جوان مسلمان: احساس مراقبت الهی رمز وارستگی است؟

جوان مسلمان: احساس مراقبت الهی رمز وارستگی است؟
شيخ رسول جلراني
بر جوان مسلمان لازم است که خداوند را ناظر ومراقب تمام اعمال نيک وبد خود بداند, به دليل اين حديث پيامبر خدا صلی الله عليه وسلم که فرموده اند: (أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ)" احسان آن است که خداوند را چنان عبادت وپرستش نمايی, گويی که او

را می بينی, واگر تو نمی توانی او را بينی؛ حتما او تو را می بيند". وخداوند خود در اين باره می فرمايد: هيچ گفتگو يی محرمانه وسرگوشی (ميان) سه تن نيست مگر اين که او تعالی چهار مين آنهاست ونه ميان پنچ تن مگر اين که او ششمين آنهاست ونه کمتر از اين ونه بيشتر مگر اين که هر کجا باشند او با آنهاست" بديهی است وقتی جوان مسلمان بداند که در هر حالت خداوند با اوست, او را می بيند ومراقبتش می نمايد, گفتگو های محرمانه واسرار او را می داند وبه خيانت چشمها وراز های نهفته در سينه ها علم وآگاهی دارد, بدون شک از بسياری محرمات خود را باز می دارد, بلکه بسان فرشته ای می گردد که با پاکی وصفای روحانيش راه می رود.آری! روشن است که حضور در مجالس علم وذکر, مداومت بر نمازهای فرض ونفل, مواظبت بر تلاوت قرآن کريم, قيام شبانه( تهجد) در ساعاتی که مردم در خوابند, استمرار بر روزه های نافله ومستحب, شنيدن داستانهای ياران پيامبر گرامی, شرح حال صالحين, انتخاب دوستان شايسته, پيوند با جماعت مؤمن ونيکو کار, ياد مرگ ومنظره های پس از مرگ, ياد برانگيخته شدن وايستادن به پيشگاه پروردگار وحساب دادن ... از مواردی است که جانب ترس وخشيت از خدا واحساس حضور ومراقبت او را در جوان تقويت می نمايد واز عظمت پروردگار او را آگاهی می بخشد وبه جلال وکبريايی او منقاد وتسليمش می دارد. اينکه چند نمونۀ بزرگ وباشکو از احساس حضور و مراقبت الهی در آشکار ونهان را برای شما جوانان عزيز, تقديم می داريم, اميد است برای شما سر مشق پيروی والگوی اقتدا قرار گيرند.نمونۀ اول: حضرت يوسف عليه السلام در اوج طراوت وتازگی جوانی قرار دارد ودر عين حال از نيروی کامل مردی, وکمال جوانی نيز بر خورد دار است. در چنين موقعيتی, با نويی دارای مقام وجمال او را به کام جويی از خود فرا می خواند در حالی که همۀ دروازه ها بسته وراههای ... ميسر وآماده است. چنانکه قرآن کريم حکايت می کند, بشنويد آنجا که فرموده است: (وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لك..)[ سوره يوسف:23]زنی که یوسف در خانه اش بود, آرام آرام نيرنگ آغازيد وبه گول زدن او پرداخت, ودرها را بست وگفت: بيا جلو ودست بکار شو, با تو هستم ". حال موقف او در برابر اين فريبندگی وفتنه ای که برق خيره کننده اش چشم ها را می ربايد چيست؟ آيا بايد او زمام را از کف بدهد وبه ناموس کسی که او را مورد اطمنان خود قرار داده خيانت کند؟!! نه هرگز, او ( در قبال اين فرا خوانی فريبنده) جز اين را نگفت: (قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ)[ سورة يوسف:23] " پناه بر خدا, هر آيينه او آقای من است, به من جای نيکو داده است, حقيقت اين است که ستمگران رستگار نمی شوند". زن عزيز با انواع کيد ومکر اعم از تشويقها وتهديد هايی که در اختيار داشت, تلاش کرد تا ستون صلابت واستحکام" یوسف جوان" را ذوب نموده واو را از آن شامخيت و والامقامی پائين آورد. او خود اين امر را , برای زنانی که بدين منظور به مهمانی فر خوانده بود, با دلتنگی, اضطراب وخشم اعلام نمود: ( قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ )[سورةیوسف:32] همسر عزيزمصر گفت: اين همان کسی است که مرا بخاطر او سرزنش کرده ايد. آری! من او را به خويشتن خوانده ام ولی او خويشتنداری وپاک دامن کرده است. اگر آنچه بدو دستور ميدهم انجام ندهد, بيگمان زندانی وتحقير ميگردد.اما یوسف عليه السلام آن جوان پاکدامن وعفيف با تمام وجود به خدا روی آورد واز او در خواست کمک وطلب عصمت نمود. سر انجام زندان را نسبت به ارتکاب فحشا بر گزيد وبا اين عمل خويش, عزت وارجمندی مؤمن را از پستی ها بر می کشد وبه والا مقامی رفعتش می دهد اعلام نمود: ( قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ )[سورة يوسف: 33] " حضرت یوسف عليه السلام گفت:" پروردگار من, زندان برای من دوستداشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند واگر مکر آنان را از من باز نگردانی به سوی شان خواهم شد ". اين فتنه وآزمونی بود ميان وجدان زندۀ شخص با ايمان وترس از خدا,وميان فريبندگی گناه وجاذبه های غرايز, که سر انجام, فريبندگيهای گناه وجاذبه های غرايز شکست خورد, وايمان پيروز گرديد!!. نمونۀ دوم: در زمان خليفۀ راشد حضرت عمر فاروق رضی الله عنه زن با ايمان بود که شوهرش به جهاد رفت وغيابت آن طولانی شد. فشار, دلتنگی ووحشت بر او سايه افگند. رؤيا ها وخيالات تنهايی بر او هجوم آورد, خون شهوت زنانگی در رگهايش به جوش آمد, وآتش غريزه در وجودش شعله بر افروخت,در چنين حالتی هيچ چيز, جز وجدان, ايمان واحساس مراقبت الهی, او را از ارتکاب فعل حرام باز نمی داشت.در پاس از يک شب حضرت عمر رضی الله عنه که مشغول کشيک دهی ومراقبت از مردم واوضاع شهر مدينه بود شنيد که آن زن با خود چنين زمزمه می نمايد: لقد طال الليل وأسود جانبه = وارقني أن لا حبيب ألاعبه.= فو الله لو لا الله أخشى عواقبه = لحرك من هذا السرير جوانبه."حقا که اين شب دراز گرديد وهمه جا را تا ريکتر گردانيد وبيدار خواب از آنم که مرا دوستی نيست تا با او بازی کنم. سوگند به خدا, اگر ترس از خدا وعواقب روز مجازاتش نبود, به طور حتم گوشه های اين تخت را به حرکت در می آوردم". روز بعد حضرت عمر رضی الله عنه وارد خانۀ دخترش ام المؤمنين حضرت حفصه رضی الله عنها شد واز او پرسيد که زن در غياب شوهرش تا چه مدت می تواند شکيبايی وپايداری ورزد, حضرت حفصه رضي الله عنها گفت: چهار ماه, سپس خليفۀ مؤمنين به فرماندۀ سربازان در جبهات فرمان فرستاد که ديگر سربازی را بيش از چهار ماه به دور از همسر او در جبه نگه ندارد.( بلکه به او مرخص بدهد تا به نياز های عاطفی وغريزی همسرش نيز رسيدگی نمايد).آری! اين کشمکش بود ميان احساس زن با ايمان, خدا ترس وپاکدامن, وميان انگيزه ها وعوامل فرا خوان به سوی گناه وفحشاء, پس انگيزه های غريزی آرام وخاموش شد... وايمان پيروز گشت!!.نمونۀ سوم: داستانی است که در ادب پر آموزۀ نبوی صلی الله عليه وسلم تحت نام" اصحاب الصخرة" آمده است.عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : يَقُولُ انْطَلَقَ ثَلَاثَةُ رَهْطٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَتَّى أَوَوْا الْمَبِيتَ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ فَانْحَدَرَتْ صَخْرَةٌ مِنْ الْجَبَلِ فَسَدَّتْ عَلَيْهِمْ الْغَارَ فَقَالُوا إِنَّهُ لَا يُنْجِيكُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ إِلَّا أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِكُمْ...... فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ: اللَّهُمَّ كَانَتْ لِي بِنْتُ عَمٍّ كَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيَّ فَأَرَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا فَامْتَنَعَتْ مِنِّي حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنْ السِّنِينَ فَجَاءَتْنِي فَأَعْطَيْتُهَا عِشْرِينَ وَمِائَةَ دِينَارٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنِي وَبَيْنَ نَفْسِهَا فَفَعَلَتْ حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهَا قَالَتْ لَا أُحِلُّ لَكَ أَنْ تَفُضَّ الْخَاتَمَ إِلَّا بِحَقِّهِ فَتَحَرَّجْتُ مِنْ الْوُقُوعِ عَلَيْهَا فَانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِيَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَتَرَكْتُ الذَّهَبَ الَّذِي أَعْطَيْتُهَا اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيهِ فَانْفَرَجَتْ الصَّخْرَةُ": [رواه البخاري : 2111] چند نفر در غاری پناه می برند که از قضای الهی سنگ بزرگی فرو می غلطد ودرب غار را محکم مسدود می نمايد به نحوی که هيچ راه خروجی برای آنان باقی نمی گذارد,سر انجام هر کدام اعمال خالصانۀ خود را به پيشگاه پروردگار شفيع قرار می دهند تا خداوند برای نجات آنان از اين تنگنا, فرج وگشايشی پديد آورد. فرد دوم در دعای خود می گويد: " بار خدايا! تو می دانی که دختر عمويم از همۀ مردم برايم محبوب تر بود وهمواره در آرزوی آن بودم تا از آن کام بر گيرم, اما او امتناع می ورزيد تا اين که در يکی از سالها ی سختی ونياذ مندی به نزد من آمد, وچند دينار به او دادم, مشروط به اين که به من اجازه دهد تا از او کام بستانم,او نيز پذيرفت. وقتی بر حصول مرادم قدرت یافتم به من گفت: از خدا بترس ومهر عفت مرا جز به حق مشروع آن مگشای, ومن به خاطر عقوبت گناه از تجاوز به آن منصرف شدم در حالی که او از محبوبترين کسان به نزد من بود و از تمام ديناری که به او داده بودم در گذشتم, بار خدايا ! اگر من اين عمل را خاص به رضای تو انجام دادم ما را از اين تنگنا نجات بخش وبر ما گشايشی عنايت فرما... بدون شک اين نبردی بود ميان خواسته های نفسانی وميان احساس حضور مراقبت الهی, که سر انجام ايمان بر آرزوهای شهوانی پيروز گرديد...نمونۀ چهارم: در حکايت پيشينيان آمده است که در کوفه جوان عابد وپا رسايی بود, روزی با نويی در مسير راهش قرار می گيرد وبه او می گويد: " ای جوان؛ چند نکته از سخنانم که بر تو عرضه می دارم بشنو. جوان به وی گفت: اين جايگاهی است که در مظان اتهام قرار دارد ومن نمی پسندم در جايی قرار گيرم که موضع تهمت باشد.زن گفت: سوگند به خدا در اين جايگاه بی خبر از موقعيت وحالات اخلاقی تو قرار نگرفته ام, وپناه می برم بر خدا اگر بندگان عابد ديگر به همين اندازه هم مرا نگريسته باشند اما چيزی که مرا واداشت تا خود سر انجام پا نشاخته در اين جايگاه به ديدار تو بشتابم- در يک کذم بايد بگويم اين است که: سراپا وجودم گرفتار توست. من اين نکته را خوب می دانم که در اين جايگاه ديدار تو وحتی کمتر از اين با تو نيز از حيث ايراد واتهامی که نزد مردم وجود دارد زياد است, به ويژه برای شما گروه عابد وپارسا که همانند آبگينه ها کمترين چيز های نا خالص آنها را معيوب نشان می دهد اما چه می توان کرد با دلداگی که فقط خدا می داند چقدر شيفته ودلباختۀ تو هستم !! جوان از کنار آن زن گذشت وسپس به آن نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم, بدان ای زن, هر گاه بنده ای خدا را نا فرمانی کند, خداوند نسبت به او حلم وبردباری می نمايد, واگر بار دوم به معصيت روی آورد نسبت به او پرده پوشی می نمايد, واگر او از اين شرايط سوء استفاده نمايد وخود را به گناهان بيالايد, خدا را بر خويش خشمگين نمايد به نحوی که عرصۀ وسيع زمين وآسمان ها وفضای کوهها وجنگل ها بر او تنگ شود در چنين اوضاع واحوالی چه کسی توان تحمل خشم وغضب او را دارد؟ پس اگر آنچه را که از گرفتاری وبی اختياری خود نسبت به من عرضه داشتی, باطل واز سر هوا است, من روزی را به يادت می آورم که قرآن اين گونه وصفش می نمايد":( يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاءُ كَالْمُهْلِ وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ وَلا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنْجِيهِ) [ سورة المعا رج: 8- 14] "روزی که آسمان چون مس گداخته شود. وکوهها چون پشم های رنگين حلاجی شده, شود. وهيچ خويشاوندی ( احوال) خويشاوند( دوست صميمی) را نپرسد. وببينند, يکديگر شان را, آرزوکند گنهگار کاش فديه می داد از ( عوض) عذاب آن روز, فرزندان خود را, ونيز همسر خود را که پناه می دهد او را, ونيز همسر خود را وبرادر خود را, ونيز قبيله اش را که پناه می دهد او را, ونيز هر که را در زمين است همه را, سپس( در قبال پرداخت اين همه عوض)خودش را نجات می داد آری! آن روز را به يادت می آورم که از سطوت وسيطرۀ" جبار عظيم" تمامی امتها بی جان وبی حرکت باشند. وسوگند به خدا که من از اصلاح نفس خود ناتوانم تا چه رسد که به اصلاح امر غير خود به پردازم. واما اگر آن بی قراری که بدان اشاره کردی راست است. پس تو را به نزد طبيِب هدايت, راهنمايی می کنم که همه جراحت ها را التيام می بخشد ودردهای سوزناک را مداوا می نمايد وآن طبيب در مانگر جز پروردگار جهانيان کس ديگری نيست, پس باصدق وراستی حل مشکل وگرفتاری ات را از او بخواه, زيرا من بيش از آن که در فکر تو باشم به اين کلام الهی می انديشم که فرموده است:( وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ) [ سورة غافر: 18-19] " وآنان را از روز( قريب الوقوع) قيامت بترسان, آنگاه که دلها ( از ترس) به حلقوم رسند ومملو از اندوه باشند در حالی که برای ستمگران نه دوستی باشد ونه شفاعتگری که فرمان او اطاعت شود( خداوند) چشمان خيانت پيشه وهر آنچه در دلها نهفته است را می داند". پس گريز گاه وراه فرار از اين آطه کجا تواند بود؟ بعد چند روز, آن زن خود را به آن جوان نماياند, در حالی که از عزم وارادۀ خود باز گشته بود. وگفت: ای جوان ! از مسير وراهی که در پيش گرفته ای باز
مگرد, و به جز امروز, ديگر ديداری ميان من وتو نيست.آری ديدار من وتو فقط در قيامت در پيشگاه خداوند خواهد بود. سپسگريه کرد وگفت: از خداوندی که کليدقلب تو در يد بلا کيف اوست می خواهم, دشواری گرفتاری مرا در بارۀ تو,به من آسان گرداند, حال بر من منت گذار ومرا پندی ده تا آن را از سوی تو, باخود داشته باشم ومرا وصيتی کن تا به آن عمل نمايم جوان گفت: تو را سفارش می کنم که خود را از شر نفس خود نگهدار واين کلام پروردگار را همواره به خاطر بسپار:( وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ) [الأنعام: 60 ] " و (خدا) آن است که شب هنگام ( در وقت خواب) روح شما را قبض می نمايد وآنچه به روز کسب کرده ايد می داند" به راستی اين آزمونی بود ميان جاذبه های گناه وميان احساس حضور مراقبت وترس از خدا, که سر انجام جاذبه های غرايز منفعل گرديد, وپرهيزگاری وترس از خدا پيروز شد. آری! اگر کسی خواستار عفت والامقامی باشد ودر اين راه خالصانه تلاش نمايد بی هيچ ترديدی خداوند عفت وپاکدامنی را به او عطا می نمايد".

 

0 نظرات:

ارسال یک نظر