نگاهی به احادیث حروف هفتگانه و آرای مختلف در تفسیر آنها



نگاهی به احادیث حروف هفتگانه و آرای مختلف در تفسیر آنها
 
مؤلف: دکتر عبدالصبور شاهین،
ترجمه: دکتر سید حسین سیدی
 تحقیق و پژوهش : هادی بِزْدی ثانی

 
مشکل قرائت‌ها به طور کلی و قرائت شاذ به طور خاص، بدون شک یکی از آثار رخصتی است که به پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به خاطر آسان‌گیری به امتش بخشیده شده است، حتی می‌توان گفت: از بزرگترین آثار آن می‌باشد. فهم این مشکل بدون پرداختن به تفسیر ماهیت حروف هفتگانه، بنا به ظن غالب علمی، میسر نیست، یعنی بیان تفصیلی در باب منشأ آن، تفسیرهایی که متعرض آن شده و اختلاف نظرهای پیرامون آن که گاهی بر مبنای دینی و در موارد بسیاری بر مبنای عقلی استوار بوده است.
کسانی که به تفسیر مدلول حروف هفتگانه پرداخته‌اند، تنها به سخن موجزی از بیان حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم  بسنده کرده‌اند که فرمود: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است». آنها به بیان مختصر دیدگاه‌هایی در تأویل «حروف» و تأویل عدد «هفت» اکتفا نموده‌اند و حال آن که شأن حدیث در تاریخ قرآن مهم است به طوری که هیچ حدیثی به اندازة این حدیث، مشکلات اعتقادی، تاریخی و زبانی به وجود نیاورده است. موضع‌گیری مشخص در تعیین مراد حدیث به طور کلی، موجب روشن شدن مشکل قرائت‌ها، گردیده است، یعنی حل پیچیده‌ترین مشکلات در تاریخ قرآن، به ویژه مشکل قرائت شاذ با تمام وجوه آن از حیث روایت، زبان و متن.
لازم است حدیث حروف هفتگانه را با روایت‌های فراوان و طریقه‌های مختلف نقل آن دقیقاً بررسی نماییم[1]. این روایت‌ها در تفسیر ابوجعفر محمدبن جریر طبری (224-310 ه‍. ق.) که از قدیمی‌ترین تفاسیر قرآن می‌باشد، یافت می‌شود. آنگاه به بررسی آنچه که قبل از طبری در تفسیر این حروف گفته شده و آنچه که او بیان داشته، می‌پردازیم، که موجب اختلاف بعد از او در میان قاریان و مفسران با موافقان و مخالفانی که داشته، گشته است.
اما ما روایت‌ها را آن‌گونه که طبری آورده، نقل نمی‌کنیم بلکه آنها را به حسب راویان مرتب خواهیم کرد تا اهمیت طرق نقل روایت و میزان اعتماد روایات به هم روشن گردد تا بتوانیم مسایل و اندیشه‌های بنیادینی را که روایت‌های مختلف در برگرفته‌اند، به منزلة مقدمه‌ای بر نقد آنها و تعیین تأثیر آنها در آرا و موضع‌گیری‌های مختلف به دست دهیم.

نگاهی به روایت‌های حدیث

علیرغم فراوانی این روایت‌ها به بیان آنها روی آوردیم و همچنین به ذکر نقد دو استاد علامه احمد شاکر و محمود شاکر در باب سندها و روایت‌ها با اضافاتی اندک، در حد ضرورت، پرداختیم، ایراد این روایت‌ها بدان جهت بود که هیچ کس را دربارة این حدیث نیافتیم که در پی ارائة صورت کامل آن برآید، بلکه آن که به این مشکل می‌پردازد تنها به نقل یک یا دو روایت حدیث [احرف سبعه] بسنده می‌کند و آن گاه به بیان معانی حروف هفتگانه می‌پردازد.
اما خلاصة موضع‌گیری بعد از نگاهی به این روایت‌ها چنین است:
1- تعداد صحابه‌ای که نامشان [در سلسله سندهای حدیث] آمده است، پانزده نفرند به شرح زیر:
«اُبیَّ‌بن کعب، انس بن مالک، عباده بن الصامت، عبدالله بن مسعود، ابوهریره، ام‌ایوب، عبدالله‌بن عباس، عمربن الخطاب، عبدالله بن عمر، هشام‌بن حکیم بن حزام، زیدبن ارقم، ابوطلحه زیدبن سهل الانصاری، ابوجهیم الانصاری، ابوبکره نفیع بن الحارث الثقفی و سلیمان‌بن صرد. سیوطی ضمن ذکر نام این اصحاب در شمارش روایت‌های حدیث، افراد زیر را به آنها افزوده است: حذیفه‌بن الیمان، سمره‌بن جندب، عبدالرحمان بن عوف، عثمان‌بن عفان، عمروبن أبی‌سلمه، عمروبن العاص، معاذبن جبل، ابوسعید الخدری و ابوایوب».
اما سیوطی از ذکر نام عباده بن الصامت، عبدالله بن عمر و أم ایوب غفلت ورزیده است، بنابراین تعداد اصحاب از نظر او بیست و یک نفرند، در حالی که در واقع بیست و چهار نفرند. سیوطی می‌گوید: «ابوعبید بر تواتر آن [حدیث احرف سبعه] تصریح کرد و ابویعلی در روایت مسند خود آورده است که عثمان رضی الله عنه بر بالای منبر گفته است: خداوند را به یاد کسی می‌اندازم که از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  شنیده باشد که فرمود: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است که همگی شافی و کافی هستند، و برنخیزد! پس عدة بی‌شماری برخاستند و شهادت دادند که شنیده‌اند، آنگاه عثمان گفت: من هم با شما شهادت می‌دهم»[2].
2- تعداد سندهایی که حدیث از طریق آنها روایت شده، چهل و شش سند است، از جمله:
بیست سند در روایات اُبَیّ  رضی الله عنه ، هفت سند در روایت‌های ابن مسعود  رضی الله عنه ، چهار سند در روایت‌های ابوهریره  رضی الله عنه ، سه سند در روایت‌های ام ایوب ل، و سه سند در روایت‌های ابن عباس ك، و دو سند، یکی در روایت عمر رضی الله عنه و دیگری در روایت فرزندش عبدالله  رضی الله عنه ، و یک سند در روایت زیدبن ارقم، ابوطلحه، ابوجهیم، ابوبکره، ابن صرد، ابن دینار و ابوالعالیه y.
3- در میان این سندهای فراوان تنها هشت سند، ضعیف است و بقیه که تعدادش سی و هشت سند می‌باشد، صحیح هستند و قابل انتقاد نیستند، چنان که تمام سندها متصل‌اند جز چهارتای آنها که سلسله سند در آنها قطع شده است [منقطع] هر چند که روایت آنها از سوی صاحبان روایت درست و معنای آنها به وسیلة احادیث متصل تأیید شده است. این روایت‌ها، روایت ابن ابی‌لیلی، ابن صرد، ابن دینار و ابوالعالیه هستند. حدیث ـ چنان که گذشت ـ با مجموعة همین سندها به مرتبة تواتر می‌رسد (3).
4- ما دربارة متن روایت‌هایی که گذشت نظری نداریم جز این ممکن است پیرامون روایت نادرست از زیدبن ارقم رضی الله عنه شک کنیم که ضعف سند آن بیان شد. ما می‌پنداریم که این روایت، به دو دلیل ساختة برخی از شیعیان اهل هوی بوده است.
الف) علی رضی الله عنه در مجلس پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به عنوان سخنگویی رسمی و رسانندة فرمان وی، ظاهر شده باشد. در حالی که در آن موضع، چیزی که مانع سخن گفتن شخص پیامبر صلی الله علیه و سلم  باشد، نبوده است (اگر حدیث درست باشد). در روایت پنجم از روایت‌های ابن مسعود رضی الله عنه  وی را می‌یابیم که در حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم  مشترک است و تنها نیست.
ب) این مطلب [ساختگی بودن حدیث] چنین تأیید می‌شود که زیدبن ارقم رضی الله عنه از انصار و در کوفه ساکن بوده و کِنْده برای خود خانه‌ای ساخته است، و در روزگار مختار در همان جا در سال 68 هجری قمری از دنیا رفته است[3]. این گفته یعنی این که، وی دوران حاکمیت شیعه را در آن شهر شیعی دیده است و معاصر حوادث ترسناک آن در مقاومت در برابر امویان بوده است. علیرغم این که اخبار موجود دربارة او اندک است، در بین آنها این خبر ضعیف دربارة علی رضی الله عنه و خبر دیگر دربارة مقتل جعفربن ابیطالب رضی الله عنه  در جنگ مؤته هم آمده است[4].
بعید نیست که طرفداران شیعه، نام زیدبن ارقم را در بافتن روایت‌های موضوعه از او برای تأیید مذهبشان و پیروی دعوتشان استفاده کرده باشند (4).
5- اما از حیث شکلی که در چهارچوب آن خبر نزول قرآن بر هفت حرف آمده است، شکل‌های سه‌گانه زیر از آن محقق است:
1- خبر در بافت داستانی آمده باشد که اختلاف بین دو یا سه صحابه را به تصویر می‌کشد و آنگاه نزد پیامبر  صلی الله علیه و سلم  برای داوری در این باره می‌روند و پیامبر  صلی الله علیه و سلم  قرائت همگی را جائز می‌شمارد و سپس به آنها خبر می‌دهد که تمام قرآن درست است و بر هفت حرف نازل شده است، این مطلب در احادیث شمارة «1، 2، 3، 6، 7، 8، 9، 14، 15» از روایت‌های اُبَیّ و احادیث «4، 5 و 6» از روایت‌های ابن مسعود و حدیث عمر، ابوطلحه و ابوجهیم نمایان است.
2- خبر به صورت فرمانی از جبرئیل u در گفتگویی بین او و پیامبر صلی الله علیه و سلم  آمده باشد که گاهی هم میکائیل u در آن شریک بوده است. این مطلب در احادیث «5، 10، 11، 12، 14، 15، 16» از روایت‌های اُبَیّ و حدیث «3» از روایت‌های ابن مسعود و حدیث «1، 2» از روایت‌های ابن عباس و حدیث مرسل از ابن صرد نمایان است.
3- خبر در صورت اخبار از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم  به قرائت یا نزول بر هفت حرف آمده باشد که در حدیث شمارة «3» از روایت‌های اُبَیّ، حدیث «1، 2» از ام‌ایوب و حدیث مرسل از ابن دینار نمایان است.
به این شکل‌ها و حالت‌ها، اجازة پیامبر صلی الله علیه و سلم  به قرائت کسانی که در برابر ایشان با اختلاف در زبان [لهجه] قرائت کرده‌اند. هم ضمیمه می‌شود. این مطلب، مدلول حدیث مرسل ابوالعالیه است.
آنچه که به عنوان توضیح در خصوص دفعه‌های شکل نخست می‌گوییم، آن است که معقول می‌نماید که موضعی مشابه به تعداد راویان از صحابه تکرار گردد، یعنی جایز باشد که قرائت اُبَیّ، ابن مسعود و عمر با برخی از قرائت‌ها تفاوت داشته باشد و در هر دفعه نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم  بروند و از او راهنمایی بطلبند، اما این که اُبَیّ با قاریان، نُه دفعه اختلاف داشته باشد و هر دفعه نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم  رفته باشد، امری دور از احتمال است، چون در توجیه حل مشکل کفایت می‌کرد که یک دفعه [نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم ] برود؛ چه در خلال موضع‌گیری هر قبیله [در هر نه دفعه] وسوسه‌های شیطان و انگیزه‌های شک و تکذیب بیش از دوران جاهلی تحریک می‌گردید.
اما در رابطه با شکل دوم، تقریباً در گمان ما یک حادثه است که به طرق متفاوت روایت شده است، چون در تبلیغ امر آسمان به جواز قرائت به هفت حرف کلی است که جبرئیلu (به تنهایی یا با میکائیل u) در اضاه [آبگیر] بنی‌غفار یا احجار المرء در مدینه نازل شده باشد و به پیامبر  صلی الله علیه و سلم  آنچه را که خداوند به واسطة آن بر بندگانش تفضل نموده، برساند. در شکل سوم مطلب برعکس است، چون درست است، که پیامبر صلی الله علیه و سلم  این خبر یا امر را به اصحابش، در مناسبت‌های مختلف و موقعیت‌های فراوان تکرار کرده باشد تا قاعدة آن در جان یارانش ثابت بماند.
آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد آن است که ابی‌بن کعب رضی الله عنه از همة صحابه بیشتر به مشکل توجه می‌کرد و از همة آنها توجة بیشتر به بیان قاعدة آن و روایت اخبار آن چه ـ طولانی و چه بلند ـ نشان می‌داد و در طرق روایی او حتی یک طریق که ضعف آن قطعی باشد نیافته‌ایم بلکه همة سندهای آن صحیح بوده است، کسی که خواهان اطلاع بیشتر است می‌تواند به حاشیة تفسیر طبری مراجعه نماید تا شرح و تفصیل بیشتری را مطالعه کند که ما در ضمیمة کتاب نیاورده‌ایم. در ضمن نباید از نظر دور داشت که عمر رضی الله عنه هم به این مسأله توجه داشته و در طول زندگی‌اش ـ چنان که خواهد آمد ـ آن را پیگیری می‌کرد.
بعد از ملاحظاتی در باب حدیث «حروف هفتگانه» لازم است که به آرای مختلف در تفسیر آن و سپس به بیان رای خود در این تفسیرها بپردازیم. با این همه، حدیث از جهت روایت‌ها و سندهای آن از جانب برخی از گروه‌های شیعی دچار خدشه شده است که لازم است از دیدگاه آنها ـ به این اعتبار که بخشی از توجه کلی به مسأله می‌باشد ـ آگاه گردیم. بعد از دقت نظر در این جنبة انتقادی، به تفسیر مراد از این حروف خواهیم پرداخت.

موضع‌ شیعه در برابر حدیث حروف هفتگانه

رای شیعه امامیه[5] بیانگر جنبة دیگری در مسأله حروف هفتگانه است. رای شیعه را سید ابوالقاسم موسوی خویی به تفصیل و روشنی، در کتاب «البیان فی تفسیر القرآن»[6] آورده است. روش وی در بررسی مشکل آن است. که برخی از روایت‌های حدیث را از طبری نقل نماید که این روایت‌ها در تقسیم‌بندی ما، روایت‌های، اول، پنجم، ششم و یازدهم از روایت‌های «ابی‌بن کعب»، روایت پنجم از روایت‌های «ابن مسعود»، روایت دوم و چهارم از روایت‌های «ابوهریره»، و روایت اول از روایت‌های «ابن عباس» و حدیث ابوطلحه است. در پایان به داستان «عمر» با «هشام‌بن حکیم» و حدیث «ابن‌‌ابی بکره» اشاره کرده و بالاخره روایتی را از قرطبی به شرح زیر نقل می‌کند:
«قرطبی از ابی‌داود و او از ابی‌ روایت کرده است که گفت: پیامبر  صلی الله علیه و سلم  فرمود: ای ابی! من قرآن را خواندم و به من گفته شد: بر یک حرف یا دو حرف؟، فرشته‌ای که با من بود گفت: بگو: بر دو حرف. باز به من گفته شد: بر دو حرف یا سه حرف؟، فرشته‌ای که با من بود، گفت: بگو بر سه [حرف] تا این که به هفت حرف رسید. آنگاه گفت: اینها شافی و کافی هستند، اگر بگویی: سمیعاً، علیماً، عزیزاً، حکیماً [یعنی هر چند «سمیعاً» را به جای «علیماً» «عزیزاً» را به جای «حکیماً» بگویی] تا زمانی که آیة عذابی با رحمت و آیة رحمتی با عذاب درنیامیزد». این حدیث چیزی بر سخنان ثابت و دارای سند و صحیح پیشین که از پیامبر صلی الله علیه و سلم  نقل شده است، نیفزوده است، و هدف نویسنده [خویی] آن بوده است که اولاً بیان کند، تناقضی که در این حادیث وجود دارد به ترک آنها و پذیرش ضعف مرجع آن یا درست‌تر ترک روایت آن از جانب پیامبر  صلی الله علیه و سلم  فرامی‌خواند.
همچنین بیان کند که دیدگاه شیعه دربارة سندهای صحیح نزد اهل سنت، تا زمانی که از طریق اهل بیت [علیهم‌السلام] نیامده باشد، همگی مردود است، لذا می‌بینیم که نویسنده از همان آغاز بیان می‌کند که همة این روایت‌ها از طریق اهل سنت است و مخالف روایت صحیح زراره[7] [صحیفة زُراره] می‌باشد که از قول ابو جعفر [محمد باقر] نقل کرده است که «قرآن یکی است و از جانب خدای واحد نازل شده است، اما اختلاف از جانب راویان ناشی شده است».
همچنین [امام] صادق به کذب روایت مشهور بین مردم که «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» حکم کرده‌است و فرموده: «بلکه قرآن به یک حرف و از جانب خدای واحد نازل شده است»[8] (5).
قریب به همین مضمون، روایتی است که ابن ابی‌داود از ابن مسعود  رضی الله عنه ، هنگام رضایت از جمع‌آوری قرآن توسط عثمان  رضی الله عنه ، روایت کرده است[9].
بدیهی است که پذیرش خبر واحد از شخص واحد یا پذیرش سخنی منسوب بدون ذکر سند مشکل است، و این در حالی است که ما تسلیم حدیث متواتر رسیده از طریق بیست و چهار صحابه با چهل و شش سند نمی‌شویم!
نقد علمی ما را به این موضع می‌کشاند و اگر برداشت‌های مذهبی در راه خرسندی شیعه به قواعد روش علمی نمی‌پرداخت، چاره‌ای نداشتند که حکم را بپذیرند، چون در این دو قول [روایت امام باقر و صادق (علیهما السلام)] تواتری که از جانب پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به معنای اصطلاحی وجود ندارد و بیشتر شبیه اقوالی است که بیانگر آرای شخصی صاحبان آن است (6).
اما مبنایی که موضع شیعه نسبت به این حدیث و امثال آن بنا می‌شود، آن است که «مرجع در امور دین، بعد از پیامبر  صلی الله علیه و سلم  کتاب خدا و اهل بیت است که خداوند پلیدی را از آنان زدود و پاکیزه‌شان گرداند»[10]. اما باید گفت، حتی این سخن هم خالی از تناقض نیست، چون ترتیب مراجع در امور دین چنین است: قرآن و سنت، اما این سخن، ابتدا پیامبر صلی الله علیه و سلم  ، سپس قرآن و بعد، اهل بیت [علیهم السلام] را مبنا قرار داده است. در هر حال، هر گروهی توجیهاتی در بیان آرای خود دارد که به آنها پایبند است (7).
خویی می‌گوید: «روایت‌هایی که با آنچه به طور صحیح از اهل بیت آمده، مخالف باشد ارزشی ندارند، لذا اهمیتی ندارد که دربارة سندهای این روایت‌ها سخن بگوییم. این نخستین چیزی است که روایت را از اعتبار و حجیت ساقط می‌کند»[11].
سپس به بیان تناقض و اختلاف بین روایت‌هایی که آورده می‌پردازد و می‌گوید: «از جمله تناقض‌ها این که برخی از روایت‌ها دلالت دارد بر این که جبرئیل بر پیامبر  صلی الله علیه و سلم  یک حرف را خوانده است و پیامبر  صلی الله علیه و سلم  طلب زیادت کرد و او هم افزوده؛ تا این که به هفت حرف رسیده است. این مطلب دلالت دارد بر این که زیادت تدریجی بوده است و در برخی روایت‌ها آمده که زیادت یک بار در مرتبة سوم بوده است، و در برخی هم خداوند در مرتبة سوم فرمان داده است که به سه حرف بخواند و در مرتبة چهارم، فرمان به خواندن به هفت حرف بوده است».
«از جمله این تناقض‌ها این که، برخی از روایت‌ها دلالت دارند که زیادت، همگی در یک جلسه بوده است، و پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به راهنمایی میکائیل طلب زیادت کردند و جبرئیل به آن افزود تا به هفت حرف رسید. برخی دیگر هم دلالت دارند بر این که جبرئیل بارها می‌رفت و برمی‌گشت».
«باز از تناقض‌ این که برخی از روایت‌ها چنین می‌گویند که ابی وارد مسجد شد و مردی را دید که بر خلاف قرائتش، قرائت می‌کند. در برخی از روایت‌ها هم آمده است که وی در مسجد بود و دو مرد به مسجد وارد شدند و بر خلاف قرائت وی، قرائت کردند و اختلاف در آنچه که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به ابی فرموده بود، رخ داد و ....»[12].
همچنین عدم تناسب بین پرسش و پاسخ روایت ابن مسعود از قول علی است که فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و سلم  به شما فرمان می‌دهد تا آن‌گونه که فراگرفتید، قرائت نمایید، بنابراین، این پاسخ ارتباطی با آنچه که محل اختلاف در باب تعداد آیات است، ندارد.
این وجوه که نویسنده برای تناقض بین روایت‌ها ذکر کرده، تا زمانی که نتیجة موضع‌گیری‌های روایت‌ها، امر یا اخبار یا اجازه به قرائت بر هفت حرف باشد، انتقادهای صوری است. آنچه که شأن این انتقادها را می‌کاهد. کثرت طریق روایت این حدیث است بنابراین تا زمانی که اختلافات ناچیزی به وجود نیامده باشد، این کثرت طرق، مورد پردازش قرار نمی‌گیرد و همیشه به یک امر نهایی پایان می‌یابد. به نظر ما ثابت و متواتر همان نهایتی است که جمهور راویان و سندها بر آن اجماع دارند.
اما عدم تناسب میان پرسش و پاسخ، حقیقت ندارد چون اختلاف در تعداد آیات هر سوره، ناشی از این امر است که دو آیه در یک آیه ادغام شوند یا خیر، این هم مبتنی است بر شکل و نحوة دریافت. از طرفی فرمان به آنها «که هر کس آن‌گونه که یاد گرفته، بخواند» مناسب است با قطع اختلاف بین آنها (8).
اما تفسیر معنای «حرف» به نظر شیعه از مواردی نیست که در برابرش درنگ کرد، چون تا زمانی که مطلب در مذهبشان به یک حرف محدود شود، معنای آن چنین است: «وجه و طریقة واحد» در این باره خویی می‌گوید: «حاصل آنچه که گفتیم این است که نزول قرآن به هفت حرف به معنای صحیحی باز نمی‌گردد و ناگزیر باید این روایت‌ها را وانهاد؛ به ویژه بعد از دلالت احادیث صادقَیْن [امام محمد باقر و امام جعفر صادق] بر دروغ بودن آنها. قرآن فقط بر یک حرف نازل شده است و اختلاف از جانب راویان ناشی شده است»[13].
مهمترین مسأله در این متن، بعد از نفی حروف ششگانه، این سخن است. «اختلاف از جانب راویان می‌باشد». این سخن لازمه‌اش نفی حروف است. مقتضای این سخن، همچنین قایل به عدم توقیفی بودن و تحریف و بیهوده دانستن قرائت‌ها و وجوه در قرآن از سوی راویان است. پناه بر خدا که در حق اصحاب قرآن چنین سخن گفته شود. آنها کسانی بودند که در روایت و قرائت، اهل وَرَع و دقت بوده‌اند (9). شاید به این حدیث دوباره مراجعه کنیم.

تفسیر گذشتگان از حروف هفتگانه

بسیاری از قدما و معاصران به تفسیر مراد از حروف هفتگانه پرداخته‌اند که ما از آرای ابومحمد عبدالله بن مسلم‌بن قتیبه (درگذشته به سال 276 ه‍. ق.) آغاز می‌کنیم.
وی در بحث و بررسی مراد از حروف هفتگانه بخشی از آرا و تفسیرها را آورده است. از جمله گفته است: «در تأویل این حدیث گروهی به خطا رفته‌اند و گفته‌اند، حروف هفتگانه عبارت است از: وَعد، وعید، حلال، حرام، مواعظ، امثال [مثل‌ها] و احتجاج. دیگران گفته‌اند: هفت حرف، هفت لهجه در کلمه می‌باشد. عده‌ای هم گفته‌اند: [هفت حرف]، حلال، حرام، امر، نهی، خبر گذشته، خبر آینده و امثال است. هیچ یک از مذاهب دربارة این حدیث، تأویلی ارائه نکرده‌اند. گروهی هم گفته‌اند: فلانی به حرف ابوعمرو یا به حرف عاصم قرائت می‌کند، قصدشان هیچ یک از موارد ذکر شده نیست، و در قرآن حرفی که بر هفت وجه قرائت شود ـ به نظرم ـ وجود ندارد. البته تأویل سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم  که «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» بر هفت وجه از لغات [لهجه‌ها] پراکنده در قرآن است. دلیل بر این سخن، قول پیامبر صلی الله علیه و سلم  است که فرمود: «هر طور که خواستید بخوانید»[14].
ابن قتیبه ـ بعد از رد آرایی که بدان‌ها اشاره کرده ـ بر این باور است که «حروف، هفت‌گونه [وجه] از لغات [لهجه‌ها] پراکنده در قرآن است». یعنی مراد از حرف، «لغت» است و تعداد لغات هفت‌تاست، و بر یک کلمه وارد نمی‌شوند، بلکه در قرآن، در کلمات متفاوت پراکنده است.
او با شرح و تفصیل در بیان رای خود، چنین می‌گوید: من وجوه اختلاف در قرائت‌ها را بررسی کردم و آنها را هفت‌ وجه یافتم که خلاصة آنها چنین است:
1- اختلاف در اعراب کلمه یا حرکت بنایی آن که کلمه را از شکل و ساختار آن در نوشتار از بین نمی‌برد و موجب تغییر معنا نمی‌شود. مثل آیة:
{... هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ...} (هود، 11 / 78)
«آنان برای شما پاکیزه‌ترند».
که به نصب قرائت شده است: «هُنَّ أطْهَرَ لَکُمْ».
2- اختلاف در اعراب کلمه و حرکت بنایی آن موجب تغییر معنای آن می‌شود، و کلمه را از ساختار آن در نوشتار از بین نمی‌برد، مثل آیة:
{رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا } (سبأ، 34 / 19)
«پروردگارا، میان [منزل‌های] سفرهایمان فاصله انداز».
و قرائت «رَبَّنَا باعَدَ ...».
3- اختلاف در حروف کلمه، بدون اعراب آن که موجب تغییر معنا می‌گردد و صورت آن در نوشتار را از بین نمی‌برد. مثل:
{ كَيْفَ نُنْشِزُهَا } (بقره، 2 / 259)
«چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند می‌دهیم».
و قرائت «نُنِشرُها».
4- اختلاف در کلمه که موجب تغییر ساختار آن در نوشتار و عدم معنا می‌گردد، مثل:
{ إِنْ كَانَتْ إِلا صَيْحَةً } (یس، 36 / 29)
«تنها یک فریاد بود و بس».
و قرائت «إِلا زَقْیَةً».
5- اختلاف در کلمه که موجب حذف صورت و معنایش می‌گردد، مثل:
{ وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ  } (واقعه، 56 / 29)[15]
«و درخت‌های موز که میوه‌اش خوشه خوشه روی هم چیده است».
6- اختلاف در تقدیم و تأخیر، مثل:
{ وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ } (ق، 50 / 19)
«و سکرات مرگ، حقیقت را [به پیش] آورد».
و قرائت «وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْحقِّ بِالمَوْتِ».
7- اختلاف در زیادت و نقصان، مثل:
{ لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً } (ص، 38 / 23)
«او را نود و نه میش [است]».
و قرائت «... نَعْجَةً أُنْثی».
[ابن قتیبه] در ادامه چنین می‌گوید: «همة این حروف، کلام خداوند است که جبرئیلu آنها را بر پیامبر صلی الله علیه و سلم  نازل کرده است. مثلاً قبیلة هذیل «عتی حینٍ» می‌خواند که مرادش «حتی حین» می‌باشد، چون چنین تلفظ می‌کند و آن را به کار می‌برد، یا قبیلة اسد «تعلمون» و «تعلم» می‌خواند؛ تمیم به همزه می‌خواند [= هَمْز] و قریشی بدون همزه و دیگری:
{ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ } (منافقون، 63 / 5؛ مرسلات، 77 / 48)
و:
{ وَغِيضَ الْمَاءُ } (هود، 11 / 44)
را به اشمام ضمه با کسره و:
{ مَا لَكَ لا تَأْمَنَّا } (یوسف، 12 / 11)
را به اشمام ضمه با ادغام می‌خواند (10). و این چیزی است که بر هر زبانی آسان نیست آنگاه [ابن قتیبه] برای این اجازه در قرائت چنین توجیه می‌آورد: «اگر به هر یک از این گروه‌ها [قبایل] دستور داده شود، از زبانشان که در کودکی و نوجوانی و میانسالی به آن عادت کرده‌اند، دست بردارند، کار مشکل می‌شد و رنج و دشواری عظیم رخ می‌نماید چه این کار تنها بعد از یک ریاضت طولانی نفسانی و رام کردن زبان و قطع عادات، ممکن است»[16].
این تفسیر از ابن قتیبه، در واقع، بر آن چیزهایی که از خلال روایت‌های حدیث که به علل اجازة بر هفت حرف و شکل‌های اختلاف در آنها اشاره دارند؛ مبتنی است. وی، در کنار این، تقسیم‌بندی از وجوه اختلاف در قرائت‌ها ارائه داده که از ساده‌ترین شکل‌ها آغاز و تا دورترین آنها از قرائت مشهور پیش می‌رود.
سه وجه نخست اختلاف [اطهر، باعِد، ننشزها] با متن اجماع شدة مصحف عثمانی تناقض ندارد. [باعد در رسم‌ الخط عثمانی به صورت «بعد» نوشته می‌شود که چنین ساختاری، در بردارندة احتمالات قرائتی است].
و چهار وجه دیگر با رسم الخط عثمانی اختلاف دارد. چون اختلاف در نخستین آنها به جانشینی کلمه‌ای جای کلمة دیگر به همان معنا محدود می‌شود [جانشینی «زقیه» به جای «صیحه»] و دومین آنها، جانشینی و تغییر آواز است که موجب تغییر معنا می‌گردد [«طلح» و «طلع»] و سومین آن، اختلاف در ترتیب کلمات است که مخالف وضع رایج است [تقدیم و تأخیر «الحق» و «الموت»] و چهارمین آن، زیادت یا نقصان نسبت به متن مشهور می‌باشد [«نعجه» و «نعجه انثی»] همة اینها داخل در مفهوم حروف هفتگانه است، و مهم در نظر ابن قتیبه آن است که اختلاف بین دو «حرف» به مرحلة تضاد نرسد و گرنه از «حروف هفتگانه» خارج می‌شود و قرائت به آن حرام می‌گردد البته جایز است که «اختلاف» از باب «تفاوت» باشد که معنای متن با آن هماهنگ بوده و در تناقض نیست[17].
اما ابوجعفر محمدبن جریر طبری (درگذشته به سال 310 ه‍. ق.) معتقد است، حروف هفتگانه «هفت لهجه یا هفت زبان از بین زبان‌های عرب است که شمارش آنها [= زبان‌های عرب] غیر ممکن است»[18].
حروف هفتگانه‌ای که قرآن به آنها نازل شده است، همان زبان‌های هفتگانه در یک «حرف» و یک کلمه با اختلاف لفظ و اتحاد معناست. مثل [آنچه گفته می‌شود]: «هلم، أقبل، تعال، إلی، قصدی، نحوی و قربی» و امثال آن که واژگان در آن به گونه‌هایی از تلفظ متفاوتند و اتحاد معنایی با هم دارند، هر چند که زبان‌ها در بیان آن با هم متفاوتند[19]. طبری در توضیح می‌افزاید: «ما مدعی نیستیم که اینها [حروف] امروزه وجود دارند، بلکه گفتیم، معنای سخن پیامبر  صلی الله علیه و سلم  که فرمود: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» به شیوه‌ای است که خبرهای پیشین ـ که از آن یاد کردیم[20] ـ آنها را ارائه کرده‌اند و اکنون به اختیار امت، قرائت بر یک حرف می‌باشد نه شش تای [حرف] دیگر ... [21].
ملاحظه می‌شود که رای طبری آن است که «حروف هفتگانه» همان لغات هفتگانه در یک کلمه می‌باشند، و گذشت که ابن قتیبه درستی آن را رد کرده و گفته است که مراد لغات هفتگانة پراکنده در قرآن است [نه در یک کلمه] (11).
همچنین ملاحظه می‌شود که طبری همة آنچه را که اکنون قرائت می‌شود، به عنوان یکی از «حروف هفتگانه»، معتبر می‌داند و «حروف ششگانة» دیگر را به اجماع امت مردود می‌شمارد؛ علیرغم این که قرائت قرآن به تمام حروفش را بر خواننده که قرائت آن به او اجازه داده شده است؛ حرام ندانسته است[22]. در حالی که ابن قتیبه «حروف هفتگانه» را با ساخت محدود و مشخص موجود می‌داند که ـ به نظر ماـ سه‌تای از آنها، در رسم الخط عثمان مصحف وجود دارد. این دو رأی به تعیین قطعی «احرف» و نیز تعیین قطعی «عدد هفت» گرایش دارند.
مکی بن ابیطالب حموش القیسی (درگذشته به سال 437 ه‍. ق.) تابع رای ابن قتیبه است، و عین کلام او را با تفسیرهای ساده و شرح‌هایی در خلال آنان نقل کرده است. وی چنین می‌گوید: «به این قسم‌ها در معانی حروف هفتگانه، گروهی از دانشمندان معتقدند که همان سخن ابن قتیبه و ابن شریح و دیگران است؛ اما ما به شرح سخن آنها پرداختیم»[23].
مکی به بررسی روش طبری پرداخته و پرده از تناقض گفتة وی برداشته و در خلال بسط رای او در کتاب [الإبانة عن معانی] القراءات بیان می‌دارد که طبری معتقد است: آنچه که قاریان امروز در قرائت‌ها با هم اختلاف دارند، یکی از حروف هفتگانه است که عثمان مصحف را به آن نوشت و بقیة «حروف» را امت اسلام به اجماع رد کرده است[24]. ـ ما هم این مطلب را از تفسیرش نقل کردیم ـ. مکی از کتاب [الإبانة عن معانی] ـ القراءات از وی چنین نقل می‌کند: «تمام قرائت‌هایی که نزد ما صحیح است، از حروف هفتگانه‌ای است که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به امتش تعلیم داده است، حروفی که خداوند به او و امتش اجازه داد تا قرآن را به آن بخوانند، ما هم اجازه نداریم کسی را که چنین قرائت می‌کند، بر خطا بدانیم، اگر موافق با خط مصحف باشد؛ اما اگر مخالف با خط مصحف باشد، آن را نمی‌خوانیم و در برابر آن و سخن دربارة آن توقف می‌کنیم»[25].
بنابراین طبری، تمام آنچه را که قاریان در آن اختلاف دارند، در حوزة «حرف واحد» قرار می‌دهد، یعنی حرفی که مصحف عثمان رضی الله عنه به آن نوشته شد، و در مرتبة دوم تمام آنچه را قاریان در آن اختلاف دارند ـ از موارد صحیح ـ در حوزة حروف هفتگانه، می‌داند، البته تا زمانی که با خط مصحف، هماهنگی داشته باشد. بنابراین، خط مصحف نزد طبری به دو گرایش گسترش یافته است، [یعنی در بردارندة] قرائت‌هایی از «حرف واحد» است که همان قرائت‌ها، از حروف هفتگانه هم هست. لذا مکی به او نسبت تناقض در روش می‌دهد[26].
آنچه که ما برآنیم، آن است که این تناقض، امری است صوری، چون به نظر ما، برخی از حروف ـ کلاً ـ از مصحف عثمان رضی الله عنه دور شدند و این، همان چیزی است که طبری آن را مبنای رای خود می‌داند، اما وی در تعیین تعداد این حروف دور شده، اغراق می‌کند، درست آن است که این سخن، بدون «تعیین کردن» بیان شود، تا زمانی که اصل مسأله یعنی حروف هفتگانه نامشخص است چه قیاس مشخص بر امور نامشخص عاقلانه نیست.
اما ابن جزری (درگذشته به سال 833 ه‍. ق.) به دلیل متأخر بودنش، آرای تمام گذشتگان را جمع‌آوری نموده است. اما وی بر همة آنها این مطلب را افزود که مراد از «هفت» در اینجا حقیقت عدد نیست بلکه مراد کثرت و مبالغه است، چنانچه ابن جزری، این نظر را خوب توصیف می‌کند؛ ـ اگر حدیث آن را طرد نکند ـ چون در برخی از روایات، حقیقت عدد (یعنی عدد منحصر بین 6 و 8) اراده شده است[27]. تلاش و دقت نظر وی و تتبع وی از قرائت‌های «صحیح»، «شاذ»، «ضعیف» و «منکر» در حدود سی و اندی سال ـ چنان که خود می‌گوید ـ به این مطلب منجر شد که اختلاف قرائت‌ها را به هفت وجه ارجاع دهد به طوری که از این هفت وجه بیرون نیستند. این وجوه عبارتند از:
1- اختلاف در حرکات، بدون تغییر در معنا و صورت [نوشتاری].
2- اختلاف در حرکات و تنها با تغییر در معنا.
3- اختلاف در حروف با تغییر نه صورت.
4- اختلاف در حروف با تغییر صورت نه معنا.
5- اختلاف در حروف با تغییر صورت و معنا باهم.
6- اختلاف در تقدیم و تأخیر.
7- اختلاف در زیادت و نقصان.
این وجوه هفتگانه، همان‌هایی هستند که قبلاً ابن قتیبه عیناً آنها را تقسیم‌بندی کرده است، هر چند که ابن جزری تأکید می‌کند که تنها به واسطة دقت نظر و تلاشش به این دسته‌بندی رسیده است. وی بر ابن قتیبه اشکال می‌گیرد که برای اختلاف و «حروف کلمه» که موجب تغییر معنا و صورت می‌گردد «و طلع نضیدٍ» را به جای «و طلح نضیدٍ»[28] آورده است، چون این مطلب به اختلاف قرائت‌ها مربوط نیست و اگر به جای آن، «بظنینٍ» را به جای:
{ بِضَنِينٍ  } (تکویر، 81 / 24)
«بخیل».
مثال می‌زد، بهتر بود[29].
همچنین بر ابن قتیبه ایراد گرفته که عیب کار او این است که همچون دیگران، بیشتر اصول قرائت‌ها را نادیده گرفته، مثل «ادغام»، «اظهار»، «اخفاء» و «اماله»، «تفخیم»، «بین بین»، «مد» و «قصر» ...[30] یعنی ابن قتیبه و دیگران در بحث اختلاف وجوه [قرائتی] به این مسایل اشاره نکرده‌اند.
همچنین ابن جزری از تلاش ابوالفضل رازی[31] (درگذشته به سال 454 ه‍. ق.) که به تلاش وی نزدیک است، یاد می‌کند.
ما مطمئن هستیم که اندیشة جستجوی وجوه اختلاف و حصر آنها در هفت حرف کار ابن قتیبه است چه، دیگران بعد از او تحت تأثیر او بوده و آن را نقل کرده باشند و چه، از روش او تقلید کرده و به همان نتیجة او یا نزدیک به آن رسیده باشند. تنها طبری در تفسیر مراد از حروف هفتگانه روش مستقلی داشته است و هیچ کس از آنچه که ارائه کرده، از وی تبعیت نکرده است [وجه اختلاف الفاظ و اتفاق معانی]. در نهایت، سیوطی (درگذشته به سال 911 ه‍. ق.) می‌آید و اشاره دارد که تفسیرهای حدیث به چهل تفسیر رسیده است، اما وی تنها سی و پنج تفسیر را ذکر می‌کند که بیشتر آنها با هم تداخل دارند و مطالبی در آنهاست که معانی آنها فهمیده نمی‌شود و بیشتر آنها با حدیث عمر و هشام بن حکیم که در صحیح آمده، در تعارض است[32].


رای برگزیده در تفسیر حروف هفتگانه

قبل از برگزیدن تفسیری خاص از مراد این حروف، لازم است ملاحظاتی چند از خلال تأمل در متون پیشین و شرایط صدور آنها از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم  ارائه نماییم.
نخستین ملاحظه این که: لفظ و معنای این احادیث، دلالت دارند بر این که زمان تصریح به قرائت قرآن بر هفت حرف در دوران مدنی بوده است نه مکی.
اما از حیث لفظی، در برخی از احادیث، آمده است که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  در احجار المراء یا آبگیر بنی‌غفار [اضاه بنی‌غفار] در مدینه بوده است؛ و اما از نظر معنا، بیشتر احادیثی که به عنوان اختلاف بین صحابه، پیرامون چیزی در قرآن، ذکر شده است، به وقوع آن در «مسجد» اشاره دارند، چنان که به گونه‌هایی از داوری و صدور حکم به پیامبر  صلی الله علیه و سلم  اشاره می‌کنند؛ مسجد هم بدون شک، همان مسجد مدینه است و داوری و صدور حکم هم تنها در جایی بود که برای شخص پیامبر  صلی الله علیه و سلم  حکومت به معنای عام، نسبت به مسلمانان به وجود آمد. به این مطلب در آیة مدنی:
{ فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا } (نساء، 4 / 65)[33]
«ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمی‌آورند، مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایة اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کرده‌ای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند».
اشاره می‌کند.
دومین ملاحظه این که: اسبابی که متون احادیث و جنبه‌های اختلاف به آن اشاره دارند در امور زیر منحصر می‌شود:
1- اختلاف در لغت [لهجه] (در حدیث ابوالعالیه).
2- اختلاف در برخی واژگان مثل «هلم و تعال» و «علیم، حکیم، غفور، رحیم» تا وقتی، آیة رحمت به عذاب و عذاب به رحمت آمیخته نشود.
3- اختلاف در تعداد آیات سوره‌ای.
4- اختلاف ناشی از ناتوانی در تلفظ به علت پایین بودن سن (مثلاً در بین آنها نوجوانانی بوده‌اند)[34].
5- اختلاف ناشی از ناتوانی به علت نادانی (و وجود خدمتکار)[35].
6- اختلاف ناشی از ناتوانی به سبب پیری (وجود پیرمرد و پیرزن در بین آنها)[36].
7- به حوادث اختلاف [در قرائت] که در دوران مدینه پدید آمد، حادثه‌ای در دوران ابوبکر رضی الله عنه به آن اضافه می‌شود که در آن، ویژگی‌ است که همیشه در احادیث پیشین نمایان بود اما این حادثه، جریان اختلاف را مشخص‌تر می‌سازد. ابوحیان می‌گوید: «از عمر رضی الله عنه روایت شده است که:
{ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ } (توبه، 9 / 100)
را بدون «واو» قرائت کرده است[37] که الذین صفت «الانصار» می‌شود.
تا این که، زیدبن ثابت به او گفت: « با «واو» است» و عمر در پاسخ گفت: ابی را نزد من آوردید. ابی گفت: درستی [قرائت با «واو»] در قرآن، در اول سوره جمعه:
{ وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ } (جمعه، 62 / 3)
و اواسط سورة حشر:
{  وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ }          (حشر، 59 / 10)
و آخر سوره انفال:
{  وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ  }(انفال، 8 / 75)
است. روایت شده که روزی عمر رضی الله عنه از کسی شنید که آیة مورد نظر را با «واو» قرائت می‌کرد. به او گفت: «چه کسی این قرائت را به تو آموخت؟» مرد گفت: ابی. آنگاه عمر  رضی الله عنه ، ابی رضی الله عنه را خواست و ابی گفت: پیامبر  صلی الله علیه و سلم  این را به من آموخته است. سپس عمر گفت: به نظرم در موقعیت قرار گرفته‌ام که بعد ما هیچ کس به آن نخواهد رسید»[38]. بنابراین، این گونه اختلاف، شکل نقص در حرف عطف به خود می‌گیرد و تا زمانی که اصل نقص در درون حروف هفتگانه باشد، زیادت هم در آن وجود دارد؛ چون هم نقصان و هم زیادت با هم در متن وارد می‌شوند و هر دو برخی از احتمال‌های تغییر می‌باشند. از این نوع به طور فراوان، در قرائت‌های شاذ یافت می‌شود.
ظن غالب آن است که اختلاف در لغت، اختلاف در برخی پدیده‌های آوایی مثل همزه دادن و ندادن آن، ادغام و فک ادغام، اماله و غیره، باشد، اینها پدیده‌های آوایی‌ای هستند که فصاحت گوینده نسبت به شخص دیگر، به واسطة این آواها سنجیده می‌شود. اما اختلاف در تعداد آیات سوره‌ای که آیا 35 آیه است یا 36 آیه، در تمام قرآن تنها مربوط به دو سوره است که ممکن است مورد اختلافی این چنین باشد. آن دو سوره یکی احقاف است (مکی و تعداد آیات آن 35 تاست) و دیگری مطففین (مکی و تعداد آن 36 تاست). احتمالاً اختلاف در تعداد آیات این دو سوره، ناشی از ادغام دو آیه در یک آیه باشد؛ یعنی در تقسیم سوره به آیات، و شاید هم به علت دیگری برگردد.
اما اختلاف ناشی از پایین بودن سن: بدون شک کودکان و نوجوانان وقتی سعی می‌کنند، قرآن بخوانند، آن‌گونه که بایسته است از عهدة آن برنمی‌آیند بلکه در زبانشان نقص و ناتوانی در ادای حروف و آواها وجود دارد که بدینسان، اختلاف در قرائت نسبت به قرائت بزرگسالان رخ می‌دهد.
همچنین است، پیرمرد و پیرزن، که هر دو گاهی تلفظ نادرستی دارند که این، با توجه به ضعف اندام گفتار و اختلاف در ترکیب دهان به واسطة فروریختن دندان‌ها می‌باشد. جهل و ناآگاهی هم یکی از علل ایجاد اختلاف در تلفظ است چه این که برای برخی متن [قرآن] تلقینی بود مثل: خدمتکار که در آن روزگار از بردگانی بودند که از بیرون شبه جزیره آورده شده بودند و نمی‌توانستند به خوبی، عربی صحبت کنند و حتی لکنت زبان بر آنها غالب بود[39]، با وجود این، به قدر توانایی خود مأمور به حفظ آیاتی از قرآن بوند تا حداقل بتوانند نماز را درست بخوانند و فهم خود را از عقیده و باور دینی تصحیح نمایند.
سومین ملاحظه این که: اجازة قرائت قرآن به هفت حرف امر مطلقی نبوده است، یعنی مفهوم آن، این نبوده است که هر فرد، ممکن است قرآن را بر هفت حرف بخواند، بلکه مراد آن است که هر فرد آن‌گونه که معلمش، چه پیامبر  صلی الله علیه و سلم  و چه یکی از اصحاب، به او آموخته است، [قرآن را] بخواند، بدون این که در پی تقلید از دیگری در قرائت باشد و بدون این که در پی تحمیل قرائت خود بر دیگری برآید.
بنابراین، حضرت رسول صلی الله علیه و سلم  ـ به هر کس که در حضور ایشان ـ علیرغم اختلاف قرائت‌ها ـ قرائت می‌کرد، قرائت وی را تأیید می‌نمود تا جایی که از مجادله در قرآن، به سبب اختلاف حروف، نهی می‌کرد، چون مجادله در آن کفر است علیرغم این که احادیث حروف هفتگانه، وجه اختلاف «حرف» قرآن را ذکر نکرده‌اند و گاهی هم به ذکر موضع کلی آن مثل سورة نحل یا فرقان بسنده کرده‌اند ـ یا گرایش‌های کلی که قبلاً به آن اشاره کرده‌ایم را بیان داشته ـ [ولی] این ملاحظات سه‌گانه ما را به موضع‌گیری مجازی در تفسیر مدلول از حروف هفتگانه کمک می‌کند، بدین صورت که این اجازه در قرائت را زمان نزول آن تفسیر می‌کند که در مکه نبوده است؛ یعنی جایی که مجموعة مؤمنان یک واحد را هماهنگ را تشکیل می‌دادند که بیشتر از قریش بوده‌اند و تعداد آنها هم محدود و با پیامبر  صلی الله علیه و سلم ، معلم اول خود، ارتباط همیشگی داشته‌اند و ایمان تازه‌ای یافته‌اند آنها از هر جهت ـ از حیث تعداد، نوع و شرایط ـ قادر بر حفظ قرآن و تلاوت درست آن، بدون غلط و تحریف، بوده‌اند.
داستان اسلام آوردن عمربن خطاب رضی الله عنه بر این مطلب دلالت دارد که آنها متن قرآن را هم می‌نوشتند و نزد خواهر او دو صحیفه از قرآن در آن واپسین روزهای اسلام وجود داشته است[40]. حتی ناتوانی‌های آنها ـ اگر وجود داشتند ـ فرصتی برای اصلاح زبانشان داشتند و همچنین فرصتی که به پیامبر  صلی الله علیه و سلم  مراجعه نمایند و یا برای اصلاح خطای خود نزد اصحاب بروند، لذا اختلافات در متن قرآن، پدید نیامده بود که برخورد با آن به منزلة یک مشکل لازم آید.
وقتی که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  و اصحابش به مدینه هجرت کردند، وضع تغییر کرد و تعداد ایمان‌آورندگان زیاد شد و مردم گروه گروه به دین اسلام گرویدند. برای دعوت به اسلام در مرکز جدید [مدینه] فرصتی پیش آمد تا اقوام و قبایل در جای جای شبه جزیره و بیرون آن، برای هم سفیرانی بفرستند. گروه‌ها با زبان‌ها و لهجه‌های مختلف پیاپی آمدند به طوری که جامعة مدینه، آمیزه‌ای از عرب و یهود و این گروه‌های مسلمان بود، هر چند که یهودیان اندک بودند.
علاوه بر این، روزگار جدید به امکانات گسترده‌ای در تبلیغ دعوت، نشر قرآن و متن نازل شدة آن نیاز داشت تا قانون اساسی زندگی اسلامی در دولت جدید باشد. همچنین عمر مؤمنان متفاوت بود و بیشتر آنها از بزرگانی بودند که عمرشان از دوران فراگیری و حفظ فراتر بود و دشوار می‌نمود که حفظ قرآن را ادامه دهند. پیامبر صلی الله علیه و سلم  هم علاوه بر همة اینها، مشغول به مسئولیت‌های بزرگی در هدایتگری، سازماندهی، قضاوت، جنگ، صلح، تبلیغ و دعوت، بیان نظام‌ها، اعتقادات و فتوا، دریافت وحی و املای آن را نامه‌نگاری به پادشاهان و ملت‌ها بود. همة این شرایط در جامعة جدید [مدینه] پیامبر  صلی الله علیه و سلم  و یارانش را فراگرفت و در چنین جمع انبوهی از مردم و مشکلات که زندگی آرام و بی‌دردسر را نمی‌شناسد، هر کس بتواند به یک یا دو قطعه عبارت [قرآنی] از دهان توفیق یابد به خیر زیادی دست یافته است، و باید آن مقدار را که از حافظه، لهجه و هوش او یاد می‌کند، در حدودی که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  به او آموخته، بخواند.
این توصیف گذرا از زندگی جدید، این رخصت در تلاوت قرآن را اقتضا می‌کرد ولی بدون شک، این رخصت موقت و منوط به بقای مقتضیات آن است و با زوال اسباب و علل آن، زایل می‌شود یعنی با بازگشت زندگی به سطحی از استقرار و آرامش و هماهنگی که به سطح روزگار مکی نزدیک است؛ که این وضع تنها در روزگار عثمان رضی الله عنه  رخ داد، چنان که خواهد آمد.
رای برگزیدة ما در معنای حروف هفتگانه، شامل اختلاف لهجه‌ها، اختلاف سطح بیان ناشی از اختلاف سن و تفاوت در آموزش و همچنین شامل اختلاف برخی واژگان و ترتیب جمله‌هاست که معنا و مراد به واسطة آن دچار تغییر نمی‌شود اگر مراد احادیث آمده در این باب معلوم نبوده و تخصیص دادن عدد به هفت قطعاً مشخص نشده باشد، ما وظیفه نداریم مقصود از آن را حدس بزنیم. بهترین دلیل بر این که معنای عدد در این جا غیر از مراد اصلی آن [عدد هفت] است آن است که، اصحاب که بیش از همة مردم به مشکل مواجه داشته‌اند، می‌پذیرفتند که این مسأله از باب توسع و آسان‌گیری است، چنان که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  برای آنها گفته است و دلالت آن روز به روز گسترش می‌یافت، و هرگاه امر تازه‌ای در محیط دعوت و تبلیغ، رخ می‌داد و یا گروه‌هایی از مناطق دور می‌آمدند و با خود سنت‌های لهجه‌ای غریب می‌آوردند، قرآن به لهجه‌ها خوانده می‌شد و همچنان معنای حروف هفتگانه گسترش می‌یافت.
دور شدن از هماهنگی و سازگاری ـ به نظر ما ـ آن است که حروف هفتگانه را ـ که در آن روزگار قصد می‌شد ـ به هفت لغت [لهجه] متحد یا متفرق، مشخص یا رایج، محدود کنیم که همة اینها اشتباه و بدون دلیل و به بیراهه رفتن است.
همچنان که، حصر سطوح هفتگانة اختلاف، در راستای تفسیر مراد «احرف سبعه»، دور شدن از صواب است هر چند که گفتار به جواز این سطوح، علیرغم حصر آنها در هفت حرف با توجه به بر شمردن آنها در صفحات پیشین، به این امر یاری نماید.
در این جا به طبری می‌رسیم که اندیشة حذف این جواز، توسط عثمان رضی الله عنه هنگام گردآوری قرآن و نوشتن مصاحف، را مطرح می‌کند و بدین وسیله مردم را به یک حرف در برابر شش حرف دیگر وحدت می‌بخشد[41]، هر چند که با توجه به روایت‌هایی که در دست داریم ظن غالب به بیش از یک حرف می‌باشد، چنان که بیاید.
همچنین به رای دکتر ابراهیم انیس بر می‌خوریم که معتقد است، روح این جواز تا به امروز همچنان باقی است، و مسلمانان از نژادهای مختلف و با اختلاف زبانهاشان در گذشته و حال و آینده، در محدودة آن حروف، قرآن را می‌خوانند[42].
هر چند که معتقدیم، [این روح جواز] از حروف هفتگانه نیست بلکه ناشی از روح آسان‌گیری‌ای است که از مشخصه‌های اسلام است، چون وجود حروف هفتگانه به معنای نزول یافتة آن، به اجماع مسلمانان، با مصحف عثمان رضی الله عنه متوقف شده است و تنها برخی از آن، در حدود رسم الخط مصحف نمونه [مصحف امام] باقی مانده است.
پرسش مهمی که در این موضوع برای ما می‌‌ماند، این است که، ملاحظه کردیم که دسته از کسانی که قرائت مختلف داشتند و در احادیث، اخبار آنها آمده، حروف مختلف شان را به قرائت پیامبر صلی الله علیه و سلم  نسبت می‌دادند که ایشان بر آنان خوانده است، و پیامبر صلی الله علیه و سلم  هم همیشه این حقیقت را، به مطابقت قرائت هر یک از آنها به قرائت خودشان تأیید می‌کردند. اما آیا هر یک از این وجوه مختلف از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم  صادر شده است؟
نه، شایسته آنیم و نه در توان ماست که پاسخ مشخصی به آن بدهیم، اما چیزی که بافت [= سیاق] احادیث، به بیان آن کمک می‌کند، آن است که برخی از آنها [وجوه اختلافی] قرائتی از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم   بوده است، و برخی تأییدی برای کسی که، ایشان برای وی قرائت کرده و یا به قرائت وی گوش داده‌اند و وی نتوانسته است به دقت، حروف پیامبر  صلی الله علیه و سلم  را به خاطر اختلاف لهجه و اختلاف در توانایی ادا کند.
اما مطلب به این، محدود نشده است و گرنه نتیجة آن، آسان بود؛ چون برخی از حروف، خاستگاهش جواز عام [در قرائت به احرف سبعه] بوده، به ویژه آن جا که زیادت یا نقصان یا جانشین کردن کلمه‌ای در جای کلمة دیگر به همان معنا بوده است. بنابراین مطلب خارج از دو احتمال نیست: یا این که پیامبر  صلی الله علیه و سلم  برای مردم به دو لفظ یا مجموعه‌ای از الفاظ مختلف مثل (هلم، تعال و اقبل) قرائت کرده است یا خیر.
احتمال اول، لازمه‌اش، سخن خاورشناسان است که آن را «نظریة قرائت به معنا» نامیده‌اند که آثار دراز مدتی در ارزش متن قرآنی خواهد داشت و در خلال بحث، از این مسأله سخن خواهیم گفت. احتمال دوم این که، یا به سبب فراموشی بوده است و یا علاقه به بهره‌مندی دراز مدت از جواز و رخصت با یادآوری و تذکر (12). هر دو مطلب جایز است تا زمانی که باب آسان‌گیری باز شد؛ بلکه تا زمانی که با‌ب‌های هفتگانة آسان‌گیری همچنان گشوده باشد.


[1]- این روایت‌ها در ضمیمه کتاب موجود است.
[2]- جلال‌الدین عبدالرحمان السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 45.
[3]- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 18.
[4]- ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 12.
[5]- برخی از گروه‌های شیعی موضع مخالف [آیةالله] سید ابوالقاسم [خویی] دارند. از جمله ابو عبدالله زنجانی در کتاب «تاریخ القرآن» که علیرغم این که شیعه است حدیث حروف هفتگانه را پذیرفته است (ر. ک : تاریخ القرآن، ص 15)، مطبعة لجنة التألیف، 1935 [وجه اختیاری ابوعبدالله زنجانی از حروف، وجهی است که طبری گزین کرده که مشکل قرائت به معنا را به دنبال دارد].
[6]- البیان، ج 1، ص 119 به بعد، چاپ اول، المطبعة العلمیة، نجف.
[7]- همان زرارة بن اعین کوفی است : ر. ک : ابن ابی‌حاتم الرازی، الجرح و التعدیل، قسم دوم، ج 1، ص 604، شرح حال شماره 2731، [و نیز :]، ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان.
[8]- ابوالقاسم الخویی، البیان، ج 1، ص 123، به نقل از [مولی محسن فیض کاشانی]، الوافی، ج 5، ص 272.
[9]- عبدالله‌بن ابی‌داود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 18.
[10]- ابوالقاسم الخویی، البیان، ج 1، ص 123.
[11]- همان.
[12]- ابوالقاسم الخویی، البیان، ج 1، ص 123.
[13]- ابوالقاسم الخویی، البیان، ج 1، ص 135.
[14]- محمدبن عبدالله‌بن مسلم ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، ص 26.
[15]- در قرائت ابن مسعود می‌آید که «طَلْح» و «طَلْع» به یک معناست.
[16]- ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، صص 28-30.
[17]- ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، ص 31.
[18]- محمدبن جریر الطبری، جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر الطبری)، ج 1، صص 46-47.
[19]- همان، ج 1، ص 57-58.
[20]- همان.
[21]- محمدبن جریر الطبری، جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر طبری)، ج 1، ص 58-59.
[22]- همان، ص 59.
[23]- مکی بن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص 36-41.
[24]- همان، صص 10-11.
[25]- مکی بن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص 20.
[26]- مکی‌بن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص 20.
[27]- ابن الجزری، النشر فی القراءات العشر، ج 1، ص 26.
[28]- نک : [در النشر : { وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ }  (واقعه، 56 / 29) آمده است].
[29]- ابن الجزری، النشر، ج 1، ص 28.
[30]- همان، ج 1، ص 28.
[31]- ابن الجزری، النشر، ج 1، ص 27.
[32]- جلال‌الدین عبدالرحمان السیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 49 [محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 3، صص 226-227].
[33]- این آیه درباره زبیربن عوام و یکی از انصار به نام حاطب بن بلتعة که بر سر آب نزاع داشتند و در پایان به پیامبر  صلی الله علیه و سلم  قضاوت بردند، نازل شده است. السیوطی، لباب النقول فی أسباب النزول، ص 73 و نیز : الواحدی، أسباب النزول، ص 93-94.
[34]- آنچه در میان پرانتز آمده، برگرفته از یکی از روایات حدیث حروف هفتگانه است (به ملحقات مراجعه شود) [روایت پنجم از روایت‌های ابی‌بن کعب].
[35]- آنچه در میان پرانتر آمده، برگرفته از یکی از روایات حدیث حروف هفتگانه است (به ملحقات مراجعه شود) [روایت پنجم از روایت‌های ابی‌بن کعب].
[36]- آنچه در میان پرانتز آمده، برگرفته از یکی از روایات حدیث حروف هفتگانه است (به ملحقات مراجعه شود) [روایت پنجم از روایت‌های ابی‌بن کعب].
[37]- یعنی بر خلاف قرائت عمومی :  {  وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ... } (توبه، 9 / 100).
[38]- ابوحیان محمدبن یوسف بن علی الاندلسی، البحر المحیط، ج 5، ص 92.
[39]- ابن سعد در الطبقات الکبری، ج 3، ص 226، آورده است که صهیب بن سنان رومی در رم پرورش یافت و علیرغم این که عربی الاصل بود، لکنت داشت.
[40]- ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، ص 21.
[41]- ابن جریر الطبری، جامع البیان (تفسیر الطبری)، ج 1، ص 64.
[42]- ابراهیم انیس، فی اللهجات العربیة، ص 47.
 
تاریخ  قرآن، مؤلف: دکتر عبدالصبور شاهین، ترجمه: دکتر سید حسین سیدی (عضو هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد)، تحقیق و پژوهش : هادی بِزْدی ثانی
 

0 نظرات:

ارسال یک نظر