پرسش:
سلام عليکم درباره منع کردن ذم امام علي در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (رح) و مسئله دادن فدک به ال فاطمه توضيح بدهيد.
پاسخ:
الحمدلله،
فدک قريه اي بود در خيبر، و گفته اند در اطراف حجاز که داراي چشمهها و درختان خرما بود و خداوند آن را به عنوان غنيمت به پيامبرصلي الله عليه وسلم بخشيده بود و بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم فاطمه رضي الله عنها کسي را نزد ابوبکر صديق فرستاد و ارث خود را در زمين فدک از ايشان درخواست کرد.
ابوبکر به او گفت که : من از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنيدهام که ميگفت : «لانورث، ما ترکنا صدقه، إنما يأکل آل محمد في هذا المال». يعني : «ما پيامبران چيزي را به ارث نميگذاريم، و آنچه برجاي گذاريم صدقه است، وليکن آل محمد از اين مال ميخورند». و ابوبکر ادامه ميدهد : و به خدا سوگند که من همواره امري را که ديدهام رسول خدا صلي الله عليه وسلم انجام ميداد، انجام خواهم داد. در نتيجه فاطمه اورا ترک گفت و در مدت حياتش در اين مورد با او سخني نگفت تا اينکه پس از شش ماه از وفات رسول خدا صلي الله عليه وسلم او نيز وفات يافت.
ابن ميثم در شرح نهج البلاغه ميگويد: ابوبکر به او گفت: «سهميه تو از فدک همان سهميه رسول خدا صلي الله عليه وسلم است، ايشان مخارج شما را از آن ميگرفت، و بقيه را تقسيم ميکرد، و در راه خدا ميبخشيد، تو با آن چه کار ميکني؟ فاطمه گفت: همان کاري را با آن ميکنم که پدرم ميکرد. ابوبکر گفت: پس تو را به خدا به من اجازه بده تا در مورد آن همان کاري را انجام دهم که پدرت با آن ميکرد، فاطمه گفت: تو را سوگند به خدا همان کار را ميکني؟ گفت: سوگند به خدا همان کار را ميکنم، فاطمه گفت: بار خدايا گواه باش، و ابوبکر محصولات آن را ميگرفت و به اندازهاي که آنان را کفايت ميکرد به آنان ميداد و بقيه را تقسيم ميکرد، عمر نيز چنين ميکرد، سپس عثمان رضي الله عنه به همين روش ادامه داد، و بعد از او علي نيز چنين ميکرد».( شرح نهج البلاغة ج5/107 ابن ميثم بحراني)
زيد بن علي بن حسين عثمان رضي الله عنه گفت: «سوگند به خدا اگر کار به من برگردانده شود همان قضاوت ابوبکر را در مورد آن ميکنم».( شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 4 / 82).
و بسيار غريب است که دشمنان اسلام، منع فاطمه از ارثش در فدک و سهم خيبر را به گردن ابوبکر عثمان رضي الله عنه مياندازد حال آنکه علي نيز در هنگام خلافتش از آنچه نبي خدا صلي الله عليه وسلم از فدک و خيبر بجاي گذاشته بود، به کسي ارثي نداد و بنيهاشم نيز کماکان بر همان حالت بودند، که اين مسئله بخاطر وجود همين حديث بود : «لانورث، ماترکناه صدقه». پس اگر ابوبکر اين ارث را منع کرده باشد، او از دختر خود عايشه نيز اين ارث را منع کرده است.
پدر فاطمه با هيچ يک از انسانها قابل قياس نيست، و ابوبکر نيز مثل پدر فاطمه از مؤمنان به خودشان اولي نيست، و ابوبکر کسي نيست که خداوند مثل پيغمبر صلي الله عليه وسلم صدقه فرض [زکات] و صدقه مستحب را بر او تحريم نموده باشد، و نيز ابوبکر کسي نيست که خداوند محبت او را مثل پدر فاطمه بر محبت اهل و مال ديگران مقدم کرده باشد.
پيغمبران از اين جهت از ساير مردم متمايز شدهاند که خداوند آنها را از ترک ميراث مصون نموده تا اين شبهه براي معاندان پيش نيايد که پيغمبران طالب دنيا بودهاند و آن را براي ورثه خود گذاشتهاند، ولي در مورد ابوبکر و امثال او چنين مسألهاي وجود ندارد. همچنانکه خداوند پيغمبر صلي الله عليه وسلم را از کتابت و شعر مصون ساخته، با اين هدف که نبوتش از شبهه مصون بماند، ولي ديگران نياز به چنين صيانتي نداشتند.
حديث «از ما پيغمبران کسي ارث نميبرد، آنچه از خود بجا ميگذاريم صدقه است» را ابوبکر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران پيغمبر صلي الله عليه وسلم ، و ابوهريره روايت کردهاند و روايت اين افراد در صحاح و مسانيد ثبت بوده و در نزد علماي حديث مشهور و شناخته شده است(بخاري، 4/79 و مسلم، 3/1376.)
توضيح اينکه روايت مورد نظر را چندين صحابه در اوقات و مجالسي روايت کردهاند و هيچ کس آن را انکار نکرده و بلکه همگي بر قبول و تصديق آن اتفاقنظر داشتهاند و به همين دليل هيچ يک از همسران پيغمبر صلي الله عليه وسلم و نيز عمويش طلب ميراث نکردهاند. و بلکه اگر کسي هم بوده که طلب کند، با مطلع شدن از فرموده پيغمبر صلي الله عليه وسلم از طلب خودش منصرف شده است، و اين امر در دوره خلفاء بر همين منوال بود تا نوبت به خلافت عليرضي الله عنه رسيد و او نيز تغييري نداد و «ماترکه» پيغمبر صلي الله عليه وسلم را تقسيم نکرد.
بنابراين ادعاي انفراد ابوبکر در روايت اين حديث، يا از فرط جهالت است و يا از تعمد در دروغ و افتراء.
ابوبکررضي الله عنه آن مال را براي خود و يا اهل بيتش نميخواست. بلکه آن ثروت صدقهاي بود که به مستحقان ميرسيد، همچنانکه مساجد از آن مسلمانان است.
ابوبکر رضي الله عنه اصلاً اهل و مستحق اين صدقه نبود و بلکه از آن بينياز بود، و نه او و نه هيچ يک از اهل بيتش از اين صدقه استفاده نکرد، و مسأله صدقه بودن ميراث پيغمبر و شهادت ابوبکر و سايرين بر آن مثل شهادت گروهي از اغنياء بر شخصي در مورد صدقهاي است که شخص وصيت ميکند، چنين شهادتي به اتفاق مقبول است.
علاوه بر اين ابوبکر و عمر ثروت و مالي به علي و اولاد او دادند که چندين برابر ميراث به جا مانده از پيغمبر صلي الله عليه وسلم بود، در حالي که هيچ يک از ميراث او استفاده نکردند و بلکه عمر آن را به علي و عباس سپرد تا آن کاري را که پيغمبر صلي الله عليه وسلم با آن ميکرد، آن دو نيز آن کار را بکنند و اين تهمت به ابوبکر و عمر را منتفي ميسازد.
و اگر کساني به آيه: « وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (النمل: 16).
«و سليمان وارث (پدرش) داود شد».، و نيز آيه: « فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (مريم: 5-6). «و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقيم است; تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد».
استناد کنند که اين آيه مخالف حديث «از ما پيغمبران کسي ارث نميبرد، آنچه از خود بجا ميگذاريم صدقه است» بايد گفت:
به هيچ وجه دلالتي بر محل نزاع ندارند، زيرا ارث اسم جنسي است که انواعي را شامل ميشود و اسم دال بر انواع مشترک دلالتي بر يکي از آنها ندارد. همچنانکه جمله «حيواني آمد» دلالتي بر اين ندارد که آن حيوان، انسان يا اسب و يا شتر است.
توضيح اينکه واژه «ارث» در مورد ميراث علم، نبوت، ملک و ساير انواع انتقال استعمال ميشود، خداوند در قرآن ميفرمايد: « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (فاطر: 32). «سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم».
و نيز ميفرمايد« أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » (المؤمنون: 10-11). «(آرى،) آنها وارثانند. (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مىبرند، و جاودانه در آن خواهند ماند».
و آيههاي بسيار ديگري از اين قبيل.
و پيغمبر صلي الله عليه وسلم ميفرمايد: «إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً، وإنما ورثوا العلم، فمن أخذه أخذ بحظ وافر».
يعني: پيغمبران درهم و ديناري از خود به جا نميگذارند، و تنها علم از خود به جا ميگذارند، پس هر کس از آن علم برگيرد، بهره فراواني برده است.( نگا: سنن ابيداود، 3/432 و ترمذي، 4/153 و غيره.)
ويا ميتوان گفت: مراد از ارث در آيات مورد استناد مؤلف، ميراث علم، نبوت و امثال اينهاست و نه ميراث مادي و مالي. توضيح اينکه خداوند ميفرمايد: « وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (النمل: 16).
«و سليمان وارث (پدرش) داود شد».
و معلوم است که داود پسران بسياري غير از سليمان داشت، بنابراين همه دارايياش به سليمان نرسيده، پس مراد از ارث در اين آيه دارايي نيست.
به علاوه ارث مالي نه براي داود جاي مدح دارد، و نه براي سليمان، چرا که يهودي و مسيحي نيز از پدرش ارث ميبرد. در حالي که آيه در سياق مدح سليمان و برشمردن نعمت خاص خداوندي بر او ميباشد.
و آنچه که گفته شده است که: عمر بن عبدالعزيز آن را به اولاد فاطمه برگرداند، خلاف حقيقت است زيرا جرير از مغيره از عمر بن عبدالعزيز روايت کرده که در مورد فدک گفت: «فاطمه از پدرش خواست که فدک را به او ببخشد، پدرش خودداري ورزيد، و پيغمبر صلي الله عليه وسلم در طول حياتش از آن انفاق ميکرد و ضعفاي بنيهاشم از آن بهره ميبردند و سرمايهاي براي ازدواج بيوه زنان آن طايفه شده بود. اين کار تا آخر عمر پيغمبر صلي الله عليه وسلم ادامه پيدا کرد و فاطمه حق را پذيرفت. و گواه باشيد که من آن را به همان حالتي و مصارفي بر ميگردانم که در عهد رسول اکرم صلي الله عليه وسلم بر آن بود.(منهاج السنه).
و اين روايت در مورد عمرابن عبدالعزيز خلاف بودن ادعاي فوق را مي رساند.و نيز آنچه که اين ادعا را باطل مي کند، عمل علي رضي الله عنه بود که فدک برا به وارثان فاطمه نداد و او در دورۀ 5 سالۀ حکمراني اش آن را به حسن و حسين نداد. اگر هم فرض کنيم که عمر بن عبدالعزيز برگردانده باشد، اعتراف به صحت ادعاي فاطمه و حق ارث نبود؛ بلکه ناشي از حکم حکومتي بوده . چرا خود علي وقتي خليفه شد، آن را به اولاد فاطمه بر نگرداند ! براي آنکه آن را حق خودش ندانست !
و در مورد منع ذم علي رضي الله عنه توسط عمرابن عبدالعزيز؛
در عهد عمر بن عبدالعزيز ذکر خلفاء بر منبر وجود داشته است و بلکه روايت شده که در عهد عمر بن خطاب اين کار ميشده است.و عمر بن عبدالعزيز از آن جهت به ذکر خلفاي چهارگانه روي آورد، که ميديد بعضي از بنياميه، علي رضي الله عنه را ناسزا ميگفتند و عمر بن عبدالعزيز ذکر خلفاي چهارگانه رضي الله عنهم و گفتن براي آنها را جايگزين اين ناسزاگويي کرد تا اين سنت فاسد و تباه را از بين ببرد.
به همين دليل است که توصيه به خودداري از پرداختن به مشاجرات پيشينيان شده است از آن جهت که از ما درباره آن امور بازخواست نميشود و چنانکه عمر بن عبدالعزيز گفت: «آن خونها خونهايي است که خداوند دست مرا بدانها آلوده نکرد، پس دوست ندارم که زبان خود را به آنها بيالايم.»
والله تعالي اعلم
وصلي الله وسلم علي محمد و علي آله و اتباعه الي يوم الدين
سايت جامع فتاواي اهل سنت و جماعت
IslamPP.Com
پاسخ:
الحمدلله،
فدک قريه اي بود در خيبر، و گفته اند در اطراف حجاز که داراي چشمهها و درختان خرما بود و خداوند آن را به عنوان غنيمت به پيامبرصلي الله عليه وسلم بخشيده بود و بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم فاطمه رضي الله عنها کسي را نزد ابوبکر صديق فرستاد و ارث خود را در زمين فدک از ايشان درخواست کرد.
ابوبکر به او گفت که : من از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنيدهام که ميگفت : «لانورث، ما ترکنا صدقه، إنما يأکل آل محمد في هذا المال». يعني : «ما پيامبران چيزي را به ارث نميگذاريم، و آنچه برجاي گذاريم صدقه است، وليکن آل محمد از اين مال ميخورند». و ابوبکر ادامه ميدهد : و به خدا سوگند که من همواره امري را که ديدهام رسول خدا صلي الله عليه وسلم انجام ميداد، انجام خواهم داد. در نتيجه فاطمه اورا ترک گفت و در مدت حياتش در اين مورد با او سخني نگفت تا اينکه پس از شش ماه از وفات رسول خدا صلي الله عليه وسلم او نيز وفات يافت.
ابن ميثم در شرح نهج البلاغه ميگويد: ابوبکر به او گفت: «سهميه تو از فدک همان سهميه رسول خدا صلي الله عليه وسلم است، ايشان مخارج شما را از آن ميگرفت، و بقيه را تقسيم ميکرد، و در راه خدا ميبخشيد، تو با آن چه کار ميکني؟ فاطمه گفت: همان کاري را با آن ميکنم که پدرم ميکرد. ابوبکر گفت: پس تو را به خدا به من اجازه بده تا در مورد آن همان کاري را انجام دهم که پدرت با آن ميکرد، فاطمه گفت: تو را سوگند به خدا همان کار را ميکني؟ گفت: سوگند به خدا همان کار را ميکنم، فاطمه گفت: بار خدايا گواه باش، و ابوبکر محصولات آن را ميگرفت و به اندازهاي که آنان را کفايت ميکرد به آنان ميداد و بقيه را تقسيم ميکرد، عمر نيز چنين ميکرد، سپس عثمان رضي الله عنه به همين روش ادامه داد، و بعد از او علي نيز چنين ميکرد».( شرح نهج البلاغة ج5/107 ابن ميثم بحراني)
زيد بن علي بن حسين عثمان رضي الله عنه گفت: «سوگند به خدا اگر کار به من برگردانده شود همان قضاوت ابوبکر را در مورد آن ميکنم».( شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 4 / 82).
و بسيار غريب است که دشمنان اسلام، منع فاطمه از ارثش در فدک و سهم خيبر را به گردن ابوبکر عثمان رضي الله عنه مياندازد حال آنکه علي نيز در هنگام خلافتش از آنچه نبي خدا صلي الله عليه وسلم از فدک و خيبر بجاي گذاشته بود، به کسي ارثي نداد و بنيهاشم نيز کماکان بر همان حالت بودند، که اين مسئله بخاطر وجود همين حديث بود : «لانورث، ماترکناه صدقه». پس اگر ابوبکر اين ارث را منع کرده باشد، او از دختر خود عايشه نيز اين ارث را منع کرده است.
پدر فاطمه با هيچ يک از انسانها قابل قياس نيست، و ابوبکر نيز مثل پدر فاطمه از مؤمنان به خودشان اولي نيست، و ابوبکر کسي نيست که خداوند مثل پيغمبر صلي الله عليه وسلم صدقه فرض [زکات] و صدقه مستحب را بر او تحريم نموده باشد، و نيز ابوبکر کسي نيست که خداوند محبت او را مثل پدر فاطمه بر محبت اهل و مال ديگران مقدم کرده باشد.
پيغمبران از اين جهت از ساير مردم متمايز شدهاند که خداوند آنها را از ترک ميراث مصون نموده تا اين شبهه براي معاندان پيش نيايد که پيغمبران طالب دنيا بودهاند و آن را براي ورثه خود گذاشتهاند، ولي در مورد ابوبکر و امثال او چنين مسألهاي وجود ندارد. همچنانکه خداوند پيغمبر صلي الله عليه وسلم را از کتابت و شعر مصون ساخته، با اين هدف که نبوتش از شبهه مصون بماند، ولي ديگران نياز به چنين صيانتي نداشتند.
حديث «از ما پيغمبران کسي ارث نميبرد، آنچه از خود بجا ميگذاريم صدقه است» را ابوبکر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران پيغمبر صلي الله عليه وسلم ، و ابوهريره روايت کردهاند و روايت اين افراد در صحاح و مسانيد ثبت بوده و در نزد علماي حديث مشهور و شناخته شده است(بخاري، 4/79 و مسلم، 3/1376.)
توضيح اينکه روايت مورد نظر را چندين صحابه در اوقات و مجالسي روايت کردهاند و هيچ کس آن را انکار نکرده و بلکه همگي بر قبول و تصديق آن اتفاقنظر داشتهاند و به همين دليل هيچ يک از همسران پيغمبر صلي الله عليه وسلم و نيز عمويش طلب ميراث نکردهاند. و بلکه اگر کسي هم بوده که طلب کند، با مطلع شدن از فرموده پيغمبر صلي الله عليه وسلم از طلب خودش منصرف شده است، و اين امر در دوره خلفاء بر همين منوال بود تا نوبت به خلافت عليرضي الله عنه رسيد و او نيز تغييري نداد و «ماترکه» پيغمبر صلي الله عليه وسلم را تقسيم نکرد.
بنابراين ادعاي انفراد ابوبکر در روايت اين حديث، يا از فرط جهالت است و يا از تعمد در دروغ و افتراء.
ابوبکررضي الله عنه آن مال را براي خود و يا اهل بيتش نميخواست. بلکه آن ثروت صدقهاي بود که به مستحقان ميرسيد، همچنانکه مساجد از آن مسلمانان است.
ابوبکر رضي الله عنه اصلاً اهل و مستحق اين صدقه نبود و بلکه از آن بينياز بود، و نه او و نه هيچ يک از اهل بيتش از اين صدقه استفاده نکرد، و مسأله صدقه بودن ميراث پيغمبر و شهادت ابوبکر و سايرين بر آن مثل شهادت گروهي از اغنياء بر شخصي در مورد صدقهاي است که شخص وصيت ميکند، چنين شهادتي به اتفاق مقبول است.
علاوه بر اين ابوبکر و عمر ثروت و مالي به علي و اولاد او دادند که چندين برابر ميراث به جا مانده از پيغمبر صلي الله عليه وسلم بود، در حالي که هيچ يک از ميراث او استفاده نکردند و بلکه عمر آن را به علي و عباس سپرد تا آن کاري را که پيغمبر صلي الله عليه وسلم با آن ميکرد، آن دو نيز آن کار را بکنند و اين تهمت به ابوبکر و عمر را منتفي ميسازد.
و اگر کساني به آيه: « وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (النمل: 16).
«و سليمان وارث (پدرش) داود شد».، و نيز آيه: « فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (مريم: 5-6). «و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقيم است; تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد».
استناد کنند که اين آيه مخالف حديث «از ما پيغمبران کسي ارث نميبرد، آنچه از خود بجا ميگذاريم صدقه است» بايد گفت:
به هيچ وجه دلالتي بر محل نزاع ندارند، زيرا ارث اسم جنسي است که انواعي را شامل ميشود و اسم دال بر انواع مشترک دلالتي بر يکي از آنها ندارد. همچنانکه جمله «حيواني آمد» دلالتي بر اين ندارد که آن حيوان، انسان يا اسب و يا شتر است.
توضيح اينکه واژه «ارث» در مورد ميراث علم، نبوت، ملک و ساير انواع انتقال استعمال ميشود، خداوند در قرآن ميفرمايد: « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (فاطر: 32). «سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم».
و نيز ميفرمايد« أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » (المؤمنون: 10-11). «(آرى،) آنها وارثانند. (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مىبرند، و جاودانه در آن خواهند ماند».
و آيههاي بسيار ديگري از اين قبيل.
و پيغمبر صلي الله عليه وسلم ميفرمايد: «إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً، وإنما ورثوا العلم، فمن أخذه أخذ بحظ وافر».
يعني: پيغمبران درهم و ديناري از خود به جا نميگذارند، و تنها علم از خود به جا ميگذارند، پس هر کس از آن علم برگيرد، بهره فراواني برده است.( نگا: سنن ابيداود، 3/432 و ترمذي، 4/153 و غيره.)
ويا ميتوان گفت: مراد از ارث در آيات مورد استناد مؤلف، ميراث علم، نبوت و امثال اينهاست و نه ميراث مادي و مالي. توضيح اينکه خداوند ميفرمايد: « وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (النمل: 16).
«و سليمان وارث (پدرش) داود شد».
و معلوم است که داود پسران بسياري غير از سليمان داشت، بنابراين همه دارايياش به سليمان نرسيده، پس مراد از ارث در اين آيه دارايي نيست.
به علاوه ارث مالي نه براي داود جاي مدح دارد، و نه براي سليمان، چرا که يهودي و مسيحي نيز از پدرش ارث ميبرد. در حالي که آيه در سياق مدح سليمان و برشمردن نعمت خاص خداوندي بر او ميباشد.
و آنچه که گفته شده است که: عمر بن عبدالعزيز آن را به اولاد فاطمه برگرداند، خلاف حقيقت است زيرا جرير از مغيره از عمر بن عبدالعزيز روايت کرده که در مورد فدک گفت: «فاطمه از پدرش خواست که فدک را به او ببخشد، پدرش خودداري ورزيد، و پيغمبر صلي الله عليه وسلم در طول حياتش از آن انفاق ميکرد و ضعفاي بنيهاشم از آن بهره ميبردند و سرمايهاي براي ازدواج بيوه زنان آن طايفه شده بود. اين کار تا آخر عمر پيغمبر صلي الله عليه وسلم ادامه پيدا کرد و فاطمه حق را پذيرفت. و گواه باشيد که من آن را به همان حالتي و مصارفي بر ميگردانم که در عهد رسول اکرم صلي الله عليه وسلم بر آن بود.(منهاج السنه).
و اين روايت در مورد عمرابن عبدالعزيز خلاف بودن ادعاي فوق را مي رساند.و نيز آنچه که اين ادعا را باطل مي کند، عمل علي رضي الله عنه بود که فدک برا به وارثان فاطمه نداد و او در دورۀ 5 سالۀ حکمراني اش آن را به حسن و حسين نداد. اگر هم فرض کنيم که عمر بن عبدالعزيز برگردانده باشد، اعتراف به صحت ادعاي فاطمه و حق ارث نبود؛ بلکه ناشي از حکم حکومتي بوده . چرا خود علي وقتي خليفه شد، آن را به اولاد فاطمه بر نگرداند ! براي آنکه آن را حق خودش ندانست !
و در مورد منع ذم علي رضي الله عنه توسط عمرابن عبدالعزيز؛
در عهد عمر بن عبدالعزيز ذکر خلفاء بر منبر وجود داشته است و بلکه روايت شده که در عهد عمر بن خطاب اين کار ميشده است.و عمر بن عبدالعزيز از آن جهت به ذکر خلفاي چهارگانه روي آورد، که ميديد بعضي از بنياميه، علي رضي الله عنه را ناسزا ميگفتند و عمر بن عبدالعزيز ذکر خلفاي چهارگانه رضي الله عنهم و گفتن براي آنها را جايگزين اين ناسزاگويي کرد تا اين سنت فاسد و تباه را از بين ببرد.
به همين دليل است که توصيه به خودداري از پرداختن به مشاجرات پيشينيان شده است از آن جهت که از ما درباره آن امور بازخواست نميشود و چنانکه عمر بن عبدالعزيز گفت: «آن خونها خونهايي است که خداوند دست مرا بدانها آلوده نکرد، پس دوست ندارم که زبان خود را به آنها بيالايم.»
والله تعالي اعلم
وصلي الله وسلم علي محمد و علي آله و اتباعه الي يوم الدين
سايت جامع فتاواي اهل سنت و جماعت
IslamPP.Com
0 نظرات:
ارسال یک نظر