رد ديدگاه تيجاني پيرامون «صحابه در صلح حديبيه»

رد ديدگاه تيجاني پيرامون «صحابه در صلح حديبيه»
نوشته: خالد عسقلانی
ترجمه: اسد الله موسوي


تيجاني مي گويد: خلاصه سخن اين است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  در سال ششم هجري به اتفاق هزار و چهارصد تن از اصحاب و يارانش مدينه را به قصد مكه و به منظور انجام عمره ترك كرد و امر كرد تا شمشيرها در غلاف ها گذاشته شوند. در محله ذوالحليفه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  و يارانش احرام بستند و جانوران را قلاده در گردن انداختند تا به قبايل قريش اعلام كنند كه آنان به قصد زيارت و عمره آمدند نه به قصد جنگ. اما مردم قريش از سر غرور و تكبر فكر مي كردند ممكن است چنين تصور شود كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم  قهراً وارد مكه شده و شوكت آنان را از بين برده است و لذا هيئتي را به رياست سهيل بن عمرو بن عبد ود عامري نزد محمد صلي الله عليه و آله و سلم  فرستاده و از وي خواستند كه اين دفعه به همان جايي كه آمده بر گردد و در سال آينده به مدت سه 3 روز به او اجازات داده مي شود تا عمره را انجام دهد و علاوه بر اين، شرايط بسيار سختي را در ميان گذاشتند و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  به خاطر رعايت جوانب خير و نفعي كه خداوند به او وحي كرده بود شرايط آنها را پذيرفت. اما بعضي از صحابه از اين اقدام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  مطمئن نشدند و در اين زمينه با وي به بحث و گفتگو پرداختند.
حضرت عمر رضي الله عنه  آمد و گفت: ((ألست نبي الله حقاً)) آيا تو نبي بر حق خداوند نيستي؟ قال: ((بلي)) پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  گفت: چرا. حضرت عمر گفت: آيا ما حق به جانب نيستيم؟ و دشمن ما بر باطل نيست؟ رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  گفت: چرا؟ آنگاه حضرت عمر رضي الله عنه  گفت: ما درباره دين خود هرگز ذلت را نمي پذيريم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: من پيامبر خدا هستم و او را نافرماني نمي كنم و او مرا ياري مي كند. حضرت عمر گفت: مگر خود شما نفرمودي: ((ما به بيت الله رفته و آن را طواف مي كنيم؟)) رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: آيا من گفتم كه امسال بيت را طواف مي كنيم؟ حضرت عمر رضي الله عنه  گفت: خير. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: مطمئناً تو وارد بيت الله شده و آن را طواف خواهي كرد. سپس حضرت عمر رضي الله عنه  نزد حضرت ابوبكر رضي الله عنه  آمد و گفت: اي ابوبكر! آيا محمد صلي الله عليه و آله و سلم  پيامبر بر حق خداوند نيست؟ بعد حضرت عمر عيناً همان سوالاتي را كه از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  پرسيده بود، از حضرت ابوبكر رضي الله عنه  پرسيد و او همان پاسخهايي را كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  داده بود تكرار كرده، گفت: اي مرد (خوب) او رسول خدا است و يك سر مو از پروردگارش نافرماني نمي كند و پروردگار ياري دهنده او است. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  بعد از نوشتن قرار داد صلح به اصحابش امر كرد بلند شده ذبح كنند، موهاي سر را بتراشند و از احرام بيرون بيايند. اما هيچ كدام از اصحاب بلند نشد تا اينكه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  سه3 بار فرمان خود را تكرار كرد. وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  حس كرد كه هيچ كس از فرمانش اطاعت نمي كند، وارد خيمه شده سپس بيرون آمد و بدون اينكه با كسي حرف بزند، شترش را ذبح نموده و سلماني را طلبيده موي سرش را اصلاح كرد. وقتي صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را ديدند كه از احرام بيرون آمده حلال شد، بلند شده هدايا (حيواناتي را كه همراه داشته و قرار بود در حرم ذبح شوند) ذبح كردند. و موهاي يكديگر را اصلاح كردند حتي نزديك بود، بعضي بعضي را به قتل برسانند.
اين بود شرح كوتاهي از داستان صلح حديبيه. صلح حديبيه و جزئيات آن مورد اتفاق شيعه و سني است مورخان و سيره نگاران، مانند طبري، ابن اثير و ابن سعد و ديگران مانند بخاري و مسلم آن را در كتب خود نقل كرده اند. تيجاني (هدايت شده) پس از نقل داستان صلح مي گويد: ((براي من جاي تامل است. زيرا برايم ممكن نيست كه چنين داستاني را قرائت كرده از عكس العمل و معارضه آقايان صحابه در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  شگفت زده و متاثر نشوم. تيجاني (هدايت شده) ادامه مي دهد و مي گويد: آيا سخن كساني كه مي گويند: ((صحابه از امر و نهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  اطاعت نموده فرمان وي را نافذ كردند، پذيرفته مي شود؟ داستان صلح سخن آنان را تكذيب نموده منظور آنان را نفي مي كند. آيا هيچ انسان عاقل و خردمندي مي تواند تصور كند كه اين عكس العمل در برابر ديدگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، جريان كوچكي است؟ يا امر پسنديده اي است و يا اينكه چنين كساني نزد خداوند بي گناه اند؟ مگر خداوند نفرموده: )فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً)[1].








نقدي بر ديدگاه تيجاني

1- روشن است كه اين آقاي تيجاني حديث صلح حديبيه را به صورت بسيار مجمل و گنگ ذكر نموده بخش عمده و مهم آن را كه دلالت بر سوء نيت پنهان و جنايت او عليه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  دارد، حذف نموده است. در قسمتي در داستان صلح حديبيه كه مستمسك آقاي تيجاني است سخنان عروه بن مسعود خطاب به قومش چنين آمده است:
((همانا او (پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ) برنامه درستي را به شما ارائه داده است. آن را بپذيريد و به من اجازت دهيد تا پيش او بروم. آنان به عروه گفتند: برويد اجازه داريد. عروه نزد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  آمد و با وي به صحبت پرداخت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  همان پاسخي را كه به بديل گفته بود براي عروه تكرار كرد. عروه خطاب به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  گفت: اگر معامله قوم تو را يك سره كنم، شخص لايقي را نمي بينم كه در برابر من بايستد. همه اينها آدمهاي نالايقي هستند. فكر مي كنم همگي اينها فرار كنند و تو را تنها بگذارند حضرت ابوبكر خطاب به عروه گفت: امصص بظر اللات، يعني تولات را خايه مالي كن. آيا ما فرار كرده، او را تنها مي گذاريم؟ عروه گفت: اين شخص كيست؟ گفتند: ابوبكر، عروه گفت: به خدا سوگند اگر احسان تو بر گردن من سنگيني نمي كرد، پاسخت را مي دادم. سپس عروه سخنانش را براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  ادامه داد. هرگاه سخني براي پيامبر مي گفت، ريش مبارك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  را مي گرفت. مغيره بن شعبه در كنار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  در حالي كه شمشير در دست داشت و زره پوش بود، ايستاده بود. هرگاه عروه قصد سخن نموده دستش را به سوي ريش مبارك رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  دراز مي كرد، مغيره با قبضه شمشير دستش را مي زد و به او مي گفت: دستت را از روي ريش مبارك رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  بردار. عروه سرش را بلند كرده پرسيد: اين شخص كيست؟ گفت: مغيره بن شعبه، عروه گفت: اي مكار و حيله گر، در مكر و حيله تو را ياري نكردم؟ مغيره در زمان جاهليت يعني قبل از مسلمان شدن در ميان قومي زندگي مي كرد و تعدادي از آنان را كشته اموال آنان را به غارت برد و بعد نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  آمد و مسلمان شد. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: اسلام تو را مي پذيرم اما اموالي را كه به غارت بردي درباره آنها هيچ گونه مسئوليتي ندارم. بعد عروه با گوشه چشم (رفتار اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ) را به دقت نگاه مي كرد و چنين اظهار نظر كرد: ((سوگند به خدا اگر آب دهان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  در دست يكي از آنان مي افتاد، آن را روي چهره و بر تمام بدن مي ماليد، هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  حكم مي كرد، به پيروي از حكم او مبادرت مي كردند (! !) هرگاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  وضوء مي گرفت، براي گرفتن آب وضوي وي با يكديگر جدال و دعوي مي كردند. هرگاه اصحاب او در محضر او حرف مي زدند، آهسته و آرام حرف مي زدند، و به خاطر تجليل و تكريم از وي با چشم پر به سوي او نگاه نمي كردند. بعد عروه نزد قومش برگشته و گفت: اي مردم! آگاه باشيد و بدانيد، من نزد پادشاهان رفتم. در محضر قيصر، كسري و نجاشي حضور پيدا كردم. سوگند به خدا هيچ پادشاهي را نديدم كه رعيتش او را چنان تعظيم كند كه اصحاب محمد، محمد را تعظيم مي كند[2] آري، اينان بودند ياران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  كه به شهادت و گواهي فردي از مشركان، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را چنين تعظيم مي كردند . . . . . اي برادر محترم و خواننده گرامي مشاهده كردي، اين تيجاني با انصاف و امين را كه چگونه بخش عمده و بسيار مهم اين داستان را پنهان كرده است. البته من در اين خيانت او را معذور مي دانم. زيرا او اگر اين بخش از داستان صلح را ذكر مي كرد، تمام سخنان و ديدگاهش از اول تا آخر باطل شده و از بين مي رفت. چون آنچه كه در حديث آمده هرگز با ياوه گويي هاي او توافق ندارد.

2- صحابه هرگز با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  معارضه و مناظره تند و نامناسب آن طور كه تيجاني گفته، نداشتند. از حديث صلح هرگز چنين استنباط نمي شود كه صحابه قصد مخالفت با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  را داشتند. البته آنچه كه از جانب صحابه در جريان حديبيه صورت گرفت مطمئناً منشا آن محبت با دين و عقيده و عداوت با كفار بود و مانند تمام انسانهايي كه دچار عوارض بشري مي شوند. آنان نيز گمان بردند شرايطي كه در قطعنامه صلح گنجانده شده است منجر به اجحاف در حق مسلمانان خواهد شد. اين يك امر روشن و آشكار بود. آنان مانند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  معصوم نبودند. چگونه ممكن است كه صحابه با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  مخالفت كرده و به دستور او عمل نكنند و در عين حال در تعريف و تمجيد آنان خداوند چنين آيه اي نازل كند )لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً)
ترجمه: آنگاه كه مومنان زير درخت بدست تو بيعت مي كردند. خداوند خشنودي خود را از آنان اعلام كرد. زيرا مي دانست آنچه كه در دلهايشان بود. لذا سكون و آرامش خاطر را به سوي آنان فرستاد و پيروزي را نصيب آنان كرد.[3]
آيه مذكور درباره صلح حديبيه نازل شده است. خداوند داناي پيدا و پنهان چگونه رضايتش را از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  اعلام مي كند. زيرا او از صدق، اخلاص و وفاداري اي كه در قلوب صحابه بود، خبر داشت و از سمع و طاعت آنان آگاه بود و آنان را به پيروزي نزديك بشارت داد. سپس اين شيعه نماي (هدايت شده) مي آيد، قصد و نيت صحابه را در برابر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  مشكوك و مشتبه جلوه مي دهد؟!
لذا تنها همان پاسخ را برايش مناسب مي دانم كه صديق اكبر به عروه بن مسعود گفته و آن، اين است: امصص بظر اللات (؟؟؟)

3- جهت روشن تر شدن قضيه براي خوانندگان محترم، روايت ديگري درباره صلح حديبيه كه امام مسلم در صحيح خود آن را نقل كرده و خود تيجاني در حاشيه كتابش بدان اشاره نموده است، تقديم مي گردد. اين حديث غير از حديث بخاري است و به وضوح نشان مي دهد كه چه كسي از صحابه با حكم رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  مخالفت كرده فاقد اعتقاد و اذعان نسبت به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  بوده است. امام مسلم از حضرت براء بن عازب چنين نقل كرده است: بعد از ممنوع الورود شدن رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  به مكه مكرمه، سران مكه با وي به صلح نشستند و آماده آشتي شدند مشروط بر اينكه مسلمانان فقط سه3 روز مي توانند در مكه بمانند و هيچ گونه سلاحي جز شمشير در غلاف با خود نياورند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  به كسي از اهالي مكه اجازه خروج و رفتن از مكه به مدينه را ندهد و از همراهان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  هر كدام خواسته باشد در مكه زندگي كند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  حق جلوگيري او را ندارد. بعد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  خطاب به حضرت علي رضي الله عنه  فرمود: شرايط قرار داد صلح را به تربيتي كه به تو گفته مي شود بنويس، و آن چنين بود: ((بسم الله الرحمن الرحيم ـ هذا ما قضي عليه محمد رسول الله ـ)) مشركين بر كلمه رسول الله اعتراض داشتند ـ رسول الله به حضرت علي رضي الله عنه  امر كرد تا كلمه ((رسول الله)) را پاك كند. حضرت علي رضي الله عنه  گفت: سوگند به خدا من آن را پاك نمي كنم. آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  از حضرت علي رضي الله عنه  خواست كه كلمه ((رسول الله)) را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  نشان دهد. حضرت علي رضي الله عنه  آن را به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  نشان داد و آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم  آن را پاك كرد و بجاي آن ((ابن عبدالله)) نوشت. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  بر اساس اين قرار داد سه3 روز در مكه اقامت كرد.[4]
آري، اگر من خواسته باشم، انصاف، عقل گرايي و شيوه تفكر اين تيجاني كذايي را بيازمايم. در اين روايت نيز جاي اشكال و تامل باقي است آيا براي من ممكن نيست كه چنين چيزي بخوانم و از عكس العمل اين صحابي در مقابل فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  متاثر نشده و تعجب نكنم. آيا اگر كسي بگويد كه اين صحابي دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را اطاعت كرده است و آن را اجراء نموده است هيچ شخص عاقلي آن را مي پذيرد؟ مطمئناً اين جريان، گوينده چنين سخني را تكذيب مي كند و آنچه را كه گوينده اراده كرده است از بين مي برد. آيا او خودش را حريص تر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  گمان مي كند؟ حتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را مجبور مي كند كه با دست مبارك خودش كلمه (رسول الله) را پاك كند و بجاي آن، محمد بن عبدالله بنويسد. گمان نمي كنم هيچ انسان عاقلي بپذيرد كه اين عكس العمل در برابر فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  يك حركت معمولي ، پسنديده و منطقي باشد. آري اين است عقل گرايي كه آقاي تيجاني آن را محور مباحث كتابش قرار داده زمينه را براي هر انسان جاهل و نادان فراهم مي كند تا هر عمل صحابي را بر نافرماني پيامبر حمل نموده و آن را به عدم اطاعت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  و سوء تصرف تعبير كند. متاسفانه ما به خود اجازه نمي دهيم تا در مورد فهم معني صحيح حديث به اقوال علما مراجعه كنيم.
اينك ـ از اين تيجاني (هدايت شده) مي پرسم: آيا تو اين تفسير و تعبير (مخالف با حكم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  و سوء تصرف در برابر دستور او) فعل و حركت حضرت علي رضي الله عنه  را در برابر فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  مي پذيري؟ اگر مي پذيري آنگاه بر تو لازم است كه درباره حضرت علي رضي الله عنه  همان حكم و فتوي را كه درباره ساير اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  صادر كردي، صادر بكني و درباره او همان ديدگاه را داشته باشي كه درباره ديگران داري. اگر اين توجيه مورد پسند تو نيست، معني اش اين است كه تو خودت بر حكم و فتوي خويش درباره صحابه رضي الله عنه  خط بطلان كشيدي. در نتيجه تو خودت فيصله عقل خودت را نفي كردي.
جناب تيجاني در ادامه بحث در كتابش مي گويد: آيا عمر بن خطاب در جريان قرار داد صلح حديبيه تسليم دستور پيامبر شد ولم يجد في نفسه حرجاً مما قضي الرسول؟ يعني از قضاوت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  احساس ناراحتي نكرد؟ يا اينكه درباره دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  دچار شك و ترديد بود؟ بويژه در اين قول خودش كه به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  گفت: آيا تو نبي بر حق خداوند نيستي؟ آيا تو نگفتي كه ما وارد بيت الله شده آن را طواف خواهيم كرد؟ و آيا بعد از اينكه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  پاسخ قانع كننده به او داد، او تسليم شد؟ تيجاني مي گويد: عمر بن خطاب هرگز تسليم نشد بلكه عيناً بعد از جواب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  همان سوالها را از ابوبكر پرسيد. آيا بعد از پاسخ دادن ابوبكر و نصيحتش كه قضاوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را بپذيرد، تسليم شد؟ اگر بپذيريم كه تسليم شده است. اكنون اين سوال مطرح است كه آيا او از پاسخ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  قانع شده است يا از پاسخ ابوبكر رضي الله عنه  (! !) اگر خطايي از وي انجام نگرفته بود، چرا مي گفت: عملت لذلك اعمالاً . . . (كارهايي انجام دادم . . .) تنها الله و رسول او مي دانند كه عمر مرتكب چه اعمالي شده بود؟ تيجاني مي گويد: دليل تخلف ديگر آقايان حاضر از صحابه، وقتي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  به آنان حكم كرد تا بلند شده ذبح كنند و سرها را اصلاح كنند و كسي به حرف پيامبر گوش نكرد تا اينكه پيامبر ناچار شد سه3 بار حكم را بدون فايده تكرار كند، مشخص نيست. جناب تيجاني پس از نقل داستان صلح حديبيه به گونه اي كه بيان گرديد اظهار تعجب نموده، مي گويد: من آنچه را كه در اين باره مي خوانم، نمي پذيرم چگونه ممكن است كه صحابه با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  چنين رفتار كنند. اگر اين داستان تنها از طرف شيعه مطرح مي شد، من آن را تهمت و افتراء در حق اصحاب گرامي، مي پنداشتم. اما اين داستان صحت دارد و در حد شهرت رسيده است. چون تمام محدثين اهل سنت آن را نقل كرده اند. از جهت اينكه من التزام كرده ام كه روايات مجمع عليه بپذيرم، ناچار كه با حيرت و استعجاب تسليم اين جريان شوم. آنچه كه براي من ممكن است بگويم، اين است: چگونه اين طيف از صحابه را معذور بدانم، صحابه اي كه نزديك 20 سال را از زمان بعثت تا زمان صلح حديبيه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  گذراندند و آنان شاهد معجزه و انوار نبوت بودند؟ و قرآن همواره به آنان مي آموخت كه چگونه از پيامبر تجليل نموده و با رعايت كدام شيوه با وي سخن گويند. حتي خداوند در صورت رعايت نكردن احترام لازم و بلند كردن صدا در محضر او، آنان را به هدر رفتن اعمالشان تهديد كرده است.[5]
من مي گويم:
1- آنچه كه اطاعت و تسليم حضرت عمر رضي الله عنه  را در برابر فيصله رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  مورد شك و ترديد قرار مي دهد، اين است كه حضرت عمر رضي الله عنه  درباره شرايط قرار داد صلح اعتراض داشت ولي اعتراض او درباره شرايط صلح هرگز به اين معني نبود كه او فيصله و قضاوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  را با ديده شك و ترديد مي نگريست. در واقع منشا اعتراض، اين بود كه فوايد شرايط صلح براي حضرت عمر رضي الله عنه  روشن نبود و به همين خاطر او نخست از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  و سپس از حضرت ابوبكر رضي الله عنه  سوال مي كرد. اين سوالها نيز زماني مطرح مي شدند كه مشركين شرايط بسيار سختي را قبولانده بودند. از جمله آنها يكي اين بود: هر كس از ما (مشركان) مسلمان شده با شما (مسلمانان) بپيوندد حتماً بسوي مشركان برگردانده شود. در حديث آمده است كه سهيل چنين گفت: (( وعلي أنه لا ياتيك منا رجل وإن كان علي دينك)) يعني شما مسلمانان حق نداريد، كسي را كه از ما باشد و نزد شما آمده او را پناه دهيد و لو اينكه مسلمان شده باشد. مسلمانان گفتند: بسيار شگفت آور و جاي تعجب است. چگونه بسوي كفار برگردانده شود حال آنكه او به عنوان مسلمان آمده است؟ در زماني كه مذاكره صلح جاري بود، شخصي به نام ابوجندل فرزند سهيل فرزند عمرو كه مسلمان شده بود و در حالي كه پاهايش در زنجير و از بخش پاييني شهر مكه بيرون آمده بود، افتان و خيزان  به صفوف مسلمانان پيوست. سهيل به مجرد اينكه نگاهش به  ابوجندل افتاد، گفت: محمد! اين نخستين كسي است كه من مي خواهم او را به من برگرداني. ابوجندل گفت: برادر مسلمان! من بعد از اينكه مسلمان شدم به سوي مشركان برگردانده مي شوم؟ مگر نمي دانيد كه من با چه مشكلاتي گرفتار بودم؟ _ ابوجندل در راه الله شكنجه هاي بسيار سختي را متحمل شده بود _ حضرت عمر  رضي الله عنه  مي گويد: اين حالات و اوضاع سخت مرا واداشت تا نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  آمده سوالها را مطرح كنم. آري اسنجا بود كه جريان براي حضرت عمر رضي الله عنه  بلكه براي اكثر صحابه رضي الله عنه  فوق العاده دشوار و سخت گذشت علاوه بر اين، وقتي خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  خبر داده بود كه ما وارد بيت شده و آن را به زودي طواف خواهيم كرد. و دليل اين پيش گويي اين بود كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  به تاخير افتاد، اين امر براي آنان فوق العاده سخت گذشت. اين ناراحتي موجب شد تا حضرت عمر رضي الله عنه  سوال كند. لذا منشا سوالات حضرت عمر رضي الله عنه  همانا آرزوي شكست و ذلت مشركين و ياري و كمك رساندن به دين بوده و همين سوالات مطرح شده از جانب حضرت عمر رضي الله عنه  خود بارزترين دليل بر اين مدعا است. طبعاً منشا سوالات، شك و ترديد درباره قضاوت پيامبر رضي الله عنه  نبود. در روايتي از ابن اسحاق چنين آمده است ((وقتي حضرت ابوبكر رضي الله عنه  به او (عمر رضي الله عنه ) گفت: تصميم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  را بپذير زيرا او پيامبر خدا است. حضرت عمر رضي الله عنه  گفت: ((أنا أشهد أنه رسول الله)) يعني من گواهي مي دهم كه او رسول الله است. ـ آري، اينجا است كه امام ابن حجر عسقلاني مي گويد: آنچه كه حضرت عمر رضي الله عنه  را به تاويل در پذيرفتن شرايط صلح واداشت، اين بود تا ايشان حكمت، مصلحت و فوايد شرايط صلح را بهتر درك نموده و شبهه اش دفع گردد. اين تامل مانند تامل او درباره نماز ميت بر عبدالله بن ابي بود. هر چند كه اجتهاد او در قضيه اول (صلح حديبيه) مطابق با حكم وحي نبود و در قضيه دوم (نماز ميت بر عبدالله بي ابي) موافق بود. مطمئناً اعمال مذكور[6] را به خاطر اجتهادش موافق با حكم وحي نبود انجام داده است. قطعا او در تمام اعمال و رفتارش معذور بلكه ماجور بوده است. چون او در اين اعمال به اجتهاد خود عمل كرده است. دليل روشن تر در اين باره كه علت تامل حضرت عمر رضي الله عنه  در پذيرفتن شرايط صلح، همانا اين بود تا او فوائد و منافع صلح را درك نموده و شك و ترديد را از خود برطرف نمايد، روايتي است كه امام مسلم در خصوص صلح حديبيه آن را نقل كرده است. در آن روايت آمده است: ((عند سوال عمر للنبي صلي الله عليه و آله و سلم  تكلم الاسئله قول الراوي)) فنزل القرآن علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  بالفتح ـ فأرسل الي عمر فاقرأه إياه ـ يعني: بلافاصله بعد از سوال حضرت عمر رضي الله عنه  از رسول الله رضي الله عنه ، آيه فتح[7] بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  نازل شده، آنگاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  حضرت عمر رضي الله عنه  را نزد خود طلبيده و آيه مذكور را براي او قرائت كرد ـ حضرت عمر رضي الله عنه  گفت: اي رسول خدا، اين فتح است؟ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: آري، آنگاه حضرت عمر رضي الله عنه  خوشحال شده برگشت[8] و در سوره فتح قول خداوند چنين آمده است.
)لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً)[9]
ترجمه: خداوند اعلام رضايت فرمود از مومنان، هنگامي كه آنان زير درخت بدست تو بيعت كردند. خداوند خبر داشت از آنچه (از وفاء و اخلاص) كه در دلهايشان بود. لذا آرامش براي آنان فرستاد و پيروزي زود رسي نصيب آنان نمود. امام احمد در مسند خود از حضرت جابر ابن عبدالله روايت كرده است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  فرمود: ((لن يدخل النار رجل شهد بدراً والحديبيه.))
ترجمه: كسي كه در غزوه بدر و حديبيه شركت كرده است هرگز به دوزخ نخواهد رفت.[10]
خداوند رضايت خود را از مومناني كه زير درخت بدست پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  بيعت كردند، اعلام نموده است و آنان را وعده نموده است و آنان را وعده بهشت داده است. چرا؟ براي اينكه خداوند از پاكي ظاهر  و باطن آنان آگاه بود ـ بدون ترديد حضرت عمر بن خطاب رضي الله عنه  از پيشگامان آنان بود ـ آري، از يك طرف خداوند داناي پيدا و پنهان، از صفا و پاكي ظاهر و باطن صحابه گرامي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  خبر مي دهد و از طرفي اين جوجه رافضي (هدايت شده) مي آيد دلهاي صحابه گرامي را مطعون و معيوب قرار مي دهد. آيا اين طعن و عيب به دين بر نمي گردد؟!
2- اين طعن جناب تيجاني كه خود حضرت عمر رضي الله عنه  گفته بود: ((فعملت لذلك اعمالاً)) (كارهايي بخاطر اين انجام دادم) و هم چنين قول آقاي تيجاني ((والله وحده ورسوله يعلم ما هي الأعمال التي عملها عمر رضي الله عنه  (خدا بهتر مي داند اعمالي كه عمر انجام داد چه بودند) ـ آقاي تيجاني ايرادات و اشكالات خود را نسبت به حضرت عمر رضي الله عنه  بر اين نقطه و محور متمركز نموده است كه خود حضرت اعتراف نموده است كه خطا از وي انجام گرفته و او براي جبران آن اعمالي را انجام داده است ولي جزء الله و رسولش كسي ديگر نمي داند كه او براي جبران گناه نافرماني از دستور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  چه اعمالي را انجام داده است؟ اين گفته جناب تيجاني علاوه بر اينكه صد در صد اشتباه است. بر جهل و ناداني وي دلالت دارد زيرا در روايت ابن اسحاق آمده است ((حضرت عمر رضي الله عنه  مي گفت: براي جبران گناه احتمالي سخناني كه در محضر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  در جريان صلح حديبيه گفتم، همواره صدقه مي كردم، روزه مي گرفتم، نماز مي خواندم و غلام و كنيز آزاد مي كردم ـ واقدي از حديث ابن عباس چنين نقل كرده است: قال عمر رضي الله عنه : لقد اعتقت بسبب ذالك رقاباً وصمت دهراً[11] ـ يعني بخاطر سخناني كه در محضر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  گفتم، گردنهاي زيادي را آزاد نموده و مدت زماني روزه گرفتم ـ آري، اين نماز، و روزه هاي نفلي و آزاد كردن گردنها براي جبران آنچه از تاخير و توقف كه از وي در ابتداي امر صادر شد، انجام گرفته است. و اين امر نيز مسلم و پذيرفته شده است كه توقف او از اطاعت دستور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  در ابتدا جريان نتيجه اجتهاد او بوده است لذا اين همه سعي  و تلاش براي جبران خطاي اجتهادي، دليل بسيار روشني است بر تقوي، خدا ترسي و رجوع او بسوي خداوند و اينكه او (حضرت عمر رضي الله عنه ) قصدي جز اظهار شوكت و قدرت مسلمانان و ذلت و خواري مشركان نداشته است. هم چنين كه از سياق حديث بر مي آيد.

3- درباره اين سخن تيجاني: ((ولا أدريسبب تخلف البقيه الباقيه من الحاضرين بعد ذلك إذ قال لهم رسول الله، قوموا فانحروا ثم احلقوا)). يعني: دليل تخلف ساير حاضرين، وقتي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  دستور داد كه از حالت احرام بيرون بيايند، برايم روشن نيست)) ـ مي گويم:
اي تيجاني (هدايت شده) تو خودت در روايت مسلم، بطور واضح و روشن اعتراف كردي كه حضرت علي رضي الله عنه  نيز از جمله كساني بود كه در صلح حديبيه حاضر بود و درباره شروط مورد توافق از ديدگاه عمر رضي الله عنه  دفاع مي كرد. و در همان حديث آمده است كه وقتي رسول الله به حاضرين امر كرد تا بلند شده ذبح كنند، موهاي سر را حلق نموده از احرام بيرون بيايند، هيچ كدام از حاضرين از سر جايش بلند نشد. صد در صد حضرت علي رضي الله عنه  نيز در آن جمع حضور داشت و همراه و همزمان با ساير حاضرين او نيز دستور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  را اطاعت نكرد ـ تو خودت مي گويي من بنابر چه دليل اين طيف از صحابه را كه با وجود اينكه حدود بيست سال را در صحبت پيامبر گذراندند و چنين از وي نافرماني كردند، معذور بدانم ـ آري چنين بر مي آيد كه تو فراموش كردي كه حضرت علي رضي الله عنه  نيز جزء آنان است. اكنون از تو سوال مي شود ـ اگر تو توانستي حضرت علي رضي الله عنه  را در جريان اين حادثه معذور و بي تقصير قرار دهي پس بدان و باور كن كه همان عذر حضرت علي، عذر بي گناهي ساير صحابه نيز هست، و اگر دليل بي گناهي حضرت علي رضي الله عنه  براي تو روشن نيست و نمي تواني وي را معذور بداني. آنگاه همان گناه و نقصي را كه به ساير صحابه نسبت مي دهي قطعاً به حضرت علي رضي الله عنه  نيز منسوب است، و در چنين حالتي چاره اي نيست جز اينكه به تو بگويم: بهتر اين است كه تو از عقل و خرد خودت عذر خواهي كني.

4- اما اينكه ساير صحابه چرا در مرحله نخست از دستور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  داير بر بيرون آمدن از حالت احرام اطاعت نكردند، دلايل متعددي دارد كه ابن حجر آنها را بدين گونه بيان كرده است:
((ممكن است خودداري صحابه بخاطر اين بوده است كه آنان اين امر را امر استحبابي پنداشتند نه ايجابي با اينكه آنان فكر مي كردند كه هم اكنون وحي داير بر ابطال پيمان صلح نازل مي شود يا اينكه هر كدام فكر مي كرده است كه او بطور استثنايي وقت رسيدن آنان به مكه مجاز به انجام مناسك عمره مي شود. همه اين احتمالات براي آنان وجود داشت زيرا كه امكان نسخ و نزول وحي تا آن هنگام ممكن بود. اين نيز از جمله احتمالات است كه ممكن است اوضاع، بدليل اينكه آنان پس از اينكه تا حدي به قدرت رسيده بودند و احساس قدرت مي كردند، ناگهان ديدند كه در باب اعتقاد و انجام مناسك عمره دچار چنين حالتي شده اند، اين اوضاع به ظاهر نابسامان آنان را چنان مشغول به خود كرده بود كه آنان در مرحله نخست متوجه امر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  نشدند يا اينكه آنان اطاعت از دستور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  را به تاخير انداختند به فكر اينكه امر مطلق مقتضي اطاعت مع الفور و بلافاصله نيست ـ همه صحابه در صلح حديبيه مجموعه اين دلايل را در نظر داشتند. هيچ دليلي، در اين جريان براي آنان كه مي گويند: امر براي وجوب فوري است، يا براي كساني كه وجوب فوري را نفي مي كنند و هم چنين براي كساني كه مي گويند امر براي وجوب است نه براي ندب و اباحت، وجود ندارد. زيرا كه اين جريان شامل همه احتمالاتي است كه بيان گرديد.[12] نظير اين حادثه، حادثه و رويداد غزوه فتح است و آن اينكه ماه رمضان بود. و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  آنان را امر به افطار مي كرد اما وقتي كه صحابه پيوسته از افطار كرده و روزه خودداري مي كردند آنگاه خود حضرت ليوان را در دست گرفته نوشيد وقتي صحابه ديدند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  نوشيد و افطار كرد، آنان نيز افطار كردند.[13] آري اينها عذرها و دلايل موجهي بودند كه علماء كرام جهت موجه جلوه دادن امتناع صحابه و معذور قرار دادن آنان در نظر گرفته اند. اما ناآگاهان و بيگانگان از علم و معرفت، نخستين قرائت و برداشت عقلي آنان اين است كه اقدامات صحابه را به بدترين احتمالات و ركيكترين مفهوم ممكن در هر زمان حمل كنند و دليلش نيز اين است كه ناآگاهان و بيگانگان از علم و معرفت، سختترين حسد و كينه توزي را در حق صحابه در دلهايشان دارند. خداوندا، به پناه تو مي آييم از شر كساني كه خداوند توان شنيدن را از آنان گرفته و بصيرت آنان را سلب نموده است.
جناب تيجاني (هدايت شده) در ادامه هذيان و ياوه گويي هاي خود مي گويد: ((من اين احتمال را بعيد و دور از امكان قرار نمي دهم كه عمر بن خطاب ساير صحابه را به تخلف از امر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  واداشته و آنان را به شك و ترديد سوق داده باشد ـ اين امكان از گفته هاي خود وي كه گفته بود ((عمل لذلك اعمالاً لم يشا ذكرها)) تقويت مي شود. او در جاي ديگر مي گويد: همواره روزه مي گرفتم، نماز مي خواندم و گردنها را آزاد مي كردم، از ترس اينكه سخناني گفته بودم . . . الخ او ادامه مي دهد و مي گويد: آنچه كه در اين قصه (صلح حديبيه) از خود او (عمر بن خطاب رضي الله عنه ) منقول است حكايت از آن دارد كه خود عمر بن خطاب درك كرده بود كه موضعش در آن روز موضع بسيار حيرت زا و شگفت آوري بوده است.[14]

1- آري، اين از پوچ ترين و بي ارزش ترين تهمتها و افتراتي است كه به صحابي جليل القدر نسبت داده شده است. زيرا او (تيجاني) از كجا و بنابر چه دليلي مي داند كه حضرت عمر رضي الله عنه  ساير صحابه را به تخلف از دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  واداشته است؟ آيا جناب تيجاني مي داند آنچه را كه حضرت عمر رضي الله عنه  در دل خود داشت؟ آيا اين مطلب براي او وحي شده است؟ مسلم است اين ادعاي او جز بر سوء نيت او نسبت به حضرت عمر رضي الله عنه  بر مطلب ديگري دلالت ندارد. اين مدعي دروغگو در اين نسبت نارواي خود به چه مستندي استناد كرده است؟ آيا در مجموعه احاديث، دليلي بر اين مدعايش وجود دارد؟ اگر او در مجموعه احاديث، دليلي بر اين مدعاي پوچ خودش دارد، بجاي گفتن اين حرفهاي پوچ و دروغش در حق بهترين انسانها، بايد آن را به ما ارائه دهد.

2- آيا اين سخن او طعن و نقصي در حق ساير صحابه به حساب نمي آيد؟ جواب مثبت است. زيرا به گمان او همه صحابه از دستور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم  بنابر راي و نظر حضرت عمر رضي الله عنه  تخلف كردند! طبعاً حضرت علي رضي الله عنه  از جمله آنها است. اي برادر خواننده! مشاهده كردي كه چگونه اين رافضي (هدايت يافته) زمينه را براي خوانندگانش فراهم مي سازد تا به تدريج و به نحوي كه اصلاً گمان نكنند، آنان را آرام آرام به مطعون و معيوب بودن صحابه معتقد كرده تسليم عقيده باطلش كه همانا مرتد شدن تمام صحابه بجز 3سه يا هفت7 نفر است، بكند؟! من نمي دانم كه اين رافضي (هدايت شده) چگونه متوجه اين امر نشده است كه با اين اقدام و حركت نازيبايش، امام اول خود، حضرت علي بن ابي طالب رضي الله عنه  را نيز مطعون و معيوب ساخته است. زيرا او نيز جزء آن عده از اصحاب و حاضرين در صلح حديبيه بود كه امر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم  را (به قول تيجاني) اطاعت نكردند و در اين باره ترديد داشتند.

3- اين گفته تيجاني: ((علاوه بر اين خودش (عمر) اعتراف مي كند كه كارهايي انجام داده است كه نخواسته است از آنها سخني به ميان آورد)) سپس اين گفته تيجاني كه: (در جاهاي ديگر عمر مي گويد: همچنان روزه مي گرفتم و صدقه مي دادم . . . اصلاً پيدا نيست كه اين شخص در اين سخنانش دارد چه مي گويد؟ چگونه او (حضرت عمر رضي الله عنه ) اعمالي را انجام مي دهد كه مايل نيست آنها را بيان كند و بعد خود تيجاني در جايي ديگر مي گويد: ((انه فعل كذا و كذا)) ـ يعني حضرت عمر رضي الله عنه  فلان و فلان كار را انجام داد. تيجاني با اين تضاد گويي خود درصدد است كه خواننده را دچار وهم و تزلزل كند داير بر اينكه غير از اين اعمال كه ذكر شدند (روزه، نماز و آزادي گردنها) اعمال ديگري نيز بوده است كه عمر رضي الله عنه  آنها را پنهان كرده است. آري چنين بر مي آيد كه آقاي تيجاني يك حس هشتمي نيز دارد كه به وسيله آن به مطالبي دست يافته است كه ساير محققان و شراح حديث از رسيدن به چنين مطالبي عاجز ماندند. آقاي تيجاني منظور تو از اين سخنت كه ((موارد اخري)) چيست؟ آيا منظور از ((موارد اخري))، روايات ديگري از همين حديث نيست؟ چه دليلي موجب شده كه تو اين روايت بخاري را كه عمر بن خطاب رضي الله عنه  در آن مي گويد: ((عملت لذالك اعمالاً)) را بپذيري و روايات ديگري را كه آن اعمال در آن توضيح داده شده اند را رد كني؟ حال آنكه متكلم و گوينده در همه اين روايات خود عمر بن خطاب است! چرا او (عمر بن خطاب رضي الله عنه ) عليه خود اعتراف كند، كه اعمالي را انجام داده است كه نمي خواهد آنها را بيان كند.

 
1. ثم اهتديت (ص82-80) و آنگاه هدايت شدم ص (131-128).
1. صحيح بخاري ـ ج ـ 2 كتاب الشروط رقم (2581).
2. الفتح 19.
1. صحيح مسلم مع الشرح. ج ـ 12 ـ ص 190 ـ 191 كتاب الجهاد و السير.
1. ثم اهتديت ص (82) و آنگاه هدايت شدم ص (132).
1. اشاره است به قول حضرت عمرt ((فعملت لذلك اعمالاً)).
1. إنا فتحنا لك فتحاً مبينا. 
2. مسلم مع الشرح ـ ج ـ 12 ص 194 ـ كتاب الجهاد و السير.
3. سوره فتح آيه ـ 18.
4. مسند احمد ـ ج5 رقم ـ 15242 ـ الباني اين حديث را صحيح قرار داده است.
1. الفتح ج ـ 5 ص 408.
1. الفتح ـ ج ـ 5 (ص 410-409)
2. همان مرجع سابق.
1. ثم اهتديت ص (83) و آنگاه هدايت شدم ص (133-132).

0 نظرات:

ارسال یک نظر