مهمترين خيانت ها و جنايت هاى تاريخى شيعه بر عليه مسلمانان


خلاصهء دين در نزد شيعيان شناخت امام است، يعنى بدون آن دين دين نيست! پس دين پيش آنها در واقع عبادت شخصى است بنام امام، واصول الحادى تشيع از جمله امامت، بين همهء فرق آن مشترك ميباشد، ودراين راستا شيعيان دين خود را بوته اى قرارداده اند كه همهء تفكرات معكوس ومقلوب از تمام فرق ضاله در آن جمع شده است، و آنچه را كه شيعيان در بارهء سينه زنى ونوحه خوانى وزيارت وگريه بر قبور ائمه خود نوشته اند برابر با نود درصد تمام نوشته هاى آنها در موارد ديگر مثل توحيد ونبوت ميباشد! وبنا براين يك درصد مقدارى كه ائمه وقبور آنهارا ميخوانند به خدا روى نياورده واورا نميخوانند!


مهمترين خيانت ها و جنايت هاى تاريخى  شيعه  بر عليه مسلمانان

بعد از فتنه وتوطئه ابن سبأ كه منجر به شهادت اميرالمرمنين عثمان شد، وبعد از ناله وزارى هاى خود ائمه اهل بيت از دست شيعى نمايان شان به نكات بارز وسياهى در تاريخ برميخوريم كه لكه هاى ننگى هستند بر پيشانى مدعيان ولايت، مثلا در عهد عباسى نقش دو وزير شيعه يعنى نصير الدين طوسى كه در واقع نصير الكفر بود و ابن العلقمى  در همكارى با مغول هاى تاتار درسقوط خلافت عباسى كه بعد از آن در دنياى عرب شيعيان در نزد مخالفانشان موسوم به نواده هاى آندو خائن  گشتند،

اتحاد شيعيان و مغول ها بر عليه خلافت اسلامى بغداد و توطئه ابن العلقمى و طوسى[1]

براى تاريخ نگاران پرواضح است كه يكى از مهمترين علل ويرانى تمدن اسلامى وانتقال آن به غرب وسقوط دارالعلم يعنى بغداد بوسيلهء وحشيان مغول بود كه اگر همكارى و هم پيمانى شيعيان با مغول نمى بود چنين كارى ممكن نميشد، يعنى دقيقا همين طرحى كه دوباره بو سيله ايران با امريكا در سقوط عراق وافغانستان رخ داد، وهركس كه از تاريخ مطلع باشد برايش نقش اين دو شخصيت شيعه در سقوط بغداد و در نتيجه شكست وزبونى مسلمانان پوشيده نخواهد ماند،
ابن العلقمى وزير شيعى دولت عباسى براى طرح چنين خيانت بزرگى به خليفهء عباسى معتصم گفت، كه براى تخفيف در هزينه عمومى وبيت المال بيشترين عدد ممكن از سربازان ارتش را اخراج نمايد، ونيازى به آنها نيست، وخليفهء از توطئه بى خبر بود، ونميدانست كه اين وزير مخفيانه با هولاكو تماس گرفته و اورا براى حمله به عراق تشويق كرده است، موافقت نمود، ونميدانست كه اين طرح فقط براى تضعيف ارتش خلافت در مقابله با مغول هاى مهاجم ميباشد، واين توطئه بحدى در وضعيت اجتماعى ومالى آنها تأثيرگذاشت كه بعضى ها مجبو ربه سپورى وجمع آشغال در خيابانها ميشدند،
خلاصهء نقشه ابن العلقمى از اين قرار بود كه : كه خليفه عباسى را كه شخصى غافل و تدين نيم بندى داشت فريفته وبعد از آن خلافت را از ميان برداشته واهل سنت را كلا نابود ومساجد ومدارس را از بين برده وبراى شيعيان مدرسهء بزرگى بنا نموده تامذهب تشيع را جايگزين نمايد، ليكن خدا به او وفرزندش مهلت نداده وبعد از چندماهى از اين حادثه بكام مرگ فرو رفتند.
و نقشهء شوم او عبارت از سه مرحله بود:
مرحلهء اول: تضعيف ارتش وناراض كردن مردم ، كه ابن كثير در انمورد مينويسد: ابن علقمى كوشش تمام بكار برد تا ارتش را خالى نموده واسم ارتشيان را از ديوان ارتش پاك نموده وآنهارا اخراج مينمود،  تعداد ارتشيان در ايام المستنصر حدود صد هزار جنگجو بود كه پيوسته آنهارا كم نموده تا اينكه بيشتر از ده هزار نفر را باقى نگذاشت،
مرحلهء دوم: مكاتبه سرى با مغول ها كه ابن كثير در اينمورد مينويسد: سپس با تاتار مراسله نموده وآنهارا براى حمله به كشور تشويق مينموده ونقاط ضعف كشوررا برايشان روشن مينمود،[2]
مرحلهء سوم : نهى از جنگ با مغول ها مأيوس كردن مردم وخليفه[3]
واينجاست كه مورخ بزرگى چون جلال الدين سيوطى مينويسد كه مغول هاى تاتار بوسيلهء توطئه وطرحى كه ابن العلقمى ريخت موفق به استيلاء بر بغداد گشتند،
قطب الين يونينى در اينمورد مينويسد:
ابن العلقمى با مغول مكاتبه كرده و طمع آنها را بر عراق برانگيخت، و غلامش را بسوى آنها فرستاد، و هجوم و استيلاء بر عراق را بر ايشان خيلى آسان جلوه داده واز آنها تقاضا نمود كه خود اورا نائب ونماينده آنها قرار دهند، ومغول اين وعده را هم به او دادند، اگر چه بعدها به اين وعده وفا نكرده واورا بخاطر عدم وفاداريش به رهبرانش بسزاى خود رساندند.
مغول ها با بدرالدين لؤلؤ حاكم موصل مكاتبه نموده و از او خواستار وسائل جنگى شدند كه برايشان فرستاد، ووقتى كه هدف  آنهارا جويا شد فهميد كه كه در صدد هجوم به عراق هستند واگر آنرا اشغال كنند اورا نيز نخواهند گذاشت، ولهذا مخفيانه به خليفه نامه فرستاد واورا برحذر داشته واينكه براى كارزار با آنها مهيا شود، ليكن ابن العلقمى نامه هارا به خليفه نميرساند، واگر نامه ويا قاصدى بدون علم او به خليفه ميرسيد خود خليفه اورا آگاه مي‌ساخت.
بعلبكى در شرح هجوم مغول ها به بغداد ادامه داده ومينويسد: وقتيكه نيروى دفاعى ناچيزى  كه در حومه بغداد بود را شكست دادند، ابن العلقمى به خليفه گفت كه مصلحت بر اين است كه با پادشاه مغول از در صلح در آيى، و از او خواست كه براى ازدواج فرندش امير ابوبكر با دختر شاه مغول از در صلح در آيد، تا اورا در منصب خلافتش ابقاء نمايد و به او گفت: همچنانكه اجدادت با سلاطين آل سلجوق نمودند، مصلحت وحفظ خون مسلمانان در اين رأى ميباشد، وبعد از آن هر چه بخواهى انجام بده، وبعد از آن به پيش باز رفتن واستقبال شاه مغول را برايش مزين نمود، وخليفه به مشورت وزيرش عمل نموده وبا همراهى بزر گان واطرافيانش از بغداد به استقبال خان مغول رفت، اورا به خيمه اى نشانده وابن العلقمى فقهاء و دولتمردان را خواست تا به عقد نكاح –كذائى- شركت كنند كه همه دسته دسته آمدند، ومغول ها هم همانجا دسته دسته آنهارا ازدم شمشيرگذراندند، اين بود مكر وزير شيعى براى كسى كه سالها وزرات اورا نموده بود،
عبدالوهاب ابن تقى الدين سبكى مينويسد:
ابن العلقمى رافضى قلبش پراز كينه برمسلمانان اهل سنت بود وخليفه را به زراندوزى وتقليل ارتش تشويق ميكرد ، ودر شرح حال توطئه ابن العلقمى در كشتن خليفه وعلماء وفقهاء اسلام وقتل عام بغداد وريختن شراب در مساجد اهل سنت مينويسد:
هولاكو ازطرف شرق-يعنى ايران- بسوى بغداد آمده و آنرا محاصره نمود، وزير شيعى خليفه را ترغيب به مصالحه با آنها نموده وگفت : من براى گرفتن عهدنامه صلح بسوى آنها ميروم، سپس بسوى آنها رفته وبراى خودش امان نامه  گرفته و پيش معتصم باز گشت، وگفت: اى مولاى من خان مغول ميخواهد دخترش را به ازدواج فرزندت امير ابوبكر در آورده و تورا در منصب خلافت ابقاء نمايد، همچنانكه سلطان روم را به منصب خود ابقاء نموده است، و چيزى جز اين نميخواهد كه طاعت وفرمان از آن او باشد، و همچنانكه اجداد تو با سلاطين سلجوقى بودند، مولانا اميرالمؤمنين بايد براى حفظ خون وجان مسلمانان بايد اين كاررا انجام بدهد، وبعد از آن هركارى كه خواستيم انجام ميدهيم ، ومصلحت بر اينست كه بسوى او برويد، پس اميرالمؤمنين-بدبخت- همراه با اعيان وانصارش بسوى طاغوت مغول هولاكو رفت ، و خليفه  در خيمه اى نشانده شد، وابن العلقمى وارد شده وفقهاء وبزرگان كشوررا خوانده تا در عقد ازدواج حاضر شوند كه دسته دسته از بغداد بدانجا رفتند، وخان مغول در همانجا همه را دسته دسته گردن ميزد، وبعد ازآن فرزندان خليفه را خواسته واز دم شمشيرگذراند، واما خود خليفه را شب هنگام خواسته وازاوسؤالهايى نموده وبعد ازآن دستور قتلش را داده است،
اما از طرفى به هولاكو گفته شد بود كه اگر خون اين فرد ريخته شود دنيا تاريك شده وسبب ويرانى مملكت تو خواهد شد ، چون او عموزادهء رسول خدا ميباشد، ليكن نصيرالدين طوسى –كه در واقع نصير الكفر بود- برخاسته وگفت بايد كشته شود ولى خون او نبايد ريخته شود، واين شيطان معمم از همه بر مسلمانان سختگير تر بود، وگفته شده كه خليفه را زير ستوران لگدمال نموده تا جان داده است، وبعد از آن بغداد را قتل عام نموده واين قتل عام سى و چند روز ادامه داشت، وجز كسانى كه مخفى شده بودند كسى جان سالم بدر نبرد، وگفته شده كه بعد از آن هولاكو آن دستور داده است كه تعداد كشته شدگان شمرده شود كه آنرا يك مليون وهشتصد هزار تا نه صد هزار بر آورد كرده اند، البته اين عدد غير از كشته شدگانى است كه شمرده نشده ويا غرق شده ونا پيدا شده اند، وبعد از آن امان نامه خوانده شده است، وكسانى كه مخفى شده بودند بيرون آمدند كه بسيارى از آنها در زيرزمين ومخفى گاهها با امراض گوناگون مرده اند، و آنهايى كه خارج شدند دچارانواع مذلت وخوارى ها شدند، بعد از آن خانه ها بازرسى شده ودفينه ها واموال مخفى شده را بيرون آوردند، كه مقدار آن بيشمار بود، وبعد از آن از نصارى خواسته شد كه علنا شراب خوارى نموده وگوشت خنزير بخورند، ومسلمانان را مجبور كردند كه در ماه مبارك رمضان روزه خوارى نموده وگوشت خنزير وشراب بخورند، سپس هولاكوى مغول به دار الخلافت آمده وخانهء خليفه را به يك نصرانى داده ودستور داد در مساجد شراب ريخته ومسلمانان از اذان دادن ممنوع شدند، اين دارالسلام بغدادى بود كه قبل از آن هرگز دار الكفر نگشته  بود اينك بخاطر تعصب وخوش خدمتى شيعيان به مغول وخيانت به مسلمانان حوادثى در آن رخ داد كه  در تاريخ جهان  بى نظير است .
حسن دياربكرى مينويسد:
ابن العلقمى رافضى به خان مغول نوشت كه تو بسوى بغداد حركت كن ومن آنرا تسليم تو خواهم نمود، هولاكو به او نوشت كه تعداد ارتش خلافت زياد است واگر درگفتار خودت صادق هستى و پيرو ماشده ايد ارتش بغداد را متفرق كن، آنوقت ما خواهيم آمد، وقتى كه نامه اش به وزير رسيد پيش معتصم (خليفه) رفته واز او خواست كه موافقت كند تا پانزده هزار از ارتش اخراج شوند، ومعتصم پذيرفت، وابن العلقمى فورا بيرون آمده واسم آنهارا از ديوان ارتش محو نموده وآنهارا از بغداد اخراج نمود، ودستور منع اقامت آنهارا در بغداد صادر كرد، وبعد از يكماه دوباره همين كاررا تكرار كرد واسم بيست هزار نفررا از ديوان ارتش پاك نموده وبعد از آن به هولاكو نوشت واورا از اين كار خود با خبر نمود،
 وهدف ابن علقمى رافضى خائن از آمدن هولاكو چند چيز بود:
اول اينكه خودش يك شيعهء رافضي متعصب  ونمك نشناس بود كه ميخواست خلافت را –ولو بوسيلهء مغول – از بنى عباس به علوى ها منتقل نمايد يعنى بهانهء عوام فريب هميشگى آنها، واز آنجا كه قدرت عباسيان به حدى رسيده بود كه چنين آرزويى برايش ممكن نبود، وبراين پندار بود كه هولاكو معتصم واطرافيانش را ميكشد ودوباره وضعيت به حالت اوليه خودش باز ميگردد، وشوكت وقدرت عباسيان نابود شده و او شيعيان فرصت را غنيمت شمرده واز موقعيت وقدرت خودش استفاده نموده وقدرت را به علوى ها باز خواهد گرداند، وبعد از  آن همه اهل سنت را قتل عام خواهد كرد،
وهنگامى كه هولاكو شنيد كه وزير رافضى در بغداد چه كارهايى براى تقرب به او انجام داده است، بسوى بغداد حركت نمود، مستعصم سربازان ارتش را خوانده تا به دفاع از بغداد بپردازد، واهل بغداد با اتفاق كلمه براى دفاع از بغداد در مقابل هولاكو متفق شدند، ودر حومهء شهر شديدا با لشكريان مهاجم جنگيدند، ودر ميان هر دوطرف كشته ها وزخمى هاى فراوانى رخ داد، تا اينكه نصرت نصيب سربازان بغداد شده ومغول ها به زشت ترين شكلى منهزم شده وعقب نشينى نمودند، ومسلمانان آنهارا پيگيرى نموده ودوباره گروهى را كشته وگروهى را اسيرگرفتند، وبا اسيران وسرهاى كشته شد گان دشمن به اطراف بغداد آمده ودر آنجا خيمه زدند، ومطمئن بودند كه دشمن شكست خورده وفرار كرده است،  ليكن خيانت وزير شيعه و دشمن داخلى دوباره آغاز شد، ابن العلقمى در همان شب به  گروهى از يارانش دستور داد تا سد رودخانه دجله را شكسته وسيلاب آنرا بسوى  لشكر مسلمان كه در خواب هستند روانه نمايد، كه لشكريان مسلمان كه در خواب بودند همراه با اموال وحيوانات خود غرق در آب شدند، وخوش شانس كسى بود كه اسبى پيدا كند وخودرا نجات دهد،ابن العلقمى هولاكو را از اين كار خود آگاه ساخته و از او تقاضا نمود كه دوباره به بغداد بازگردد، از اينجا بود كه هولاكو دوباره با لشكريانش بازگشته وبغداد را قتل عام نمود،
استاد حسن سودانى-معاصر- مينويسد:
ابن العلقمى وطوسى به بهانهء دفاع از شيعيان على با ملت كفر بر عليه خلافت اسلامى متفق شدند، ومعروف است كه طوسى مرجع شيعه بود والقاب بزرگى چون استاد بشر وعقل يازدهم وفخر حكماء ومؤيد فضلاء ونصير ملت و.... نام گرفته  است، ليكن آيا اين هولاكوى بت پرست خونريز از فضلايى بوده است كه طوسى داعيهء تأييد آنهارا داشته باشد؟ وآيا مغول ملتى بود كه به نصرت او رفت تا آنهارا بر عليه مسلمين يارى نموده تا مركز تمدن اسلامى را ويران نموده واعراض وشرف مسلمانان بدست وحشيان مغول لكه دارگردد؟ آرى طوسى وابن علقمى از حاشيهء هولاكو شده بودند ليكن وقتى كه هولاكو ضريح- منسوب به – امام موسى كاظم را ويران نمود سكوت كردند، درست مثل سيستانى مرجع شيعه در عراق الان كه در مقابل هجوم نيروهاى امريكا به نجف وبمب باران آن خائنانه سكوت كرد تا روش سلف خودرا تكرار كند، وقبلا هم هنگام يورش امريكا به عراق مردم را به بيطرفى وعدم مقاومت دعوت كرده بود.

همهء منابعى كه از ساعت هاى پايانى سقوط خلافت اسلامى بغداد مينويسند اتفاق نظر دارند بر اينكه هولاكو قبل از هجوم به بغداد با يكى از منجمان خود كه اتفاقا مسلمان! هم بود وحسام الدين نام داشت مشورت كرد، واين منجم غيرت بخرج داده وبه گفت : هركس به خلافت حمله كرده وبا لشكريان خود به بغداد برود نه تاج و تختى برايش باقى خواهد ماند ونه زندگى وحيات، واگر خان مغول اين سخن اورا قبول نكند چند چيز رخ خواهد داد: اسب ها ميميرد، سربازان مريض ميشوند، آفتاب طلوع نميكند، باران نخواهد آمد، وخان أعظم خواهد مرد،  ليكن مشاوران هولاكو نظر به اين دادند كه سخن اين منجم ناشنيده شده وبه بغداد حمله شود.
هولاكو نصيرالدين طوسى را-كه منجم هم بود- خواست، وطوسى شيعه سخن حسام الدين را رد كرده وبه هولاكو اطينان داد كه هيچ مانع شرعى! براى هجوم به بغداد وجود ندارد، طوسى مستشار هولاكو براى هجوم ببغداد وويران نمودن تمدن اسلامى به اين حد هم اكتفا ننمود بلكه فتوايى صادر نمود كه نظرش را باصطلاح با ادلهء عقلى ونقلى ثابت كند!
پس هولاكو خونخوار مغول با فتواى امام شيعه طوسى وهمكارى وزير نمك نشناس شيعه  كه متاسفانه هر دو هم ايرانى بودند، به بغداد حمله كرد وآن قتل عام را نمود كه تاريخ از آن شرم دارد، كه حتى خود خليفه هم جان بدر نبرد، اگر چه بعضى ها به اوگفتند كه با كشتى به بصره رفته ودر يكى از جزيره ها پنهان شود تا فرصتى پيش آيد، ليكن ابن علقمى اورا فريفته وبه او مزين نمود كه اگر با هولاكو ملاقات كند همه كارها روبراه خواهد شد، ليكن نتيجه اين شد كه  هولاكواورا در كيسه اى گذاشته واسب هارا بر او دواند تا زير سم اسب ها جان دهد، باز هم اين طوسى امام شيعه  بود كه وقتى كه هولاكو در قتل خليفه مردد بود فتواى قتل مستعصم را صادر كرد، وبا فتواى او بغداد در فوريه 1258 قتل عام شد،
 البته اين آخرين خيانت علماء وسياست بازان شيعه به امت اسلام نبوده ونخواهد بود، وآنها بنا به تربيت تقيه-كه عين كذب ونفاق است- وبنا به كينه هايى كه درحسينيه ها ومراسم محرم و روضه خوانى ها ، بدان خو كرده وبزرگ ميشوند در همهء ادوار تاريخ اسلامى هنگاميكه كه مسلمانان قدرت داشته باشند در صدد تملق و چاپلوسى حكام بر ميآيند، ودر واقع هميشه تابع قدرت هستند، واما هنگاميكه مسلمانان دچار ضعف شده يا مورد هجوم دشمنانشان قرار بگيرند فورا در صف دشمنان آنها قرار ميگيرند، وبرعليه مسلمانان حتى از كفار هم سخت تر خواهند شد، همچنانكه در اواخر دولت اموى رخ داد كه انقلاب عباسى برعليه امويان به مكر وتشويق شيعيان رخ داد ليكن وقتى كه عباسيان ضعيف شده ومورد تهديد مغول  قرار گرفتند اولين آتش بيار معركه وتوطئه گر خود رهبران دينى وسياسى شيعه بودند، كه با بت پرستان مغول برعليه مسلمانان همكارى نموده و رودخانه بزرگ دجله را پر از خون ودوات وكتب وذخائر فرهنگى مسلمانان نمودند.

اين نصير الكفر طوسى حكيم شيعه! در چاپلوسى وتملق براى خليفهء عباسى معتصم سابقا شعرها مى سرود، ليكن وقتى كه شرايط برگشت او هم چهره عوض كرد، ودر سال 655 او بود كه مغولان را به ويرانى دارالسلام يعنى بغداد مركز تمدن اسلامى تشويق نمود، وخود طوسى امام شيعه در مقدم همراهان هولاكو سفاك بود كه در قتل عام اهل بغداد شراكت داشت، البته دو شريك ديگر او در اين خيانت شرم آور تاريخى محمد بن احمد علقمى مشهور به ابن علقمى وديگرى هم عبدالحميد بن ابى الحديد مؤلف معتزلى شيعه شده اى بود كه همهء عمرش را در دشمنى با ياران رسول خدا صرف نمود، وبا شرح خبيث خودش از نهج البلاغه آنرا مملو از اكاذيبى نموده است كه تاريخ اسلامى را پر از تحريف كرده است،
 وبا همهء اين سوابق زشت تاريخى خمينى ، طوسى را از خادمان بزرگ اسلام راستين! ناميده است ودخول اورا در ركاب مغول شكلى وظاهرى برات نجات اسلام اصيل وخدمت به آن دانسته است،! البته علماء شيعه از طرف ديگر از اعمال جليله مغول –بقول خودشان- حشنود واز آن تمجيد كرده اند، وكتاب روضات الجنات خوانسارى مملو است از مدح وثناء اين سفاك تاريخ كه شبيه او فقط خود خمينى ويارانش ميباشد.

 
[1]  منبع اصلى معلومات اين فصل سايت انترنتى (دفاع از سنت ميباشد) اگر چه كتب تاريخ اين وقائع را مفصل‌تر ذكر مي‌كند.
[2]  البدايهء والنهايهء 13/202
[3]  اصول الشيعة د. ناصر القفارى ص 1218

0 نظرات:

ارسال یک نظر