اتفاقي كه سبب اسلام آوردن محمد جيمس از انگلستان شد
ترجمه: نورالنساء ملازاده
من اهل انگلستان هستم و در شهري زندگي ميكنم كه يك عالم مسلمان به نام شيخ عبدالرحمان از كشور مالزي در آنجا مشغول فعاليت است. پيش از آمدن شيخ به اين شهر بيشتر دانشجويان مسلمان در غفلت و اعراض از دين بسر ميبردند و تعداد كمي از آنها در محل سكونتشان نماز ميخواندند. شيخ در وهلهي اول همه دانشجويان مسلمان را به خانهاش براي صرف نهار دعوت نمود و با آنها صحبت كرد و بر پايبندي به نمازهاي پنجگانه و برگزاري نماز جمعه تأكيد كرد. دانشجويان گفتند كسي نيست كه مسئوليت برپايي نماز و خطبه جمعه را برعهده بگيرد. شيخ اين مسؤليت را خودش به عهده گرفت و نمازخانهاي براي اداي نمازهاي پنجگانه و نماز جمعه اجاره شد. از آن روز به بعد بسياري از دانشجويان به سوي خدا بازگشتند و از لااباليگري و غربزدگي فاصله گرفتند و سعي و تلاش خستگيناپذير شيخ باعث ايجاد يك حركت اسلامي در ميان دانشجويان شد. خداوند بسياري از جوانان عرب و غير عرب را به دست ايشان به راه راست هدايت كرد.
شيخ عبدالرحمان عادت داشت اول هر ماه رمضان دانشجويان مسلمان را جهت صرف افطار به خانهاش دعوت ميكرد. دانشجويان نيز دعوت ايشان را ميپذيرفتند و در منزلش جمع ميشدند. اول افطار با خرما پذيرايي ميشدند، سپس نماز مغرب اقامه ميشد، و بعد از آن غذاي افطار را ميل كردند. يك بار يكي از دانشجويان عرب جناب شيخ را جهت صرف افطار به خانهاش دعوت نمود. او فردي سادهلوح و بيبندوبار و نسبت به اعمال دين بيتوجه بود. اما شيخ دعوت او را با خوشرويي پذيرفت ولي نميدانست كه در اين دعوت چه چيزي منتظر اوست. شيخ به منزل آن جوان رفت و در وقت افطار به نيت اتباع سنت پيامبر صليالله عليه و سلم چند دانه خرما خورد، سپس ميزبان به او ليواني شربت تعارف نمود و اصرار كرد كه حتما آنرا بنوشد. شيخ عبدالرحمان چند جرعه از آن نوشيد، ولي چون طعم عجيبي از آن احساس كرد باقيماندهي آن را ننوشيد. به ميزبان گفت: اين شربت طعم عجيبي دارد! ميزبان گفت: اين شربت جديدي است كه از شربتهاي ديگر مقويتر است و مشكلي ندارد. شيخ حرف او را تصديق كرد و باقيماندهي آن را نوشيد. سپس براي اقامهي نماز مغرب بلند شد. بعضي از حاضرين با او نماز خواندند و بقيه مشغول آماده كردن سفره بودند. پس از نماز، صاحبخانه از همان شربت يك ليوان ديگر به شيخ تعارف كرد، شيخ نيز آن را نوشيد. در اين لحظه صاحبخانه به شيخ گفت: جناب شيخ به منزل ما خوش آمديد و از اينكه در نوشيدن شراب به هنگام افطار با ما شريك شديد از شما متشكريم. در شربتي كه شما خورديد ما مقداري ويسكي [نوعي مشروب الكلي] اضافه كرده بوديم كه به خاطر آن طعمش متفاوت شده بود. با گفتن اين حرفها صاحبخانه شروع به خنديدن كرد و بعضي از حضار نيز با او خنديدند. اما بقيه از تعجب زبانشان بند آمده بود و منتظر واكنش شيخ بودند. تمام بدن شيخ از ترس و خوف شروع به لرزيدن كرد و فوراً انگشت را در دهانش فرو برد و تمام آنچه را كه خورده بود استفراغ كرد. سپس با صداي بلند شروع به گريه كرد و خطاب به آن جوان گفت: اي مرد از خدا نترسيدي؟ من در ماه مبارك رمضان روزه بودم، تو مرا به خانهات دعوت دادي تا به من شراب بدهي و به من بخندي؟! من مهمان تو بودم، آيا كاري كه تو با من كردي از اصول ضيافت عربي و اسلامي است؟! سپس بعد از كمي سكوت گفت: اي جوان عرب! غربيها از تو بهترند. آنها از هر چيزي كه در آن شراب و گوشت خوك باشد مرا منع ميكنند، اما تو كه خودت را مسلمان ميداني، مرا فريب ميدهي و در نوشيدني من مخفيانه شراب ميريزي! و اينكار را در خانهات و جلوي مردم انجام دادي تا به من بخنديد و مرا به تمسخر بگيرند! خداوند آن گونه كه شايسته توست با تو رفتار كند.
صاحبخانه از شرمندگي نميدانست چكار كند و وضع پيش آمده سخت پشيمان بود. نگاههاي تند حاضرين و سخنان شيخ همچون تير بر او اثر كرد، نتوانست خودش را كنترل كند، با صدايي آهسته و صورتي سرخ شده از فرط شرم رو به شيخ كرد و گفت: اميدوارم مرا ببخشيد، من نميخواستم به شما توهين كنم اين يك خيالي شيطاني بود كه بسرم زد. من براي شما احترام قايلم و شما را دوست دارم. خواهش ميكنم گريه نكنيد، ميدانم كه من مرتكب گناه بسيار بزرگ شدم اما اميدوارم من را ببخشيد، اجازه دهيد سر شما را ببوسم!
سپس سكوت همه جا را فرا گرفت. صداي شيخ در حاليكه هنوز گريه ميكرد اين سكوت را شكست. شيخ گفت: چگونه كسي را كه مرتكب چنين گناه بزرگي شده و به من در افطار روزه شراب نوشانده ببخشم!
سپس شيخ عبدالرحمان به سجده افتاد و با پروردگار مناجات و راز و نياز كرد و چنين دعا كرد: پروردگارا تو ميداني كه من در تمام عمرم هرگز شراب ننوشيدهام. پروردگارا تو ميداني كه من در مدت پنج سالي كه در اين شهر ساكن بودم از خوردن گوشت پرهيز كردم چون در ذبح دامهاي اينجا شبهه وجود دارد. خدايا تو ميداني كه از آنچه من امروز نوشيدم اطلاعي نداشتم. خدايا مرا بيامرز از من درگذر و آن را آتشي در شكمم قرار نده. پروردگارا از تو عفو و بخشش ميطلبم، مرا بيامرز!
در اين هنگام دانشجويي انگليسي كه جزو مهمانان حاضر در اين مجلس و اسمش جيمس بود، بلند شد و گفت: اي شيخ من گواهي ميدهم كه معبودي بجز الله نيست و گواهي ميدهم كه محمد [صليالله عليه وسلم] رسول و فرستادهي بر حق خداست!
همه حاضرين با تعجب به اين صحنه نگاه ميكردند. جيمس ادامه داد: من از همين لحظه به دست شما اسلام آوردم و برادر ديني شما هستم. هر اسم اسلامياي كه دوست داريد بر من بگذاريد. من دوست دارم با شما نماز بخوانم. سپس شروع كرد به گريه، شيخ عبدالرحمان نيز گريه كرد، بقيه را نيز گريه گرفت.
پس از آرام شدن مجلس جيمس انگيزهي اسلام آوردنش را اينگونه تعريف كرد: برادرانم! شما مشغول بحث و مناقشه بوديد و به من توجهي نداشتيد. من مثل بقيه دعوت شدم تا در اين ضيافت افطار شركت كنم در حالي كه من مسلمان نبودم و روزه نداشتم. وقتي به اينجا آمدم و اين حالت شيخ را ديدم، با خود فكر كردم كه اين شيخ اهل مالزي است، كشوري كه هزاران كيلومتر از مكه، زادگاه رسول خدا محمد(ص)، آن طرفتر است و حال كه در يك كشور غربي ساكن است باز هم به فرامين دين اسلام پايبند است و روزه دارد! از خودم پرسيدم: چرا اين شيخ روزه ميگيرد؟! چرا از خوردن و نوشيدن امتناع ميكند؟! و فكرهاي زياد و عميقي بسرم زد و در آن هنگام بيشتر در فكر فرو رفتم كه ديدم شيخ سعي ميكند با خرما افطار كند! اينجا در اين نقطهي دنيا جايي كه خرما كمياب است به خاطر اين با خرما افطار ميكند كه پيامبرش محمد [صليالله عليه وسلم] با خرما افطار ميكرده است! بعد ديدم كه در حالي كه گرسنه و مشتاق غذا است آن را ترك ميكند به سوي قبلهي مسلمانان به نماز ميايستد و با حركات و سكنات شگفتانگيزي به عبادت مشغول ميشود. بعضي از حاضران خيلي سريع نماز خواندند، اما شيخ را ديدم كه خالصانه ركوع و سجده ميكرد. سپس شيخ را ديدم كه يك ليوان نوشيدني نوشيد كه نميدانست داخل آن چيست؟ با وجود اين بعد از اينكه فهميد در آن شراب بوده از ترس و خوف از پروردگارش انگشتش را در دهان فرو كرد تا آنچه را كه خورده بود استفراغ كند و مانند انسانهاي مارگزيده به خود پيچيد و اشكهايش سرازير گشت و در آن هنگام رفقا و اطرافيانش را فراموش كرده و به هيچ كس جز رضاي پروردگارش اهميت نميدهد!
وي سپس گفت: من در مورد اسلام بسيار مطالعه كردم. از وقتي كه با شما آشنا شدم امور بسياري را در مورد اسلام از شما شنيدم. من در اين مدت مسلمانان بسياري را زير نظر گرفتم. ميديدم كه بعضيها نماز ميخوانند و به احكام دين پايبندند و بعضي نماز نميخوانند و پايبند به احكام نيستند، بين دستهي دوم و غيرمسلمانان متفاوتي وجود ندارد در حالي كه يك مسلمان ديندار واقعي باشد داراي شخصيتي خاص و ويژه ميباشد. من امروز نتوانستم خودم را كنترل كنم. آري امروز من حقيقتاً معني عبوديت و بندگي در برابر پروردگار را نزد مسلمانان حقيقي و صادق با چشم خود ديدم. امروز ديدم كه چگونه محبت محمد [صليالله عليه وسلم] در قلوب مسلمانان صادق وجود دارد. آري اين چيز را من در اينجا عملاً نه قولاً مشاهده كردم، به همين دليل تصميم گرفتم كه در اين صداقت و محبت و اين دين برحق با شما شريك گردم.
جيمس براي مدت كوتاهي ساكت شد سپس در حاليكه اشك از چشمانش سرازير بود به حرفهايش ادامه داد و گفت: اميدوارم كه احكام اسلام و نماز را به من تعليم دهيد. من از امروز برادر شما هستم. ستايش خدايي را كه مرا به اين دين بزرگ راهنمايي كرد.
پس رو به صاحبخانه كرد و گفت: در اين كار تو نكتهاي بود كه مسير زندگي مرا عوض كرد.
حضار آنچه را كه ميديدند باور نميكردند. سكوتي همه جا را فرا گرفته بود كه در اين لحظه شيخ عبدالرحمان بلند شد و جيمس را در آغوش گرفت و صورت او را بوسيد و شهادتين را با صدايي آهسته خواند. جيمس هم پشت سر او آنرا تكرار كرد. و از آن روز به بعد اسم جميس توسط شيخ به محمد جيمس تغيير يافت.
سپس شيخ عبدالرحمان به طرف صاحبخانه متوجه شده و به او گفت: الحمدلله كه خداوند دعايم را اجابت نمود و الحمدلله كه يك انسان را به دست من هدايت فرمود. فرزندم خداوند از تو به خاطر گناهي كه مرتكب شدي درگذرد. صاحبخانه شروع به گريه كرد و گفت: اي شيخ من در همين جا به تو وعده ميدهم كه هرگز نمازم را ترك نكنم و هيچ فريضه و حكمي از احكام الهي را ضايع نكنم و خدا را بر اين امر گواه ميگيرم. قول ميدهم كه همين امسال به حج خانه خدا بروم شايد خداوند اين گناهم را بيامرزد! بعضي از كساني كه هنگام تعريف كردن اين داستان حاضر بودند گفتند كه آنان آن جوان را در مراسم حج ملاقات كردند و ديدند كه از عملي كه انجام داده بود بسيار نادم و پشيمان بود.
0 نظرات:
ارسال یک نظر