فتح خيبر و واديالقُري در محرم سال هفتم هجرت
غزوة خيبر و واديالقُري در محرم سال هفتم هجرت روي داد. خيبر شهري بزرگ، داراي قلعهها و کشتزارهاي فراوان، بود که در فاصلة هشتاد ميل در سمت شمال مدينه واقع شده بود؛ هماکنون نيز دهکدهاي است که آب و هواي آن چندان مطلوب نيست.
انگيزة جنگ:
وقتي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از جانب نيرومندترين جناح از سه گروه دشمنانشان- که عبارت بود از قريش- آسوده شدند، و از جانب آنان کاملاً امنيت خاطر پيدا کردند، اراده فرمودند به حساب دو جناح ديگر نيز برسند که يکي از آن دو جناح يهوديان بودند و جناح ديگر قبايل نَجد؛ تا امنيت و صلح و صفا استقرار تمام پيدا کند، و آرامش و آسايش بر منطقه حکمفرما گردد، و مسلمانان از درگيريهاي خونين پياپي فراغت يابند و بتوانند به تبليغ رسالت الهي و دعوت مردم جهان بسوي اسلام بپردازند.
از آنجا که شهرک خيبر آشيانة توطئه و خيانت، و مرکز کارشکنيهاي جنگي، و پايگاه تحريکات و جنگافزارها بود، در خورِ آن بود که پيش از هر جاي ديگر توجه مسلمانان را به خود جلب کند.
براي اينکه ويژگيهاي خيبر را بار ديگر مورد توجه قرار دهيم، بايد از ياد نبريم که اهل خيبر هم آنان بودند که احزاب را بر عليه مسلمانان متشکل گردانيدند، و بنيقريظه را تحريک کردند و به نيرنگ و خيانت وادار ساختند. آنگاه، ارتباط خودشان را با منافقان- ستون پنجم در جامعة اسلامي- و همچنين با قبيلة غَطفان و اعراب باديهنشين که جناح سوم احزاب را تشکيل ميدادند گسترده گردانيدند. يهوديان خيبر خودشان نيز دستاندرکار آماده شدن براي کارزار بودند. با اين ترتيب، مسلمانان را دچار رنجها و محنتهاي پيوسته و پيگير کردند. حتّي براي سربه نيست کردن پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز نقشه کشيدند. در برابر اين تحريکات و کارشکنيها، مسلمانان مجبور شدند مأموريتهاي نظامي و رزمي را به اين سوي و آن سوي تدارک کنند، و سرکردگان اين توطئهگران، امثال سلام بن ابيالحُقَيق و اَسيربن زارِم را از ميان بردارند. اما، وظيفة ديني و تبليغي مسلمانان در برابر اين يهوديان بيش از اين بود، و علت اينکه تاکنون به انجام اين وظيفه کمتر انديشيده بودند، آن بود که نيرويي بزرگتر و توانمندتر و سرسختتر و کينهتوزتر- يعني قريش- روياروي مسلمانان قرار داشت. همينکه اين رويارويي پايان پذيرفت. اوضاع و شرايط براي حسابرسي اين تبهکاران مساعد گرديد و روز حساب اينان نيز فرا رسيد.
عزيمت پيامبر بسوي خيبر
ابن اسحاق گويد: رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بهنگام بازگشت از حديبيه ماه ذيحجه و چند روزي از ماه محرم را در مدينه اقامت کردند، و در همان ماه محرّم بسوي خيبر عزيمت فرمودند.
مفسّرين گفتهاند: خيبر همان و عدهاي بود که خداوند متعال به پيامبر اسلام و به مسلمانان داده بود و فرموده بود:
يعني خداوند دست يافتن به غنيمتهاي فراواني را در جنگ خيبر به شما وعده داده است، و هم اينک صلح حُديبيه و آثار و برکات آن را براي شما زودتر رسانيده است.
[1]- سوره فتح، آيه 20.
آمار لشکريان اسلام
زماني که منافقان و مسلمانان سُست ايمان از همراهي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سر باز زدند، و در غزوة حديبيه بر جاي خويش ماندند و به جنگ نرفتند، خداوند متعال دربارة ايشان فرماني صادر فرمود و به پيامبر گرامياش چنين دستور داد:
﴿سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لَا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾[1].
«بر جاي ماندگان خواهند گفت: هرگاه بسوي غنيمتهاي جنگي رفتيد تا آنها را بگيريد، ما را واگذاريد تا به دنبال شما بياييم! آنان ميخواهند سخن خدا را تغيير بدهند! بگو: هرگز شما به دنبال ما نخواهيد آمد؛ خداوند از پيش اين چنين فرموده است! آنان نيز پاسخ خواهند داد که شما با حسادت ميورزيدند! اما، آنان بجز اندکي از ايشان، فهم و شعور ندارند».
وقتي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اراده فرمودند که بسوي شهرک خيبر عزيمت فرمايند اعلام کردند که جز شيفتگان جهاد در راه خدا، همراه ايشان به جنگ نخواهند آمد. بنابراين، تنها اصحاب بيعت شَجَره که عبارت از يک هزار و چهارصد رزمندة مسلمان بودند، در معيت رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- عازم شدند.
نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- سِباع بن عُرفَطة غِفاري را کارگزار خويش در مدينه گردانيدند. ابناسحاق بجاي وي نُمَيلَه بن عبدالله لَيثي را نام برده است، امّا همان قول اول نزد محققان درستتر است [2].
پس از خروج پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- از مدينة طيبه، ابوهريره وارد مدينه شد و اسلام آورد. به هنگام نماز صبح بر سباع بن عرفطه وارد شد، ابوهريره نزد سِباع رفت. او نيز به وي تجهيزات جنگي داد. ابوهريره نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- شتافت، و با مسلمانان مذاکره کرد، و پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان ابوهريره و همراهانش را در موجودي تير و کمان خودشان شريک ساختند.
[1]- سوره فتح، آيه 15.
[2]- نکـ: فتح الباري، ج 7، ص 465؛ زاد المعاد، ج 2، ص 133.
جاسوسي منافقان براي يهوديان
منافقان دست به کار جاسوسي به نفع يهوديان شدند. سرکردة منافقان عبدالله بن اُبّي براي يهوديان خيبر پيام فرستاد و گفت: محمد آهنگ نبرد با شما کرده، و راهي ديار شما شده است؛ ساز و برگ خويش مهيا سازيد، و از او هيچ نهراسيد. عدّه و عُدّة شما بسيار است. و افراد محمد گروهي اندک بيش نيستند، اين گروه اندک نيز فاقد ساز و برگاند، و جز تعدادي اندک، اسلحة چندان به همراه ندارند! خيبريان، چون اين پيام را دريافت کردند، کنانه بن ابي الحُقَيق و هُوذَه بنقيس را بسوي قبيلة غَطَفان فرستادند و از آنان استمداد کردند؛ زيرا، آنان همپيمانان يهوديان خيبر و پشتيبانان آنان بر عليه مسلمانان بودند. و نيمي از محصول خيبر را نيز در صورتيکه بر مسلمانان پيروز گردند، به آنان وعده دادند.
در راه خيبر
نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- در عزيمت بسوي خيبر از کوه عِصْر (يا: بقولي عِصِر) و سپس از کوه صًهباء گذشتند، و در بياباني به نام رَجيع، که در آنجا يک شبانهروز با محل سکونت قبيلة غطفان فاصله داشتند، منزل کردند. اعراب غَطَفان آمادة جنگ شدند و بسوي خيبر روي آوردند تا به يهوديان مدد برسانند. در بين راه، از پشت سرشان صداي همهمه و اسلحه به گوش ايشان رسيد و گمان کردند مسلمانان بر خانوادهها و داراييهاي ايشان حمله بردهاند. از ميانة راه بازگشتند، و راه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- را بسوي خيبر بازگذاشتند.
آنگاه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دو تن از راهنمايان لشکر را که لشکر اسلام را به پيش ميبردند، و نام يکي از آندو حٌسَيل بود، فراخواندند، تا بهترين راه را بسوي خيبر به ايشان نشان بدهند، تا بتوانند از سمت شمال، يعني از سوي شام، وارد خيبر شوند، و راه فرار يهوديان را به شام ببندند، و در عين حال، بر سر راه ايشان بسوي قبيلة غطفان نيز قرار بگيرند. يکي از آندو گفت: اي رسولخدا، من شما را راهنمايي ميکنم. لشکر را به پيش برد تا بر سر يک چند راهي رسيدند. گفت: اي رسولخدا، اين چند راه که ميبينيد، از هر يک از آنها که بخواهيم ميتوانيم به مقصد مورد نظر شما برسيم. آنحضرت دستور دادند تا آن راهها را براي ايشان يک به يک نام ببرد. گفت: نام يکي از اين راهها «حَزَن» است! پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- نخواستند از آن راه بروند. گفت: نام آن راه ديگر «شاش» است! از رفتن به آن راه نيز خودداري کردند. گفت: نام اين راه ديگر «حاطِب» است! از رفتن به اين راه نيز امتناع فرمودند. حُسيل گفت: يک راه ديگر بيش باقي نمانده است! عمر گفت: نام آن چيست؟ گفت: مَرحَب! پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- همين راه را پيش گرفتند.
رويدادهاي بين راه
1. از سَلَمه بن اَکوَع روايت کردهاند که گفت: همراه نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- بسوي خيبر عزيمت کرديم. شبانه راه ميپيموديم. مردي از ميان لشکريان به عامر گفت: برخي از رَجَزهايت را براي ما نميسرايي؟! عامر مردي شاعري بود. از مرکب خويش فرود آمد و آهنگ آواز «جُدي» برگرفت و چنين سرود:
ولا تصدقنا ولا صلينا وثبت الاقدام ان لاقينا انا اذا صيح بنا ابينا | ||
و با لصياح عولوا علينا |
«خداوندا، اگر تو نبودي، ما هدايت نميشديم، و زکات نميداديم و نماز نميگزارديم؛ اينک، فدايت شويم؛ گناهان گذشته ما را ببخشاي، و هرگاه با دشمن برخورد کنيم، ما را ثابت قدم گردان؛
و بر ما آرامش و آسايشي از جانب خود بيافکن، ما، هرگاه بر سرمان فرياد بکشند، با غرور و مناعت برخورد خواهيم کرد؛
و به هنگام فريادرسي، مردمان همه بر ما اعتماد ميورزند!»
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (مَن هذا السائق؟) اين ساربان که آواز حُدي سر داده است، کيست؟ گفتند: عامربن اَکوَع! فرمودند: (يرحمهُالله) خداي رحمتش کناد! مردي از ميان جماعت گفت: دعاي شما مستجاب باد، اي پيامبر خدا! اي کاش ميگذاشتيد بيشتر از وجود او بهرهمند بشويم!؟ [2] آنان ميدانستند که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- براي هيچکس به طور اختصاصي طلب مغفرت نميکنند، مگر آنکه به شهادت خواهد رسيد[3]، و اين قضيه در جنگ خيبر اتفاق افتاد.
2. در وادي صهباء، در نزديکي خيبر، نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- نماز عصر را اقامه کردند. آنگاه گفتند توشة سفر را حاضر کنند. تنها آرد نرم موجود بود. دستور دادند از آن آرد ثَريد تهيه کردند، خود آنحضرت از آن ثريد خوردند. مردم نيز خوردند. آنگاه، براي نماز مغرب برخاستند، و آب در دهان گردانيدند؛ مردم نيز آب در دهان گردانيدند. آنگاه به نماز ايستادند، و براي نماز وضو نساختند[4]؛ آنگاه نماز عشا را خواندند [5].
3. وقتي به خيبر نزديک شدند و شهرک خيبر در ديدرس آنحضرت واقع شد، گفتند: (قِفوا) باز ايستيد! لشکريان باز ايستادند. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند:
(اللهم رب السموات السبع وما أظللن، ورب الارضين السبع وما أقللن، ورب الشياطين وما أضللن، ورب الرياح وما ذرين؛ فإنا نسألک خير هذه القرية وخير أهلها وخير ما فيها، ونعوذ بک من شر هذه القرية وشر أهلها وشر ما فيها؛ اقدموا باسم الله)[6].
«خداوندا، اي خداي آسمانهاي هفتگانه و هر آنجه زير سايه آنها قرار گرفته، و خداي زمينهاي هفتگانه و هر آنچه بر گرده آنها بار شده، و خداي شيطانها و هر آنکس که آنان گمراه گردانيدهاند، و خداي بادها و هر آنچه به اين سوي و آن سوي پراکندهاند؛ ما از تو درخواست ميکنيم خير اين شهر و خير اهل آن و خير هر آنچه را که در آن است، و به تو پناه ميبريم از شرّ اين شهر و شرّ اهل آن و شرّ هر آنچه که در آن است؛ بنام خدا پاي پيش نهيد!»
[1]- لاهُمُّ= اَللهُمَّ؛ در متن به همين صورت اخير آمده است که با وزن شعر راست نميآيد-م.
[2]- صحيح البخاري، «باب غزوة خيبر»، ج 2، ص 603؛ صحيح مسلم، «باب غزوة ذي قَرَد و غيرها»، ج 2، ص 115.
[3]- صحيح مسلم، ج 2، ص 115.
[4]- صحيح البخاري، ج 2، ص 603.
[5]- المغازي، واقدي، «غزوه خيبر»، ص 112.
[6]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 329؛ ديگر مآخذ.
لشکريان اسلام پشت باروهاي خيبر
مسلمانان، شب واپسين را که صبح فرداي آن کارزار شروع شد، در نزديکي خيبر به سر بردند، و يهوديان از حضور مسلمانان هيچ درنيافتند. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- هرگاه شب هنگام بر سر قومي ميتاختند، به آنان نزديک نميشدند تا صبح شود. به هنگام صبح، نماز بامدادان را تاريک و روشن خواندند، و مسلمانان پاي در رکاب کردند. اهل خيبر بيل و کلنگهايشان را برداشتند و به زمينهاي زراعتي خودشان رفتند، و هيچ درنيافته بودند که مسلمانان در سرزمين آنان حاضر شدهاند. وقتي لشکريان را ديدند، گفتند: محمد! بخدا، محمد! لشکر! آنگاه، گريزان به شهر خودشان بازگشتند. پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
«الله اکبر؛ ويران شد خيبر! الله اکبر؛ ويران شد خيبر! ما هرگاه به سرزمين قومي وارد شويم، بامداد آن انذار شوندگان بد بامدادي خواهد بود!»
[1]- صحيح البخاري، «باب غزوه خيبر»، ج 2، ص 603-604.
قلعه هاي خيبر
شهرک خيبر به دو ناحيه تقسيم ميشد. در يک ناحية آن پنج قلعه داشت:
1) قلعة ناعِم؛ 2) قلعة صَعب بن مَعاذ؛ 3) قلعة زُبير؛ 4) قلعة اُبّي؛ 5) قلعة نِزار. سه قلعة نخستين در منطقهاي به نام «نَطاه» و دو قلعة ديگر در منطقهاي به نام شَقّ واقع شده بودند. ناحية ديگر شهرک خيبر معروف به «کتيبه» تنها سه قلعه داشت: 1) قلعة قًموص، که قلعة بني ابي الحُقيق از بني نضير بود؛ 2) قلعة وَطيح؛ 3) قلعة سُلالِم. در شهرک خيبر دژها و قلعههاي ديگر نيز بجز اين هشت قلعه بودهاند، مگر اينکه آنها کوچک بودند، و در آسيبناپذيري و توانمندي مانند اين هشت قلعه نبودند.
کارزار و کشتار سخت در ناحية نخستين خيبر درگرفت. ناحية ديگر با قلعههاي سهگانهاش، با وجود فراواني مردان جنگجو در آنها، بدون جنگ تسليم شدند.
اردوگاه لشکريان اسلام
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- همچنان پيش رفتند تا براي اردوگاه لشکريانشان مکاني را درنظر گرفتند. حُباب بن مُنذِر نزد آنحضرت آمد و گفت: اي رسولخدا، به من بازگوييد که اين مکان را خداوند براي اردو زدن شما تعيين فرموده است، يا رأي و نظر و کارشناسي در جنگ را بايد درنظر گرفت؟ فرمودند: (بَل هُو الرَّأي) البته، رأي ونظر و کارشناسي در کار است! وي گفت: اي رسول خدا، اين مکان بسيار نزديک به قلعة نطاه است که همگي رزمندگان و جنگجويان خيبر در اين قلعهاند. آنان همة اوضاع و شرايط ما را زيرنظر دارند، ما از اوضاع و احوال آنان خبري نداريم؛ تيرهاي آنان به سوي ما روان است، اما تيرهاي ما به سوي آنان راه نميگيرد؛ از شبيخون زدن آنان نيز در امان نيستيم؛ علاوه بر اين، در ميان نخلستانها قرار گرفته، و مکان گود و پستي است؛ آب و هواي خوبي هم ندارد. اي کاش دستور ميفرموديد در مکاني اردو ميزديم که اين بديها و کاستيها را نداشته باشد!! نبّياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (الرَّأي ما اَشَرتَ) نظر صائب همان است که تو مشورت دادي! آنگاه به جاي ديگري نقل مکان کردند.
آماده باش رزمي و مژدهي پيروزي
در همان شبي که به شهرک خيبر وارد شدند- و به قولي، پس از چند فقره حمله و ضدّ حمله و درگيري با يهوديان- پيامبر گرامي اسلام فرمودند:
(لأعطين الراية غداً رجلاً يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله [يفتح الله على يديه]).
«فردا رايت جنگ را به دست مردي خواهم داد که دوستدار خدا و رسول است و خدا و رسول او را دوست دارند، [تا خداوند به دست او پيروزي را نصيب ما بگرداند!]»
بامداد فرداي آن شب، رزمندگان همه اطراف رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- گرد آمدند. يکايک آنان اميدوار بودند که رايت جنگ به دست ايشان داده شود. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (اَينَ علي بنُ أبي طالب؟) علي بن ابيطالب کجاست؟ گفتند: اي رسولخدا، چشمانش درد ميکند! فرمودند: (فَاَرسِلوا اِلَيه) هم اينک به دنبال وي بفرستيد! وي را آوردند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آب دهان مبارکشان را به چشمان وي ماليدند، و براي او دعا کردند. بهبود يافت؛ چنانکه گويي هيچگاه دردمند نبوده است. آنگاه رايت جنگ را به دست او دادند. گفت: اي رسولخدا، با آنان کارزار ميکنم تا همانند ما بشوند! فرمودند:
(أنفذ على رسلک، حتى تنـزل بساحتهم، ثم ادعهم إلى الاسلام، وأخبرهم بما يجب عليهم من حق الله فيه؛ فوالله لان يهدي الله بک رجلا واحداً خيرٌ لک من أن يکون لک حمر النعم)[1].
«راهت را پيش بگير و پيش برو، تا به خانه و کاشانة آنان درآيي. آنگاه آنان را به اسلام دعوت کن، و حقوق خداوند را در اسلام که برگردن آنان است گوشزدشان کن؛ که بخدا، تنها يک نفر را که خداوند به دست تو هدايت کند براي تو بهتر از آن است که اشتران سُرخ موي فراوان داشته باشي!»
آغاز جنگ و فتح قلعهي ناعم
يهوديان، همينکه لشکريان را مشاهده کردند و به شهر گريختند در قلعههاي خويش سنگر گرفتند و بست نشستند. نخستين قلعهاي که از قلعههاي هشتگانة يهود در شهرک خيبر مورد هجوم و حملة مسلمانان واقع گرديد، قلعة ناعم بود. اين قلعه خطّ مقدم جبهة دفاع يهود، و از اماکن استراتژيک ايشان بود. همچنين، اين قلعه قلعة مرحب آن قهرمان يهودي بود که او را برابر با يک هزار مرد جنگي ميدانستند.
عليبن ابيطالب -رضي الله عنه- به اتفاق رزمندگان مسلمان بسوي اين قلعه روانه شد، يهوديان را به اسلام دعوت کرد. يهوديان دعوت وي را نپذيرفتند، و با مسلمانان روياروي شدند. پادشاهشان مرحب خيبري نيز همراه آنان بود. وقتي به ميدان کارزار آمد، مبارز طلبيد. سلمه بن اکوع گويد: وقتي که ما به قلعة خيبر رسيديم، پادشاه يهوديان، مرحب خيبري فراز آمد، و شمشيرش را در هوا تکان ميداد و ميگفت:
شاکي السلاح بطل مجرب | قد علمت خيبر أني مرحب | |
إذ الحروب أقبلت تلهب |
خيبريان همه ميدانند که من مرحب هستم؛ سر اندر پا اسلحهام، و قهرماني جنگ آزموده هستم؛
آن هنگام که صحنههاي جنگ شعله کشيدن آغاز کنند!»
عموي من عامر براي نبرد با او پاي پيش نهاد و گفت:
شاکي السلاح بطل مغامر | قد علمت خيبر أني عامر |
«خيبريان همه ميدانند که من عامر هستم؛ سر اندر پا اسلحهام، و قهرماني جسور و بيباک هستم!»
مرحب و عامر با يکديگر دو ضربت دادوستد کردند. ابتدا شمشير مرحب در کلاهخود عموي من عامر نشست. عامر خواست خود را پايين کشد تا از ضربت شمشير مرحب در امان باشد. شمشيرش کوتاه بود. آهنگ ساق پاي آن يهودي را کرد تا بر وي ضربت بزند. نوک شمشيرش برگشت و به زانوي خودش اصابت کرد، و در دم جان داد. پيامبر گرامي اسلام دربارةوي فرمودند: (إن له لأجرين) و دو انگشت خودشان را کنار هم قرار دادند و افزودند:- (إنه لجاهد مجاهد، قل عربي مشى بها مثله) وي را دو پاداش است!... او مردي کوشا و جهادگر بود. کمتر مرد عربي پيدا ميشود که در اين ميدانها همانند او باشد! [2]
ظاهراً، پس از اين درگيري با عامر، مرحب خيبري بار ديگر مبارز طلبيده و رجزخواني آغاز کرده و گفته است: قد علمت خيبر اني مرحب...! و اين بار، عليبن ابيطالب براي مبارزه با او پاي پيش نهاده است. سلمه بن اکوع گويد: علي نيز گفت:
کليث غاباب کريه المنظره | أنا الذي سمتني أمي حيدره | |
اوفيهم بالصاع کيل السندره |
«من آنم که مادرم مرا «حيدر» (شير ژيان) ناميده است؛ همچون شيران نر با قيافههاي پرهيبت و ترسناک؛ و کافيست اندک تجاوزي از آنان ببينم تا با کيفري بزرگ سزايشان را بدهم!»
اين رجز را خواند، و ضربتي کارساز بر سر مرحب فرود آورد، و او را به قتل رسانيد، و طولي نکشيد که فتح خيبر به دست او انجام پذيرفت [3].
وقتي علي -رضي الله عنه- به قلعههاي خيبر نزديک شد، مردي يهودي از فراز قلعه سرک کشيد و گفت: تو کيستي؟! گفت: من علي بن ابيطالب هستم! مرد يهودي گفت: به آنچه بر موسي نازل شده است سوگند که شما قطعاً بر ما عُلوّ و برتري يافتهايد!
آنگاه ياسر برادر مرحب بيرون آمد و گفت: چه کسي به جنگ من ميآيد؟ زبير با او روياروي گرديد. صفيه مادر زبير گفت: اي رسولخدا، او پسرم را ميکشد!؟ رسول خدا فرمودند: (بَل اِبنُکِ يقتُلُه) برعکس، پسرت او را ميکشد! و چنين شد، زبير او را به قتل رسانيد.
کارزاري سخت در پيرامون قلعة ناعم درگرفت. در اين کارزار، چند تن از اشراف و بزرگان يهود کشته شدند، و بر اثر آن، مقاومت يهوديان درهم شکست، و از اقدام به ضدّحمله در برابر يورش مسلمانان درماندند. از منابع چنين برميآيد که اين کارزار چندين روز ادامه يافته، و مسلمانان با مقاومت سرسختانة يهوديان مواجه شدهاند. آخرالامر نيز يهوديان از اينکه بتوانند در برابر مسلمانان مقاومت کنند، نااميد شدند، و از اين قلعه – بي سروصدا - به قلعة صَعْب نقل مکان کردند، و مسلمانان به قلعة ناعم پاي نهادند.
فتح قلعهي صعب بن معاذ
قلعة صعب، از جهت توانمندي و آسيبناپذيري پس از قلعة ناعم قرار ميگرفت. مسلمانان به رهبري حباب بن مُنذر انصاري بر اين قلعه هجوم بردند، و مدت سه روز آن را در محاصرة خويش گرفتند، و روز سوم، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با دعايي مخصوص، فتح اين قلعه را از خداوند سبحان درخواست کردند.
* ابن اسحاق روايت کرده است که طايفة بني سهم از قبيلة اَسلَم نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آمدند و گفتند:
(اللهم إنک قد عرفت حالهم، وإن ليست بهم قوةٌ، وإن ليس بيدي شيء أعطيهم إياهم؛ فافتح عليهم أعظم حصونها عنهم غناء، و اکثرها طعاما و ودکا).
«خداوندا؛ تو از اوضاع و احوال اينان با خبري، و ميداني که تاب و تواني ندارند، و ميداني که من چيزي ندارم که به اينان بدهم؛ حال که چنين است، بزرگترين و پُر سَکنهترين قلعه آنان، و پر آذوقهترين و روغندارترين قلعه آنان را برايشان بازگشاي؟!»
بامداد روز بعد، خداوند عزوجل قلعة صعب بن معاذ را به روي مسلمانان گشود، و چنان بود که در ميان قلعههاي خيبر، هيچ قلعهاي پرآذوقهتر و نان و روغندارتر از آن نبود[4].
زماني که پيامبر گرامي پس از دعا و نيايش مسلمانان را به هجوم بردن بر اين قلعه تشويق کردند، بنياسلم فعالترين پيشتازان اين يورش بودند. ميدان مبارزه و کارزار نيز روبروي اين قلعه بود. سرانجام، در آن روز اين قلعه پيش از غروب خورشيد فتح شد، و مسلمانان در اين قلعه منجنيقها و ارّابههاي متعددي کشف کردند.
به خاطر اين گرسنگي شديد که در روايت ابن اسحاق از آن ياد شده است، بعضي از رزمندگان سپاه اسلام الاغها را سر بريدند، و ديگها را بر سر آتش نهادند. وقتي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از اين ماجرا خبردار شدند، مسلمانان را از خوردن گوشت الاغهاي اهلي نهي فرمودند.
فتح قلعهي زبير
به دنبال فتح قلعة ناعم و قلعة صعب، يهوديان از همة قلعههاي ناحية نَطاه به قلعه زبير نقل مکان کردند. قلعة زبير قلعهاي بلند برفراز قلّة کوه بود که به خاطر دشواري راه و دستنايافتني بودن آن، پاي اسبان و رزمندگان نميتوانست به آنجا برسد. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- حلقة محاصره را بر اين قلعه تنگ کردند، و مدت سه روز محاصرة اين قلعه را ادامه دادند. مردي از يهوديان نزد آنحضرت آمد و گفت: اي اباالقاسم، حتي اگر يک ماه محاصره را ادامه بدهيد، اينان هيچ باک ندارند. زيرِزمين آبشخورها و چشمهها دارند؛ شبانه بيرون ميشوند و از آن آبشخورها و چشمهها مينوشند و آب برميدارند، و باز به قلعة خويش بازميگردند و در برابر شما مقاومت ميکنند. اما، اگر آب را بر روي آنان ببنديد، ناگزير در برابر شما ظاهر ميشوند! پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم-، آب را بر روي آنان بستند. يهوديان از قلعه بيرون آمدند و به کارزاري سخت پرداختند، که طي آن گروهي از مسلمانان کشته شدند، و حدود 10 تن از يهوديان نيز مجروح شدند، و رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- اين قلعه را نيز فتح کردند.
فتح قلعهي اُبَي
پس از گشوده شدن قلعة زبير، يهوديان به قلعة اُبّي نقل مکان کردند و در آن بست نشستند، و مسلمانان حلقة محاصره را بر آنان تنگ کردند. دو مرد پهلوان از قوم يهود، يکي پس از ديگري مبارز طلبيدند، و دلاوران مسلمان آندو را به قتل رسانيدند. آن کسي که دومين جنگجوي يهودي را به قتل رسانيد، قهرمان مشهور اسلام ابودُجانه سِماک بن خَرَشة انصاري صاحب پيشانيبند قرمز بود. ابودجانه پس از کشتن وي شتابان بسوي قلعه تاخت، و به قلعه وارد شد، و لشکريان اسلام همراه او وارد قلعه شدند، و ساعتي درون قلعه کارزاري سخت روي داد، و يهوديان از اين قلعه نيز به بيرون خزيدند، و به قلعة نزار که واپسين قلعة ناحية نخستين شهرک خيبر بود نقل مکان کردند.
فتح قلعهي نَزار
اين قلعه دست نايافتنيترين قلعة يهوديان در اين ناحيه بود، و يهود تقريبا يقين داشتند که مسلمانان نخواهند توانست به اين قلعه وارد شوند؛ حتي اگر آخرين جدّيت و کوشش خود را به کار بگيرند! به همين جهت در اين قلعه، علاوه بر مردان رزمنده کودکان و زنان را نيز سُکنا داده بودند، در صورتيکه چهار قلعة پيشين را بکلّي از زنان و کودکان تخليه کرده بودند.
مسلمانان اين قلعه را به شدت در محاصرة خويش گرفتند، و با خشونت و سرسختي يهوديان را تحت فشار قرار دادند، اما، از آنجا که قلعة نَزار برفراز کوهي مرتفع و دستنايافتني واقع شده بود، مسلمانان راهي براي ورود به آن نمييافتند، يهوديان نيز جرأت آن را نداشتند که از قلعه بيرون آيند، و با نيروهاي رزمندة مسلمانان درگير شوند. در عين حال، سرسختانه، در برابر مسلمانان مقاومت ميکردند، و به تيراندازي و سنگ غلطانيدن بر سر مسلمانان دست ميزدند.
زماني که قلعة نَزار در برابر نيروهاي رزمندة مسلمانان سرسختي نشان داد و حلقة محاصره پس از مدتي شکسته شد. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- دستور دادند دستگاههاي منجنيق را سرپا کنند، و ظاهراً مسلمانان از اين منجنيقها بر عليه يهوديان استفاده کردهاند، و سرانجام در ديوارهاي قلعه شکاف ايجاد کردهاند و وارد شدهاند. درون قلعه کارزار سختي درگرفت، و يهوديان با شکستي مفتضحانه از برابر سپاهيان اسلام گريختند. علت اين شکست آن بود که يهوديان آنچنان که از قلعههاي ديگر بيسروصدا بدون درگيري بيرون ميخزيدند، از اين قلعه نميتوانستند بيرون بروند. سرانجام، از قلعه گريختند، و زنان و فرزندانشان را از چنگ مسلمانان وانهادند.
با فتح اين دژ برافراشته، فتح ناحية نخستين شهرک خيبر تماميت يافت که عبارت بود از نطاه و شَقّ؛ در اين ناحيه قلعههاي کوچک ديگر نيز وجود داشت؛ امّا يهوديان به محض آنکه مسلمين اين قلعة دوردست را فتح کردند، آن قلعههاي کوچک را تخليه کردند، و به ناحية دوم شهرک خيبر گريختند.
[1]- صحيح البخاري، «باب غزوة حيبر»، ج 2، ص 605-606.
[2]- صحيح مسلم، «باب غزوه خيبر» ج 2، ص 122؛ «باب غزوة ذي قرد و غيرها»، ج 2، ص 115؛ صحيح ا لبخاري، «باب غزوة خيبر» ج 2، ص 603.
[3]- در منابع، اختلاف فراواني مشاهده ميشود بر سر اينکه چه کسي قاتل مرحب خيبري بوده است؛ همچنين، بر سر اينکه چه روزي وي به قتل رسيده و قلعهاي که وي در آن سکونت داشته فتح شده است، حتي در مضامين روايات صحيحين نيز برخي از اين اختلافات موجود است. روند گزارش متن کتاب را ما از روايت صحيح بخاري گرفتهايم که در نظر ما رُجحان داشته ا ست.
[4]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 332؛ با تلخيص.
فتح ناحيهء دوم شهرک خيبر
پيامبر بزرگ اسلام، همينکه از فتح کامل ناحية نطاه و شقّ اطمينان حاصل کردند، بسوي ناحية ديگر خيبر رفتند که قلعة قَموص، قلعة بنيابيالحُقيق از بنينضير، حصن وَطيح و سُلالم در آن ناحيه قرار داشت، روي آوردند. از سوي ديگر، همة فرارياني که از نطاه و شق بيرون گريخته بودند به ساکنان اين ناحيه پيوستند، و يهوديان بر شدت مقاومت خود افزودند.
صاحبان مغازي پيرامون اينکه آيا در اين سه قلعه کارزاري ميان مسلمانان و يهوديان روي داده است يا نه، اختلافنظر دارند. از گزارش ابن اسحاق چنين برميآيد که مسلمانان براي فتح قلعة قموص ناگزير از کارزار شدهاند. حتي، از نحوة گزارش وي ميتوان برداشت کرد که اين قلعه سرانجام تنها با جنگ فتح شده است، بدون آنکه گفتگويي بر سر تسليم و مانند آن پيش آيد[1]. اما، واقدي با صراحت تمام تأکيد دارد بر اينکه قلعههاي سهگانة اين ناحيه به دنبال گفتگوي يهوديان با سپاه اسلام تسليم شدهاند. چنين نيز ميتواند بوده باشد که گفتگو براي تسليم قلعة قموص به دنبال درگيري و کارزار صورت پذيرفته باشد، و دو قلعة ديگر بدون جنگ و کارزار به دست مسلمانان افتاده باشند.
به هر حال، وقتي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- به اين ناحيه روي آوردند، حلقة محاصره را بر ساکنان آن تنگ کردند، و محاصره مدت چهارده روز ادامه پيدا کرد. يهوديان از درون قلعههايشان بيرون نميآمدند، تا آنکه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بنا را بر آن نهادند که منجنيقها را به کار اندازند و تير و سنگ بر سر آنان ببارانند. از اين رو، به قطع دريافتند که هلاکتشان حتمي است، و از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- تقاضاي صلح کردند.
مذاکرات صلح
ابن ابيالحُقَيق نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- فرستاد و پيغام داد که فرود آييد تا با شما سخن بگويم! پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: نَعَم! و فرود آمدند، و با او مصالحه کردند، مبني بر اينکه خون جنگجويان متحصّن شده در قلعهها مصون و محفوظ باشد، و مسلمانان زنان و کودکان يهوديان را در اختيار ايشان بگذارند، و يهوديان به اتفاق زنان و فرزندانشان از خيبر بيرون بروند، و همة داراييها و زمينهاي زراعتي خود را در اختيار رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- قرار دهند، و زرد و سفيد- طلا و نقره- و اسبان و اسلحه هرچه دارند بگذارند و بروند، به استثناي لباسهايي که بر تن پوشيده باشند [2]. آنگاه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(وبرئت منکم ذمة الله وذمة رسوله إن کتمتوني شيئاً).
«اگر چيزي را از من پنهان کرده باشيد، خدا و رسول در برابر شما هيچ تعهدي نخواهند داشت!»
يهوديان نيز اين مطلب را ضمن معاهدة صلح پذيرفتند [3]. به دنبال اين قرارداد صلح، کار تسليم قلعههاي خيبر به پايان رسيد، و به اين ترتيب، فتح خيبر بطور کامل توسط مسلمانان انجام پذيرفت.
[1]- سيرة ابنهشام، ج 2، ص 331، 336-337.
[2]- در گزارش ابوداود تصريح شده است بر اينکه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- با يهوديان صلح کردند مبني بر اينکه مسلمانان به يهوديان اجازه بدهند به هنگام جلاي وطن و خروج از شهرک خيبر به اندازه بار اشترانشان هرچه از دارايي و اموالشان ميخواهند ببرند. نکـ: سُنن ابي داود، «باب ماجاء في حکم ارض خيبر»، ج 2، ص 76.
[3]- زاد المعاد، ج 2، ص 136.
قتل پسران ابوالحُقَيق به خاطر پيمان شکني
به رغم اين معاهده و قرارداد فيمابين، پسران ابوالحُقَيق اموال فراواني را پنهان کردند. دو پسر ابوالحقيق يک پوست گاو را که پر از طلا و نقره و زيورآلات و متعلق به حيي بن اخطب بود، پنهان کردند. حيي بن اخطب اين اموال را زماني که مسلمانان بنينضير را از اماکن خودشان آواره گردانيده بودند، با خود حمل کرده بود و به خيبر آورده بود.
* ابن ابياسحاق گويد: کنانه بن ربيع را نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آوردند. گنجينة اندوختههاي بنينضير در اختيار او بود. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- دربارة آن اندوختهها از او سؤال کردند. انکار کرد و باز نمود که از مکان آن اندوختههاي يهوديان بنينضير اطلاعي ندارد. آنگاه، مردي از يهود نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آمد و گفت: من مکرّر ديدهام که کنانه هر روز صبح زود در اين ويرانه پرسه ميزند! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به کنانه گفتند: (اَراَيتَ اِن وَجَدناهُ عندکَ اَقتُلْک) قبول داري که اگر آن گنجينه را نزد تو يافتيم تو را بکشيم؟ گفت: آري! دستور فرمودند تا ويرانه را حفاري کنند. قسمتي از اندوختههاي بنينضير در آنجا کشف شد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از او خواستند که جاي بقية آن اندوختهها را نشان بدهد. از تحويل آنها خودداري کرد. آنحضرت وي را به زبير تحويل دادند و گفتند: (عَذّبِهُ حتى نستأصل ما عنده) او را شکنجه کن تا هر آنچه نزد اوست از او بازستانيم! زبير با شعلة شمع سينة او را داغ ميکرد تا وقتي که نيمهجان شد. آنگاه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- وي را به محمدبن مسلمه سپردند تا او را به جرم قتل محمودبن مسلمه به قتل برساند. محمودبن مسلمه را زير ديوار قلعة ناعِم سنگ آسيا بر سر او غلطانيده بودند و در حاليکه وي به زير ساية ديوار پناه آورده بود، از دنيا رفت.
ابن قيم يادآور شده است که در همين اثنا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمان قتل دو پسر ابوالحُقيق را نيز صادر کردند، و آن کسي که خبر رسانيد آنان اموالي را پنهان کردهاند، پسرعموي کنانه بود.
رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در اين غزوه صفيه دختر حيي بناخطب را به اسارت گرفتند. وي همسر کنانه بن ابيالحُقيق بود، و به تازگي زندگي زناشويياش را با کنانه آغاز کرده بود.
ماجراي گوسفند بريان زهرآلود
زماني که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از فتح خيبر آسوده شدند، و در آنجا اقامت فرمودند، زينب بنتالحارث، همسر سلام بن مِشکَم يهودي، گوسفند برياني را براي آنحضرت به رسم تعارف آورد. پيش از آن پرسيده بود کدام عضو از گوسفند را رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بيشتر دوست دارند. به او گفته بودند: بازوي گوسفند را. وي اين قسمت از گوسفند را با زهر بسيار آلوده ساخت، و ديگر قسمتهاي آن گوسفند بريان را نيز مسموم گردانيد، و سپس آنرا نزد نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- آورد. وقتي آن را در برابر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نهاد، آنحضرت بازوي گوسفند را برداشتند که بخورند، لقمهاي از آن را برداشتند و در دهان نهادند و جويدند، اما فرو نبردند و بيرون افکندند، و گفتند: (اِنَّ هذا العظمَ ليخبرِني إنَّه مَسموم) اين استخوان به من باز ميگويد که زهرآلود است!؟ آنگاه، به دنبال آن زن فرستاند. آمد و اعتراف کرد. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- به او فرمودند: (ما حملَکَ على ذلِک؟) چه چيز تو را به اين کار واداشت؟ گفت: با خود گفتم: اگر پادشاه باشد، از دست او راحت خواهيم شد، و اگر پيامبر باشد، او را با خبر خواهند ساخت! پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز از او درگذشتند.
در آن اثنا، بِشر بن بُراء بن مَعرور نزد آنحضرت بود؛ لقمهاي از آن گوشت گوسفند برداشت و خورد، و همينکه آن لقمه را فرو برد، از دنيا رفت.
روايات در باب اينکه حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- از آن زن درگذشتند يا او را به قتل رسانيدند، مختلف است. بعضي هر دو دسته روايت را به اين نحو جمع کردهاند که ابتدا آنحضرت از او درگذشتند، اما وقتي که بِشر از دنيا رفت، آن زن را به قصاص بشر به قتل رسانيدند[1].
[1]- نکـ: زاد المعاد، ج 2، ص 139-140؛ فتح الباري، ج 7، ص 497. اين داستان در صحيح بخاري، هم مفصّل و هم مختصر آمده است: ج 1، ص 449، ج 2، ص 610، 860؛ نيز، سيرةابنهشام، ج 2، ص 337-338.
آمار کُشتگان دو طرف در جنگ خيبر
مجموع رزمندگان مسلمان که در جنگ خيبر به شهادت رسيدند، شانزده تن بودند: چهارتن از قريش؛ يک تن از اشجع؛ يک تن از اسلم؛ يک تن از اهل خيبر، و مابقي از انصار. بعضي نيز گفتهاند که مجموع شهيدان اسلام در اين نبرد هجده تن بودهاند.
علامه منصورپوري، آمار شهداي جنگ خيبر را نوزده تن ذکر کرده و گفته است: من با تفحّص بسيار، نهايتاً 23 نام را يافتهام؛ يک نام فقط در تاريخ طبري آمده است؛ يک نام نيز فقط در مغازي واقدي آمده است؛ يک تن نيز بخاطر خوردن گوشت گوسفند زهرآلود جان داده است، دربارة يک تن ديگر نيز، اختلاف است که وي در جنگ بدر به قتل رسيده است يا در جنگ خيبر، و درست آن است که وي در جنگ بدر به شهادت رسيده است[1].
آمار کشتگان يهود در اين نبرد، 93 تن بود.
[1]- رحمةللعالمين، ج 2، ص 268-270.
فتح فَدَک
زماني که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- به شهرک خيبر پاي نهادند، محيصه بن مسعود را به نزد يهوديان فدک فرستادند، تا آنان را به اسلام فراخواند. آنان از اين دعوت استقبال نکردند. امّا، وقتي که خداوند فتح خيبر را براي آنحضرت ميسّر فرمود، ترس و وحشت در دلِ آنان افتاد، و نمايندگاني را نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرستادند تا با آنحضرت بر همان مبناي مصالحه با خيبريان قرارداد صلح امضا کنند. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز پيشنهاد ايشان را پذيرفتند، و به اين ترتيب، فدک مِلک خالص رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- گرديد؛ زيرا مسلمانان اسب و اشتري در آن سرزمين نتاخته بودند [1].
[1]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 337، 335.
نبرد وادي القُري
همينکه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از کار فتح خيبر فراغت يافتند، بسوي واديالقري عزيمت فرمودند که در آنجا جماعتي از يهود تمرکز يافته بودند، و جماعتي از اعراب نيز به آنان پيوسته بودند.
وقتي در واديالقُري فرود آمدند، يهوديان آن ناحيه که از پيش آماده بودند، با تير و کمانهاي فراوان به استقبالشان آمدند، و مِدعَم، يکي از غلامان رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- کشته شد. مردم گفتند: هَنيئاً له الجنَّه! بهشت گوارايش باد! نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(کلا! والذي نفسي بيده، إن الشملة التي أخذها يوم خيبر من المغانم، لم يصبها المقاسم، لتشعل عليه ناراً).
«هرگز! سوگند به آنکه جانم در دست اوست، آن جامهاي که روز خيبر از غنيمتها برداشت و در تقسيم نيامد، بر تنش آتش خواهد گرفت و شعلهور خواهد شد!»
وقتي مردم اين سخن آنحضرت را شنيدند، مردي نزد ايشان آمد و يک- يا دو- بند کفش آورد. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
«بند کفشي از جنش آتش! يا: دو بند کفش از جنس آتش!»
آنگاه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- يارانشان را براي کارزار آماده کردند، و صفوف آنان را آراستند. لواي خويش را به سعدبن عُباده دادند. رايتي براي حُباب بن مُنذر بستند. رايتي نيز براي سهل بن حُنيف بستند. همچنين، رايتي براي عبادبن بِشر بستند. سپس يهوديان و اعراب مُحارب را به اسلام دعوت کردند. آنان نپذيرفتند، و مردي از ميان آنان به ميدان آمد و مبارز طلبيد. زبير بن عوام به سراغ او رفت و او را به قتل رسانيد. مرد ديگري به ميدان آمد؛ زبير او را نيز کُشت. سومين مرد جنگجو از جبهة مخالف به ميدان آمد و عليبن ابيطالب -رضي الله عنه- با او روياروي شد و او را کُشت. به اين ترتيب، رويارويي طرفين ادامه يافت، و هربار که مردي از آنان به قتل ميرسيد، پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- افراد باقي مانده را به اسلام دعوت ميکردند.
در طول روز هر بار که وقت نماز داخل ميشد، پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- با يارانشان نماز ميگزاردند و بازميگشتند، و بار ديگر آنان را بسوي اسلام و بسوي خدا و رسول دعوت ميکردند. آن روز را تا به شام با آنان جنگيدند. فرداي آن روز نيز از بامداد کارزار با آنان را شروع کردند، و هنوز آفتاب به اندازة يک سرنيزه بلند نشده بود که هر آنچه در اختيار داشتند تحويل دادند، و به صورت «فتح عُنوَه» (بدون جنگ و کارزار) آن ناحيه را فتح کردند، و اموال يهوديان آن سامان را خداوند به آنحضرت غنيمت داد، و سپاه اسلام ساز و برگ و کالاي بسيار به دست آوردند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مدّت چهار روز در واديالقُري به سر بردند، و آنچه را که در آن جنگ به دست آورده بودند، ميان يارانشان تقسيم کردند، و اراضي و نخلستانها را در دستان همان يهوديان وانهادند، و آنان را کارگزار خويش در آن منطقه گردانيدند، و همچنانکه با ساکنان خيبر رفتار کرده بودند[2].
[1]- صحيح البخاري، ج 2، ص 608.
[2]- زاد المعاد، ج 2، ص 146-147.
فتح تَيماء
وقتي خبر تسليم شدن ساکنان خيبر و فدک و واديالقُري به يهوديان تيماء رسيد، آنان ديگر هيچ مقاومتي در برابر مسلمانان از خود نشان ندادند، و از سرِ خود پيشاپيش نمايندگاني فرستادند و تقاضاي صلح کردند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز درخواست آنان را پذيرفتند، و يهوديان تيماء در مساکن خويش باقي ماندند و اموال ايشان در دست خودشان باقي ماند [1].
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با يهوديان تيماء قراردادي نوشتند که متن آن چنين است:
(هذا کتاب محمد رسولالله لبني عاديا، إن لهم الذمة، وعليهم الجزية، ولاعداء ولا جلاء؛ الليل مد، والنهار شد، وکتب خالد بن سعيد) [2].
«اين دستخط محمد رسولالله است براي بني عاديا، مبني بر اينکه آنان در پناه اسلاماند، و جزيه بر گردن آنان است؛ نه تعقيبي در کار است و نه رانده شدني؛ هرچه شبها و روزها بگذرد، اين پيمان استوارتر ميگردد؛ خالدبن سعيد نوشت».
[1]- زاد المعاد، ج 2، ص 147.
[2]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 279.
بازگشت به مدينه
آنگاه، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بناي بازگشت به مدينه را گذاشتند. در بين راه، ياران آنحضرت بر سرِ درّهاي رسيدند، و صداهايشان را به تکبير بلند کردند: اللهاکبر؛ اللهاکبر؛ لاالهالاالله! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
«خودتان را جمع و جور کنيد! شما فردي ناشنوا يا فردي غايب را فرانميخوانيد؛ شما فردي شنوا و نزديک را صدا ميزنيد!» [2]
در اثناي راه، نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- شبي را به سفر ادامه دادند، آنگاه ساعات آخر شب را در جايي ميان راه خوابيدند، و به بلال گفتند: (اِکلأ لَنَا الليل) هواي امشب ما را داشته باش! بِلال تکيه بر ناقهاش داشت و مراقب اوضاع بود که خواب بر ديدگانش غلبه کرد، و درنتيجه، هيچکس بيدار نشد تا وقتي که آفتاب روي آنان افتاد. آنگاه، نخستين کسي که بيدار شد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بودند. از آن منطقه خارج شدند، و مکاني را برگزيدند و جلو ايستادند، و با مسلمانان همراه خويش نماز صبح را گزاردند. بعضي نيز گفتهاند که اين رويداد در سفر ديگري روي داده است [3].
با بررسي دقيقتر از تفاصيل نبردهاي خيبر، به نظر ميرسد که بازگشت پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- از اين غزوه در اواخر ماه صفر يا اوائل ماه ربيعالاول سال هفتم هجرت بوده است.
[1]- صحيح البخاري، ج 2، ص 605.
[2]همان.
[3]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 340، اين داستان مشهور است و در بيشتر کتب حديث روايت شده است؛ نيز نکـ:زاد المعاد، ج 2، ص
به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي
0 نظرات:
ارسال یک نظر