حقوق انديشي و تکليف انديشي در اسلام


حقوق انديشي و تکليف انديشي در اسلام
سید احمد هاشمی
لابد بسيار شنيده ايد که گفته می شود فقه اسلامي يا اسلام ديني تکليف انديش است، بدين معني که اسلام بيشتر به تکاليف و وظايف افراد ميپردازد تا حقوق آنها. در حالي که در دنياي امروز و بويژه در دنياي غرب همه سخن از حقوق است و نه سخن از وظايف. حقوق بشر، حقوق زن، حقوق کودک، حقوق شهروندي، حقوق حيوانات و…
حال سؤال اينجا ست که آيا اسلام واقعاً ديني تکليف انديش است؟ اگر چنين است جايگاه حقوق در اسلام کجاست؟
واقعيت اين است که اين اتهام کاملا بجا و درست است، يعني اسلام واقعاً ديني تکليف انديش است، و براي پيروان خود تعيين تکليف مي کند. در حالي فلسفه حاکم بر جهان امروز، و بويژه فلسفه حاکم بر جهان غرب، افراد را به حقوقشان واقف مي‌کند، و آنها را براي رسيدن به آن تشويق مي‌کند.
لابد مي پرسيد: چرا چنين است؟ اين تفاوت ديدگاه از کجا منشأ مي گيرد؟
پاسخ اين است که تفاوت اين دو ديدگاه، ناشي از تفاوت دو نوع جهان بيني و ايدئولوژي است.
در جهان بيني سخن از هست‌ها و نيست‌ها است، و در ايدئولوژي سخن از بايد ها و نبايد ها. در جهان بيني اسلامي، خداوند خالق اين جهان شمرده مي شود، و چون او خالق جهان است، تنها اوست که حق دارد براي مخلوقات خود و بويژه انسان بايد ها و نبايدها را تعيين کند. (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ) [الأعراف: ۵۴] يعني: آگاه باشيد که آفرينش (هست ها و نيست ها) و فرمان (بايد ها و نبايد ها) از آنِ اوست.
نکته جالب و قابل توجه در اين ميان اين است که اسلام در عين اينکه حقوق افراد را به رسميت مي شناسد، و براي آن قداست قائل است، ولي آن را به خود آنها گوشزد نمي کند، بلکه آنرا در قالب تکليف يا وظيفه به طرف مقابل مي گويد. مثلا اسلام حقوق زن را در قالب وظيفه به شوهرش گوشزد مي کند، وبالعکس، يا حقوق پدر و مادر را در قالب وظيفه به فرزندانشان گوشزد مي کند، و برعکس، و يا حقوق شهروندان را در قالب وظيفه به حاکم گوشزد مي کند، و برعکس و إلي آخر. و از اينجاست که اسلام ديني حقوق انديش شناخته مي شود.
جالب اينجاست که در همين زمينه حديثي از معاذ بن جبل رضي الله عنه روايت شده که مي گويد: كُنْتُ رِدْفَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى حِمَارٍ يُقَالُ لَهُ عُفَيْرٌ، فَقَالَ: يَا مُعَاذُ! هَلْ تَدْرِي حَقَّ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَمَا حَقُّ الْعِبَادِ عَلَى اللَّهِ؟ قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: (فَإِنَّ حَقَّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَلَا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، وَحَقَّ الْعِبَادِ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُعَذِّبَ مَنْ لَا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا)، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَفَلَا أُبَشِّرُ بِهِ النَّاسَ؟ قَال:(لَا تُبَشِّرْهُمْ فَيَتَّكِلُوا).رواه البخاري ومسلم
معاذ مي گويد: پشت سر پيامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بر الاغي بنام عُفَير سوار بودم، که فرمود:(اي معاذ مي داني حق خدا بر بندگان، و حق بندگان بر خدا چيست؟) عرض کردم: خدا و رسولش داناترند. فرمود:(حق خدا بر بندگان اين است که او را پرستش کنند و شريکي براي او قائل نشوند، و حق بندگان بر خدا اين است که کسي که شريکي براي او قائل نشده را عذاب ندهد) عرض کردم اي رسول خدا! آيا مردم را با اين خبر مژده ندهم؟ فرمود:(به آنها مژده نده که توکل مي کنند) يعني بسياري اين ظرفيت را ندارند، و توکل منفي مي کنند، بطوري که از انجام اعمال نيک دست مي کشند.
لابد مي پرسيد: چه حکمتی در کار است که اسلام حقوق افراد را مستقيماً به خود آنها گوشزد نمي کند، مگر چه عيبي دارد که افراد مستقيما حقوق خود را بدانند؟
پاسخ اين است که اسلام از اين کار هدف تربيتي بسيار والايي داشته است، و آن اين است که اولاً: انانيت و خودمحوری را در افراد ريشه کن سازد. ثانياً: افراد را بر اساس احساس مسئوليت نسبت به خالق و مخلوق تربيت کند. بعبارت ديگر اسلام در اين زمينه در صدد است که افراد را طوري تربيت کند تا أناني و خودانديش و خود پرست نباشند، و نسبت به طرف مقابل خود احساس مسئوليت کنند، در صدد است تا افراد را ايثارگر و فداکار نسبت به طرف مقابل بار بياورد. در صدد است تا افراد را چنان تربيت کند که قبل از اينکه فرد بگويد: (من چه حقي بر گردن ديگران دارم؟) بگويد:(وظيفه من در قبال ديگران چيست؟)
در چنين جوي است که ايثار، گذشت، فداکاري، اخوت، تکافل و… معني پيدا مي کند. در چنين جوي است که افراد فرامادي فکر مي کنند، و براي مثال شوهر از تمام وجود خود مايه مي گذارد، تا حقوق زن و فرزندانش را بجاي آورد، زن نيز از همه وجود خود مايه مي گذارد تا براي شوهر و فرزندانش محيطي مملو از عشق و محبت فراهم کند. در چنين جوي است که افراد تا آخرين لحظه از پدر ومادر خود پرستاري مي کنند، و براي خلاصي از آنها، آنها را در گوشه خانه سالمندان رها نمي کنند، در چنين جوي است که دغدغه افراد اين است که مبادا حق کسي را پايمال کنند، حتي اگر به حساب پايمال شدن حقوق خودشان تمام شود.
اما در ايدئولوژي حاکم برغرب و جهان صنعتي، متأسفانه “خدا” جايگاهي در تعيين بايدها و نبايدها ندارد، اگر هم جايگاهي داشته باشد، منحصر به گوشه کليساهاست، که آنهم در عصر حاضر بسيار کمرنگ شده است.
لابد مي پرسيد: پس در آنجا چه کسي براي مردم تعيين تکليف مي کند؟
پاسخ اين است که در آنجا سلطه مافوقي بنام خدا جايگاهي ندارد تا براي مردم تعيين تکليف کند، بلکه اين خود افراد هستند که براي خود تعيين تکليف مي کنند (آزادي و دموکراسي هم در همين راستاست) يعني افراد آزادند هر کاري را بر طبق ميل خود انجام دهند، و براي اينکه اين آزادي افسار گسيخته نباشد، قانون وارد عمل مي شود، و به افراد گوشزد مي کند که آزادي شما آنجا پايان مي يابد که حقوق ديگران آغاز مي شود.
به عبارت ديگر ايدئولوژي حاکم بر آنجا مبتني بر اومانيسم (Humanism) يا انسان محوري و انديويجواليسم (individualism) يا فرد محوري است، بر اساس اين ديدگاه “فرد”، محور همه اشياء قرار مي گيرد، و بايد همه چيز در راستاي خواسته هاي او پيش برود، به عبارت ساده تر، فرد به جاي خدا نشسته و براي خود و ديگران تعيين تکليف مي کند. و به تعبير قرآن کريم: (أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ) [الجاثية:۲۳]يعني: آيا ديده اي آنکسي که هوي وهوسش را خداي خود قرار داد؟
نتيجه طبيعي اين ديدگاه انسان محورانه اين است که بايدها و نبايدها در راستاي اميال فرد يا انسان پيش مي رود، ونه در راستاي احقاق حقوق ديگران. در اين جو وانفساه، از آنجا که هر کسي در پي احقاق حقوق ذات خويش است(Egoism)، هيچ التفاتي به حقوق ديگران ندارد، ولذا جوي از حقوق انديشي، انانيت وخودمحوري در ميان افراد بوجود مي آيد، همه به فکر اينند که:(من چگونه حق خود را از ديگران بگيرم؟) و جايي براي:(وظيفه من در قبال ديگران چيست؟) وجود ندارد، بنابراين همه حقوق انديش مي شوند، و براي رسيدن به آن با چنگ ودندان به تنازع براي بقاء مي پردازند.(نظريه داروين) و بقول نادر نادرپور:
در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزدند ×× من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم
خلاصه اينکه نظام تکليف انديش اسلام در صدد است تا انانيت و خودپرستی را در انسان ريشه کن کند، در حالی که نظام حقوق انديش، نه تنها در صدد ريشه کن کردن خودپرستی و انانيت نيست، بلکه آنرا به بالاترين حد خود سوق می دهد.

پی آمدهای حقوق انديشي
نتيجه عملي حقوق انديشي اين است که افراد به خود حق مي دهند بهر قيمتي حداکثر کام خود را از اين دنيا بگيرند. مهم نيست که اين کام گيري به چه قيمتي تمام مي شود، مهم آنست که فرد به کام خود برسد، حتي اگر به قيمت نابودي محيط زيست، مرگ وفلاکت مليونها انسان، وانقراض همه موجودات زنده تمام شود.
شناخت اين نوع حقوق انديشي خودپرستانه، راز بسياري از رفتارهاي انسان امروز را براي ما آشکار مي کند:
مي دانيم که همه عوامل آلاينده ي زيست محيطي، بنحوي با نفت ارتباط مستقيم يا غير مستقيم دارند، در عرصه بين الملل کشوري مثل ايالات متحده بر اساس آمار FACTBOOK CIA در سال ۲۰۰۷، روزانه بيش از ۲۰ مليون بشکه نفت مصرف مي کند، اين ميزان مصرف، برابر با مصرف روزانه چين واتحاديه اروپاست، اين در حالي است که جمعيت چين و اتحاديه اروپا مجموعاً شش برابر ايالات متحده است.
واقعاً چه کسي در آلودگي محيط زيست بيشترين سهم را دارد؟ چرا ايالات متحده تاکنون “کنوانسيون کيوتو” مبني بر کاهش گازهاي گلخانه اي را امضاء نکرده است؟
خنده آور است که ايالات متحده همواره سنگ آلودگي محيط زيست را بر سينه مي زند و براي آن اشک تمساح مي ريزد.
ويا مثلاً چرا جهان غرب و بويژه ايالات متحده با وجود داشتن سلاحههای پيشرفته هسته ای، به برنامه های هسته ای ايران که از قرار معلوم صلح آميز است، گير داده اند، و هر روز برای آن سازی می زنند؟ آيا چيزی غير از انانيت و خود محوری وحقوق انديشی يک طرفه می تواند چنين رفتاری را توجيه کند؟
در سطح اجتماعي نيز چنين است؛ افراد جامعه اين دغدغه را ندارند که چگونه وظيفه خود را نسبت به طرف مقابل انجام دهند، بلکه تمام دغدغه ها به سمتی است، که چگونه حقوق خود را از حلقوم طرف مقابل بيرون بکشند.
زنها در جامعه در قالب حرکات فيمينيستي در صدد اين هستند تا حقوق خود را از حلقوم مردان بيرون بکشند، مردان هم همينطور. کارگران در قالب سنديکاهاي کارگري بفکر اين هستند که چگونه حقوق خود را از حلقوم کارفرمايان بيرون بکشند، زن در خانواده با وسواس تمام به فکر اين است حقوق خود را از حلقوم شوهرش بيرون بکشد، فرزندان دغدغه ي پايمال شدن حقوق خود توسط والدين را دارند، و گاهي براي احقاق حق خود به پليس متوسل مي شوند.
در چنين جوی روابط بين افراد بشر بر اساس بدبينی وتنازع براي بقاء استوار مي شود، اين تنازع گاهي آرام و بي سر وصدا وگاهي در قالب جنگ وستيزه، جنجالي و پر سرو صداست.
خلاصه اينکه همه ديدگاهها بسمت خودمحوري و انانيت واحقاق حق “خود” معطوف مي شود، وکسی نه تنها به فکر دادن حق نيست بلکه فقط به فکر گرفتن آن است، همه از هم طلبکارند، وکسی خود را بدهکار نمی داند، واز اينجاست که اين ضرب المثل از فرهنگ حقوق انديش به فرهنگ ما هم سرايت کرده است که:”حق ستاندنی است، دادنی نيست.”
با اين حساب تعجبی ندارد که طبق آمارهای رسمی، تنها در تهران خودمان در سال ۸۵ آمار طلاق ۳۹% بوده است، يعنی از صد ازدواج حدود چهل ازدواج از هم پاشيده است.
وقتی زن ومرد با ذهنيت طلبکارانه وحقوق انديشانه پا به زندگی مشترک می گذارند، وطرفين بجای رعايت حقوق طرف مقابل، مواظب احقاق حقوق خود هستند، بايد منتظر يک تنازع باشيم، و تنازع هم طبيعتاً منجر به طلاق می شود، وبدينسان آمار طلاق بالا می رود.
نتيجه حقوق انديشی را می توان چنين خلاصه کرد:
حقوق انديشی==> أنانيت و خودمحوری==> تنازع و درگيری==> تنهايی==> احساس پوچی و بيهودگی
بسياری از اين جور آدمها برای فرار از اين تنهايی و پر کردن اين خلأ، به حيوانات دست آموزی (Pets) مثل سگ وگربه پناه می برند، نه از باب حيوان دوستی ورحم وشفقت به حيوانات، بلکه از باب پر کردن خلأ روحی وروانی خود. اين حيوانات مامانی جای يار وهمدم را برای آنها پر می کنند، وگاهی کار به آنجا می رسد که مثلاً در بريتانيا يک خانم محترمه تمام دارائيش را برای سگ ملوسش وصيت می کند. لذا تعجبی ندارد که در امريکا به تنهايی ۷۴.۸ مليون سگ و۹۰ مليون گربه در خانه ها نگه داری می شود (لینک)، در حالی که در همين کشور ۳.۵ مليون نفر آدم بی خانمان وجود دارد.
در پايان خالی از لطف نيست که مقايسه ای بين نظام تکليف انديش ونظام حقوق انديش انجام دهيم:
تکليف انديشی
حقوق انديشی
حق دادني است
حق ستاندني است
فرد نسبت به ديگران ذهنيت بدهکارانه دارد
فرد نسبت به ديگران ذهنيت طلبکارانه دارد
فرد برای احقاق حقوق خود، ابتدا حقوق ديگران را می دهد
فرد فقط در راستای احقاق حقوق خويش تلاش می کند.
روحيه گذشت، فداکاری وايثار در افراد گسترش می يابد.
روحيه انانيت وخودمحوری در افراد گسترش می يابد.
روحيه اعتماد وتعاون بين افراد ايجاد می شود.
نزاع وکشمکش وروحيه بدبينی بين افراد ايجاد می شود.
افراد احساس رضايت وآرامش روحی و روانی دارند.
افراد احساس تنهايی، افسردگی وپوچی می کنند.

به نقل از سايت خور

0 نظرات:

ارسال یک نظر