آيا ابن ابي الحديد، شيعه بوده است يا سني معتزلى؟

آيا ابن ابي الحديد، شيعه بوده است يا سني معتزلى؟


پاسخ شیعه ها به این سوال:
در جواب اين سؤال سه نکته شايان ذکر است .
1- معناي شيعه:
شيعه به کسي مي گويند که اولاً قائل به امامت 12 امام که اولين آنها حضرت اميرالمؤمنين يعسوب الدين حبل المتين علي عليه الصلاة و السلام و آخرين آنها حضرت حجت امام زمان ارواحنا فداه است باشد و عقيده داشته باشد که اينان خلفاي‌ بر حق و بلافصل رسول خدايند و از تمامي مخلوقات خدا برترند .
2- مذهب او:
آنچه از عبارات بعضي علماي اهل سنت برمي آيد اين است که «عبدالحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد أبو حامد عزالدين معتزلي » شافعي مذهب بوده است .
1 - ابن خلکان مي گويد:
283 - عز الدين ابن أبي الحديد:وقال ( ابن الشعار ):عبد الحميد بن أبي الحديد كاتب فاضل أديب ذو فضل غزير وأدب وافر وذكاء باهر، خدم في عدة أعمال سواداً وحضرة، آخرها كتابة ديوان الزمام. تأدب على الشيخ أبي البقاءالعكبري ثم على أبي الخيرمصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأعلم الأصول، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن، وله كتاب العبقري الحسان في علم الكلام والمنطق والطبيعي والأصول والتاريخ والشعر؛ وراجع صفحات متفرقة من الحوادث الجامعة.
وفيات الأعيان ج 7، ص 342، رقم 283 .
علماي ديگر اهل سنت بيشتر عقيده اعتزال او را مطرح مي کنند و اين به اين معنا است که هر گاه فردي عقيده اعتزال داشت، ديگر امامي مذهب نيست و عقايدش با اماميه فرق مي کند .
نويسنده فوات الوفيات اينگونه مي گويد :
عز الدين ابن أبي الحديد :عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني المعتزلي الفقيه الشاعر....ومن تصانيفه ..... وشرح نهج البلاغة في عشرين مجلد . در حاشيه رقم 1 مي گويد:وقال فيه ابن الشعار: ((خدم في عدة أعمال سوادا وحضرة آخرها كتابة ديوان الزمام، تأدب على الشيخ أبي البقاء العكبري ثم على أبي الخير مصدق ابن شبيب الواسطي، واشتغل بفقه الإمام الشافعي وقرأ الأصول، وكان أبوه يتقلد قضاء المدائن))
فوات الوفيات ج2، ص 259، ذيل ترجمه عز الدين ابن أبي الحديد .
استاد محمد ابولفضل ابراهيم محقق شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد در مقدمه اش بر اين شرح يکي از قصائد ابن ابي الحديد را - که در مدح آقا اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه است - از کتاب العلويات السبع 16، 17 نقل مي کند که ابن ابي الحديد در اين قصيده شيعه بودنش را نفي مي کند . و آن قصيده اين است:
                                                                    ورأيت دين الاعتزال وأنني أهوى لأجلك كل من يتشيع
خطاب به حضرت امير عليه السلام مي گويد: مذهب اعتزال را به عنوان دين براي خود انتخاب کردم و به خاطر تو شيعيان را دوست مي دارم.
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - مقدمة المحقق، ج 1، ص 14.
زرکلي هم در« الأعلام » همين مطلب را مي گويد :
عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد، أبو حامد، عز الدين: عالم بالادب، من أعيان المعتزلة... له (شرح نهج البلاغة - ط) ... .
الأعلام ج3، ص 289، ذيل ترجمه عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد .
3- اعتقادات ابن أبي الحديد:
نکته سوم که شايسته است مورد توجه قرار گيرد نظريات ابن ابي الحديد است که با دقت در آن ها به راحتي به دست مي آيد که او فردي سني است و نمي‌ تواند شيعه باشد ؛ بلکه نهايت چيزي که درمورد او مي توان گفت ( آن هم به خاطر نقل يک سري از حقايق تاريخي‌ ) اين است که او يک سني معتزلي منصف است . به اين عبارات توجه کنيد:
1- نظريه تقديم مفضول بر افضل:
الحمد لله الواحد العدل الحمد لله الذي تفرد بالكمال فكل كامل سواه منقوص ...... وقدم المفضول على الأفضل .
سپاس خدايي را که يگانه و عادل است، سپاس خدايي را که تمامي کمالات در وجود اوست، پس هر کاملي غير از او ( ودرمقابل او) ناقص است . و سپاس خدايي را که مفضول را بر افضل مقدم کرد .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 1 - ص 3 .
ابن ابي الحديد با اينکه در مسائل اعتقادي و کلامي معتزلي مذهب است وليکن در اين نظريه يک مطلب خلاف عقل را به خداوند تبارک و تعالي نسبت مي دهد، حال خدا مي داند به چه انگيزه و به دفاع از چه کسي اين کار را انجام داده است !!! .
در مورد اين مطلب شايسته است به دو نکته توجه شود:
1 . از اين حرف ابن ابي الحديد براحتي مي توان فهميد که او شيعه نيست. زيرا هيچ شيعه اثنا عشري اين مطلب را قبول ندارد .
شيخ طوسي رحمة الله عليه مي فرمايند :
وأما الذي يدل على أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول على الفاضل ...... والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول على الفاضل فيما كان أفضل منه فيه . وإذا كان الله تعالى هو الناصب للإمام يجب أن لا ينصب إلا من هو أفضل في ظننا وعلمنا .
اما آنچه دلالت مي‌ کند بر اينکه امام در ظاهر بايد از همه بالاتر و افضل باشد اين است که ما مي دانيم و بديهي و روشن است که مقدم کردن فرد مفضول و پائين تر بر فرد افضل ( عقلا ) کار قبيحي است .... ( تا آنجا که مي فرمايند ) و در علم به قبح چنين امر بديهيي هيچ يک از عقلا اختلاف ندارند و علت اين عدم اختلاف هم اين است که مفضولي بر فاضلي - در چيزي که آن فاضل براو برتري دارد - مقدم شده است . و زماني که خداوند امر نصب امام را عهده دار است ( عقلا ) واجب است کسي را انتخاب کند که در پيش ما ظنا و علما از همه بالاتر باشد يعني فردي که مسلمين اطمينان و علم دارند به اينکه از همه افراد بالاتر است .
الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191.
2 . بر هيچ عاقلي پوشيده نيست که هر گاه امر مهمي در بين باشد که نيازمند به رهبر يا مسؤولي براي آن باشيم هميشه عقلا بهترين فرد و کاملترين فرد ( از جهت شرائط ) را براي آن مسؤوليت انتخاب مي کنند حال هر مصلحتي هم که در بين باشد هيچ وقت عقلا به خود اجازه نمي دهند بخاطر آن مصلحت فرد واجد شرايط را کنار بگذارند و فرد پائين تر از او را انتخاب کنند و اگر هم کسي چنين کاري را انجام دهد از طرف عقلا مورد سرزنش و نکوهش واقع مي شود . حال وقتي عقلاي عالم چنين کاري انجام نمي دهند و اين کار را خلاف عقل مي دانند چگونه ممکن است چنين کار خلاف عقلي از خداوندي که خالق عقل است سر بزند ؟!!
شيخ طوسي در ادامه مي فرمايند :
ولا يجوز تقديم المفضول على الفاضل لعلة وعارض، لأن تقديمه عليه وجه قبح، ومع حصول وجه القبح لا يحسن ذلك كما لا يحسن الظلم، وإن عرض فيه وجه من وجوه الحسن - ككونه نفعا للغير - لأن مع كونه ظلما - وهو وجه القبح - لا يحسن على حال . ولو جاز أن يحسن ذلك لعلة لجاز أن يحسن تقديم الفاسق المتهتك على أهل الستر والصلاح، وتقديم الكافر على المؤمن .... وذلك باطل .
الاقتصاد - الشيخ الطوسي - ص 191 – 192.
به خاطر هيچ علت وعارضي مقدم کردن مفضول بر فاضل ( عقلا ) جايز نيست زيرا مقدم کردن مفضول بر فاضل قبيح است، و با وجود وجه قبح هيچ گاه چنين تقديمي‌ نمي تواند نيکو باشد همانطوري که هيچ وقت ظلم نيکو نمي شود، حتي اگروجهي از وجوه حُسن مثل نفع رساندن به ديگري و..... بر آن عارض شود و در کنار آن باشد زيرا تا زماني که بر آن ظلم صدق مي کند اين کار قبيح است و نمي تواند نيکو باشد . حال اگر قرار باشد ظلم به خاطر علت و مصلحتي نيکو شود هر آينه جايز است انسان فاسقي را که هتک حرمت مي کند بر انسانهايي که اهل راز داري و صلاح و تقوا هستند مقدم شود و يا اينکه کافر بر مؤمن مقدم شود ... واين کار باطلي است .
2- عدم قبول امامت و خلافت بلا فصل آقا اميرالمؤمنين عليه السلام
او معتقد است هيچ روايت و نص صريحي مبني بر خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نداريم . به اين عبارات توجه کنيد :
ومن تأملها وأنصف، علم أنه لم يكن هناك نص صريح ومقطوع به لا تختلجه الشكوك ولا تتطرق إليه الاحتمالات، كما تزعم الامامية فإنهم يقولون إن الرسول صلی الله علیه وسلم نص على أمير المؤمنين علیه السلام نصا صريحا جليا..... ولا ريب أن المنصف إذا سمع ما جرى لهم بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه وسلم، يعلم قطعا أنه لم يكن هذا النص، ولكن قد سبق إلى النفوس والعقول أنه قد كان هناك تعريض وتلويح، وكناية وقول غير صريح، وحكم غير مبتوت، ولعله صلی الله علیه وسلم كان يصده عن التصريح بذلك أمر يعلمه، ومصلحة يراعيها، أو وقوف، مع إذن الله تعالى في ذلك .
هر کس بينديشد و انصاف به خرج دهد درمي يابد که در اين باره ( خلافت بلا فصل حضرت امير صلوات الله وسلامه عليه ) هيچ روايت صريح و روشني به گونه اي که هيچ شک و احتمالي در آن راه نداشته باشد، نداريم، بر خلاف نظر اماميه که گمان مي کنند رسول خدا در روايت صريح و روشن و آشکار و بدون ابهامي علي را به عنوان خليفه بلا فصل خود معرفي کرده است ...... وي‌ در ادامه مي گويد:وشکي نيست انسان منصف زماني که جريانات بعد از وفات رسول خدا را بشنود، قطعا درمي يابد که هيچ روايت صريحي در کار نبوده است، ولکن آنچه به ذهن و عقل مي آيد اين است که روايات رسول خدا در اين مورد، درحد يک تعريض و اشاره و کنايه و گفتارغيرصريحي بيش نبوده، و حکمي قطعي در کارنبوده است .
و شايد عدم تصريح ايشان به اين مطلب به خاطرامري بوده که خود مي دانسته اند ( و به ما نرسيده است )، ويا مصلحتي در کار بوده، و يا اينکه سرّ توقف ايشان و بيان نکردن ايشان به خاطر اين بوده که منتظر دستور واذن خداوند دراين مسأله بوده اند . ( و دستوري هم در اين زمينه نيامد )
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 59


3- شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها :
ابن ابي الحديد به اينجا که مي رسد به شدت ازمهاجمين وجسارت کنندگان دفاع مي کند و بحث هجوم ها و جسارتها و در نتيجه شهادت أم ابيها فاطمه زهرا سلام الله عليها در اثر آن آزارها و اذيتها را از اموري مي‌پندارد که هيچ اصل و اساسي ندارد و ساخته و پرداخته شيعه است . به اين عبارات توجه کنيد:
فأما الأمور الشنيعة المستهجنة التي تذكرها الشيعة من إرسال قنفذ إلى بيت فاطمة، وإنه ضربها بالسوط فصار في عضدها كالدملج وبقي أثره إلى أن ماتت، وأن عمر أضغطها بين الباب والجدار، فصاحت:يا أبتاه يا رسول الله ! وألقت جنينا ميتا، وجعل في عنق على علیه السلام حبل يقاد به وهو يعتل، وفاطمة خلفه تصرخ ونادى بالويل والثبور، وابناه حسن وحسين معهما يبكيان . وأن عليا لما أحضر سلموه البيعة فامتنع، فتهدد بالقتل، فقال:إذن تقتلون عبد الله وأخا رسول الله ! فقالوا: أما عبد الله فنعم ! وأما أخو رسول الله فلا . وأنه طعن فيهم في أوجههم بالنفاق، وسطر صحيفة الغدر التي اجتمعوا عليها، وبأنهم أرادوا أن ينفروا ناقة رسول الله صلی الله علیه وسلم ليلة العقبة، فكله لا أصل له عند أصحابنا، ولا يثبته أحد منهم، ولا رواه أهل الحديث، ولا يعرفونه، وإنما هو شئ تنفرد الشيعة بنقله .
و اما امور زشت ومستهجني‌ که شيعيان در مورد اينکه قنفذ را به درب خانه فاطمه فرستادند و او هم با تازيانه فاطمه را مورد ضرب و شتم قرار داد و بازوي او چنان ورم کرده و بالا آمده بود که شبيه دستبد شده بود و اثر آن تا زمان وفات ايشان باقي بود، و اينکه عمر او را بين در و ديوار تحت فشار قرار داد و او فرياد مي زد يا أبتاه يا رسول الله و در اين هنگام جنين او سقط شد، و به گردن علي ريسمان انداختند و او را مي کشيدند و او مقاومت مي نمود و فاطمه پشت سر او آه و ناله مي کرد و حسن و حسين با هم گريه مي کردند و وقتي علي را آوردند به او گفتند بيعت کن او ممانعت کرد، پس او را تهديد به قتل کردند، پس ايشان گفت: اگر مرا بکشيد در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه وسلم را کشته ايد! پس آنها گفتند:اينکه گفتي بنده خدا درست است ولي اينکه گفتي برادر رسول خدا صحيح نيست ( يعني تو برادر رسول خدا نيستي ). و علي ( عليه السلام ) در مقابل، نفاق آنها را به آنها گوشزد نمود، ونوشتن صحيفه ملعونه (مبني بر ترور پيامبر اکرم صلی الله علیه وسلم ) و اتفاق و هم پيماني آنها برآن، و اينکه آنها در شب عقبة با رَم دادن شتر پيامبراکرم قصد ترور آن حضرت را داشتند را رو در روي آنها به آنها گوشزد نمود .ابن ابي الحديد بعد از نقل اين جريانات مي گويد:
هيچ کدام از اين مطالب نزد اصحاب ما اصل و اساسي ندارد، و هيچ يک از آنها اين مطالب را تثبيت نکرده است، و اهل حديث هم اينها را نقل نکرده اند، و چنين مطالبي نزد آنها شناخته شده نيست ( يعني اينها مطالب عجيب و غريبي است که ساخته و پرداخته شيعيان است )، و قطعا اينها از اموري است که فقط شيعيان نقل کرده اند و لاغير.
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 60 .
وما در جواب او مي گوييم:ابن الحديد ! اگر ذره اي در اينجا انصاف به خرج مي‌ دادي و لااقل کتب علماي خودتان را مطالعه مي نمودي هيچ گاه به خودت اجازه نمي دادي که چنين حرفهايي را بر زبانت جاري کني . « أعوذ بالله مِن علم لا ينفع »

4- ايمان حضرت ابوطالب صلوات الله عليه :
ابن ابي الحديد معتقد است نقل ها مختلف است بعضي حاکي از کفر ابوطالب است و روايات زيادي که حکايت از اسلام او دارند، در نهايت مي گويد:
من در اين زمينه توقف مي کنم و حکمي نمي دهم .
واختلف الناس في إيمان أبى طالب فقالت الامامية وأكثر الزيدية:ما مات إلا مسلما .
وقال بعض شيوخنا المعتزلة بذلك، منهم الشيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغيرهما .
مسلمين درايمان ابوطالب اختلاف دارند:همه امامية و اکثر زيدية قائلند او مسلمان از دنيا رفته است . و بعضي از اساتيد ما معتزلة مثل شيخ أبو القاسم البلخي وأبو جعفر الإسكافي وغير اين دونفر هم همين قول را پذيرفته اند .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 65 - 66 .
قلت:فأما أنا فإن الحال ملتبسه عندي، والاخبار متعارضة، والله أعلم بحقيقة حاله كيف كانت .... فأنا في أمره من المتوقفين .
و اما نظر من اين است که اخبار در مورد او متعارض است و حال او ( از نظر ايمان و کفر) نزد من پوشيده است . حقيقت حال او هر چه که باشد خداوند مي داند . در ادامه هم مي گويد:من در امر ايمان ابوطالب از توقف کنندگان هستم . ( يعني عقيده به ايمان او ندارم و نظري نمي دهم )
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14 - ص 82 .
اين در حالي است که تمامي اماميه ( شيعه اثنا عشري ) همانطوري که خود ابن ابي الحديد تصريح کرد قائل به ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام هستند .
و در اينکه ايشان با ايمان کامل از دنيا رفت احدي از اماميه ترديد ندارد .
5- ايمان پدران انبياي عظام الهي عليهم السلام
او معتقد است پدران انبياي عظام الهي وهمچنين پدر بزرگوار پيامبر اسلام مشرک بوده اند . در حالي که هيچ شيعه اي ( شيعه اثنا عشري ) چنين نظري‌ ندارد و همه شيعيان ( شيعه اثنا عشري ) قائلند که تمامي پدران انبياي عظام الهي اهل ايمان بوده اند و لحظه اي شرک نورزيده اند. براي آشنايي بيشترو بهتربا نظراو به شرح نهج البلاغة ج 14، ص 67و68 مراجعه کنيد .
                                                                                                                 گروه پاسخ به شبهات                                                                                                          
پاسخ اهل سنت:

اولا: آدم میتواند شیعه باشد و امام زمان را قبول نداشته باشد مثل شیعه اسماعیلی و شیعه زیدی وووو
دوما: آدم نمیتواند سنی باشد و در همان حال علی را افضل تر از ابوبکر بداند این محال است پس ابن ابی الحدید سنی نیست

سوما: شیعه های دوازده امامی تا این اواخر میگفتند وفات فاطمه..... و نمیگفتند شهادت فاطمه !
پس عدم اعتقاد ابن ابی الحدید به کشته شدن فاطمه،شیعه بودن او را نفی نمیکند.

جهارما:
باید بدانیم که اهل سنت تمام احادیث موجود در بخاری و مسلم را صحیح میدانند و آن دو کتاب را موثق ترین کتاب خود بحساب میاورند
اما احادیثی هست که درجه صحت آنها حتی از احادیث بخاری نیز بیشتر است
اما احادیث هست که درجه درستی آنها از حدیث های روایت شده در مسلم نیز بیشتر است
آن حدیث ها کدامند؟!!
حدیث های که بخاری و مسلم هر دوی آن ها متفقآ در کتاب های خود نقل کرده اند صحیح تر هستند ازصحیح بخاری و صحیح مسلم
حالا شما میگویید ابن ابی الحدید که حتی این حدیث های متفقآ علیه را قبول نداشت پس چطور میتوانست سنی باشد؟!!
برای مثال، این درنزد سنی ها یک اصل ثابت است که ابوطالب کافر از دنیا رفته
تمام مفسرین ما آیه:
[إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ] {القصص:56}
را درباره او میدانند حدیث های کفر او در بخاری و مسلم است در ماجراهای مختلف در باب های مختلف سخنانی از رسول الله است که کفر او را ثابت میکند پس ابن ابی الحدید که اینها را قبول ندارد نمیتواند بگویید که او سنی است
اگر بعنوان شیعه قبولش ندارید پس سنی هم نیست اما یادتان باشد که شیعه ها یک فرقه نیستند، او بی شک شیعه است حالا اکر 12 امامی نباشد یک چیز دیگر, اما سنی نیست.

یکی دو تا از این احادیث در باره کفر ابوطالب را در بخاری و مسلم ببینید:
141 - وَحَدَّثَنِى حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَى التُّجِيبِىُّ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ قَالَ أَخْبَرَنِى يُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِى سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلٍ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِى أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « يَا عَمِّ قُلْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ ». فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِى أُمَيَّةَ يَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ وَيُعِيدُ لَهُ تِلْكَ الْمَقَالَةَ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. وَأَبَى أَنْ يَقُولَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « أَمَا وَاللَّهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ ». فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ (مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِى قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ). وَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِى أَبِى طَالِبٍ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- (إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ). صحیح مسلم
535 - وَحَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ حَدَّثَنَا لَيْثٌ عَنِ ابْنِ الْهَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَبَّابٍ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- ذُكِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ أَبُو طَالِبٍ فَقَالَ « لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُجْعَلُ فِى ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَبْلُغُ كَعْبَيْهِ يَغْلِى مِنْهُ دِمَاغُهُ ». صحیح مسلم
در این حدیث رسول الله میگوید شاید که شفاعت من در روز قیامت به ابوطالب کمک کند و او را بر سطح آتش بیاورد و فقظ تا غوزک پا در آتش باشد اما مغزش از این آتش بجوش میاید
4772 - حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - فَوَجَدَ عِنْدَهِ أَبَا جَهْلٍ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِى أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَالَ « أَىْ عَمِّ قُلْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ » . فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِى أُمَيَّةَ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيُعِيدَانِهِ بِتِلْكَ الْمَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ . قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - « وَاللَّهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ » . فَأَنْزَلَ اللَّهُ ( مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ) وَأَنْزَلَ اللَّهُ فِى أَبِى طَالِبٍ، فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ( إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ ) . صحیح بخاری
تمام مفسیرین ما در تفسیر این آیه:
[إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالمُهْتَدِينَ] {القصص:56}
تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می‌کند؛ و او به هدایت یافتگان آگاهتر است!
خلاصه حرف ما این است که که اگر شما او را شیعه قبول ندارید نداشته باشید اما برای نکوهش اهل سنت به حرفهای او استناد نکنید چون او سنی نیست.
ما هرگز برای کوبیدن شییعه بگفته های او استناد نمیکنم زیرا حاجتی نیست.
ما مکر نمیکنیم وقتی کتابهای اصلی شیعه موجود است چرا به ابن ابی الحدید استناد کنیم ؟
شیعه، سخنـان ابن ابی الحدید را به عنـوان یک سنـی شاهد می آورد.
این مرد کتابی به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر دیگری ندارد. همین شرح، دلیلی است بر شیعه بودن او زیرا در نهج البلاغه اش نوشته است: عمر، حق علی را خورده است. اگر ابن ابی الحدید، نقدی بر نهج البلاغه می نوشت مسأله ای نبود، اما او شرح نوشته است.
او اهل مداین بود و لقبش معتـزلی است و نمی دانـم چرا شیـعه او را از بـزرگان اهل سنت می دانــد؛زیـرا معتـزلی، سنی نیست. او در مداین از شیعیان غالی و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلی شد. علاوه بر این، شرح نهج البلاغه دلیلی دیگر بر شیعه بودنش است. علمای شیعه، شرحش را «شرح شریف» می نامند. او این کتاب را به وزیر ـ ابن علقمی ـ شیـعه هدیه کرد. ابن علقمی، همان کسی است که با هلاکـوخان مغول کنار آمد و خلافت عباسیان را به دست بت پرستان از بین برد و با این خیانت دو میلیون ازمردم بغداد قتل عام شدند و به نوامیس مسلمانان تجاوز شد. اما این وزیر مردود و دشمن اسلام و متعصب، صد هزار درهم و لباسی فاخر و اسبی تیز پا به ابن ابی الحدید معتزلی به خاطر نوشتن کتابش پاداش داد.


بعضی از علمای معاصر شیعه نیز، او را هم مذهب خود می دانند. اما نویسندۀ سایت ولی العصر، مصلحت را در این دیده است که ابن ابی الحدید را سنی معرفی کند تا شاید بساط حقه بازیش رونقی تازه بیابد.
آیت الله قمی از جمله کسانی است که او را شیعه می داند.
علمای شيعه، منحرفان سني یا شیعه را ابتدا سنی قلمداد می کنند و بعد به گفتۀ او استناد می نمایند.
البته اگر چنین نکنند، پس چه کار کنند !! آنها که نمی توانند برای اثبات امامت یا سینه زنی از قرآن دلیل بیاورند.
کارشان درست مثل این است که با استناد به فرامین آتاترک، به یک کالیفرنیانشین ثابت کنند که در اسلام حجاب نیست.
یک مثل است که می گویند: مورچه چیست که کله پاچه اش باشد. اهل سنت کتاب نهج البلاغه را ـ که شیعه ها فکر می کنند گفته های سید ما علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) است ـ
قبول ندارند که حالا شرحش را به رخ ما بکشند!!!
این همه مدارس اهل سنت وجود دارد، آیا در یک مدرسه هم کتاب نهج البلاغه تدریس می شود؟ اگر این کتاب گفتار حضرت علی رضی الله عنه باشد، اهل سنت آن را بر سر خود می گذارند.
این جناب ابن ابی الحدید چطور سنی است که بر خلاف اهل سنت دیگر عمل می کنـد.
او در قرن هفتم زندگی می کرد! چرا شما از او حدیث نقل می کنید؟! آیا بر او وحی نازل می شد؟ اگر او حدیثی در کتابش آورده، حتماً از یک کتاب اصلی نقل قول کرده است. چرا شما از کتاب اصلی ما نقل قول نمی کنید؟ البته اگر ریگی به کفش ندارید.
ابن ابی الحدید چرا نزد شما عزیز است و نزد اهل سنت بی اهمیت.
من کتاب ابن ابی الحدید را در کتاب فروشی های اهل سنت هم ندیده ام؛ اما نهج البلاغه را در زمان شیعه بودنم خوانده ام.و بعد ها بارها از مفسران اهل سنت پرسیدم که نهج البلاغه را خوانده اید؟ می گویند: نامش را شنیده ایم، اما نخوانده ایم. پس وقتی کتاب اصلی را نمی خوانند، شرحش چه اهمیتی دارد که مرتب می گویید: ابن ابی الحدید،
ابن ابی الحدید، حضرت ابو هریره را رشوه خوار معرفی کرده است و کتب اهل سنت پر است از احادیث ابوهریره (رضی الله عنه).
پس قاعدتاً ابن ابی الحدید احادیث یک راشی را قبول ندارد و در نتیجه کتابهای اهل سنت را قبول ندارد. و همچنان شما می گویید: ابن ابی الحدید،سنی...
من نمی فهمم اگر او سنی است، چرا شما این قدر از او نقل قول می کنید و سنگ او را به سینه می زنید در حالی که سنی ها به او بی اعتنا هستند؟!

حالا این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:

هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا.
وتوفي في بغداد سنة 655، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .
همۀ این مسائل به کنار، به یکی گفتند: نامت چیست؟ گفت: مسیو قراپیط. گفتند: دیگر از دینش نپرسید. خودتان می گویید: ابن ابی الحدید معتزلی است ... و معتزلی را اهل سنت به سنی بودن قبول ندارنـد.
او بر نهج البلاغه شرح نوشته است؛ در نهج البلاغه نوشته شده است که عمر ظالم بود؟ بله او شرح نوشته است که بود بد جوری هم بود . بعد کتابش را هدیه کرده است به ابن علقمی.
البته شیعیان، مثل ابن ابی الحدید شاهدان بسیار دارند.
دلایلی بر شیعه بودن ابن ابی الحدید از کتاب خودش:
در کتاب «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید معتزلی آمده است: امام علي (عليه السلام) در پاسخ شخصي که پرسید: چرا باغ فدک را پس نگرفت. فرمود:
من از خداوند شرم دارم که چيزي را بازستانم که ابوبکر آن را منع کرد و عمر نيز، همان را تأييد کرده است
.به زبان بی زبانی می خواهد، بگوید: ابوبکر و عمر، حق علی را خوردند.
همچنین ابن ابی الحدید نوشته است:
محمد بن إسحاق می گوید:از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم:
<<آیا می دانی علی (علیه السلام) هنگامی که بر عراق چیره شد، دربارۀ سهم ذوي القربى (خمس و فدک) چگونه رفتار کرد ؟
حضرت فرمود: روش ابوبکر و عمر را ادامه داد.
گفتم: چگونه و چرا ؟ در حالی که شما چیزهایی می گویید [ که حق ما اهل بیت است ] .
حضرت فرمود: به خدا قسم که اهل او جز از رأی او نتیجه نمی گیرند . ( یعنی، حرف او را می زنند. )
پرسیدم: پس چه چیزی مانع (امیرالمومنین) شد [که آن را باز پس گیرد] ؟
حضرت فرمود: او کراهت داشت از این که مخالفت با ابوبکر و عمر را به او نسبت بدهند.>>
در این جا ابن ابی الحدید خجالت را کنار گذاشته است و واضح وصریح گفته که ابوبکر وعمر غاصبند.
بخاری ده ها حدیث هم در مدح ابوبکر و عمر دارد، اما ابن ابی الحدید در مدح عمر و ابوبکر چیزی ننوشته است، بلکه آنها را مذمت هم میکند
حالا تیر خلاص را در عقیده شیعه میزنم
بر طریق مماشات قبول کمیکنم که ابن ابی الحدید سنی است!! ابن ابی الحدید که در قرن هفتم میزیسته حالا گیریم که سنی باشد !از این چه ثابت میشود؟!!!
حالا اگر یک سنی قرن هفتمی ؛در نا کجا آبادی؛ بر خلاف همه سنی های دیگر عقایدی داشته باشد از این چه ثابت میشود؟!!
از این حقانیت مذهب شما ثابت میشود؟ آیا این است بهره شما از علم و دانش و منطق ؟؟؟!!!!!

0 نظرات:

ارسال یک نظر