سرية ضحّاک بن سُفيان کلابي بسوي بني‌کلاب و سرية علي‌بن ابيطالب بسوي بُتکده فُلْس در ماه ربيع‌الاول سال نهم هجرت

سرية ضحّاک بن سُفيان کلابي بسوي بني‌کلاب و سرية علي‌بن ابيطالب بسوي بُتکده فُلْس  در ماه ربيع‌الاول سال نهم هجرت
سرية ضحّاک بن سُفيان کلابي: بسوي بني‌کلاب، در ماه ربيع‌الاول سال نهم هجرت. اين سريه بسوي بني‌کلاب اعزام شدند تا آنان را به اسلام دعوت کنند. بني‌کلاب از مسلمانان شدن امتناع کردند و دست به کارزار زدند. مسلمانان نيز آنان را شکست دادند، و يک مرد از آنان را کشتند.
سرية علي‌بن ابيطالب:  بسوي بُتکده فُلْس، براي درهم شکستن آن، در ماه ربيع‌الاول سال نهم هجرت. رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- وي را به اتفاق يکصد و پنجاه تن از رزمندگان اسلام، با يکصد شتر و پنجاه اسب اعزام فرمودند. يک رايت سياه و يک لواي سفيد همراه اين سريه بود. به هنگام سپيده‌دم بر مناطق مسکوني خاندان حاتم‌طائي شبيخون زدند. و بُت فُلس و معبد و بتکدة مخصوص آن را درهم شکستند و با دستان پر، و با اسيران و اشتران و گوسفندان فراوان بازگشتند. خواهر عدي بن حاتم در زمرة اين اسيران بود. و عدّي به شام گريخت. مسلمانان در گنجينة مخصوص فُلس سه شمشير و سه زره يافتند، و در بين راه غنايم را قسمت کردند، و هم مخصوص رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- را جدا نگاه داشتند، و فرزندان حاتم طائي را در عِداد اسيران تقسيم نکردند.
وقتي به مدينه رسيدند، خواهر عدّي بن‌حاتم از رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- استمداد و تقاضاي احسان کرد و گفت: اي رسول خدا، سرپرست من به سفر رفته، پدر من از دنيا رخت بربسته، و من پيرزني کهنسال هستم که خدمتي از دستم برنمي‌آيد. بر من منّت گذاريد؛ خداوند بر شما منّت گذارد! فرمودند: (مَن وافِدُک؟) سرپرست تو کيست؟گفت: عدي بن حاتم! فرمودند: (الذي فر من الله ورسوله؟) همان که از خدا و رسول‌خدا گريخته است؟! و راه خودشان را گرفتند و رفتند. فرداي آن روز، همين درخواست و استمداد را تکرار کرد؛ پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز همان سخن روز پيش را در پاسخ او تکرار کردند. روز بعد همان درخواست و استمداد را بار ديگر مطرح کرد، و پبامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- اين بار با آزادي وي موافقت کردند. در کنار وي مردي ايستاده بود. آن مرد- که احتمالاً علي بود- به او گفت: ناقة حِملان را از ايشان درخواست کن! درخواست کرد، و پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به او دادند.
خواهر عدّي بن حاتم به نزد برادرش در شام بازگشت. همينکه برادرش را ديد، در ارتباط با رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- براي او چنين بازگفت: او کاري کرد که پدرت نمي‌کرد!؟ با ميل و رغبت، يا با ترس و وحشت، نزد او برو! عدي نيز بدون امان‌نامة کتبي يا شفاهي راهي محضر رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- شد، و به خانة آنحضرت وارد شد. وقتي روياروي آنحضرت نشست، حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- حمد و ثناي الهي به جاي آوردند، و آنگاه گفتند:
(ما يفرک؟ أيفرک أن تقول لا اله‌الاالله؟ فهل تعلم من إله سوى الله؟)
«چه چيز تو را مي‌گريزاند؟ آيا از اين مي‌گريزي که بگويي لااله‌الاالله؟! مگر خدايي بجز خداي يکتاي بي‌همتا سُراغ داري؟!»
عدّي گفت: نه! آنگاه حضرت رسول‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- مدتي با او سخن گفتند، و سپس فرمودند:
(إنما تفر أن يقال‌ الله‌اکبر؛ فهل تعلم شيئاً أکبر من الله؟)
«حتما از اين مي‌گريزي که بگويي الله‌اکبر! مگر کسي يا چيزي را بزرگتر از خداي يکتاي بي‌همتا سراغ داري؟!»
گفت: نه! فرمودند:
(فإن اليهود مغضوب عليهم وإن النصارى ضالون).
«بنابراين، يهوديان مشمول غضب خداي يکتايند، و مسيحيان گمراهان‌اند!»
عدّي گفت: حال که چنين است، من حنيف و مسلمانم! آثار شادماني در چهرة رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- آشکار گرديد، و دستور دادند که نزد مردي از انصار به سر بَرَد، و صبح و شام به نزد آنحضرت بيايد [3].
* بنا به روايت ابن اسحاق از عدّي، پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- وقتي عدي را در برابرشان در خانة خودشان نشانيدند، به او گفتند:
(ايه يا عدي بن حاتم! الم تکن رکوسياً؟)[4].
«واگذار، اي عدي پسر حاتم! مگر تو رَکوسي[5] نبودي؟!»
گويد: گفتم: چرا! فرمودند:
(أو لم تکن تسير في قومک بالمرباع؟)
«مگر همراه قوم قبيله‌ات به اين سوي و آن سوي نمي‌تاختي و يک چهارم اموال به دست آمده را نمي‌گرفتي؟!»
گويد: گفتم: چرا! فرمودند:
(فإن ذلک لم يحلّ لک في دينک)
«اما اين کار به حکم دين تو براي تو روا نبود!؟»
گويد: گفتم: آري بخدا! گويد: و با اين ترتيب دانستم که وي نبي‌مُرسل است، و چيزهايي را که هيچکس نمي‌داند، مي‌داند [6].
* بنا به روايت امام احمد، نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- به او گفتند: (يا عدي، أسلم تسلم) اي عدي، اسلام بياور تا به سلامت بماني! من گفتم: من خود ديندار هستم! گفتند: (أنا أعلم بدينک منک) من از خود تو به دين تو آشناترم! گفتم: شما از خود من به دين من آشناتريد؟! گفتند: (نعم! ألست من الرکوسية وأنت تأکل مرباع قومک؟) آري: مگر تو از رَکوسيان نيستي؟ و در عين حال، از قوم و قبيله‌ات سهم يک چهارم مي‌گيري و مي‌خوري؟» گفتم: چرا! فرمودند: (فإن هذا لا يحل في دينک) اين کار از نظر دين تو براي تو روا نيست! گويد: همينکه ايشان چنين فرمودند، من به همة گفته‌هاي ايشان تن در دادم!
* بخاري از عدّي روايت مي‌کند که گفت: در آن اثنا که ما نزد نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- بوديم، مردي نزد آنحضرت آمد و از تنگدستي به آنحضرت شِکوه و گلايه کرد. ديگري نزد آنحضرت آمد و از راهزنان نزد ايشان شکايت کرد. فرمودند:
(يا عدي، هل رأيت الحيرة؟ فان طالت بک حياة فلترين الظعينة ترتحل من الحيرة حتى تطوف بالکعبة لاتخاف أحداً إلا‌الله؛ ولئن طالت بک حياة لتفتحن کنوز کسرى، ولئن طالت بک حياة لترين الرجل يخرج ملء کفّه من ذهب أو فضة و يطلب من يقبله فلا يجد أحداً يقبله منه...).
«اي عدّي، آيا حيره را ديده‌اي؟ اگر عمرت کفاف بدهد، خواهي ديد که يک زن تنها از حيره کوچ کند و بيايد و کعبه را طواف کند، و در اين راه پرخطر و مسافت طولاني از احدي بجز خداوند نترسد؛ و نيز اگر عمرت کفاف بدهد، گنجينه‌ها و دفينه‌هاي خسروان ايران گشوده خواهد شد؛ و نيز اگر عمرت کفاف بدهد، خواهي ديد که مردي با دست پر از طلا و نقره اين سوي و آن سوي به دنبال کسي بگردد که آن زر و سيم را از او بپذيرد، و کسي را نيابد که آن اموال را از او بگيرد!...»
عَدّي گويد: من آن زن تنها را ديدم که از حيره کوچ کرد و براي طواف کعبه آمد و در راه از احدي جز خداوند خوف و هراس نداشت؛ در جمع کساني که گنجينه‌ها و دفينه‌هاي خسرو پسر هرمز را گشودند نيز بودم؛ و اگر عمر شما کفاف بدهد، آن مورد ديگر را هم که پيامبراکرم ابوالقاسم -صلى الله عليه وسلم- گفتند خواهيد ديد که شخصي يک مُشت پر از زر و سيم را اين سوي و آن سوي بگرداند و کسي نباشد از او بگيرد! [7]


[1]- نويسندگان کتب مغازي يادآور شده‌اند که اين سريه در ماه محرم سال نهم هجرت اعزام شده است که البته بسيار جاي تأمل دارد؛ زيرا، سياق روايت نشان ميدهد که اقرع بن حابس تا آن روز مسلمان نشده بوده است؛ درحالي که در جاي ديگر يادآور شده‌اند، اَقرع بن حابس همان کسي بود که وقتي رسول‌خدا -صلى الله عليه وسلم- از مسلمانان خواستند اسيران هوازن را بازگردانند، گفت:اما من، و بني‌تميم، نه! اين گزارش لازمه‌اش آنست که وي پيش از اين سريه اسلام آورده باشد.
[2]- فتح الباري، ج 8، ص 59.
[3]- زاد المعاد، ج 2، ص 205.
[4]- «رکوسي» آييني ميانه آيين مسيحيان و آيين صائبان بوده است.
[5]- سيرةابن‌هشام، ج 2، ص 581.
[6]- مُسند الامام احمد، ج 4، ص 257، 278.
[7]- صحيح البخاري، ح 1413، 1417، 3595، 6023، 6539، 6540، 6563، 7443، 7512.

0 نظرات:

ارسال یک نظر