مسلمان بین عقل و مسؤلیت



 
در أفق پهناور دعوت اسلامی که در ژرفای گذشته‌های دور ریشه دوانیده و تا آخرین لحظة حیات، همانطور که پرنده جوجه‌هایش را زیر بغل می‌گیرد، در نهایت مهر و عاطفه ما را در آشیانه‌ی خود در آغوش گرفته یا همچون سایه‌افکندن شب با تاریکی و وحشت خویش بر منزل غریبان وطن و دیار، ما را بین رنج و مشقت ردای خود پیچانده، به گرایش و طرز تفکرهایی پی می‌برم که صاحبان فکر اسلامی آن را بر دوش خود می‌کشند و از بس که آن را بسیار شنیده و لمس کرده‌ام، گویی به صورت اجماع درآمده و یا ممکن است توجیهی باشد که در این دایره‌ی پهناور و گسترده مدتی است که نگرش دعوتگران براساس آن تثبیت شده و این گرایش و طرز تفکر بدیع عبارت است از: قراردادن مقیاس‌های مادی در نفع و ضرر اعمالی که به خاطر دعوت اسلامی بدان اقدام می‌کنیم!
آنان می‌خواهند به هیچ کاری اقدام نکنند، مگر این که از نفع محسوس و قابل لمس آن مطمئن باشند یا حد اقل آن را محسوس ببینند؛ و به گمان آن‌ها حرکت اسلامی به سبب اقدام به کارهایی که ثمر آن حتمی نبوده، زمان‌های زیادی عقب افتاده است و پیوسته می‌گویند: لازم است از تجربه‌های خود استفاده کنیم و کارگزاران مسلمان را بیش از این در معرض محنت‌های شوم و دشوارتر قرار ندهیم.
در مجالس متعدد همراه با بسیاری از کارگزاران حرکت اسلامی از ممالک مختلف جهان شرکت کردم، در صورتی که محور گفتگوی ما همین گرایش و طرز تفکرها بود که سبب شد این موضوع را چنانکه بدان معتقد هستم، مورد تحقیق قرار دهم.
من نمی‌خواهم تجربه‌هایمان را نادیده گرفته و از تاریکی رنج و محنتی که کارگزاران مسلمان آن را پشت سر گذاشته اند، چشم ببندیم و کورکورانه گام برداریم، اما می‌خواهم در سایه‌ی عقیده‌ی اسلامی، تاریکی رنج و محنت را بزداییم و چنان شیرینی ایمان را لمس کنیم که غلظت تلخی و رنج آوارگی را پایین آوریم، دست نیایش بالا بریم و رحمت خدا را طلب کنیم؛ سختی عذاب و مشقت را فراموش کنیم و در وسعت رحمت خدا زندگی خود را چنان واقعی ببینیم تا آنچه را که دیگران دارند اندک شماریم، دل‌هایمان را به آسمان گره زنیم تا زمین و آنچه بر روی آن است در چشم ما سبک جلوه کند.
هیبت و قدرت دعوت اسلامی در نفس دشمنان مرهون شجاعت دعوتگران و قدرت خشم و شدت ارجمندی و دلیری آنان نیست؛ بلکه نیروی آسمان است که قوت زمین را در نوردیده و هیبت حق است که غرور باطل را درهم می‌کوبد و دعوت اسلامی در تاریخ خود هرگز به این معیارهای مادی تا به این حد اهمیت نداده است و گرنه در هیچ میدانی به خود اجازه نمی‌داد که وارد نبرد شود و اهل بدر نمی‌توانستند چنان اعجاز جاودانی را به ارمغان بیاورند که سیمای تاریخ و قدرت نیروی مادی را چنان تغییر دهند.
اهل بدر بدون در نظرگرفتن معیار و مقیاس‌های مادی به سخت‌ترین و خطرناکترین نبرد تن دادند و چنانچه به این معیارها اهمیت می‌دادند، هنوز فرصت برگشتن به شهر و دیار خود را داشتند و می‌توانستند از ورود به نبرد منصرف شوند، و در بینش مادی برآورد و محاسبه‌ی نفع و ضرر نبرد لشکری اندک و بدون تجهیزات در مقابل لشکری قوی و خمشگین مشخص است.
مسلمانان بدر کمی بیش از سیصد نفر، اما مشرکان قریش تقریباً هزار نفر بودند.
مسلمانان نه برای جنگ که برای ضبط اموال تجاری بیرون رفته بودند. بنابراین، آمادگی جنگی نداشتند، اما مشرکان به قصد جنگ از خانه بیرون رفته و بیشتر از نیاز، صلاح و تجهیزات و تدارکات با خود حمل کرده بودند، علاوه بر این وضعیت روانی دو طرف را از یاد نبریم؛ چنانکه هزار نفر آماده در مقابل سیصد نفر غیر آماده صف‌آرایی کرده و مشرکان چنانکه خداوند حالت صف‌آرایی آنان را توصیف می‌کند: ﴿#\sÜt/  علیه السلام ä!$sÍ� علیه السلام  صلی الله علیه و سلم  Ä¨$¨Y9$#﴾ با تکبر و خودنمایی بیرون رفته بودند، به نیروی خود می‌بالیدند و به کثرت خود اطمینان داشتند و حتی بعد از این که کالای تجاری آنان سالم به مکه رسید، بر جنگ و کشتار اصرار می‌ورزیدند، و با وجود این که ابوسفیان رفیق و نماینده‌ی تجاری آنان، سالم به مکه می‌رسد و به سوی جبهه پیک صلح می‌فرستد و قریش را با این توجیه که کاروان تجاری سالم به مقصد رسیده است، از نبرد برحذر می‌دارد؛ اما ابوجهل حرف او را نمی‌پذیرد و مردم را به جنگ تشویق می‌کند و می‌گوید: «قسم به لات برنمی‌گردیم و باید به آب‌های بدر برسیم و سه روز آنجا توقف کنیم، شتر بکشیم و غذا بخوریم و باده‌گساری کنیم و کنیزان رامشگر برای ما ساز بنوازند تا مردم داستان ما را بشنوند و برای همیشه از ما بترسند».
پس روحیه‌ی مشرکان در اوج احساسات و حماسه بود ناگفته پیداست که این حالت در روحیه جنگجویان چه تأثیری دارد؟!
مسلمانان با این امید که با به غنیمت‌گرفتن اموال تجاری و رزق و روزی فراوان به سوی خانواده برگردند، بیرون رفته بودند؛ اما اکنون در مقابل جنگی قرار گرفته اند که قابل پیش‌بینی نبوده و به ذهن آنان خطور نکرده است.
این موقعیت حساس چقدر وحشتناک است؟! نبرد نابرابری است که اگر نفع و ضرر آن را براساس بینش مادی بسنجیم، بی‌تردید پیروزی از آن مشرکان است. اما واقعیت چیز دیگری است که بر دهن این معیارها می‌کوبد و ثابت می‌کند که مقیاس حق و باطل و آسمان و زمین غیر از مقیاس مادی است.
پیامبر سرور  صلی الله علیه و سلم  خوب می‌داند براساس نگرش مادی این یک جنگ ناموزون و نابرابر است. بنابراین، با یاران خود مشورت کرد و زمانی که با جان و دل آمادگی خود را اعلام کردند آنان را از وعده الهی که تخلف ناپذیر است خبر داد و خداوند متعال گرفتن کاروان تجاری یا مردم قریش را به او وعده داده بود؛ و زمانی که کاروان تجاری را از دست دادند، اطمینان آنان نسبت به پیروزی بر مردم قریش تکمیل شد.
زمانی که کاروان مشرکان نجات یافت، بر اطمینان پیامبر به پیروزی افزوده شد و پیامبر مسلمانان را با مبانی حقیقی پیروزی مسلح ساخت و دل‌هایشان را با آسمان پیوند داد و معنویات آنان را با برانگیختن علاقه‌های پوشیده به بهشت دوست‌داشتنی و جذاب بالا برد. به همین خاطر می‌فرمود: «لَا يُقَاتِلُهُمْ الْيَوْمَ رَجُلٌ فَيُقْتَلُ صَابِرًا مُحْتَسِبًا، مُقْبِلًا غَيْرَ مُدْبِرٍ إلّا أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنّةَ»([1]).
«هرکسی از شما با ثابت‌قدمی در مقابل آنان بایستد و فرار نکند و کشته شود، جای او در بهشت است».
بنابراین شواهد و نمونه‌ها، یاران پیامبر  صلی الله علیه و سلم  آنان را خوار و زبون شماردند و به ندای پیامبر  صلی الله علیه و سلم  لبیک گفته وارد میدان جنگ شدند و شوق و علاقه‌ی فردوس سرمدی و زندگی در رکاب رضایت خدا در باغچه‌های بهشت که گستردگی آن به اندازه‌ی گستردگی آسمان‌ها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است، آنان را به جلو سوق داده و به همین خاطر عمیر بن حمام دانه‌های خرما را که در دست داشت و مشغول خوردن آن‌ها بود پرت کرد و گفت: «بَخْ بَخْ أَفَمَا بَيْنِي وَبَيْنَ أَنْ أَدْخُلَ الْجَنّةَ إلاَّ أَنْ يَقْتُلَنِي هَؤُلاَءِ»([2]).
«به به! آیا فاصلة من با بهشت شهادت در این میدان است؟».
پس به سوی قریش شتافت و دلیرانه در میدان جنگ مبارزه کرد تا شهید شد.
روحیة ایمان‌داران بالا رفت و دل‌هایشان با آسمان مرتبط گردید، پس قوانین زمین را سبک شمردند و مقیاس‌های مادی آن که توان مقاومت در مقابل اعمال خارق العاده‌ی آسمان را ندارد، زیر گام‌های مسلمانان در هم کوبیده شد و جنگ برای آینده‌ای که پیروزی نهان و امداد خدایی از آن گروه اندک و مستضعف، و شکست مفتضحانه از آن نیرو و تجهیزات و امکانات بود، شدت گرفت.
در مقابل این واقعیت که راویان تاریخ نقل کرده اند و نسل‌های خواننده و شنونده با آن برخورد می‌کنند، معیارهای مادی در کدام مرتبه قرار گرفته اند؟
جایگاه عقل بشری در مقابل این مسایل خارق العاده‌ی آسمان که هیچ قدرتی توان مقابله با آن را ندارد کجاست؟
ما مسلمانان معتقدیم پیروزی نزد خداست و سلاح و کمیت و تجهیزات و حتی فرشتگانی که در جنگ‌های بدر و حنین فرود آمدند، نه پیروزی را رقم زدند و نه شکست را از مسلمانان دفع کردند که هدف از آمدن آن‌ها فقط و فقط مژده‌دادن و آرامش‌بخشیدن به صف مسلمانان بود.
{ وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ } ([3])
«و این وعده را خداوند جز نویدی برای شما قرار نداد و تا آن که دل‌های شما بدان اطمینان یابد».
و تنها آیه‌ای که در قرآنکریم به تجهیز امکانات جنگی تصریح کرده است آیه‌ی زیر است:
{ وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ } ([4])
«و هرچه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید».
اما از سلاح و امکانات به عنوان یک ضرورت حتمی که ضامن پیروزی باشد، اسم نبرده است. بلکه فقط وسیله‌ای است برای وحشت و ترس دشمن. و{ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ} ([5]) «یعنی تا به وسیله‌ی این امکانات، دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید» و پیروزی فقط پیش خداست و کسی غیر از او مالک آن نیست و دیگری توان‌بخشیدن آن را ندارد{ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (١٠) } ([6]) «پیروزی جز از نزد خدا نیست و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است». اسلحه و تمرین و آمادگی دفاعی، فقط وسیله‌های ظاهری هستند و خداوند به ما دستور به کارگیری آن‌ها را داده است و ما نیز دستور او را اجرا می‌کنیم، تا ایمان و توکل، به سهل‌انگاری تبدیل نشود و اطمینان به خدا سبب کوتاهی نگردد.
همانا خداوند در قرآنکریم زیباترین و نیکوترین سرگذشت را برای ما حکایت کرده است، تا دلیل آشکاری باشد برای این که خداوند دوستان خود را پیروز می‌کند، هرچند تعداد آن‌ها اندک و تعداد دشمنان بسیار باشد. و به عنوان دلیل روشنی تصور آنان را که بر سلاح و تمرین جنگی تکیه می‌کنند درهم می‌کوبد، و آنان را که می‌خواهند قدرت خدا را تابع قوانین مادی و محاسبه‌های عقلی کنند قانع نماید، و اعلان نماید که او Y بر امور غالب است و وعده‌ها را به تحقق می‌رساند. دین خود را پیروز و نور خود را تکمیل می‌کند؛ اگرچه برای کافران ناخوشایند باشد.
قصه‌ی اصحاب اخدود، انقلابی علیه اندیشه و پندار بشری و کودتایی است علیه سلطه‌ی ظالمان و خوارکننده‌ی غرور ملحدان و ثابت‌کننده‌ی ایمان باور داران است.
قهرمان داستان نوجوانی است که از نظر سنی، نورس و از نظر عقلی بسی بزرگ است. از لحاظ جسمی ضعیف، اما دارای ایمان قویی است، از نظر طایفه خوار و کم‌ارزش، اما با تکیه بر پروردگارش با عزت و ارجمند است. ایمان در قلب او جای گرفته و خوشحالی و بشاشت روحی حفرهای قلبش را فرا گرفته و از حلاوت ایمان لذت می‌برد، علیه کفر قیام کرده و علیه ظلم به کودتا برخاسته است.
در گیتی غیر از او مؤمن مصلحی وجود ندارد. مشاور پادشاه بعد از این که با سبب او و با نام خدا از کوری نجات یافت به عقیده‌ی او ایمان آورده است. به ظاهر بهتر آن بود عمر خود را غنیمت شمارد و آن را پنهان کند، نه به خاطر این که در کاخ پادشاه بیشتر زندگی کند که برای این که در آینده بتواند مردم را به سوی دین خدا دعوت کند و دعوت الهی را بین صفوف نسل خود گسترش دهد. پادشاه بارها خواست او را بکشد اما او خدای خویش را به فریاد می‌خواند، و خداوند نیز او را نجات می‌داد.
داستان نوجوان مؤمن بین مردم شایع شد و مردم از کار او شگفت‌زده شدند. در مجالس عمومی و باشگاه‌ها همه بحث از او می‌رفت. فرصت را غنیمت شمرد چرا که ذهن‌های مردم آماده‌ی درک حقیقت دعوت او شده بود و نباید این فرصت طلایی را اگرچه با فداکردن جانش نیز باشد از دست بدهد.
بعد از این که از کشتن او ناامید شدند به پادشاه روی کرد و گفت: «تو نمی‌توانی مرا بکشی مگر این که مردم را به صحرای پهناوری دعوت کنی و در حضور همگان مرا به دار بکشی، سپس تیری از تیردان من بیاوری و بگویی: «به نام خدا، پروردگار این جوان» سپس تیر را به سوی من پرتاب کنی»([7]).
پادشاه بی‌اطلاع از اینکه این کار باعث ریشه‌کن‌شدن حاکمیتش می‌شود دستورات او را اجرا کرد و ناخواسته مردم را به دین این نوجوان فداکار فرا خواند. در صورتی که او از همین فرجام بیمناک بود و می‌خواست دعوت دینی را همراه با دعوتگر آن از صحنة وجود بردارد. انگیزه‌ی کشتن این پسر، ترس از دعوت او بود، اما پادشاه در بارة نتیجه‌ای که به دنبال این قتل به وقوع پیوست نیندیشیده بود و مانند تمام ستمگران انحصارطلب، خیال می‌کرد با کشتن نوجوان دعوتگر می‌تواند فکر و دعوت را ریشه‌کن کند. و هرگز خیال نمی‌کرد دعوتگران برای احیای تفکر دینی خود می‌میرند و برای جاودانگی دعوت خویش خود را فدا و فنا می‌کنند.
پادشاه فرمان آن نوجوان را اجرا کرد و تیر از کنار گوش به مغز آن پسر باهوش اصابت کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. به دنبال آن مردم به پروردگار این پسر مؤمن ایمان آوردند.
من معتقدم در صورتی که این نوجوان عقل را به عنوان داور انتخاب می‌کرد به این فرجام تن نمی‌داد، آخر چگونه با دست خود، خودش را به هلاکت بیندازد؟! مگر او تنها دعوتگر طایفه نیست؟ با مرگ او بذر ایمان که هنوز جوانه نزده و میوه‌اش به ثمر نرسیده بود از ست خواهد رفت و بساط دعوت او برچیده خواهد شد! چنانچه او بمیرد چه کسی به ارشاد و راهنمایی مردم بپردازد؟ آیا در معیار عقل بشری و تصور مادی، نتیجه‌ی این اقدام غیر از یک انتحار بی‌فایده چیست؟ و آیا جز این که نتیجه‌ی آن بین نفع و ضرر در نوسان است چه بسا ضرر آن بیشتر باشد، در میزان و معیار عقل بشری فرجام دیگری مورد انتظار است؟ اما نوجوان مؤمن داوری خود را به دست عقل نسپرد و مخلصانه در راه دعوت همچون شمع ذوب شد تا به مردم روشنایی بخشد و خون خود را ریخت تا درخت دعوت اسلامی را سیراب کند.
سبحان الله!! سبحان الله!! نوجوانی که توان تحمل شکنجه و آزارهای ابتدایی را نداشت و به معلم خود اعتراف کرد و جایگاه او را به پادشاه نشان داد و جلو چشم او معلمش با ارّه سراپا نصف شد، چگونه امروز جان خود را با این فداکاری بی‌نظیر تقدیم می‌کند؟ او تازه به عقیده‌ای دست یافته است که جزو سنت هستی است و تمام ارزش‌ها در آن خلاصه می‌شود و آن را بیش از جان و مال خود دوست دارد، نتیجه گرفته است تنها راه گسترش دعوتش آماده‌شدن برای امتحان خدا و فداکردن جان خود است؛ اگرچه عقلی که غبار روی آن را پوشانده و از روحیة ایمانی دور است، بدان حکم نمی‌کند. بنابراین، تنها کالای خود را که نفس او بود، در راه دعوتش تقدیم کرد و خداوند متعال وعده داده است که قصد و اهداف تلاش گران را ضایع نکند و گام‌های آنان را استوار نماید. بنابراین، پسرک مؤمن قبل از تسلیم‌کردن جان و اعضایش که هنوز در حال حرکت بود، روح مسافرش شاهد ایمان‌آوردن انبوه مردم به خدایی بود که او جان خود را در راهش فدا کرد و نتیجه گرفت که مقیاس و معیارهای آسمانی بر مقیاس و معیارهای زمینی پیروز شده است. پادشاه متوجه شد نه تنها در نقشة خود ناکام مانده که مسأله را بحرانی‌تر ساخته است و عقل از سرش پریده کار از کار گذشته و چیزی از دست او برنمی‌آید و جسد نوجوان باایمان بر سلطنت پر سر و صدایش پیروز گشته و دیوانه شد. باز معتقدم چنانچه این پادشاه داوری خود زمینة هلاکت خود را فراهم نمی‌ساخت؛ چرا که هر پادشاهی هرچند محبت مقام و منصب بر او چیره شود و قلبش را تصرف کند، باز غیر ممکن است که به کشتن تمام مردم اقدام کند اما فرمانروایان دنیاپرست و انحصارطلب که تنها به مقام و منصب خود می‌اندیشند، در اینگونه موقعیت‌ها عقل خود را از دست می‌دهند و به خشونت‌های جنون‌آمیز اقدام می‌کنند. چطور ملت به خود اجازه دادند که از بردگی او سرباز زنند و از حکومت او نافرمانی کنند؟ مگر او همان کسی نبود که آن‌ها را طعام و پوشاک می‌داد و امور و کارهای آن‌ها را اداره می‌کرد؟ چگونه به خاطر خدایی که ندیده اند و معبودی که قبلاً او را پرستش نکرده اند علیه پادشاه خود به انقلاب می‌پردازند؟ بنابراین، پادشاه سلطنت‌طلب نعره‌کشان فریاد زد: گودال حفر کنید، در گودال‌ها آتش برافروزید و کسی را که به غیر از من ایمان آورده است، در آن بیندازید. جلادان خون‌خوار و مگس‌صفت که در هر عصر و زمانی وجود دارند، دستور او را اجرا کردند، در زمین به حفر کانال پرداختند و در آن آتش برافروختند. ایمان‌داران را در بین مرگ و ایمان مخیر ساختند و اهل ایمان در مقابل این صحنة سهمگین همچون کوه استوار و ثابت قدم مقاومت کردند، رنج و محنت آنان را نترسانید و وحشت بلا، گزندی به ایمان آنان نرسانید و هرکس از آنان منتظر نوبت امتحان خود بودند و این کورة گداخته نزد آنان مانند آب خنک جلوه می‌کرد؛ چرا که در پشت آن رضایت خدا و باغ‌های بهشت را می‌دیدند. آخ چه صحنة وحشتناکی!! چه امتحان سهمناکی!!
اما هرچند صحنه وحشتناک و امتحان سهمناک است، یارای مقاومت در مقابل ایمان را ندارد و خدایی که جریان را به اینجا کشانده است، تواناتر از آن است که این آتش را نیز بر بندگان خود سرد و سالم گرداند؛ همانطور که قبلاً بر ابراهیم  علیه السلام  سرد و سالم ساخت.
آتش مؤمنان را در آغوش گرفت؛ اما دست ظلم صحفه‌ی تازه‌ای بر تاریخ ننگ و خواری روی زمین افزود که تا آن روز سابقه نداشت؛ صفحه‌ای از ظلم را روی زمین ثبت کرد تا در آفاق آسمان‌ها جاودان بماند. ایمان‌داران در کوره‌ی آتش سوختند و سنت صبر و فداکاری را بنیانگذاری نمودند، آن سرکش مستبد هم جهت حفظ مقام و منصب خود حکم ظالمانه را بر تمام ملت اجرا کرد و طرفداران معیارهای مادی با تکبر، پیروزی دنیای و ظاهری خود را جشن گرفتند.
اگر آنجا می‌بودیم، می‌دیدیم و می‌شنیدیم که مردم چه می‌گویند. معلوم است که چه می‌گفتند، دور هم جمع می‌شدند و به این سو و آن سو نگاه می‌کردند و پچ پچ کنان به هم می‌گفتند: راستی می‌دانید صدای ایمان خاموش شد؟! حیف! بذری که اگر حفظ می‌شد و رشد می‌کرد و در آینده به پای خیر و برکت آن می‌نشتیم، از بین رفت! مردم از روی دلسوزی دست‌های خود را بر هم می‌زدند و می‌گفتند: آنان که نفس خود را به آتش انداختند، چنانچه عقیده و ایمان خود را پنهان و با پادشاه سازش و مصالحه می‌کردند، هم دعوت را حفظ می‌نمودند و هم از دام این محنت سخت و دشوار رهایی می‌یافتند.
این گمان طرفداران معیارهای مادی و منطق ساده‌لوحانی است که فریب ظاهر را خورده اند و به اصول و باطن اهمیت نمی‌دهند، داوری آنان مانند داوری کوری است که خرطوم فیل را لمس کرد و گمان کرد که فیل فقط خرطوم است.
دسته‌ای از مؤمنان خود را فدا می‌کنند تا الگو و سرمشق مؤمنان دیگر شوند. شلعه‌ی آتش در روشنایی روز خاموش می‌شود تا اخگر آن در تاریکی و سیاهی شب بر کاروانیان نسل‌های جدید خداپرست، پرتو درخشان افکند. اگر ایمان‌داران اخدود در تصمیم و اراده‌ی خود کمترین سستی و تردید به دل راه می‌دادند، همراه دعوت و برای همیشه از بین می‌رفتند، زیرا هر موضعی که ضعف مؤمن را در مقابل باطل نشان دهد، علاوه بر این که غرور دعوت او را می‌شکند، به عنوان لکة ننگی تا قیامت بر پیشانی او خواهد ماند.
پیامبر خدا بهترین و نیکوترین الگو و سرمشق ماست، به تنهایی تنها در مقابل جاهلیت و بت‌پرستی قد علم کرد و در روزی که تمام سران کفر علیه او به جلسه و مشورت پرداختند، نتیجه‌ی جلسه آن بود که به تنها حامی او در روی زمین، یعنی ابوطالب گفتند: بیش از دو راه در پیش نداری؛ یا باید او را به ما تحویل دهی و یا باید دست از این دعوت بردارد. ابوطالب در تنگنا و بن‌بست قرار گرفته بود و خواسته قریش را به او ابلاغ کرد. محمد  صلی الله علیه و سلم  فرمود: «وَاَللّهِ يَا عَمّ لَوْ وَضَعُوا الشّمْسَ فِي يَمِينِي، وَالْقَمَرَ فِي يَسَارِي عَلَى أَنْ أَتْرُكَ هَذَا الأَمْرَ، مَا تَرَكْتُهُ حَتّى يُظْهِرَهُ اللّهُ أَوْ أَهْلِكَ دُوْنه»([8]) «به خدا قسم ای عمو! اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند که دست از این دعوت بردارم از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جانم را بر سر آن بگذارم».
خداوند او را از سازش و گرایش به کیش مشرکان برحذر داشته و فرمان داده است که با تدبیر و جدیت از دعوت خود دفاع کند.
{ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (٩) } ([9]) «دوست دارند نرم برخورد کنی تا آنان نیز نرم برخورد کنند».
و در جای دیگر به فرجام بد تعارف و معاشرت‌های کم و زیاد اشاره می‌کند و می‌فرماید:{ وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوكَ خَلِيلا (٧٣)وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلا (٧٤)إِذًا لأذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا (٧٥) }  ([10]) «چیزی نمانده بود که تو را از آنچه که به سویت وحی کرده ایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببنید و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند. و اگر تو را استوار نمی‌داشتیم، قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی؛ در آن صورت حتماً تو را دو چندان در زندگی دنیا و آخرت عذاب می‌دادیم؛ آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمی‌یافتی».
آری، مسلمان باید اینچنین باشد تا به جهان و جهانیان ثابت کند که طاغوتیان ستمگر، نیرو و توانی جز بر اجساد فناپذیر ندارند و مؤمنان روح خود را به خدا فروخته اند و تمام اهل روی زمین از دست‌یابی به روح آنان عاجزند.
شهید راه اسلام مرحوم سید قطب می‌فرماید: «مؤمنان می‌توانستند با فرار از مسئولیت و شکست در ایمان و عقیده نفس خود را نجات و به زندگی ادامه دهند. اما راستی می‌دانید خودشان تا چه حد ضرر می‌کردند؟ و بعد از خودشان بشریت تا چه حد دچار زیان می‌شد؟ معنای ایثار، جانفدایی، از خودگذشتگی و به درودنهادن زندگی بدون عقیده و آزادی را همراه خود نابود می‌کردند، زندگی را با انحطاط مواجه می‌ساختند و در آن وقت ستمگران علاوه بر جسم‌ها بر روح آنان نیز چیره و در مقابل دنیا و آخرت و تاریخ زیانمند می‌شدند»([11]). به راستی آنان که می‌پندارند که مؤمنان اخدود برای همیشه نابود شده و دعوت خود را در معرض محنتی قرار دادند که لازم نبود، و می‌گویند که مؤمنان اخدود عقل خود را داور نساختند و ضرر کردند، سخت اشتباه می‌کنند. زیرا حیات فکری ما مرهون جانفدایی مؤمنان اخدود و امثال آنان است، آنان مشعل درخشانی هستند که برای همیشه بر سر راه دعوت پرتو می‌اندازند و با نور خود تاریکی محنت را می‌زدایند و ثابت کردند که محنت از خصوصایت مسیر دعوت است.
همانا مؤمنان اخدود استادانی هستند که به بلال و صهیب و عمار و سلمان و نسل‌های متمادی درس صبوری در بلا را آموختند و به مسلمانان یاد دادند که انسان چگونه می‌تواند با قربانی‌کردن عزیزترین کالای خود از عقیده‌اش دفاع کند؟ به نظر من امروز نیز زمین در جلو پای مسلمانان حفر شده و مخالفان دعوت خدایی در آن آتش افروخته اند و هر مسلمانی منتظر نوبت خود است تا با سوختن خویش، سوخت دعوت را فراهم کند و راه دعوت تعطیل نگردد و قافله‌ی دعوت راه خود را در سیر و سفر به سوی جاودانگی ادامه دهد.
قافله سالاران دعوت زمانی که گذشته و آیندة خود را به تصویر بکشند، تاریکی زندان زدوده می‌شود و وحشت غربت از بین رفته و فنون شکنجه و آزار که انحصارطلبان و مدعیان خدایی جهت شکنجه‌ی دعوتگران فراهم ساخته اند سبک و کم اهمیت جلوه می‌کند. به همین خاطر پیامبر اسلام  صلی الله علیه و سلم  در یک حدیث طولانی که ابوداوود روایت کرده است، داستان بردباران و صبرپیشگان را برای یاران خود بازگو می‌کند و می‌فرماید:
«هان! آسیاب اسلام همیشه در حال چرخش است. به هر جهتی دور می‌زند همسوی آن بچرخید. اما ممکن است قرآن از حاکمیت بر کنار شود آنگاه کتاب خدا را تنها نگذارید و گرنه خداوند فرمانروایان گمراه‌کننده را بر شما می‌گمارد. برای خود داوری‌هایی می‌نمایند که حق شما را در آن رعایت نمی‌کنند. اگر از آنان پیروی کنید گمراه می‌شوید و اگر نافرمانی کنید شما را می‌کشند.
گفتند: پس چکار کنیم ای رسول خدا؟ فرمود: همان کاری را که یاران عیسی انجام دادند؛ با اره آنان را نصف کردند و به دار آویختند! قسم به کسی که جان محمد در دست اوست مرگ در راه خدا بهتر از زندگی در نافرمانی اوست».
قرآن نیز داستان اصحاب اخدود را ذکر کرده و یکی از سوره‌های شریف قرآن را به آن اختصاص داده است.
امروز صاحبان ایمان با تکیه بر مجد و عظمت مؤمنان اخدود و امثال آنان زندگی می‌کنند و در گرفتاری‌هایشان آنان را سرمشق قرار می‌دهند و در رنج و محنت همانند آنان شکیبایی می‌کنند و با الگو قراردادن آنان با سعة صدر بلا و شکنجه‌ها را تحمل می‌کنند و آوارگی و فشار و شهادت را طبیعی جلوه می‌دهند.
هنگامی که در نمازهایمان بعد از سوره‌ی حمد، سوره‌ی بروج را می‌خوانیم با تداعی رشادت و افتخارات اخدودیان احساس خشوع و فروتنی می‌کنیم و خود را مدیون فداکاری‌های آنان می‌دانیم و در دعاهای خود همراه آنان هستیم و با یاد آنان به خدا تقرب می‌جوییم و با خواندن داستان آنان سایه رحمت خدا را خواستاریم.
در محنت خود همراه آنانیم و به صبر آنان تأسی و به شکیبایی ایشان اقدام می‌جوییم. آنان الگو و سرمش مردانگی و جانفدایی و از خودگذشتگی هستند. بنابراین، در آسایش همدم و همراه آنان زندگی را سپری می‌کنیم تا در رنج و محنت به یاد آنان افتاده و رنج و محنت را سبک جلوه دهیم.
آیا بعد از این همه رشادت و بالندگی درست است یکی به میدان آید و بگوید: مؤمنان اخدود جان و دعوت خویش را برای همیشه از بین بردند؟ و مگر هیچ گامی میمون و پربرکت‌تر از گام‌های ایثار آنان وجود دارد؟ کدام فرد عاقل تا به این حد برای فرد و جامعه مفید است؟ اگر مؤمنان اخدود در بهترین موقعیت بزرگترین کنفرانس را تشکیل می‌دادند و براساس عقل بشری برای پیروزی و جاودانگی دعوت خود نقشه می‌کشیدند یک دهم این رشادت‌ها را که با فداکردن سر خود رقم زدند به دست نمی‌آوردند. چنانکه در مقابله با طاغوتیان و رویارویی با ظلم و فساد حق دعوت خود را ادا کردند و در این موقعیت وحشتناک در مقابل معیارهای معنوی، به معیارهای مادی اهمیت چندانی ندادند.
به مؤمنان مقاومی که در میدان مبارزه جهت اعلای دین خدا مقاومت می‌کنند.
به دعوتگرانی که برای پیروزی دین خدا آشکارا ندای حق را سر می‌دهند.
به قهرمانان مقاومی که در نهایت عزت و خویشتن‌داری و کسب رضای خدا در مقابل باطل مبارزه می‌کنند.
به شیران اسیر در زندان که به ریسمان خدا چنگ زده اند.
به دسته‌ی مؤمنان که دشمن، جز ایمان به خدا خطایی از آنان ندیده است.
نصیحت خود را متوجه همة اینان می‌کنم به این امید که به مسؤولیت خود وفا کنند و در مقابل معیارهای مادی که شکست آنان ثابت شده است فریب نخورند و صدای باطل، شما را وحشت‌زده نکند.
دولت باطل ساعتی و دولت حق تا برپایی ساعت (قیامت) است.


([1])- ابن هشام: 1 / 627.
([2])- ابن هشام: 1 / 927.
([3])- سورة انفال، آیة 10.
([4])- سورة انفال، آیة 60.
([5])- سورة انفال، آیة 60.
([6])- سورة انفال، آیة 10.
([7])- تفسیر طبری: 30 / 134.
([8])- ابن هشام: 1 / 266.
([9])- سورة قلم، آیة 9.
([10])- سورة اسراء، آیة 73 – 75.
([11])- فی ظلال القرآن: 6 / 3874.



به نقل از کتاب: اسلام آیین رشد و ترقی، تألیف: دکتر محمد سید وکیل، ترجمه: عمر قادری

مصدر:
IslamWebPedia.Com

 

0 نظرات:

ارسال یک نظر