حقيقت جنگ ميان ما و اسرائيل

حقيقت جنگ ميان ما و اسرائيل





نويسنده: دكتر يوسف قرضاوی،
برگردان: محمد ابراهيم ساعدی- خارطوم- سودان
در اينجا دوست دارم نکته مهمی را کاملاً روشن کنم، نکته ای که در اذهان بسياری از مردم ـ بويژه مسلمانان ديندار ـ گنگ و پيچيده است و اسرائيل همواره از اين نکته برای جلب نظر افکار عمومی غرب ـ استفاده می کند.
اين نکته به علل و حقيقت جنگ ما و يهود در فلسطين بر می گردد، پس علل شعله ور شدن آتش جنگ در میان ما و یهود در فلسطین قبل از برپايی اسرائيل در سال 1948 م و بعد از برپايی آن تا به امروز، چيست؟
آيا عداوت و دشمنی با اسرائيل به خاطر سامی بودن آن است؟
آيا علت جنگی که در ميان ما (عربها و مسلمانان) از يک سو و اسرائيل از سوی ديگر بر افروخته است سامی بودن دولت اسرائيل است؟
پاسخ اين است که مسلمانان هيچگاه به اين موضوع فکر نکرده اند و به دو علت امکان ندارد که اين موضوع در تصورشان بيايد:
اول اينکه ما (عربها) نيز سامی هستيم و در اين زمينه با بنی اسرائيل پسر عموییم. پس اگر آنها فرزندان اسرائيل ـ يعنی يعقوب ـ بن اسحاق  بن ابراهيم عليه السلام هستند ما هم فرزندان اسماعيل بن ابراهيم عليه السلام هستيم.
اسرائيل نمی تواند در اين مسئله از ما گوی سبقت را ببرد و ما را متهم به عداوت و دشمنی با جنس « سامی» کند، موضوعی که اسرائيل در غرب با آن تجارت می نمايد و آنرا بسان شمشيری در مقابل هر کس که با سياستهايش به مخالفت برخيزد و يا رفتار خصمانه و غير اخلاقی آن را به انتقاد بگيرد، علم می نمايد. بلکه قرآن کريم تمام مسلمانان را فرزندان ابراهيم عليه السلام شمرده است:
(هو اجتباکم، و ما جعل فی الدين من حرج، ملة أبيکم ابراهيم)، [ الحج 78].
« خدا شما را برگزيده است و در دين کارهای دشوار و سنگين را بر دوش شما نگذاشته است، (شما از) ملت پدرتان ابراهيم (هستید)».
دوم اينکه مسلمانان بر اساس تکوين عقيدتی و فکريشان، انسان های جهانی هستند و مخالف هيچ تيره و نژادی نمی باشند و دينشان به آنان تعليم داده است که تمام بشريت خانواده واحدی هستند که در زير سقف بندگی خدا و فرزندی آدم گرد هم آمده اند، چنانکه خداوند متعال می فرمايد:
( يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عندالله اتقاکم، ان الله عليم خبير)،[ الحجرات:13].
« ای مردمان ما شما را از مرد و زن آفريده ايم، و شما را تيره تیره وقبيله قبيله نموده ايم تا همديگر را بشناسيد، بيگمان گرامی ترين شما نزد خدا متقی ترين شما است. خداوند مسلماً آگاه و با خبر است».
رسول گرامی اسلام می فرمايد:« أيها الناس إن ربکم واحد و إن أباکم واحد، کلکم من آدم و آدم من تراب»،[ رواه أحمد].
« ای مردم، همانا پروردگار همه شما يکی است و پدر همه شما يکی است. همه شما فرزند آدميد و آدم هم از خاک آفريده شده است».
از اين گذشته تمام يهوديان امروزـ برخلاف ادعايشان ـ سامی نيستند، چون تيره های مختلفی از ساير ملتها به آنان پيوسته است، چنانکه اصل يهوديان « مملکت خزر» و غيره معروف است و اين تداخل جنسی طبيعی است چون يهوديت يک دين است نه يک نژاد و يک جنس.
آيا دشمنی ما با اسرائيل به خاطر يهودی بودن آن است؟
وقتی که سامی بودن در علل جنگ و دشمنی ما با اسرائيل وارد نيست پس يهوديت، به اعتبار اينکه يک دين است، هم علت اين جنگ و دشمنی نيست، يهوديت از ديدگاه مسلمانان « دينی صاحب کتاب » و يکی از اديان آسمانی است. يهوديت را رسول خدا، حضرت موسی، آورده است. خداوند موسی عليه السلام را با رسالتها و سخنانش برگزيد و تورات را که در آن نور و هدايت است بر او نازل فرمود و او يکی از پيامبران اولوالعزم است و در قرآن اين آيه را می خوانيم:
( قال يا موسی إنی اصطفيتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما آتيتک و کن من الشاکرين * و کتبنا له فی الألواح من کل شیء موعظة و تفصيلا لکل شیء فخذها بقوة وأمر قومک يأخذوا بأحسنها)،[ الاعراف: 144-145].
 « خدا گفت: ای موسی، من تو را با رسالتهای خويش و با سخن گفتنم، بر مردمان برگزيدم، پس آنچه به تو داده ام برگير و از زمره شکر گزاران باش و برای او در الواح از هر چيز نوشتيم، تا پند و اندرز و روشنگر همه چيزشان باشد. پس الواح را با تاب و توان برگير و به قوم خود فرمان بده نيکوترين آنها را بکار بندند».
قرآن کريم برای يهود و نصاری « لقبی» انتخاب کرده است که اشاره به قرب و انس با آنان  دارد و اين لقب «اهل کتاب» است و قرآن آنان را با اين لقب مخاطب کرده و می فرمايد:« ای اهل کتاب» و منظورش تورات و انجيل است. قرآن از اين رهگذر می خواهد خبر دهد که آنان، در اصل، دارای دين آسمانی هستند، اگر چه آنرا تحريف و تبديل نمودند.
يهود از نصاری به ملت ابراهيمی نزديکترند 
بلکه از اين هم فراتر رفته و می گويم: همانا يهود، از لحاظ دينی به مسلمانان نزديکترند تا نصاری، چون يهود از آنان به ملت ابراهيمی عليه السلام نزديکترند، چه در شرايع و چه در عقايد.
پر واضح است که نصاری بسياری از اصول و فروع دينشان را تغيير داده اند در حالی که يهود هنوز هم برخی از اين موروثات را که از ملت ابراهيم، ابوالانبياء، به ارث برده اند، حفظ نموده اند.
پس يهود مثل نصاری معتقد به تثليث نيستند و موسی را خدا قرار نمی دهند، در حالی که نصاری عيسی مسيح (ع) را خدا می دانند.
نا گفته نماند که يهود در دام تشبيه خالق به مخلوقات افتادند و خواننده اسفار تورات و بخشهايی که از الوهيت صحبت می کند اين موضوع را بوضوح درک می کند.
اضافه بر اين در بخش الوهيت و نبوت هر چه به آن ايمان دارند، نصاری نيز به آن ايمان دارند، چون تورات و متعلقاتش « کتاب مقدس» در نزد نصاری است.
نصاری ـ بر خلاف يهود ـ معتقد به خدايی مسيح و قول به تثليت هستند. يهود بر اساس سنت ابراهيم (ع) پسرانشان را ختنه می کنند. يهود مثل مسلمانان برای حلاليت گوشت حيوانات و پرندگان ذبح را شرط می دانند، در حالی که نصاری ذبح نمی کنند، چون « پولس» به آنها گفته است: « هر چيزی برای طاهران طاهر است».
و يهود، مثل مسلمانان، خوک را تحريم می کنند، در حالی که نصاری حلال می دانند. و يهود همچون مسلمانان مجسمه هایی را که برای ملائکه یا پیامبران یا قدیسان ساخته می شود جایز نمی دانند در حالی که نصارا آن را مباح می دانند و به این جهت کلیساها و معابدشان پر از مجسمه ها و نقاشیهای رنگارنگ و کوچک و بزرگ است.
پس اگر ما بخاطر عقيده با يهود می جنگيديم بايستی با نصاری هم می جنگيديم و از اينجاست که اشتباه برخی از دينداران عوام برايمان روشن می شود، آنها گمان می کنند که جنگ ميان ما و يهود بخاطر عقيده است، يعنی ما با يهود مبارزه می کنيم چون آنها به رسالت محمد کفر ورزيده اند و کلام خدا را تحريف کردند و حقيقت الوهيت را در کتابشان تغيير دادند و خالق را به مخلوق تشبيه نمودند و چهره پيامبران و رسولان را آلوده ساختند و دست به جناياتی زدند که بر همگان معروف است. قرآن کريم نيز آن را بيان نموده است. جناياتی مثل قتل ناحق پيامبران و زبان درازيشان در حق خدا، تاآنجا که گفتند: دست خدا بسته است ( بخيل است) و گفتند: خدا فقير است و ما غنی هستيم!
لذا اين نظريه که شايد در ذهن بعضی از مردم خطور کند کاملا اشتباه است.
اسلام ـ چنانکه ملاحظه کرديم ـ يهود را اهل کتاب می نامد و خورد و خوراک و ازدواج با آنها را مباح می داند و يهوديان قرنها در ميان مسلمانان زندگی کردند، آنان در پناه خدا و رسول خدا و جماعت مسلمانان قرار داشتند، و وقتی که همه دنيا ـ اعم از اسپانيا و جاهای ديگر آنان را طرد کردند و آنان را مانند هسته خرما، پس از خوردن خرما، به دور انداخت، در هيچ جا قلبی که به آنان رحم کند، نيافتند مگر در دارالإسلام و سرزمينهای مسلمانان، و مسلمانان هرگز به فکرجنگ با يهود نيفتادند.
در برخی از ممالک اسلامی نفوذ و ثروت يهوديان و نزديکی آنان به خلفا و امرا به جايی رسيد که عده ای از مسلمانان به منزلت آنان غبطه می خورند و بر آنان حسادت می ورزيدند. تا آنجا که شاعر بذله گو و شوخ طبع مصری، حسن بن خاقان، در اين باره می گويد:
يهود اين زمانه به تمام آمال و آرزوهای خود رسيده اند
مجد و عظمت از آن آنها است و مال و ثروت هم نزد آنهاست.
برخی مشاور پادشاهند و عده ای هم خود، پادشاهند.
ای مصريان من به شما نصيحت می کنم که يهودی شويد چون فلک يهودی شده است!
 موضعگيری بد يهود در مقابل دعوت اسلام:
شايد انگيزه اعتقاد بسیاری از مسلمانان به اينکه يهوديان از نظر عقيدتی از نصاری بدترند، موضعگيری بد يهود در مقابل دعوت اسلام و رسول گرامی اسلام باشد، چنانچه اين را در موضعگيری يهوديان مدينه (بنی قينقاع و بنی قريظه و بنی نضير) بوضوح ديده می شود، بی ترديد که موضعگيری آنها نسبت به دين جديد و پيامبر جديد بسيار بد و عدوانی بود علی رغم اينکه آنها مردم را به بعثت پيامبر جديدی ـ که زمان بعثتش نزديک شده است ـ بشارت می دادند و همسايگان عربشان (اوس و خزرج) را تهديد می کردند که آنها به آن پيامبر ايمان خواهند آورد و به او ملحق خواهند شد و به همراهش آنان را ـ بسان قوم عاد و ارم ـ قتل عام خواهند کرد. گويا آنان گمان می کردند که اين پيامبر از بنی اسرائيل خواهد بود، پس وقتی که ديدند از بنی اسماعيل است کينه و حسد نگذاشت که به او ايمان بياورند. خداوند متعال در قرآن کريم می فرمايد:
( و لما جاءهم کتاب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل يستفتحون علی الذين کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به، فلعنة الله علی الکافرين * بئسما اشتروا به أنفسهم ان يکفروا بما انزل الله بغياً ان ينزل الله من فضله علی من يشاء من عباده، فباؤوا بغضب علی غضب، و للکافرين عذاب مهين* و اذا قيل لهم آمنوا بما انزل الله قالو نؤمن بما انزل علينا و يکفرون بما وراءه و هو الحق مصدق لما معهم)، [ البقرة: 89 -91 ].
« و هنگاميکه از طرف خداوند کتابی به آنان رسيد که تصديق کننده چيزهايی بود که با خود داشتند و آن را شناختند و به صدق آن پی بردند ولی بدان کفر ورزيدند، قبلا اميد فتح و پيروزی بر کافران را داشتند . پس لعنت خداوند بر کافران باد خویشتن را به بدترین چیزها فروختند و به ناروا، نسبت به آنچه فرستاده بوديم کفر وزيدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی و ناخشنودی از اينکه خداوند ازروی فضل و مرحمت پروردگاريش بر هر که بخواهد از بندگانش نازل می کند، بود. لذا خشم خدا يکی پس از ديگری آنان را فرا گرفت و برای کافران عذاب خوار کننده و دردناکی است * و هنگامی که به آنان گفته شود به آنچه خداوند فرو فرستاده است ايمان بياوريد: می گويند: ما به چيزی ايمان می آوريم که بر خود ما نازل شده باشد و به غير آن کفر می ورزيم و حال آنکه حق بوده و تصديق کننده چيزی است که با خود دارند».
 و با وجود انکار رسالت محمد توسط آنان، رسول اکرم (ص) بعد از هجرت با آنان هم پيمان شد و قرار دادی مبنی بر همزيستی مسالمت آميز و تعاون متقابل با آنان بست و« صحيفه» مشهوری را با آنان نوشت که بسياری آن را به مثابه « قانون اساسی» می دانند که روابط ميان مسلمانان و يهوديان را مشخص می نمايد.
چنانکه اين صحيفه روابط ميان مسلمانان را نيز مشخص می سازد؛ ولی ديری نپایيد که سرشت و طبيعت آنان در عهد شکنی و تجاوز از حدود و توطئه چينی عليه پيامبر و اصحابش و پيوستن به مشرکان در جنگ با پيامبر، بر آنان غلبه کرد، تا آنجا که بنی قريظه با مشرکانی که برای نابودی اسلام به مدينه حمله کردند، همپيمان شدند.
و به اين ترتيب بر خورد ميان طرفين گريز ناپذير می نمود که اين برخورد به کوچ کردن بنی قينقاع و کوچ دادن بنی نضير و گردن زدن جنگجويان بنی قريظه و جنگ با خيبريان انجاميد.
آيات سوره های بقره و آل عمران و نساء و مائده و حشر و غيره مبنی بر محکوميت موضعگيری يهود و شدت دشمنيشان با مسلمانان، نازل شد، که يکی از اين آيات می گويد:
( و لتجدن أشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشرکوا)،[المائده 82 ].
« و خواهی ديد که دشمن ترين مردم برای مؤمنان، يهوديان و مشرکانند».
و در مقابل مودت و نزديکی نصاری با مسلمانان را بيان می دارد و در ادامه آيه فوق می خوانيم:
( و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا إنا نصاری، ذلک بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستکبرون)، [المائده 82].
« و خواهی ديد که مهربانترين مردم برای مومنان کسانيند که خود را مسيحی مينامند اين بدان خاطر است که در ميان مسيحيان، کشيشان راهبانی هستند که تکبر نمی ورزند».
به اين جهت ملاحظه می کنيد که بسیاری از يهود بخاطر تعصب و غرورشان و گمان اينکه ملت برگزيده خدايند، از گرويدن به اسلام امتناع کردند؛ در حالی که بسیاری از نصاری وارد اسلام شدند، مناطقی مثل شام و مصر و شمال آفريقا و آناتولی و غيره...
از اين گذشته، تاريخ توطئه های يهوديان را عليه مسلمانان ـ که تأثير عميقی در درون مسلمانان بجا نهاده است ـ برايمان حفظ کرده است.
 علت حقيقی نبرد ما با يهود   
در حقيقت جنگی که ميان ما و يهود شروع شده است يک علت دارد و بس، آن هم اين است که آنان سرزمين ما (خاک فلسطين) را غصب کرده اند و ساکنان اصلی آنرا بی خانمان و آواره ساختند و وجود بی اساسشان را به زور آهن، آتش، خشونت و خون تحميل کردند. ای قلم ساکت شو که اکنون زمان سخن گفتن شمشير است! و تا زمانی که علل نبرد وجود داشته باشد نبرد ميان ما و آنان ادامه خواهد داشت و صلح هم غير قابل قبول خواهد بود ـ اگر صلح بر اعتراف حقی برای آنها بر زمينهای غصب شده استوار باشد ـ چون کسی حق ندارد از خاک اسلامی بگذرد. جان سخن اين است که ما می توانيم برای مدتی ـ کم يا زياد ـ با اسرائيل آتش بس نمائيم که هر دو طرف دست از جنگ بکشند و امنيت بر منطقه حاکم شود و برخی از روابط در ميان طرفين برقرار گردد.
اما طرح « زمين در مقابل صلح» يک طرح غريب و بيگانه است که منطق زور ظالمانه دشمن آنرا تحميل کرده است. چون زمين، زمين ماست نه او، بيايد و بزرگی کند و در مقابل صلح با وی از آن برای ما تنازل نمايد!
 حتی اين صلح بی دست و پا را هم اسرائيل درپايان رد کرد، پس اسرائيل می خواهد هميشه بگيرد و چيزی ندهد.
 طبيعت دينی نبرد
اين امر طبيعت دينی نبرد را انکار نمی کند، اين جنگ اگر چه بخاطر خاک است؛ ولی انگيزه و اهداف دينی دارد.
فرد مسلمان در هر جنگی که برای دفاع از حق يا مبارزه با باطل يا برپايی عدالت يا شورش عليه ستم شرکت می کند، آن جنگ يک نبرد دينی است؛ چون در راه خدا می جنگد، خداوند متعال می فرمايد:
( الذين آمنوا يقاتلون فی سبيل الله و الذين کفروا يقاتلون فی سبيل الطاغوت) [ النساء:76].
« مؤمنان در راه خدا می جنگند و کافران در راه طاغوت جنگ می کنند».
اسلام دفاع از وطن و خاک اسلام را بر تمام مسلمانان فرض می داند و آن را يکی از مقدس ترين جهادها می شمارد. چنانچه مقتولان اين دفاع را در زمره بهترين شهيدان قرار می دهد و جهاد در دفاع از خاک و وطن تا آزاد سازی آن و بيرون راندن اشغالگران، بر مردم فرض عين است و اگر مردم منطقه برای اينکار کافی نبودند، جهاد بر مناطق مجاور فرض می گردد و همين طور بر حسب نياز دائره فرضيت وسعت پيدا می کند تا در آخر تمام مسلمانان جهان را در بر بگيرد. شریعت اسلام به مسلمانان اجازه نمی دهد که حتی از يک وجب از خاک اسلام چشم پوشی نمايند.
واگر اين خاک قبله نخستين و سومين مسجد مقدس باشد، جهاد در راه آزاد سازيش فرض تر و بزرگ تر و والاتر است.
وقتی غاصبان اين مرز و بوم با انگيزه ها و رؤياهای دينی، با ما می جنگند ما هم بايد با همان انگيزه ها و رؤياها با آنها بجنگيم، پس اگر با تورات به جنگ ما آمدند، ما با قرآن به جنگ آنها می رويم و اگر به دستورات تلمود مراجعه کردند، ما به بخاری و مسلم رجوع می کنيم و وقتی بگويند روز شنبه را محترم می شماريم، ما می گوئيم روز جمعه را محترم می شماريم و وقتی بگويند: هيکل، ما می گوئيم: مسجد الأقصی.
کوتاه سخن اينکه، اگر در زير پرچم يهوديت با ما نبرد کنند ما در زير پرچم اسلام با آنها مبارزه می کنيم و اگر سربازانشان را به اسم موسی بسيج کنند ما سربازانمان را به اسم موسی و عيسی و محمد ـ علی نبينا و عليهم الصلاة و السلام ـ بسيج می کنيم، چون ما از آنان به حضرت موسی عليه السلام نزديک تريم .
---------------------------
به نقل از کتاب- قدس آرمان هر مسلمان- نوشته: الشيخ يوسف القرضاوي، بر گردان:محمد ابراهيم ساعدی- خارطوم- سودان- از انتشارات دفتر حماس در تهران.

برگرفته:ازمركز اطلاع رساني فلسطين



0 نظرات:

ارسال یک نظر