جنگ خونين مُوته در ماه جمادي‌الاولي سال هشتم هجرت

جنگ خونين مُوته در ماه جمادي‌الاولي سال هشتم هجرت

اين جنگ، بزرگترين نبرد خونين، و عظيم‌ترين مبارزة جدّي بود که مسلمانان در زمان حيات رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- درگير آن شدند، و آن مقدّمه و پيش‌درآمدي بود براي فتوحات بعدي در بلاد مسيحي‌نشين. اين نبرد در ماه جمادي‌الاولي سال هشتم هجرت- مطابق با اوگوست يا سپتامبر 669 ميلادي- روي داد.
«مؤتَه» دهکده‌اي بود در پايين دست بُلقاءِ شام، که فاصلة آن تا بيت‌المقدس دو منزل راه بود.

انگيزه‌ي نبرد
انگيزه‌ي اين نبرد آن بود که رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- حارث بن عُمير اَزْدي را با نامه‌اي از جانب خويش بسوي فرمانرواي بُصري فرستادند؛ شُرحبيل بن عمرو غسّاني- که از جانب قيصر روم والي بُلقاء بود- سر راه را بر او گرفت، و او را دست بسته تحويل قيصر روم داد. و او نيز گردن حارث بن عُمير را زد.
در آن روزگار، کشتن سفيران و فرستادگان يکي از ناهنجارترين جنايات به شمار مي‌آمد، و برابر يا فراتر از اعلان جنگ به حساب مي‌آمد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وقتي اين گزارش‌ها به ايشان رسيد، برايشان بسيار گران آمد، و لشکري را که بالغ بر سه هزار رزمنده‌ي مسلمان بود بسوي آنان اعزام فرمودند[1]. اين بزرگترين سپاه اسلام بود که پيش از آن به چنين انبوهي، مگر در جنگ احزاب، سابقه نداشت.

 اميران سپاه اسلام
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بر اين سريه، زيدبن حارثه را به عنوان فرمانده تعيين کردند، و در عين حال فرمودند:
(إن قتل زيد فجعفر، وإن قتل جعفر، فعبدالله بن رواحة) [2].
«اگر زيد به قتل رسيد، جعفر امير سپاه باشد، و اگر جعفر به قتل رسيد، عبدالله بن رواحه امير سپاه گردد!»
آنحضرت براي اين سه فرمانده نظامي يک لواي سفيدرنگ بستند و آن را به دست زيدبن حارثه دادند، و به آنان سفارش فرمودند که به محل قتل حارث‌بن عُمَير بروند، و اهالي آنجا را بسوي اسلام دعوت کنند؛ اگر پذيرفتند، پذيرفتند؛ و اگر نپذيرفتند، بر عليه آنان از خداوند مددجويند و با آنان کارزار کنند؛ و نيز به آنان فرمودند:
(اغزوا باسم الله، في سبيل‌الله، من کفر بالله! لا تغدروا، ولا تغلوا، ولا تقتلوا وليداً ولا امرأة، ولا کبيراً فانياً، ولا منعزلا بصومعة، ولا تقطعوا نخلاً ولا شجرة، ولا تهدموا بناء)[3].
«بنام خدا در راه خدا با کسان که کافر به خدا شده‌‌اند بجنگيد! نيرنگ نزنيد؛ غارت نکنيد؛ نوزادان و زنان را نکشيد؛ متعرض پيران سالخورده نشويد؛ به گوشه‌گيران صومعه نشين کاري نداشته باشيد؛ و متعرض نخلستان‌ها و باغستان‌ها نشويد؛ و ساختمان‌ها را تخريب نکنيد!»

وداع پيامبر با سپاهيان اسلام
وقتي که سپاهيان اسلام عازم خروج از مدينه شدند، مردم همه گرد آمدند، و با فرماندهان سپاه رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- وداع کردند و به آنان درود و بدرود گفتند، و در آن حال و احوال، يکي از اميران سپاه- عبدالله بن رواحه- گريست. مردم گفتند؛ علّت گريستن شما چيست؟ گفت: هان، بخدا، من نه به دنيا فريفته‌ام و نه به شما وابسته‌ام! اما، شنيدم رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- آيه‌اي از کتاب خدا مي‌خواندند که در آن از آتش دوزخ چنين ياد شده بود:
﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيّاً﴾[4].
«و هيچيک از شما نيست که وراد آن نشود؛ اين قضيه در نزد خداي تو حتمي و قطعي شده است!»
نمي‌دانم چگونه خواهم توانست پس از ورود به آتش دوزخ از آن خارج گردم؟! مسلمانان گفتند: خداوند با شما باشد؛ به سلامت برويد؛ خداوند از شما دفاع کند، و شما را پيروز و غنيمت گرفته به نزد ما بازگرداند!
عبدالله بن رواحه گفت:
و ضربه‌ي ذات فرغ تقذف الزبدا
بحربة تنفذ الاحشاء والکبدا
يا ارشد الله من غاز وقد رشدا

لکنني أسأل الرحمن مغفرة
او طعنة بيدي حرّان مجهزة
حتي‌يقال اذا مروا‌علي‌جدثي
«امّا من، از خداوند رحمان طلب مغفرت مي‌کنم، و طالب ضربتي عميق از شمشير هستم که مغز سرم و مغز استخوانهايم را متلاشي کند؛
يا زخمي از سرنيزه به دست سرنيزه افکني ماهر و کارآمد، با نيزه‌اي که دل و روده و جگرم را بيرون بريزد؛
تا آن زمان که بر آرامگاه من بگذرند، بگويند: خدايا، چه رزمنده‌اي يافته‌اي! که واقعاً راه يافته است!»
آنگاه، مسلمانان براي بدرقه‌ي فرماندهان سپاه اسلام از مدينه بيرون شدند، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز آنان را بدرقه فرمودند تا به ثنيةالوداع (تپه‌ي خداحافظي) رسيدند، و در آنجا درنگ کردند، و با سپاهيان خويش وداع کردند [5].

حرکت سپاه اسلام
سپاه اسلام به سمت شمال به راه افتادند و رفتند تا به مَعان در سرزمين شام، همسايه‌ي شمالي اراضي حجاز، رسيدند. در آنجا نيروهاي اطلاعاتي به فرماندهان سپاه خبر رسانيدند که هراکليتوس در مآب در سرزمين بلقاء با سپاهي متشکل از يکصدهزار جنگجويان رومي فرود آمده و يکصد هزار تن از طوايف لَخم و جُذام و بَلقَين و بَهراء و بَلِي به آنان پيوسته‌اند.

تشکيل شوراي مشورتي
مسلمانان هرگز در محاسبات خويش، برخورد با چنين لشکري بي‌حد و حصر را که در اين سرزمين دوردست ناگهان در برابر آن قرار گرفته بودند، نياورده بودند. آيا سپاه کوچکي که بيش از سه هزار تن رزمنده ندارد، مي‌تواند بر چنين لشکري بزرگ و بي‌کران همانند درياي خروشان که دويست هزار رزمنده با خود دارد، يورش ببرد؟! مسلمانان سرگردان شدند، و در مَعان دو شب را به انديشه در اين امر گذرانيدند، و در اين زمينه به بحث و مشورت و تبادل‌نظر پرداختند. آنگاه گفتند: به رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- نامه مي‌نويسيم و آمار دشمن را به اطلاع ايشان مي‌رسانيم. يا براي ما نيروي کمکي اعزام مي‌کنند، يا فرمان خويش را به ما ابلاغ مي‌فرمايند، و ما نيز اجرا خواهيم کرد.
عبدالله بن رواحه با اين نظر مخالفت کرد، و سپاهيان را به کارزار تشويق کرد و گفت: اي قوم من، بخدا، اين چيزي که اينک خوش نداريد، همان است که در طلب آن عزيمت کرده‌ايد: شهادت! ما در برابر سپاه دشمن با تکيه بر عِدّه و عُدّه و کثرت رزمندگان نمي‌جنگيم؛ تنها تکيه‌گاه ما همين دين اسلام است که خداوند ما را به واسطه‌ي آن کرامت فرموده است. بياييد به راه بيفتيم. ما احدي الحُسنَيين را در پيش داريم: يا پيروزي يا شهادت! و بالاخره، همگي اتفاق‌نظر پيدا کردند و بر اجراي پيشنهاد عبدالله بن رواحه عزم جزم کردند.

پيشروي سپاه اسلام بسوي دشمن
سپاهيان اسلام، پس از آنکه دو شب را در معان به بررسي کارها و سنجش اوضاع گذرانيده بودند، بسوي سرزمين دشمن پيش رفتند تا با لشکريان هراکليتوس در يکي از دهکده‌هاي بلقاء که آن را «مَشارِف» مي‌گفتند، روياروي شدند. آنگاه، دشمن نزديک‌تر شد، و مسلمانان در مُؤتَه موضع گرفتند، و در آنجا اردو زدند، و براي کارزار آماده شدند، و قُطبَه بن قتادة عُذري را بر ميمنه‌ي سپاه، و عباده بن مالک انصاري را بر ميسره‌ي سپاه گماردند.

آغاز نبرد و جايگزيني فرماندهان
طرفين در موته با يکديگر روياروي شدند، و کارزاري سخت درگرفت. سه هزار رزمنده‌ي مسلمان در معرض حملات شديد دويست هزار جنگجوي رومي قرار گرفته بودند. نبردي شگفت بود که دنياي آن روز با ناباوري و سرگشتگي به آن مي‌نگريست؛ اما، آنگاه که باد ايمان به وزش درآيد، شگفتي‌هاي بسيار رُخ نمايد!
زيد بن حارثه «حب رسول‌الله»[6] رايت را به دست گرفت، و با شجاعتي وصف‌ناپذير، و شهامتي بي‌نظير که جز در ميان قهرمانان مسلمان همانند نداشت، نبرد را آغاز کرد، و آنقدر جنگيد و جنگيد تا در ميان نيزه‌هاي فراوان که از سوي دشمن بر سر او مي‌باريد، غوطه‌ور گرديد و بي‌هوش بر زمين افتاد.
بي‌درنگ، رايت جنگ را جعفربن ابيطالب به دست گرفت، و او نيز کارزاري بي‌نظير را آغاز کرد، تا آنکه سنگيني کارزار او را از پاي درانداخت. خود را از اسب ابلق خويش بر زمين افکند و اسب را پي کرد. آنگاه به جنگيدن ادامه داد تا دست راست وي قطع شد. رايت جنگ را به دست چپ سپرد، و همچنان مي‌جنگيد تا دست چپ وي نيز قطع شد. رايت جنگ را با دو کتف خويش گرفت، و همچنان آن را برافراشته نگاه مي‌داشت تا به قتل رسيد. گويند: يک جنگجوي رومي بر او ضربتي با شمشير وارد کرده و پيکر او را به دو نيم کرده است، و خداوند در برابر دو بال پيکر او که از دست داد، دو بال در بهشت به او پاداش داد، تا با آن دو بال به هر جا که مي‌خواهد پرواز کند؛ و بهمين جهت، «جعفر طيار» ناميده شد، و همچنين «جعفر ذوالجناحين» لقب گرفت.
* بخاري از نافع روايت مي‌کند که ابن عمر براي او چنين بازگفت که در آن روز، وي بر بالين جنازه‌ي جعفر ساعتي درنگ کرده است و پنجاه زخم نيزه و شمشير را برشمرده است که هيچيک از آن زخم‌ها بر گرده‌ي او نبوده است! [7]
*به روايت ديگر، ابن عُمَر گفت: در آن جنگ من همراه سپاه اسلام بودم. براي يافتن جعفربن ابيطالب به جستجو پرداختيم؛ وي را در ميان کشتگان يافتيم، و در پيکر وي نَوَد و چند زخم شمشير و جاي نيزه مشاهده کرديم. [8] عُمري به روايت از نافع، اين عبارت زا افزودهاست: مشاهده کرديم و دريافتيم که همه‌ي آن زخم‌ها در قسمت جلو پيکر اوست! [9]
وقتي جعفر به دنبال اين کارزار قهرمانانه و دليرانه به قتل رسيد، رايت جنگ را عبدالله بن رواحه برافراشت، و به خطْ مقدّم رفت، و همچنان بر اسب خويش سوار بود. با خويشتن به حديث نفس پرداخت، و اندکي درنگ کرد؛ آنگاه چرخي زد و گفت:
کارهة أو لتطاو عنه
مالي اراک تکرهين الجنة

اقسمت يا نفس لتنزلنه
ان اجلب الناس وشدو الرنة
«سوگند ياد کرده‌ام اي نفس، تو وارد اين ميدان مي‌شوي؛ چه با اکراه، و چه از روي ميل و رغبت؛
هرچند که مردم هياهو به راه اندازند و ساز جنگ ساز کنند؛ چه شده است که مي‌بينم بهشت را خوش نداري؟!»
آنگاه از اسب فرود آمد. يکي از عموزاده‌هايش تکه‌ي گوشتي برايش آورد و گفت: با اين قطعه‌ي گوشت استخوانت را محکم گردان، که در اين روزها مصائب بسيار ديده‌اي!؟ عبدالله آن قطعه‌ي گوشت را از دست وي گرفت و گازي به آن زد؛ آنگاه آن را بسويي افکند و شمشير برگرفت، و به خطّ مقدّم رفت، و کارزار کرد تا کشته شد.

رايت جنگ در دست يکي از شمشيرهاي خدا
در آن هنگام، مردي از بني عَجلان، به نام ثابت بن اقرم، پاي پيش نهاد و رايت جنگ را برگرفت و گفت: اي جماعت مسلمانان، بر سر مردي از ميان خود توافق کنيد! گفتند: تو!؟ گفت: من چنين نکنم! مردم بر خالد بن وليد توافق کردن. وقتي رايت جنگ را به دست گرفت، کارزاري سخت کرد. چنانکه بخاري به روايت از خالدبن وليد آورده است که گفت: در جنگ موته، نُه شمشير در دست من از کار افتاد، و جز يک شمشير يماني چيزي در دست من باقي نماند [10]. به روايت ديگر، وي گفت: در جنگ موته، نُه شمشير در دستان من خرد شدند، و تنها يک شمشير يماني را که داشتم در دست من صبوري کرد و باقي ماند! [11]
در روز نبرد موته، رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- از طريق وحي باخبر شدند و پيش از آنکه اخبار ميدان جنگ به مردم برسد، گفتند:
(أخذ الراية زيد فأصيب؛ ثم أخذ جعفر فأصيب؛ ثم أخذ ابن رواحة فأصيب).
«رايت جنگ را زيد برگرفت و مجروح شد؛ آنگاه جعفر برگرفت و مجروح شد؛ آنگاه ابن رواحه برگرفت و مجروح شد!»
وقتي سخنشان به اينجا رسيد، اشک از چشمانشان پاشيد و افزودند:
(حتى أخذ الراية سيف من سيوف الله، حتى فتح‌الله عليهم).
«تا آنکه رايت جنگ را يکي از شمشيرهاي خداوند برگرفت و کارزار درگرفت و خداوند فتح و پيروزي را نصيب سپاه اسلام گردانيد!» [12]

پايان نبرد
با آن همه شجاعت بي‌اندازه، و آن همه دلاوري و قهرماني سرسختانه، بسيار بعيد مي‌نمود که اين سپاه کوچک بتواند در برابر امواج خروشان آن درياي اسلحه و آن انبوه مردان جنگ آزموده‌ي سپاه روم مقاومت کند. اما، درست در همين موقع، خالد بن وليد مهارت و نبوغ خويش را در جهت رهايي بخشيدن مسلمانان از آن ورطه‌ي هولناکي که در آن درافتاده بودند، نشان داد.
روايات، در اينکه سرانجام کار اين نبرد به کجا انجاميد بسيار مختلف‌اند. از بررسي تمام روايات، چنين برمي‌آيد که خالدبن وليد در نخستين روز جنگ موفق شد تمامي روز را در برابر سپاه روميان مقاومت کند؛ اما، دريافته بود که بشدت نيازمند به يک حيله‌ي جنگي است که ترس و هراس در دلهاي روميان بيافکند، و درنتيجه بتواند مسلمانان را از آن صحنه مرگبار بيرون ببرد، و روميان درصدد تعقيب آنان برنيايند؛ زيرا، وي نيک مي‌دانست که اگر مسلمانان پراکنده شوند، و روميان درصدد تعقيب آنان برآيند، رها شدن از چنگال ايشان بسيار دشوار خواهد بود!
بامداد روز بعد، اوضاع لشکر را به کلي تغيير داد، و از نو به سازماندهي لشکر پرداخت: جاي طليعه‌ي لشکر را با سياهي لشکر عوض کرد؛ ميمنه را ميسره گردانيد و ميسره را ميمنه گردانيد. وقتي دشمنان سپاه اسلام را ديدند، آن چهره‌ها را ناآشنا يافتند، و با يکديگر گفتند: برايشان نيروي کمکي رسيده است! سخت به وحشت افتادند. خالد نيز، پس از آنکه دو لشکر با يکديگر روياروي شدند، و ساعتي با هم درگير شدند، در عين اينکه سازمان لشکر را دست ناخورده نگاه داشته بود، اندک اندک مسلمانان را به عقب مي‌کشيد. روميان نيز آنان را تعقيب نمي‌کردند؛ زيرا، گمان مي‌کردند که مسلمانان دارند به آنان نيرنگ مي‌زنند، و مي‌خواهند به يک حيله‌ي جنگي دست بزنند تا آنان را به ميانه‌ي صحرا بکشانند.
به اين ترتيب، دشمن به سرزمين خويش بازگشت، و به فکر اجراي عمليات تعقيب نيفتاد، و مسلمانان موفق شدند با سلامت کامل از صحنه‌ي نبرد کنار روند، و سرانجام به مدينه بازگردند [13].

کشتگان طرفين
در اين جنگ، از سپاه اسلام دوازده تن کشته شدند، اما از سپاه روميان معلوم نيست چند تن کشته شده است؛ جز آنکه تفاصيل اين نبرد بر فراواني آمار کشتگان سپاه روم دلالت دارد.

بازتاب نبرد موته
در اين نبرد، هرچند مسلمانان نتوانستند به خونخواهي از شاميان و روميان که همه‌ي اين تلخي‌ها را بخاطر آن چشيده بودند، دست يابند؛ اما، در جهت تثبيت اعتبار رزمي و شهرت و آوازه‌ي دلاوري مسلمانان بسيار مؤثر افتاد. اين اقدام جسورانه‌ي مسلمانان اعراب سراسر منطقه را هراسان و سرگردان ساخت. روميان آن روزگار بزرگ‌ترين و سهمگين‌ترين قدرت نظامي در روي زمين بودند، و اعراب چنان مي‌پنداشتند که معناي درگير شدن با سپاه روم جان باختن و با پاي خويش به گور خويش رفتن است؛ اين بود که رويارويي آن لشکر کوچک، سه هزار رزمنده، با آن لشکر بي‌حد و حصر و گران، دويست هزار جنگجو، آنگاه بازگشتن از چنين کارزاري بدون آنکه خسارتي قابل ذکر ديده باشند؛ همه‌ي اينها از عجايب روزگار بود، و تأکيد و تأييدي بود بر اينکه مسلمانان از نوعي ديگرند، و با جنگجوياني که اعراب مي‌شناسند و با آنان آشنايند، تفاوت بسيار دارند، و آنان از جانب خداوند مؤيد و منصورند؛ و آن مرد هم روزگارشان قطعا رسول‌خدا است! به همين جهت است که مي‌بينيم قبايل سرسخت و کينه‌توزي که همواره بر سر مسلمانان مي‌تاختند، بر اثر اين حماسه‌آفريني مسلمانان به اسلام روي آوردند، و بني‌سُليم، اشجع، غطفان، ذبيان، و فزاره و ديگران اسلام آوردند.
از سوي ديگر، اين نبرد نخستين برخورد خونين ميان مسلمانان و روميان بود، و مقدمه و زمينه‌اي براي فتوحات بعدي مسلمانان در سرزمين روم، و تصرّف اراضي دوردست توسّط رزمندگان مسلمان گرديد.
 
به نقل از: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي

---------------------------------------
پاورقي:
[1]- زادالمعاد، ج 2، ص 155؛ فتح الباري، ج 7، ص 511.
[2]- صحيح البخاري، «باب غزوة مؤثَة من ارض الشام»، ج 2، ص 611.
[3]- مختصر سيرةالرسول، ص 327. اين حديث، نه در ارتباط با اين داستان، در صحيح مسلم و سنن ابي داود، و سنن ترمذي و سنن ابن ماجه و ديگر منابع حديثي با عبارات مختلف روايت شده است.
[4]- سوره مريم، ص 71.
[5]- سيرةابن‌هشام، ج 2، ص 373-374؛ زاد المعاد، ج 2، ص 156.
[6]- عزيز کرده و محبوب رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم-. م
[7]- صحيح البخاري، «باب غزوة مؤتة من ارض الشام»، ج 2، ص 611.
[8]- همان.
[9]- نکـ: فتح الباري، ج 7، ص 512. ظاهر اين دو حديث اختلاف در شمار زخم‌هاي پيکر جعفر طيار است؛ اما ميان آندو چنين جمع کرده‌اند که در روايت اخير زخم‌هاي ناشي از اصابت تير نيز به حساب آمده است.
[10]- صحيح البخاري، ج 2، ص 611.
[11]- همان.
[12]- صحيح البخاري، ج 2، ص 611.
[13]- تفاصيل اين داستان از اين منابع برگرفته شده است: صحيح البخاري، ج 2،ص 611؛ فتح الباريفتح الباري ج 7، ص 413-414؛ زاد المعاد، ج 2، ص 156.
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر