن و سنّت رسول خدا باشد که به تنهایی حجّت و محل اتّکا میباشد بدون اینکه جایی برای گفتگو باقی بماند و اگر به اقوال بعضی از علما استشهاد کردیم این بدان معنا نیست که اقوال آنان به تنهایی حجّت است بلکه بدان منظور است که در فهم نصوص ما را یاری و راهنمایی کنند تا اینکه در متشابهات سرگردان نشویم، آیات و احادیث ره به همدیگر نزنیم.
در اینجا باید بر یک اصل مهم دیگر تأکید کنیم و آن اینکه سلف این امّت یعنی صحابه و تابعین از لحاظ راه و روش دینی رهیافتهترین و از لحاظ فهم و درک دارای صحیح ترین اندیشه و از لحاظ مسیر حرکت مستقیمترین، و از نظر روح اسلام فقیهترین، و از لحاظ پیروی رسول خدا(ص) حریصترین افراد امّت بودهاند، هدایتهای روشنی را که در این خصوص از آنان برای ما باقی مانده است چراغ راه خود قرار دهیم تا در دام بدعتها نیفتیم زیرا که صحابه و تابعین بنا بر گواهی رسول خدا(ص) بهترین انسانها در عصر خویش و همهی اعصار میباشند.
انسان چگونه مسلمان میشود؟
حقیقت اول یا قاعدهی نخست: هر انسانی با اقرار به شهادتین، یعنی بر زبان آوردن کلمهی لا إله إلاّ الله و محمد رسول الله مسلمان میگردد. اگر کسی با زبان کلمات فوق را اقرار نمود مسلمان میشود و احکام مسلمانی در خصوص او جاری میشود. حتی اگر قبلاً کافر باشد. به ما دستور داده شدهاست که به ظاهر حکم کنیم، و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نماییم؛ به دلایل زیر:
1. رسول گرامی (ص) اسلام کسی را که به شهادتین اقرار میکرد قبول مینمود و منتظر فرارسیدن وقت نماز یا پرداخت زکات یا روزهی ماه رمضان نمیشد تا اینکه معلوم شود که این فرایض را انجام میدهد یا نه و آنگاه به اسلام او حکم کند؛ اقرار به شهادتین برای حکم به مسلمانی آنان کافی بود.
2. بخاری و دیگر محمدّثین روایت کردهاند که اسامة بن زید مردی را که هنگام جنگ به «لا إله إلاّ الله» اقرار کرده بود، کشت، و رسول خدا او را به بدترین وجهی مورد سرزنش قرارداد و فرمود: آیا بعد از اینکه گفت لا إله إلاّ الله او را کشتی؟! اسامة گفت: از ترس شمشیر آن را گفت! رسول خدا فرمود: مگر تو قلبش را شکافتی؟! در بعضی روایات چنین آمده است: «در روز قیامت در برابر «لا إله إلاّ الله» چه خواهی گفت؟ و چه خواهی کرد»؟!
3. بر اساس حدیثی که از ابو هریره روایت شده، رسول خدا(ص) میفرماید: «به من دستور داده شده است که با مردم به جنگ بپردازم تا اینکه بگویند «لا إله إلاّ الله»، و به محض گفتن آن خون و مال آنان از تعرّض مصون خواهد ماند مگر آنکه از لحاظ شرعی مستحقّ از میان رفتن باشد. مسلم چنین روایت کرده است: تا به «لا إله إلاّ الله» و آنچه بر من نازل شده است ایمان آرند».
در صحیح بخاری به صورت مرفوع از انس بن مالک (رض) روایت شده است: «تا شهادت بدهند به اینکه خدایی غیر از خدای واحد نیست و محمّد بنده و فرستادهی اوست».
مراد از مردم در احادیث فوق مشرکین عرب میباشند، چنانکه علما گفتهاند، و انس بن مالک (رض) در حدیثی آن را توضیح داده است زیرا اهل کتاب بنا بر نصّ قرآن جزیه گرفته شده است.
دلیل موارد فوق الذکر این است آنان همین که میگفتند «لا إله إلاّ الله» به محض گفتن آن، بخاطر مصون ماندن جان و مالشان، وارد اسلام میشدند و این مصونیت یا با اسلام آوردن، یا با معاهده و یا با عقد ذمّه حاصل میشده است، در اینجا معاهده یا عقد ذمّه منتفی مصونیت است در نتیجه چیزی جز اسلامآوردن مراد نیست.
این حدیث از جانب بسیاری از اصحاب، با عباراتی نزدیک به یکدیگر، صحیح دانسته شده است. به همین جهت، سیوطی در جامع صغیر گفته است در حدّ متواتر است، و مناوی، شارح این کتاب، گفته است: پانزده نفر از صحابه (رض) آن را روایت کردهاند.
از سفیان بن عینیه، که یکی از ائمهی حدیث در زمان خود بوده روایت شده که فرمود: این حدیث در اوایل اسلام و قبل از واجب شدن نماز و روزه و زکات و قبل از هجرت بیان شده است.
علاّمه ابن رجب حنبلی در کتاب خود «جامع العلوم و الحکم» آورده است: نظر فوق بسیار ضعیف است و اینکه این نظر از سفیان بن عینیه باشد جای تأمل است. زیرا که راویان این حدیث در مدینه با رسول اکرم(ص) مصاحبت داشتهاند، و بعضی از آنان در اواخر عمر آن حضرت مسلمان شدهاند.
شاهدی دیگر بر این مطلب «جان و مالشان در پناه اسلام، محفوظ و مصون میباشد دلالت دارد بر اینکه آن حضرت مأمور به قتال بوده است، و همهی اینها بعد از هجرت و در مدینهی منوره به وقوع پیوسته است، و اضافه میکند: هرگاه کسی میخواست مسلمان شود با تلفظ شهادتین اسلامش پذیرفته و جان و مالش در پناه اسلام حفظ میشد، و او مسلمان میگردید، و بدین جهت آن حضرت اسامةبنزید را مورد سرزنش قرار داد؛ و نسبت به قتل کسی که پس از گفتن «لا إله إلاّ الله» کشته شده بود اعلام نارضایتی فرمود.
و باز، رسول خدا(ص) ایمان آورده هیچ کس را مشروط به اقامهی نماز یا پرداخت زکات نمیفرمود، حتّی روایت شده است که آن حضرت از قومی که حاضر به پرداخت زکات نشده بودند، مسلمان بودن آنان را پذیرفت.
در مسندِ امام احمد بن حنبل(رض) از جابر(رض) روایت شده است: قبیلهی ثقیف شرط کردند که زکات نپردازند و به جهاد نروند، رسول خدا فرمود: در آیندهی نزدیک زکات میپردازند و به جهاد نیز میروند.
همچنین، از نصربن عاصم لیثی روایت شده است که مردی به حضور رسول خدا(ص) آمد و اسلام آورد مشروط به اینکه فقط دو نماز از نمازهای پنجگانه را بگذارد آن حضرت اسلام وی را پذیرفت.
ابن رجب گفته است: «امام احمد بن حنبل ضمن قبول این احادیث، مقرر داشته است: اسلام آوردن فرد حتّی با شرایط فاسد و نادرست، صحیح است بعداً به شریعت و قوانین اسلام ملتزم خواهد گردید. و نیز، استدلال کردهاند به اینکه حکیم بن حزام گفته است:
(بایعْتُ النَّبِی صلَّى اللهُ علیهِ وَ سَلَّم عَلَى اَن لاَ اَخِرَّ اِلاّ قَائِمًا)
«من با پیامبر بیعت کردم مشروط بر اینکه از حالت ایستاده یکسره به خاک بیافتم.»
احمد بن حنبل گفته است، معنایش این است که بدون رکوع سجده کند.
چیزی که در این روایت برای ما اهمیت دارد، دو موضوع است:
اول: اینکه مسلمان شدن با اقرار به شهادتین حاصل میشود؛ و اگر در بعضی از احادیث بر گواهیدادن به توحید بسنده شده است یا از روی اکتفا و اختصار از جانب راویان بوده است یا اینکه مشرکین عرب که کلمهی ناس در حدیث بر آنان اطلاق میگردد، هرگز به توحید اقرار نمیکردند مگر اینکه آنچه را رسول خدا آورده بود و مردم را به سوی آن دعوت میکرد، پذیرفته باشند. چنانکه از بعضی مسلمانان صدر اسلام روایت شده است که اسلام تنها عبارت از کلمهی شهادت است، و نماز و زکات و سایر شرایع اسلامی و فرایض آن وقتی مطلوب و مقصود اسلام است که فرد مسلمان شده باشد، و اینها از غیر مسلمان پذیرفته نمیشود. و نماز و روزه و حج و غیره برکافر به علّت نداشتن شرط قبول عمل یعین اسلام واجب نیست.
دوم: اینکه احادیث مذکور که از ابن رجب و امام احمد روایت شده است دلالت بر وسعت نظر و آسانگیری در حقّ مسلمانان دارد، و اینکه حضرت رسول (ص) با چنین اندیشهای به رفع و رجوع و اصلاح امور میپرداختهاند، و با مسلمانان بویژه با کسانی که تازه مسلمان بودند، با این شیوه برخورد میکردند. بنابراین، حضرت رسول اکرم(ص) بنا به اقتضای شرایطی اسلام بعضی را میپذیرفتهاند، و در عین حال، همان را از کسانی دیگر نمیپذیرفتهاند. از بشیربن خصاصیه روایت شده است که او خواست تا با رسول خدا(ص) بیعت کند بدون اینکه زکات بپردازد یا جهاد کند. آن حضرت نپذیرفت و فرمود: بشیر! اگر زکات نپردازی و جهاد نکنی؛ میخواهی با چه چیزی وارد بهشت شوی؟
دیدیم که حضرت رسول(ص) چنین اسلامی را از قبیلهی ثقیف پذیرفت؛ زیرا، میدانست که آنان بر این شرط پافشاری و موضعگیری نخواهند کرد، و اگر اسلامشان اندکی بهبود یابد، آنچه را سایر مسلمانان انجام میدهند آنان نیز، انجام خواهند داد؛ و به همین دلیل با اطمینان فرمود: آنان هم زکات میپردازند و هم به جهاد میروند.
کسی که با ایمان به توحید بمیرد، سزاوار بهشت است
قاعدهی دوم: این است که اگر موحّدی یعنی معتقد به «لا إله إلاّ الله» بمیرد، در نزد خداوند مستحق دو چیز میشود: 1- نجات و رهایی از خلود در جهنّم، مرتکب هر گناهی که شده باشد؛ خواه آن گناه حقّ الله باشد مانند زنا یا حقالناس، مانند دزدی که اگر به وسیلهی گناهانش وارد آتش دوزخ شود، اگر به اندازهی یک خردل در قلبش ایمان وجود داشته باشد، قطعاً در نهایت از آن خارج خواهد شد.
2- ورود چنین کسی به بهشت قطعی است حتّی اگر با تأخیر انجام گیرد، و با سابقین اوّلین وارد بهشت نشود به دلیل گناهانی که از آنها توبه نکرده و یا مورد بخشش قرار نگرفته است، مدت زمانی در آتش دوزخ بماند. و شاهد بر این مورد احادیث صحیح و مشهوری است که در صحیحین و سایر کتب حدیث روایت شده است، از جمله:
از عبادة بن صامت(رض) روایت شده است که رسول خدا(ص) فرمود:
(مَنْ شَهِدَ اَنْ لا إله إلاّ الله وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَ اَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، و انَّ عیسى عَبْدُاللهِ و رَسُولهُ و کَلِمَتُهُ اَلْقَاهَا اِلَى مَرْیمَ و روحٌ مِنْهُ، وَ اَنَّ الجِنَّ حقٌّ، وَ النَّارَ حَقٌّ؛ اَدخَلَهُ اللهُ الْجَنَّةَ عَلَی مَا کَانَ مِنْ عَمَلٍ)
«اگر کسی گواهی دهد که معبودی جز خدا وجود ندارد، و هیچ شریکی برای او نیست، و محمد بنده و فرستادهی او است، و همچنین، عیسی بنده و رسول او و کلمهی اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست، و اینکه بهشت و جهنّم حق میباشند، خداوند چنین شخصی را ولو دارای هرگونه اعمالی باشد، وارد بهشت خواهد کرد.»
از ابوذر (رض) روایت شده که رسول خدا(ص) فرمود:
(ما مِن عَبدٍ قال لا إله إلاّ الله ثُمَّ ماتَ عَلى ذَلکَ اِلاّ دَخَلَ الجَنَّةَ ... اِنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلى النّارِ مَنْ قالَ لا إله إلاّ الله یبْتَغِی بِها وَجْهَ اللهِ)
«هر بندهای که بگوید: «لا إله إلاّ الله» و در حالی که به آن اعتقاد کامل دارد بمیرد، وارد بهشت میشود... خدواند آتش را برای کسی که بگوید: «لا إله إلاّ الله» حرام نموده است، به شرط برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد.»
نه بخاطر مصون ماندن مال و جانش، همانند منافقان عصر نبوّت.
از انس(رض) روایت شده که رسول خدا(ص) فرمود:
(یخْرُجُ مِنَ النّارِ مَنْ قالَ لا إله إلاّ الله وَ کانَ فی قَلْبِهِ مِن الْخَیرِ مَا یزِنُ بُرَّةً)
«هر کس به اندازهی دانهای گندم در قلبش ایمان داشت باشد، و اقرار به «لا إله إلاّ الله» کند، در آتش دوزخ باقی نخواهد ماند.»
همهی این احادیث را، هم بخاری و هم مسلم در صحیحین آوردهاند.
(اَتَانی جِبْریلُ فَبَشَّرَنی اَنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْ اُمَّتِکَ لاَ یشْرِکُ بِاللهِ شَیئًا دَخَلَ الجَنَّةَ. قُلْتُ: وَ اِنْ زَنَى وَ اِنْ سَرَقَ؟ قالَ: وَ اِنْ زَنَى وَ اِنْ سَرَقَ)
«جبرئیل نزد من آمد و مرا بشارت داد به اینکه اگر کسی از امّت تو بمیرد. در حالی که برای پروردگارش شریک قائل نشده باشد، وارد بهشت میگردد، گفتم: حتّی اگر زنا و دزدی کرده باشد؟! فرمود: حتّی اگر زنا و دزدی کرده باشد!»
در صحیح مسلم از حدیث صنابحی از عبادة (رض) روایت شده که میگوید:
(سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ یقُولُ: مَنْ یشْهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ الاّالله و انَّ محمداً رَسُولُ اللهِ حَرَّمَ اللهُ عَلَیهِ النّارَ)
«شنیدم رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه کسی به «لا إله إلاّ الله و محمد رسول الله گواهی دهد، خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهدگردانید.»
احادیث در این باب بسیارند و صراحتاً دلالت دارند بر اینکه کلمهی شهادت موجب ورود به بهشت و نجات از آتش جهنّم میشود.
البتّه، مراد از داخل شدن در بهشت این است که پس از سپری شدن مدّت زمان عذاب، در نهایت وارد بهشت میشوند و همچنین، منظور از نجات از آتش دوزخ این است که از همیشه ماندن در دوزخ نجات خواهند یافت.
بیان این مطالب بخاطر این بود که میان این احادیث با احادیثی که بهشت را بر مرتکبین بعضی گناهان حرام کرده و آتش دوزخ را بر آنان واجب گردانیدهاند، جمع و میان آنان توفیق حاصل نماییم، و گرنه جایز نیست که نصوص اسلامی را بیرویه به یکدیگر بزنیم.
آنچه فرد مسلمان را از اسلام خارج میگرداند
قاعدهی سوم: وقتی کسی که به واسطهی اقرار به شهادتین مسلمان شد، مقتضای مسلمان بودن او این است که به تمامی احکام اسلام ملتزم گردد، و التزام معنایی غیر از ایمان به عدالت و مقدّس شمردن آن و وجوب خضوع و تسلیم در برابر آن و عمل به مقتضای آن یعنی عمل به احکامی که از نظر قرآن و سنّت ثابت میباشد، ندارد؛ آن چنان تسلیم و پایبندی که شخص مسلمان اختیار نداشته باشد که بعضی از ارکان اسلام را قبول و یا رد کند. بلکه باید از صمیم قلب دستورات و اوامر خداوند را اطاعت و فرمانبرداری کند، و حلال خدا را حلال، و حرام او را حرام بداند، و به وجوب آنچه واجب شده و استحباب آنچه که مستحب است، ایمان و اعتقاد کامل داشته باشد.
خداوند متعال میفرماید:
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[3]
«و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد.»
و باز میفرماید:
إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیحْکُمَ بَینَهُمْ أَن یقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا[4]
«گفتار مؤمنان وقتی به سوی خدا و پیامبرش خوانده شوند تا میانشان داوری کنند تنها این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم.»
و میفرماید:
فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یؤْمِنُونَ حَتَّىَ یحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لاَ یجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیتَ وَیسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا[5]
«ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمیآوردند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایهی اختلاف است داور گردانند و سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی و تردید نکنند.»
نکتهی مهم این است که بدانیم برخی از احکام اسلامی اعمّ از واجبات و محرّمات و عقوبات و تشریعات دیگر، که به ثبوت قطعی رسیدهاند، از احکام یقینی میباشند، و در این احکام هیچگونه شکّ و شبههای وجود ندارد که آن دین خدا و شرع مقدّس اوست، و اینها همان احکامی هستند که علمای اسلام آنها را جزء «ضروریات دین» میدانند به دلیل اینکه عوام و خواص آن را میشناسند و برای اثبات آن احتیاج به استدلال و دقتنظر نیست؛ از جمله وجوب نماز و زکات وسایر احکام یقینی دیگر و حرمت قتل و زنا و ربا و شرابخواری و مانند آن، و نیز همانند احکام قطعی از قبیل ازدواج و طلاق و ارث و حدود و قصاص و امثال آن.
اگر کسی منکر یکی از ضروریات دین باشد، یا آن را سبک شمارد یا تمسخر کند، مرتکب کفر صریح شده است، و محکوم به ارتداد خواهد شد به دلیل اینکه برچنان احکامی، آیات صریح و احادیث صحیح و متواتر دلالت دارند، و نسل اندر نسل مورد اجماع امّت اسلامی قرار گرفتهاند و هر کس چنین احکامی را تکذیب کند، در حقیقت قرآن و سنّت نبوی را تکذیب کرده است و این عین کفر است.
از مسایل فوق هیچ کس مستثنی نیست، غیر از افراد ذیل: کسی که تازه مسلمان باشد، یا در مناطق دور از ممالک مسلمان نشین و عالمان اسلامی زندگی کند؛ چنان شخصی اگر بعضی از ضروریات دینی را انکار کند معذور خواهد بود، البته تا زمانی که از دین آگاهی کاملتری حاصل کند، و پس از آن همان حکمی که بر سایر مسلمانان جاری است، بر او نیز جاری خواهد گردید.
گناهان کبیره از ایمان انسان میکاهند، ولی ایمان را از میان نمیبرد
قاعدهی چهارم: معصیتها و گناهان کبیره، اگر چه شخص بر آنها اصرار ورزد و از آنها توبه ننموده باشد، از ایمان او میکاهد و بر آن خدشه وارد میسازد، ولی به کلی آن را از میان نمیبرد، به دلایل ذیل:
1. اگر گناهان کبیره، اصل ایمان را منهدم میساخت و صاحبش را به سوی کفر مطلق میکشانید معصیت و ارتداد یک چیز واحد به حساب میآمد. و گناهکار، مرتد نامیده میشد، و واجب میبود که مجازات ارتداد در مورد او به اجرا درآید و مجازاتهای زانی و سارق و راهزن و شرابخوار و قاتل، گوناگون نمیبود. چنین تصوّری که معصیت مترادف ارتداد باشد، بنا به نصوص شریعت و اجماع امّت مردود است.
2. قرآن کریم قاتل و اولیای مقتول را برادر یکدیگر دانسته است و در آیهی قصاص میفرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِی لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیهِ بِإِحْسَانٍ[6] «ای کسانی که ایمان آوردهاید، دربارهی کشتگان، بر شما حق قصاص مقرر شده، آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن: و هر کس که از جانب برادر دینیاش (یعنی ولی مقتول) چیزی (از حق قصاص) به او گذشت شود (باید از گذشت ولی مقتول) به طور پسندیده پیروی کند.»
3. قرآن مجید برای دو طایفه از مسلمانان که با یکدیگر به جنگ پرداختهاند، قائل به ایمان شده است:
وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ...
تا آنجا که میفرماید:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ[7]
«و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد با آن طایفهای که تعدّی کرده بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد...» تا آنجا که میفرماید: «مؤمنان در حقیقت با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید.»
ملاحظه میکنیم که با وجود جنگ و نبرد میان این دو گروه باز قرآن قائل به ایمان آنان شده است؛ چنانکه در حدیث صحیح نیز وارد شده است:
(لا تَرْجِعُوا بَعْدی کُفّارا یضْرِبُ بَعْضُکُمْ وُجُوهَ بَعْضٍ)
«پس از من به کافرانی که گردن همدیگر را میزنند. باز نگردید.»
و در حدیث دیگر میفرماید:
(اِذَا الْتَقَى الْمُسْلِمانِ بِسَیفِهِمَا فَالْقَاتِلُ وَ الْمَقْتُولُ فِی النّارِ)
«چون دو گروه از مسلمانان روی هم شمشیر بکشند، قاتل و مقتول هر دو در جهنم خواهند بود.»
با توجه به این حدیث، بخاری استدلال نموده است که ارتکاب گناه موجب کفرِ مرتکبِ آن نمیشود، و چنانکه رسول خدا(ص) با آنکه آنان را به جهنّم وعده داده، آنان را مسلمان قلمداد نموده است.
4. روایت شده که یکی از اصحاب به نام «حاطب بن ابی بلتعه» مرتکب خطایی شد که امروزه بدان «خیانت کبری» گویند. او میخواست اخبار و گزارشهای لشکر رسول خدا(ص) را قبل از فتح مکه به قریش برساند، در حالی که رسول خدا(ص) تأکید فرموده بود که آن اخبار مخفی بماند. عمربنخطّاب(رض) عرض کرد: ای رسول خدا(ص) او را به من واگذار تا گردنش را به سبب نفاقی که از او ظاهر شده است، بزنم! رسول خدا(ص) چنین عذر برایش آورد که او از بدریان است و این عملش او را از ایمان به کفر انتقال نمیدهد. در قرآن مجید، آیات اول سورهی ممتحنه در شأن او نازل شده است، آنجا که میفرماید:
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیاء تُلْقُونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ ... تُسِرُّونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ[8]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتا را دوست خود مگیرید، بطوری با آنان اظهار محبت کنید حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند... تا آنجا که میفرماید: با آن کافران مخفیانه رابطه دوستی دارید و من به نهان و آشکار شما آگاهم.»
چنانکه میبینیم خداوند با حاطب به عنوان یک مؤمن خطاب میکند، و دشمن خدا و دشمن او را یکی میداند، با آنکه میفرماید:
تُلْقُونَ اِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ «شما با دشمنان اسلام رابطهی مودّتآمیز برقرار کردهاید!.»
5. آیاتی که در شأن بهتان زنندگان به امّ المؤمنین عایشه (رض) نازل شده نیزف نزدیک به همین معنی است. یکی از آن تهمتزنندگان مسطح بن اثاثنه که از بدریان بود و حضرت ابوبکر (رض) قسم یاد کرد که با او قطع رابطه کند و از عطایایی که به او میداده خودداری نماید. در شأن او این آیه نازل شد:
وَلَا یأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیعْفُوا وَلْیصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ[9]
«و سرمایهداران و توانگران شما نباید از دادن مال به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران راه خدا دریغ ورزند و باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید؟ و خدا آمرزنده و مهربان است.»
اگر گفته شود: که مسطح و امثال او توبه کردند و آنگاه مشمول عفو و غفران شدند؛ باید گفت که خداوند متعال گذشت و عفو و احسان نسبت به آنان را، همانطور که ابن تیمیه گفته است، موکول به توبه نکرده است.
6. امام بخاری از ابوهریره روایت کرده در ارتباط با داستان شخص شرابخواری که رسول خدا(ص) دستور به شلاق زدن او داده بود. بعد از اجرای حکم وقتی باز میگشت، بعضی خطاب به او گفتند: خداوند تو را خوار گرداند! پیامبر(ص) فرمود: چنین مگویید و شیطان را در برابر او یاری ندهید! و در روایت دیگری از بخاری اینگونه آمده است: «علیه برادرتان با شیطان همدست نباشید.» و در سنن ابوداود این عبارت نیز اضافه شده است:
(وَلَکِنْ قُولُوا: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ، اللَّهُمَّ ارْحَمْهُ)
«بگویید خدایا او را ببخش، خدایا به او رحم کن.»
اینچنین است روش حکمتآمیز رسول خدا(ص) در برابر شخصی که شراب یعنی امّالخبائث را نوشیده است. آن حضرت به شلاق زدن او دستور میدهد ولی به لعن و طرد او از رحمت خداوند؛ یا اخراج او از میان مسلمانان راضی نمیشود. بلکه قائل به برادری میان آنان میگردد. و آنان را منع میکند از اینکه با دشنام و خوار ساختن او، موجب نفوذ شیطان در قلبش گردند، بلکه دستور میدهد که برای آن شرابخوارِ شلاقزده شده، از خداوند متعال مغفرت و رحمت بخواهند و به محبّت و برادریش پایبند بمانند، و برای هدایتش حریص باشند، باشد که چنین برخوردی او را از بیراههروی باز دارد.
7. گذشته از اینها، بخاری از عمر بن خطاب (رض) روایت نموده است که مردی در زمان رسول خدا(ص) به نام عبدالله و ملقّب به «حمار» که گاهگاهی رسول خدا(ص) را میخندانید. رسول خدا(ص) او را به علّت شرابخواری، به شلاق خوردن محکوم نموده بود. و بار دیگر روزی وی را نزد آن حضرت آوردند، و به شلاق محکوم گردید و حکم بر او جاری شد. مردی گفت: خدایا او را لعنت کن! تا کی میخواهد به این کارش ادامه بدهد؟! پیامبر (ص) فرمود:
(لاَ تَلْعَنُوهُ فَوَاللهِ مَا عَلِمْتُ اَنَّهُ لاَیحِبُّ اللهَ و رَسُولَهُ)
«او را مورد لعن قرار ندهید، به خدا قسم من هنوز مطمئن نیستم که او خدا و پیامبر را دوست ندارد.»
و در بعضی روایات اینگونه آمده است:
(لَقَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ یحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ)
«من جز اینکه ایشان خدا و رسول را دوست دارد، چیزی نمیدانم.»
اینها همه با وجود تکرار شرابخواری و اصرار بر آن و انکار حرمت شرابخواری از جانب این شخص بوده است؛ تا آنجا که ابن حجر در کتاب فتحالباری از ابن عبدالبر روایت کرده است که این مرد پنجاه بار شلاق زده شد؛ با این همه، رسول خدا(ص) از لعنت کردنش منع میفرماید و بیان میدارد که او خدا و رسول را دوست دارد!
ابن حجر عسقلانی در همان کتاب فتحالباری در بیان فوائد این حدیث اینگونه اظهار میدارد:
الف) این حدیث، ردّی است بر کسانی که گمان میبرند مرتکب گناه کبیره کافر است، بدلیل اینکه آن حضرت از لعنتکردن آن مردِ شرابخوار نهی فرمود و دستور داد که او را دعا کنند.
ب) این حدیث متضمّن این حقیقت است که میان ارتکاب امور منع شده با محبت خدا و پیامبر تناقض و منافاتی وجود ندارد؛ چنانکه آن حضرت فرمود: این شخص با وجود ارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتّی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شدهباشد، با این عبارت که: «شخص با ایمان هرگز شراب نمینوشد» منظور نفی مطلق ایمان نیست، بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
8. احادیث قبلی که ورود به بهشت را برای گویندهی «لا إله إلاّ الله» حتی اگر مرتکب زنا و دزدی و غیره نیز شده باشد، به اثبات رسانیده است.
9. بطور صریح، احادیث صحیح و مستفیض (فراوان) از رسول خدا(ص) به ما رسیده است که آن حضرت برای مرتکبین گناهان کبیره از امّت خود، شفاعت خواهد کرد؛ و این عمل رسول خدا(ص) متضمّن دو حکم بزرگ است:
اول اینکه رسول خدا(ص) آنان را فقط به دلیل ارتکاب گناه کبیره از جمع امّتش خارج نمیسازد؛
دوم اینکه خداوند آنان را به وسیلهی شفاعت آن حضرت، مورد رحمت قرار میدهد؛ حال، به این ترتیب که آنان را از سقوط در جهنّم بازمیدارد، هرچند بواسطهی گناهان خود مستوجب عذاب باشند، یا بعد از آنکه آنان به سزای اعمالشان رسیدند، پس از مدتی آنان را از جهنّم بیرون خواهد آورد، و بالاخره، این گناهکاران قطعاً در جهنّم تا ابد باقی نخواهند ماند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر