قبل از اينكه قلم را متوقف نموده واين موضوع را بپايان برسانيم بد نيست مختصرى از موضع ائمه اهل بيت را از اين مدعيان تشيع بدانيم، براى اينكه خود آنها از رفتار وكردار اينها مطلع بوده اند، وبدين سبب براى روشن كردن مردم از اين مدعيان دروغين هم كوتاهى نكرده اند، وهمهء آنها را از اول تا آخر نفرين نموده اند.
اولين كسى كه مبتلا به اينها شد خود على بن ابى طالب رضى الله عنه بود كه آنها را مثل مجرمين و معاندين حساب ميكرد.
"على ( ع ) در حالى كه از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزيدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنين فرمود : براى من جز كوفه قلمروى باقى نمانده است . تنها بست و گشاد كارهاى كوفه است كه با من است . اى كوفه اگر جز تو جاى ديگرى براى من نمانده ، و تو نيز دستخوش گردبادهاى توفندهاى ، خدا چهرهات را زشت گرداناد .خبر يافتم كه بسر بر يمن غلبه يافته ، به خدا سوگند ، پندارم كه اين قوم بزودى بر شما چيره شوند . زيرا آنها با آنكه بر باطلاند ، دست در دست هم دارند و شما با آنكه بر حق هستيد ، پراكندهايد . شما امامتان را ، كه حق با اوست ، نافرمانى ميكنيد و آنان پيشواى خود را با آنكه بر باطل است فرمانبردارند .آنان با بيعتى كه با پيشواى خود كردهاند ، امانت نگه ميدارند و شما خيانت ميورزيد . آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى . به گونهاى كه اگر قدحى چوبين را به يكى از شما سپارم، ترسم كه حلقهها و تسمه آن را بدزدد . بار خدايا ، من از اينان ملول گشتهام و اينان از من ملول گشتهاند .
من از ايشان دلتنگ و خسته شدهام و ايشان از من دلتنگ و خسته شدهاند . بهتر از ايشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ايشان برگمار . بار خدايا، دلهايشان آب كن ، آنسان كه نمك در آب. به خدا سوگند ، دوست دارم به جاى انبوه شما ، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم هنالك لو دعوت اتاك منهم فوارس مثل ارميهء الحميم « اگر آنان را فراخوانى ، به يكباره ، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مىتازند و به سوى تو مىآيند » [1]. در خطبهء 27 از آن حضرت ( ع ):
"اما بعد . ..شب و روز ، در نهان و آشكارا ، شما را به نبرد با اين قوم فرا خواندم و گفتم كه پيش از آنكه سپاه بر سرتان كشند ، بر آنها بتازيد . به خدا سوگند ، به هيچ قومى در خانههايشان تاخت نياوردند . مگر آنكه زبون خصم گشتند . شما نيز آن قدر از كارزار سر بر تافتيد و كار را به گردن يكديگر انداختيد و يكديگر را نصرت نداديد ، تا هرچه داشتيد به باد يغما رفت و سرزمينتان جولانگاه دشمنانتان گرديد .
وقتى مى نگرم كه شما را آماج تاخت و تاز خود قرار ميدهند و از جاى نميجنبيد ، بر شما ميتازند و شما براى پيكار دست فرا نمىكنيد ، ميگويم ، كه قباحت و ذلت نصيبتان باد خدا را معصيت ميكنند و شما بدان خشنوديد . چون در گرماى تابستان به كارزارتان فراخوانم ، ميگوييد كه در اين گرماى سخت چه جاى نبرد است ، مهلتمان ده تا گرما فروكش كند و ، چون در سرماى زمستان به كارزارتان فراخوانم، ميگوييد كه در اين سورت سرما ، چه جاى نبرد است ؟ مهلتمان ده تا سورت سرما بشكند . اين همه كه از سرما و گرما ميگريزيد به خدا قسم از شمشير گريزانتريد .
اى به صورت مردان عارى از مردانگى ، با عقل كودكان و خرد زنان به حجله آرميده ، كاش نه شما را ديده بودم و نه ميشناختمتان . اين آشنايى براى من ، به خدا سوگند ، جز پشيمانى و اندوه هيچ ثمرهاى نداشت . مرگ بر شما باد ، كه دلم را مالامال خون گردانيديد و سينهام را از خشم آكنده ساختيد و جام زندگيم را از شرنگ غم لبريز كرديد و با نافرمانيهاى خود انديشهام را تباه ساختيد . تا آنجا كه قريش گفتند پسر ابو طالب مردى دلير است ولى از آيين لشكركشى و فنون نبرد آگاه نيست خدا پدرشان را بيامرزد آيا در ميان رزمآوران ، رزمديدهتر از من ميشناسند ، يا كسى را كه پيش از من قدم به ميدان جنگ نهاده باشد ؟ ..آرى ، كسى را كه از او فرمان نميبرند چه رأى و انديشهاى تواند بود . " و " در خطبهء 68 در نكوهش شيعيانش ميفرمايد:
چند با شما مدارا كنم ، چونان كه با اشتران جوانى كه كوهانشان از درون ريش است و ازبرون سالم ، مدارا كنند . يا با كهنه جامهاى كه اگر از يك جاى پارگى آن را بدوزند ، از جاى ديگر پاره شود . هر بار كه طلايه لشكر شام از دور پديدار گردد ،
هر يك ازشما به خانه خود ميگريزيد و دررا به روى خود ميبنديد . همانند سوسمارى ، كه از بيم ، در سوراخ خود پنهان ميشود ، شما نيز به سوراخ خود ميخزيد . يا مانند كفتار به لانه پنهان ميشويد . به خدا سوگند ، خوار و ذليل كسى است كه شما ياريش كرده باشيد . هر كه شما را چون تير به سوى خصم افكند ، تير سوفار شكسته و بيپيكان ، به سوى او افكنده است . به خدا سوگند ، كه به هنگام آرميدن در عرصه آرامش خانه ، شمارتان بسيار است و در زير پرچم نبرد ، اندك .
ميدانم داروى درد شما چيست و اين كژى را چگونه راست توان كرد . ولى نميخواهم شما را اصلاح كنم ، در حالى كه خود را تباه كرده باشم . خداوند خوارتان سازد و بدبخت و بيبهره گرداند . آنسان كه باطل را ميشناسيد ، حق را نميشناسيد و آنسان با باطل مبارزه نميكنيد كه به نابود كردن حق كمر بستهايد". "و در خطبهء 96 ميفرمايد:
... مردم از ستم فرمانروايان خود بيمناكاند و من از ستم رعيت خويش در هراسم . شما را به جهاد برانگيختم ، از جاى نجنبيديد ، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنيديد ، در نهان و آشكارا دعوتتان كردم ، پاسخم نداديد ، اندرزتان دادم نپذيرفتيد . حاضرانى هستيد به مثابه غايبان و بندگانى هستيد چون خداوندان . سخنان حكمتآميز بر شما خواندم از آن رميديد . به اندرزهاى نيكو پندتان دادم هر يك از سويى پراكنده شديد . شما را به جهاد با تبهكاران فرا ميخوانم ، هنوز سخنم به پايان نرسيده ، ميبينم هركس كه به سويى رفته است ، آنسان كه قوم « سبا » پراكنده شدند . به جايگاههاى خود باز ميگرديد و يكديگر را به اندرزهاى خود ميفريبيد . هر بامداد شما را همانند چوب كجى راست ميكنم و شب هنگام خميده چون پشت كمان نزد من باز ميگرديد . راست كننده به ستوه آمده و ، كار بر آنچه راست ميكند دشوار گرديده .
اى كسانى كه به تن حاضريد و به خرد غايب ، هر يك از شما را عقيدتى ديگر است . فرمانروايانتان گرفتار شمايند . فرمانرواى شما ، خدا را اطاعت ميكند و شما نافرمانيش مينماييد و فرمانرواى آنان (1) خدا را نافرمانى ميكند و ايشان سر بر خط فرمانش دارند . دلم ميخواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و يك تن از مردان خود را به من دهد .
اى مردم كوفه ، به سه چيز كه در شما هست و دو چيز كه در شما نيست ، گرفتار شما شدهام .
اما آن سه چيز : با آنكه گوش داريد ، كريد و با آنكه زبان داريد ، گنگيد و با آنكه چشم داريد ، كوريد . و اما آن دو : نه در رويارويى با دشمن ، آزادگانى صديق هستيد و نه به هنگام بلا يارانى درخور اعتماد . دستهايتان پر خاك باد ، همانند اشترانى هستيد بيساربان ، كه هرگاه از يك سو گرد آورده شوند ، از ديگر سو پراكنده گردند . سوگند به خدا ، گمان آن دارم كه چون جنگ سخت شود و آتش پيكار افروخته گردد ، از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد ، آنسان كه زن به هنگام زادن رانها از هم گشايد . . "و در چندين خطبهء ديگر كه حتى بر آنها تف كرده و آرزو ميكند كه هرگز آنهارا نميديد وبا آنها آشنا نميشد،
واما امام حسين قبلا ذكر شد كه ميفرمود: والله معاويه از اينهايى كه بزعم خود شيعهء ماهستند بهتر است چرا كه ميخواستند مرا بكشند ومال مرا به غارت بردند،[2]
وميگويد: من اهل كوفه را –كه از شيعيانش بودند- امتحان كردم فاسدان آنها به درد من نميخورند، آنها بيوفا وبى قول وقرار هستند، آنها در ميان خود اختلاف دارند وميگويند كه دلهايشان با ما ميباشد ولى شمشيرهايشان برعليه ما كشيده شده است! [3]
حسين بن على كه در كوفه ايستاده بود با آه وناله اظهار داشت كه:
اى اهل كوفه ....مگر شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد كه ثمره ها رسيده است، ويك لشكر آماده در اينجا درانتظارت ميباشد[4]
همين ها بودند كه فرزدق شاعر مشهور راجع به آنها گفت: اى فرزند رسول خدا چطور به اهل كوفه-يعنى شيعيانش- اعتماد ميكنى وهمين ها بودند كه پسر عمويت عقيل را كشتند، [5]
وحسين پس از خون دل خوردن از آنها دست بلند نموده وآنهارا نفرين نموده وميفرمايد: بارخدايا اگر به آنها مجال-زندگى- دادى آنهارا متفرق بنما وهرگز حكام را از آنها خشنود ننما، آنها مارا دعوت نمودند كه نصرت نمايند ليكن برما هجوم آورده ومارا كشتند،[6]
واما على بن حسين زين العابدين خيلى صريح مدعيان تشيع را رسوا نموده وميفرمايد:
يهوديان عزير- پيامبر- را دوست داشتند كه در بارهء او چيزهايى گفتند –يعنى غلو وافراط كردند- نه آنها از عزير هستند ونه عزير از آنها، ونصرانيان عيسى را دوست داشتند ودر بارهء او چيزهايى گفتند-يعنى غلو كردند- نه عيسى از آنها است ونه آنها از عيسى، وما نيز در چنين سرنوشتى قرار داريم، گروهى از شيعيان ما مارا تا حدى دوست خواهند داشت كه در بارهء ما چيزهايى خواهند گفت كه يهوديان راجع به عزير ونصارى راجع به عيسى گفته اند، نه آنها از ما هستند ونه ما از آنها هستيم، [7] والان ادعاهاى آقاى خمينى وامثال او كه ميگويند ائمه بر ذرات اين هستى حكومت ميكنند وصد امثال اين غلو هاى كفر آميز مصداق سخنام امام زين العابدين ميباشد،
وشيعيان زين العابدين نيز اورا تنها رها كرده ودست از نصرت او برداشتند، وبنا بروايتى كه سابقا ذكر كرديم جز پنج نفر با او باقى نماند، [8]
واما امام محمد باقر از شيعيان بطور كلى مأيوس بوده وميفرمايد:اگرهمهء مردم شيعيان ما ميبودند سه چهارم آنها شكاك ويك چهارم آنها احمق ميبودند [9]
اما موسى كاظم حقيقت مدعيان تشيع وتجار ولايت را به بهترين شكل بيان كرده وميفرمايد:من ا گر شيعيان را امتحان كنم آنهارا جز مشتى واصفه ومرتد نمبينيم كه از هزار نفر آنها يك نفر مخلص نميتوان پيدا كرد، ...آنها هميشه به تخت هاى خود تكيه زده ومدعى هستند كه ماشيعه على هستيم! [10] آيا از اين بهتر ميشود اين دكانداران تشيع وولايت را رسوا كرد؟
اما حسن مثنى بن حسن سبط به يكى از شيعيانش ميفرمود: والله اگر خدا مارا برشما قدرتى بدهد دست ها و پاهاى شمارا ميبريم وهيچ توبه اى از شما قبول نميكنيم، يكى پرسيد چرا توبه آنهارا قبول نميكنى؟ گفت: ما آنهارا از شما بهتر ميشناسيم، آنها وقتى كه دلشان بخواهد شمارا تصديق يا تكذيب ميكنند وفكر ميكنند كه در تقيه ميشود اين كارراكرد[11]
اينست سخنان اهل بيت كرام كه از دست شيعيان خود خون دل بودند، اينست آراء واقوال آنها در مورد كسانى كه مدعى تشيع ميباشند، آيا هنوز وقت آن نرسيده كه نسل جوان، كمى تعقل نموده وفريب اين عمامه بسران سياه دل را نخورد وخودرا چون مرده اى كه در دست غسال است بدست آنها نسپارند، واز آنها چون ميمون تقليد نكنند كه دين براى فهم است نه تقليد.
وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين، وبا آرزوى آن روزى كه هموطنان ما روشن شده از اين خرافاتى كه به مكر وفريب وارد تشيع شده دست برداشته وبه توحيد خالص وانديشه هاى قرآنى براى باورهاى دينى خود روى بياورند.
عبدالرحيم ملازاده
لندن،بريتانيا
رمضان 1425برابر با نوامبر 2004
براى ارتباط با صاحب اين قلم ميتوانيد از سايت و ا-ميل ذيل استفاده بفرمائيد:
0 نظرات:
ارسال یک نظر