خط قرآن در روزگار پیامبر صلی الله علیه و سلم




مؤلف: دکتر عبدالصبور شاهین،
ترجمه: دکتر سید حسین سیدی

1- اصل خط عربی

مشکل خط عربی، مشکل پیچیده‌ای در تاریخ است. بسیاری از مورخان، گاهی به روایت و گاهی به حدس و گمان به آن پرداخته‌اند. علت این امر به این نکته برمی‌گردد که تاریخ ملت عرب در عصر جاهلی و ارتباط آن در روزگار با ملت‌های دیگر، ثبت نشده است، و همة آنچه که روایت شده است واقعاً ناچیز می‌باشد. این مطالب را یا شاعران در قصایدشان آورده‌اند و یا راویان آن را با تحریف و با افزایش در طول نسل‌ها روایت کرده‌اند، تا این که به دست ما رسیده و مبهم و متناقض نموده است.
ابن ابی‌داود سجستانی (درگذشته به سال 316 ه‍. ق.) دربارة ورود خط در میان قریش، به سه روایت تکیه می‌کند.
1- مهاجران خط را از اهل حیره فراگرفتند و مردم حیره هم آن را از مردم اَنْبار.
2- مردی به نام «بشربن عبدالملک کنِدی» خط را از مردم انبار فراگرفت، و سپس وارد مکه شد و با صهباء، دختر حرب‌بن امیه، ازدواج کرد، و به پدر صهباء (حرب‌بن امیه) و برادرش «سفیان‌بن حرب» خط را آموزش داد و سپس معاویه از عمویش، سفیان، و به همین ترتیب عمر بن خطاب رضی الله عنه و دیگر قریشیان آن را فراگرفتند.
3- «مُرامِربن مُرّه» و «سلمه‌ بن‌حزره» هم از کسانی هستند که کتابت را وضع کردند و همگی از «بَوْلان»، قومی از قبیلة طی بودند که در بقه (روستای پشت شهر انبار) زندگی می‌کردند[1].
روایت‌های سجستانی، با سرچشمة اولیة خط یعنی انبار با هم اختلاف ندارند؛ اما سجستانی سیر انتقال خط را از انبار به حیره و سپس به مهاجران در خبر اول توصیف می‌کند و در دو خبر دیگر، به پیدایش خط در انبار یا انتقال آن از آن جا به مکه سخن می‌گوید.
بعد از سجستانی، ابوعبدالله بن عبدوس جهشیاری (درگذشته به سال 331 ه‍. ق.) اقوالی را در باب اصل خط عربی آورده است که وی را از حدودی که سجستانی تعیین نموده، خارج می‌سازد وی روایتی را از کعب‌ الاحبار [ابواسحاق، کعب‌بن ماتع الحمیری] نقل می‌کند که آدم u خط سُریانی را سیصد سال قبل از مرگش وضع نموده بود. همچنین روایت کرده است که ادریسu اولین کسی است که بعد از آدمu با قلم، نوشت، و نیز روایت کرده است که نخستین کسی که خط عربی را وضع کرد، اسماعیل فرزند ابراهیم إ بود.
جهشیاری با بازگشت به خبر ابن ابی‌داود، با توضیحاتی چنین می‌گوید: «روایت شده است، نخستین کسانی که به عربی نوشتند، سه گروه از بولان بودند که به سه نفر از آنها، مرامربن مره، أسلم بن سدره و عامربن جدره گفته می‌شد. جهشیاری یادآور نمی‌شود که آنها از انبار بوده‌اند و همچنین کسانی را که از آنها فراگرفته باشند یاد نمی‌کند. وی در ادامه به خبر دیگری می‌پردازد که: «همچنین روایت شده است: نخستین کسی که به عربی نوشت، حرب‌بن امیه بن عبد شمس از عرب‌ها بوده است»[2].
بدین ترتیب چنان که دیدیم، جهشیاری، همچون سجستانی، خبرها را به هم ارتباط نمی‌دهد و آنها را بعد از اجمال، به تفصیل نمی‌کشاند.
بعد از این دو، ابن ندیم (درگذشته به سال 385 ه‍. ق.) در کتاب «الفهرست» سخنان کعب‌الاحبار را بسیار بعید دانسته و از آن بیزاری می‌جوید. به نظر او این خبرها، به اسطوره نزدیکترند تا به نظر علمی ـ تاریخی.
ابن ندیم، سپس خبر جهشیاری مربوط به سه گروه از بولان را ذکر می‌کند و انتقال هنر خط به حیره را به واسطة آنها، نقل می‌نماید. اما دوباره روایتی را ترجیح می‌دهد که: خداوند Y اسماعیل u را در سن بیست و چهار سالگی به بیان خط عربی واداشت و فرزندان اسماعیل یعنی «نفیس»، «نضر»، «تیما» و «دومه» کسانی هستند که آن را به تفصیل وضع نمودند. آن‌گاه ابن ندیم وجه دیگری را هم روایت می‌کند که مردی دیگر از بنی‌مخلدبن کنانه، خط را به عرب‌ها آموخت[3].
علیرغم این نظر علمی از «ابن ندیم» و دوری جستن وی ازتفسیر اسطوره‌ای در باب پیدایش خط، می‌بینیم، «ابن فارس» (درگذشته به سال 395 ه‍. ق.) که معاصر «ابن ندیم» است، روایت کعب الاحبار را ذکر می‌کند و می‌گوید: «آدم u نخستین کسی است که خط را نوشت، و آن‌گاه با ذکر روایتی از ابن عباس، می‌گوید: «اسماعیلu، نخستین کسی است که نوشت». و سپس ترجیحاً می‌‌گوید: خط از جانب خداوند [توقیفی] است. بنابراین [ابن فارس] به خبر آدمu برمی‌گردد و بعید می‌داند که خط اختراع کسی باشد[4].
این موضع از «ابن فارس» با فضل و دیدگاه‌های علمی‌ای که دارد، عجیب است!
بعد از «ابن فارس»، حدود نیم قرن بعد، ابو عمرو دانی (درگذشته به سال 444 ه‍. ق.) را می‌بینیم که رای واحدی در باب خط، با روایت از «ابن عباس»، ذکر می‌کند. او با تکیه به برخی امور مبهم آغاز خط عربی را به «جلجان بن موهم» که [در واقع] برگرفته از وحی الهی است، برمی‌گرداند چه وی کاتب هود u بوده است. غریبه‌ای از یمن از قبیلة «کنده»، خط عربی را از «جلجان‌بن موهم» فراگرفت که مردم انبار هم از آن غریبه خط را دریافتند.
عبدالله بن جدعان نیز خط را از مردم انبار برگرفت، و «حرب‌بن امیه» نیز از «جدعان» این خط را اخذ کرد و به قریش آموزش داد[5].
آنچه که در خبر مبهم است، آن است که دانی گاهی فرد را مشخص می‌نماید و گاهی مرحله انتقال خط را به وسیلة شخص گمنام مثلاً غریبه‌ای از یمن تعیین می‌کند و یا فراگیران را به طور عام، مردم انبار ذکر می‌کند و دوباره به طور مشخص «عبدالله بن جدعان» را مطرح می‌نماید.
در هر حال وی به اطلاعات تاریخی تکیه می‌کند نه فرض‌های متافیزیکی.
اگر به روایت ابوالعباس بَلاذری[6] (درگذشته به سال 279 ه‍. ق.) مراجعه کنیم، سلسلة انتقال خط را چنین می‌یابیم:
مُرامر، اسلم و عامر هجای عربی را بر هجای سُریانی قیاس کردند و از آنها به مردم انبار رسید. از مردم انبار هم به مردم حیره و از اینان به «بشربن عبدالملک کندی» رسید. از او هم به «سفیان بن امیه» و «ابوقیس بن مناف» (زمان آمدن بشر به مکه برای تجارت) رسید. سه نفر [بشر، سفیان و ابوقیس] به طائف رفتند و «غیلان بن سلمه ثقفی» از آنان خط را فراگرفت. بشر به دیار مضر رفت و «عمرو بن زراره بن عدس» از وی خط را فراگرفت و «عمرو کاتب» نامیده شد. آن‌گاه بشر به شام آمد و گروهی در آن جا، از وی خط را فراگرفتند. همچنین مردی از طایفة «طابخة» کلب از آن سه شخص قبیلة طی، [مُرامر، اسلم و عامر] خط را فراگرفت و به مردی از وادی القری آن را بیاموخت و چون آن مرد به وادی القری برگشت، در آنجا اقامت گزید و از این سو به آن سو رفت و به گروهی از قوم خویش خط را آموزش داد[7].
ملاحظه می‌شود که روایت «بلاذری» که قدیمی‌ترین روایت است، بشربن عبدالملک کندی را قهرمان رواج خط در عربستان می‌داند.
بعد از بلاذری ـ با مقایسة مورخان بعد از او ـ تقریباً کسی را نمی‌یابیم که با تفصیل بیشتری به این مسأله بپردازد. اما پنج قرن بعد از او، عالمی چون زرکشی (درگذشته به سال 794 ه‍. ق.) را می‌بینیم که عین کلام «ابن فارس» را نقل می‌کند و معتقد است که خط، امری توقیفی است[8]. هیچ یک از گذشتگان، جز عبدالرحمان بن خلدون (درگذشته به سال 808 ه‍. ق.) به بررسی عقلانی این موضوع نپرداخته است. وی مسأله وجود یا عدم وجود خط؛ و بدی و خوبی آن را به قانون تمدن و بدویت ارتباط می‌دهد و می‌گوید: «خط عربی در دوران حکومت «تبابعه» به نهایت استواری و زیبایی دست یافت، چه در این زمان است که حکومت به تمدن و رفاه رسیده بود. این خط، «حمیری» نام داشت و از آن جا به «حیره» انتقال یافت، زیرا در آن زمان دولت آل منذر، تشکیل یافته بود و در عصبیت از وابستگان تبابعه بودند و فرمانروایی عرب را در عراق تجدید نمودند. خط آنها مثل خط تبابعه به خاطر تفاوت بین دو دولت، چندان خوب نبود، چرا که دولت آل منذر در تمدن و لوازم آن مثل صنایع و غیره؛ به پای دولت حمیر نرسیده بود. گروهی از مردم طائف و قریش ـ چنان که گفته‌اند ـ خط را از اهالی حیره فراگرفتند. گفته می‌شود کسی که نوشتن را از اهل حیره فراگرفت، «سفیان بن امیه» و به روایتی «حرب بن امیه» بوده است که آن را از «اسلم بن سدره» فراگرفت. این قول [اخذ خط از اسلم] ممکن است و از قول کسانی که گفته‌اند؛ قریش خط را از قبیلة ایاد عراق آموخته است، به قبول نزدیکتر است ...»[9]. ابن خلدون در این متن عالمانه برخورد می‌کند و تعیین افراد در انتقال خط او را به زحمت نمی‌اندازد به طوری که به تتبع حرکت تاریخی انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر اهتمام ورزد تا نهایت خط به واسطة شخصی خاص یا گمنام به قریش برسد. اگرچه همة اینها ممکن است، اما سخن ابن خلدون دلالت دارد که وی برای خط عربی که حمیری یکی از مراحل آن است، تاریخی فرض می‌کند که تصور گذشتگان از آن به دور بوده است. بدون شک پیدایش خط قبل از حکومت «تبابعه» معروف به حکومت دوم حمیری (حدود 300-525 م.) بوده است[10].
درست آن است که از بیان آغاز تاریخی خط، خودداری کنیم. هر چند مسلم است که انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر، به واسطة اشخاصی بوده که خط را در زادگاهش فرامی‌گرفتند و به آنان که در قومشان، طالب آن بودند، آموزش می‌دادند و یا یکی از کسانی که با خط آشنا بوده، به جایی مهاجرت می‌کرده که مردمش با خط آشنا نبوده و آن را به اینان می‌آموزانده یعنی روند انتقال خط، تنها یک امر شخصی بوده است.
بعد از ابن خلدون، قَلْقَشَنْدی (درگذشته به سال 821 ه‍. ق.) است که از بلاذری و ابن ابی‌داود سجستانی، آنچه را که روایت کرده‌اند، نقل می‌کند؛ اما او در کتابش دقیق‌ترین تفصیل‌ها و جزئیات در باب خط و انواع آن را به جا می‌نهد[11].
از بررسی آرای گذشتگان، به این مجموعة راویان و دانشمندان، بسنده می‌کنیم تا به بررسی دوران جدید برسیم. حفنی ناصف در کتاب «تاریخ الأدب أو حیاة اللغة العربیة» که آن را به بررسی برخی از مشکلات اساسی در زبان عربی، اختصاص داده است. از تاریخ خط عربی در قبل از اسلام سخن می‌گوید. وی بهترین کسی است که از نظریة ابن خلدون در بررسی مسأله استفاده کرده چرا که ـ به طور کلی ـ به مسأله بر اساس تمدن و بدویت نگریسته است[12]. وی پس از بیان رای مورخان اروپایی و مورخان عرب، راهی میانه را در پیش گرفت که در بردارندة آرای هر دو گروه است. وی معتقد است، آغازی که مورخان عرب برای نخستین واضع خط ثبت کرده‌اند، آغازی نسبی است نه مطلق؛ بنابراین اسماعیلu، خلفجان، حمیر، نفیس، نزار و مُرامر همگی نمایندگان آغازی نسبی در [تأسیس خط عربی] هستند و تعیین زمان یا شخص [در این تأسیس]، گزافه‌گویی است[13].
وی به رای مورخان اروپایی باز می‌گردد، تا بیان کند، قدیمی‌ترین حلقة معروف در این سلسلة خط، مردم مصر و بعد از آنها «فنیقی‌ها» و سپس «آرامی‌ها» و «حمیری‌ها» و بعد «نبطی‌ها» و «کندیان» هستند که مردم حیره و انبار، خط را از «کندی‌ها» و مردم حجاز هم آن را از حیری‌ها و انباریان فراگرفتند[14].
حفنی ناصف در این کتاب، جدول‌هایی را آورده است که شامل نشانه‌های هجایی زبان‌هایی است که خط آنها با مراحل تکاملی خط عربی در ارتباط است.
چنان که نتایج وی به وسیلة بسیاری از کتیبه‌های کشف شده و ترجمه‌های آنها تأیید شده است کتاب وی بهترین کتابی است که به طور تفصیلی به این مسأله پرداخته است.
آخرین نفری که با رای علمی به این مسأله پرداخته است، دکتر ناصر الدین اسد می‌باشد. وی مجموعه‌ای از نوشته‌های کشف شده و کتیبه‌ها را عرضه داشته و با کمال احتیاط به این نتیجه رسیده است که «عرب‌ها در عصر جاهلی، حداقل سه قرن، خط داشته‌اند و با همین خطی که مسلمانان بعدها با آن آشنا شدند، می‌نوشتند. آشنایی عرب جاهلی با نوشتن، آشنایی‌ای قدیمی و امری یقینی است. پژوهش مبتنی بر دلیل مادی محسوس [= کتیبه‌ها] آن را بیان می‌کند و هر سخنی غیر از این؛ تنها به حدس و گمان متکی است[15].
جان کانتینیو[16]، سرآغاز ورود خط آرامی به سرزمین‌های عربی را؛ آغاز قرن سوم میلادی تعیین کرده است[17].
اطلاق واژة «عرب‌ها» در سخن دکتر ناصرالدین اسد، به معنای خاص «قوم عرب» نیست بلکه مراد وی آن است که نوشتن در شبه جزیرة عربستان، در مکان‌های نامشخصی وجود داشته است اما ورود آن به مکه ـ بنا به خبرهای وارد شده ـ از طریق «حرب بن امیه» یا دیگر افراد نسل قبل از نسل پیامبر صلی الله علیه و سلم  بوده است. در هر حال، با پذیرش درستی نظر دکتر ناصرالدین اسد، می‌بینیم که امر کتابت با قدمتش در شبه جزیره، امری شایع نبوده است؛ بلکه محدود به اشخاص معدودی بوده است که نمی‌توان رواج کتابت در هر نقطه از شبه جزیره را به عنوان صناعتی به این معدود اشخاص نسبت داد. تنها می‌توان بنا به آنچه که کتاب‌های اخبار آورده‌اند، این مهم را به برخی تاجران که بسیار اهل سفر به نقاط مختلف شبه جزیره بوده‌اند. نسبت داد.
بخش مهمی که در این زمینه باید ملاحظه کنیم، کلام قرآن در باب خط و مسایل وابسته به آن است بدون شک، این کلام از آن جهت که متوجه عرب‌هایی است که در پی تعیین تاریخ خط در میان آنها هستیم، برای ما مفید خواهد بود.
مثلاً می‌بینیم، در قرآن، خواندن و مشتقات آن، حدود 90 بار آمده است و نوشتن و مشتقات آن حدود 300 بار. اولین آیه هم با:
{ اقْرَأْ } (علق، 96 / 1)
بوده است که بزرگداشت و ارج‌گذاری قلم توسط خداوند و آموختن چیزهایی که آدمی آنها را نمی‌داند، می‌باشد. در آیات دیگر هم، خداوند به «قلم» قسم یاده کرده است:
{ ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ} (قلم، 68 / 1)
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند».
قرآن موارد بسیاری از مشرکان را یاد می‌کند که از پیامبر صلی الله علیه و سلم  خواستار کتابی [اسراء، 17 / 93] یا:
{ صُحُفًا مُنَشَّرَةً  } (مدثر، 74 / 52)
«نامه‌های سرگشاده».
بودند که آن را بخوانند. چنان که آنها وحی را افسانه‌های پیشینیان وصف می‌کردند و می‌گفتند:
{ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلا  }         (فرقان، 25 / 5)
«... افسانه‌های پیشینیان است که آنها را برای خود [= پیامبر  صلی الله علیه و سلم ] نوشته و صبح و شام بر او املا می‌شود».
قرآن همچنین از قرطاس (کاغذ) [انعام، 6 / 7 و «قراطیس» انعام، 6 / 91]، مداد [کهف، 18 / 109]، قلم [قلم، 68 / 1، علق، 96 / 4، و «أقلام» (لقمان، 31 / 27) و أقلامهم (آل‌عمران، 3 / 44)]، صحف (نامه) [طه، 20 / 133، نجم، 53 / 36، عبس، 80 / 13، تکویر، 81 / 10، اعلی، 87 / 18 و 19 و صفحاً (مدثر، 74 / 52، بینه، 98 / 2)]، سجل (کتاب) [انبیاء، 21 / 104] و رق (طومار) [طور، 52 / 3] سخن گفته است[18].
همة اینها متوجه عرب‌هایی است که در طول تاریخ صفت «امی‌ بودن» به آنها چسبیده است بدون شک «امی بودن»، جهل نسبت به خواندن و نوشتن عرب‌ها نیست بلکه امی بودن، بت‌پرستی و دین آنهاست که هیچ ارتباطی با علم یا جهل ندارد ـ چنان که گذشت ـ یعنی آشنایی عرب با نوشتن امر تازه‌ای نبوده است که روایات مشهور آن را چنین توصیف کرده‌اند.
شاید، این ملاحظه‌ها، پرتو تازه‌ای به ما در نگرش به این مسأله بیفکند.
در بیان این تفصیل‌های تاریخی، در پی دو هدف هستیم:
1- میزان تضارب آرا، پیرامون پیدایش خط عربی را بیان کنیم که تا چه حد حقیقت گم شده و دسترسی به آن غیر ممکن گشته است. امری که دکتر ناصرالدین اسد را به آن واداشت تا از مناقشة پیرامون آن پرهیز کند تا در وادی آن سرگردان نماند[19].
2- هدف دوم آن بود که بهترین فر‌ض‌ها را پیرامون ورود خط عربی به مکه بشناسیم نکتة کاملاً روشن، این است که خط در زمانی تقریباً متأخر، یعنی نزدیک به زمان بعثت پیامبر صلی الله علیه و سلم  وارد مکه شد. لذا دو نتیجه؛ موضوع ما را اهمیت می‌بخشد:
الف: ضرورتاً طبق آنچه که درگذشته، در باب عدم آشنایی پیامبر  صلی الله علیه و سلم  با خواندن و نوشتن، تأیید شد، خط در میان قریش چندان سابقه نداشته و تنها تعداد اندکی که آن را فراگرفته بودند که کتاب‌های تاریخی نام آن افراد را ثبت کرده است[20].
ب: ضعف و فَرویش خط عربی، در آن روزگار، به این دلیل نبوده است که تحول نیافته و استقرار ـ هر چند اندک ـ پیدا نکرده است، چه اگر ما اصل کهن آن را بنا به گفتة حفنی ناصف بپذیریم و بنا به گفتة دکتر ناصرالدین اسد و جان کانتینیو، استعمال خط را از قدیم در شبة جزیره عربستان پذیرا باشیم؛ چاره‌ای نیست که بپذیریم، وقتی خط از هر جایی که بوده، به مکه انتقال یافت، به مرحلة پختگی رسیده بود. فَرویش خط عربی، به ضعف تجربة نویسندگان جدید برمی‌گردد که از کسانی که به مکه آمده بودند، خط را فرامی‌گرفتند. هر چند که تجربة جدید از خلال چند نسل منتقل گشت تا خط عربی زیبا شد، و نقص آن کامل گشت و نیاز به بهبود بخشیدن به خط و ثبت آن و شناخت ابزار صاحبان آن در حیره و انبار برای تعیین شکل و ثبت دلالت‌ها و مفاهیم آن، ظاهر شد. این نیاز زمانی جدی گشت که جامعة اسلامی تحول یافت چنان که بیاید.
 


2- نقطه‌گذاری (شَکْل) و اِعجامِ خط عربی در روزگار پیامبر  صلی الله علیه و سلم

مراد از اعجام، تفکیک بین حروف مشابه با نشاندن نقطه‌هایی برای جلوگیری از اشتباه می‌باشد بنابراین همزه در «إعجام» برای سلب یا نفی ابهام است، چنان که وقتی می‌گوییم: «شکوت إلیه فأشکاني» یعنی به نزد او شکایت بردم پس سبب شکوة مرا زایل نمود[21].
مراد از نقطه‌گذاری یا شکل، وضع علامت‌هایی است که بر حرکت‌های حروف دلالت دارد. قدما آن را «نقطه‌گذاری» [النقط] می‌نامیدند، چون در ابتدا به صورت نقطه‌ای بود که بر بالا یا پایین حرف یا مقابل و یا سمت چپ آن[22] می‌گذاشتند.
هر چند که متونی داریم که در آن، نقطه‌گذاری به معنای اعجام به کار می‌رود.
آنچه که در این جا برای ما مهم است، این است که موضع خط عربی را در روزگار پیامبر صلی الله علیه و سلم ، از این دو ویژگی‌ مشخص نماییم، یعنی آیا یکی از اینها [نقط یا اعجام] یا هر دوی آنها، در خط به کار می‌رفته یا خیر؟ ابتدا از اندیشة اعجام آغاز می‌کنیم. وضعی که قرآن‌های [مصاحف] نخستین از بی‌علامتی داشتند ـ یعنی تنها شکل حروف را داشتند ـ موجب طرح اندیشة اعجام در کتاب حاضر شد.
این وضع در صدر اسلام به خاطر نزدیکی با نزول وحی و بیان شفاهی و هم صحبت شدن با پیامبر  صلی الله علیه و سلم  قابل قبول است، اما اوضاع بعد آن، دچار تحول گشت و ماندگاری قرآن ـ بدون نقطه‌گذاری و اعجام ـ سرمنشأ اشتباه و غلط‌های فراوانی [= تصحیف] در قرائت آن گشت.
ابواحمد عسکری [حسن‌بن عبدالله بن سعید] می‌گوید: «علت نقطه‌گذاری [نقط] قرآن این‌گونه روایت شده است که حدود چهل سال و اندی، تا زمان عبدالملک بن مروان، مردم مصاحف عثمان رضی الله عنه را می‌خواندند. چون نادرست نگاری و خطا [= تصحیف] فراوان گشت و در عراق شایع شد، حجاج [بن یوسف ثقفی] از کاتبان قرآن خواست تا برای حروف شبیه به هم، علامت‌هایی وضع نمایند. گفته می‌شود: نصربن عاصم، دست به این کار زد و نقطه‌های زوج و فردی را وضع نمود و جاهای آن نقاط را با قرار دادن برخی بر بالای حروف و برخی در زیر حروف، متفاوت قرار داد؛ پس مردم روزگاری خط را به صورت «نقطه‌گذاری شده» می‌نوشتند ولی «نقطه‌گذاری» هم موجب نادرست نگاری می‌شد، لذا اعجام را وضع کردند و پس از نقطه‌گذاری، اعجام را پی گرفتند[23].
سخن عسکری ـ به طور کلی ـ کاشف از حقیقت علتی است که اقتضا می‌کرد، این نشانه‌های زیادی به کار روند تا متون [قرآن] در برابر خوانندگان روشن گردد. هر چند که عسکری در تعیین نخستین اقدام‌کننده به این امر مهم در تاریخ خط عربی، قاطعانه سخن نمی‌گوید؛ چون روایت می‌کند که اولین کس «نصربن عاصم» بوده است و حال آن که در بسیاری از منابع اصلی، می‌بینیم که اولین کسی که به امر دست یازید، ابوالاسود دولی بود. که نصربن عاصم از وی فراگرفته است. ابوالاسود نیز در این خصوص با علی رضی الله عنه مشورت کرد و آن را برای کسی فاش نساخت، تا روزگار «زیادبن ابیه» که وی از ابوالاسود خواست تا آنچه را که دارد، اظهار نماید تا برای مردمان در قرائت، الگو باشد. لذا ابوالاسود، نخستین کسی است که قواعد نقطه‌گذاری را وضع نمود، بدین صورت که نقطة بالای حرف برای فتحه، نقطه مقابل حرف برای ضمه، نقطة زیر حرف برای کسره و برای تنوین، دو نقطه قرار داشت[24].
اما این دو متن پیشین [متن عسکری و قفطی] در یک امر اتفاق نظر دارند و آن، مسبوق بودن کاربرد نقطه‌گذاری بر اعجام، در آن شرایط است، چون اشتباه و خطا، ابتدا در ضبط اعراب رخ داد و سپس بعد از نقطه‌گذاری، به اعجام نیاز افتاد. بنابراین می‌توان نسبت نقطه‌گذاری برای تشخیص ثبت کلمه را به ابوالاسد و اعجام را برای تشخیص و تفکیک حروف مشابه، به «نصربن عاصم» و کسی چون «یحیی بن یعمر» که از او فراگرفت، نسبت داد. تمام این امور، به خاطر اصلاح رسم الخط قرآن بوده است.
علیرغم اینها باز می‌پرسیم، آیا ممکن است برای نقطه‌گذاری و اعجام، تاریخی مسبوق بر این تاریخ مشخص شده، وجود داشته باشد؟
آیا بی‌نقطه و حرکت بودن مصاحف عثمانی، به حکم خطی که در آن روزگار رایج بوده است، امری محتوم بود؟ یا از جانب کاتبان، به خاطر حکمتی که می‌خواستند ـ با توجه به آنچه روایات بیان می‌کنند ـ امری اختیاری بوده است؟
دربارة نقطه‌گذاری [نقط] باید گفت: آنچه قطعی است، این است که خطی که به عرب رسید با حرکات و سکنات، مضبوط نبوده است، بلکه از چیزهایی که بر شکل‌های حروف نوشته شده دلالت داشت، خالی بوده است[25]. این امر، وضع تمام خطوط سامی است که با خط عربی ارتباط دارند[26].
مردم در ضبط کلامشان به طبیعت و سرشت فصیحشان یا آنچه که بافت مکتوب [= سیاق نوشته] مشخص می‌نماید، تکیه می‌کردند.
اما در رابطه با اعجام، مطلب متفاوت است، چون اخباری روایت شده، دال بر این که اعجام، نزد کاتبان عرب در عصر جاهلی مشهور بوده است. از جملة این اخبار، آنچه است که ابوعمرو دانی گفته است: «نقطه‌گذاری نزد عرب، رفع ابهام [اعجام] از شکل و هیأت حروف است. از هشام کلبی روایت شده است که می‌گفت: اسلم بن جدره، نخستین کسی بود که اعجام و نقطه‌گذاری را وضع کرده[27].
این خبر را همچنین به ابن عباس[28] نسبت داده‌اند. صاحب کتاب «کشف الظنون» آورده است: «نقطه‌گذاری و اعجام در عصر اموی پدید نیامده است بلکه ظاهراً با «حروف» وضع شده‌اند»[29]. آن‌گاه [حاجی خلیفه] عبارتی را از قلقشندی نقل می‌کند که «بعید است که حروف با وجود شباهت در شکل و ظاهرشان، تا زمان نقطه‌گذاری قرآن، از نقطه خالی بوده باشند. روایت شده‌ است که صحابه، مصحف را از هر چیز حتی از نقطه‌گذاری و شکل [= حرکت به نقطه][30] بنابراین اگر در زمان صحابه نقطه‌گذاری و شکل نبود، پیراستن مصحف از آن، درست نبوده است[31].
از سخن قلقشندی و صاحب کتاب کشف الظنون، پیداست آنچه که به قدمت اعجام فرامی‌خواند ملاحظة شباهت شکل‌های حروف است. این شباهت را به طور کامل بین مجموعه‌های حروف می‌بینیم مثل: (ب، ت، ث) که نشانة (ن) به آنها نزدیک است و مثل: (ج، ح، خ). نیز (د، ذ) که نشانه (ر، ز) به آن دو نزدیک است، و مثل: (س، ش)، (ص، ض) و دیگر زوج‌های شبیه به هم یا نزدیک هم. بنابراین، پذیرفتن امکان تفکیک بین مدلول‌های واژگان با بقای این شباهت اشتباه‌آمیز، دشوار است و طبیعی است که پدید‌آورندگان خط یا نویسندگان آن به تفکیک بین نشانه‌های مختلف خط روی آوردند که مراد از الفاظ را مشخص می‌کند، این امر، به وسیلة اعجام صورت می‌گیرد.
پیداست که عرب‌ها در نقل اخبار به حافظه تکیه می‌کردند و در روزگار پیامبر صلی الله علیه و سلم  کتابت را تنها در ثبت متن قرآن ـ از ترس تحریف آن متن ـ به کار می‌بستند. به کارگیری آنها از حافظه در ثبت متون و نقل آن، برخی را به این امر سوق داد که در نوشته‌های خود، رعایت اعجام را نادیده بگیرند و حتی کار به جایی رسید که «برخی از آنها اعجام و نقطه‌گذاری را شایستة کتاب‌ها و نامه‌ها ندانستند، چون بر این امر دلالت دارد که نویسنده، آن کس را که به دو نوشته، با این کار دچار وهم و سوء برداشت می‌کند»[32].
تلاش معاصران در پژوهش و بررسی کتیبه‌ها و سندهای باستانی کشف شده، مسألة اعجام را روشنی بخشیده است. از جمله مطلبی است که حفنی ناصف بیان داشته که «وی به نوشته‌های باستانی قبل از خلافت عبدالملک دست یافته است که در آن اعجام برخی حروف مثل «باء» و امثال آن وجود داشته است»[33]. دکتر ناصرالدین اسد هم با توضیح بیشتر آورده است که وی با سندی پاپیروسی دست یافته است که تاریخ آن به سال 22 هجری قمری در روزگار عمربن خطاب رضی الله عنه برمی‌گردد و به دو زبان عربی و یونانی نوشته شده بود. آنچه که از این پاپیروس برای ما مهم است، این است که، برخی از حروف آن نقطه‌دار و با اعجام بوده است. حروفی مثل: (خ، ذ، ز، ش، ن). همچنین است دربارة کتیبه‌ای یافت شده به نزدیکی طائف که تاریخ آن، سال 58 هجری قمری در روزگار معاویه‌بن ابی‌سفیان است که بیشتر حروف آن، که به نقطه‌گذاری احتیاج داشته‌اند، نقطه‌گذاری و اعجام شده است[34].
اما شکی نداریم که ساختار اعجامی جاهلی که به آن اشاره شده است، از ساختاری که بعدها ابوالاسود دولی، نصربن عاصم، یحیی بن یعمر و دیگران ـ علیرغم اختلاف روایت‌ها ـ ابداع نموده‌اند، متفاوت است و گرنه علتی نداشت که روایات آنچه را که به وجود آورده‌اند، به آنان نسبت دهند و ممکن است به بیان این امر بسنده نمود که آنها ساختاری را که قبلاً شناخته شده بود به کار گرفته‌اند و عمل آنها فقط از آن جهت، اهمیت ویژه‌ای یافت که تلاش برای اصلاح رسم الخط قرآنی چنان مقدس بود که دست اصلاح به آن راه نمی‌یابد. تنها به همین دلیل، می‌توانیم اشارة مورخان مصاحف را بفهمیم که گاهی ذکر می‌کنند، آغاز نقطه‌گذاری به دست صحابه و بزرگان تابعین بوده است. ابوعمرو دانی، روایتی را از یحیی‌بن ابی‌کثیر نقل می‌کند که «قرآن بدون نقطه و علامت بود و اولین چیزی که صحابه در آن به وجود آوردند، نقطه‌گذاری بر «یاء» و «تاء» بوده است، و می‌گفتند: عیبی ندارد، این، نور آن است». و نیز «اوزاعی» روایت کرده است که گفته: «از قتاده شنیدم که می‌گفت: آغاز نمودند پس نقطه‌گذاری کردند، سپس تخمیس نمودند و آن‌گاه تعشیر» ابوعمرو دانی می‌گوید: این کلام دلالت دارد بر این که صحابه و تابعین، آغازگران نقطه‌گذاری و تخمیس و تعشیر بودند، چون حکایت قتاده تنها از آنهاست زیرا وی از تابعین بوده است»[35]. یعنی خروج از سنت عثمان رضی الله عنه در پیرایش قرآن از این نشانه‌های اضافی، در روزگار صحابه و بزرگان تابعین آغاز شده بود و غالباً این امر ویژه هر یک از صحابه‌ای بود که نسخه‌ای از قرآن‌ها [مصاحف] را در دست داشت و نشانه‌هایی را که به آنها عادت کرده بود، به آن اضافه می‌کرد تا معنا و مراد و ثبت وجهی که قرائت بدان خواسته شده، تعیین گردد، البته در چارچوب رسم الخط پذیرفته شده. همچنین، از اشاره‌های مورخان مصاحف، متن ابن جزری است که می‌گوید: «صحابه وقتی مصاحف (مراد مصاحف عثمان رضی الله عنه است) را می‌نوشتند، نقطه و حرکت را حذف کردند تا رسم الخط در بردارندة قرائت‌های صحیح دیگر پیامبر صلی الله علیه و سلم  غیر از عرضة اخیر باشد آنها مصاحف را از نقطه و حرکت پیراستند تا یک خط واحد بر دو لفظ منقول شنیده شده و تلاوت گشته، دلالت داشته باشد؛ شبیه دلالت یک لفظ واحد بر دو معنای معقول و مفهوم[36].
وی در این سخن، مسألة پیرایش مصحف از نقطه و حرکت را به این سو، سوق می‌دهد که یک عمل ارادی و از سر قصد بوده است. او می‌پذیرد که این پیرایش، در حدود آنچه بوده که از کتابت آن روزگار شناخته شده است، یعنی تا جایی که کتابت اعجام داشته. ما در پرتو این مطلب می‌گوییم که به احتمال زیاد، خطی که وحی بدان و به دستور پیامبر  صلی الله علیه و سلم  نویسانده می‌شده، این اعجام را در برداشته، اما صحابه آن را به همان قصد که ابن جزری از آن در دنبالة سخن خود یاد کرده، حذف نموده‌اند. ابوعمرو دانی هم در این باره می‌گوید: «صحابة نخستین، مصاحف را از نقطه و حرکت پیراستند زیرا قصدشان بقای جواز و توسع در لغات [لهجه‌ها] و قرائت‌هایی بوده است که خداوند به بندگانش در گرفتن آن لغات و قرائت‌ها، اجازه داده است»[37].
از باب طرح موضوعی دیگر، می‌توان پرسید که: آیا آن بخش از قرآن که در روزگار پیامبر صلی الله علیه و سلم  نوشته شده بود، برای اخذ‌کنندگان آن، منقوط‌تر از مصحف عثمان رضی الله عنه و بیشتر اعجام شده بود؟ بایسته است برای تصور درستی از آن روزگار، بگوییم: صحیفه‌هایی که در آن بخشی از وحی به املای پیامبر  صلی الله علیه و سلم  نوشته شده بود، مرجع ضبط و ثبت برای کسانی که به طور شفاهی از پیامبر صلی الله علیه و سلم  دریافت می‌کردند، نبود زیرا بیشتر اعتماد آنها، به حافظه‌شان بود ـ انجیل آنها در سینه‌هایشان بود (1) ـ. در کنار آن، بعضی نسخه‌‌ای داشتند که برخی از وحی را در آن نگاشته بودند و قرائتی داشتند که آن را حفظ کرده و لغتی [لهجه‌ای] داشتند که به آن سخن می‌گفتند، البته به میزان اجازه‌ای که حدیث حروف هفتگانه، به آنها می‌داد. بنابراین، می‌بینیم آن مکتوب در روزگار پیامبر صلی الله علیه و سلم  اگر اعجام آن درست باشد ـ فی ذاته، نقطه‌گذاری و اعجام بیشتری داشته است، اگرچه اثر نقطه‌گذاری و اعجام، با وجود اجازة قرائت به حروف هفتگانه و عدم وجود مصحفی نمونه [= امام] از بین رفته است. با این همه، اوضاع بعد از کتابت عثمان رضی الله عنه دگرگون شد به طوری که رسم الخط در بردارندة وجوه زیادی گردید. ولی عثمان  رضی الله عنه ، قرائت‌های مباح و جایز را در محدودة اجازة عام [در حدیث حروف هفتگانه] که مخالف با رسم الخط او بود، منع نمود و بعضی ازحرف را لغو کرد و بر برخی باقی ماند. در آینده به هنگام سخن از متن در زمان بعد از پیامبر  صلی الله علیه و سلم ، توضیح بیشتری، در این باره، خواهیم داد.

 
زیرنویسها:
----------------------------------
[1]- ابن ابی‌داود السجستانی، المصاحف، ج 1، صص 4-5 [اَنْبار، شهری است نزدیکی رود فرات در غرب بغداد که بین این دو، ده فرسخ فاصله بود. فارسیان به این شهر «فیروز شاپور» می‌گفتند. اول کس که آن را بنا کرد، شاپور بن هرمز بود. سپس ابوالعباس سفاح، خلیفه عباسی، آن را تجدید نمود و در آن قصرها ساخت و تا به هنگام مرگ بدان جا مقام گزید]. یاقوت بن عبدالله الحموی، معجم البلدان، ذیل «اَنْبار».
[2]- ابوعبدالله محمدبن عبدوس الجهشیاری، الوزراء و الکتاب، تحقیق مصطفی السقاء و ابراهیم الإبیاری و عبدالحفیظ شلبی، اول، 1938، صص 1-2.
[3]- محمدبن الندیم، الفهرست، صص 12-13. ملاحظه می‌شود که ابن ندیم هم از روح اسطوره‌ای رهایی نیافته است. [آمده که خط فراگرفته شده از مردی از بنی‌مخلد، به خط جَزْم نامبردار بوده است. این خط از مُسندِ حمیریان اخذ شده است، غانم قَدّوری الحَمَد، رسم المصحف، ص 31].
[4]- احمد بن فارس، الصاحبی فی فقه اللغة و سنن العرب فی کلامها، ص 7 [وی در خصوص ادعای خود به آیات 31 سوره بقره (2)، 1 و 4 سوره علق (96) و 1 سوره قلم (68) استدلال کرده است].
[5]- ابوعمرو عثمان بن سعید الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، تحقیق دکتر عزة حسن، 1960، ص 26. در حیاة اللغة العربیة، تألیف حفنی ناصف، ص 51 آمده است که نام کاتب هودu «خلفجان» بوده است.
[6]- ذکر روایت بلاذری را که از قدیمی‌ترین روایتهاست از آن حیث در پایان این بیان تاریخی ترجیح دادیم تا خواننده با مقایسه آن، تأثیر آن را بر نظریات بعدی دریابد.
[7]- احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، تحقیق عبدالله و عمر الطباع، بخش پنجم، ص 659، 1958 [احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان : آذرتاش، صص 224-225].
[8]- محمدبن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 377.
[9]- عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (ابن خلدون)، چاپ عبدالرحمان محمد، ص 293 [عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (ابن خلدون)، ترجمان : محمد پروین گنابادی، ج 2، صص 829-830].
[10]- محمد مبروک نافع، تاریخ العرب ـ عصر ماقبل الاسلام، دوم، صص 79-83.
[11]- احمدبن علی القَلْقَشَنْدی، صُبْحُ الاَعْشی فی صَناعة الاِنشاء، ج 3، صص 10-11 و بعد از آن.
[12]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 34.
[13]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 51.
[14]- همان، و نیز : ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، صص 1-2.
[15]- ناصرالدین اسد، مصادر الشعر الجاهلی و قیمتها التاریخیة، اول، ص 33.
[16]- J. Cantineau.
[17]- جان کانتینیو، دراسات فی علم اللغة العربی، ص 76.
[18]- محمد عزة دروزة، نظرة فی روایة تأخرّ الخط العربی، مجمع اللغة العربیة، [صفحه آن یاد نشده است].
[19]- ناصر الدین اسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص 24.
[20]- احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، بخش پنجم، صص 660-661 [احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان : آذرتاش آذرنوش، ص 225].
[21]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 70 [مطلب بالا، اشاره به یکی از معانی باب افعال یعنی «سلب» دارد. شیخ رضی، شرح شافیه، ج 1، ص 91].
[22]- همان، ص 67.
[23]- ابواحمد، حسن بن عبدالله بن سعید العسکری، شرح ما یقع فیه التصحیف و التحریف، ص 13، اول، 1963.
[24]- ابوالحسن جمال الدین علی بن یوسف القفطی، انباه الرواة علی انباه النحاة، ج 1، صص 4-5 و ج 3، ص 343-344، اول، دارالکتب، 1950 و نیز : ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، صص 3-4، اول، 1960.
[25]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 66.
[26]- همان، ص 44-60.
[27]- ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، ص 35. در این روایت «خدره» آمده است که بیشتر آن را «جدره» تلفظ می‌کنند.
[28]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 70.
[29]- مصطفی بن عبدالله، حاجی خلیفه (کاتب چلپی)، کشف الظنون، ج 1، ص 467.
[30]- به همین صورت نیز در، صبح الاعشی، ج 3، ص 151 آمده است.
[31]- حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج 1، ص 467.
[32]- ناصرالدین الاسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص 41.
[33]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 70.
[34]- ناصرالدین الاسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص 40.
[35]- ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، صص 2-3 و صص 10-11 [تخمیس یعنی پنج پنج آیه را با «خمس» و تعشیر یعنی ده ده آیه را با عشر یا سرِ عین (ء) علامت نهادن].
[36]- ابن الجزری، النشر، ج 1، ص 33.
[37]- ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، ص 3.
 

-----------------------
به نقل از کتاب: تاریخ  قرآن، مؤلف: دکتر عبدالصبور شاهین، ترجمه: دکتر سید حسین سیدی (عضو هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد)، تحقیق و پژوهش : هادی بِزْدی ثانی

0 نظرات:

ارسال یک نظر