کاسه داغتر از آش




چند روز پيش در روزنامه جام جم مورخه 13/7/85 مصادف با يازدهم رمضان در بخش ضميمه شماره 24 صفحه 9 گفتاری از قول حجت الاسلام نيلی پور در مورد آسيب شناسی آخرالزمان بچاپ رسيده بود.
بنده وقتی طبق عادت هميشگی مشغول مطالعه روزنامه بودم به آن بخش رسيدم، ولی افسوس درسطرهای آخر چنين نوشته بودند :
« در صدر اسلام به ظاهر گروه منحرفی به نام منافقين در جامعه اسلامی پيدا شدند که به حسب ظاهر اعلام کردند (حسبنا کتاب الله ) ما را کتاب قرآن کافی است که اين يک آفت و آسيب بزرگی در جامعه آن روز اسلامی ايجاد کرد و مردم را از ولايت جدا کرد. »
اين بود پايان گفتاری از قول ايشان . منظور و خطاب ايشان به عمربن خطاب پدر خانم رسول الله و پدر ام المومنين صفيه و داماد حضرت علی رضی الله عنه همسر ام کلثوم از بطن فاطمه رضی الله عنها بوده است .
بنده احساس کردم جناب آقای نيلی پور نسبت به صفات منافق و منافقين چه کسانی بودند چندان اطلاعات کافی نداشته اند به عرض ايشان می رسانم اولا صفات منافقين را بيان نمايم تا موضوع بيشتر روشن و واضح شود تا منافقين را بهتر بشناسيم و راه حل درست منطقی همين است و ما از خود قرآن شروع می کنيم .
منافقين به جهاد نمی رفتند :
(وَإِذَا أُنْزِلَتْ سورةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُنْ مَعَ الْقَاعِدِينَ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) (التوبة:86-87)
وهنگامی که سوره ای نازل شود ( وبه آنان دستور دهد ) که: به خدا ايمان بياوريد. وهمراه پيامبرش جهاد كنيد . ما افرادی از آنها  ( گروه منافقين) که توانايي دارند ، از تو اجازه می خواهند و می گويند « بگذار ما با قاعدين ( آنها که از جهاد معافند ) باشيم (آری ) آنها راضی شدند که با متخلفان باشند : و بردلهايشان مهر نهاده شده ، از اين رو (چيزی ) نمی فهمند »
و ما همه می دانيم که صحابه کرام از جنگ بدرتا جنگ روم با حضرت بودند و عددشان از 314 نفر در جنگ بدر به 30000 نفر در آخرين سال حيات پيامبر (ص) افزايش يافت و باز همه می دانيم که اصحاب کبار چون ابوبکر و عمر و عثمان و علی و زبير و طلحه در اغلب جنگ ها در رکاب آن حضرت بودند و اگر هم در جنگی بطور استثنايی يکی از صحابه حضور نداشتند دليلش نه نافرمانی و سرپيچی بلکه اين بود که محمد (ص) به آن صحابه مأموريت ديگری محول فرموده بودند و پس از اين صفت منافقين اصلأ با ياران پيامبر تطبيق نمی کند .
منافقين خرابکاری می کنند :
خداوند می فرمايد اگر بفرض منافقين برای جنگ خارج شوند و پيامبر را همراهی کنند در وسط راه دست به خرابکاری می زنند و به آيه توجه کنيد.
لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَهَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَهَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورُ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ) (التوبة:48)
« اگر آنها همراه شما (بسوی ميدان جهاد) خارج می شدند ، جز اضطراب و ترديد، چيزی برشما نمی افزود: و بسرعت در بين شما به فتنه انگيزی ( و ايجاد تفرقه و نفاق ) می پرداختند و درميان شما، افرادی ( سست و ضعيف ) هستند که به سخنان آنها کاملا گوش فرا می دهند ؛ و خداوند ظالمان را می شناسد . آنها پيش از اين (نيز) در پی فتنه انگيزی بودند ، و کارها را بر تو دگرگون ساختند. ( و به هم ريختند) تا آن که حق فرا رسيد ، وفرمان خدا آشکار گشت ( و پيروز شديد) ، در حالی که آنها کراهت داشتند »
مثل آن کاری که منافق بزرگ عبداله بن ابی در جنگ احد کرد و ياران منافق خود را از نيمه راه برگرداند و حاضر به جنگ نشد . و اگر کسی بگويد عمر منافق بود براساس اين آيه آنها درجنگ ها بايد دست به خرابکاری می زد و با اين وصف پيامبر (ص) نمی بايست در يک نبرد هم پيروز می شدند صحابه درهر يک از جنگ ها به نوبه خود قهرمانی و رشادت از خود نشان دادند . مثلا جنگ خيبر را بياد بياوريم بحثی نيست که قهرمان بزرگ اين جنگ علی رضی الله عنه بود اما ديگران هم سهم داشتند مثلا در ابتدای جنگ يعنی شب هفتم وقتی عمر رضی الله عنه يک يهودی را اسير کرد کار مسلمان ها ، آسان شد زيرا آن يهودی از ترس جان همه رازهای خيبر را برای مسلمانان گفت پس آيا اين کار عمر خرابکاری بود يا سازندگی ؟ يا کمک به مسلمانان؟
پس اين آيه منافقان را خرابکار درمعارک و جاسوس می نامد با عملکرد عمر و اصحاب صد درصد مخالف و درجهت عکس کارهای صحابه است .
ايراد به رسول الله می گيرند:
(وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ) (التوبة:58)
« و در ميان آنها کسانی هستند که در (تقسيم ) غنائم به تو خرده می گيرند: اگر از آن (غنائم ، سهمی ) به آنها داده شود ، راضی  می شوند ؛ و اگر داده نشود ،خشم می گيرند ( خواه حق آنها باشد يا نه ). اين صفات منافق بوده و هست و نشنيديم اهل تشيع هم بگويند که ابوبکر و عمر وعثمان رضی الله عنه به پيامبر در تقسيم غنائم ايراد می گرفتند بلکه به گواهی قرآن و تاريخ آنها خود در راه خدا انفاق کردند خصوصا عثمان رضی الله عنه در اينکار گل سر سبد و سرآمد ديگران بودند پس اين صفت منافقين نيز با اخلاق عمر و صحابه تطابق ندارد بلکه فرق بين زمين تا آسمان است .
منافقين ذليل هستند:
(يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَهِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ) (المنافقون:8)
« آنها می گويند : اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون می کنند درحالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مومنان است ؛ ولی منافقان نمی دانند »
کيست که نداند درمدينه عزيزان،مردم اصحاب بودند و در آن شهر پادشاهی کردند و حکم وقضاوت بدستشان بود و ذليل ترين مردم منافقان و ياران عبداله بن ابی بودند حتی پسرش با او مخالف بود، پس اين صفت هم با اخلاق عمر و صحابه همخوانی ندارد. زيرا آنها درعصر خود عزيز بودند و بنظرم تا امروز نيز چون آنها عزيز و قدرتمند پيدا نشد.
منافقان به جنگ روميان نرفتند:
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (التوبة:82:81 )
تخلف جويان (ازجنگ تبوک) از مخالفت با رسول الله خوشحال شدند ؛ و کراهت داشتند که با اموال و جانهای خود ، در راه خدا جهاد کنند ؛ ( به يکديگر و به مومنان ) گفتند : دراين گرما (بسوی ميدان ) حرکت نکنيد ! بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است ! اگر می دانستند از اين رو آنها بايد کمتر بخندند و بسيار بگريند ! چرا که آتش جهنم در انتظارشان است ،اين جزای کارهايی است که انجام می دادند»
اين آيه درباره جنگ روم است منافقين به جنگ تبوک نرفتند درحاليکه در آن 30000 شمشير زن مسلمان و ازجمله اصحاب کبار مبغوض بعضی ها شرکت داشتند پس نبايد آنها را منافق بدانيم زيرا خدا منافقين را وصف کرده و مومنان را نيز اين طور وصف می کند .
(لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) (التوبة:89:88)
« ولی پيامبر و کسانی که با او ايمان آوردند ، با اموال و جانهايشان جهاد کردند، و همه نکيها برآنهاست : و آنها همان رستگارانند! خداوند برای آنها باغهايی از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زير درختانش جاری است ، جاودانه در آن خواهندبود؛ و اين است رستگاری (وپيروزی بزرگ). در خانه اگر کسی است يک حرف بس است ، دليل واضح آمد که رفتار منافقين به آنچه که از کردار صحابه و امثال عمر شنيده ايم منافات دارد . و حتی در يک مورد نيز نه فقط تطابق ندارد بلکه برعکس است اين بار در اين گفتار ما فقط از قران دليل آورديم و سخن الله را گواه گرفتيم اما کسی که هوای نفسانی خود را پيروی می کند می تواند همچنان درعقيده خود پافشاری کند که منظور از منافقين مدينه همانا عمر و صحابه بودند ما با او نمی توانيم بحث کنيم ولی درنهايت اين را عموماً به خوانندگان خود می گوييم که اگر انسان بدون منطق بخواهد از قرآن چيزی ثابت کند براحتی می تواند آنچه را که می خواهد استنباط نمايد اينکه فلان می گويد: چون در قرآن آمده :(وفی المدينه منافقون) پس صحابه منافقند مانند آن دو نفری است که ادعای پيامبری کردند يکی نامش بود نصرالله و ديگری فتح الله مردم پرسيدند دليل نبوت شما چيست ؟ گفتند : قرآن ! پرسيدند ، چطور ؟ جواب دادند،د رقرآن نوشته (اذا جاء نصرالله و الفتح ) و ما که نصر الله و فتح الله باشيم آمده ايم پس پيغمبريم . تهمت و افترای نفاق به عمر و صحابه نيز همسان استدلال فتح الله و نصرالله است .
آقای نيلی پور تمامی گفتار شما بر ضد قرآن است و ديديد که با قرآن مخالف در می آيد حتی کلمه « عطل الکتاب و احکامه » شما ، ولی قرآن صحابه ها را ستوده در چند آيه درشان آنان نازل شده است سوره فتح آيه 29 سوره توبه 88 و 89 سوره حشر 8 و 9 و 10 و آيات زيادی درحق صحابه است بعلت افزايش حجم از آن صرف نظر می کنيم می توانيد تمامی قرآن را مورد مطالعه قرار داده تا گفتار خداوند کاملا هويدا شود.
صحابه بهتر از ما هستند:
(لا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَهً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً) (النساء:95)
 (هرگز) افراد با ايمانی که بدون بيماری و ناراحتی ، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند ، يکسان نيستند، خداوند ، مجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند ، برقاعدان (ترک کنندگان جهاد) برتری مهمی بخشيده : و به هريک از اين دو گروه ( به نسبت اعمال نيکشان) خداوند وعده پاداش نيک داده و مجاهدان را برقاعدان ، با پاداش عظيمی برتری بخشيده است .
همه می دانيم که علی و عمر و عثمان و ابوبکر و ابوعبيده و عايشه و زبيرو طلحه و سعد بن ابی وقاص و سعد بن عباده و ديگران رضی الله عنهم قبل از فتح مسلمان شدند و هزار تا مسلمان ، که پس از فتح انفاق کردند يا جهاد کردند ولو هرکس باشد با يکی از اصحاب اوليه برابر نيست کسی که خداوند او را بهتر از ما می داند به ما چه می رسد که درباره آنها زبان درازی کنيم ؟ حالا اگر بعد از اين همه آيات که ذکر شد يکی بيايد و بگويد : ايمان به قرآن دارم آياتش را قبول دارم اما نمی پذيريم که صحابه انسانهای شريفی بودند ! بنظر شما آيا تناقض گويی نمی کند ؟!
ما در تاريخ خوانده ايم که حضرت علی رضی الله عنه مشاور خوبی برای خلفاء سه گانه بودند تشيع به اين قول عمر رضی الله عنه که فرمودند: اگر علی نمی بود عمر هلاک می شد ، افتخار می کنند و آنرا دليل بردانش علی می دانند من هم افتخار می کنم به دانش علی رضی الله عنه هم به تواضع عمر و هم به دوستی و برادری موجود در بين آن دو راد مرد بزرگ تاريخ ولی بهرحال اين جمله ثابت می کند که علی خيرخواه عمر بود وقتی اراده فرمود که برای جنگ با دشمنان اسلام شخصا به ميدان نبرد ايران کفار برود علی فرمودند : « اگر تو بروی و شکست بخوری يا بميری روحيه سربازان خراب می شود اگر در مدينه باشی می توانی در پی شکست برايشان نيروی کمکی و تازه نفسی بفرستی »علی حريص بود که عمر عمرش طولانی باشد نمی توان برای يک منافق مرتد عمر بيشتری را آرزو کرد نه با هيچ منطقی علی چنان کاری نمی کرد علی دشمن منافقان و مرتدان بود علی حتی با کفار حرف نمی زد، علی دخترش را به عمر داد ! اين مگر ممکن است که آدمی مثل علی دخترش را به کسی بدهد که نافرمانی خدا را در مهم ترين دستورات دين انجام داده است ؟
اگر رفتار علی در قبال خلفای راشدين ديگر با گفتار مدعيان پيروی او بسنجيم تضادی بزرگ می بينيم و ناچاريم بگوييم:
يا آن رفتار از علی سر نزده و يا اين اقوال دروغ بزرگ است .
اما همه موافقند به اينکه علی رضی الله عنه آنچه را برشمرده ايم انجام داده است .
بالاتر از اين ديگر چيست ؟ وقتی خود علی يعنی صاحب حق دختر جوانش ، دختر يازده ساله اش را – دختری که از بطن فاطمه رضی الله عنها است – را می دهد به بزرگترين دشمنش ، می دهد به منافق و مرتد؟
(استغفرالله ) آری ام کلثوم را می دهد به عمر پنجاه و چند ساله !
داستان کاسه داغ تر از آش را شنيده ايد بعضی از طرفداران علی اينطورند . اما امکان ندارد که کاسه داغتر از آش باشد و هرجا که کاسه را از آتش داغ تر ديديد بدانيد کاسه ای زير نيم کاسه است .
اين از تاريخ ثابت است برادران شيعه نيز قبول دارند که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما به اسلام خدمت شايان توجهی کردند و ثابت است که دراوضاع نابسامان پديد آمده پس از رحلت رسول خدا (ص) ياران پيامبر کشتی اسلام را در دريای پر تلاطم به خوبی هدايت کردند و به ساحل امن رساندند.
و اين هم از قرآن ثابت است که منافق به اسلام کمک نمی کند نه فقط کمک نمی کند بلکه اگر فرصت پيدا کند آنرا از بين می برد و به اثبات رسانديم که اين فرصت در جلوی ياران قدرتمند رسول خدا صلی الله عليه وسلم بود.
پس نتيجه اينکه ، بايد قبول کنيم که صحابه نه فقط منافق نبودند بلکه مجاهدانی بودند که تاريخ اسلام پس از پايان يافتن دوره آنها ديگر هرگز آن دوره طلائی را به چشم نديده و هر کس اينرا نپذيرد با حقيقت دشمنی ورزيده است .
اما پاسخ شخصی دوم حسبنا کتاب الله آقای نيلی پور:
اول: قبل از هر چيز بايد بدانيم که وضعيت جسمانی پيامبر صلی الله عليه وسلم درواقع چگونه بوده وعلت اختلاف اصحاب نزدايشان چه بوده است ؟
می دانيم که اين حادثه چهار روز قبل از وفات پيامبر صلی الله عليه وسلم روی داده است ، زمانيکه ايشان در بستر بيماری بوده و به شدت بيمار بودند به حدی که گاهی دچار اغماء و بيهوشی می شدند ، در اين هنگام به اصحاب فرمود: برايم وسايل نوشتن بياوريد تا مطلبی بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد . با اين درخواست پيامبر صلی الله عليه وسلم اصحاب دو دسته شدند : گروهی برای به زحمت و مشقت نيافتادن پيامبرصلی الله عليه وسلم به هنگام بيماری از انجام فوری امر خودداری کرده و معتقد بودند که درخواست پيامبر صلی الله عليه وسلم جنبه حتمی و فوری ندارد و می توان آن را به وقت ديگري پس از بهبود پيامبر (ص) موكول نمايند. گروهي ديگرنيزمعتقد بودند كه هرچه زودتربايد قلم و كاغذآماده شودتا پيامبر(ص) مطلب خويش را بيان كنند.
دوم : بايد پذيرفت كه هيچ شخصي غير از افراد حاضر در آن جلسه نمي توانند به حقيقت امر پي برده و آن را درك كند.زيرا حضور در جلسه مشاهده حالات پيامبر(ص) و قرارگرفتن در وضعيتي كه تا حال براي اصحاب نيز سابقه نداشته ، امري مختص به آن حالت و ظروف بود. و اختلافات اصحاب نيزناشي ازاين است كه قبلاً چنين حالتي را از پيامبرعليه الصلاه و السلام نديده بودند .
سوم: وقوع اين حادثه را دست آويزي براي طعنه وايراد براصحاب قراردادن، كاري است كه تاكنون سابقه نداشته وهيچ كس جز عده اي قليل مخصوصأ معاصرين چنين برداشتي ازآن نداشته اند. وساير اصحاب وتابعبين با كرامت وفهم قرآني خويش با اين قضيه برخورد كرده ودرآن هيچ شبهه اي دال براين كه اصحاب همديگر رابه نفاق، كفر ويا اطاعت نكردن از پيامبر(ص) متهم كرده باشند، نيافته اند؛ پس آيا باورمعاصري وشبهه ها وايرادهاي آنها ويا امثال آقاي نيلي پورمعتبرخواهد بود؟ درحاليكه كمترين تماسي با واقعه نداشته وهيچ تجربه اي ازآن دريافت نكرده اند، آيا معاصرين ازعلم وبينش بيشتري نسبت به مسئله،ازآن گروه حاضردرجلسه وسايرصحابه برخوردارند؟
چهارم: ميتوان نكات ايراد وخدشه براصحاب رادرموارد زير خلاصه كرد:
الف) اطاعت نكردن اصحاب از دستورات پيامبر(ص) .
ب) اختلاف ومنازعه درحضورپيامبر(ص) وبلندكردن صدانزد ايشان كه نشانه بي احترامي به ايشان است .
ت) اجرانكردن درخواست ايشان بدليل دربرداشتن نام علي(ع) بعنوان جانشين پيامبر(ص) .
ج) بي ادبی برخي اصحاب ، نسبت به پيامبر(ص) ووصف ايشان به هذيان گويي .
د) عمربن خطاب براي تمرد از فرمان پيامبر(ص) زمينه سازي كرد .
حال به پاسخ و رد اين شبهه ها مي پردازيم:
اطاعت نکردن اصحاب از پيامبر (ص) :
اصحاب قصدعصيان ونافرماني نداشتند آنان درمراحلي بسيار سخت وناگوار همه مشقتها وسختيها را باجان ودل خريده بودند. اكنون چگونه اجازه نافرماني به خود مي دهند، آنان ازجهتي نسبت به شدت دردپيامبر(ص) نگران بوده وازطرفي ميدانستند كه دين تكميل شده وديگرمنتظر دستوروتشريع جديدي نبودند، لذا ترس اين داشتند كه مبادا به دليل شدت درد وعدم تسلط كامل پيامبر(ص) بروجودمبارك خويش مطلبي از زبان ايشان به صورت نامفهوم اداشود وآنان مقصود آنرا درنيابند، وگمان مي بردند كه مرض ايشان بهبودخواهد يافت ودرآينده مطلب راازايشان خواهندپرسيد.
اختلاف اصحاب وبالابردن صدانزدپيامبر(ص) ؛
هيچ دليل صريحي براينكه آنان صداي خويش را بالابرده وبه پيامبر(ص) بي ادبي كرده باشندوجودنداردكه دراينصورت آيه اي براي توبيخ آنان نازل مي شد. ازطرفي ديگرقبلأ درسوره حجرات اين ادب به آنها آموزش داده شده بود.
واگراين ادعا را هم بپذيريم رفع صوت آنان نه بر پيامبر(ص) بلكه درميان خودشان بوده است، زيرا عده اي مخالف وعده اي موافق اجراي دستور بوده وكنجكاوبودندكه پيامبر(ص) چه مطلبي رابيان خواهندنمود . وچرا قلم وكاغذ خواسته اند، درحاليكه ايشان امي بوده ونوشتن نمي دانستند.
پيامبر(ص) با شدت گرفتن اختلاف آنها، دستورترك خانه رادادتابه اختلاف آنان پايان دهدواگر ازآنان امري خدا ناپسند صادرمي شد يقينأ درتأديب آنها آيه اي نازل مي شد.
دستور پيامبر(ص) حاوي بيان جانشيني علي(ع) بود:
 بسيارتعجب آميز است كه افرادي پس از چندين قرن ازوقوع حادثه چنينادعايي ميكنند درحاليكه هيچ شخص ديگر ونه خودعلي رضي الله عنه هرگز به آن اشاره نداشتهاند. اساسأ چنين ادعايي باطل است، زيرا پيامبر(ص) نيز كوچكترين اشاره اي به آن نداشته است واگر امرخلافت پس ازخودرامدنظر داشت، ازمدتها قبل به آن مي پرداخت وبه چنين لحظه اي موكول نمي كرد .البته اگر چنين ادعايي رابپذيريم، بسياري ازصحابه رامي توان مشمول آن دانست زيراقرائن وشواهدبسياري براي هركدام ازاصحاب وجود داشت كه به آن تمسك جويند. مانند :
 اسامه بن زيد، ابوذر، ابوعبيد و.....
صدور جمله « أهجر النبي.....» از زبان برخي اصحاب
  بايدبدانيم كه درهيچ روايتي، اين جمله به شخص معيني نسبت داده نشده است، چه بسا يكي از منافقين حاضردر خانه پيامبر(ص) آن را گفته باشدوچه بسا كسي از اصحاب پس از شنيدن درخواست پيامبر(ص) ازروي جهل پرسيده باشد، آيا اونيز همانند مادچار هذيان ميشود؟ ياشخص ديگرگفته باشد : چگونه امرپيامبر(ص) رااطاعت نمي كنيد؟ آيا گمان مي بريد كه ايشان هم مانندما ازشدت بيماري دچارهذيان مي شود؟ وشايدهم بدليل گرفتگي صداي پيامبر(ص) كه تمام سيره نويسان برآن اتفاق نظر دارند، درخواست ايشان رادقيقأ متوجه نشده وگمان برده باشد كه هزيان مي گويد.
  درهرحال راههاي توجيه اين جمله بسيارند وبااندكي آشنايي بازبان عربي درمي  يابيم هيچ جمله ودليلي وجودندارد كه پي ببريم چه كساني نزد ايشان حضور داشته اند، فقط مي دانيم كه عمر بن خطاب وعلي بن ابي طالب وابن عباس حضور داشتنداما آيا كسي ديگر بوده يا خير مشخص نيست . امادرهر حال بيان اين جمله اگر حقيقت داشته وبا بارومعني منفي وزشت آن صادر شده باشد، چگونه اين سه نفر صحابي بزرگوار وشجاع در قبال آن هيچ واكنشي نشان نداده اندوياخداوند متعال كه ازهمه اسرار آگاه است، هيچ دفاعي از محبوب برگزيده خويش نكرده است؟
جملاتي كه عمر رضي الله عنه بر زبان آورد:
 ممكن نيست بپذيريم كه عمرقصد مخالفت با پيامبر(ص) راداشته وبراي كاري چنين ساده ازپذيرش دستور ايشان امتناع ورزد، درحاليكه در طول عمر باتمام توان خويش دراجراي دستورات پيامبر(ص) كوشيده است .
 اما جمله « قدغلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب اله » يعني: ( درد بر ويغالب شده وكتاب خدابراي ماكافي است ) كه از جانب عمر رضي الله عنه بيان شده بدين خاطر بوده كه اصرارو پريشاني حاضرين راكنترل كرده ويادآورشود كه حتي اگر جمله اي هم از پيامبر(ص) صادرنشود، براي هدايت آنهامشكلي پيش نمي آيد، لذا با اين جمله ازصحابه خواست كه با سخن بسيار وسئوالات پي درپي ، پيامبر(ص) را آزار ندهند.
وآنچه كه ازظاهرقضيه پيداست اينست كه پيامبر(ص) قصد راهنمايي ونصيحت  ويادآوري را داشته ومطالب جديد ومهمي كه لازم به بيان حتمي داشته وبدون آن دردين خلل ونقصي ايجاد شود، نبوده است، زيرا پيامبر(ص) مأمور بوده كه همه دستورات را ابلاغ كرده واز كتمان آنها خوداري كندوخداوند نيز بطوريقين آنرا قبل از وفات پيامبر(ص) به ايشان وحي مي كرد. پس انصراف پيامبر(ص) ازدرخواست خويش، با وجوديكه چهار روز ديگر درقيد حيات بوده، اما قضيه را پيگيري نكردند نشان مي دهد كه مسئله صرفأ جنبه راهنمايي ويادآوري داشته است .
 پنجم : بايدهرمسلماني قلب خود را از كينه وبغض نسبت به ياران وتربيت شدگان مكتب پيامبر(ص) پاك كرده واز روش زيباي ائمه پيروي كندواگرمسئله در مورد اصحاب برايش غير قابل حل بود ودر عدالت آنها شبهه ايجاد مي كرد ، بدنبال يافتن توجيه منطقي باشد تادر محبت اوباياران پيامبر(ص) خللي ايجاد نشود . ائمه جملات بسيار زيبايي دارند كه بايد دست آويز ماقرار گيرد، ازجمله حديث زير: « براي برادر مؤمن خويش هفتاد توجيه نيكوداشته باش» و« چشم وگوش خودرا اگر برضد برادر مؤمن شهادت داد تكذيب كن» ويا روايت كافي از حسين بن مختار ازابي عبدا... بيان كرده كه فرمود: اميرمؤمنان فرمودند:
 « هميشه كار برادران ايماني را به نيكو تأويل وتوجيه كن وحسن ظن داشته باش ، مگر دلايل فراوان داشته باشي وهرگز يك كلمه رااز گفتار اونيز بد مپنداراگرتوجيه سراغ داري »
 از أبي بن كعب روايت شده است ؛ اگر يكي از برادرانتان رابرخصلت زشتي ديديد براي او هفتاد تأويل ذكر كنيد .
 پس به طريق اولي چنين رفتاري شايسته اصحاب پيامبر(ص) مي باشد ، مخصوصأ كه آنها در موقعيتي دردآور وحيرت زا قرار گرفته وپيامبر(ص) از جان محبوبتر خويش را در بستر بيماري وشدت درد مشاهده مي كردند .
 چگونه آنان را باديد دشمنان دين بنگريم درحاليكه خالق هستي درباره آنان چنين  فرموده :
{كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ}آل عمران :آيه 110
 «شما( اي پيروان محمد) بهترين امتي هستيد كه به سود انسانها آفريده شده ايد(مادامكه) امربه معروف ونهي ازمنكر مي نمائيد وبه خداوند ايمان داريد».
 وچرا بايد برآنان ايراد بگيريم ، آنهم پس از گذشت صدها سال؟ وچنين حادثه اي  را مبناي تهمت قرار دهيم؟ وچه هدفي از اينكار داريد؟!
 آيا مانسبت به پيامبر(ص) بيشتر ازياران ازجان گذشته اش كه تمام صفحات تاريخ وتمام شبه جزيره عربستان ولحظه به لحظه زمان براخلاص وصداقت بي نظير آنان گواهي ميدهند، مشتاق تروداناتريم؟!
آياما بيشتر ازآنان كه درعرصه گيتي راهي براي اثبات واظهار محبت به پيامبر(ص) وجودنداشته ، مگراينكه آنرا انجام داده اند، مهربانتر هستيم؟
يا اينكه با ايرادوطعنه به ساحت پاك آنان اثبات مي كنيم كه اهل هوا وهوس وانحراف وگمراهي وحقّه وكينه هستيم؟
ششم : اگر شخصي يا امثال شما آقاي نيلي پور ، براي اثبات اين ادعاي بي دليل به جمله ابن عباس كه فرمود: « اين حادثه مصيبتي بزرگ است» استدلال كند، در جواب بايد گفت: ابن عباس اين جمله راسالها پس از وفات پيامبر(ص) بيان كرده وگاه ازوفات ايشان سخن مي گفت وتألم فراق را يادمي كرد آن رابه زبان مي آورد . وتمام روايات وارده اين مسئله را تأئيد مي كنند.
هفتم : اگراز اين طريق بخواهيم به اصحاب ايراد بگيريم ، اولين كسي كه بيشتراز سايرين زيرسئوال ودشمنان دين قرارخواهد گرفت، علي(ع) مي باشدوبسيار آسان است كه ريشه قضيه رابه ايشان بازگردانند، زيرا ايشان هم درجلسه حضورداشت واز برآوردن خواست پيامبر(ص) امتناع كرد والبته قبلأ هم در صلح حديبيه بافرمان پيامبر(ص) مبني برپاك كردن اسم ايشان مخالفت كرد، ونيز ازتراشيدن سر وذبح قرباني همانند سايرين امتناع كرد. ويك بار ديگر نيز آشكارا بادستور پيامبر(ص) مخالفت نمود، يعني درغزوه تبوك كه امر پيامبر(ص) را مبني بر وقوف درمدينه رعايت ننموده وبه لشكر پيوست. واگربازهم درحيات علي عليه السلام دقت كنيم مي بينيم كه حكم شريعت رانيز تغيير داده است وآن زماني بود كه درقصاص غاليان(افراط كنندگان درمقام علي) بجاي حدود شرعي، آنان راسوزانيد، كاري كه تابحال دراسلام سابقه نداشته است.
والبته واضح است كه علي(ع) واقدامات اورا اينگونه وصف كردن هيچ تفاوتي با وصف عمر رضي الله عنه واقدامات اوبدين شيوه ندارد واين كار نيزجزاز دست سياهكاران پليد برنمي آيد.
آقاي نيلي پور درپاسخ مطالب گذشته چه پاسخي داريد؟ آياباز فكرمي كنيد عمر و صحابه منافق ومنافقين بودند، قطعأ چنين نيست؛ تمامي گفتار شما باقرآن درتضاد است.
جواب بخش پاياني آقاي نيلي پور؛ اينكه مي گويد مردم را از ولايت جداكرد .
خداوند متعال در قرآن فرموده:
{وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا نَصِيرٍ } بقره / 107 ، توبه /116 ، عنکبوت/22 ، شورا /31
ولايت دادن غيرخدا دليل بركفر وشرك است.
حدودصد آيه درقرآن داريم ، مي گويد: كسي برانسان ولايت وسرپرستي نداردجزخداي متعال . از آن جمله فرموده:{مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا}سوره كهف آيه 26
يعني : جزخدابرانسانها وليي نيست واحدي درحكم او شريك نباشد،
ودرآيه ديگري فرمود:
{ أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلا }سوره كهف آيه 102
يعني : آيا كفار گمان كرده اند كه بندگان مرا ولايت دهند و ولي خودگيرند، حقيقتأ ما دوزخ را منزلگاه اين كافران قرار داده ايم .
ودرسوره انعام فرموده:
{ قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ }سوره انعام آيه 14
يعني : خدايي كه موجد آسمانها وزمين است وطعام مي دهد وطعام نمي خواهد فقط ولايت دارد نه آنكه موجد آسمانها وزمين نبوده وخود طعام مي خواهد، بگومن مأمورم كه اولين مسلمان باشم، والبته ازمشركين نباش كه غير خدا را ولايت بدهي .
بابودن چنين آياتي چگونه مي تواندگفت از ولايت جداكردومگر مي توان غير خدا را ولايت داد چه فقهاء باشند وچه كساني ديگر ، گفتار شما باقرآن درتضاد است .
گويا شما وامثال شمابه كلي ازقرآن واسلام بي خبريد! ممكن است كسي بگويددليل ولايت فقها ،
اخبار واحاديث است؟ جواب آن است كه اولأ چنين خبري كه صريحأ گفته باشد فقها ولايت دارند درهيچ كتاب حديثي نيامده، ممكن است به اخباري مانند: « العلماء ورثه الأنبياء » تمسك جوئيد كه به زور تطبيق كنيدبر ولايت، مانند خبر.
« فارجعوا ألي رواه أحاديثنا » كه چنين ولايتي ندارد.
وثانيأ اخباري كه ضد قرآن باشد نبايد پذيرفت، شما مي خواهيد با چنين اخباري صدها ولي وسرپرست برملت مسلمان ايران بتراشيد . دركتب فقهاي قديم نوشته اند كه فقيه وحاكم شرع جامع الشرائط ولايت دارندبر يتيم وصغير ومجنون وآنهم وقتي كه سرپرستي نداشته باشند، اكنون گويا شما مدعي ايد كه تمام ملت ايران ، صغير ومجنون مي باشند وبايد زير ولايت وسرپرستي رهبر باشند. فردا هر عمامه به سري مدعي ولايت وسرپرستي برملت ايران خواهد بود. مخفي نماند، كه در اسلام اطاعت يك نفر كه زمامدار صالحي باشد برملت واجب است ، آن هم وقتي كه حكم خدا را بگويد، يعني اطاعت حكم خدا واجب است نه حكم او . چنين چيزي اگر باشد شرك است، هركس غير خدا را معبود ويا مطاع مطلق بداند درمقابل خدا، براي خود طاغوتي ويا طاغوتهايي قائل شده است. آقاي نيلي پور ، شما چه برداشتي ازاين آيات قرآن داريد؟ آيا باز هم فكر مي كنيد كه بگوئيد مارا از ولايت جداكرد؟ در روز قيامت براي خداوند متعال چه جوابي خواهيد داشت؟ آقاي نيلي پور ؛ دركجاي قرآن آمده است مسلمان به مسلمان سب وفحش بدهدويا به او بدوبيراه بگوييدويا از آن بدگويي كند ، قرآن بيشتر از گذشت وعفو وچشم پوشي از خطاي برادر مسلمان صحبت مي كند. پيامبر(ص) مي فرمايد: السباب المسلم كقتله ويا مي گويد: « تكفير المسلم كقتله » خداوند متعال به دلها ودرون انسانها آگاه است نه كس ديگر  . حتي پيامبر(ص) نيز به درون انسانها آگاهي نداشت .
دركجاي اسلام مي گويد به يك مسلمان، منافق مرتدويا كافر دستور امر مي كند؟ آيا شما سينه ايشان را شكافتي ديدي كه منافق نوشته شده است ؟
سخنان شما مخالف قرآن وگفتار پيامبر(ص) وضد قرآن است سخن شما جز وهم وپوچ بيش نيست . چرا مي خواهي ديگران راگمراه كني كه خود شما گمراه هستي ، ببينيد اكثر روايات واحاديث شما در كتابهايتان روايات ساختگي وخرافات است نمي توان به آن اعتماد كرد، چيزي كه شما مي گوئيد معني وحدت را نمي دهد، چنين چيزي كه شما مي گوئيد باوحدت مسلمين شيعه وسني فاصله بسيارداشته وهمخواني ندارد نه تنها شما وآن رهبرتان معني وحدت را نمي دانيد چون دورويي صحبت مي كنيد وقتي جلوي تلويزيون ويا رسانه اي قرار مي گيريد، از وحدت و اتحاد سخن مي گوئيد ولي عملتان با گفته هايتان در تضاداست هيچ وقت به وحدت نخواهيد رسيد! اما ملل مختلف جهان ، همگي به وحدت رسيده اند شما از غافله عقب مانده ايد!
ببينيد در كشورهاي غربي مثل فرانسه، آلمان، سوئد، انگليس وامريكا ويا هر كشور اروپائي درآنجا همه گونه اديان ودين ومذهب داريم آيا مثل شما همديگر رامنافق وكافر خطاب مي كنند؟ نه، آنان
به وحدت وهمبستگي رسيده اند .
مسلمانان نماز وعيدشان رابراحتي درخيابان مي خوانند، اما ما چي؟ حتي حرف حق نمي توانيم بزنيم، آيا اينست آزادي دين واسلام، اسلام آزادي گذاشته همه اديان ومذاهب دركنار همديگر زندگي كنند، تازماني به غير هم ضرر نرسانند، امادركشور ما همه اديان- ارمني، كليمي، زرتشتي وغيره به كليسا وعبادتگاههايشان براحتي مي روند اما ما نمي توانيم كتابهايمان را چاپ وياسخن حق برانيم اينست آزادي؟؟
آن كس كه يك مسلمان عصر پيامبر(ص) را منافق ، كافرويا مرتد بخواند وبداند خودبخود شخص گوينده يكي از مصاديق گفته هايتان خواهد شد!
آقاي نيلي پور! آيا به مدينه منوره سفركرده ايد يا نه؟ اگر نرفتيد بارها در رسانه ها ويا از حجاج شنيده ايد كه در كنار قبر رسول الله (ص) دو يار و دو مشاور و اولين شهيد محراب او در كنار ايشان تا روز حشر آرميده اند، منافقين و مرتدين را در كنار پيامبر(ص) دفن نمي كنند چگونه وچرا حضرت علي رضي الله عنه ويامسلمانان چنين اجازه اي راداده اند كه دركنار رسول الله(ص)
 دفن شود؟ يا خود آنان خودشان را در كنار رسول الله(ص) دفن كرده اند؟ بدانيد خود شما نسبت به عمر رضي الله عنه و صحابه رسول الله(ص) بغض وكينه داريد؟ يا از روي هوي وهوس تان پيروي مي كنيد! وباز بدانيد خداوند، ما بين شما وعمر رضي الله عنه وصحابه در روز قيامت قضاوت مي كند و دروغگويان وافترا زنان را رسوا خواهد كرد. آقاي نيلي پور ! نمي خواهي از خواب غفلت وجهل بيدار شوي تا از رستگاران شوي وبهشت برين هميشه جايگاهت شود .
إن أريد الااصلاح ما استطعت وما توفيقي إلابالله عليه توكلت و إليه أنيب .

 ابوماجده  صادق محمدی

 

0 نظرات:

ارسال یک نظر