تشيّع و شيعيان اوّليّه[1]

تشيّع و شيعيان اوّليّه[1]

چنانكه قبلاً گفته شد كاربرد واژهء شيعه و تشيّع در صدر اسلام جز در معناي اصلي آن كه عبارت از دوستي و پيروي و همكاري مي بود چيز ديگري نبود ، و كاربرد سياسي آن نيز جز بر أحزاب مخالفي كه در مسائل حكومت و خلافت اختلاف نظر داشتند رخ نمي داد ، و كاربرد آن بعد از شهادت عثمان در وقت اختلاف علي و معاويه شايع شد كه به انصار علي شيعيان علي و به انصار معاويه شيعيان معاويه گفته مي شد، و امروز دقيقاً به معناي حزب بكار برده مي شود. حزب (شيعه) علي او را براي خلافت شايسته مي دانستند و در مقابل معاويه از علي طرفداري و حمايت مي كردند ، و حزب (شيعه) معاويه به خاطر اينكه قاتلان عثمان در ارتش علي جاي گرفته بودند به آن احقّيّت اعتراف نمي كردند و مي گفتند اگر علي آنها را قصاص نموده و از دم شمشير بگذراند به خلافت او گردن نهاده و با او بيعت خواهند نمود. چنانكه مورّخان روايت كرده اند، معاويه در جواب كساني كه از طرف علي رضي اللّه عنه، معاويه را به پيوستن به جماعت و طاعت مي خواندند پاسخ داد:
امّا بعد، شما مرا به طاعت وجماعت خوانده ايد،امّا جماعت كه با ما مي باشد، و امّا اطاعت، چگونه از مردي پيروي نمايم كه در كشتن عثمان كمك نموده است ، و او مي پندارد كه او را نكشته است. و ما گفتهء او را ردّ نمي كنيم و او را متّهم نمي نمائيم، ليكن به قاتلان عثمان پناه داده است، آنها را به ما بدهد تا آنها را بكشيم و سپس ما به اطاعت و جماعت درخواهيم آمد.[2]
و به ابوالدّرداء و ابوامامه كه فرستادهء علي بودند نيز پاسخ داد : به او بگوئيد قاتلان عثمان را به ما بده ، من اوّلين كسي هستم كه از اهل شام با او بيعت خواهم كرد.[3]
و هنگامي كه علي، جريربن عبداللّه را به سوي معاويه فرستاد و از او تقاضاي بيعت نمود: معاويه عمروبن عاص و بزرگان اهل شام را خواسته با آنها مشورت نمود، آنها از بيعت امتناع نمودند مگر اينكه يا علي قاتلان عثمان را قصاص نمايد و يا آنها را در اختيارشان گذارد تا قصاص نمايند.[4]
و هنگامي كه ابوالدّرداء و ابوامامه پيش علي بازگشته اين خبر را به علي رساندند، علي گفت: اينها هستند كه مي بينيد ! گروههاي زيادي بيرون آمده و همگي مي گفتند ما قاتلان عثمان هستيم ، هر كه خواست ما را دوربياندازد ![5]
ما اينجا در صدد تحليل و تاريخ نويسي و علل جنگ دو گروهي نيستيم كه پيامبر هر دو آنها را گروهي بزرگ از مسلمين ناميده است[6] كه هر يك از اين دو گروه شيعهء علي و شيعهء معاويه نام گرفته بودند، و اختلاف بين آندو فقط يك اختلاف سياسي بود، شيعيان علي او را با توجّه به سوابق درخشنده اش أحق وبرتر مي دانستند چرا كه بيعت با مشورت اهل حلّ و عقد از مهاجران و انصار نيز به اتمام رسيده بود[7]و گروه ديگري معاويه را شايسته تر مي دانستند چون خواستار خون امام مظلوم عثمان بن عفّان بود كه هم خليفهء سوّم مسلمين بود و هم داماد پيامبر(ص).
همچنان لفظ تشيّع بر يك حزب متحد بين علي و بني عبّاس به عنوان شيعيان آل محمّد در مقابل شيعيان بني اميّه اطلاق مي شد و اين بيانگر يك نظريّهء سياسي دربارهء أحقّيّت كسي مي بود كه متولّي حكومت مي گشت، و ما مي دانيم كه اوّلين خلاف بعد از وفات رسول خدا(ص) در مورد خلافت و امامت مسلمين رخ داد ، ليكن با بيعت ابوبكر مسئله حلّ شد، و بعد از او با عمر سپس با عثمان و سپس با علي بيعت گرديد ، و مردم در مورد علي اختلاف نمودند، كساني منكر خلافت و امامت او گشتند و كساني بي طرف شدند و گوشه نشيني اختيار نمودند و كساني معتقد به خلافت  او گشته و از او حمايت مي كردند. و در روزگار علي نيز در مورد طلحه و زبير و جنگ آندو با علي و جنگ با معاويه اختلاف و دو دستگي رخ داد.[8]
همهء اختلاف نظرها كه رخ مي داد، مثل اختلاف رأي در موضع دفن رسول خدا ، و يا جنگ با مانعين زكات، با بازگشت به قرآن و سنّت اين اختلاف نظرها برطرف مي شد، جز اختلافي كه هرگز حلّ نشد وبه پايان نرسيد و مسلمانان را به دو گروه بزرگ تقسيم نمود و دشمنان دين بيشترين سوء استفاده را از آن كردند كه اختلاف بين علي و معاويه بود و تكرار مي كنيم كه اين اختلاف سياسي باعث نشد كه هيچكدام مذهب جديدي ايجاد نموده و باورهاي جديدي داخل دين نمايد، و يا ثوابت قرآن و سنّت را انكار كند، و حتّي برعكس آنچه كه شيعيان بعدها ساختند، در ميان مهاجران و انصار و ياران پيامبر هيچگونه دشمني و بغض و كينه و دودستگي و تعصّب هاي قبيله اي و نژادي و قومي وجود نداشت.
به ويژه اين نكته قابل ذكر است كه شيعيان اوّليّهء علي اين باورها و اعتقادات شيعيان امروزي را كه مبناي آن بغض ياران رسول و همسران او و تحريف قرآن و انكار سنّت ميباشد نداشتند، چرا كه اين باورها را احزاب سرّي يهود به رهبري عبداللّه بن سبأ يمني وارد تشيّع نمودند تا با اسلام كاري كنند كه با مسيحيّت كردند ، و همچنانكه پولس يهوديّ الاصل نصرانيّت را ويران كرد و دين جديدي براي آنها به جاي دين حضرت مسيح ساخت، ابن سبا نيز همين تجربه را مي خواست در اسلام تكرار كند، و لباس تشيّع پوشيد، و بنا براين تشيّع را بطور كلّي دگرگون كرد كه اين تغيير و دگرگوني را در صفحات آينده كتاب مفصّلاً شرح خواهيم داد.

در اينجا اين موضوع قابل ملاحظه است كه اختلاف دردناكي كه بين علي و معاويه رخ داد به تكفير و تفسيق و قطع صلهء دائمي و بغض هميشگي نيانجاميد آن چنانكه شيعيان ترسيم نموده اند! بلكه هريك از دو حزب معتقد به اسلام وايمان طرف ديگر بودند و سعي در اصلاح ذات البين مي نمودند و كاري را كه امام حسن انجام داد در همين راستا بود و اگر چنانكه مدّعيان امروزي تشيّع مي پندارند امام حسن معتقد به كفرويا فسق معاويه و شيعيانش مي بود با آنها صلح نمي كرد ، وبا او بيعت نمى نمود، و نيز با آنها وصلت و دامادى نمى داشت.[9]
خلاصهء موضوع اينكه مدلول و معناي تشيّع اوّليّه باورهاي مخصوص و افكار دسيسه آميزى نبود، و شيعيان اوّليّه جز يك حزب سياسي نبودند كه با علي هم فكر بودند ، امّا بعد از شهادت علي كرّم اللّه وجهه و تنازل حسن از خلافت و صلح او با معاويه  رضى الله عنه، پيروان علي مطيع معاويه گشتند ، همچنانكه امام حسن و امام حسين و فرماندهء لشكر آنها قيس بن سعد علناً اين كار را انجام داده و كتب شيعه به تفصيل آن را آورده است[10]، و بعد از آن، شيعيان به رهبري حسن و حسين پشت سر معاويه و شيعيان او نماز خوانده و از آنها هدايا قبول مي كردند و به ديدار آنها مي رفتند.[11]

امّا بعد از آن عصر تشيّع به كلّي تغيير كرده و دگرگون شد، واز آراء يهودى ومسيحى وزرتشتى متأثرگرديد وبه خاطر رسيدن به كرسى حكومت وانتقام از حكام مسلمان در دام مكر وتوطئه يهوديان وزرتشتيان وغيره افتاد  و از كساني كه تظاهر به اسلام نموده ليكن در باطن توطئه مي چيدند متأثّرشد و سردستهء اين فتنه بازان عبداللّه بن سبأ يهودي بود كه بسيارى از پيروان او در لشكر علي جاي گرفتند، و بعضي هم در لشكر معاويه رخنه كردند، ليكن به هر حال پيروان ابن سبا نه شيعهء علي بودند و نه شيعهء معاويه. بلكه گروه مستقلّي بودند كه داراي مختصّات و برنامه هاي خاصّ خودشان بودند و از آب گل آلود ماهي مي گرفتند ، و همين ها بودند كه هر وقت دو گروه به صلح نزديك مي شدند ، آتش فتنه مي دميدند ، اگرچه آنها تظاهر به تشيّع مي كردند ليكن كارشان و برنامهء منظّمشان خرابكارى و فساد و افساد بود و حتّي بعضي از محقّقان [12] آنها را اساس و بنياد خوارج نيز مي دانند كه هم علي و هم عثمان و هم معاويه را تكفير نمودند.
چراكه همّ و غم آنها فقط اسقاط خلافت عثمان نبود بلكه هدف آنها از بين بردن دولت نوپاي اسلام و توقّف فتوحات اسلامي بود، كه در واقع اين همان برنامهء يزدگرد بود كه در كنفرانس شهر دماوند اعلان كرد كه سربازان عمر را  بايد در داخل خانه شان مشغول نمود.[13] و بنا براين وقتي كه توانستند آتش فتنه را در عهد عثمان روشن كنند و او را به شهادت برسانند بر خود علي نيز شوريدند، و با او جنگيدند، واين موضوعى است كه جز معاند ومجادل ومنكر حق ويا نادان وجاهل آنرا بدون علم انكار نميكند.
آنچه كه قابل ترديد نيست اينكه شيعيان اوّليّه و مخلص از اين فتنه جويان مبرّي بودند همچنانكه امام و رهبرشان از آنها بيزار بود و تبرّي مي جست. ليكن شيعيان علي غالباً بي وفا و ترسو و تنبل و دور از شجاعت و جوانمردي بودند، برعكس شيعيان عثمان و يا شيعيان معاويه كه وفاء و اخلاص و مردانگي و امانت در آنها غالب بود و بنا براين علي رضي اللّه عنه با جرأت و شجاعت بي مانندش از دست شيعيانش شكوه داشته و آه و ناله مي كرد و مي گفت : اي نامردان وبزدلان كاش كه شما مرا نمي شناختيد و من با شما آشنا نمي شدم …… خدا شما را بكشد، قلب مرا پر از غم كرديد و با عصيان خود رأي مرا تباه نموديد تا حدّي كه قريش مي گويد : فرزند ابوطالب در جنگ خبره نيست.[14] و در مقارنه با شيعيان معاويه مي گويد : به خدا قسم كه اينها نه به خاطر اينكه بحقّ سزاوارترند بر شما غلبه مي كنند بلكه به خاطر اطاعتشان از باطل و اطاعت از رهبرشان و كوتاهي شما از حقّ من بر شما پيروز ميگردند، ملّت ها از ظلم رهبران خود مي ترسند و من از ظلم رعيّت خود بيم دارم ، شما را به جهاد خواندم نپذيرفتيد و به شما ندا دادم نشنيديد ، و مخفيانه و علني برايتان پيغام فرستادم گوش نداديد ، نصيحتتان كردم قبول نكرديد . كاش معاويه ده تن از شما را با يكي از افرادش عوض مي كرد.[15]
بزرگترين دليل خذلان و كوتاهي شيعيان علي اينست كه برادر بزرگتر علي رضي اللّه عنه، به نام عقيل كه از بزرگان شيعيان او بود، علي را ترك نمود و به معاويه پيوست.[16]
امّا با حسن و حسين چه نمودند؟ كه نمي شود وقايع تاريخي را مخفي نمود، و شايد بحث مستقلّي در اين زمينه لازم باشد، و اما از عدم صدق و امانت و راستي شيعيان علي، همين بس كه يكي از پيروان جعفربن محمّد صادق اعتراف نموده است به طوري كه در كافي روايت مي كند : « به ابوعبداللّه گفتم كه من از كساني تعجّب مي كنم كه موالي شما نيستند و ولايت فلان و فلان را دارند، و داراي صدق و امانت و وفاء مي باشند، و افرادي ولايت شما را دارند ليكن آن صدق و امانت و وفا را ندارند ميگويد ابوعبدالله برخاست وخشمگين برمن خيره شد وگفت هركس به ولايت امامى كه از طرف خدا نيست روى بياورد دين ندارد وكسى كه به ولايت امام الهى ايمان بياورد مورد سرزنش نيست.»[17]
از قرن دوم هجرى به بعد شيعهء امامى كه از غُلات-افراطيون--افراطيون- نباشد وجود ندارد،براى اينكه آن چه كه سابقا در نزد آنها غلو شمرده ميشده بعد ازآن-بقول ممقانى شيعى- از ضروريات مذهب گشته است،  لهذا شيخ ابراهيم جبهان ميگويد: هر شيعى در روى زمين يا در بطن آن يك سبأى ميباشد، براى اينكه از آرائى پيروى ميكند بانى ومؤسس آنها ابن سبأ بوده است، همچنانكه به هرنصرانى كه از پولس پيروى كند پولسى گفته ميشود، وهكذا به هركس كه ازاسلام پيروى كند-تابع هر مذهب فقهى باشد- مسلمان گفته ميشود، هكذا هركس كه پيرو رفض وتشيع باشد يك ويرانگر ملحد صفت ميباشد ولو اينكه سبأى يا امامى يا خطابى يا اسماعيلى يا بيانى و.... باشد،  براى اينكه انسان در نزد آنها يك شيعهء درست شمرده نميشود مگر اينكه به اسلام وحاملان آن وكتاب آن وراويان  سنت پيامبر شك وترديد نمايد.

 
[1] منبع اصلي اين فصل از كتاب (الشيعهء و التّشيّع، فرق و تاريخ) ازعلامهء شهيد  احسان الهي ظهير مي‌باشد كه از علماي بزرگ پاكستان بود و نوشته‌هاي تحقيقي متعدّدي در مورد مذاهب و فرق دارد و به دست تروريست هاى مزدوررژيم ايران در پاكستان ترور شد.
[2] البدايهء و النّهايهء: ابن كثير ج7 ص257 چاپ بيروت ، تاريخ طبري ج5 ص6 ، الكامل : ابن اثير ج2/290 .
[3] البدايهء و النّهايهء 7/259 .
[4]  البدايهء و النّهايهء 7/253 .
[5] البدايهء و النّهايهء 7/259 (عذر علي رضي اللّه عنه اين بود كه در آن شرايط، با وجود اينهمه مدّعيان قتل عثمان، چگونه ميتوان آنها را قصاص كرد ؟! )
[6] پيامبر اين جمله را در مدح حضرت حسن فرموده است كه بين دو گروه بزرگ از مسلمانها خداوند او را سبب صلح آنها مي گرداند.
[7] و خود علي در نامه 6 نهج البلاغه (ص367) سند و مدرك امامت خود را همين بيعت دانسته است ، نه امر آسماني و مي فرمايد كه : «شوري از آنِ مهاجران و انصار است، و اگر بركسي اتّفاق نموده و او را به امامت اختيار نمايند، رضاي الهي در همان است، و اگر كسي با طعن و بدعت بر آنها خروج نمايد او را باز گردانده و اگر امتناع نمايد با او به خاطر پيروي از راه غير مؤمنان قتال نمايند».
[8]  مقالات الاسلاميّين ، اشعري 1/39 .
[9] اين موضوع را در فصل خاصّي بررسي خواهيم نمود.
[10] رجال الكشي ص102 متتهي الامال ص316، جلاءالعيون / مجلسي 1/359.
[11] البدايه و النّهايه 8/151-150 ، جلاءالعيون : ص376. فروع الكافي : كتاب العقيقه ج6/ص19، طبقات ابن سعد 5/86.
[12] الشّيعه و التّشيّع .
[13] تبديد الظّلام و تنبيه النّيام : شيخ ابراهيم سليمان الجهبان ص 4.
[14] نهج البلاغه : ص 67. (خطبه 27)
[15] عمده الطّالب في أنساب آل ابي طالب ص 15.
[16] اصول الكافي 1/273.
[17]  اصول الكافي 1/237، و الشّيعهء و التّشيّع ص 43.

0 نظرات:

ارسال یک نظر