دستش را رد نکن...


دستش را رد نکن...

فيصل بن عبدالله العمری / ترجمه: ابوعمر انصاری

 
مادر به استقبال زن همسایه که برای ملاقات آنها آمده بود رفت و فاطمه همچنان سرجای خود نشسته بود.

مادر از این کار فاطمه کاملا گیچ شده بود، او هیچ حرکتی از خود برای استقبال از میهمان نکرده و از جای خود بلند هم نشده بود و حتی وقتی که زن همسایه دستش را برای سلام به طرف او دراز کرد، دست او را نگرفته و او را لحظاتی با دست باز رها کرد تا اینکه مادر بهت‌زده اش مجبور شد فریاد زده و بگوید: بلند شو و به خاله‌ات سلام کن!

فاطمه بدون اینکه از جایش بلند شود و گویی که چیزی نشنیده، با بی توجهی جواب مادرش را داد.

زن همسایه که از دست فاطمه ناراحت شده بود و احساس می‌کرد که به او بی‌احترامی شده، دست درازشده‌اش را عقب کشید... خواست که به خانه‌اش برگردد و گفت: مثل اینکه وقت خوبی نیامده‌ام.

در این لحظه فاطمه از جایش برخواست و دست زن همسایه را گرفته و سر او را بوسید و گفت: خاله، من را ببخش اصلا قصد اهانت به شما را نداشتم و دست او را با احترام و لطف گرفت و او را وادار کرد که بنشیند.

و به او گفت: خاله ، خودت می دانی که من چه اندازه تو را دوست دارم.

فاطمه موفق شد خیال زن همسایه را آسوده کرده و ناراحتی ای را که به سبب کار عجیب و نامفهمومش در او ایجاد کرده بود را از بین ببرد.

اما مادر همچنان خود را کنترل می کرد تا عصبانیتش را پنهان کند.

زن همسایه برای خداحافظی برخواست و فاطمه نیز فورا بلند شد و دست راست او را گرفت تا اینکه او دستش را دراز نکند.

و گفت: باید دست من دراز بماند بدون اینکه تو دستت را دراز کنی تا زشتی کاری را که با تو کرده ام برایم آشکار شود.

ولی زن همسایه او را در آغوش کشید و سرش را بوسیده و گفت: اشکالی ندارد تو قسم خوردی که قصد اهانت نداشته‌ای.

همین که زن همسایه منزل را ترک کرد مادر به فاطمه با لحنی که عصبانیت در آن نهفته بود گفت: چه چیزی باعث شد این کار را بکنی؟

فاطمه گفت: می دانم که باعث ناراحتی و شرمندگی‌ات شدم ، مادرم ، من را ببخش.

مادر گفت: دستش را به سویت دراز کرده و تو سرجایت می نشینی و بلند نمی‌شوی دستش را بگیری و به او سلام کنی؟!

فاطمه گفت: تو هم مادرم همین کار را می کنی!
مادر فریاد زد: من هم همین کار را می‌کنم فاطمه؟!

گفت: بله شبانه‌روز این کار را می‌کنی
مادر با تندی جواب داد: من شبانه روز چه کار می‌کنم؟

فاطمه گفت: دستش را به سویت دراز می کند ولی تو دستت را به سویش نمی بری!

مادر با عصبانیت فریاد زد: او چه کسی است که دستش را به سوی من دراز می‌کند و من دستم را به سویش دراز نمی‌کنم؟

فاطمه گفت: الله ، مادرم...

الله سبحانه و تعالی دستش را هنگام روز به سویت می گشاید تا توبه کنی... و شبانگاه دستش را به سویت می‌گشاید تا به سوی او بازگردی...

و تو توبه نمی کنی...

دستت را به سویش دراز نمی‌کنی تا با او عهد توبه ببندی.

مادر ساکت بود و سخنان دختر او را حیرت‌زده کرده بود.

فاطمه به سخنانش ادامه داد : آیا زمانی که دستم را به سوی همسایه مان دراز نکردم، تو ناراحت نشدی و نترسیدی تصور خوبی را که نسبت به من دارد از بین برود؟

مادرم... من هر روز غصه می خورم، از اینکه می بینم تو دست هایت را برای توبه به سوی الله که شبانه روز دستهایش را به سوی تو دراز کرده ، دراز نمی کنی .

رسول الله صلی الله علیه و سلم می فرماید:
«إن الله تعالى يبسط يده بالليل ليتوب مسيء النهار ، ويبسط يده بالنهار ليتوب مسيء الليل حتى تطلع الشمس من مغربها ». [رواه مسلم]

(الله تعالی دستش را هنگام شب می گشاید تا توبه‌ی گناهکار روز را بپذیرد و دستش را در روز می گشاید تا توبه‌ی گناهکار شب را قبول کند، تا زمانی که خورشید از مغرب طلوع نکرده باشد).

آیا نمی‌بینی مادر: پروردگار ما در هر روز دوبار دستهایش را به سویت دراز می‌کند و تو دستانت را مشت می‌کنی و برای توبه به سوی او نمی‌گشایی!

چشمان مادر پر از اشک شد

فاطمه به سخنانش ادامه داد و بر شور آن افزود: ازعاقبتت می‌ترسم وقتی می‌بینم که نماز نمی‌خوانی، در حالی که اولین محاسبه‌ی تو در روز قیامت از نماز است

غم می.خورم هر وقت تو را می بینم که بدون حجابی که الله تو را به آن امر نموده از خانه خارج می‌شوی.

آیا تو از کار من با زن همسایه شرمنده نشدی...

من نیز مادرم، در مقابل دوستانم شرمنده می‌شوم، وقتی که درباره‌ی بی‌حجابی تو از من سوال می‌کنند در حالی که خود من محجبه هستم!..

اشک توبه بر گونه های مادر جاری گشت... دختر نیز با اشکهایش او را همراهی نمود

فاطمه به سوی مادرش رفت و او را با دلسوزی در آغوش گرفت.

مادر تکرار می کرد: پروردگارا توبه کردم... پروردگارا توبه کردم..

برادران و خواهران من

الله عزوجل می فرماید: {و من یغفر الذنوب إلا الله}
«و کیست به جز الله که گناهان را بیامرزد؟»

یقینا الله اکنون تو و آنچه در قلبت می‌گذرد را می‌بیند و منتظر توبه‌ات است ، پس کاری کن که دوستدارت الله تو را در حال توبه ببیند.

چه بسا این داستان عبرت انگیز دری به سوی دعوت به توبه باشد.

وصلى الله وسلم على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم.

فيصل بن عبدالله العمری
ترجمه : ابوعمر انصاری

0 نظرات:

ارسال یک نظر