نمونه هاى چند از رادمردان پايدار راه حق




عبدالواحد فوزان
 
1- ابراهيم خود امتى بود!

آيا در هر شرايطى بر حق پايدار خواهى بود؟
آيا ثبات قدم مردان واقعى را به خوبى درك كرده اي؟
اگر همه اى مردم در راه حق سستى به خرج داده و مايوس شوند، تو هم چنان ثابت قدم باش.
اگر تمام مردم نمازرا بدست فراموشى سپردند، تو آنرا به ياد داشته باش.
اگر جهانيان همگى خدا را از ياد بردند، تو از او غافل مباش و نافرمانى اش مكن. اگر تمام مردم از حق روى گردان شدند، تو از حق باز مگرد. آرى هنگامى كه همه اى مردم از حق روى گردان باشند، واقعاً سخت است كه بر حق پايدارى كرد؛ همان طوريكه پيامبر اكرم (ص) زمان ما را توصيف كرده اند:
)براى مردم زمانى فرا مى رسد كه صبر كننده بر امور دين همچون كسى است كه پارﮤ آتش افروخته را در دست گيرد)‹ترمذي›
اما چنان كارى غير ممكن نيست؛ پيامبر اكرم ياران خود را پس از آن كه سالها با ارزشها و تعصبات جاهلى زندگى كرده بودند، دگرگون ساخت.
خداوند دربارﮤ نفس آدمى مى فرمايد:
قد افلح من زكاها* و قد خاب من دسّاها * شمس 9-10
(هر كس آن نفس را پاك گردانيد، مسلما رستگار شد و هر كس كه آلوده اش ساخت، قطعاٌ نوميد شد).
براى مداواى امراض نفساني، همچون امراض بدنى داروهايى وجود دارد، همچنان كه پيامبر اكرم مى فرمايد: هيچ بيمارى نيست مگر اين كه خداوند براى آن دارويى قرار داده است مگر پيرى و مرگ كه هيچ دارويى ندارند. ابوداود-ترمذي-ابن ماجه.
پس در راه حق ثابت قدم باش و در ثبات و پايدارى در حق خود را ملتى به شمار بياور، همچنان كه خداوند مى فرمايد: ابراهيم خود ملتى بود، چرا كه در مقابل ملت كفر به تنهايى ايستاد.

2- امام احمد بن حنبل رحمه الله:

در زمان امام احمد فلاسفه دربارﮤ قرآن كريم سخنى خلاف شرع مى گفتند، آنان بر اين باور بودند كه قرآن مخلوق بوده و در برهه اى از زمان به وجود آمده است. بسيارى از مردم آن نظريه را پذيرفتند، امام احمد به دفاع از عقيده اى دينى خود دربارﮤ آيات قرآن برخاست در مقابل كسانى كه خواستار تغييرعقيدﮤ امام احمد و اعلام آن بودند، مقاومت كرد.
پايدارى امام احمد بر عقيده اى راستينش موجب شد كه او را به زندان بيندازند، امام احمد فرمود: من از زندان نمى ترسم چرا كه آنرا همچون خانه ام مى پندارم، از كشته شدن هم نمى ترسم چون مردن در راه حق شهادت است، لكن از فتنه اى شلاق خوردن (يعنى در ملا عام و شورش مردم) بسيار مى ترسم.
هنگامى كه امام احمد را براى شكنجه احضار كردند، آثار ترس و اندوه بر صورتشان آشكار شد و آنگاه كه او را به ميدان عمومى مى بردند، يكى از راهزنان مشهور در آن دوران به نام ابوهيثم طيار، آن احساس ترس و اندوه را در صورت ايشان مشاهده كرد و گفت: اى امام احمد! من در طول مدتى كه به راهزنى مشغول بوده ام به صورت پراگنده در مجموع هجده هزار شلاق خورده ام، ولى بر باطل خود پايدار بوده ام (تا اينكه خداوند مرا توفيق توبه داد) پس شما درعقيدﮤ خود ثابت باشيد.
در ادامه گفت: اى امام! اگر زنده بمانيد ستايش دو جهانى را يافته ايد، و اگر بميريد شهادت نصيب شما شده است.
امام احمد به او گفت: مرا در راه عقيده ام پايدار نمودي. پس از آن واقعه امام احمد همه شب ابوهيثم طيار را دعا مى كرد و از خداوند برايش طلب مغفرت مى كرد.
جلادى كه امام احمد را شلاق زده بود گفت: من او را ضرباتى مى زدم كه اگر به فيل مى زدم از پا در مى افتيد و هر بار كه براى ضربه اى بعدى خود را آماده ميكردم به خود مى گفتم: با ضربه اى بعدى شلاق از دهانش بيرون ميزند چرا كه پشت امام به شدت پوست انداخته بود. و آنگاه كه امام را مى زدند مردى به ايشان گفت: برايتان آب بياورم؟ امام به او نگاهى انداخت و سپس فرمود: من روزه هستم.

3- مجاهد شهيد عمر مختار رحمه الله:

نمونه اى ديگرى از پايدارى در راه حق، شيخ مجاهد عمر مختار است، كه به سن 73 سالگى به جهاد مشغول بود و آن عمر شريف را در شناخت حق و پايدارى بر آن سپرى كرد، حال گلچينى از لحظات عمر او را بازگو مى كنيم: هنگامى كه دولت ايتاليا او را دستگير نمود تا محاكمه نمايد، افسر ايتاليايى از او پرسيد: آيا با دولت ايتاليا جنگيده اى؟
گفت: بلي.
پرسيد: و آيا مردم را تشويق به مبارزه با دولت ايتاليا نموده اي؟
گفت: بلي.
پرسيد: آيا ميدانى كه كيفر چنين عملى چيست؟
گفت: بلي.
پرسيد: آيا به آنچه مى گوئى اقرار مى كني؟
گفت: بلي.
پرسيد: چند سال است كه با دولت ايتاليا مبارزه مى كنيد؟
گفت: از ده سال قبل.
پرسيد آيا از آن چه انجام داده اى پشيمان هستي؟
گفت: خير.
پرسيد: آيا ميدانى كه خود را نابود خواهى كرد؟
گفت: بلي.
در دادگاه قاضى به شيخ عمر گفت: من ناراحتم از اين كه عاقبت شما اين چنين است!
عمر مختار با صلابت و اطمينان گفت: اما من اين طريق را بهترين شيوه براى پايان حيات خود مى دانم! قاضى تلاش مى كرد كه او را فريب دهد؛ بنابر اين حكم به عفو عمر مختار داد به شرط اينكه در مقابل او از مجاهدين ليبيايى بخواهد كه از مبارزه با ايتاليايى ها دست بردارند.
عمر مختار به او نگاهى كرد و اين عبارت معروف را بر زبان جارى كرد: (انگشت سبابه اى كه در هر نماز به وحدانيت الله و نبوت محمد (ص) شهادت داده است ممكن نيست كه كلمه اى باطل بنگارد.

4- سعيد بن جبير رحمه الله:

نمونه ديگرى از ثبات در راه حق تابعى جليل القدر سعيد بن جبير (رح) است كه در زمان حجاج بن يوسف ثقفي، در مقابل آن حاكم ستمگر و سفاك به مقاومت استاد و هنگامى كه او را پيش حجاج بردند تا به قتل برسانند.
حجاج با تمسخر در حاليكه اسم او را ميدانست.
پرسيد: اسم تو چيست؟
گفت: سعيد بن جبير.
حجاج گفت: اما تو شقى بن كسير هستي (بدبخت، پسر شكسته) و اسم او را برخلاف معنى اصلى اش به كار برد.
سعيد در جواب فرمود: هنگام نام گذارى من، مادرم به آن اسم آگاه تر بود.
حجاج به عصبانيت گفت: تو و مادرت هر دو بدبخت هستيد.
سعيد فرمود: بد بخت كسى است كه اهل دوزخ باشد. آيا تو بر غيب آگاهى داري؟
حجاج گفت: به خدا سوگند دنياى تو را به آتش سوزان تبديل خواهم كرد.
سعيد گفت: به خدا سوگند اگر فكر كنم كه دنياى من به دست توست، پس تو را خداى خود ساخته ام!
حجاج گفت: پس چرا از دست من فرار مى كردي؟
سعيد گفت: (ففررت منكم لمّا خفتكم)شعراء-21
حجاج گفت: اى سعيد! شيوه كشتنت را خودت انتخاب كن.
سعيد گفت: تو براى خود انتخاب كن چرا كه به هر شكلى كه مرا بكشي، الله نيز همان طور تو را خواهد كشت.
حجاج در جواب گفت: تو را طورى مى كشم كه كسى پيش از تو را آنگونه نكشته باشم و كسى را هم بعد از تو آنگونه نخواهم كشت.
سعيد گفت: آن گاه تو دنياى مرا تباه كرده اى ولى من آخرت تو را ضايع كرده ام.
حجاج كه ديگر تحمل آن همه پايدارى را نداشت نگهبان را صدا زد او را كشان كشان ببريد و بكشيد. سعيد در حاليكه همراه نگهبان مى رفت لبخندى زد.
حجاج خشمگين شد و گفت: به چه مى خندي؟
سعيد گفت: به جرات و جسارت تو نست به خداوند و حلم و صبر او در مقابل تو، مى خندم!
خشم حجاج بيشتر و بيشتر شد و به نگهبان گفت: سرش را از تنش جدا كنيد.
سعيدگفت: رويم را به طرف قبله قرار دهيد.
و آنگاه شمشير را برگردنش قرار دادند.
گفت: رويم را حق گرايانه به سوى كسى نمودم كه آفريدگارآسمان ها و زمين است، در حاليكه مسلمان هستم و من از مشركان نيستم.
حجاج گفت: صورتش را از قبله برگردانيد.
سعيد گفت: (و لله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثم وجه الله)بقره- 115
حجاج گفت صورتش را رو به سوى زمين كنيد.
سعيد گفت: (منها خلقنا كم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارةً اخري)
از آن خاك شما را آفريده ايم و به آن شما را باز مى گردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مى آوريم.
حجاج فرياد برآورد: سرش را ببريد! اى سعيد بن جبير! چه قدر سريع قرآن بر زبانت جارى ميشود!
سعيد گفت: گواهى ميدهم كه پروردگارى جز الله نيست و محمد فرستاده اوست.اى حجاج اين كلمه طيبه اى شهادتين را از من داشته باش، تا روز قيامت به وسيله اى آن با تو احتجاج كنم.
سپس اين چنين دعا كرد: خدايا او را پس از من بر هيچ كس مسلط نگردان!
سعيد (رح) شهيد شد و عجيب اين كه حجاج پس از مرگ او، هر شب از خواب مى پريد و فرياد مى زد: مرا چه كار بود با سعيد بن جبير! هر بار كه مى خواهم بخوابم پايم را مى گيرد، فقط پانزده روز پس از شهادت سعيد بن جبير، حجاج زنده بود و خداوند او را پس از سعيد (رح) بر هيچ كس مسلط ننمود! 1ص158- 163

5- سيّد قطب

روايت دو افسر پوليس ناظر اعدام سيدقطب:
چنانچه مجله ‹‹الدعوة››به توبه دو نفر پوليس كه ناظر اعدام سيّد بودند اشاره مى كند و به نقل از يكى از آن دو چنين مياورد:
آخرين ماموريتى كه به ما محول شد، نگهبانى از يك زندان انفرادى بود كه به ما گفته بودند: اين زندانى از همه خطرناك تر است، داراى مغز متفكر، رهبر و برنامه ريز سايرخائنان مى باشد، شكنجه و عذابش را به جاى رسانده بودند كه توان نداشت از جاى خود بلند شود، بلكه با دست بلندش مى كردند و براى باز جويى به دادگاه مى بردند! تا اينكه شبى دستورآمد كه او را به پاى چوب اعدام ببرند، يكى از روحانيون را به نزد او بردند تا او را وعظ و اندرز دهد و توبه را به او ياد دهد.
صبح روز بعد من و رفيقم بازوهايش گرفتيم و اورا سوار موترسر پوشيده اى كرديم كه قبلاً چند محكوم به اعدام ديگر را با آن به پاى چوب دار برده بوديم، وقتى به محل اعدام رسيديم، هر محكوم را به پاى جوبه اى حاضر كردند و طناب به گردنش آويختند.
افسرعالى رتبه اى از موترپائين آمد و به ماموران اعدام دستور داد كه هركس در جاى خود قرارگرفته و منتظر دستور باشند، سپس به طرف سيد قطب كه ما در كنار چوبه اى اعدامش ايستاده بوديم آمد و دستور داد چشمانش را باز كردند و طناب را از گردنش بيرون آوردند. سپس با صداى لرزانى به سيد گفت: برادر عزيز! اى سيد! من از جانب رئيس مهربان و با گذشت، مژده حيات و نجات از مرگ را برايت آورده ام. تنها يك كلمه است كه بايد زير آنرا امضاء كني، آنگاه هرچه دلت مى خواهد يا دوست دارى براى خود و ساير هم فكرانت بخواه!
افسر منتظر جواب سيد نماند و دفترى را كه در دست داشت باز كرد و گفت: برادر عزيز! تنها اين دو كلمه را بنويس: من اشتباه كردم و معذرت مى خواهم.
سيّد حرفهاى او را شنيد، تبسم با معناى در چهره اش ظاهر شد با متانت و آرامش گفت: هرگز! هرگز! حاضر نيستم زندگى زود گذر را با دروغى كه براى هميشه باقى است به دست آورم.
افسرگفت: اگر اين را نپذيرى مرگ حتمى است!
سيّد گفت: مرگى كه در راه الله باشد بزرگترين افتخاراست و از آن استقبال مى كنم- الله اكبر.
افسر دستور داد كه حكم اعدام را به اجرا در آورند. انّا لله وانّا اليه راجعون. 2ص135

————————————————————————————
ماخذ:
1- دريغ از اين مسلمانى /عمروخالد/مترجم- محمد عزيزحسامي/انتشارات كردستان/چاپ اول1382ايران
2- سيّد قطب وبيدارى اسلامى /فايزابراهيم محمد/نشراحسان/چاپ اول1384 ايران

0 نظرات:

ارسال یک نظر