عكس العمل عثمان – رضي الله عنه -

 

عكس العمل عثمان – رضي الله عنه -

عكس العمل عثمان –رضي الله عنه-  را نيز از طبري مي‌آوريم:
سپس عثمان نامه به هر شهري نوشته و گفت: همانا من از كارمندانم هر سال در موسم حجّ بررسي و تحقيق و بازپرسي مي‌كنم. از روزي كه من متولّي امور گشتم امر به معروف و نهي از منكر روش ما بوده‌است. هر چه كه دربارهء من و واليانم ثابت شود آنرا به صاحب حقّ خواهم رساند، من و خويشانم هيچ حقّي قبل از مردم نداريم. اهل مدينه به من خبر داده‌اند كه بعضي به ناحقّ ضرب و شتم شده‌اند، هر كس كه باشد بايد حقّش را بستاند از خودم يا از عمّال و كارمندان من، يا ببخشيد كه خداوند بخشنده‌ها را دوست دارد.
وقتي كه مردم رسالهء عثمان را در شهرها خواندند به گريه افتادند و گفتند كه امّت در انتظار يك شرّ مي‌باشد و عثمان قاصد به سوي دولتمردان در ولايات فرستاد و همه آمدند. عبدالله بن عامر و معاويه و عبدالله بن مسعود و سعيد و عمرو جمع شدند و عثمان گفت: واي بر شما، اين شكوائيّه‌ها چيست و اين اخبار چه مي‌گويد؟! مي‌ترسم كه اين اخبار راست باشد و مي‌ترسم كه به من نسبت داده شود، گفتند: آيا شما قاصداني به شهرها نفرستاديد، آيا آنها بازگشتند و هيچ كس با آنها شكايتي نكرده‌بود؟ نه به خدا قسم، اينها راست نيست وما اصول اين شايعات را نمي‌دانيم و اينها شايعاتي بيش نيست، عثمان گفت: مشورت بدهيد. سعيد بن عاص گفت: اين توطئه‌اي است كه مخفيانه انجام گرفته‌است، گفت: علاج آن چيست؟ اينها بايد خواسته و مؤاخذه شده و كساني كه اين شايعات را ساخته‌اند بايد كشته‌ شوند. عبدالله بن‌سعد گفت: آنچه را كه به مردم است بگير و اگر آنچه را كه حقّ آنهاست به آنها بدهي بهتر است از اينكه آنها را ترك كني. معاويه گفت: تو مرا گماشتي و من نيز كساني را گماشتم كه جز اخبار نيك از آنها برايت نمي‌آيد و آن دو مرد از جاي خود بهتر خبر دارند، عثمان گفت: نظرت چيست؟ گفت: نيك‌رفتاري و ادب. عثمان گفت: اي عمرو تو چه مي‌گويي؟ پاسخ داد: كه به نظر من شما نرم شده‌ايد و بر آنها آسان مي‌گيريد و از آنچه كه عمر مي‌كرد با آنها بيشتر تساهل مي‌كنيد، به نظرم راه دو دوستت را گرفته كه در موضع شدّت، شدّت به‌خرج دهي ودر موضع نرمش‌نرمش نمايي، ليكن شما با همه نرمش نشان داديد.
 عثمان برخاست، حمد و ثناي الهي كرده و گفت همهء آنچه را كه بيان داشتيد شنيدم ليكن هر كاري راهي دارد، و اين بيمي كه براي امّت مي‌رود رخ دادني است ... الخ.
امّا ايرادهايي كه وارد كرده‌بودند و بدگويي‌هايي كه در اين شايعات وجود داشت و براي تكّه پاره كردن دولت اسلام رواج داده‌بودند، عثمان ذوالنورين در خطبهء حجّ خود كه همهء مورّخان آن را ذكر نموده‌اند همه را يك به يك پاسخ داد، كه شرح آن در تاريخ طبري است.[1]
و بعدها اين ارث شوم سبأيّه را شيعيان تصاحب كردند و پشت از پشت آنها را به همديگر تحويل داده و در امّت اسلام تفرقه انداختند، و اين خود يكي از شواهد بزرگي است كه شيعيان امروزي مذهب خود را جز بر پايه‌ها و اركاني كه سبأيّه آنرا پي‌ريزي كردند بنا ننموده‌اند و هيچ ارتباطي با شيعيان اوّليه جز اسم ندارند.
هنگامي كه امام مظلومان عثمان بن عفّان –رضي الله عنه- به دست سبأيّه و اهل فتنه و شورش به شهادت رسيد[2]. مدينه منوّره پنج روز بدون رهبر ماند و يا به عبارت ديگر مدينه در دست يكي از قاتلان عثمان يعني غافقي بن حرب بود و بقيّهء قاتلان و سبأيّه او را احاطه كرده‌بودند و داراي نظرات متعارض و مخالفي دربارهء خليفهء بعد از عثمان بودند، به جز سبأيّه كه از همان ابتدا جز اسم علي را نياورده و در پشت او پنهان مي‌شدند كه او از آنها بيزاري مي‌جست و مي‌دانيم كه عبدالله بن سبا يهودي مكّار كه در پشت همهء اين توطئه‌ها بود با مصريان بود.
 در اينجا نظريّات ياغيان و طاغيان واراذل واوباش-همهء اين الفاظ را مورخان وائمه بزرگى چون ابن العربى وابن تيميه براى اين شورشيان فتنه جو بكار برده اند-   مختلف و متعارض بود، بعضي‌ها طرفدار طلحه و بعضي‌ها طرفدار زبير و بعضي‌ها طرفدار علي بودند.وهركدام كه به خباثت وسركشى واشتراك ديگرى را به توطئه ميدانست به او اطمينان نداشته وبه رأى خود پافشارى مى نمود،
 اتّفاق نظر همهء اينها فقط براي ويراني و از بين بردن خلافت اسلامي بود كه اطراف اين دولت براي اوّلين بار در عهد طلايى عثمان بسيار گسترده شده ‌بود. چنين شرايطي در تاريخ اسلام از نظر فتوحات و كشورگشايي كم‌نظير بود و بعد از فتنهء قتل سيدنا عثمان در عهد سيّدنا علي اين فتوحات ادامه نداشت و به خاطر جنگ داخلي حتّي يك وجب هم به كشور اسلامي اضافه نشد.

و هنگامي كه اهل فتنه از هر سه نفر، علي و طلحه و زبير، مأيوس شدند به سوي سعدبن أبي وقّاص فاتح ايران و عبدالله بن عمر رفتند، ليكن جواب همهء اين بزرگان به اهل فتنه يكي بود و آن اينكه همه از آنها بيزاري جستند و برويم سراغ قديم‌ترين و موثّق‌ترين مورّخ اسلام مثل طبري كه ابن كثير و ابن الاثير و ابن خلدون و ديگران نيز با او هم رأي مي‌باشند.
طبري به سند خود از ابوعثمان روايت مي‌كند كه: «بعد از قتل عثمان –رضي الله عنه- پنج روز مدينه بدون امير ماند، و امير (موقّت) آن فاقعي بن حرب بود، دنبال كسي مي‌گشتند كه متولّي امارت گردد و كسي را حاضر نمي‌يافتند، مصري‌ها پيش علي رفتند او را نمي‌يافتند و او به باغ خود در اطراف مدينه رفته‌بود و اگر او را مي‌ديدند از آنها و از گفتهء ايشان بيزاري مي‌جست و كوفي‌ها به دنبال زبير مي‌رفتند، او را نمي‌يافتند، قاصد به سوي او فرستادند، او از گفتهء ايشان بيزاري جست، بصري‌ها به دنبال طلحه مي‌رفتند، اگر آنها را مي‌ديد از آنها دوري جسته و اظهار بيزاري مي‌كرد. اينها در قتل عثمان متّفق و در امير آينده مختلف بودند و هنگامي كه موافقتي از آنها نديدند، عصباني شده و گفتند هيچكدام از اين سه نفر را امارت نخواهيم داد و به سوي سعد بن أبي وقّاص قاصد فرستادند و گفتند كه شما از اهل شوري هستيد و ما در مورد شما اتّفاق نظر داريم بيا تا با تو بيعت كنيم. او جواب داد كه من و ابن عمر از شوري[3] خارج شديم و ما را بدان نيازي نيست. سپس به سوي عمر آمدند و از او تقاضاي امارت كردند، او پاسخ داد كه به خدا قسم اين امر انتقامي الهي خواهد داشت و هرگز سوي آنها نخواهيم آمد، كسي ديگر را نگاه كنيد، سرگردان ماندند كه چه كار كنند».[4]
حيرت و سرگرداني اينها بدين خاطر بود كه مي‌دانستند هر كس كه بدون نظر و رأي آنها سر كار بيايد حكمشان شمشير خواهد بود و به خاطر خون امام مظلومين و خليفهء راشد از آنها قصاص خواهد گرفت حتّي ابن كثير تصريحاً  اين را ذكر كرده و نقل مي‌كند كه: «گفتند اگر ما بعد از قتل عثمان بدون تعيين اميري كه مورد اتّفاق باشد بازگرديم، سالم نخواهيم ماند».[5]
بعد از اين اهل مدينه را جمع كرده و ديدند كه: سعد و زبير خارج شده و طلحه به باغ خود رفته و از بني اميّه هر كس كه توانسته فرار كرده‌است، سعيد و وليد به مكّه گريختند و مروان و كساني ديگر نيز به دنبالشان به آنها ملحق شدند. و وقتي كه اهل مدينه جمع شدند مصريان به آنها گفتند كه: شما اهل شوري هستيد و شما هستيد كه امام را تعيين مي‌كنيد و رأي شما براي بقيّهء امّت قابل قبول است، كسي را پيدا كنيد تا او را انتخاب كنيد و ما پيرو شما هستيم. ما به شما دو روز وقت مي‌دهيم و اگر اين كار را نكرديد ما فردا علي و طلحه و زبير و بسياري ديگر را خواهيم كشت. پس مردم به سوي علي شتافتند و گفتند كه با تو بيعت مي‌كنيم و مي‌بينيد كه اسلام از دست خويشان به چه مصيبتي گرفتار شده‌است».[6]

علي –رضي الله عنه- به آنها جوابي داد كه در مقدّس‌ترين كتب شيعه وارد شده‌است، كه آن نهج البلاغه است:
«مرا واگذاريد، به دنبال كسي ديگر برويد، ما در صدد امري هستيم كه وجوه گوناگوني دارد، دلها بر آن گرد نمي‌آيد و عقل‌ها بر آن ثابت نمي‌گردد، ... بدانيد اگر من بپذيرم، آنچهء را كه مي‌دانم بدان عمل مي‌كنم و به سخن اين و آن و به سرزنش سرزنش‌كنندگان گوش نخواهم داد، اگر مرا ترك كنيد مثل هر كدام از شما هستم و شايد از همه شنواتر و مطيع‌تر به كسي باشم كه او را وليّ امر نمائيد، و من وزير شما باشم بهتر از اين است كه امير شما باشم».[7]
ليكن علي را بدين كار مجبور نمودند، مالك اشتر دست او را گرفت و با او بيعت نمود و بعد از او كساني ديگر بيعت كردند.[8] و آنچنان كه شيعيان نقل مي‌كنند علي اين مطلب را در رسالهء خود به اهل مصر نيز يادآور شده‌است.[9] و شبيه اين مطلب را نيز شريف رضي در نهج البلاغه تحت عنوان امر بيعت نقل مي‌كند.[10]
كساني با علي بيعت كردند. و كساني هم وقت و جوّ و شرايط را مناسب نديده از بيعت امتناع كردند كه شرح آن به قرار زير است:
سعد به علي گفت: بيعت نمي كنم تا اينكه مردم بيعت كنند، علي گفت: رهايش كنيد و ابن عمر را آوردند و مثل همان جواب را داد. گفتند: كفيلي بياور، گفت ندارم، اشتر گفت: بگذار او را بكشم. علي گفت: خودم كفيل او هستم، و انصار بيعت كردند و از آنها حسّان بن ثابت و كعب بن مالك و مسلمهء بن خالد و ابو سعيد خدري و محمّد بن مسلمه و لقمان بن بشير و زيدبن ثابت و رافع بن خديج و فضالهء بن عبيد و كعب بن عجزه و سلمهء بن سلامهء بن وقش، تأخير نمودند. و از مهاجران عبدالله بن سلام و صهيب بن سنان و اسامهء بن زيد و قوامهء بن مظعون و مغيرهء بن شعبه تأخير نمودند. اما نعمان بن بشير انگشتان نائله همسر عثمان را گرفته و با پيراهني كه در آن كشته شده بود فرياد كنان خود را به شام رساند.[11] و طلحه گفت: من در صورتي بيعت كردم كه شمشير بالاي سرم بود.[12]
و زبير گفت: دزدي از دزدان عبدالقيس مرا آورد و من در صورتي بيعت كردم كه ريسمان در گردنم بود.[13] و در روايتي: طلحه را آوردند و گفتند بيعت كن. گفت من در حالت اكراه بيعت مي كنم و زبير را آوردند، او نيز چنين گفت.[14] و بعضي ها گفته اند كه آن دو به شرط اقامهء حدود بر قاتلان عثمان بيعت كردند.[15] و گفته شده كه طلحه بيعت كرد و زبير و سلمهء بن سلامه و اسامهء بن زيد بيعت نكردند.[16] و مدائني از زهري نقل مي كند كه اقوامي از مدينه به شام گريخته و با علي بيعت نكردند.[17]
بيعت علي – رضي الله عنه – اين گونه به اتمام رسيد، و سبأيّه و كساني از قاتلان عثمان كه فريب آنها را خورده بودند در پشت سر بيعت كنندگان علي – رضي الله عنه – مخفي شدند، و از هر طرف او را احاطه كردند. بعد از آن علي با طلحه و زبير و گروهي از صحابه اجتماع كرد، و آنها گفتند: اي علي، ما اقامهء حدود را شرط بيعت قرار داديم، و اين گروه در ريختن خون اين مرد (عثمان) شريك بوده و آنرا حلال نموده اند. بدانها گفت : برادرانم، شما مي دانيد كه من جاهل به آن نيستم، ليكن با كساني كه مالك ما هستند و ما بر آنها توانايي نداريم چه توانم كرد. شما ميبينيد كه بردگان و باديه نشينان شما همراه با آنها شورش كرده و هر چه بخواهند با شما خواهند كرد، آيا مجالي براي اجراي آنچه كه شما خواستار آن هستيد وجود دارد؟ گفتند: خير، گفت: به خدا قسم، من جز آنچه را كه شما فكر مي كنيد، فكر نمي كنم و رأيم رأي شما ميباشد. ان شاءالله، اين كاري از كارهاي جاهلّيت است و اينها مادّهء آن هستند ... گروهي از مردم با شما هم عقيده و گروهي با شما مخالف هستند و گروهي نه اين و نه آن نظر را دارند، صبر كنيد تا مردم آرام شوند و دلها آرام گيرد، تا حقوق گرفته شود، آرام باشيد و منتظر بمانيد كه چه مي شود، علي رضي الله عنه از خروج قريش جلوگيري كرد و خروج بني اميّه را احساس كرده بود. مردم متفرّق شدند، بعضي ها گفتند اگر كار از اين جلوتر برود هرگز بر اين اشرار مسلّط نخواهيم شد، بعضي ها گفتند وظيفهء خود را انجام مي دهيم و كار خير مي كنيم چرا كه علي به نظر خود رفته و از ما بي نياز است.[18]
و بدين خاطر بود كه پسر عموي علي عبدالله بن عبّاس او را از بيعت گرفتن نهي مينمود. همچنانكه فرزند علي حسن ماندن علي را در مدينه از قبل انكار نمود.
ابن عبّاس به علي گفت: از من بشنو و داخل منزلت بمان، و يا بر سر مالت در ينبع برو، و درب خانه ات را ببند. چرا كه عرب غير از تو را نخواهد يافت، به خدا قسم اگر با اين قوم بپا خيزي فردا مردم خون عثمان را به گردنت خواهند انداخت، ليكن علي خودداري كرد.[19]
مورّخان گفتهء امام حسن را نيز در منع علي از ماندن در مدينه در روز استيلاي سبأيّه ذكر كرده اند.[20]
سبأيّه آغاز به تقويت نيروي خود نموده و در گرد خود موالي و باديه نشينان را جمع كردند تا اينكه قدرت آنها بالا گرفت و علي – رضي الله عنه – مي خواست كه شوكت آنها را شكسته و با ايجاد موانع بين آنها و موالي و بردگان اعراب باديه نشين، تضعيفشان نمايد. در ميان مردم اعلان نمود كه: «بردگاني كه به صاحبان خود باز نگردند، من از آنها بيزارم »، سبأيّه و باديه نشينان ناراحت شده و گفتند: فردا براي ما مثل آنست.
در روز سوم بيعتش علي بين مردم آمده و گفت: «اي مردم باديه نشينان را اخراج كنيد، اي اعراب بر سر آبهايتان برويد»، سبأيّه امتناع نمودند و اعراب با آنها رفتند.[21]
وقتي كه مردم و درمقدّمهء آنها بزرگان صحابه ديدند كه سبأيّه روز به روز بر طغيان خــود افزوده و دستهايشان به خون امام مظلوم آلوده است، و بالاتر از اين مي خواهند اوباش را گرد خود جمع كرده و از طرف ديگر باورها و معتقدات غريب و اجنبي را رواج  مى دهند، از علي – رضي الله عنه – تقاضاي قصاص خون عثمان را از آنها نمودند ليكن علي از سلطه و نفوذ آنها بيمناك بود و بنا براين با صحابه مدارا نموده و از آنها به خاطر ازدياد نفوذ سبأيّه خواستار مهلت بود و مورّخان الفاظ متعددّي را در صدد توجيه علي درتأخيروتقصير او از اقامهء حدّ و انتقام از خون عثمان ذكر نموده اند.
حافظ ابن كثير مي گويد:
«وقتي كه موضوع بيعت علي تمام شد، طلحه و زبير و پيروان صحابه – رضي الله عنهم – پيش او رفته و خواستار اجراي عدالت و اقامهء حدّ به خاطر خون عثمان گشتند، او عذر آورد كه اينها داراي نيرو و كمك و اعوان مي باشند و الان اين امكان برايش وجود ندارد، زبير از او خواست كه او را بر امارت كوفه تعيين كند تا برايش لشگر بياورد و طلحه نيز از او خواست تا او را بر بصره بگمارد تا برايش نيرو آورد و تا شوكت اين خوارج و اعراب باديهنشين جاهل كه در قتل عثمان با آنها بودند را به پايان برساند. علي خواستار مهلت شد تا در اين مورد فكر كند».[22]
امّا عبارت طبري از گفتهء طلحه و زبير اينست:
«اي علي ما با تو شرط نموديم كه حدود را بر اين قوم اجرا كني ... علي گفت آنچه را كه ميگوييد من بدان ناآگاه نيستم، ليكن چكار مي شود كرد با افرادي كه آنها مالك (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرت نداريم ... آيا جاي بكار بردن قدرت وجود دارد».[23]
ابن اثير از علي نقل مي كند كه گفت:
«چكار مي توانم بكنم با كساني كه آنها مالك (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرتي نداريم‌».[24]
و اما ابن خلدون مي گويد كه علي(ع) در پاسخ آنها گفته است:
«آنچه را كه شما مي خواهيد من توانايي آن را ندارم، تا اينكه مردم آرام شوند و امور بررسي شود و حقوق همه گرفته شود. آنها از پيش او خارج شده و بعضي از آنها درباره قاتلان عثمان زياد سخن گفتند».[25]
اين باعث شد كه زبير و طلحه از قصاص خون خليفهء مظلوم عثمان بن عفّان به دست علي نوميد گشته و از مدينه خارج شوند، و در آنجا با عائشه – رضي الله عنه – به هم رسيدند، و از طرف ديگر نامه ها بين علي و معاويه شروع به ردّ و بدل شد، چرا كه علي معاويه را عزل و عبدالله بن عبّاس را بر آنجا گماشت، ابن عبّاس گفت: اين كار درستي نيست، معاويه مردي از بني اميّه و پسر عموي عثمان و والي شام است، بعيد نيست كه گردنم را به خاطر عثمان بزند.[26] علي از او عذر خواسته و از اين كار رهايش كرد.
در حالي كه آنها در اين شرايط بودند، سبأيّه كار خود را كرده و شروع به ايجاد فتنه و ناآرامي و اضطراب و فساد بيشتر نمودند، و كينه هاي قديمي را زنده كرده و در خاكستر مي دميدند، و سعي مي كردند كه جنگي بين مسلمانان آغاز گردد، و هر كسي را كه در صدد خون عثمان بود، مخصوصاً معاويــه كه از پيروي علي امتناع مي كرد، بر عليه او بسيج مي كردند. امّا سبب امتناع معاويه از پيروي علي اين بود كه مي گفت بيعت به درستي انجام نگرفته است چرا كه شوري صورت نگرفته و اهل حدّ و عقد (خبرگان) با او بيعت نكرده اند و جز معدودي از مهاجران و انصار از اهل مدينه با او بيعت نداشته و بالاتر از همهء اينها قاتلان عثمان و سبأيّه در لشگر و حزب او پناه گرفته اند. در حالي كه علي ميگفت بزرگان مهاجر و انصار و اهل بدر با من بيعت كرده اند و پس از آرامش كشور، حكم قصاص را بايد اجرا كرد وگرنه بر آشوب و خونريزي افزوده مي شود.
نامه ها بين آنها رد و بدل مي شد تا اينكه قاصد معاويه نزد علي آمد و پرسيد: آيا من در امان هستم؟ علــــــي گفت: آري، قاصد كشته نمي شود، گفت: من از پيش قومي مي آيم كه جز با قصـاص راضي نمي شوند، سپس نامه را تسليم كرد و اجازهء خروج خواست. علي به او اجازه داد و گفت: برو، گفت: آيا در امان هستم؟ علي گفت: آري در امان هستي.[27]
سبأيّه و اهل شورش و فتنه باز هم در ازدياد اضطراب و ناآرامي كوشش نمودند تا جنگ لفظي به جنگ با شمشير مبدّل نشود، ببينيم مورّخان چه نقل كرده اند:
«سبأيّه فرياد كشيدند كه: اين سگ قاصد سگان است، او را بكشيد، او فرياد كشيد: اي مصريان يا قيسيان، اسب و كمــان، به خــدا قسم مي خورم كــه اين را بر شما بر مي  گردانند ... بر عليه او شعار مي دادند و فرياد مي كشيدند، ومصريان از كشتنش منع كردند و به او گفتند: ساكت باش، مي گفت: به خدا اينها هرگز رستگار نمي شوند خداوند آنها را به سزايشان مي رساند، به او مي گويند: ساكت باش ....».[28]
اين شعارها و فريادها و عبارت ها صريحاً نشان مي دهد كه آنها در صدد چه كاري بودند، آنها شروع به شايعه پراكني ونشراراجيف واكاذيب بين مردم نمودند تا شمشيرها بيرون آمده و جنگ و درگيري بين مسلمين رخ داده گردن همديگر را بزنند، و عقيده داشتند كه در اين صورت است كه همه آنها را فراموش كرده و خون عثمان از بين رفته و كسي ديگر درصدد قصاص آنها نخواهد بود و اختلاف و شقاق بين مسلمين رخ داده و جنگ و جدال بين آنها ادامه خواهد يافت، و اين تنها چيزي بود كه آرزوي آنها بود و سعي در ايجاد آن مي كردند.[29]
آنها هنگامي كه از اجتماع طلحه و زبير با امّ المؤمنين عائشه – رضي الله عنها – در مكّه با خبر شدند، شروع به تحريك شيعيان علي و حتي خود علي بر جنگ با اهل شام كردند، و قبل از اينكه خطر بالا گيرد، علي از اهل مدينه خواست كه به سوي شام حركت كنند و آنها رغبتي نشان نمي دادند، و حتي فرزندش حسن او را منع نموده و گفت:
اي پدرم، اين كار را رها كن، در آن خون مسلمانان ريخته مي شود، و در ميان آنان دو دستگي ايجاد مي كند، ليكن او نپذيرفت و تصميم قتال گرفته و لشكر را آماده كرد، و پرچم را به پسرش محمّد بن حنفيّه داد.[30]
زياد بن حنظلهء تميمي نيز كه از خواصّ علي بود او را منع كرده و گفت: اي علي صبر و بردباري بهتر است.[31]
امّا علي(ع) هنوز به سوي شام خارج نشده بود كه خبر خروج امّ المؤمنين و طلحه و زبير را به سوي بصره شنيد كه خواستار خون عثمان بودند، پس با افرادي از اهل مدينه به سوي آنها رفت تا از دخول آنها به بصره جلوگيري كند، و اكثر اهل مدينه راضي به خروج نشدند. شعبي مي گويد كه فقط شش نفر از اهل بدر با او بود كه هفتمي ندارد. و علي با نهصد جنگجو از مدينه خارج شد و عبدالله بن سلام علي را در زبده ديد و مهار اسبش را گرفته و به او گفت: يا امير المؤمنين، از مدينه خارج نشو، به خدا قسم كه اگر خارج شوي، هرگز قدرت مسلمين به آن باز نخواهد گشت. بعضي ها به او ناسزا گفتند، علي گفت: رهايش كنيد، او از بهترين اصحاب پيامبر مي باشد، و حسن بن علي به پدر گفت: اي پدر من تو را از اين كار نهي كردم و تونپذيرفتي.
 علي به او گفت: هنوز مثل دختران به من مهربانى مى كنى، از چه چيز منعم كردي كه نپذيرفتم؟ گفت: آيا به تو نگفتم كه قبل از كشتن عثمان از مدينه خارج شوي تا با حضور تو در مدينه عثمان كشته نشود و هر كسي سخني نگويد؟ آيا به تو نگفتم كه بعد از قتل عثمان با مردم بيعت نكن تا هر اهل شهري بيعت خود را بفرستد؟ و پيشنهاد دادم كه وقتي كه اين زن و آن دو مرد (عائشه و طلحه و زبير) خارج شدند در منزلت بماني تا آنها صلح كنند و در همهء اينها سخن مرا نپذيرفتي؟
علي به او گفت: امّا راجع به خروج قبل از كشتن عثمان، همچنانكه او در محاصره بود ما هم در محاصره بوديم، و امّا بيعت من قبل از آمدن بيعت شهرها، بدين خاطر بود كه كراهت داشتم كه اين امر (حكومت و خلافت بدون رهبر بكلي) ضايع شود، و امّا اينكه در منزل بمانم در حاليكه اينها بيرون رفتند، آيا از من مي خواهي كه مثل كفتاري باشم كه محاصره شود ... اگر من دراين امور دخالت نكنم چه كسي بايد دخالت كند؟ دست از من بكش فرزندم! علي رضي الله عنه نامه هايي به اهل بصره و كوفه نوشت و گفت كه ما خواستار صلح و برادري و وحدت امّت هستيم.[32]
اهل مدينه و مكّه و كوفه و بصره در گرد دو گروه جمع شدند، و نكته اي كه قابل ملاحظه است اينست كه اكثريت  اصحاب پيامبر – ص- كه زنده بودند، از هر دو گروه  دوري جستند. عائشه امّ المؤمنين و همراهانش در بصره و علي در ذي قار جاي گرفتند، سپس علي، قعقاع بن عمرو را به سوي طلحه و زبير فرستاد و آنها را به الفت و جماعت خواند و از تفرّق و اختلاف بر حذر داشت، قعقاع به بصره رفته و از امّ المؤمنين عايشه آغاز نموده و گفت:
اي مادر! چه چيز تو را به اين شهر آورده است؟ گفت: اي فرزند، اصلاح بين مردم، قعقاع از او تقاضا نمود كه صلحه و زبير را بخواهد، آن دو حاضر شدند، قعقاع گفت: من از امّالمؤمنين پرسيدم كه چرا در اين شهر آمدي، پاسخش اينست كه براي اصلاح آمده است، آن دو گفتند: ما نيز همچنين، پرسيد: اين اصلاح شما چگونه است و بر چه چيزي است؟ به خدا قسم اگر آن را بدانيم صلح خواهيم نمود و اگر آن را منكر بدانيم، خير، گفتند: قاتلان عثمان، اگر اين كار ترك شود، ترك – حكم – قرآن است، او گفت: شما قاتلان او را از اهل بصره كشتيد، و قبل از قتل آنها به استقامت نزديكتر بوديد تا امروز، ششصد نفر را كشتيد و شش هزار نفر در پشتيباني آنها قيام كرد، و بر عليه شما قيام كردند، و شما حرقوص بن زهير را خواستيد. شش هزار نفر از او پشتيباني نمودند، اگر آنها را رها كنيد به همان چيزي افتاديد كه از آن سخن مي گوييد و اگر با آنها بجنگيد بر شما غلبه مي كنند و آنچه را كه در صدد قصاص آن هستيد مفسد اى بزرگتر از آنست، و علي نيز در ترك قاتلان عثمان همين عذر را دارد، و قتل آنها را به تأخير انداخته است تا بر آنها قدرت داشته باشد، ...
عائشه امّالمؤمنين از او پرسيد : شما چه مي گوييد؟ گفت: به نظر من علاج اين موضوع آرامش و سكون است ... و اگر شما بيعت كنيد نشاني خير و آغاز رحمت است، و انتقام نيز گرفته خواهد شد، و اگر مكابره نموده و خوددارى كنيد، نشاني شرّ و از دست رفتن اين قدرت و ملك ميباشد، عافيت را ترجيح دهيد و مفتاح خير باشيد همچنانكه در آغاز بوديد، به خدا قسم كه من اين را مي گويم و شما را به آن دعوت مي كنم و بيم دارم كه به اتمام نرسد و خداوند اين امّت را كه ضعيف شده گرفتارش نمايد، و آنچه رخ داده است كاري است بس عظيم، و مانند كشتن يك نفر و يك گروه و يك قبيله نيست، به او گفتند: راست گفتيد و نيك گفتيد، بازگرد و اگر علي بر همين رأي بود، كار درست مي شود، او به سوي علي بازگشت و به او خبر داد، آن را پسنديد و دو طرف به صلح نزديك شدند، كساني آن را پسنديده و كساني از آن خوشحال بودند، عائشه قاصدي به سوي علي فرستاد و به او خبر داد كه براي صلح آماده است، هــــر دو طرف خوشحال شدند و علي در ميان مردم برخاسته وخطبه اي ايراد نمود و از دوران جاهليت و اعمال و شقاوت هاي آن ياد نمود، سپس از اسلام و سعادت اهل آن با الفت و اجتماع يادآوري شد، و اينكه خداوند مردم را بعد از پيامبرش به وسيلهء خليفهء او ابوبكر صدّيق جمع نمود، و بعد از او بر گرد عمر بن خطّاب و سپس بعد از آن بر گرد عثمان، سپس اين حادثه كه بر امّت مي گذرد رخ داد، افراد طلب دنيا نموده و بر كسي كه خداوند بر او نعمت داده و بر فضائل او حسد ورزيدند، و خواستار بازگشت مسلمانان به ايّام گذشته – قبل از اسلام – بودند.[33]
لشگر علي بيست هزار و لشگر امّ المؤمنين سي هزار نفر بودند.[34]
امّا سبأيّه و در رأس آنان عبدالله بن سبأ و قاتلان عثمان با تمام دقّت مراقب همه چيز بوده و آنچه را كه در ميان دو طرف جريان داشت تا به صلح و صفا و اتّفاق برسند، كاملاً زير نظر داشتند. و آنها ناظر اين موضوع بودند كه چگونه برنامه ها و توطئه هايشان در ايجاد فتنه و فساد و جنگ افروزي بين مسلمانها در حال شكست بود، و اين چيزي بود كه نه خواستار آن بودند و نه تصوّرش را مي كردند، خصوصاً وقتي كه اميرالمؤمنين در ميان لشگر خود برخاسته و گفت: آگاه باشيد، من فردا حركت مي كنم، و هر كس كه به هر شكل بر قتل عثمان كمك كرده است با من نيايد.[35] وقتي كه سبأيّه و بقيّهء خائنان و شورشگران اين سخن علي را شنيدند دانستند كه چه چيزي در انتظارشان مي باشد. ابن كثير مي گويد: وقتي كه علي اين سخن را گفت، گروهي از سران آنها (يعني قاتلان عثمان) مثل اشتر نخعى وشريح بن أوفى و عبدالله بن سبا معروف به ابن سوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن هيثم و ديگران كه حدود دو هزار و پانصد نفر بودند جمع شدند كه در ميان آنها بحمدالله يك صحابي هم وجود نداشت، گفتند اين چه نظرى است؟ به خدا كه علي از كساني كه خواستار خون عثمان هستند به كتاب خدا آگاه تر و درعمل به آن هم نزديك تر است، و شنيديد آنچه را كه گفت، فردا مردم را بر عليه شما جمع مي كند، همهء مردم دنباله رو شما هستند، چه كار مي توانيد بكنيد  و تعداد شما در برابر كثرت آنها اندك مي باشد. اشتر گفت: رأي طلحه و زبير را دربارهء ما دانستيم، ليكن رأي علي را تا كنون نمي دانيم،
 اگر با آنها صلح كرده باشد صلحشان به خاطر خـــون ما مي باشد اگر كار چنين است، علي را نيز پيش عثمان مي فرستيم (يعني مي كشيم) و مردم ديگر سكوت خواهند كرد. ابن سوداء (يعني ابن سبأ) گفت: چه بد نظري داري، اگر او را بكشيم كشته مي شويم. اي قاتلان عثمان ما دو هزار و پانصد نفر هستيم و طلحه و زبير پنج هزار نفر، شما قدرت مقابله با آنها را نداريد، و آنها هم شما را مي خواهند، غلاب بن هيثم گفت: آنها را رها كنيد و باز گرديم به بعضي از شهرها  و در آنجا پناه مي بريم. ابن سوداء گفت: چه بد سخن گفتي، به خدا قسم كه مردم يك يك شما را خواهند كشت. بعد از آن ابن سبا گفت: اي قوم ، راه شما در اين است كه در ميان مردم رفته و اگر آنها به هم رسيدند جنگ و قتال درميان آنها بر افروخته و نگذاريد كه اتحاد كنند و جمع شوند، و گروهي را كه شما با او باشيد قدرت جلوگيري از جنگ را نخواهد داشت، و خداوند طلحه و زبير را مشغول نموده و از آنچه كه در صدد آن هستند بازداشته و آنها را دچار چيزي خواهد نمود كه كراهت داشته باشند. اين نظر را پذيرفتند و بعد از آن بر اساس همين تصميم متفرّق شدند.
علي بار سفر بست و بر عبدالقيس گذشت، و با او همراه شده و در زاويه منزل گزيدند و از آنجا به سوي بصره روانه شد و طلحه و زبير و كساني كه با او بودند براي ملاقات او روانه شدند، و در نزد قصر عبيدالله بن زياد اجتماع نمودند و مردم هر كدام در طرفي مسكن گزيدند. علي قبل از لشگرش آمده بود و آنها به او ملحق شدند، سه روز در آنجا ماندند و قاصدان بين آنها در رفت و آمد بودند.
اين در سال سي و شش هجري در نيمهء جمادي الاخره بود، بعضي از افراد به طلحه و زبير اشاره كردند كه فرصت را غنيمت شمرده و از قاتلان عثمان انتقام بگيرند، گفتند كه علي به آرامش مردم اشاره كرده است وما قاصد براي صلح به سوي او فرستاده ايم.
و علي در ميان مردم برخاسته و سخنراني نمود، اعور بن نيار منقري از سبب آمدنش به بصره از او سئوال نمود پاسخ داد كه: اصلاح و خاموش نمودن نعره ها تا مردم بر خير و نيكي اجتماع نموده و كلمهء اين امّت متّحد گردد. گفت: اگر با ما موافقت نكنند؟ گفت: اگر ما را رها كنند ما هم رهايشان مي كنيم. پرسيد: اگر ما را رها نكنند، گفت: از خود دفاع مي كنيم، گفت: آيا آنها مثل ما دراين امر نصيبي دارند؟ گفت: بله!
ابو سلام دالاني برخاست و پرسيد: آيا اين قوم در خوني كه طلب مي كنند حجّتي دارند؟ آيا به خاطر خدا اين كار را مي كنند؟ گفت: بله، پرسيد: آيا تو حجّتي براي طلب خون آنها داري اگر قصدشان خدا باشد؟ گفت: بله، پرسيد: آيا حجّتي براي تأخير آن داري؟ گفت: بله، پرسيد: اگر فردا ما و آنها مبتلا شده ودرگير شويم چگونه خواهيم بود؟ گفت: از ما و آنها هر كس قلبش را براي خدا خالص نموده است، من اميدوارم كه اگر كشته شد داخل بهشت برود.[36]
حوادث اين چنين دوستانه پيش مي رفت و هر دو طرف اينگونه مخلصانه به سوي صلح و دوستي و اتّحاد و وحدت كلمه گامهاي سريع بر مي داشتند، ليكن ابن سبأ و دستيارانش به سرعت برنامه ريزي نموده و رشته هاي توطئه را مي بافتند و مؤمنان با اخلاص از شيعيان علي و شيعيان عثمان از آنچه در پشت پرده مي گذشت بي خبر بودند.
ولي توطئه چينان از آنچه در مقابل چشمانشان انجام مي شد كاملاً بيدار و مراقب بودند، در عين حال دو گروه علي و عائشه با هم مكاتبه نموده و علي از طلحه و زبير پرسيد كه: اگر شما بر همان رأي هستيد كه به قعقاع بن عمرو گفتيد، دست نگه داريد تا در آن فكر كنيم، آنها جواب فرستادند كه: ما بر همان امري هستيم كه به او گفتيم و خواستار صلح بين مردم مي باشيم. پس دل ها آرام گرفت و هر گروهي با لشگريان خود اجتماع كرد.[37]
كاري شايسته تراز صلح ودوري ازجنگ نديدند، واموربه سوي فرج وگشايش مي رفت.[38]
شب را به اميد صلح گذراندند، چنانكه طبري[39] مي گويد: «چنين شبي را هرگز براي صلح و صفا نگذرانده بودند و اين يكي از بهترين شبهاي آنها بود، و كساني كه خون عثمان را ريخته بودند، در بدترين شب ممكن بسر بردند و نزديك به هلاكت بودند و همهء شب را با يكديگر به شور و مشورت گذراندند».
ابن كثير مي گويد: «مردم در بهترين شب و قاتلان عثمان در بدترين شب بسر بردند».[40]
شب سرنوشت سازي بود كه چشم احزاب سرّي يهود و كينه توزان بر اسلام و مسلمين و فريب خوردگان آنها خواب به خود نديدند و يك لحظه هم آرام نگرفتند. ببينيم تاريخ چه مي گويد:
«مردم بهترين شب را گذرانده و قاتلان عثمان بدترين شب را، آنها با يكديگر شور و مشورت كرده و اتّفاق بر اين نمودند كه در تاريكي شب جنگ را آغاز كنند، آنها كه نزديك دو هزار نفر مرد بودند قبل از طلوع فجر بپا خاستند و هر گروهي به كساني كه نزديك او بودند، با شمشير حمله كردند، و هر گروهي براي دفاع از قوم خودش بلند شد و مردم از خواب به سوي اسلحه بپا خاستند. گفتند كه اهل كوفه به ما شبيخون زده خيانت كردند و گمان كردند كه اين كار در ميان اصحاب علي علني و آشكار است و خبر به علي رسيد پرسيد كه در ميان مردم چه خبر است؟ گفتند: اهل بصره به ما شبيخون زده اند و هر گروهي به سوي اسلحهء خود پريده و كلاه خود پوشيـــده و سوار اسبها شدند، و هيچكدام متوجّه نشد كه اين موضوع براي ديگري نيـــــز رخ داده است و تقدير چنين بود و جنگي بپا خاست و جنگجويان و شجاعان و اسبسواران به هم تاختند. در ميدان جنگ بيست هزار نفر با علي و سي هزار نفر با عائشه بود. انّا لله و انّا اليه راجعون، و سبأيّه ياران ابن سوداء (ابن سبأ) از كشتن وا نمي ايستادند و منادي علي فريادمي زد دست برداريد، دست برداريد، لكن كسي گوش فرا نمي داد. كعب بن سوار قاضي بصره پيش آمد و گفت: اي امّالمؤمنين به مردم برس تا شايد خداوند به وسيلهء تو بين مردم اصلاح نمايد، او در كجاوهء خود بر بالاي شتر نشسته و مردم با سپرهاي خود گرد او را گرفتند، آمد و جايي ايستاد كه نظاره گر مردم در وقت حركت بود. به شدّت جنگيدند، ولي اگر كسي مجروح مي شد او را نميكشتند و اگر كسي به جنگ پشت مي كرد، رهايش كردند.[41]
طبري و ابن اثير اضافه مي كنند كه:
سبأيّه از افراد خود شخصي را نزد علي گذاشتند تا آنچه را كه مي خواهد به او برساند، علي پرسيد: اين چه وضعي است! آن شخص گفت: گروهي از آنها ما را غافلگير كرده و شبيخون زدند و ما به آنها پاسخ داديم و مردم شوريدند.[42]
آن مصيبت كه قرباني آن هزاران نفر بود اين چنين رخ داد، كه علي – رضي الله عنه – بعد از آن به فرزندش حسن گفت:
اي فرزندم كاش پدرت بيست سال قبل از اين روز مرده بود، حسن گفت: اي پدرم، من تو را از اين كــــــار نهي مي كردم، علي گفت: من فكر نكـــردم كه كار بدين جا مي رسد.[43] و عائشه نيز گفت: دوست داشتم كه بيست سال قبل از اين روز مرده بودم.[44]
و چون ما در صدد بررسي تاريخ نيستيم، لهذا بقيّهء مطالب را به عهدهء كتب تاريخ و مورّخين مي گذاريم، فقط مي خواستيم روشن شود كه سبأيّه چگونه از آب گل آلود ماهي گرفته و در ميان مسلمين نقشهء دشمنانه را پياده كردند.
و حتّي وقتي جنگ جمل به پايان رسيد باز هم خباثت سبأيّه و سوء نيّت آنها پايان نيافت، چنانكه ابن كثير مي گويد:
مجموع كساني كه از دو طرف كشته شدند ده هزار نفر بودند، پنج هزار نفر از هر طرف. بعضي از اصحاب علي از او تقاضا كردند كه اموال اصحاب طلحه و زبير را بين آنها تقسيم كند، او امتناع كرد، سبأيّه از او انتقاد كردند و گفتند: چگونه خونشان بر ما حلال است و اموالشان حلال نيست؟ اين سخن به علي رسيد گفت: چه كسي از شما دوست دارد كـــه امّ المؤمنين در سهم او باشد؟ آنها ساكت شدند.[45] و حتي توطئه هاي سبأيّه در جنگ  صفّين نيز كمتر از جنگ جمل نبود و آنها باز هم سعي در ايجاد اضطــــــراب ها و فتنه ها و ناآرامي هـــا نمودنـــد و در تمام مدّت حكومت علي – رضي الله عنه – نيز با آرائشان او را آزار مي دادند، و با عقايد اجنبي و با گردآوري مجرمان و اوباش به دور خود و با حزببازى و گروهكسازى و ايجاد تفرقه وجدائى بين مسلمين و دور كردن افراد مخلص از دور علي، مشكل پشت مشكل مي آوردند و حتّي از ايجاد درگيري بين علي و يارانش خودداري نكردند و هدف و مقصد  آنها از ولاء و محبّت علي كه به آن تظاهر مي كردند و بيزاري و دشمني با اصحاب رسول خدا كه پيش مي آوردند، دوستي علي و فرزندانش نبود. بلكه اين تظاهر به محبّت علي را پوششي براي اهداف خبيث و مطامع حقيقي خود بر عليه اسلام و مسلمين قرار داده بودند تا حدّي كه بين علي و بين مخلصانش مانند رئيس لشگر و مشاور مخصوصش كه پسر عمويش عبدالله بن عبّاس بود مانع ايجاد كرده و او را متّهم به غصب امـــوال نمودند.[46]  همچنین با زياد امير سرزمين فارس وبسيارى ديگر همين كاررا كردند.
 اين بود احوال سبأيّه در ايام علي – رضي الله عنه – و اين بود كوشش ها و توطئه هاي شوم آنها و در اينجا بايد تصريح گردد كه شيعيان راستين علي كه با آنها موافق نبودند، در طرف ديگر قرار داشتند و بنا براين هميشه سعي در اصلاح و اجتناب از جنگ و قتال مي نمودند. اگر چه اندكي از آنها از افكار آن شياطين متأثّر شده و اباطيل و اكاذيب آنها را تصديق نموده و در دام آنها افتادند، ليكن اكثريّت شيعيان راستين علي چنين نبودند و لهذا شيعيان اوليّهء علي از اصحاب محمّد – ص – بدگويي نمي كردند. شيخ الاسلام ابن تيميّه مي گويد:
شيعيان اوليّه علي در آن زمان كه همراه علي بودند در تقديم ابوبكر و عمر بر علي اختلاف نداشتند، بلكه اختلاف آنها در تفضيل بين علي و عثمان بود و اين مطلب علماي بزرگ شيعه در قديم و جديد اعتراف دارند، چنانكه يكي از شيعيان اوليّه كه شريك ابن عبدالله مي باشد نقل مي كند كه فردي از او پرسيد: كي افضل است، ابوبكر يا علي؟ گفت: ابوبكر، آن شخص باز پرسيد: تو اين را مي گويي و شيعي هستي؟ گفت: آري، كسي كه چنين نگويد شيعه نيست. به خدا قسم كه علي بر بالاي پلّه هاي اين منبر رفته و گفت: مردم بيدار باشيد، برترين فرد اين امّت بعد از پيامبر ابوبكر و سپس عمر مي باشد، چطور گفته اش را ردّ كنيم و او را تكذيب نمائيم؟ به خدا قسم كه او دروغگو نبود.[47]
وامام ابن تيميه  اضافه ميكند كه :
چگونه شيعيان اوليه ابوبكر وعمررا بر على ترجيح ندهند، در حاليكه از خود اميرالمؤمنين بيشتر از هشتاد طريق نقل شده است كه برترين فرد اين امت بعد پيامبرش ابوبكر وعمر مى باشد[48]
 همچنانکه  شيخ احسان الهي ظهير مي گويد:
فرزندان علي و اهل بيـــت او نيز بر همين منوال و اعتقاد بودند و دربارهء ياران پيامبر – صلّي الله عليه و سلّم – و خلفاي سه گانهء راشدين نيز همين نظر را داشتند، بلكه بالاتر از اين، جنگ معاويه و يارانش را با علي خروج از اسلام و طغيان و دشمني با اسلام ندانستند و اين بدين خاطر بود كه بزرگترين پسر علي حضرت حسن – امام معصوم به زعم شيعيان – با معاويه بیعت نمود، و بقيّهء فرزندان علي، از جمله حضرات حسين و محمّد بن حنفيّه و عبدالله بن عبّاس و ديگران نيز با او موافق بودند. و با او و خانواده‌اش وصلت و دامادي نمودند و در كارهاي خير او را ياري مي دادند و از آنها صلات و هدايا قبول مي كردند، جز افرادي كه از سبأيّه متأثّر گشته و يا داخل آن حزب گرديدند كه علي و فرزندانش آنها را لعنت نموده اند و هيچيك از شيعيان آن موقع به ياران رسول خدا ناسزا نمي گفتند، چنانكه ابن خلكان ذكر نموده است كه يحيي بن معمّر شيعي بود و اهل بيت را افضل مي دانست، بدون اينكه از ديگران نكوهش نمايد.[49]
حتّي يكي از شيعيان معاصر مي گويد: من در مطالعاتم از كتب تاريخ نديدم كه كسي از اصحاب امام از بعد از وفات رسول خدا تا نهايت خلفاء، متعمّداً به كسي ناسزا بگويد و اضافه مي كند: حتّي در عهد دوّم، يعني در عهد امويّه اكثر شيعيان از سبّ و شتم فردي از اصحاب دوري مي كردند.[50]
اما اكنون اگر به اوضاع شيعيان بنگريم حتّي يك نام ابوبكر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه .... و ياران نزديك رسول خدا را بين آنها كه نمي بينيم هيچ، بلكه افراد مذهبي كه در جلسات سينه زني و محرّم ها و فاطميّه ها و ... شركت كرده و به آن بزرگان ناسزا نگويند و به ياران رسول خدا فحّاشي نكنند، بسيار نادرند.
بدين خاطر است كه امام شعبي كه خود شيعي بوده واز آن دست برداشته مي گويد:
به يهود گفته شد كه بهترين افراد امّت شما كي هستند؟ گفتند اصحاب موسي و به نصراني ها گفته شد كه بهترين افراد امّت شما كي هستند؟ گفتند: اصحاب عيسي، و به رافضيان گفته شد كه بدترين افراد امّت شما كي هستند؟ گفتند: اصحاب پيامبر و حواريّون او! اينها مي خواهند كه دين اسلام را تحريف كنند همچنانكه پولس نصرانيّت را تحريف كرد، چرا كه بدگويي صحابهء رسول خدا بدگويي از دين و موجب اعراض از دين مي باشد و مقصود و هدف اوّلين كساني كه بدعت تشيّع را اختراع كردند همين بود.
اينجاست كه ما با شيخ محبّ الدّين خطيب هم سخنيم كه مي گويد:
مفهوم و معناي دين در نزد شيعيان پيوسته در حال تغيير و تبديل است، آنچه را كه ديروز غلوّ و افراط مي شمردند و به خاطر آن غُلات-افراطيون- را لعنت مي كردند، امروزه از ضروريات و لوازم مذهبي آنها گرديده است و مذهب آنها امروزه غير از آن چيزي است كه قبل از صفويّه بود و مذهبشان قبل از صفويّه غير از آن چيزي است كه قبل از آل بويه بود و مذهبشان قبل از آل بويه غير از آن چيزي است كه قبل از شيطان طاق بود و مذهبشان قبل از شيطان طاق غير از آن چيزي است كه در حيات امام حسن و امام حسين رضي الله عنهما بود.

 
[1] تاريخ طبري 5/99-100 و 102 و 103 و 105 و 126 و 131 و 132 و 118.
[2] مقتل عثمان نياز به كتابي مستقل دارد و لهذا در اين كتاب به آن نپرداختيم.
[3] از شوراي شش نفره كه عمر –رضي الله عنه- براي تعيين خليفه گماشت.
[4] تاريخ طبري ج 5/155، ابن كثير 7/226 و 3/99 و تاريخ ابن خلدون 2/151.
[5] البدايهء و النّهايه 7/226.
[6] تاريخ طبري 5/156، الكامل: ابن الاثير 3/99 و تاريخ ابن خلدون 2/151.
[7] اين خود بهترين دليل بر ردّ مزاعم شيعيان مي‌باشد كه مي‌گويند امامت منصوص و الهي مي‌باشد زيرا نشان مي‌دهد كه علي خود را نه منصوب پيامبر دانسته و نه امامت را با نصّ الهي دانسته‌است، چرا كه اگر چنين مي‌بود حق ردّ و ترديد نداشت. و بنا براين ابن ابي الحديد معتزلي شيعى ناچار در شرح اين خطبه مي‌گويد كه «اين سخن علي دلالت دارد كه او از طرف پيامبر بر امامت منصوص نبوده‌است»، اگر چه او را از همه شايسته‌تر مي‌داند و مي‌گويد: اگر منصوص مي‌بود او نمي‌گفت مرا ترك كنيد و به دنبال كسي ديگر برويد و نمي‌گفت: من وزير باشم بهتر از اين است كه امير شما باشم ... شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد 7/33-34.آيا ممكن است روزي فرا رسد كه شيعيان واقعاً به تشيّع حقيقي روي آورده و انصاف به خرج دهند و از غلوّ و افراط سبأيي دست بردارند؟ تا اختلاف وفتنه از ميان امت اسلامى بكلى رخت بربندد
[8] ابن كثير 5/226.
[9] الغارات: ثقفي كوفي شيعي 1/311-310، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 6/97-96، بحار الانوار مجلسي ص 51-52.
[10] نهج البلاغه ص 159 چاپ بيروت.
[11] تاريخ ابن خلدون 2/151، الكامل ابن اثير 3/98، البدايهء و النٌهايهء : ابن كثير 7/226.
[12] تاريخ طبري 5/154.
[13] الكامل 5/99.
[14] ايضاٌ ص 157، ابن خلدون 2/151.
[15] ايضاٌ ص 158.
[16] الكامل: ابن الاثير 3/98.
[17] البدايهء و النٌهايهء 7/226.
[18] تاريخ طبري 5/158.
[19] طبري 5/185.
[20] طبري 5/160، ابن كثير 3/101، ابن خلدون 2/151.
[21] طبري 5/159، ابن اثير ص 101، ابن خلدون 2/151. 
[22] البدايهء و النّهايهء: ابن كثير 7/228-227.
[23] تاريخ طبري 5/158.
[24] ابن الاثير: الكامل 3/100.
[25] تاريخ ابن خلدون 2/151.بعد از اين بررسى دقيق ومختصر بد نيست كه سؤالى را كه علامه احسان الهى ظهير در اين صدد مطرح كرده است نقل نمائيم ايشان مى پرسد: من نميدانم كه چرا  اميرالمؤمنين على رضى الله عنه در اقامهء حد بر فرزند اميرالمؤمنين فاروق يعنى عبيدالله كه هرمزان را كشته بود عجله به خرج داده وبر او حد جارى نمود، در صورتى كه بيشتر از ده سال از آن موضوع  گذشته بود، واصل موضوع هم مختلف فيه بوده كه در مورد  آن مسئله بيشتر از يك نظر وجود دارد، اما خون عثمان خليفهء راشد هنوز خشك نشده بود واو امام ورهبر وخليفهء مسلمين بود وداماد رسول خداصلى الله عليه وآله وصحبه وسلم وهمزلف خود على نيز بود ، چرا از قصاص خون او طفره مى رفت وبه آينده موكول ميكرد؟! نظر خود من همان قول خود حضرت على است كه توانايى اجراى آن كاررا در آن لحظه نداشت
ولى آيا هرمزان با عثمان وعبيدالله بن عمر با عبدالله بن سبأ قابل مقايسه هستند؟
وباز ايشان اضافه ميكند كه :معلوم نيست چرا على –ع-در عزل معاويه كه امير شام بود ودو خليفهء سابق (صديق وفاروق) اورا بر آنجا گماشته وهيچ شكايتى نيز از شام بر عليه او نرسيده بود، عجله بخرج داد وبه نصيحت پسر عمو ونزديكترين نزديكانش يعنى عبدالله بن عباس  و زيرك عرب مغيره بن شعبه كه اورا به شدت نصيحت كردند كه معاويه را عزل نكن كه او انسان با جرأتى است ودر شام مورد اطاعت ميباشد گوش نكرد،  چرا عجله در اينموردها وتأخير ومماطله در مورد فتنه جويان كه مركز خلافت را قبضه كرده وخليفهء مسلمين را كشته بودند؟ اينهارا نميدانيم جز اينكه بگوييم كه على –ع- بالاتر از اشتباه  ومعصوم نبوده ( كما اينكه ساير خلفاى راشدين نيز معصوم نبودند) ، هر اجتهادى احتمال صواب وناصواب در آن وجود دارد، الشيعهء والتشيع ص 114 البته راجع به قصاص قاتلان عثمان با توجه به كثرتشان وبلواى سياسى كه راه انداخته بودند، محتاج تأمل وبرنامه ريزى بود ولى قصاص قاتل هرمزان اين جنبه را نداشت،
[26] تاريخ طبري 5/160.
[27] الكامل: ابن اثير 3/104.
[28] الكامل: ابن اثير 3/104 و تاريخ طبري 5/163.
[29] آيا روحانيون شيعه تا كنون همين برنامه ها را اجرا نكرده اند، آيا آنها دقيقاً بر همان خطّي كه سبأيّه رسم نموده اند نمي روند؟
[30] البدايهء و النّهايهء، ابن اثير 3/104.
[31] تاريخ طبري 5/163، ابن اثير 3/104.
[32] تاريخ ابن كثير 7/334-333، تاريخ ابن اثير 2/113-114، تاريخ طبري 5/169 و تاريخ ابن خلدون 2/157.
[33] ابن كثير 7/237-238، طبري 5/191192، ابن خلدون 2/162.
[34] طبري 5/202.
[35] البدايهء و النّهايهء 7/238 و 5/194 و ابن اثير 3/120.
[36] تاريخ ابن كثير 7/238، تاريخ طبري 5/195، ابن اثير 3/130، تاريخ ابن خلدون 3/160-161.
[37] ابن اثير 7/241.
[38] تاريخ طبري 5/203.
[39] تاريخ طبري 5/201 و الكامل: ابن اثير 3/123.
[40] البدايهء و النّهايهء 7/239، ابن خلدون 2/162.
[41] البدايهء و النّهايهء 7/239-240، طبري 5/202-203 – الكامل 3/123-124.
[42] ابن اثير 3/124، طبري 5/203.
[43] البدايهء و النّهايهء 3/204.
[44] ابن اثير 3/130-131.
[45] البدايهء و النّهايهء: 7/244، طبري 5/223.
[46] تاريخ ابن خلدون 2/183-184 و بقيّهء منابع تاريخي.
[47] منهاج السنة النّبويّه: ابن تيميّه ج 1 ص 3 و 4.
[48] منهاج السنة : ابن تيمه ج 1 ص 3و4
[49] وفيات الاعيان 2/269.
[50] هويّهء التّشيّع: احمد الوائلي ص 41.

0 نظرات:

ارسال یک نظر