پيمان حلف الفضول

پيمان حلف الفضول

به دنبال واپسين نبرد داخلي فجار، پيماني تحت عنوان «حلف الفضول» در ذيقعده، يکي از ماه‌هاي حرام، منعقد گرديد. فراخوان اين پيمان از سوي چند طايفه از قبيلة قريش: بني‌هاشم؛ بني عبدالمطلب؛ اسدبن عبدالعزي؛ زهره بن کلاب؛ تيم بن مره؛ داده شده بود. آنان در خانة عبدالله بن جدعان تيمي- به خاطر کهنسالي و مکانت اجتماعي وي- گرد آمدند، و با يکديگر هم سوگند و هم‌پيمان شدند، مبني بر اينکه هرگاه در شهر مکه يکي از اهالي مکه يا ديگر مردمان از سرزمين‌هاي ديگر مظلوم واقع شود، به پشتيباني او برخيزند، و بر عليه آن کساني که بر او ستم کرده‌اند قيام کنند تا داد او را بستانند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در اين پيمان عضويت داشتند و از آن پس نيز که خد اوند ايشان را با تفويض رسالت اکرام فرموده بود، مي‌گفتند:
(لقد شهدت في دار عبدالله بن جدعان حلفاً، ما أحب أن لي به حمر النعم، ولو أدعى به في الإسلام لأجبت)[1].

«در خانه عبدالله بن جدعان در انعقاد پيماني شرکت جستم که هيچ دوست ندارم آن حضور و عضويت را با اشتران سرخ موي فراوان عوض کنم، و هم اينک دردوران اسلام نيز اگر مرا به سوي چنان پيماني فراخوانند، اجابت خواهم کرد».
روح حاکم بر اين پيمان کاملاً با حميت جاهليت که پشتوانه و درونماية آن تعصب بود، در تناقض بود. دربارة انگيزة انعقاد اين پيمان گفته‌اند: مردي از طايفة زبيد کالايي را براي فروش به مکه آورد. عاص بن وائل سهمي تمامي کالاي وي را از او خريداري کرد، و حق و حقوق او را نداد. به دادخواهي نزد طوايف هم‌پيمان، عبدالدار، مخزوم، جمح، سهم و عدي رفت؛ اما، هيچ يک از آن طوايف به اظهارات او وقعي ننهادند. آن مرد بازرگان زبيدي برفراز کوه ابوقبيس برآمد و اشعاري را که بالبداهه سروده بود با صداي بلند برخواند و فرياد تظلم خويش را به گوش همگان رسانيد. زبيربن عبدالمطلب در اين ارتباط اقدام کرد، و اين و آن را فراخواند که چرا بايد اين مرد اين چنين بيکس و بي‌فريادرس بماند؟! تا آنکه افراد مذکور در حلف الفضول گردآمدند، و آن پيمان را منعقد کردند؛ آنگاه همگي به نزد عاص بن‌وائل رفتند و داد آن بازرگان زبيدي را از او ستاندند[2].



[1]- سیرة ابن‌هشام، ج 1، ص 113، 135، مختصر سيرة الرسول، شيخ عبد الله نجدي ص 30- 31.
[2]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 126-128؛ نسب قریش، زبیری، ص 291.

(به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي


0 نظرات:

ارسال یک نظر