سبب اختلاف در تعيين شخصيّت ابن سبا


سبب اختلاف در تعيين شخصيّت ابن سبا

از اينكه اين همه تعدّد آراء در ميان محقّقان و مورّخان در تعيين شخصيّت ابن سبأ رخ داده جاي تعجب نيست، زيرا او به عنوان يك بازيگر سياسي و توطئه‌گر خود را در پرده‌اي از ابهام‌ها پوشانده‌است. چون هدف او از توطئه‌هايش تفرقهء بين مسلمين و نابودي اسلام و جنگ با توحيد بوده‌است، و لهذا وقتي كه عبدالله بن عامر والي بصره از طرف عثمان بن عفّان رضي الله عنه از او دربارهء شخصيّتش پرسيد، پاسخ داد كه: «من از اهل كتاب هستم و رغبت به اسلام و به جوار تو دارم» و از نام خود و نام پدرش چيزي نگفت.[1]
و همين رازگونگي و مخفي‌زيستي اوست كه سبب اختلاف بين مورّخان شده‌است، و هيچ بعيد نيست كه نامبرده مثل هر بازيگر و توطئه‌گر ماهري نامهاي ديگري نيز بر خود نهاده‌باشد، تا جرائم و دسيسه‌هايش را مخفي سازد.

منكران وجود ابن سبأ:
بعضي از شيعيان معاصر و معدودي از كساني كه به اهل سنّت منتسب مي‌شوند و برخي از خاورشناسان، منكر وجود ابن سبأ گشته‌اند و به نظر آنها آنچه را كه مورّخان و فرقه‌شناسان و محقّقان دربارهء روايت‌ها و اخباري كه دربارهء ابن سبأ و نقش تاريخي او در صدر اسلام و ايجاد فرقهء سبأيّه نقل كرده‌اند همه جعلي بوده و مي‌گويند دشمنان شيعيان اين اخبار را وضع كرده‌اند. بد نيست كه به سراغ اينان و اقوال و ادلّه‌شان برويم:

اوّلاً منكران وجود ابن سبأ از شيعيان:

1- محمّد حسين كاشف‌الغطاء
روحاني شيعي عراقي محمّد حسين آل كاشف الغطاء مي‌گويد كه ابن سبأ خرافه‌اي بيش نيست كه ساخته و پرداختهء قصّه‌هاي شبانه در عهد اموي و عبّاسي است. امّا تعجّب در اينست كه بعد از اين انكار، اعتراف كتب قديمي شيعه را در شرح حال ابن سبأ ذكر نموده و مي‌گويد كه آنها همگي او را لعنت نموده‌اند.[2] و عجيب‌تر اينكه در جاي ديگر اعتراف مي‌كند كه آن مطلب را از سر تقيّه گفته است.[3] مؤلّف كتاب «لله ثمّ للتّاريخ» آقاي سيد حسين الموسوي كه از علماي نجف مي‌باشد مي‌گويد وقتي كه از آل كاشف الغطاء دربارهء ابن سبأ پرسيدم، پاسخ داد كه ما در اينمورد تقيّه كرده‌ايم (چرا كه آن كتاب را براي دعوت اهل سنّت نوشته‌ايم). اين هم بزرگترين عالم شيعي معاصر كه حتّي در مورد قضاياي تاريخي تقيّه مي‌كند!!

2-مرتضي عسكري
او از پرگوترين و كوشاترين نويسندگان شيعي در مورد ابن سبأ مي‌باشد، و مي‌گويد كه سيف بن عمر نامبرده را جعل كرده و طبري از او نقل نموده است، و عسكري كتابي در اينمورد نوشته به نام : «عبدالله بن سبأ و افسانه‌هاي ديگر» كه به زعم وي همهء نويسندگان اين افسانه را از طبري نقل كرده‌اند و طبري از سيف بن عمر كه او را به زعم خود، جاعل اين قصّه و قصّه‌هاي ديگر مي‌داند. و در جلد دوّم كتابش اتّهام‌هاي بيشتري به سيف بن‌عمر زده و مي‌گويد كه او اوّلاً از تعصّب قبلي برخوردار بوده و به مدح و ثناي عدناني‌ها و نشر فضائل آنها و ايجاد فتنه بين قحطاني ها و نشر معايب آنها مي‌پرداخته است. ثانياً زنديق بودن او سبب بدنامى  تاريخ اسلام و حقايق آن شده است، و اضافه مي كند كه سيف‌بن‌عمر اصلاً در نزد محدّثين ضعيف است و نبايد به روايات تاريخي او اعتناء كرد، و در نهايت به اين نتيجه مي‌رسد كه اساساً ابن سبايي وجود نداشته است.

3-محمّد جواد مغنيه
او از كساني است كه مقدّمه‌اي بر كتاب عسكري نوشته و سخن او را دربارهء ابن سبأ تأييد كرده و مي‌گويد سيف بن عمر اين شخصيّت خيالي را جعل نموده، چنانكه افرادي به نام صحابه و تابعين جعل كرده و از زبان آنها اخبار و رواياتي نقل نموده است.[4]

4و5- دكتر علي الوردي و دكتر كامل مصطفي الشّيبي
اين دو نقر از نويسندگان نامدار شيعي عراق هستند كه الشّيبي از آراء وردي متأثّر شده و هر دو منكر ابن سبا گرديده‌اند و سعي كرده‌اند كه عمّار بن ياسر را به جاي ابن سبأ بگيرند و آندو را يك شخصيّت حساب كنند.[5]

6-عبدالله فيّاش
او نيز از علماي شيعه است كه منكر وجود ابن سبأ گرديده و مي گويد كه او به خيال نزديكتر است تا به حقيقت.[6]

ثانيا-منكران ابن سبأ از غير شيعه

1-      طه حسين
طه حسين در رأس نويسندگان معاصري است كه منكر وجود ابن سبأ گرديده‌اند و مي‌گويد: به خيال من كساني كه ابن سبأ را بزرگ كرده‌اند، هم به خود و هم به تاريخ شديداً ظلم كرده‌اند، و اوّلين چيزي كه ملاحظه مي‌كنيم اينست كه در منابع مهمّي كه در مورد اختلاف بر عليه عثمان سخن گفته‌اند، خبري از قصّهء ابن سبأ نيست.[7] و در جاي ديگر مي‌گويد كه دشمنان شيعه او را جعل كرده‌اند.[8]

2-     دكتر علي النشار
بعد از طه حسين دكتر علي النّشار دوّمين شخصيّت مهمّي است كه منكر وجود ابن سبا گرديده و او را يك شخصيّت وهمي مي‌داند و مي‌گويد : احتمال دارد كه شخصيّت ابن سبا جعلي بوده و همان «عمّاربن‌ياسر» باشد، و نواصب او را جعل كرده‌اند.[9] و اين سخن از نشار بعيد نيست چرا كه او بسيار متأثّر از وردي شيعي است و سخن وي را كلمه به كلمه نقل مي‌كند.

3-دكتر حامد حفني داود
نامبرده از كساني است كه از نوشته‌هاي شيعيان حاضر متأثّر شده و وجود ابن سبا را انكار نموده است. او در مقدّمه‌اي كه بر كتاب عسكري نوشته، تأييد كامل خود را از آن كتاب اعلان نموده است.[10]

ثالثا منكران وجود ابن سبأ از خاورشناسان


1- اسرائيل فرد لندر
او يك خاورشناس آلماني است كه در مورد فرق و اديان و يهوديّت در جزيرهء العرب و مذاهب شيعه نوشته هايي دارد[11]، و از اوّلين خاورشناساني است كه به موضوع ابن سبأ پرداخته و روايات متعدّد دربارهء او را طي حدود 80 صفحه بررسي كرده است[12]. و در نهايت او را انكار مي‌كند.

2- كايتاني
خاورشناس ايتاليايي كايتاني نيز از كساني است كه منكر وجود ابن سبا گشته و از روايات سيف بن عمر خرده گرفته است و مي گويد كه مدرسهء مدينه و روايات شامي و مصري به حوادث فتنه در ايّام عثمان رنگ سياسي و اداري و اقتصادي داده، بدون اينكه از اساس ديني آن حوادث حرفي بزند، و چنين اضطراب ديني را در آن زمان مستحيل مي‌داند. مي‌گويد بعيد نيست كه يك بازيگر سياسي در اصحاب علي بوده باشد كه ابن سبأ نام داشته ليكن اين همه نقش را به او دادن به خيال‌پردازي بيشتر شبيه مي‌ماند[13] و افراد ديگري نيز مثل برناردلويس خاورشناس انگليسي و ليوي ديلا ويدا، خاورشناس ايتاليايي يهوديّت ابن سبأ را منكر شده‌اند.[14]

 

بررسي ادلّهء منكران وجود ابن سبأ و ردّ بر آنها


خلاصهء ادلّهء منكران وجود ابن سبأ عبارتست از :
اوّلاً: اخبار ابن سبأ در ميان مردم از طريق طبري منتشر شده‌است كه او اين روايات را از سيف بن عمر تميمي اخذ كرده‌است. پس تنها مصدر اخبار ابن سبأ سيف مي‌باشد، و سيف بن عمر كذّاب بوده و علماي جرح و تعديل او را تضعيف كرده‌اند.
ثانياً: اينكه ابن سبأ اصلاً وجود واقعي نداشته و در واقع او عمّاربن ياسر بوده به دليل اينكه هر دو به ابن سوداء مشهور بوده‌اند.
ثالثاً: اينكه مورّخان از ذكر ابن سبأ يا ابن سوداء در جنگ صفّين خودداري نموده‌اند و اين دليل عدم وجود اوست.
رابعاً: ابن سبأ وجود حقيقي نداشته بلكه شخصيّتي وهمي بوده كه دشمنان تشيّع به خاطر طعن به مذهب و نسبت آن به يهوديان او را جعل كرده‌اند.

نقد ادلّه:
دليل اوّل فوق الذكر داراي دو مقدّمه مي‌باشد: يكي اينكه طبري مصدر اين اخبار است كه در ميان مردم منتشر شده‌است و او اين اخبار را از سيف بن عمر گرفته كه تنها مصدر و منبع اخبار ابن سبأ مي‌باشد. دوم اينكه سيف ضعيف است و علماي جرح و تعديل او را جرح كرده‌اند.

مقدّمهء اوّل باطل است چرا كه تنها طبري نيست كه روايات سيف بن عمر را از ابن سبأ نقل كرده‌است بلكه روايات سيف از طرق ديگري غير از طبري نيز نقل شده‌است و اين طرق عبارتند از:

1-     از طريق ابن عساكر (متوفّاي سال 571 هـ)
ابن عساكر روايات سيف دربارهء ابن سبا و سبأيّه را از طريقي غير از طبري روايت كرده‌است و مي‌گويد: ابوالقاسم سمرقندي از ابوالحسين بن النقور از طاهر المخلص از احمد بن عبدالله بن سيف از السّري بن يحيي از شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از عبدالله بن مغيره عبدي از مردي از عبدالقيس روايت مي‌كند كه وقتي كه ابن السّوداء ناسزاگويان را ديد كه به سيرت علي بد مي‌گويند برخاست و گفت الخ.[15]

2-     از طريق محمّد بن يحيي المالقي (متوفّاي 741 هـ)
نامبرده در مقدّمهء كتاب (التّمهيد و البيان في مقتل الشّهيد عثمان بن عفّان) ذكر نموده‌است كه به تأليف خود سيف مراجعه نموده‌است و مي‌گويد: اين كتابي است كه در آن از كشتن امام شهيد سخن خواهم گفت و آنچه را كه ائمّه و علماء در كتب و تاريخ مي‌يابند و از آن جمله كتاب الفتوح است از سيف بن عمر تميمي.[16]
مالقي مي‌گويد كه مستقيماً از كتاب سيف اخذ نموده‌است، و از آن جمله در اين كتاب آمده‌است كه: در سال سي و سه گروهي بر عليه عثمان حركت نمودند كه مالك اشتر و أسود بن يزيد و عبدالله بن سبأ مشهور به ابن السّوداء در ميان آنها بودند.[17]

3-     از طريق ذهبي (متوفّاي 748 هـ)
ذهبي در تاريخ خود در ضمن شرح اخبار كشته‌شدن عثمان سخني دربارهء ابن سبأ از سيف‌بن عمر آورده و مي‌گويد: سيف‌بن عمر از عطيّه از يزيد نقعيسي نقل مي‌كند كه وقتي كه ابن السّوداء به سوي مصر رفت نزد كنانهء بن بشر منزل گزيد.[18] و دو چيز دلالت دارد بر اينكه ذهبي اين روايت را مستقيماً از كتاب سيف گرفته‌است و از روايت طبري نبوده‌است. يكي اينكه اين روايت در تاريخ طبري وجود ندارد. دوم اينكه: ذهبي در مقدّمهء كتابش مصادري را كه مطالعه نموده ذكر كرده و مي‌گويد دربارهء اين تأليف مصنّفات فراواني را مطالعه كرده‌است و مادّهء آن از دلائل النّبوّهء بيهقي و الفتوح سيف بن عمر مي‌باشد.[19]
اين طرق سه‌گانه دلالت دارد بر اينكه طبري راجع به روايت‌هاي سيف بن عمر دربارهء ابن سبأ تنها نيست، و اينكه او تنها منبع اين اخبار نيست بلكه در نقل از سيف‌بن عمر، ابن عساكر و مالقي و ذهبي با او شريك مي‌باشند.
امّا اين ادّعا كه سيف‌بن عمر تنها منبع اخبار ابن سبأ مي‌باشد نيز نادرست است چرا كه ابن عساكر در تاريخ خود روايات ديگري نيز ذكر نموده كه سيف در سلسلهء راويان آنها نيست و اين اخبار نيز وجود ابن سبأ را ثابت نموده و تأييد مي‌كند.
ابن عساكر از عمّار الدّهني نقل كرده كه مي‌گويد: از ابوالطّفيل شنيدم كه مي‌گفت مسيّب بن لجبه را ديدم كه او ابن السّوداء را آورد و علي بر منبر بود، علي پرسيد كه چه كار كرده؟ گفت: بر خدا و رسول دروغ مي‌بندد.[20]
و از يزيد بن وهب از علي روايت است كه گفت: اين سياه چرده (يعني ابن سبأ) را چه شده‌است و از من چه مي‌خواهد؟ و از طريق يزيد بن وهب نيز از سلمه از شعبه و از عليّ‌بن ابي طالب روايت است كه گفت: اين سياه چرده (يعني ابن سبأ) را چه شده‌است كه از ابوبكر و عمر انتقاد مي‌كند.[21]
اين روايت‌ها دلالت دارد بر اينكه سيف تنها مصدر اخبار ابن سبأ نيست و ثقات[22] ديگري نيز اين اخبار را نقل كرده‌اند، و اين دليل بر بطلان ادّعاي منكران وجود ابن سبأ و استدلال آنها مي‌باشد كه بر اين مقدّمه استوار بود.

امّا ردّ بر مقدّمهء دوّم:
در اينكه سيف ضعيف است و علماي جرح و تعديل او را ضعيف شمرده‌اند، نسائي مي‌گويد: سيف بن عمر الضّبيي ضعيف است[23] ذهبي مي‌گويد سيف بن عمر الضّبيي الاسدي و تميمي برجمي و يا سعدي كوفي نيز به او گفته مي‌شود و دربارهء فتوحات و رده تأليفاتي نوشته‌است، او مثل واقدي از هشام بن عروه و عبدالله بن عمر و جابر جعفي و بسياري از مجهولان روايت كرده. عبّاس از يحيي نقل كرده كه او ضعيف است و ابوداود گفته‌است كه او ارزش ندارد، و ابو حاتم گفته‌است كه او متروك است و ابو حيّان گفته‌است كه او متّهم به زندقه است و بيشتر احاديث او منكر است.[24]
ابن حجر مي‌گويد: او در حديث ضعيف و در تاريخ پايه و حجّت است و دربارهء اتّهام ابن حبان به او مي‌گويد كه او درباره‌اش زياده‌روي كرده‌است.[25]
خلاصهء سخن علماي جرح و تعديل اينست كه سيف در حديث ضعيف است ولي در تاريخ روايات او مورد قبول است و بلكه بالاتر از اين عمده و حجّت شمرده مي‌شود، چنانكه ابن حجر او را چنين وصف نموده‌است.
و از اينجا پي مي‌بريم كه اخبار تاريخي كه از طريق سيف‌بن عمر آمده نزد اهل حديث قابل قبول بوده و لهذا محدّثان و ديگران بر روايت كتب او اعتماد كرده‌اند.
و لهذا ابن حجر بعد از نقل روايات ابن عساكر دربارهء ابن سبأ مي‌گويد: اخبار عبدالله بن سبأ مشهور بوده و در تاريخ وجود دارد.[26] او تصريح به شهرت اين روايات نموده‌است كه در ضمن آنها روايات سيف‌بن عمر وجود دارد.
ذهبي يكي از منابع خود در كتاب تاريخ الاسلام خود را كتاب «الفتوح» سيف‌بن عمر ذكر مي‌كند[27]، همچنانكه سابقاً ديديم. پس هر دو مقدمهء منكران وجود ابن سبأ كه مبناي پندار و گمانشان بود، باطل مي‌شود.

ردّ بر دليل دوّم:
دوّمين دليل آنها بر مبناي اين زعم است كه ابن سبأ اصلاً وجود نداشته‌است بلكه او همان عمّار بن ياسر است. اين خود، بنا به گفتهء شيخ جميلي[28] باطل است و دليل جهل و بي‌اطّلاعي گويندهء آن مي‌باشد و بطلان آن از چند جهت است:
1- مورّخاني كه اخبار ابن سبأ را آورده‌اند، شخصيّت مستقلّ عمّاربن ياسر را از شخصيّت ابن سبا جداگانه ذكر كرده‌اند. مثلاً طبري كه از قديمي‌ترين مصادري است كه اخبار ابن سبأ را ذكر نموده، آن اخبار را ضمن داستان او و حركات مشكوك وتوطئه هايش در عهد عثمان آورده و اينكه چگونه وي در صدد افساد عقيدهء مسلمين و ايجاد شورش در شهرها بر عليه عثمان بوده‌است و در ضمن ذكر مي‌كند كه عثمان عمّار را به سوي مصر روانه نمود [29] و همچنين ابن كثير[30] و ابن الاثير[31] و ابن خلدون[32] شخصيّت جداگانه براي هر يك از آن دو تن، ذكر مي‌كنند.
اينها مورّخان بزرگ اسلام مي‌باشند و همگي شخصيّت ابن سبأ و شخصيّت عمّاربن ياسر را جداگانه ذكر مي‌كنند و اينكه ابن سبأ در صدد ايجاد فساد بين مسلمين بوده‌است. بعد از همهء اين اقوال، معقول نيست كه كسي مدّعي شود آن دو تن، يك شخصيّت واحد بوده‌اند!

2- كتب جرح و تعديل مورد اعتماد خود شيعيان، اين ادّعا را ردّ مي‌كند، چرا كه كتب آنها نيز شخصيّت عمّاربن ياسر را از ابن سبأ جدا ساخته و او را از اصحاب عليّ‌بن ابي طالب دانسته‌اند و ابن سبأ را زنديق و ملعون شمرده‌اند كه بر علي عليه‌السّلام دروغ مي‌بسته‌است.[33]

3- همهء دلايلى كه وردي و شيبي و ديگران بر اين آورده‌اند كه ابن سبأ و عمّار يك شخصيّت مي‌باشند، سست و بي‌اساس است و اتّفاق آن دو بر كنيهء مشترك «ابن السّوداء» است كه اگر هم اين كنيه براي عمّار فرضاً درست باشد، دليل بر اين نمي‌تواند باشد كه آن دو يك شخصيّت بوده‌اند، چرا كه بسياري از افراد در كنيه و حتي در اسم تشابه دارند و يكي نيستند، و اينكه عمّار يمني بوده و به هر يمني مي‌شود گفت سبأي، اين نيز نادرست است چرا كه سبأ جزئي از سرزمين يمن است و به هر يمني نمي‌شود سبأيي گفت و فقط عكس آن درست است. و اينكه عمّار شديداً علي را دوست داشته و براي بيعت او فعّاليّت مي‌كرده است، اين ويژهء عمّار نيست، همهء صحابه علي را دوست داشته‌اند و اصلاً آنها با همديگر دوست و يار بوده‌اند و همين‌ها بودند كه بعد ا زشهادت عثمان با علي بيعت كردند و تفاوت بسياري است بين محبّت عمّار به علي و غلوّ ابن سبأ دربارهء علي.
و امّا اين زعم آنها كه عمّار به مصر رفته تا مردم را بر عليه عثمان بشوراند، يك دروغ روشن و واضح است، چون خود عثمان او را براي تحقيق شايعات به مصر فرستاد.

ردّ بر دليل سوّم مبني بر عدم وجود ابن سبأ در صفّين:
اين دليل عجيب است كه عدم ذكر مورّخين از ابن سبا در جنگ صفّين دليل بر عدم وجود اوست ! چنين چيزي دليل عدم وجود ابن سبا نمي شود، زيرا مورّخان اين عهد را بر خود نبسته‌اند كه همهء تفاصيل حوادث را ذكر كنند. از سوي ديگر ممكن است ابن سبا در صفّين شركت نداشته و در اين صورت، دليلي براي ذكر او توّسط مورّخان در ميان نبوده است. و رويهمرفته، اين بهانه نمي تواند در مقابل آنچه كه مورّخان در اثبات وجود ابن سبا ذكر كرده‌اند ايستادگي كند.

ردّ بر دليل چهارم :
مبناي چهارمين شبهه اين بود كه ابن سبا در واقع وجود نداشته است، بلكه او يك شخصيّت خيالي است كه دشمنان شيعه بخاطر طعن بر تشيّع، او را جعل كرده‌اند!
اين ادّعايي است كه حجّتي به همراه ندارد، و هركس مي‌تواند ادّعاهاي ديگري نيز نظير آن را مطرح كند. بايد به حجّت و برهان نگريست و بنا بر دلايل تاريخي ابن سبا يك شخصيّت حقيقي بوده و مورّخان شيعه نيز مثل مورّخان سنّي او را ذكر كرده‌اند و از قدماء هيچ‌كس منكر او نشده است، اگر دشمنان شيعه او را جعل كرده بودند، چرا خود شيعيان او را ذكر كرده و ترجمهء احوالش را آورده‌اند؟!
حال كه اين شبهات را يك به يك بررسي كرديم به سراغ مورّخان و دانشمنداني مي‌رويم كه به اثبات شخصيّت ابن سبأ پرداخته و در اين ارتباط تحقيق و بررسي كرده‌اند.

اوّل-غير شيعياني كه وجود ابن سبا را ثابت كرده‌اند:

1-  ابن حبيب بغدادي (245هـ)
ابن حبيب بغدادي ابن سبأ را ذكر كرده او را از فرزندان حبشي‌ها شمرده است.[34]
2-  جاحظ (255 هـ)
جاحظ روايتي از زهربن‌قيس آورده كه مي‌گويد وقتي كه بعد از ضربت خوردن عليّ‌ابن‌أبي‌طالب به مدائن آمدم ابن‌السّوداء مرا ملاقات كرد[35].
3-  ابن قتيبه (276 هـ)
از سبأيّه نام برده و مي‌گويد كه به ابن سبأ منسوب هستند: «سبأيّه از رافضيان هستند كه منسوب به ابن سبأ مي‌باشند و او اوّلين كس از رافضيان بود كه كفر ورزيده و گفت علي ربّ جهانيان است و علي او و يارانش را در آتش انداخت.»[36]
4- طبري (310 هـ)
قصّهء ابن سبأ و فتنه‌انگيزي‌هاي او را در زمان عثمان بن عفّان مفصّلاً آورده است كه سابقاً بدان اشاره شد.
5-  ابن عبد ربّه (328 هـ)
مي‌گويد كه ابن سبأ و گروه او سبأيّه دربارهء عليّ‌بن‌أبي‌طالب رضي‌الله‌عنه غلوّ كردند و گفتند كه او خالق ماست.[37]
6-  ابوالحسن أشعري (330 هـ)
راجع به سبأيّه مي‌گويد كه آنها پيروان عبدالله بن سبا بوده و مي‌پندارند كه علي نمرده و به دنيا باز مي‌گردد و مي گويد كه ابن سبا به علي مي گفت: تو هستي، تو هستي (يعني تو خدا هستي!)[38]
1-      ابن حبان (354 هـ)
ابن حبان در دو موضع از كتابش مي‌گويد كه يزيدجعفي و محمّدبن‌سائب كلبي از سبأيّه و از پيروان عبدالله بن سبأ بودند.[39]
2-      مطهر بن طاهر مقدسي (355 هـ)
از سبأيّه ياد نموده و مي‌گويد كه آنها مي‌پندارند نمي‌ميرند و علي نمرده است و در ميان ابرهاست و اگر صداي رعد را بشنوند مي‌گويند علي خشمگين شده است.[40]
3-      ملطي (377 هـ)
از سبأيّه سخن گفته و مي‌گويد آنها پيروان عبدالله بن سبأ مي‌باشند كه به علي مي‌گفت توئي توئي: علي گفت من كيم؟ گفت: خداوند خالق[41]
4-      بغدادي (421 هـ)
سبأيّه را فرقه‌اي خارج از اسلام دانسته و مي‌گويند آنها پيروان عبدالله‌بن‌سبا بودند كه راجع به علي رضي الله عنه غلوّ مي‌كرد و او را پيامبر مي‌پنداشت و بعدها بيشتر غلوّ نموده و قائل به خدايي علي شد.[42]
5-      ابن حزم اندلسي (456 هـ)
در ضمن سخنش از شيعه از ابن سبا ياد نموده و مي‌گويد: سبأيّه پيروان عبدالله‌بن‌سبأ‌حميري، يهودي هستند كه گفته‌اند علي زنده است و در ميان ابرها مي‌باشد.[43]
6-      اسفرايني (471 هـ)
از سبأيّه سخن گفته و مي‌گويد آنها پيروان عبدالله بن سبأ مي‌باشند كه علي رضي الله عنه او را به ساباط مدائن تبعيد نمود.[44]
7-      شهرستاني (548 هـ)
راجع به سبأيّه نوشته و مي‌گويد آنها پيروان ابن سبأ مي‌باشند كه علي او را مدائن تبعيد كرد.[45]
8-      سمعاني
به ابن سبا پرداخته و مي‌گويد او از رافضيان بوده و سبأيّه با او نسبت دارند[46] و علي او را به مدائن تبعيد كرد.
9-      ابن عساكر (571هـ)
چند روايت دربارهء ابن سبأ و اخبار او نقل كرده كه بعضي‌ها از طريق سيف‌بن‌عمر و بعضي از طرق ديگر مي‌باشد كه سابقاً به آن اشاره شد.
10- نشوان حميري (573هـ)
در مادّهء سبأيّه مي‌نويسد: سبأيّه و عبدالله‌بن‌سبأ- گفته‌اند كه علي نمرده و نمي‌ميرد تا زمين را پر از عدل و داد كند، از آنجا كه پر از ظلم و جور شده است.[47]
11- فخرالدّين رازي (606هـ)
از فرق غُلات-افراطيون- سخن گفته و سبأيّه را ذكر نموده و مي‌گويد آنها پيروان عبدالله‌بن‌سبأ مي‌باشند كه مي‌پنداشته‌اند علي خدا مي‌باشد.[48]
12- ابن أثير (630هـ)
بعضي از روايات طبري دربارهء عبداللهبنسبأ را بعد از خذف اسانيد آن نقل كرده است.[49]
13- شيخ الاسلام ابن تيميّه (728هـ)
در چند موضع از كتبش از عبدالله بن سبأ نام برده و مي‌گويد كه او، اوّلين فردي است كه مذاهب رافضيان را بنا نهاد، و مي‌گويد: اصل رافضيان از منافقي زنديق مي‌باشد و ابن‌سبأ زنديق، رفض را بنيان نهاد و اظهار غلو كرده دعواي امامت منصوصه را نمود.[50]
14- مالقي (741هـ)
در ضمن سخنش از كشته شدن عثمان، از ابن سبأ نام برده و مي‌گويد: در سال سي‌و‌نه‌هجري عبدالله‌بن‌سبأ معروف به ابن سوداء با گروهي بود كه بر عثمان شورش كردند.[51]
15-ذهبي (748هـ)
در شرح حال عبدالله بن سبأ مي‌گويد او از غُلات-افراطيون- شيعه و ضالّ و مضلّ (گمراه وگمراه كننده) بوده است.[52]
22- صفدي (764هـ)
در كتاب الوافي از شرح حال ابن سبا نوشته و مي‌گويد كه علي او را به مدائن تبعيد نمود.[53]
23- ابن كثير (774هـ)
ابن كثير از نقش ابن سبا در شورش بر عليه عثمان سخن گفته و به روايت سيف‌بن‌عمر استشهاد مي‌كند كه مي‌گويد او يهودي بوده و تظاهر به اسلام مي‌نموده است.[54]
24- شاطبي (790هـ)
مي‌گويد كه بدعت سبأيّه و پيروان عبدالله ابن سبأ از بدعتهاي اعتقادي است كه راجع به وجود خداي دوّمي با خداوند است.[55]
25- ابن ابي الغر الحنفي (792هـ)
در شرح عقيدهء طحاويه مي‌گويد كه عبدالله‌بن‌سبأ تظاهر به اسلام نموده و مي‌خواسته همچنانكه پولس نصرانيّت را ويران كرد، اسلام را ويران كند.[56]
26- جرجاني (816هـ)
دربارهء سبأيّه مي‌گويد كه آنها پيروان عبدالله‌بن‌سبأ بودند و علي را خدا مي‌دانستند، و ابن‌سبأ مي‌گفته علي نمرده و ابن ملجم شيطاني را كشته است كه به شكل علي درآمده است.[57]
27- مقريزي (816هـ)
از حوادث روزگار علي سخن به ميان آورده و مي‌گويد كه در زمان او عبدالله‌بن‌وهب‌بن‌سبأ مشهور به ابن سوداء برخاسته و قائل به وصيّت رسول خدا بر امامت علي گرديد و اينكه او وصيّ رسول الله و خليفهء اوست و قول به رجعت را نيز او بدعت نهاده است.[58]
28- ابن حجر (852هـ)
اخبار ابن عساكر را دربارهء ابن سبا نقل نموده و مي‌گويد اخبار او در تاريخ مشهور مي‌باشد و بحمدالله بر مبناي روايت نيست، ليكن پيرواني دارد به نام سبأيّه كه معتقد به خدايي علي مي‌باشند و علي آنها را با آتش سوزاند.[59]
29- اسفرايني (1188هـ)
ضمن شرح فرق شيعه فرقهء سبأيّه را نام برده و مي‌گويد آنها پيروان عبدالله بن سبأ مي‌باشند كه به امير المؤمنين علي گفت كه تو حقّا خدا هستي و او آنها را به آتش انداخت.[60]
30- عبدالعزيز بن ولي الله دهلوي (1239 هـ)
دربارهء ابن سبأ مي‌گويد كه از بزرگترين مصائب اسلام در آن ايّام تسلّط شيطاني از شياطين يهود بر طبقهء دوّم از مسلمين بود كه برايشان تظاهر به اسلام مي‌نمود و ادّعاي غيرت ديني و محبّت اهل بيت داشت. اين شيطان عبدالله بن سبأ از يهوديان صنعاء بود كه ابن سوداء نيز شهرت يافته و دعوتش پر از مكر و خباثت و تدريجي بوده‌است.[61]
بسياري از محقّقان معاصر نيز وجود ابن سبأ را ثابت كرده‌اند كه فقط بعضي از آنها را نام مي‌بريم.
31- خير الدّين زركلي
در فرهنگ شهير خود (الاعلام) از ابن سبا نام برده و مي‌گويد او رأس طائفهء سبأيّه بود و قائل به خدايي علي كه اصل وي از يمن بوده كه تظاهر به اسلام مي‌كرده‌است.[62]
32- عبدالله قصيمى
عبدالله قصيمى در كتاب خود (الصّراع بين الاسلام و الوثنيّه) از عبدالله ابن سبأ نام برده و از نقش او در ايجاد بدعت‌ها و ضلالت‌ها خبر داده كه چگونه بعضي‌ها را گمراه كرده‌است. مي‌گويد از مشهورترين افرادي كه به پندار خود مسلمان شده تا مسلمانان را از دين خود خارج نمايد مردي مكّار و خبيث از يهوديان يمن بود كه به او عبدالله ابن سبا گفته مي‌شد كه پيروان او از شيعيان سبأيّه مي‌باشند و ادّعاي ربوبيّت علي را داشت و علي خواست تا قصاصش كند ليكن او از كلاغ محتاط‌تر بوده و فرار كرد.[63]
33- عبدالرّحمن بدوي
قضيّهء ابن سبا را در كتاب خود (مذاهب الاسلاميّين) تحت عنوان «چگونگي تأثير يهوديّت و مسيحيّت بر اسلام» بررسي نموده و بعد از ذكر گفته‌هاي طبري و بقيّهء مورّخين دربارهء ابن سبا مي‌گويد كه از اين اقوال روشن مي‌شود كه:
1- عبدالله بن سبأ همان ابن سوداء مي‌باشد چون مادرش سياه (سوداء) بوده‌است.
2- او از يهوديان اهل صنعاء بوده‌است.
3- در زمان عثمان اسلام آورده‌است.
4- او بود كه در زمان عثمان بن عفّان فتنه‌ها بر پا كرد و در شهرهاي مصر و عراق و شام و حجاز در صدد شورش بود.
5-او اوّلين كسي است كه گفت علي وصيّ رسول خداست و اينكه علي به زمين باز مي‌گردد.
و بعد از آن اقوال منكران وجود ابن سبأ را از خاورشناسان و غيره ياد كرده و آنها را رد نموده‌است.[64]
34- شيخ سليمان بن حمد العوده
اين شيخ پايان نامهء فوق ليسانس خود را تحت عنوان «عبدالله بن سبأ و تأثير او در ايجاد فتنه در صدر اسلام» اختيار نموده و همهء آنچه را كه قدماء و معاصران نوشته‌اند بررسي كرده و سپس به اين نتيجه رسيده‌است كه: ابن سبأ شخصيّتي حقيقي بوده و نمي‌توان وجود او را انكار كرد.[65]
35- دكتر سعدي الهاشمي
ايشان بحثي در ردّ بر منكران وجود ابن سبأ نوشته و مي‌گويد كه: اجماع محدّثين و علماي جرح و تعديل و مورّخان و فرقه‌شناسان و ادباء و علماء طبقات بر اين است كه ابن سبا وجود حقيقي داشته‌است، و آراء مخالفان را به شدّت رد نموده و مي‌گويد كه عقايدي چون: عصمت و وصيّت و برائت از مخالفان (سياسي) علي و الوهيّت علي از بدعت‌هاي ابن سبا بوده‌است و از كتب موثّق شيعه در اينمورد استدلال فراوان آورده‌است و مي‌گويد شيعيان بر اقوال او خرده گرفته‌اند چرا كه ائمّهء شيعه ابن سبأ را لعنت كرده‌اند و ممكن نيست كه بر معدوم لعنت بفرستند.[66]

علماي بزرگ شيعه كه قائل به وجود ابن سبأ بوده‌اند

1-     النّاشيء الاكبر (293 هـ)
النّاشي‌ء الاكبر ضمن سخنش از فرق سبأيّه، از ابن سبا نام برده و مي‌گويد: فرقه‌اي هستند كه به زعم آنها علي عليه‌السّلام زنده‌است و نمي‌ميرد و اينها پيروان عبدالله بن سبأ مي‌باشند و او از يهوديان صنعاء بوده‌است.[67]
2-     أشعري قمي (301 هـ)
در كتاب المقالات و الفرق از سبأيّه نام برده و مي‌گويد اين فرقه از پيروان عبدالله بن وهب راسبي همداني است و او اوّلين كسي بود كه علناً از صحابه تبرّي جست و به ابوبكر و عمر و عثمان و صحابه ناسزا مي‌گفت.[68]
3- نوبختي (از اعلام شيعه در قرن سوّم)
از بدعت‌هاي ابن سبأ دربارهء وجوب امامت علي بن أبي طالب نوشته و مي‌گويد كه گروهي از علما از اصحاب علي گفته‌اند كه عبدالله بن سبأ يهودي بوده و مسلمان شده و ولايت علي را اختيار نموده‌است و در ايّام يهوديّت خود مي‌گفته كه يوشع بن نون وصيّ موسي عليه‌السّلام بوده‌است و در ايّام اسلام خود همين مقوله را گفته كه علي بعد از وفات پيامبر وصيّ اوست.[69]
4- الكشّي (369 هـ)
دربارهء عبدالله بن سبأ سخن گفته و پنج روايت از ائمّه در برائت از ابن سبأ و لعن وى و  مذهب او آورده‌است. از ابو جعفر روايت نموده كه عبدالله بن سبأ ادّعاي نبوّت كرده و گمان مي‌كرده‌است كه امير المؤمنين(ع) خدا مي‌باشد و اين سخن به امير المؤمنين(ع) رسيده و از او بازخواست نمود. ابن سبا اعتراف نموده و مي‌گفت: «تو او هستي» و در خاطرم افتاده‌است كه تو خدا هستي و من پيامبرم، امير المؤمنين به او گفت كه شيطان تو را مسخّر كرده، از اين گفته‌ات توبه كن، ليكن او امتناع نمود. سه روز او را مهلت داد تا توبه كند و توبه نكرد. سپس او را آتش زد. و از ابوعبدالله روايت كرده كه خداوند ابن سبأ را لعنت كند. دربارهء امير المؤمنين ادّعاي ربوبيّت مي‌كرد. به خدا قسم او[70] بنده‌اي مطيع بود، واي بر كسي كه بر ما دروغ بندد و افرادي دربارهء ما چيزهايي مي‌گويند كه خود ما نمي‌گوييم و ما از آنها بيزاري مي‌جوييم.[71]
5- صدوق (381 هـ)
در كتب خود روايتي در چگونگي مدعا آورده كه ابن سبا در آن ذكر شده و به امير المؤمنين اعتراض كرده‌است.[72]
6- ابن ابي الحديد (656 هـ)
مي‌گويد كه ابن سبأ اولين كسي است كه راجع به علي غلوّ كرد و به او نسبت ربوبيّت داد.[73]
7- نعمت الله جزائري (1112 هـ)
در كتاب خود مي‌گويد كه ابن سبأ به علي عليه‌السّلام گفت: حقّا تو الله هستي، علي او را به مدائن تبعيد كرد.[74]
8- مامقاني (1351 هـ)
در كتب خود از ابن سبا نام برده و مي‌گويد كه او از اصحاب علي بود و اظهار غلوّ نموده و كافر گرديد، و اقوال صدوق را نقل و تصديق نموده كه ابن سبأ غالي و ملعون بوده و علي را خدا مي‌دانسته و خودش را پيامبر.[75]
9- محمّد حسين مظفّري (1369 هـ)
وي منكر ابن سبأ نيست ليكن او را در تشيّع انكار مي‌كند.[76]
10 تا20- همچنين حسن بن علي حلي (736 هـ)[77] و يحيي بن حمزه زبيدي (749 هـ)[78] و مرتضي احمدبن يحيي (840 هـ)[79] و علي قهبائي (1016 هـ)[80] و اردبيلي (116 هـ)[81] و ملا محمّد باقر مجلسي (1111 هـ) كه به تفصيل از ابن سبأ سخن گفته[82] و محمّد باقر خوانساري (1313 هـ)[83] و ميرزا نوري طبرسي (1320 هـ)[84] شريف يحيي امين[85] و دكتر محمّد جواد مشكور[86] و صائب عبدالحميد[87]
همهء اينها بعد تفصيل از ابن سبأ سخن گفته و وجود او را تأييد كرده‌اند.
و بسياري از مستشرقان نيز قائل به وجود ابن سبأ بوده‌اند، از آن جمله فان قلوتن (1866-1902 م)[88] و يوليوس ولهزان[89] و گولدزيهر (1921 م)[90] و رينولد نيكلسن (1945 م)[91] و داديت- م. رونالدسن[92] و بسياري ديگر مي‌باشند.

اينها مختصري از اقوال و آراء محقّقان قديم و معاصر از اهل سنّت و شيعه و خاورشناسان است كه حقيقت وجود ابن سبأ را ثابت نموده و نقش او را در ايجاد فرقهء سبأيّه و شورش بر عليه ‌اسلام روشن مي‌سازد، و قابل تصوّر نيست كه همهء اين دانشمندان از ملل پراكنده و در اعصار مختلف و با تخصّص‌هاي گوناگون بر جعل وجود ابن سبأ اتّفاق نمايند. بنابراين راهي جز تسليم به حقيقت نيست و آنهايي كه به خاطر ننگ و عار او را انكار مي‌كنند بهتر است كه اين عار را از مذاهب و انديشه‌هاي ديني خود بزدايند تا گامي راستين و بدون تقيّه در وحدت حقيقي مسلمانان برداشته باشند.

 
[1] تاريخ طبري 4/326-327.
[2] اصل الشّيعه و اصولها ص 40-41.
[3] لله ثمّ للتِاريخ : ص 13.
[4] مقدّمهء (عبدالله بن سبأ و أساطير أخري) : به قلم محمّد جواد مغنيه 1/12.
[5] وعّاظ السّلاطين : وردي ص273، الصّله بين التّصوّف و التّشيّع ص40، مصطفي كامل الشّيبي.
[6] تاريخ الاماميّه و اسلافهم من الشّيعه.
[7] الفتنه الكبري (عثمان) ص132 ، طه حسين.
[8] علي و بنوه طه حسين ص90
[9] نشأهء الكفرالفلسفي في الاسلام 2/39/38 : علي النّشار 2/38 و 39.
[10] مقدّمهء كتاب (عبدالله بن سبأ و أساطير أخري)، به قلم د. دفني داود، چاپ مصر ص 21و18 .
[11] نجيب العقيقي : المستشرقون 3/995.
[12] عبدالله بن سبأ و أثره في احداث الفتنهء في صدرالاسلام ص65 : سليمان بن حمد العوده.
[13] كاتياني : حوليات الاسلام ج 8 نقل از عبدالرّحمن البدوي: مذاهب الاسلاميّين.
[14] مذاهب الاسلاميّين: عبدالرّحمن بدري 2/29، و عبدالله بن سبأ، سليمان العوده ص 67-72.
[15] تاريخ مدينهء دمشق، ابن عساكر ورقه 167 مخطوط نقل از بذل المجهول ص 117 ج 1.
[16] التّمهيد و البيان في مقتل الشّهيد عثمان، به نقل از مرتضي عسكري، عبدالله بن سبأ 1/68.
[17] به نقل از شيخ سليمان العودهء، عبدالله بن سبأ: ص 56.
[18] تاريخ الاسلام، ذهبي 2/122-123.
[19] تاريخ الاسلام 1/14-15.
[20] تاريخ مدينهء دمشق (نسخه خطي) ورقهء 167.
[21] همان منبع.
[22] شيخ سليمان العوده مي‌گويد كه اسانيد اين روايت‌ها را براي شيخ ناصر الدّين آلباني محدّث شهير فرستادم كه همه آنها را بين صحيح و حسن ضبط نمود، ص 98: عبدالله بن سبأ.
[23] الضّعفاء و المتروكين ص 293.
[24] ميزان الاعتدال 2/255.
[25] تقريب التّهذيب ص 262.
[26] لسان الميزان 3/290.
[27] تاريخ الاسلام 1/14-15.
[28] بذل المجهود ج 1 ص 121.
[29] تاريخ طبري 4/360.
[30] البدايهء و النّهايهء 7/167.
[31] الكامل في التّاريخ 3/77.
[32] تاريخ ابن خلدون 2/1034.
[33] د. سعدي الهاشمي: ابن سبأ حقيقة لاخيال ص 21.
[34] ابن حبيب البغدادي : المحبر ص 308.
[35] البيان و النبيّين ، جاحظ
[36] المعارف : ابن قتيبه ص 622
[37] العقد الفريد 2/245 .
[38] به مقالات الاسلاميّين 1/86
[39] المجروحين 1/208 و 2/253.
[40] البداء و التّاريخ 5/129
[41] التّنبيه و الرّدّ علي أهل الاهواء و البدع ص 18.
[42] الفرق بين الفرق ص 233
[43] الفصل 5/36.
[44] التّبصير في الدّين ص 123.
[45] الملل و النّحل 1/174
[46] الاسباب 7/46
[47] الحور العين ص 154.
[48] اعتقادات فرق المسلمين و المشركين ص 57
[49] الكامل في التّاريخ 3/77
[50] مجموع الفتاوي 4/435 و 28/483.
[51] التّمهيد و البيان في مقتل الشّهيد عثمان ص 54.
[52] المغني في الضّعفا 1/339 2/426
[53] الوافي بالوفيات (نسخهء خطي 17/20)
[54] البدايه و الّنهايه 7/167
[55] الاعتصام 2/197
[56] شرح العقيده الطحاويه ص 578
[57] التعريفات ص 103
[58] الخطط 2/356
[59] لسان الميزان 3/290
[60] لوامع الانوار 1/80.
[61] مختصر التّحفهء الاثني عشريّه ص 317.
[62] الاعلام
[63] الصّراع بين الوثنيّه و الاسلام 1/11.
[64] مذاهب الاسلاميّين 2/19، 20، 36 و 37.
[65] عبدالله بن سبأ و أثره في احداث الفتنه في صدر الاسلام ص 110.
[66] ابن سبأ حقيقهء لا خيال: د. سعدي الهاشمي ص 5.
[67] أصول النّحل به نقل از عبدالرّحمن بدوي: مذاهب الاسلاميّين 2/43.
[68] المقالات و الفرق ص 20.
[69] فرق الشّيعه ص 22.
[70] يعني امير المؤمنين.
[71] رجال الكشّي ص 70-71.
[72] من لا يحضه الفقيه 1/229، الخصال ص 628.
[73] شرح نهج الباغه 5/5.
[74] الانوار النّعمانيّه 2/234.
[75] تنقيح المقال في علم الرّجال 2/183-184.
[76] تاريخ الشيعه ص 10.
[77] رجال الحلّي قسم دوّم ص 254.
[78] طوق الحمامهء في مباحث الامامهء به نقل از عبدالله بن سبأ ص 62.
[79] طبقات المعتزلهء: چاپ بيروت ص 5-6.
[80] رجال القهبائي 3/284.
[81] جامع الرّواهء 10/485 چاپ بيروت.
[82] بحار الانوار 51/210، 33/566 و 42/146.
[83] روضات الجنّات 3/133، چاپ بيروت.
[84] مستدرك الوسائل 18/168.
[85] معجم الفرق الاسلاميّه: ص 132.
[86] موسوعهء الفرق الاسلاميّه: ص 276.
[87] ابن تيميّه، حياته و عقيدته ص 237-238 چاپ بيروت.
[88] السّيادهء العربيّهء و الشيعهء و الاسرائيليات في عهد بني اميّه ص 80.
[89] الخوارج و الشّيعه 170-171.
[90] العقيدهء و الشّريعهء في الاسلام ص 205.
[91] تاريخ الادب العربي ص 215.
[92] عقيدهء الشّيعه ص 85.

0 نظرات:

ارسال یک نظر